شیدا صابری
در عبور از بحران شهریور۱۳۲۰ تا آذر ۱۳۲۵، منطقه آذربایجان از قحطی، کمیابی و نایابی مواد غذایی و شیوع بیماریهای همهگیر بینصیب نماند. بهطوریکه مردم تبریز از اوضاع به جان آمدند و مانند دیگر مناطق نارضایتی خود را در ۲۶ اسفند ۱۳۲۱ و ۸ تیر ۱۳۲۲ نشان دادند. «مردم گرسنه از سه چهار محله شهر که عمده خیابان و نوبر بود کمکم به اداره شهرداری جمع شدند. زن و بچه، جوان و پیر، عور و گرسنه فریاد ما گرسنهایم، به ما نان ندادهاند، نمیخواهیم بمیریم و نان میخواهیم را به آسمان بلند کردند».[۱] کمبود فاجعهآمیز نان در شهر تبریز باعث شد نانواها مجبور شوند سیبزمینی را بهجای نان بفروشند.[۲] شرایط توزیع ناعادلانه مواد خوراکی در سراسر کشور، بیشتر آذربایجانیها را به این نتیجه رساند، که در نظر حکومت مرکزی ایران یعنی تهران و گِله تبریزیها این بود که از زمان اشغال آذربایجان «جیره پارچه یک متر و نیم بوده است و یکسوم ساکنان شهر آن را دریافت نکردهاند از این گذشته تبریزیها هنوز جیره شکر خود را برای شش ماه آخر سال ۱۹۴۳م/۱۳۲۲ش» نگرفتهاند.[۳] این گله و شکایتها بی پاسخ ماند و زمینه شورشهای دیگری را در منطقه فراهم ساخت، بهطوریکه در روزهای نخستین اشغال آذربایجان، دهقانان به رهبری سومَلی قاسم به مالکان و اشراف محلی حملهور شدند و به مصادره املاک زمینداران پرداخته و آنها را میان دهقانان فقیر توزیع کردند، بهگونهای که «دهقانان هرکجا دیدند زنجیر ارتجاع و دیکتاتوری از هم پاشیده شد، تشکیلات دادند و مبارزه کردند، جلو آمدند و شاید بعضی جاها دهقانان شلوغ کردند».[۴]
شرایط جنگ و حضور نیروهای متفقین مسبب کمیابی بود؛ اما بحران نان و برنج ناشی از غارت محصولات غلات آذربایجان، گیلان، مازندران، گرگان و سراسر شمال ایران توسط شوروی بود؛ زیرا غلات خود این کشور به دلیل اشغال سرزمینهای حاصلخیزش (اوکراین و بیلوروسی) توسط آلمان و آتش زدن کشتزارها به صفر رسیده بود. بنابراین مالکان و کشاورزان شمال«طوعاً و یا کرهاً محصول خود را به مقامات شوروی تحویل میدادند و بهای آن را با ریالهایی که شوروی طبق پیمان اتحاد از دولت ایران میگرفت، دریافت میداشتند».[۵] نهتنها محصول شمال نصیب شوروی میشد، بلکه قسمت بیشتر محصول غلات جنوب را نیز انگلیسیها و امریکاییها از دولت میخریدند و به شوروی تحویل میدادند، این در حالی بود که شورشهایی علیه قحطی و کمیابی صورت میگرفت، بهطوریکه دولت شوروی در مقابل، یکروزه دو یا دوازده کامیون شامل ۲۵ هزار تن گندم را در خیابانهای تهران به نمایش گذاشت و آن را اهدایی به دولت ایران دانست. اما انگلیسیها در این رقابت دست روی دست نگذاشتند و سفارت این کشور در اعلامیهای منتشر کرد که «اگر شوروی ۲۵ هزار تن گندم به ایران داده به علت آن است که انگلیس و امریکا تا پایان ژانویه ۱۹۴۳م/ ۱۳۲۲ش چندین برابرِ ۲۵ هزار تن به آن کشور گندم فرستادهاند و البته بهترین راه کمک به تهران آن بود که گندم آذربایجان که سه سال متوالی محصول خوبی داشته و به مقدار کافی انبارشده است، به تهران آورده شود، ولی مالکین آذربایجان در تأمین آذوقه شهر تبریز هم دریغ دارند، چه برسد به آنکه به فکر مردم بیچاره تهران باشند».[۶]
