خانه / مقالات / قیام ۱۵ خرداد در تبریز

قیام ۱۵ خرداد در تبریز

روابط عمومی موسسه تاریخ و فرهنگ دیار کهن

آذربایجان در تاریخ و فرهنگ ایران جایگاه مهمی داشته و دارد و در تاریخ انقلاب اسلامی هم این نقش را به نحو احسن ایفا کرد. در نهضت اسلامی، آیت‌الله سید محمدعلی قاضی طباطبایی از شاگردان قدیمی امام خمینی(ره) پرچمدار حرکت در آذربایجان بود. با شروع نهضت اعلامیه‏‌هاى حضرت امام در مورد لوایح شش گانه ‌که در قم ت‌کثیر شده بود، توسط مرحوم آیت‌الله مرتضى بنى‌فضل و حاج ‌کریم غفران‌نیا به تبریز فرستاده و توسط آیت‌الله قاضى بین مبارزان توزیع شد.

با وجود این مخالفت علما و مراجع روز ۶ بهمن ۱۳۴۱ رفراندوم شاهانه انجام شد، در حالى ‌که مردم اغلب شهرها آن را تحریم ‌کرده بودند، امّا رسانه‌‏هاى جمعى اعلام ‌کردند ‌که اصول پیشنهادى شاهنشاه، با پنج میلیون و ششصد هزار رأى موافق، در مقابل چهار هزار و صد و پنجاه رأى مخالف به تصویب ملت ایران رسید!

با اقدامات و تصمیم شاه در جهت سر‌کوب هر مخالفتى، براى تداوم مبارزه و آگاه‌تر ساختن مردم نسبت به اهداف رژیم، امام با صدور اعلامیه‌‏اى نوروز سال ۱۳۴۲ را عزاى عمومى اعلام ‌کردند. ایام هر چه به عید نوروز نزدیک‌تر می‏شد اضطراب و ترس بیشترى بر مسئولین امنیتى رژیم حا‌کم می‏شد. نمونه زیر حکایت از این تشویش خاطر دارد.

واقعه مدرسه طالبیه تبریز

روز دوم فروردین سال ۱۳۴۲ مصادف با سالگرد وفات امام صادق(ع) بود. در این روز مدرسه فیضیه قم و مدرسه طالبیه تبریز مورد هجوم نیروهاى نظامى رژیم قرار گرفت. سید محمد الهى چنین میگوید:

«در یک روز قبل از آن، درست روز عید نوروز، مرحوم آقاى قاضى من را به منزلشان احضار ‌کرد. نزد ایشان رفتم ‌که آقاى سیدمهدى دروازه‏اى هم آنجا بود. آقاى قاضى یک اعلامیه ‌کوچک به من نشان داد ‌که چاپ شده است و باید پخش شود. عنوان آن این بود: «آذربایجان به‌‏پا می‌خیزد». یک مقدارى از اوضاع و احوال روز مطرح شده بود و اعلام پشتیبانى از حر‌کت‌هاى مراجع قم شده بود. فردایش وفات امام صادق(ع) بود ‌که در دو مسجد مجلس روضه‌خوانى بود. یکى در مسجد مقبره و یکى در مسجد جامع. آن روز صبح آقا سیدحسن فرزند آقاى قاضى آمد منزل ما و با هم رفتیم مسجد مقبره. در مسجد مقبره روضه‌خوانى بود. بدون حادثه و اتفاق برگزار شد.

در همان شرایط ‌که در مسجد بودیم خبر آمد ‌که مسجد جامع شلوغ است. با آقا سیدحسن رفتیم آنجا. ما را نگذاشتند وارد بشویم. در بازار «قیز بسدى» ماندیم؛ آنجا را ‌کاملاً تخلیه ‌کرده بودند. به غیر چند نفر مأمور ‌کس دیگرى نبود. ما از دور ناظر بودیم ‌که مأموران یکى از طلاب را بدون عبا و عمامه گرفته بودند و از در مسجد بیرون آوردند. ‌کسانى ‌که آنجا بودند با دیدن آن صحنه، همه تحریک شدند و شروع ‌کردند به سنگ انداختن به طرف مأموران. مأموران شروع به تیراندازى ‌کردند.

تیراندازى از جلو مسجد جامع شروع شد. مردم با چوب و سنگ و آنها با تیراندازى هوایى. آنها پیشروى و مردم عقب‌نشینى ‌کردند. تا از بازار شیشه‌گرخانه به خیابان تربیت رسیدیم، آنجا به یک نفر تیر خورد. نظامیان مردم را تعقیب ‌کردند تا آنها را آوردند سه راه تربیت – ‌که الان جلوى مسجد شعبان است – یک نفر هم آنجا تیر خورد. دو نفر آن روز شهید شدند.»

