محمدرضا محمدقلیزاده*
اشاره:
استعدادهای خدادادی سرزمین آذربایجان از قبیل آب فراوان و خاک حاصلخیز و دیگر شرایط لازمه زندگی امکان زیست بشر را از زمانهای دور فراهم آورده است. به طوری که تاریخ دقیقی را برای دیرینگی زندگی انسان در این سرزمین نمیتوان تعیین کرد. آذربایجان از جمله سرزمینهایی است که در طول تاریخ، اقوام مختلف گام در آن نهاده، مدتی مانده و بعد جای خود را به دیگران دادهاند. آنچه که مشخص است میتوان از حضور اقوامی چون هوری، لولوبی، ماننا، گوتی، آشوری، اوراتو، میتاتی و … نام برد که اطلاعات نه چندان زیاد پیرامون آنها در مدارک باستانشناسی میتوان یافت. مقالهی حاضر که آن در اختیار محققان و خوانندگان قرار میگیرد در راستای مباحث آذربایجان (آتورپاتکان)، ظهور آتروپاتکان به عنوان حکومتی مستقل، درآمیختن نام آتروپاد با مادخرد و مسایل دیگر میباشد.
آذربایجان (آتورپاتکان)
استعدادهای خدادادی سرزمین آذربایجان از قبیل آب فراوان و خاک حاصلخیز و دیگر شرایط لازمهی زندگی، امکان زیست بشر را از زمانهای دور فراهم آورده است. طوری که تاریخ دقیقی را برای دیرینگی زندگی انسان در این سرزمین نمیتوان تعیین کرد. دیاکونوف در اینباره مینویسد: «در این که انسان در چه زمان سرزمین ماد را مسکون ساخت و نخستین بار بدانجا گام نهاد اطلاعی در دست نیست ولی تا این اندازه دانسته است که در عصر حجر (پالئولیت) آدمیزادگان در آن خطه زندگی میکردند. اکنون در نتیجهی کاوشهای باستانشناسی اشیای فراوان، که مربوط به عهد «آشل» [آغاز عصر حجر] و «موستیه» [دوره میانی عصر حجر] و «اورینیاک» [دوره متأخر عصر حجر] (منزلگاه و غارهایی نزدیک سلیمانیه، غارهای نزدیک بیستون) و «تامتام» در جنوب شرقی آذربایجان ایران و آثار فراوان بدست آمده است… معهذا اطلاعاتی که دربارهی ساکنان سرزمین ماد در عصر حجر تاکنون به دست آمده ناچیز است».[۱]
آذربایجان از جمله سرزمینهایی است که در طول تاریخ، اقوام مختلف گام در آن نهاده، مدتی مانده و بعد جای خود را به دیگران دادهاند. آگاهیهای موجود در مورد سرگذشت زندگی همهی انسانهایی که در این منطقه زیسته و در تکامل فرهنگی آن سهیم بودهاند بسیار ناچیز میباشد، آنچه که مشخص است میتوان از حضور اقوامی چون هوری، لولوبی، گوتی، ماننا، آشوری، اوراتو، میتاتی و … نام برد و اطلاعات نه چندان زیادی را پیرامون آنها در مدارک باستانشناسی یافت. دیاکونوف سرزمین آذربایجان یا ماد آتروپاتن را از نظر نشیمن اقوام باستانی به هشت ناحیه تقسیم میکند:
۱- از رود ارس تا جبال آورینداغ و قرهداغ- نواحی قطور، خوی و مرند. این ناحیه را آشوریان «سان- گی- بوتو» مینامیدند و از قرن نهم تا پایان قرن هشتم پیش از میلاد کاملاً جزو اوراتو بوده است، و سرنوشت آن بعد از تاریخ تا دوران سقوط آشور و اوراتو روشن نیست.
۲- دره رود قرهسو (شعبه جنوبی ارس)- از منابع قدیم هیچ اطلاعی درباره این ناحیه به دست نیست و بعدها کادوسیان در آنجا ساکن شدند.
۳- ناحیه دریاچه ارومیه و رودهایی که در آن میریزند- این ناحیه به سه ناحیه فرعی منقسم میگردد.
الف- کرانه غربی دریاچه ارومیه- یعنی «گیلزان» باستانی [؟] در قرن نهم قبل از میلاد- این ناحیه مستقلی بوده است و ظاهراً بعدها جزو «اوراتو» یا «ماننا» گشت و یا که میان آن دو تقسیم شده.
ب- کرانه جنوبی دریاچه ارومیه و حوضه رود «جغتو» [زرینهرود] و رودهایی که به موازات آن جاریند. این ناحیه در قرن نهم [قبل از میلاد] به نام «زاموای» داخلی موسوم بوده و به چندین واحد مستقل سیاسی تقسیم میشده، حارانا [Harrana]، ماننا [Manna]، مسی [Messi] و غیره. بعدها این ناحیه هسته دولت ماننا را تشکیل داد و از قرن هفتم قبل از میلاد به بعد آن را میتوان مرکز اقتصادی ماد شمرد، به این معنی که در آغاز مرکز اقتصادی سراسر ماد بوده است و بعد ماد آتروپاتن (آتروپاتکان، آذربایجان).
ج- کرانه شرقی دریاچه ارومیه به ماننا مربوط بوده است و کرانه شمالی- یعنی دره رود آجیچای و ناحیه تبریز کنونی- ظاهراً مستقل بوده و قبیله دالیان زندگی میکرده است.
۴- دره رود قزلاوزن (سفیدرود) و شعبههای آن- ویژگی رود قزلاوزن مارپیچی بودن آن است، در دره مزبور چند ناحیه:
الف- از شمال غرب به سوی جنوب شرق میان کوههای آقداغ و آقکروک جایی که دره سفیدرود قرار دارد در روزگار قدیم آندیا (Andia) خوانده میشد.
ب- در بخش شمال شرقی این دره رودی است که از کوهستان سهند سرازیر میشود و حوضه آن رود در روزگار کهن «زیکیرتو» (Zikirtu) نام داشت.
ج- بالاتر از محل تلاقی رود قزلاوزن با رود کوچک مزبور که امروز قافلانکوه نام دارد در قدیم «گیزیل بوندا» (Gizilbunda) خوانده میشد و این قسمت ماد آتروپاتن [بعدی] را از ناحیه ماننا جدا میکرد. آشوریان این بخش قزلاوزن را مادی (Maday- ماد) خواندهاند.
۵- بخش علیای رود زاب کوچک- سرزمینهای واقع در جنوب غربی نواحی شماره ۳ و ۴، آن سوی رشته جبال افقی، بیشتر به آشور و بابل گرایش داشتند. ایالت «زاموآ» یا «لولو» از لحاظ جغرافیایی با آشور سخت مربوط بوده، نواحی شهرهای کنونی میاندوآب، بانه، سلیمانیه، زهاب و سنندج به معنی بسیط بدین نام موسوم بوده و بطور محدود «زاموآ» نامیده میشده و «زاموآ» بخش علیای رود زاب کوچک بوده که خود یکی از شعبههای دجله به شمار میرفته- شعبههایی که در مسیر سفلای آن خاک اصلی آشور را قطع میکنند.