ابراهیم نوروزاف، خبرنگاری که در شهریور ۱۳۲۰ با ارتش سرخ وارد ایران شد و مأموریتهای سیاسی در شهرهای آذربایجان داشته، اوضاع آذربایجان را اینگونه توصیف میکند که؛ «در آن زمان، آذربایجان ایران از نظر اقتصادی عقبمانده بود، صنعت پیشرفتهای نداشت، دهات به وضع اسفناکی گرفتار بودند، کشاورزان فاقد زمین برای زراعت بودند، از کار و کوشش آنها مالکین بهره میبردند، ژاندارمهای دولت از حقوق مالکین دفاع مینمودند. نتیجتاً روستاییانِ بیکار به شهرها سرازیر شدند».[۷] بهاینترتیب به گفته کنسول امریکا در تبریز «بحران اقتصادی، پارهای از مردم را به این اعتقاد سوق میداد، که در نتیجه اعطای یک امتیاز نفتی، رونق اقتصادی به این منطقه بازخواهد گشت».[۸] استدلالی که پُر بیراه نبود؛ زیرا استالین در پاییز ۱۹۴۴م/ ۱۳۲۳ش، کافتارادزه، معاون وزارت امور خارجه را بهمنظور مطالعه درباره امتیاز نفت و مشارکت اتحاد شوروی در بهرهبرداری از نفت ناحیه شمال ایران به این کشور فرستاد.[۹] و تمایل به امتیازات نفتی باعث حمایت شوروی از شورش آذربایجان گردید.[۱۰] بهگونهای که انگلیس در تقابل با شوروی در میان عشایر جنوب فعالیتهایی برنامهریزی کرد اما در نامه میرجعفر باقراف (دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان شوروی) به استالین در تاریخ ۶ سپتامبر ۱۹۴۵م/۲۹شهریور ۱۳۲۴ش برای منحرف کردن توجه انگلیسها و حکومت مرکزی ایران از اقدامات شوروی در مناطق شمالی، پیشنهاد داد که:«خواهشمندم اجازه دهید در میان عشایر جنوب اقداماتی برای خنثی کردن فعالیت انگلیسیها آغاز کنیم به عقیده ما ایجاد ارتباط با خانهای جنوب که دارای روحیات گوناگونی هستند، ضروری است. از آنها میتوان برای مقابله مسلحانه با طرفداران انگلیسیها و راهاندازی جنبشهایی با شعارهای جدایی خواهانه علیه حکومت مرکزی استفاده کرد».[۱۱] اقدامی که از سوی یک مقام ارشد امریکایی، خطر پیشروی شوروی به شرق و غرب را به همراه داشت، که بدون مانع، ترکیه را در نوردیده و به مدیترانه رسیده و از طریق ایران به اقیانوس هند برسد. هراس امریکا در عکسالعمل جیمز برنز، وزیر امور خارجه امریکا بارز بود، بهطوریکه وقتی قضیه ایران را به سازمان ملل کشاند، مشت گره کردهاش را به کف دست دیگرش کوبید و گفت: «حالا درسی به آنها بدهیم که تا زندهاند یادشان نرود».[۱۲] و چندی بعد از سرکوب شورش آذربایجان، اعلامیه مشترک ایران و شوروی مبنی بر ترک ایران از ارتش سرخ صادر شد.[۱۳]
بحران اقتصادی و جهتگیری شوروی نسبت به منطقه آذربایجان تنها عامل شکلگیری فرقه دموکرات نبود، بلکه فعالیتهای حزب توده و رویکرد آن نیز به اوضاع نابسامان دامن زد و در مرداد ۱۳۲۴ نگرانی از مسأله زبان نیز به شرایط آشفته سیاسی و اقتصادی افزوده شد، بهطوریکه نماینده میهمان از آذربایجان، احمد حسینی از سخن گفتن به فارسی سر باز زد و رئیس کنفرانس مجبور شد مترجمی را در هنگام سخنرانی به کار گیرد.[۱۴] این مسأله حزب توده را وارد مشکل بزرگتری نمود، که تهدید انشعاب را در برداشت و ناشی از حضور گروه مهاجر در حزب توده بود که برای مدتی طولانی در شوروی زندگی کرده بودند و در نتیجهی روش سیاسی استالین موسوم به بازگشت به وطن، بسیاری از آنان بار دیگر در ایران سکنی گزیدند.[۱۵]