درگیرى مدرسه طالبیه از اینجا آغاز شد ‌که اعلامیه امام در مدرسه طالبیه، روى دیوار نصب شده بود. مأموران شهربانى به درون مدرسه ریختند تا اعلامیه امام و مراجع را پاره ‌کنند، امّا با مقاومت طلاب مدرسه مواجه شدند. این درگیرى به بازار ‌کشیده شد. با شورش مردمى ‌که از مسجد مقبره بیرون آمده بودند، محاصره نیروهاى شهربانى شکسته شد و در تعقیب آنها مردم مسجد قزلى هم به تظاهر‌کنندگان پیوستند. با صدور اعلامیه‏‌اى خبر این فاجعه را منتشر ‌کردند. فرداى آن روز این اعلامیه با خط سرخ در سرتاسر شهر منتشر شد. آیت‏‌اللَّه حکیم بعد از وقایع قم و تبریز، طى تلگرافى به مراجع و علماى شهرستانها تقاضاى مهاجرت دسته‌جمعى ایشان را به نجف خواستار شد. آیت‏‌اللَّه ابوالقاسم خویى هم در نام‌ه‏اى به علماى تهران در قسمتى مینویسد:

«… این افراد سوابقشان تاریک است. در فکر ‌کسب افتخار افتاده. بایستى به آنان «فاتح مدرسه فیضیه» و «فاتح مدرسه طالبیه» و «فاتح دانشگاه» لقب داد…»

آقاى قاضى به طور معمول، روزهاى چهارشنبه بعد از نماز مغرب و عشا در مسجد شعبان منبر مى‏رفت. پس از دوم فروردین ۱۳۴۲ و قضایاى قم و تبریز لحن منبر ایشان عوض شد و شروع ‌کردند به گفتن مسایل روز. تدریجاً هم مردم بیشترى به مسجد شعبان روى آوردند.

محرم سال ۱۳۴۲

محرم سال ۱۳۸۳ ه . ق با رویداد فجایع مدرسه فیضیه و مدرسه طالبیه تبریز زمانى فرا رسید که ایام محرم در آن سال شور و حال دیگرى داشت و وعاظ خود را براى افشاگرى علیه رژیم آماده مى‏‌کردند. محمدحسن عبد یزدانى در خصوص یکى از اقدامات مهم آیت‌اللَّه قاضى در ماه محرم سال ۱۳۴۲ میگوید:

«در تبریز رسم بر این بود ‌که دسته‏‌هاى عزادارى ابى عبداللَّه الحسین (ع) براى نشان دادن علاقه‏‌شان به رژیم به محل‌هاى آماده شده توسط آنها میرفتند. از طرفى رژیم براى این‌که ثابت ‌کند دوست‏دار امام حسین و مذهبى است، دسته‌‏هایى را دعوت مى‏‌کردند که در روزهاى محرم ‌که به بازار میروند، از بازار روزى دو سه دسته زود خارج شوند و به باشگاه افسران بروند ‌که الان ستاد ارتش است. اینها عزادارى ‌کنند. سالن‌هاى بزرگى داشت ‌که گویا شب‌نشینى و عیش و نوش آنجا [انجام] میشد. در ایام محرم جمع مى‏‌کردند و فرش پهن مى‏‌کردند تا آنجا عزادارى ‌کنند. یک نوع اغفال مردم بود ‌که ببینند رژیم مذهبى است… گویا از زمان قاجار رسم بود.

مرحوم آیت‏اللَّه قاضى – من خودم در محضر ایشان بودم و در مسجد جمعیت هم موج می‏زد – فرمود: عزدارادان حضرت ابى عبداللَّه الحسین(ع) اى عاشقان حضرت امام حسین و خاندان عصمت! به امر استادنا المعظم آیت‏‌اللَّه حاج آقا روح‌اللَّه خمینى به باشگاه افسران نروید، جماعت را اغفال مى‏‌کنند. آنجایى ‌که شبها قطرات ناپا‌ک آن شب‌نشینی‌ها مى‏ریزد حیف است، قطرات پا‌ک چشمتان به آن زمین بریزد. اشک چشم احترام دارد و مایه شفاعت است، مایه تقرب است. شما را اغفال مى‏‌کنند.