۶- بخش علیای رود دیاله- امّا بخش علیای رود دیاله و شاخهها و شعب کوچک آن (در مثلث شهرهای کنونی سلیمانیه- زهاب- سنندج) از اواسط قرن نهم قبل از میلاد این ناحیه «پارسوآ» نامیده میشده است. دو ناحیه «زاموآ» و «پارسوآ» واجد اهمیت خاص بودند.
۷- بخش وسطای مسیر رود دیاله- این بخش را ایالت نمر (Namar)- که در اواسط هزاره دوم قبل از میلاد کاملاً تحت نفوذ سیاسی بابل بود- اشغال میکرد. در جنوب دره دیاله و شعبههای آن ایالت «بیت همبان» قرار داشت.
۸- درههای بخش علیای رود کرخه- ظاهراً بخش علیای رود کرخه همان کشور «الیپی» باستان است که بعداً «الیماییدا» نامیده میشد.[۲]
با ورود اقوام ایرانی به بیشه ایران و درآمیختن با اقوام بومی رفتهرفته در یک محدوده زمانی نسبتاً طولانی تابلوی قومی، زبانی و فرهنگی منطقه به سود مردمان تازهوارد دگرگون گشت درباره زمان آمدن ایرانیها و استقرار آنها، گرانتوفسکی بر پایه کتیبههایی که به خط میخی وجود دارند، اثبات کرد که عناصر ایرانی طی سده یازدهم پیش از میلاد در اطراف دریاچه ارومیه مستقر شدند و طی سدههای نهم و هشتم پیش از میلاد در غرب ایران نقش عمدهای ایفا کردند. به اعتقاد او ایرانیان هنگام ورود به ایران از فرهنگ و سنتهای اجتماعی- اقتصادی والاتری نسبت به مردم محلی برخوردار بودند. اینان با فنون کشاورزی، دامداری، استفاده از فلز و بهرهگیری از آن، ساختن چرخ و پرورش اسب آشنا بودند. همو مینویسد: آمدن ایرانیان به این سرزمین جنبه اشغالگرانه نداشت، به خلاف، اقوام ایرانی در سدههای نهم تا هفتم پیش از میلاد، وابسته و تابع دولتهای محلی، از جمله مانناها و اورارتوها بودند. علت ایرانی شدن اقوام بومی را نباید با توسعهطلبی مربوط دانست. بلکه این امر با سختار اجتماعی، سیاسی و دینی در ارتباط بوده است.[۳]
نخستینبار در کتیبههای آشوری سده نهم پیش از میلاد از پارسها یاد شده است. در کتیبه سلمانسر (Salmansar) سوم، شاه آشور، که تاریخ آن حدود ۸۴۳ پیش از میلاد است، نام سرزمین پارسوآ (Parsua) آمده است، در سال ۸۳۴ پیش از میلاد، آشوریان از ۲۷ «شاه» این سرزمین خراج گرفتند.[۴] آشوریان همچنین بر پایه سالنامههای سلمانسر سوم در سفرهای جنگیشان به زاگرس در سال ۸۳۶ (مادای) را شناختند. جز از ماد و پارس، زیکیرتو (zikirtu) و به قول یونانیان ساگارتی (Sagarti) قوم دیگر ایرانی است که در آذربایجان مستقر شده بود و چه بسا تا ناحیه تبریز و مرز دولت اوراتو پیش رفتند.
بعد از چندی در سده هشتم پیش از میلاد، در متن کتیبه آشوری از کشوری به نام «پارسو(آ)ماش» (Parsu(a)mash) یاد میشود که در منطقه شمال شرقی ایلام واقع شده بود. محتمل است پارسها که به صورت پراکنده در اطراف دریاچه ارومیه بودند، حدود ۸۰۰ سال پیش از میلاد به سبب فشار دولتهای اوراتو و ماننا از مادها جدا شده راه جنوب را در پیش گرفته باشند.[۵] بنابراین عنصر غالب ایرانی باقی مانده را به صورت گسترده مادها تشکیل میدادند.
حوادث سیاسی و نظامی و ضرورتهای اجتماعی و معیشتی رفته رفته مادها را به طرف اتحاد قبایل پیش برد و اولین هسته دولت ماد (با احتمال زیاد به صورت وابسته به مانناها) در سال ۷۲۷ قبل از میلاد (و یا کمی پیشتر) پی ریخته شد، هر چند این دولت در آغاز کار فاقد ساز و کار دولتی فراگیر، مقتدر و مستقل بود، امّا نقطه عطفی برای مادها بود که توانستند در دهههای آتی به تدریج نیرومند گشته، دامنه حکومت خود را گسترش داده و در حوادث سیاسی و نظامی آن دوره به ویژه با برانداختن دولت قدرتمند آشور در ۶۱۲ پیش از میلاد نقشآفرینی نمایند و قدرت خود را بر تمام قسمتهای ایران و به ویژه آذربایجان تا ماورای رود ارس بسط دهند، و بالاخره همینان بودن که موفق شدند اولین حکومت فراگیر ایران را تشکیل دهند. اقرار علیاف معتقد است استیلای مادها تغییرات قومی و زبانی را در منطقه آذربایجان به همراه داشت. او مینویسد: «از زمان استیلای مادها در منطقه تابلوی قومی و زبانی با دگرگونیهای شدید روبرو گردید» وی همچنین میافزاید: «با توجه به شدت گرفتن روند تجانس که از دوران پیش از هخامنشیان شروع شده بود تیرههای مانایی با مادها میآمیزند، درباره تغییر قوم، نامها و از میان رفتن آنان، بهترین شاهد تغییر فرهنگ نژادی ایشان است». وی در جایی دیگر چنین ادامه میدهد: «درباره آن که طایفههای محلی مانایی شاید پیش از دوران هخامنشیان لهجههای زبانی مادها را قبول کرده، هویت و خودآگاهی قومی خویش و اشتراک قومی خود را از دست داده، و آهسته به مادها تبدیل یافتند، نه تنها شهادت میدهد که از این طایفهها در زمان هخامنشیان با نام مادی نام میبردند، بلکه سرچشمههای جداگانه به ما امکان میدهند که تصدیق کنیم که زبان مادیان در آن دوره واقعاً در تمامی زمینهای آذربایجان به گونهای گسترده و روان بوده است». بالاخره آن که: «هیچ شکی وجود ندارد که ماد آتورپاتکان (آذربایجان) در دوره هلینیستی نیز ایرانی زبان بوده است».[۶]
کشور ماد در دوران باستان هرگز استوار و لایتغیر نبوده است. در آغاز اتحادیهای بود از قبایل و سپس دستگاه نظامی و دارای قبایل و کشورهای گوناگون را متحد میساخت و آنگاه موقتاً در مجموعه نظامی و اداری و سازمانی که هخامنشینان پدید آورده بودند مستحیل شده، در پایان قرن چهارم پیش از میلاد در پی انجام تقسیمات کشوری به دو بخش تقسیم شد، یکی «ماد آتروپاتن» (ماد کوچک- آذربایجان) و دیگری «ماد سفلی» (ماد بزرگ). این دو ماد با این که تقریباً از یک نژاد بودند، ولی هر یک سرنوشت دیگری داشتند و غالباً در طول تاریخ دو واحد متمایز به شمار میرفتند.[۷] پیر بریان به روایت از استرابون در مورد میزان مالیات و خراجی که ماد خرد به امپراطوری میپرداخت و نشان از وضعیت اقتصادی آن دارد مینویسد: سرزمین ماد صاحب دشتها و مزارع بسیار غنی و پربار بود که دهقانان در صدها قریه آن به کشت و برداشت محصول مشغول بودند. به روایت استرابون فقط سرزمین ماد آتروپاتن (که در زمان خود از ماد بزرگ جدا شده بود) هر سال برای شاه بزرگ [شاه شاهان= شاهنشاه] علاوه بر خراج معمولی به صورت نقد، حدود ۴۰۰۰ قاطر، ۳۰۰۰ اسب و ۱۰۰۰ رأس گوسفند تهیه میکرد، همین استرابون از دامنه گسترده منابع این منطقه یاد میکند که قادر بود به راحتی ۱۰ هزار سوارکار و ۵۰ هزار پیاد نظام برای ارتش امپراطوری تهیه میکرد، اشاره استرابون ظاهراً به این معناست که در دوران هخامنشیان سرزمین آینده ماد آتروپاتن خود یک- مجموعه اداری- خراجگزار بوده است.[۸]
