خانه / یادداشت / اشعار نظامی در بیان عظمت تاریخ و فرهنگ ایران

اشعار نظامی در بیان عظمت تاریخ و فرهنگ ایران

حکیم نظامی گنجوی در بیان عظمت تاریخ و فرهنگ ایران، اشعار بی‌مانندی سروده که نشانه عشق سرشار او به میهن باستانی‌اش ایران است. در اینجا به ابیاتی از این اشعار حماسی اشاره می‌کنیم و در ابتدا از سروده زیبا و حماسی او که مجلس گفتگوی دارا را با بزرگان لشگر هنگام نبرد با اسکندر به نمایش می‌گذارد یاد می‌کنیم. نظامی در این سروده اوج ایران‌دوستی و عشق به ایران را از قول دارا چنین بیان می‌کند:

ز رومی کجا خیزد آن دست زور
بشوراند اورنگ خورشید را
به تاراج ایران برآرد علم
شکوه کیان پیش باید نهاد
سگ کیست روباه نازورمند
ز شیران بود روبهان را نوا
کلاه کیان هم کیان را سزد
من از تخمه بهمن و پشت کی
ز روئین‌تن و درع اسفندیار

 

 

که کشتی برون راند از آب شور
تمنا کند جای جمشید را
برد تخت کیخسرو و جام جم
قدم درخور خویش باید نهاد
که شیر ژیان را رساند گزند
نخندد زمین تا نگرید هوا
در این خز تن رومیان کی خزد
چرا ترسم از رومی سست‌پی
بر اورنگ زرین منم یادگار

 

(فروزانفر، ۱۳۱۳، صفحه ۱۲۸)

«وطن‌پرستی و ایران‌دوستی نظامی و عشق به مقدسات تاریخی و باستانی ایران در اغلب اشعار این شاعر بزرگ مشاهده می‌شود. این احساسات را می‌توانیم در اشعار جاودانه او به خصوص در اسکندرنامه و خسروشیرین به وضوح تمام ببینیم. برای اثبات این شیفتگی نظامی به ایران و سرداران و پادشاهان آن کافی است نگاهی دقیق به اشعاری که در مرگ دارا سروده بیندازیم. او دارا را سلیمان زمان و دشمنان او را موری ضعیف می‌خواند و بعد از اصل و نسب آنها یاد می‌کند و می‌گوید با مُردن دارا بهار فریدون و گلزار جم خزان شده و نسب‌نامه کیقباد را ورق بر ورق باد برده است. او در ابتدای این شعر به پشیمانی اسکندر از همراهی با دو سرهنگ خائن یاد می‌کند و آنگاه احساسات خود نسبت به سرزمین مقدس ایران و غمی جانگداز را که از شکست دارا به او دست داده در قالب زبان شیوای شعر بیان می‌کند.

سکندر چو دانست کان ابلهان
پشیمان شد از کرده پیمان خویش
فرومیرد امیدواری ز مرد
نشان جست کان کشورآرای کی
دو بیدادپیشه به پیش اندرون
به بالینگه خسته آمد فراز
تن مرزبان دید در خاک و خون
سلیمانی افتاده در پای مور
به بازوی بهمن برآموده مار
بهار فریدون و گلزار جم
نسب نامه دولت کیقباد
فروبسته چشم آن تن تابناک
رها کن که در من رهائی نماند
تو ‌ای پهلوان آمدی سوی من
سر سروران را رها کن ز دست
چه دستی که با ما درازی کنی
نگه دار دستت که داراست این
زمین را منم تاج تارک‌نشین

 

 

دلیرند بر خون شاهنشهان
که برخاستش عصمت از جان خویش
چو همسال را سر درآید به گرد
کجا خوابگه دارد از خون و خوی
به بیداد خود شاه را رهنمون
ز درع کیانی گره کرد باز
کلاه کیانی شده سرنگون
همان پشه‌ای کرده بر پیل زور
ز روئین‌دژ افتاده اسفندیار
به باد خزان گشته تاراج غم
ورق بر ورق هر سوئی برده باد
بدو گفت برخیز از این خون و خاک
چراغ مرا روشنائی نماند
نگه دار پهلو ز پهلوی من
تو مشکن که ما را جهان‌خود شکست
به تاج کیان دست‌یازی کنی
نه پنهان چو روز آشکار است این
ملرزان مرا تا نلرزد زمین

 