اوضاع نابسامان آذربایجان نشان از تمایل مردم منطقه به تغییر داشت، همان مسألهای که فرقه دموکرات در برنامههای اصلاحی خود گنجاند و برای جلب پشتیبانی عمومی از آن بهره برد، اما حکومت مرکزی در انجام آن موفق نبود. بسیاری از گزارشهای مربوط به این دوره آذربایجان بر زدوخورد میان گروههای سیاسی رقیب خبر میداد و بینظمیهایی که حتی نگرانی باقراف از «فقدان ابزار لازم جهت اِعمال کنترل بیشتر بر این وضع»[۱۶] را در بر داشت و به گفته او «اوضاع چنان بد شده است که عوامل ارتجاعی با حمایت واحدهای نظامی ایران، تظاهرات تحریکآمیزی را سازمان داده بودند که با حرکت در خیابانهای تبریز پرچمهایی را حمل میکردند که بر آنها نوشتهشده بود: مرگ بر حزب توده و هواداران آن، زندهباد سید ضیاءالدین، نمایشهایی که حتی در روزهای ۱۹۴۱-۱۹۴۲م(۱۳۲۲-۱۳۲۰ش ) نیز بروز نکرده بود».[۱۷] درگیریها و وجود بینظمی، شایعاتی را نیز در منطقه پراکند ازجمله اینکه رعایا قصد دارند با پشتیبانی قوای شوروی تمام املاک را میان دهقانان تقسیم نموده و عدهای از مالکین را به تهران فراری دهند.[۱۸] از طرف دیگر، بازار و وضع تجارت در نقاط مختلفی از آذربایجان آشفته و راکد بوده و تجار تبریزی مقیم تهران اعلام کردند تا زمانیکه نیروهای شوروی از آذربایجان خارج نشوند اوضاع به همین منوال خواهد بود آنان حاضر نبودند در این شرایط به تبریز بروند و عدم تمایل بازرگانان به کار تجارت در تبریز یکی از علل اصلی بیکاری عدهای از اهالی در تبریز قلمداد شده است.[۱۹]
۱۹مرداد ۱۳۲۴، منطقه آذربایجان به ویژه لیقوان شاهد شدیدترین زدوخورد میان گروهی از هواداران حزب توده و حاج احتشام لیقوانی زمیندار عمده منطقه بود. حزب توده به مناسبت سالگرد انقلاب مشروطه جشنی بر پا کرده بود که با حمله حاج احتشام بر هم زده شد و در بیرون لیقوان زد و خورد مسلحانهای روی داد که چند نفر ازجمله خود حاج احتشام کشته شدند.[۲۰] بهاینترتیب رویداد لیقوان منتهی به مسلح شدن احزاب چپگرای آذربایجان شد که در تلگرافی به تهران اعلام کردند: «لیقوان اولین سنگری است که شعار مشت در برابر مشت و خون در برابر خون اجراشده و بعد از این هم، این شعار دستورالعمل مبارزین آذربایجان خواهد بود».[۲۱] صدرالاشراف (نخستوزیر) بهراحتی گفت که به این تلگرافها اهمیت نمیدهد و بیاعتنایی خود را نسبت به آن ابراز داشت، اما قطعاً این بیاعتنایی بجا نبود؛ زیرا التهاب آذربایجان و مردمِ در حال شوریدن شایعه نبود بهویژه که در همین زمان در خراسان، چند افسر و سرباز، مسلحانه علیه رژیم قیام کرده و به کمک ترکمنها پایگاه چریکی تشکیل دادند و هدفشان قیام عمومی در سراسر ایران و ایجاد حکومت دموکرات به دست حزب توده یا با مشارکت این حزب بود تا به نجات ایران از دست هیأت حاکمه بپردازند.[۲۲]
با وجود جدی نگرفتن این حوادث توسط حکومت مرکزی، منطقه آذربایجان درخواست خود مبنی بر ایجاد تغییر و دگرگونی را به مرحله اجرا درآورد. اهمال حکومت و بیاعتنایی نخستوزیر باعث شد، دستی دیگر به دستگیری آذربایجان بیاید و در لباس فرقه دموکرات آذربایجان خواهان اصلاحات اجتماعی و اقتصادی گردد؛ اصلاحاتی که مردم این منطقه بخاطرش، مشت در برابر مشت نشان دادند و خون در برابر خون ریختند.
[۱] (خامهای، ۱۳۷۲، ۲۸۱
[۲] (اتابکی، ۱۳۷۶، ۹۷
[۳] (اتابکی، ۱۳۷۶، ۹۷
[۴] (اتابکی ۱۳۷۶، ۱۰۰-۹۹
[۵] (خامهای، ۱۳۷۲، ۲۷۶
[۶] (خامهای، ۱۳۷۲، ۲۷۷
[۷] (ملازاده، ۱۳۷۶، ۴۰
[۸] (اتابکی، ۱۳۷۶، ۱۰۶
[۹] (ملازاده، ۱۳۷۶، ۴۰
[۱۰] (لافه بر، ۱۳۷۶، ۴۶
[۱۱] (حسنلی، ۱۳۸۶، ۶۳
[۱۲] (لافه بر، ۱۳۷۶، ۴۶
[۱۳] (فونتن، ج۱، ۱۳۶۴، ۳۶۳
[۱۴] (اتابکی، ۱۳۷۶، ۱۰۳
[۱۵] (اتابکی، ۱۳۷۶، ۱۰۳
[۱۶] (شاید راینه، ۱۳۸۶، ۱۲
[۱۷] (شاید راینه، ۱۳۸۶، ۱۲
[۱۸] (کیانی و بدیعی، ۱۳۷۹، ۲۴۳
[۱۹] (کیانی و بدیعی، ۱۳۷۹، ۲۵۳
[۲۰] (خامهای، ۱۳۷۲، ۳۷۶؛ اتابکی، ۱۳۷۶، ۱۰۹
[۲۱] (اتابکی، ۱۳۷۶، ۱۰۹
[۲۲] . (خامهای، ۱۳۷۲، ۳۸۰؛ اتابکی، ۱۳۷۶، ۱۰۹