ظهور آتروپاتکان به عنوان حکومتی مستقل
در زمان داریوش سوم ( ۳۳۰- ۳۳۶ ق م) آتروپات Atropates خشره پوان (شهربان) یا ساتراپ (به لفظ یونانی) ماد بود. این سردار که به مناسبت نامش، او را از خانواده روحانی و زردشتی شمردهاند در جنگ گوگمل (گوگامل) که بین داریوش سوم و اسکندر به سال ۳۳۱ ق. م در شمال اربیل (شمال عراق) روی داد فرمانده مادیها به شمار میرفت. پیش از این جنگ آتروپات فرماندهی سوارانی را بر عهده داشت که داریوش برای شناسایی گسیل داشته بود، پس از شکست داریوش در این نبرد که پایانی برای امپراطوری هخامنشی بود، اسکندر اکسودات Oksodat نامی را که داریوش در ری به سیاهچال افکنده بود از زندان برآورده ساتراپی ایالت ماد را به وی بخشید، دیری نگذشت که اکسودات از چشم اسکندر افتاد و آتروپات اسکندر را مطمئن ساخت که نسبت به وی از اکسودات وفادارتر است و برای نشان دادن لیاقت و شجاعت خود مردی را که به نام باریاکیس Bariaks خوانده میشد و سر به طغیان برداشته و لقب پادشاه ماد و پارس بر خود نهاده بود، دستگیر کرده به اسکندر تسلیم کرد. سپس بنا به تمایل اسکندر به هنگام جشنها و تشریفاتی که در شوش برپا گردید با مقدونیان عقد خویشاوندی منعقد کرد. سپس برای استحکام موقعیت خود دختر خویش را به پردیکاس Perdikas سردار مقتدر اسکندر داد. پس از مرگ اسکندر در سال ۳۲۳ ق.م آتروپات در مجلس مشاورهای که از طرف سرداران اسکندر در بابل انعقاد یافت حاضر نبود. ساتراپنشینی ماد سفلی به یک سردار مقدونی به نام «پیتون» واگذار شد، و آتروپات به مناسبت آن که مردی لایق و پدرزن پردیکاس نایبالسلطنه اسکندر بود در مقام خود در ماد کوچک ابقا گشت.[۹] پس از کشته شدن پردیکاس در سال ۳۲۱ ق. م سرداران اسکندر در «تری پارادیس» گرد آمده و به تقسیم مجدد ساتراپنشینها پرداختند. ماد کوچک یعنی ساتراپنشین آتروپات جزء این تقسیم نبود، از آن تاریح ماد کوچک یا آذربایجان را میتوان دولتی مستقل برشمرد.
دیاکونوف در مورد دلایل نپیوستن ماد خرد با دیگر ساتراپیهای سلوکی چنین مینگارد: اقتصاد ماد کوچک واجد کشاورزی و صنعت نسبتاً عالی بود و تکافوی احتیاجات آن را مینمود، و در آن زمان که اقتصاد طبیعی بیشتر حکمفرما بود نیازی با الحاق و یا اتحاد با دیگر نواحی نداشت.
ماد کوچک بر خلاف ماد سفلی بر جاده اصلی بازرگانی و سوقالجیشی میان نواحی آسیای مقدم و آسیای میانه واقع نبود و دیگر آن که علاوه بر حسن تدبیر آتروپات، بر اثر وجود قبایل جنگجو چون کادوسیان در ماد کوچک، آن ایالت را از سلطه نظامی مقدونیها که دیگر ایالات ایران را تحت سیطره خود آورده بودند محفوظ داشت.[۱۰]
– درآمیختن نام آتروپات با ماد خرد (ماد آتروپاتن= آتروپاتکان= آتورپاتکان)
این که آتروپات با اسکندر چگونه مدارا کرد و چگونه مورد اعتماد او قرار گرفت و این حسن اعتماد را نگه داشت و پرسشهایی از این دست همه مسایلی است که پاسخ به آنها پژوهشهای عمیقتری را میطلبد، امّا آنچه از فرایند رفتار او حاصل گردید آن بود که پای سربازان بدوی اسکندر به ماد خرد نرسید و این سرزمین از یورشهای وحشیانه و کشتارهای بیرحمانه و غارت داراییها برکنار ماندند، سرنوشت شومی که بیشتر مناطق ایران را فرا گرفت.
علیاف مینویسد: «بدون شک، آتروپات دولتمرد بزرگی به شمار میرفت و از استعداد و اندریافت فوقالعاده برخوردار بود، و در سیاست کاردان و دوراندیش بود، وی خیلی خوب درک میکرد، که در آن شرایط مبارزه علیه اسکندر مفهومی ندارد و از اینرو مذاکره را در پیش گرفت. با یونانیان- مقدنیان- پیوندهای نزدیک برقرار نمود… و مخصوصاً مهمتر از همه این است که بیفزاییم، در حقیقت آتروپات «نگذاشت» (به هر گونه که سخن تشریح میشود) تجاوزکاران به سرزمین آتروپاتکان راه یابند! … و اسکندر واقعاً تا مرزهای آتورپاتکان رسید و امّا وارد نشد![۱۱] نویسنده تاریخ ماد نیز مینویسد: آتروپات چگونه توانست در آغاز دوران پرآشوب جنگهایی که میان وارثان و جانشینان اسکندر در گرفته بود دولت جدید و مستقل ماد را به وجود آورد؟ شکی نیست که آتروپات مردی بااستعداد و برجسته بود… دولت جدید را که رسماً ماد خوانده میشد، مردم (به نام وی [آتروپات]) ماد آتروپاتکان نامیدند.[۱۲]
اولین کسی که (برابر مدارک موجود) در رابطه با نامیده شدن ماد خرد به ماد آتروپان یا آتورپاتکان که شکل اولیه نام آذربایجان میباشد، روایت بسیار روشنی دارد، استرابون جغرافیدان یونانی است، استرابون که حدود سالهای ۶۵ پیش از میلاد و ۲۱ میلادی میزیسته و در آماسیه آسیای صغیر سکنی داشته است، پیرامون ماد آتروپاتن مطلبی را در کتاب جغرافیای خود آورده است که کسروی به نقل از او چنین مینویسد: «چون دور پادشاهی هخامنشیان به پایان آمده اسکندر مقدونی بر ایران دست یافت سرداری به نام آتورپات در آذربایگان برخاسته آن سرزمین را که بخشی از خاک مادان و به نام «ماد کوچک» معروف بوده از فتادن به دست یونانیان نگه داشت و آن سرزمین به نام او «آتورپاتگان» خوانده شد. مردم، آتورپات را به پادشاهی برگزیدند و او خاک خود را دارای استقلال ساخت». استرابون که کتاب خود را در زمان پادشاهی اشکانیان و نزدیک میلاد مسیح تألیف نموده میگوید: «هنوز جانشینان آتورپات هستند و استقلال دارند و گاهی نیز با پادشاهان ارمنستان و اشکانیان و حکمرانان سوریا خویشی میکنند».