ملاحظه می‌شود که این سخن‌سرای بزرگ پارسی خطه گنجه و این نکته‌پرداز قُله فصاحت و بلاغت شعر دری، عشق به ایران وطن نامدار خود را چگونه در اوج عظمت قرار داده و به خصوص در سه بیت آخر مقام دارا را به کجا می‌برد و از زبان این پادشاه به‌ناحق کشته به دست دو سردار ناجوانمرد، می‌گوید: ای اسکندر چه دستی هستی که با ما درازی می‌کنی اگرچه پادشاهی دست نگهدار که منم دارا پادشاه هخامنشی، پادشاه ایران زمین، چرا به تاج کیان دست‌یازی می‌کنی، کسی را تا به حال قدرت چنین جسارتی نبوده است، بعد دارا به اسکندر می‌گوید:

اگر تاج خواهی ربود از سرم

 

 

یکی لحظه بگذار تا بگذرم

 

سپس شاعر توانا و نکته‌پرداز و ایران‌خواه از زبان اسکندر برای نشان دادن قدر و منزلت دارا می‌گوید:

سکندر بنالید کای تاجدار
نخواهم که بر خاک باشد سرت
دریغا که از نسل اسفندیار
چه بودی که مرگ آشکارا شدی
چه سودست مردن نشاید به زور
به نزدیک من یک سرموی شاه
گر این زخم را چاره دانستمی
نه تاج و نه اورنگ شاهنشهی
چرا خون نگریم بر آن تاج و تخت
بگو هرچه داری که فرمان کنم

 

 

سکندر منم چاکر شهریار
نه آلوده خون شود پیکرت
همین بود و بس مُلک را یادگار
سکندر هم آغوش دارا شدی
که پیش از اجل رفت نتوان به گور
گرامی‌تر از صد هزاران کلاه
طلب کردمی تا توانستمی
که ماند ز دارای دولت تهی
که دارنده را بر در افکند رخت
به چاره‌گری با تو پیمان کنم
ج

اگر بدین اشعار که نظامی از زبان اسکندر می‌گوید ژرف بنگرید، می‌بینید نظامی از زبان اسکندر فاتح، چقدر بر مرگ دارا دریغ و افسوس می‌خورد و با چه سوز و گدازی می‌گوید به دارای گیتی و دانای راز که آرزویم بهبودی و شفای داراست و بعد می‌گوید که تاج و تخت و کلاه پادشاهی بدون وجود تو پادشاه بزرگ، هیچ ارزشی ندارد و در آخر از دارا می‌خواهد که هر وصیتی دارد بگوید تا اسکندر انجام دهد. باز هم بهتر است در اینجا از کلام و شعر زیبای سخن‌سنج، نظامی‌، سود بریم:

چو دارا شنید این دم دلنواز
چو درخواستی کارزوی تو چیست
سه چیز آرزو دارم اندر نهان
یکی آنکه بر کشتن بی‌گناه
دوم آنکه بر تاج و تخت کیان
دل خود بپردازی از تخم کین
سوم آنکه بر زیردستان من
سکندر پذیرفت از او هرچه گفت

 

 

به خواهشگری دیده را کرد باز
به وقتی که بر من بباید گریست
برآید باقبال شاه جهان
تو باشی در این داوری دادخواه
چو حاکم تو باشی نیاری زیان
نپردازی از تخمه ما زمین
حرم نشکنی در شبستان من
پذیرنده برخاست گوینده خفت

 

باز هم شاعر غیرتمند و وطن‌پرست به مرگ دارا از دل مویه می‌کند و سکندر نیز می‌گرید و دارا را با احترام تمام به خاک می‌سپارد و نظامی با زبان زیبای شعر غم خود را از مرگ دارا بیان می‌کند:

کبودی و کوری درآمد به چرخ
درخت کیان را فروریخت بار
چو مهر از جهان مهربانی برید
سکندر بدان شاه فرخ‌نژاد

 

 

که بغداد را کرد بی‌کاخ و کرخ
کفن دوخت بر درع اسفندیار
شبه ماند و یاقوت شد ناپدید
شبانگاه بگریست تا بامداد

 

نظامی، این مرزبان بزرگ شعر و ادب فارسی و نماد بارز حضور ایرانیت در گنجه نه تنها در اسکندرنامه یا شرفنامه، بزرگی و عظمت ایران را بیان کرده بلکه در خسرو شیرین هم وقتی در مورد خسروپرویز سخن می‌گوید همین تعصب و ایران‌دوستی را با بیان جاه و جلال خسروپرویز پادشاه ساسانی نشان می‌دهد، برای درک عشق و شور، این گوینده توانا، به سروده نظامی گنجوی در مورد حرکت خسروپرویز به سوی قصر شیرین به بهانه شکار اشاره می‌شود:

چو عالم برزد آن زرین علم را
ملک را رغبت نخجیر برخاست
به فالی چون رخ شیرین همایون
خروش کوس و بانگ نای برخاست
علمداران علم بالا کشیدند
برون آمد مهین شهسواران
ز یک سو دست در زین بسته ففغور
کمر بر بسته و بازو گشاده
نهاده غاشیه خورشید بر دوش
درفش کاویانی بر سر شاه
کمر شمشیرهای زرنگارش
نفیر چاووشان از دور شو دور
غریو کوس‌ها بر کوهه پیل
چنین فرموده خورشید جهانگیر

 

 

کز او تاراج باشد خیل غم را
ز طالع تهمت تقصیر برخاست
شهنشه سوی صحرا رفت بیرون
زمین چون آسمان از جای برخاست
دلیران رخت در صحرا کشیدند
پیاده در رکابش تاجداران
ز دیگر سو سپهسالار قیصور
کلاه کیقبادی کژ نهاده
رکابش کرده مه را حلقه در گوش
چو لختی ابر کافتد بر سر ماه
بگرد اندر شده زرین حصارش
ز گیتی چشم بد را کرده مهجور
گرفته کوه و صحرا میل در میل
که خواهم کرد روزی چند نخجیر

 

این اشعار زیبا که پر از استعاره، تشبیه و کنایه و مضامین دلکش در بیان عظمت شاهان ایران سروده شده، تجلی ایران دوستی و عشق به مقدسات ملی را در نظامی نشان می‌دهد» (اصغر بهمنی قاجار، همایش نظامی گنجوی، تبریز۱۳۷۰) و بیانگر این نکته است که آنچه هجویات بی‌دلیل در بیان تُرک بودن نظامی می‌گویند چقدر بی‌ارزش است، زیرا همان‌طور که در صفحات قبل اشاره شد و نویسندگان و مورخین نیز یادآور شده‌اند مردم گنجه کاملاً ایرانی بوده و این اشعار نظامی علاوه بر اینکه بیانگر عشق و علاقه خود شاعر به فرهنگ و تاریخ ایران می‌باشد، نشانگر علاقمندی تمامی مردم گنجه در قرون ششم، هفتم، هشتم و نهم به فرهنگ و تاریخ ایران و ادبیات فارسی بوده و حضور خیل شاعرانی که در صفحات قبل به آن اشاره شد، خود دلیل متقنی بر ایرانیت گنجه در این زمان می‌باشد. «نظامی گنجوی کتاب سوم خود یعنی لیلی و مجنون را به خواهش «ابوالمظفر شروان شاه اخستان بن منوچهر بن اخستان» که بنا به قول مورخان، ایرانی‌نژاد و از نسل بهرام چوبین بوده به نظم درآورده است، نظامی گنجوی[۱] ایرانی‌بودن این پادشاه را که از نسل بهرام چوبین بوده در چند بیت آغاز لیلی و مجنون گوشزد کرده، می‌گوید:

دانی که من آن سخن‌شناسم
تُرکی‌صفتی، وفای ما نیست
آن کز نسب بلند زاید

 

 

کابیات نو از کهن شناسم
تُرکانه سخن سزای ما نیست
او را سخن بلند باید

 

(وحید دستگردی، ۱۳۱۸، صفحه (فا)

نظامی در این شعر باز عشق خود را نسبت به زبان و ادبیات پارسی مورد تأکید قرار می‌دهد و کلام فارسی را سخن بلند و متعالی می‌داند. او همچنین از اجداد و تبار ایرانی اخستان نیز به این شکل یاد می‌کند:

شروانشه آفتاب سایه
بهرام‌نژاد و مشتری مهر
زین طایفه تا به دور اول

 

 

کیخسرو و کیقباد پایه
دُر صدف ملک منوچهر
شاهی‌اش به نسل در مسلسل

 