آن زمان گفتن چنین سخنانى خیلى قدرت میخواست… جماعت گفتند ‌که خمینى چه ‌کسى است؟ چیزى نشنیده بودیم. احساس ‌کرد ‌که براى مردم ناآشنا است. آیت‏اللَّه خمینى [این شخص بزرگوار را] مقدارى شرح داد ‌که از مراجع بزرگ تقلید و مقیم قم است. اصلش از قم است استاد من بوده‏ است و این چنین به مردم معرفى ‌کرد…»

در آن سال اقدام دیگرى ‌که آیت‏‌اللَّه قاضى انجام داد این بود ‌که قبل از محرم اهل منبر را به منزلشان دعوت ‌کردند. وقتى ‌که جمع شدند، همه قسم خوردند آن هم با ‌کلمه «لِلّه على» ‌که قسم شرعى الزام‌آور بود ‌که در ماه محرم علیه رژیم بگویند. از جمله این افراد، آقایان ناصرزاده، انزابى، بکایى، اهرى، وحدت، اسنقى، بخشایشى بودند. تنها فرد غیرمعمم در آن جلسه، آقاى سید محمد الهى بود. از این افراد گروهى روى قسمشان ایستادند ولى عده‏اى هم پیمان شکستند.

حر‌کت دسته‌‏هاى عزادار در تبریز به شکل محل‌ه‏اى صورت ی‏گیرد. هر محله براى خود دسته‏‌اى به راه میاندازد. روز عاشورا تمام دسته‌‏هاى حسینى در یک دسته عظیم منسجم شده بودند. علاوه بر این، حر‌کت علما و روحانیون بزرگ پیشاپیش عزاداران، جلوه خاص داشت. در میان این علما، بزرگانى چون آیات‌‏عظام میرزاقاسم آقاگرگرى، اهرى، مفیدى، باد‌کوبه‌‏اى، سیدحسن انگجى، محمدعلى انگجى و قاضى طباطبایى حضور داشتند. نماز ظهر هم با شکوه بى‌نظیرى به امامت آیت‌‏اللَّه اهرى برگزار شد.

با تحریم تقیه از سوى حضرت امام(ره) اشعار شعراى مرثیه‌سرا روی‌کردى انقلابى و سیاسى به خود گرفت. آن سال لحن نوحه‏‌ها عوض شد. علیرغم این‌که در آذربایجان زمینه طرفدارى از شاه زیاد بود، مضمون نوحه‌‏ها و اشعار مرثیه‌‏ها مخالفت و مبارزه با رژیم گردید. از نمونه‏‌هاى جالب این نوحه‏‌ها سروده‏‌هاى مرحوم سیدحسن ریاضى ‌کهنویى و اشعار آقاى حاج صادق تائب تبریزى است.

علماى تبریز نیز براى روز عاشورا تظاهرات گسترده‌ای را تدار‌ک دیده بودند. در حالى ‌که علماى بزرگ شهر مانند آیت‏‌اللَّه حاج شیخ احمد اهرى، آیت‏‌اللَّه سید حسن انگجى، آیت‏‌اللَّه قاضى طباطبایى پیشاپیش ایشان حر‌کت مى‏‌کردند، از صحن مسجد جامع تبریز به راه افتادند. به طوری ‌که سیل جمعیت در تمام طول بازار بزرگ ادامه داشت. اولین سخنران محمدحسن انزابى چهرگانى بود و سخنران بعدى آقاى محمدحسن بکایى بود.(۳۸۰) آقاى الهى در این‏‌باره میگوید:

«آن روز شاهد بودیم ‌که سرتیپ مهرداد، رئیس سازمان امنیت و آقاى سرهنگ عطایى، رئیس شهربانى ‌کل آذربایجان به همراه مرحوم آقاى ناصرزاده، با هم به بازار آمدند. آقاى ناصرزاده، وقتى آن جمعیت را دید، با دستپاچگى قرائت نوحه‏‌اى را شروع ‌کرد ‌که با آن حال و هوا مناسبتى نداشت: «از حرم تا خیمه‌گه زینب صدا می‏زد حسین(ع) زینب صدا میزد حسین(ع) دست و پا میزد حسین(ع)»

ما آن روز این تجربه را نداشتیم و نمیدانستیم ‌که اگر با آن دسته و آن شرایط، از دهانه مسجد مقبره بیرون برویم، شهر سقوط ‌کرده ‏است متوجه نبودیم، امّا آن آقایان این را می‏دانستند ‌که اگر مردم با آن شرایط بیرون بیایند و استاندارى را اشغال ‌کنند، شهر سقوط ‌کرده است. لذا سعى ‌کردند حر‌کت آن دسته در داخل بازار ختم شود. موفق هم شدند.»