علیاف نیز همین متن را با ترجمهای مشابه چنین نوشتهاند: «مادها به دو بخش جداگانهاند، یک بخش را مادهای بزرگ مینامند، و بخش دوم را مادهای آتروپاتکان، که نام خود را از راهبر نظام خود آتروپات گرفت، و او نگذاشت که کشورش همچون بخش مادهای بزرگ زیر حاکمیت مقدونیان بماند. (زمان استرابون) این وراثت در خاندان او ادامه دارد چون که گذشتگان او با شاهان ارمنی و سوریه و بعدتر با اشکانیان ازدواج میکردند».[۱۳]
چنآن که از گزارش استرابون بدون هیچ پیچیدگی برمیآید؛ نام آتورپاتکان (آذربایجان بعدی) ریشه در نام آتروپات سردار و ساتراپ (شهربان) ایرانی ماد خرد دارد و همانگونه که کشور ازبکستان نام سرزمین خود را نام «ازبک»، امپراطوری عثمانی (ترکیه فعلی) از «عثمان» (سردار خاندان پادشاهان عثمانی) و نیز کلمبیا از نام «[کریستف] کلمب» و… برگرفته است، آتورپاتکان نیز نام خود را از آتروپات اخذ کرده و هرگونه تفسیر دیگری در این خصوص بدون پایه و اساس خواهد بود.
از گزارش استرابون که بگذریم، آریان مورخ سده دوم میلادی به هنگام بحث پیرامون لشکرکشی اسکندر مقدونی به ایران، از آلبانیای قفقاز و آذربایجان جداگانه نام برده و آذربایجان را «ماد آتروپاتن» نوشته است.[۱۴]
واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد در مورد پیدایش نام آذربایجان مینویسد: «آذربایجان کنونی ایران تا زمان اسکندر مقدونی جزء لایتجزای سرزمین ایرانی ماد بود و حکومت جداگانهای نداشت. در جریان پیکار گوگمل (۳۳۱ پیش از میلاد) ساتراپ (شهرب) سراسر ماد شخصی به نام آتروپات بود. در سپاه او افراد آلبانیایی احتمالاً به صورت مزدور خدمت میکردند. پس از اسکندر نیز آتورپات همچنان فرمانروا بود. پس از او منطقه تحت فرمانش به صورت موروثی درآمد. بخشی از این منطقه که «ماد خرد» نامیده میشد با نام آتورپاتنا (آتروپاتن) و ارمنیان آن را آترپاتکان می نامیدند. نام آذربایجان از اینجا پدید آمد. تلاش برای توضیح دیگری پیرامون این نام، فاقد هر گونه پایه و اساس است».[۱۵] مؤلف کتاب جغرافیای تاریخی ایران نیز چنین مینگارد: «آذربایجان در قدیم قسمت شمال غربی مدی [ماد] را تشکیل میداد و فقط بعد از اسکندر مقدونی اهمیت مستقلی کسب نمود، و آن موقعی بود که آتروپات ایرانی که در سال ۳۲۸ [پیش از میلاد] از طرف اسکندر به عنوان ساتراپ به مدی اعزام شده بود در این خطه استحکام یافت. آتروپات موفق شد که دولت کوچکی در این سرزمین تشکیل دهد که بعد به اسم او معروف شد. (Atropatene نزد یونانیان و Atropatakan نزد ارامنه و کلمه آذربایجان از همین جاست). این دولت کوچک از لحاظ این که اولین مظهر ارتجاع عنصر ایرانی بر ضد استیلای یونان و رسوخ تمدن یونانی واقع گردید، بس جالب توجه و حائز اهمیت است.[۱۶]
نام آذربایجان (آتورپاتکان- آتروپاتکان) در آثار مؤلفان یونانی به صورت «آتروپاتنه» آمده است.[۱۷]
شکل این نام در پارسی میانه «twrpkn» و «trptkn» و «Awrptkn» و (Atrupatakan)،[۱۸]
پهلوی کتابی: «twrptkn»، (Aturpatkan)،[۱۹]
پارتی (اشکانیان): *«trwptkn»، (Atropatkan)،[۲۰]
سریانی (آسوریان): «Adorbaigan» و «Adorbigan»،[۲۱]
رومی بیزانسی:«Adarbiganx»[۲۲] و «Aderbigan»،[۲۳]
ارمنی کهن: «Atrapatakan»، (آتراپاتکان= شکل معمولی ارمنی نام آذربایجان)، «Atrpaykan» (آترپایکان)، «Atrpatkan» (آترپاتکان)[۲۴]
گرجی: «Adarbadagan» (آذربادگان)[۲۵] بوده است.
در نوشتههای عربی به پیروی از متون سریانی، آذربایجان را به صورتهای «آذرباذکان»،[۲۶] «آذربیکان» و «آذربیجان»[۲۷] و آذربایقان و غیره نام آمده است.
با درنگ و تأمل در اشکال گوناگون نام آذربایجان نتایج زیر حاصل میگردد:
الف- ریشه همه نامهای مختلف آذربایجان نام «اترپات» (ATRPAT) یا آتورپات میباشد و همگی از این نام مشتق گردیده، که با توجه به ساخت ویژه زبانهای مختلف صورتهای گوناگون به خود گرفته است.
ب- شکل اولیه آذربایجان، آتورپاتکان یا آتروپاتکان** بوده که در اثر گذشت زمان و تغییر حروف (بر مبنای پایه و ساخت پیشین خود) به شکل امروزین درآمده است.
دیاکونوف ضمن رد فرضیه انطباق آذربایجان با «آندرپاتیانو» و نیز اشتقاق کلمات «Atur»، «Atro» از کلماتی نظیر «andar»، «andir»، «andarz» و غیره مینویسد: «تاریخ اصطلاح از طریق اشکال قرون وسطایی A arbaijan و a urbaigan و aturba an کاملاً بر طبق قاعده به شکل Aturpatkan (ماد و پارتی) که در ارمنی باستان دیده شده (atrpatakan) و عادیترین صورت صفتی مختوم به Kan- که تعریف مکان بوده و از اسامی خاص تشکیل میشده (مثلاً Anahitakan از Anahita و Friyapatikan از Friyapati و بسیاری دیگر).