لیلی و مجنون در ۵۸۴ آغاز و پس از چهار ماه در همین یا سال ۵۸۵ به انجام می‌رسد.» (همان، صفحه (فا)) جلوه منور ایرانیت گنجه که در اشعار نظامی گنجوی متبلور گشته است، هماره مورد حسد انیران بوده به‌طوری‌که پس جدائی ظاهری گنجه از ایران و خصوصاً در دوره روسیه شوروی، روسها همواره کوشیدند تا نظامی را به‌عنوان یک شاعر تُرک معرفی کنند که نمونه‌ای از این رفتار را می‌توان در جشنواره ساختگی استالینی روسیه شوروی ملاحظه کرد که در آن سعی در تُرک جلوه دادن نظامی کرده بودند، «ایگور میخائیلویچ دیاکانوف (دیااکونوف) نویسنده کتاب ماد و کتابهای تاریخی دیگر و شرق‌شناس معروف در آخرین کتاب خود به نام (کتاب زندگی‌نامه) که شرح زندگی خود را نوشته است و در سال ۱۹۹۵ چاپ شده است به این نکته مهم در جشنواره استالینی اشاره کرده و می‌گوید که مردمان گنجه در آن دوران ایرانی‌زبان و پارسی بوده‌اند.» (دوست‌زاده، ۱۳۸۹، صفحه ۴و۵)

البته قبل از ایگور میخائیلویچ دیاکانوف، خود حکیم نظامی علیه الرحمه قبلاً پاسخ آنها را داده و همان‌طور که قبلاً به این شعر اشاره شد در آغاز کتاب لیلی و مجنون می‌فرماید:

ترکی‌صفتی وفای ما نیست
آن کز نسب بلند زاید

 

 

تُرکانه سخن سزای ما نیست
او را سخن بلند باید

 

و بدین‌ترتیب هیچ‌گاه انیرانی‌ها نتوانستند گنجه و نظامی گنجه‌ای را از ایران بگیرند و این ترفند هیچ‌گاه نتوانست به نتیجه برسد.

نظامی همچنین ایران زمین را جایگاه کی و آن را از اغیار تهی می‌داند، آنجا که می‌فرماید:

زمین عجم گورگاه کی است

 

 

در او پای بیگانه خشتی پی است[۲]

 

(وحید دستگردی، ۱۳۱۸، صفحه نُه)

نظامی گنجوی در شعر زیبای خود در رسای ایران که امروزه همه ایرانیان در تمامی ایران فرهنگی آن را از بر دارند و آن را در توصیف میهن باستانی و فرهنگی‌شان ایران زمین هماره بر زبان می‌رانند، درباره ایران چنین می‌فرماید:

همه عالم تن است و ایران دل
چون که ایران دل زمین باشد

 

 

نیست گوینده زین قیاس خجل
دل ز تن به بود یقین باشد

 