پس از آقاى ناصرزاده، آقاى عیسى اهرى سخنرانى ‌کرد. در پایان هم آقاى وحدت به ایراد سخن پرداخت.

این مسایل در تبریز در جریان بود تا این‌که در عصر عاشورا، امام خمینى در قم آن سخنرانى تاریخى را ایراد ‌کردند. براى رژیم چاره‏‌اى جز دستگیرى ایشان باقى نماند. بامداد ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ امام دستگیر و به تهران اعزام شدند. پخش خبر دستگیرى امام، مردمى را ‌که هنوز از حال و هواى عاشورا خارج نشده بودند به حر‌کتى عظیم و خودجوش واداشت. عده‌‏اى از تبریز به طرف تهران حر‌کت ‌کردند تا در اعتراضات شر‌کت نمایند.

با انتشار این خبر گروهى از بازاریان و مردم تبریز با پوشیدن ‌کفن، به تظاهرات پرداختند. از جمله این افراد ‌کفن‏‌پوش مرحوم حاج محمدعلى مصطفایى بود. گروهى از مردم تبریز هم با تجمع در مقابل منزل آیت‌‏اللَّه قاضى طباطبایى، با سر دادن شعارهاى انقلابى به دستگیرى امام اعتراض ‌کردند. وى با حضور در بین جمعیت از مردم خواست تا آرامش را حفظ ‌کنند تا دستور مراجع قم برسد.

تحصن و تظاهرات ادامه یافت. آقاى قاضى و انزابى و دیگر روحانیون شهر تصمیم گرفتند در مسجد جامع جریان دستگیرى امام را براى مردم بازگو ‌کنند. مردم ‌که از شدت خشم به هیجان آمده بودند، دست به تظاهرات زدند و همگام با دسته‏‌هاى عزادار به اعتراض پرداختند. در آخر جلسه هم آقاى قاضى با سخنرانى صریح خود حمایت مردم و علماى تبریز را از امام(ره) اعلام ‌کرد و نام وى را با نام «مقام عظیم مرجعیت»اعلام نمود. در این لحظه مردم یکپارچه صدا می‏زدند: صحیح است، صحیح است.

آیت‏‌اللَّه قاضى طباطبایى براى هماهنگى در امر مبارزه، با وعاظ تبریز جلساتى ترتیب می‏داد و در این جلسات به ارایه خط‌مشى و هدایت میپرداخت. سپس براى حضور از آنها امضا و تعهد میگرفت. در این حین بازار تبریز به دلیل دستگیرى امام(ره) به مدت یک هفته تعطیل گردید. علما چندین جلسه در اتاق بازرگانى تبریز تشکیل دادند و مردم در خیابان‌هاى اطراف منتظر جواب این جلسات بودند.

در گزارش‌هاى ساوا‌ک آمده ‏است ‌که مردم در پى تعطیلى بازار در نقاط مختلف شهر دست به تظاهرات زدند. با حاجى میرزاعبداللَّه مجتهدى و قاضى طباطبایى مذا‌کراتى صورت گرفته است ‌که اظهار داشته‏‌اند قصد و غرض مردم و علما از اجتماع، آزادى علما دستگیر شده در قم – امام خمینى – تهران، شیراز و مشهد است.

اعتصاب مردم تبریز تا ۲۲ خرداد ۱۳۴۲ ادامه یافت. در این روز اعلامیه‏‌اى با امضاى علماى بزرگ تبریز چون آیت‏‌اللَّه سیدحسن انگجى، آیت‏‌اللَّه عبداللَّه مجتهدى، آیت‏‌اللَّه احمد اهرى، و آیت‏‌اللَّه قاضى طباطبایى صادر شد ‌که خواستار دست برداشتن مردم از اعتصاب بودند. اعتصاب بازار تا تاریخ ۲۵ خرداد ۱۳۴۲ ادامه یافت. از این تاریخ به بعد آیت‏‌اللَّه قاضى در مسجد شعبان – ‌که نماز مغرب و عشا را در آنجا اقامه مى‏‌کرد – سلسله سخنرانی‌هاى ضد رژیم خود را تندتر ‌کرد. مأموران ساوا‌ک و شهربانى مرتب گزارش این سخنرانی‌ها را میدادند ‌که خود روشنگر مشى سیاسى و مبارزاتى آیت‌الله قاضى طباطبایى است. روز ۲۹ خرداد در مسجد شعبان پس از اقامه نماز، طى سخنانى اظهار داشت: «مردم میدانید ‌که در تهران چه اندازه مردم را به مسلسل بستند و آنها را ‌کشتند. این طرز مسلمانى بود؟… به ما نام نهاده‌‏اید ‌که ارتجاع سیاه هستید، ارتجاع سیاه نیستیم، شما استعمار هستید…»