در این مورد بخصوص این کلمه از اسم خاص aturpst، atarpeat مشتق شده. یونانیان از همین نام با پسوند مکانی ene- اسم کشور را ساختند: Atropatene، نام aturpat، atropates اشتقاق صحیح و بیخدشهی ایرانی دارد. (حفظ شده توسط آتش مقدس).[۲۸]
زکی ولیدی طوغان محقق اهل ترکیه نیز با استناد به نوشته استرابون ذیل ماده «نام آذربایجان و حدود تاریخی آن» در دایرﺓالمعارف اسلام، چاپ استانبول مینویسد: «[پیدایش] نام آذربایجان با اسکندر بزرگ [مقدونی] گره خورده است. این نام [آذربایجان] از نام یکی از سرداران سلاله کیانی [پادشاهان ایرانی] به نام آتروپات (به لفظ یونانی Atropates) که در سال ۳۲۸ قبل از میلاد از طرف اسکندر برخی از ولایات سرزمین ماد را اداره میکد مشتق شده است. به خاطر تمایز ماد بزرگ این قسمت از سرزمین [ماد] را که تا حدود همدان را نیز شامل میشد ماد آتروپانته (یا به عبارتی ماد کوچک) و یا آتروپاتن گفتهاند. تلفظ این کلمه در قرن سوم میلادی آذرآبادگان بوده و در میان بیزانسی ها به شکل AOO دیده شده است. اعراب «گ» را به «ج» تبدیل و این کلمه «آذربیجان» در آمده و بالاخره این نام بدین شکل در میان ایرانیان و ترکان راه یافته است.[۲۹]
مرحوم عباس زریاب خویی نیز در دایرﺓالمعارف بزرگ اسلامی ذیل ماده «تاریخ و جغرافیای تاریخی آذربایجان» چنین مینویسد: «آذربایجان از نام «آتروپات» (در یونانی: Atropates) مشتق است. آتروپات نام سردار ایرانی بود که در جنگ میان داریوش سوم آخرین پادشاه هخامنشی و اسکندر مقدونی در «گاوگاملا» (گوگامل) در سپاه ایران فرمانده ماد بوده است. آتروپات پس از شکست ایران به اسکندر پیوست و در زمستان ۳۲۸- ۳۲۷ ق. م از سوی اسکندر به جای «اوکسیدات» به حکومت ماد منصوب گردید. آتروپات در ۳۲۴ ق. م دختر خود را به «پردیکاس» سردار اسکندر داد. پس از مرگ اسکندر و تقسیم ممالک و متصرفات او میان سردارانش، قسمت شمال غربی ماد به او واگذار گردید و او در آنجا به استقلال حکومت پرداخت. این ناحیه که پس از اسکندر به «ماد کوچک» (در برابر ماد بزرگ) معروف شده بود، پس از استقلال و استقرار آتروپات در آنجا به نام او نامیده شد که در خط پهلوی «آتورپاتکان» ضبط شده است. (در یونانی: آتروپاتنه)، … در کتاب «جنگهای ایران» تألیف پرکپ (پروکوپیوس) مورخ بیزانسی قرن ۶ میلادی نام این ناحیه دوبار به شکل «آذربایگانن» آمده است که تلفظ «آذربایگان» یعنی تلفظ واقعی مردم آن عصر را منعکس میسازد. در آخر قرن ۴ میلادی فاستوس بیزانسی، مورخ ارمنی یک بار این نام را به صورت «آترپاتکان» و ۷ بار به شکل «آترپایگان» به کار برده است. آندره آس، ایرانشناس آلمانی حدس میزند که تلفظ واقعی این کلمه در قرن ۳ میلادی «آذرباذگان» بوده است یعنی صامت بیواک (مهموس) انسدادی «ت» به صامت واکدار (مجهور) و سایش «ذ» بدل شده است. صامت «ذ» در کلمات فارسی قدیم پس از مصوت یه «ی» بدل گردیده و به همین جهت «آذرباذگان» نیز به «آذربایگان» تبدیل شده است.
در قرن ۳ ق. / ۹ میلادی هنوز به پیروی از اواخر ساسانیان «آذرباذگان» گفته میشد… آذربایگان که تلفظ مردم آن عصر بوده، در زبان عربی به اذربیجان و آذربیجان بدل شده که در فارسی امروزی «آذربایجان» شده است.[۳۰]
صاحب قاموس اعلام ترکی نیز آتروپانته را برگرفته از نام آتروپات، و نام آذربایجان در زمان حکومت فرومانروایان اسکندر بعد از مرگ وی میداند. او در تعریف ماده آتروپاتنه چنین مینویسد: «آتروپاتنه (Atropatene)، [به یونانی] نام آذربایجان است که در دوران ملوکالطوایفی بعد از مرگ اسکندر رومی از نام فرمانروای مستقل آتروپاتنه یعنی «آتروپات» که از منصوبین اسکندر بوده، گرفته شده است».[۳۱]
ابن فقیه محمّد بن اسحاق همدانی مؤلف قرن سوم هجری در مورد نام آذربایجان در اثر خود به دو نقل قول تکیه کرده که یکی از آن ابن مقفع و دیگری نامشخص است، وی چنین آورده است: «ابن مقفع گوید: آذربایجان [به نام] آذرباد بن ایران… است و گویند آذرباد بن بیوارسب»[۳۲] از این نوشته چنین برمیآید، مؤلفان سدههای نخستین اسلامی همچون ابن فقیه و ابن مفقع با نام آذرباد (آتروپات) آشنا بوده و به درستی نام آذربایجان را از او دانستهاند لیکن در مورد این که آذرباد فرزند شخصی به نام ایران یا بیوارسب است محتمل است آنان از قول استرابون بیخبر بوده و بدین خاطر نقل آنها تا حدودی با افسانه آمیخته است و شاید هم ایرانی بودن آذرباد مایه پیدایش چنین نقلی شده است.*
در کنار تلاشهای علمی دانشمندان، که بر پایه اسناد و مدارک تاریخی، تصویری روشن و حقیقی از آذربایجان و وجه تسمیه آن به دست دادهاند و شواهدی از آنها در این بخش ارائه گردید متأسفانه چندی است نام و تاریخ آذربایجان دستخوش اهداف پلید سیاسی قرار گرفته و نویسندگانی در ترکیه و جمهوری آذربایجان! برای تأمین خواستههای سیاستمداران کوشیدهاند تا با تأویل و تفسیرهایی دروغین و تاریخسازیهایی جعلی، در واقعیت تاریخی ایرانی آذربایجان خدشه وارد سازند. تمامی تلاش این گروه از نویسندگان که چشم و گوش خود را بر مدارک و مستندات بستهاند آن است که آذربایجان را با هویتی جدای از دیگر مردمان ایران، که گویا از چند هزار سال قبل مسکن ترکان بوده و در اوایل قرن نوزدهم به دنبال جنگهای ایران و روس به دو نیم گشته نشان دهند.[۳۳]
