در بررسی وضعیت اردوگاههای موقت مهاجران، با مراجعه به مصاحبههایی كه با برخی از بازماندگان این نسل، در جمهوریهای مختلف شوروی صورت گرفت عمدهترین دلایل بروز نارضایتی مهاجران به شرح زیر عنوان گردید:
1. اردوگاههای جمهوری آذربایجان برای اسكان موقت پناهندگان در نظر گرفته شده بود ولی با گذشت زمان نه تنها هیچ تغییری در وضعیت آنها به وجود نیامد بلكه كمكمامكانات اولیه نیز محدود و محدودتر شد. این در حالی بود كه رهبران خود فرقه، در بهترین نقاط خوش آب و هوای جمهوری آذربایجان، در خانههای ویلایی سكونت داشتند؛
2. رفتار مأموران و مقامات روس و جمهوری آذربایجان با مهاجران، تحقیرآمیز بود. این موضوع هر چند در ماههای اولیه حضور مهاجران حس نمیشد، ولی با گذشت چند ماه، رفتهرفته بروز كرد و به مهاجران ایرانی به چشم سربار و بیمصرف نگریسته شد؛
3. اكثر مهاجران با گذشت زمان، و دوری از شهر و دیار و وطن، دچار مشكلات روحی و عاطفی گردیدند، این مسئله به خصوص درباره كسانی كه از خانواده جدا افتاده و به تنهایی به شوروی پناهنده شده بودند، بیشتر بروز میكرد؛
4. خبرهای رسیده از ایران در تغییر روحیه و فكر مهاجران مؤثر بود. بهعنوان نمونه وقتی كه بعد از چند ماه از حضور مهاجران در شوروی، فضای هرجومرج و اعدامها در آذربایجان ایران متوقف گردید، با اعلام خبر عفو عمومی شاه فضای رعب و وحشتی كه در ماههای اول ورود ارتش، در شهرهای آذربایجان حاكم شده بود، پایان پذیرفت وامكان بازگشت به وطن برای مهاجرانی كه جزء طرفداران فرقه محسوب میشدند، به وجود آمد.
قانون عفو عمومی برای متهمان وقایع آذربایجان در تاریخ 15/4/1327 به تصویب مجلس شورای ملی رسید. براساس این قانون كسانی كه در قیام مزبور عامل مؤثر و یا از رؤسا بودهاند و به واسطه ارتكاب جرایم مذكور (جنحه و جنایت سیاسی و یا جنحه و جنایت عادی ناشی از قیام به استثنای مرتكبان قتل و غارت) محكوم شدهاند و یا فعلاً تحت تعقیب هستند … در هر مورد به خصوص موكول به تصویب هیئت وزیران و صدور فرمان همایونی خواهد بود … (كیهان، شماره 1581، 16/4/27).
همانطوری كه در متن قانون آشكار است با این شرایط، اكثریت مهاجران شامل عفو عمومی میگردیدند. در خصوص افراد متهم نیز باز همین قانون دست شاه را آزاد گذاشته بود، مثل قضیه عفو دكتر سلامالله جاوید و شبستری كه هر دو با وجود حضور در كادر رهبری فرقه، ولی از طرف شاه مورد عفو قرار گرفتند كه البته این دو نفر از قبل از سقوط حكومت فرقه با دولت ایران ارتباطات سری برقرار كرده بودند؛
5. آشكار شدن رفتار ریاكارانه رهبری فرقه در دوران مهاجرت، برای اكثر مهاجران به اثبات رسید. نقش رهبری كاریزماتیك در جنبشها و مبارزات سیاسی همیشه نقش مهمی در تداوم حركتهای آزادیخواهانه داشته است. اهمیت و تأثیر رهبری در ایجاد روحیه مبارزه و مقاومت بیش از سایر عوامل است. این مسئله در جریان حركت فرقه دمکرات ـ از پیدایش تا سقوط ـ نیز با وجود وابستگی رهبران فرقه، تا حدی وجود داشت. روشن است در این خصوص، هیجانات دوران یك ساله حكومت فرقه، را میتوان از جمله دلایلی عنوان كرد كه باعث شده بود تا شخصیت وابسته رهبری فرقه به شوروی، در پشت شعارهای زیبا و فریبنده آنها پنهان گردد، اما با سقوط حكومت فرقه و مشاهدات مردم از ارتباطات نزدیك رهبرانشان با عوامل شوروی و فرمانبرداری محض آنها از شورویها، همه ظاهر پوشالی شخصیت رهبران فرقه را عیان ساخت و این مسئله باعث شد تا نوعی حس بیاعتمادی و بیاعتقادی در بین مهاجران در برابر رهبرانشان به وجود آید؛
6. سابقه تاریخی مردم ایران، با جنایات و خیانتهایی كه از روسها دیده بودند، هیچگاه نمیتوانست درباره این كشور مثبت بیندیشد كه در این خصوص ساكنان آذربایجان بیش از سایر نقاط ایران آسیب دیده بودند. دو قرارداد تحمیلی گلستان و تركمنچای، حمایت از استبداد محمدعلیشاه در مقابل آزادیخواهان مشروطه، تجاوز به شهرهای آذربایجان هر بار به بهانهای، اعدام آزادیخواه و مبارز وطنپرست ثقـهالاسلام در روز عاشورا، تنها چند نمونه از جنایات چند دهه پیش روسها در آذربایجان بود. مردم آذربایجان هنوز این كلام آزادیخواهان خود، از جمله ستارخان سالار ملی را در حافظه داشتند كه میگفت: «بیگانه، بیگانه است خصوصاً اینكه این بیگانه روس باشد».
با این سابقه تاریخی روسها در ایران، مهاجران فرقه كه جزئی از همین ملت ایران بودند ـ برخلاف آنچه پیشهوری و باقراوف میخواست ساكنان آذربایجان را هویتی جدا از ملت ایران تعریف كند ـ وقتی در دوران مهاجرت از نقش روسها در جریان فرقه بیشتر آگاه شدند، به خصوص مردم عوام و روستاییان و دهقانان كه به دلیل عدم بینش عمیق سیاسی و نداشتن سواد كافی، در طول حركت جریان فرقه بهعنوان نردبان و ابزار حكومت فرقه قرار گرفته و بیشترین قربانیان را نیز اعم از كشتهشدگان یا مهاجران آنها داده بودند، اعتقاد و اعتمادشان به فرقه فرو ریخت و رفتهرفته سر ناسازگاری با رهبران و عوامل فرقه و حتی با مسئولان شوروی را شروع كردند.
و همین مردم ساده روستایی و شهری كه در ایران، ابزار قدرت رهبران فرقه بودند، در شوروی تبدیل به شاكی شدند، زیرا آنها خود را قربانی فرقه میدانستند.
مواردی كه در بالا ذكر شد تنها چند نمونه از عواملی میتواند باشد كه باعث شده كمكم موج نارضایتی در میان بخش عمدهای از مهاجران فرقه در شوروی به وجودآید. این در حالی است كه مهاجر سیاسی در اكثر كشورهای جهان به خصوص كشورهای اروپایی موقعیت اجتماعی تعریفشده و مدونی دارد و از حقوق معینی برخوردار است؛ مهاجر سیاسی در این كشورها، مثل شهروندان آن كشورها، در انتخاب محل سكونت و شغل، آزاد است و نیازی به كسب اجازه و توصیه از مقامی را ندارد، اما این مسئله در كشورهای سوسیالیستی و به ویژه در اتحاد جماهیر شوروی، كاملاً فرق میكرد. در شوروی مهاجر سیاسی از بدو ورود به اتحاد شوروی مانند شهروندان آن كشور، تحت سلطه نظام توتالیتر قرار میگرفت. نبود آزادیهای مدنی، هیچ بودن ارزش انسان در برابر دستگاه بینهایت پرتوان دولت و حزب قدر قدرت و مطلقالعنان حاكم، نداشتن اجازه خروج، نظارت و مراقبت همهجانبه بر روابط او، محدودیتهای همهجانبه برای فعالیتهای سیاسی و … از مشخصههای این جوامع بود. قید كلمه «بدون تابعیت» در برگه اقامت، نشانی بود از تحقیر انسان مهاجر و درهم شكستن حرمت او از همان بدو ورود (خسروی و حیدریان، پیشین، 22).
چشمآذر با توجه به این که در دوران مهاجرت، چند سال صدر فرقه بوده، تجربیات و مشاهدات خود را از این سالها چنین نقل میكند: «در دوران مهاجرت، بر سر ما بلاهایی آمد كه تكرارش برایم عذابآور است. برای این كه نمیدانید تحمل 40 سال عذاب و سرشكستگی یعنی چه؟ من گاهی اوقات وقتی به گذشته فكر میكنم، واقعاً حیفم میآید و همیشه این سؤال را از خودم میكنم كه چرا بیخود و بیجهت، 60 سال از عمرم به تباهی گذشت؟ نزدیك به 60 سال، تماماً به این مزخرفات گوش دادیم و زورمان هم نمیرسید كه زنجیرها را پاره كنیم و خودمان را از این همه عذاب و فلاكت خلاص كنیم» (چشمآذر، خاطرات منتشر نشده: 293).
او همچنین در مقایسه زندگی رهبران فرقه با مردم مهاجر میگوید: «رهبران فرقه در دوران مهاجرت، زندگی بدی نداشتند و تقریباً ازامكانات خوبی برخوردار بودند (همان: 294).