روز ۱۲ تیرماه در مسجد شعبان، ضمن حمله به ساوا‌ک گفت: «با زندانى نمودن آقاى خمینى و سایرین این دلیل نمی‏شود ‌که ما دین خود را از دست بدهیم…»

روز ۲۶ تیرماه اظهار داشت: «اینها میگویند ‌که پشتیبان روحانیون حقیقى هستند و براى آنها احترام مى‏گذارد؛ آن روحانیون حقیقى ‌کدام هستند؟ مگر آیت‏اللَّه خمینى و… و میلانى و نجفى و قمى، روحانیون غیرحقیقى هستند؟…»

شهید تبریزی قیام ۱۵ خرداد

یکى دیگر از مبارزان انقلابى به نام رحیم شکارى، برادر حاج ‌کریم غفران‌نیا هم شگرد خاصى در توزیع اعلامیه داشت. بدین گونه ‌که پشت اعلامیه‏‌ها را چسب میزد و با تغییر لباس و قیافه سوار بر دوچرخه وقتى از ‌کنار پاسبان‌ها میگذشت، به نشانه ابراز دوستى، اعلامیه را با دست به پشت مأموران مى‏زد و میگفت: «یا الله سر‌کار خسته نباشى» و به سرعت از محل دور میشد. وى بعداً وارد ارتش شد و جزییات مسایل داخل پادگان را به اطلاع آیت‏‌اللَّه قاضى میرسانید. حاج بیوک آسایش، که خاطراتش توسط رضا قلی‌زاده علیار، در کتاب «پابه‌پای یاران» تدوین و از سوی مرکز حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس سپاه عاشورا در تبریز منتشر شده، در خاطرات خود از یک شهید گمنام تبریزی در قیام ۱۵ خرداد یاد کرده است که با گرامیداشت شهدای این قیام به مرور آن می پردازیم:
تبریز در قیام پانزده خرداد ۴۲ فقط یک شهید داشت آن هم «علی‌اکبر وقایعی» بود: پسر استاد ما عباسعلی وقایعی. علی‌اکبر دو سه سالی از من کوچک‌تر بود، اما زبر و زرنگ. در بازار تهران توی مغازه‌ یک تاجر شاگردی می‌کرد و در خانه عمه‌اش می‌ماند. بیشتر اقوامشان ساکن تهران بودند.

ما از اول زیر نظر آقای عباسعلی وقایعی تعلیم دیده و از او خط می‌گرفتیم. هم باسواد بود و هم متدین و خودساخته. من برای اولین بار نام امام خمینی(ره) را از او شنیدم، حالا اگر پسر چنین مردی به صف مبارزان علیه ستمشاهی می‌پیوست، هیچ هم بعید نبود. علی‌اکبر پس از رفتن از تبریز در تهران علیه حکومت پهلوی فعالیت‌ می‌کرد، اعلامیه‌های حضرت امام را در بازار تهران جابه‌جا می‌نمود و …

خلاصه خبر رسید که علی‌اکبر در تهران کشته شده، هنوز کسی از کمّ و کیف کشته‌شدنش چیزی نمی‌دانست. ما عصرها همچنان به کلاس استاد می‌رفتیم. از جمله افرادی که به این کلاس می‌آمدند استاد علی نظمی تبریزی بود و برادرش آقای قویدل و … همه شهادت علی‌اکبر را به جز پدرش می‌دانستند. فامیل‌هایشان که از تهران آمده بودند، می‌گفتند: «دو سه روزی از علی‌اکبر خبری نشد، نگران شدیم و دربه‌در دنبالش رفتیم، سرانجام جنازه‌اش را در سردخانه پیدا کردیم. روز ۱۵ خرداد بر روی پله‌های مسجد شاه تیر خورده و کشته شده بود. در قبال نشان‌دادن جنازه ۲۰۰ تومان پول نقد و یک جعبه شیرینی از ما گرفتند. اما جنازه را به ما تحویل ندادند. فقط اجازه دادند شاهد دفنش باشیم و جلوی چشم ما در مسگرآباد تهران به خاک سپردند.»