جا دارد به نقطه نظرات تعدادی از نویسندگان جمهوری آذربایجان در خصوص نام آذربایجان نیز نظری افکنیم. یامپولسکی در اظهار نظری شعارگونه مینویسد: «مورخان بورژوآ[!] به پیروی کورکورانه از منابع و مآخذ چنین اظهار نظر کردهاند که آتروپات اسم خاص است». او نام «آتروپات» را با نام «اندربد» در اوستا و «ارتابازان» (Artabazan) یکی دانسته، چنین نتیجه گرفته است که نام مذکور مرکب از دو واژه «اتر= آتش» و «پت- pat» و به معنای «رئیس آیینتار» است. وی بر این عقیده است که «آنتارپاتیانو» و «اتروپاتنا» یکی هستند.[۳۴] یامپولسکی و یارانش آذرلی و موسوی چنین اظهار عقیده کردهاند که آذربایجان به معنای «جایگاه ایزد آذر یا آتش است».[۳۵] دمیرچیزاده، بیآن که با زمان و تاریخ سر و کاری داشته باشد نوشت که «هرودوت نام آتروپاتن را میشناخت». حال آن که این مورخ بزرگ از دیدگاه زمانی نمیتوانست از نام مذکور آگاه بوده باشد. وی در ادامه سخن نوشت که «اتور» (آذر) در مورد نام آذربایجان از واژه «ان- تور= An-tur» پدید آمد که «An» یا «Aun» واژه و نام سومری است![۳۶] ر. قربانی مدعی شده است که واژه آذر در نام «آذربایجان» نامی است ترکی و متعلق به قبایل ترک که معنای آن «مرد آذری» است![۳۷]
فرضعلی اصرار دارد که نامهای «اتروپاتنا» (Atropatena) «آلبانیا» و «مدیا Media» (ماد) از نام مادر «آذربایجان» منشأ گرفتهاند، ولی افوسس به این نکته توجه لازم مبذول نشده است.[۳۸] و بالاخره آن که سید اف دکترای زبانشناسی در اظهار نظری پنداربافانه چنین مینویسد: « «آذ- Az» که پیشوند نام آذربایجان است، نامی است ترکی و معرف یکی از قبایل ترک است! – کدام قبیله خدا میداند- واژه «ار- er» که بعد از «آذ» آمده، به معنای مرد است پس از نامهای «آذ- Az» و «ار-er» واژه «بای- bai= bay» آمده است که این نیز واژهای ترکی و همان «بای» و «بیگ» است. در پایان نام «Azaerbayjan» واژه «ajan» آمده است که در زبان ترکی به معنای «خان» و «پدر» است. بدین روال واژه «آذربایجان Azarbayjan» به معانی خانبیگ و مردی از قبیله آذ- Az است».[۳۹]
با مجموعهای از این نظریات آشنا شدیم. حال پرسشی که برای هر خواننده فرهیخته پیش میآید این است، که آیا با وجود این همه شاهد و مدرک به راستی راهی برای رسیدن به سرمنزل حقیقت وجود نداشته که هر کسی در پی اثبات ظن و گمان خود برآمده است؟ و یا اینان را اصلاً با مدارک و متون معتبرکاری نبوده و به قول حافظ: «چون ندیدند حقیقت راه افسانه زدند».
به هر حال نظریات این گروه از نویسندگان را میتوان در دو گروه تقسیمبندی نمود.
۱- گروه اول، کسانی چون سید اف و ر. قربانی که با تجزیه حروف واژه «آذربایجان» و شبیهسازی آن با کلمات ترکی خواستهاند بدون در نظر گرفتن شرایط تاریخی کلمات و سیر تطور آنها، ریشه ترکی برای «آذربایجان» بسازند، بیپایگی تئوریهای این گروه به روشنی پیداست چراکه شکل اولیه «آذربایجان» (یعنی آتروپاتکان- آتورپاتکان) در گذشته هیچگاه به شکل امروزین خود نبوده که از تجزیه حروف آن به چنین نتیجهگیریهایی رسید.
۲- گروه دوم کسانی هستند که برای آتروپاتکان ریشههایی غیر از «آتروپات» جستجو کرده و یا واژه «آترو» را تجزیه کرده و مثلاً به شکل «آن- تور» درآورده و به اصطلاح ریشه سومری برای آن کشف میکنند و یا «آتروپاتنه» را با «آنتارپاتیانو» و … یکی دانستهاند. در اثبات نادرستی این تئوریها نیز میتوان نوشته روشن استرابون را که خود در زمان حکومت خاندان آتروپات میزیسته پایه قرار داد. افزون بر آن صرفنظر از مجموعه شواهدی که نمونههایی از آنها آورده شد، دانشمندانی چون علیاف و دیاکونوف و … با روشی مستدل و منطقی ریشهشناسی علمی امکان اشتقاق هر گونه واژهای غیر از «آتروپات یا آتورپات» را برای «آتروپاتکان» (آذربایجان) به طور قطع رد کردهاند.[۴۰]
پروفسور اقرار علیاف که خود از نزدیک در جریان تلاش این گروه نویسندگان بوده، درباره آنها چنین مینویسد: «نام آذربایجان تا زمانی نه چندان دور در ردیف نامهایی قرار میگرفت که هیچگونه اختلافنظری درباره آنها وجود نداشت. امّا در ده سال اخیر در جمهوری [آذربایجان] برای آن که معنایی تازه به این مفهوم بدهند کوششهای فراوان به خرج داده میشود. این تجدید نظر بارها نه از جانب متخصصان، بلکه از سوی کسانی که از دانش به دورند و تخصصی در این گزینه ندارند، ابراز میشود.
این قبیل مردمان به کارهای خویش دست نزده به کارهای غیر علمی دست میزنند و چنین گمان دارند که با سخنپردازیهای دور از حقیقت میتوانند مسائل علمی را حل و فصل کنند! جریان را کاملاً ساده کرده و بدون هیچ آگاهی از تحلیل ریشهشناسی و بیآن که خویش را به دانش زبانشناسی بیارایند با تمامی نیرو، کوشش کنند که وجود ترکان را در سرزمین ما باستانی بنمایانند و در تحلیل خود نام آذربایجان را به کار میگیرند… [و برای] این نام میکوشند کلمههای شبیه از زبان ترکی پیدا بکنند. با استفاده از فال قهوه و توضیح ریشهشناسی میخواهند این عقیده را ثابت کنند که نام آذربایجان ریشه ترکی دارد… [و البته] این مؤلفان تحمل هیچگونه انتقاد را ندارند، چون این عقیده اساس علمی ندارد و با هیچ اصل علمی نمیتوان گفتههای آنها را تصدیق کرد».[۴۱]
*. محقق و نویسنده، کارشناس بنیاد ایرانشناسی آذربایجان غربی
.[۱] دیاکونوف، ا، م. ، تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹، ص ۹۵
.[۲] دیاکونوف، ا، م. ، تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۱، صص ۸۵، ۸۶، ۸۷ و ۸۸ با تلخیص.
.[۳] رضا، عنایتالله، آران از دوران …، صص ۱۶۴ و ،۶۰۷ به نقل از:
- A. Grantovkii, Drasprostranenii iranskikh Plemenna Territorii irbana, V Kn. Istoria Iranskogo Gosudarstvai, Moscow, 1971, PP. 289, 314, 316, 317, 320.
Dandamaev M. A. Lukonin V. G. , Kuturia ekonomika drevenego, irana, Moscow, 1980, P. 41
.[۵] همان، ص ،۱۶۵ به نقل از: Dandamaev … , P. 41
.[۶] علیاف، اقرار، تاریخ آتورپاتکان، ترجمه یوسف شادمان، نشر بلخ، تهران، ۱۳۷۸، صص ۴۵، ۴۸، ۴۹، ۵۰ و ۶۵
.[۷] مشکور، محمّدجواد، نظری به تاریخ آذربایجان، انتشارات کهکشان، تهران، ۱۳۷۵، ص ۷۹
.[۸] بریان، پیر (Pierre. Briant)، تاریخ امپراطوری هخامنشیان (از کوروش تا اسکندر)، ترجمه مهدی مسمار، نشر زریاب، تهران، ۱۳۷۷، جلد ۲، ص ۱۵۳۷
.[۹] مشکور، محمّدجواد، نظری به تاریخ آذربایجان، انتشارات کهکشان، تهران، ۱۳۷۵، صص ۹۲ و ۹۳ با تلخیص.
.[۱۰] دیاکونوف، ا، م. تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۱، صص ۴۱۴ و ۴۱۵ با تلخیص.
.[۱۱] علیاف، اقرار، پیشین، صص ۹۸- ۹۹
.[۱۲] دیاکونوف، پیشین، صص ۴۱۴- ۴۱۵
.[۱۳] کسروی، احمد، کاروند کسروی، به کوشش یحیی ذکاء، شرکت سهامی کتابهای جیبی، تهران ۱۳۵۶، چاپ دوم، ص ۳۱۴ و علیاف، اقرار، تاریخ آتورپاتکان، ترجمه یوسف شادمان، نشر بلخ، تهران، ۱۳۷۸، ص ۱۰۵ هر دو به نقل از:
Strabo- The Geogtaphy of Strabo, With an English Transiation, London, The Loeb Classical Library, 1969.
.[۱۴] رضا، عنایتالله، آران از دوران باستان تا عهد مغول، مرکز چاپ و انتشارات وزارت خارجه، تهران، ۱۳۸۰، به نقل از:
Arriana, Anabasis, Recognovit C. Abicht, Lips. 1886
.[۱۵] باتولد، ویلهم، جایگاه مناطق اطراف دریای خزر در تاریخ جهان اسلام، ترجمه لیلا ربن شه، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۵، ص ۱۶۲
.[۱۶] باتولد، ویلهم، تذکره جغرافیای تاریخی ایران، ترجمه حمزه سردادور (طالبزاده)، انتشارات توس، تهران، ۱۳۷۲، چاپ سوم، ص ۲۲۱
.[۱۷] رضا، عنایتالله، آران از … ، ص ۷۹، به نقل از:
The georgraphy of strabo… XI, 13, 1: Arrian, Anab. III, 8, 4
.[۱۸] رضا، همان، ص ۷۹ و علیاف اقرار، تاریخ آتورپاتکان، ص ۶۲، هر دو به نقل:
Nyberg N. S Manual of Pahlavi, 1. Texts. Wiesbaden, 1964, P. 117
.[۱۹] رضا، همان، ص ۷۹، به نقل از کارنامه اردشیر بابکان، به کوشش دکتر بهرام فرهوشی، تهران ۱۳۵۴، ص ۵۴
*. نام اشکانی آذربایجان، که در SKZ قید شده برابر با اصول است و «آ» ندارد.
.[۲۰] رضا، همان، ص ۷۹ و علیاف، همان، ص ۶۲، هر دو به نقل از:
Henning W. B, Mitteliraniche Handbuch, Leiden, 1958, P. 62
.[۲۱] رضا، همان، ص ۸۰ و علیاف، همان ص ۶۲، هر دو به نقل از: Guidil. ZDMG. 43, V, VI, VII, 1889
.[۲۲] رضا، همان، ص ۸۰ و علیاف، همان ص ۶۲، به نقل از: Procopius, XX, IV
.[۲۳] علیاف، همان، ص ۶۲، به نقل از: The Simok, IV, III
.[۲۴] رضا، همان، ص ۸۰، به نقل از:
Gevorgin M. A. , Kommentaii, a lastoriia Armeneii Favstos Busanda, Erevan, 1953, P. 225
علیاف، همان، ص ۶۲، به نقل از: فاوشت بوزند، ۱۸۸۳، ص ۱۷۵، دستور. آ. پناواسلسوان ۷۶، x، ۲۸
.[۲۵] رضا، همان، ص ۸۰ به نقل از: Kartlis Tskhovereba. Podgotov. SG. Kaukhchishvili, Tbilisi, 1955, P. 15
.[۲۶] رضا، همان، ص ۸۰، به نقل از: نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب خویی، تهران، ۱۳۵۷، صص ۷ و ۶۵
.[۲۷] ابن حوقل، صورﺓالعرض، ترجمه دکتر جعفر شعار، تهران، ۱۳۴۵، نقشه ارمینیه و آذربایجان و به نقل از متن عربی ص ۳۳۲
**. «آترو» و «آتور» هر دو به معنای آتش بوده و اختلاف آنها مربوط به لهجههای ایرانی است همچنان که علیاف نیز متذکر میشود: … وجود گونههای Aturpatakan و Atropatkan و غیره در زبانهای گوناگون ایرانی بدان روی است که گویشها گوناگون بوده است وواژه آذر در زبانهای گوناگون به گونهای، atar, Atur و مانند اینها بر زبان میآمد. علیاف، همان، ص ۶۷
.[۲۸] دیانوکوفوف، ا. م. ، تاریخ ماد …، ص ۵۴۱
.[۲۹] Islam Ansiklopedisi, clit, 2, Istanbul, 1970, S. 93
.[۳۰] زریاب خویی، عباس، آذربایجان- تاریخ و جغرافیای تاریخی، مندرج در دایرﺓالمعارف بزرگ اسلامی، نشر مرکز دایرﺓالمعارف بزرگ اسلامی، ج۱، صص ۱۹۴ و ۱۹۵
.[۳۱] سامی، شمسالدین، قاموس اعلام ترکی، استانبول، ۱۳۰۶، جلد ۱، ص ۲۸٫ متن ترکی بدین شرح است: «آتروپاتنه (Atropatene) آذربایجانک اسکندر رومیدن صکره کی طوائف ملوک زامننده آلمش اولدیغی اسمدی، که بوده اسکندرک ضابطلرندن اولوب، اوراده تفرد ایدن (آتروپات)، نسبتله حاصل اولمش بر اسمدی… ».
.[۳۲] رضا، عنایتالله، آران از …، ص ۸۱، به نقل از:ابن فقیه، ابوبکر، احمد بن اسحاق همدانی، ترجمه مختصر البلدان بخش مربوط به ایران، ترجمه ح. مسعود، تهران، ۱۳۴۹، ص ۱۲۶
*. دکتر جمالالدین فقیه، ضمن آن که خود قول استرابون را مبنای درستی برای نام آذربایجان میداند، درباره نظریاتی از این نوع که بیشتر از پندار نویسنده سرچشمه مینویسد: «مقدسی و ابن فقیه و در جایی یاقوت متفقند که آذربایجان به نام آذرباذ بن بیوارسف خوانده شده است و هم اینان از قول ابن مقفع گویند آذربایجان به اسم آذرباد بن ایران بن اسود بن سام بن نوح (ع) مسمی گشته است. بیآن که بگویند این اشخاص خود چه کسانی بودهاند و از کجا آمدهاند. یا به چه علت و سببی این ایالت به نام آنان خوانده شده است. کاتب خوارزمی وجه عامیانهتری ذکر میکند میگوید آذر از ماههای زمستانی است و معنی باد هم معلوم است آنگاه از ترکیب این دو بیان که ذکری از پساوند «گان» به میان آورد. آذربادگان را وزشگاه باد زمستانی (مهب ریح الشتاء) معنی میکند. جای دیگر یاقوت و به پیروی از وی مؤلف مرآتالبلدان و گنج دانش و ریاضالسیاحه [اثر حاج زینالعابدین شیروانی] و عدهای دیگر از مورخان و لغتنویسان و به تقلید آنان فلاندن فرانسوی و بعضی سیاحان دیگر خارجی نام آذربایجان را مشتق از کلمه «آذر» به معنی آتش دانسته، یا اصولاً بودن آتشگاهها را در آنجا موجد این نام پنداشتهاند، چنان که یاقوت خود میگوید: آذر به لغت پهلوی آتش و بایگان نیز به معنی حافظ و خازن است. آنگاه نتیجه میگیرد که معنی آذربایگان «بیتالنار» است و بودن آتشکدهها را در این ناحیه دلیل بر رجحان و صحت مدعای خویش میپندارد. تاریخ گزینده گوید: «مردی آذرباد نام در عهد او (شاپور ذوالاکتاف) در آذربایجان دعوی پیغمبری کرد، اهل آن ولایت متابع او شدند، آذربایگان بدو بازخوانند». فرهنگ انجمنآرا مینویسد چون در تبریز آتشکده بسیار بوده است، بنا بر آن بدن نام موسوم شده. سپس ذیل کمله آذربایگان «از آغوز نامی یاد میکند و گوید چون آن ولایت گرفت مرغزار اوجان او را خوش آمد. فرمود مردم آو هر یک یک دامن خاک بیاورند و آنجا بریزند. آنان چنین کردند، پشته عظیمی به هم رسید, نام آن پشته را آذربایگان کرد چه آذر به لغت ترکی به معنی بلند است و بایگان به معنی جای بزرگان و محتشمان و آنجا را با آن نام مشهور گردانید. این سخنان به کلی بیارزش و از راه صواب فرسنگها به دور است. محمّدحسین بن خلف تبریزی از روی قراین زبان ترکی را میدانسته، ولی برای من معلوم نشد آن کدام لغت ترکی است که در آن آذر به معنی بلندی و بایگان به معنی محتشمان است و این افسانه عجیب را از کجا و چگونه ساخته است. [فقیه، جمالالدین، آتورپاتکان (آذربایجان و نهضت ادبی)، انتشارات علمی، تهران ۱۳۴۶، صص ۲، ۳ و ۴]
.[۳۳] Elcibay Alulfaz, Bu manimataleyimidir, Baku, 1992, S. 61
ابوالفضل ایلچی رئیسجمهور پیشین آذربایجان! که در سالهای پایانی عمرش کتابهایی با عناوین «آن روز خواهد آمد» (منظور روزی است که دو آذربایجان!! به هم خواهد پیوست)، «آذربایجان واحد» (Bitov Azarbaican) و … نوشته است، یک تنه بار تحقیق چندهزار مورخ و جغرافیدان و باستانشناس و مردمشناس و … را به دوش کشیده و در اظهار نظری شگرف که نشان از عمق اطلاعات وی دارد! چنین مینویسد: «از صد هزار سال باز، [!!؟] از همدان تا دربند و از گوگچه تا دریای خزر، ترکان آذری[!] سکنی داشتند». عجبا جایی که دانستههای باستانشناسان و علمای تاریخ توانایی بازسازی و بازگویی روشن حوادث چند تک هزار سال پیش را ندارند. ایشان عالم علم را منتدار آگاهیهای صد هزار سالهی خود میفرمایند.
تا آنجا که نگارنده میداند در گذشته تاریخ، اقوامی با نامهای گوناگون همچون، آلبانها، گرگرها، لزگیها، اوتیان، کادوشان، میکها و… در آلبانیای قفقاز زیستهاند و هیچکدام عنوان اختراعی «ترکان آذری» را نداشتند. و شاید هم وی از هویت آنها بهتر از خودشان باخبر بوده است.
.[۳۴] رضا، همان، ص ۷۷ و علیاف، همان، ص ۵۷، هر دو به نقل از:
Iamoplski Z. I, Ozenachenii Termina “atropat” …, ۱۹۵۵, P. 3; Otozhdestve Antapatianui Atropatene, 1972, P. 6
.[۳۵] رضا، همان، ص ۷۷ و علیاف، همان، ص ۵۸، هر دو به نقل از:
Azerli M. , Musevi T. , IampolskiZ. , Oslove “Azerbaidzhan” DAN, Azerb. SSR. Xxx 1974, P. 12
.[۳۶] رضا، همان، ص ۷۸ و علیاف، همان، ص ۵۸، هر دو به نقل از: دمیرچیزاده، کلمه «آذربایجان» (به ترکی قفقازی)، کارهای دانشگاه دولت جمهوری آذربایجان، ۱۹۴۵، ص ۵ و باز همان ۵۰ کلمه باکو ۱۹۶۸
.[۳۷] رضا، همان، ص ۷۸ و علیاف، ص ۵۸، هر دو به نقل از:
Gurban R. , O slovakh azeri; Atropaten, Azerbaydzan, Izvest. HN Azerb, SSR. Seriia literature, iazik, Iskusstvo, 1968, 3. (این نوشته به زبان ترکی است).
.[۳۸] رضا، همان، ص ۷۸ و علیاف، همان، ص ۵۸، هر دو به نقل از:فرضعلی، آ. روشنگری، کلمه «آذربایجان»، علم و زندگی، ۱۹۸۵، ص ۸
.[۳۹] Seidov M. , obetimologii slova “Azerbaydzhan” IzvesiiaAn Azerb, SSR. Seriia Liteaturaiazikliskusstvo, Boku, 1986, s. 3.
.[۴۰] تحلیل دیاکونوف به اختصار در صفحات پیشین آورده شد. برای آگاهی از نقطهنظرات علیاف در اینباره بنگرید به تاریخ آتورپاتکان، صص ۷۲، ۷۱، ۷۰، ۶۹، ۶۸ و ۶۱