در مورد گستردگی زبان و ادب فارسی و حضور و گسترش فرهنگ ایرانی در گنجه در قرون دهم، یازده و دوازده هجری قمری لازم به ذکر است که با توجه به تأسیس سلسله صفوی و تعیین مرزهای سیاسی و وحدت و یکپارچگی کشور ایران زبان‌فارسی به عنوان زبان دیوانی و اداری در تمامی ایالات ایران به‌طور رسمی به کار برده شد و شاهنشاهان سلسله صفوی که شیفته زبان و ادب فارسی بودند و مؤسس و بانی آن یعنی شاه اسماعیل صفوی خود از شعرای پارسی‌گوی عصر بود، در کلیه مکاتبات خویش با سلاطین و پادشاهان جهان و همچنین در صدور فرمان و اوامر خود به حکام ولایات و ایالات این زبان را به‌طور همه‌جانبه و تماماً مورد استفاده قرار می‌دادند. به این ترتیب زبان فارسی ضمن آنکه با توجه به زیبایی و صبغه تاریخی خود در قرون هفتم، هشتم و نهم هجری به عنوان زبان ادبی و فرهنگی و کوچه و بازار همچنان مطرح بود، به‌عنوان زبان دیوانی و اداری نیز صاحب قدرت و نفوذ بیشتر شد و به موازات آن در نوشتجات فقهی و اسناد نقل و انتقال املاک و صدور وقف‌نامه‌ها و عقدنامه‌ها به‌طرزی زیبا و شیوا کماکان مورد استفاده واقع گردید. به‌طوری‌که اکنون مجموعه این فرمانها، نامه‌‌ها، اسناد، وقف‌نامه‌ها و عقدنامه‌ها[۳] و بسیاری نوشته‌های دیگر که با خطاطی و تذهیب‌های زیبا نوشته و تزئین شده‌اند خود گنجینه‌ای گرانبها از هنر و فرهنگ و ادب ایران را در موزه‌ها و نمایشگاه‌ها به تماشا می‌گذارند. به موازات ملاحظه این گنجینه‌های مکتوب، مشاهده‌ی آثار معماری در شهر‌های اران، (قره‌باغ) و گنجه که با کتیبه‌های زیبا فارسی و کاشی‌کاری‌های ارزشمند و اشعار نغز و دلکش مزین شده‌اند، از این میراث فرهنگی عظیم ایران سخن می‌گویند و همچنین علاوه بر این معماری‌های باشکوه، اشعار دلنشین فارسی و هنر و موسیقی ایران همچنان نقل محفل شعرا و ادبا و مجالس مکاشفه و محاوره و بزم و جشن بوده و این اشعار زیبا در هنر نقاشی و مینیاتورهای بی‌مانند عصر صفوی نیز علاوه بر به تصویر کشیدن تاریخ و گذشته باستانی و تاریخی ایران و پرده‌هایی از شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی گنجوی جلوه‌ای درخشان از هنر ایرانی را به نمایش می‌گذارد. همچنین در این دوره همچنان زبان فارسی مورد اقبال شعرا و بزرگان علم و ادب در اران (قره‌باغ) و گنجه بوده است و این حضور بی‌نظیر فرهنگ و ادب ایران در گنجه تا پایان جنگ‌های دوم ایران و روس (۱۸۲۸) میلادی، (۱۲۴۳) هجری قمری، (اسفند ماه ۱۲۰۶)[۴] ملاحظه می‌شود و پس از آن نیز زبان و ادب فارسی همچنان در همه شئون زندگی مردم جاری بود، تا اینک با غلبه بلشویک‌ها در سال ۱۹۲۱ میلادی (بهار ۱۳۰۰) دیواری آهنین بین ایران با سرزمین‌های شمالی رود ارس به وجود آمد، اما آتش عشق به فرهنگ، هنر، شعر و موسیقی و تاریخ اساطیری مشترک با همه سیاست‌های ایران‌زدایی روسهای کمونیست خاموش نگشت و همواره مردم اران و گنجه علاقمندی به فرهنگ ایرانی خود را فراموش نکرده‌اند. این علاقمندی و همبستگی در اعیاد ملی و مراسم مذهبی و هنر، شعر و موسیقی مردم آن سامان به‌وضوح دیده می‌شود.

۱ ـ حکیم خاقانی شروانی سراینده قصیده معروف ایوان مدائن که اوج ایران‌دوستی در این سروده بلند او سر به ثریا می رساند« در مدح منوچهر بن اخستان پدر وی و هم اخستان که جد این اخستان می باشد،قصایدی سروده است و همین طور ابوالعلای گنجوی و ذوالفقارشروانی مداحان جدو پدر اخستان بوده اند، نه خود اخستان و اینکه پروفسور شبلی نعمانی در شعر العجم آنان را مداح این پادشاه خوانده اشتباه است،زیرا این شاعران پیش از دوره شاعری نظامی وجود داشته اند.» ن ک به همان صفحه (فا)

۱ ـ این بیت به شکل دیگری نیز آورده شده است که در کتاب آقای وحید دستگردی (گنجینه گنجوی) نیز به همین شکل آمده،یعنی به جای کلمه خشتی پی، وحشی پی آمده است:

زمین عجم گورگاه کی است

در او پای بیگانه وحشی پی است

ن.ک به همان، (صفحه نه)

۱ ـ نمونه ای از وقف نامه ها، وقف نامه مربوط به گوهر آغا دختر ابراهیم خلیل خان جوانشیر حاکم قره باغ می باشد که در سال ۱۲۶۵ هجری قمری و تماماً با زبان فارسی نوشته شده است. ن ک به حسین احمدی، سه رساله درباره قفقاز، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ۱۳۸۴، صفحه ۱۱۱ تا صفحه ۱۳۰٫

۱ ـ جنگ اول ایران و روس در سال ۱۸۱۳ میلادی (۱۲۲۸ قمری) به پایان رسید و در همین تاریخ (مهرماه ۱۱۹۲ شمسی) قرارداد گلستان منعقد شد.

درباره‌ی روابط عمومی موسسه تاریخ و فرهنگ دیار کهن

همچنین ببینید

ترویج ترکی قفقازی

از جمله جریان‌های که به صورت خزنده توسط عوامل برجسته‌ فرهنگی ـ‌ امنیتی شوروی هدایت …