با وجود همه‌ این حرف‌ها کسی جرأت نمی‌کرد از کلمه «شهید» استفاده کند.

روزی پس از تعطیلی کلاس ۶-۵ نفر جمع شدیم که برویم منزل آقای وقایعی و به طریقی خبر را بگوییم. کار سختی بود. همه اقوام ریخته بودند آنجا، منزل خودشان شلوغ بود. همسایه‌ای داشتند به نام حاج یعقوب دمیرچی. خانه‌اش را آماده کرده بود. ما هم خانه‌ آقای دمیرچی جمع شدیم. باب صحبت را استاد نظمی گشود و ماجرایی را برای جمع تعریف کرد: «پسر جوانی مدتی پیش در استخر ائل‌گلی غرق شده بود و نمی‌دانستند چگونه این خبر را به پدرش بگویند؛ اما دیدند نمی‌شود که تا ابد نگفت، به نحوی گفتند. در این جور مواقع چاره‌ای نداریم جز صبر…». آقای وقایعی حرف‌های استاد نظمی را قطع کرد و گفت: «از حرف‌های شما چنین برمی‌آید که اتفاقی برای علی‌اکبر ما افتاده، درست است؟» دست‌هایش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا شکر خودت داده بودی؛ خودت هم گرفتی. من پدرش هستم او را حلال می‌کنم، تو هم اگر تقصیراتی دارد به حق خودت ببخش».

به سجده افتاد. از سجده که بلند شد رو به من و آقای هنرور گفت: «روضه علی‌اکبر بخوانید». حاج حسین هنرور روضه علی‌اکبر خواند و با چند بیت نوحه تمام کرد. آقای وقایعی با صدای بلند و از ته دل گریه کرد و همه را به گریه انداخت. بعد رو به من گفت تو هم بخوان؛ خواندم. تا حدودی آرام گرفت. برایش نحوه شهادت پسرش را توضیح دادند، گفت: «الحمدلله که در راه مقدسی رفته».

اما هیچ‌کس برای علی‌اکبر کلمه شهید را به کار نمی‌برد، در اعلامیه مجلس ختم نوشتند جوان ناکام علی اکبر وقایعی. برایش در مسجد میرآقا -محله سرخاب- مجلس ترحیم گرفتند. آنهایی که سرشان توی حساب و کتاب بود، می‌دانستند علی‌اکبر از شهدای ۱۵ خرداد است. افراد آگاه به خصوص بازاریان تبریز در مجلس حضور داشتند و ازدحام جمعیت به قدری بود که در مسجد جای سوزن انداختن نبود. تعدادی از روحانیون تبریز هم حضور داشتند که آیت‌الله قاضی طباطبایی تشریف آوردند و مجلس به احترامش برخاست. با ورود ایشان مجلس شور دیگری به خود گرفت. همه از درون می‌سوختند هرچند نمی‌توانستند بر زبان بیاورند. نوحه‌خوان‌ها به نوبت می‌خواندند و توی مسجد بلندگو هم نداشتیم. نوبت به من رسید. یک لحظه یاد نوحه‌ای از مرحوم « مشکاه» پدربزرگ شهید علی‌اکبر وقایعی افتادم. دیدم خیلی مناسب حال مجلس است. شروع کردم به خواندن:

ای اهل خیمه، خیمیه مهمان گتیرمیشم
پشواز ائدین کی یوسف کنعان گتیرمیشم… (ای اهل خیمه برایتان مهمان آورده‌ام، بیایید به پیشواز که یوسف کنعان را آورده‌ام)

نوحه از زبان امام حسین(ع) است. مسجد عاشورا بود. های‌های گریه‌ها به آسمان بلند شده بود. یک لحظه چشمم افتاد به آیت‌الله قاضی، عینکش را برداشته بود و مثل ابر بهاری گریه می‌کرد. مصیبت یکی دوتا که نبود، هم جوان از دست داده بودند و هم نمی‌توانستند حرف‌هایشان را بگویند. همه چیز تحت کنترل ساواک بود، اما مجلس ترحیم شهید علی اکبر وقایعی بی هیچ مزاحمتی از طرف مأموران حکومت خاتمه یافت.

درباره‌ی abbasi

همچنین ببینید

جنبش خونین هجدهم اردیبهشت ۵۷ دانشگاه تبریز

  رحیم نیکبخت پژوهشگر تاریخ انقلاب اسلامی     تبریز درحمایت از قیام مردم قم در …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *