چکیده
مساله زبان ملی برای واحدهای سیاسی مستقل پس از قرارداد وستفالیا در ۱۶۴۸ یکی از مهمترین دغدغه های دولت های مدرن در اروپا و سپس امریکای شمالی بوده است. گرچه دولتهای اروپایی در طی قرون پس از وستفالی با سیاستهای خاص خود و بویژه مطرح کردن یک زبان یا یک لهجه خاص از یک زبان بهعنوان زبان ملی و رسمی کشور و به حاشیه بردن و از میان برداشتن زبانها و لهجههای محلی خود موفق به این کار شدند، اما دولتهای بزرگ یا امپراطوری هایی که پس از جنگ جهانی اول دچار فروپاشی شدند و به شکل دولتهای گوناگون جدید سربرآوردند با چالشهای زیادی در این راه روبرو شدند و مساله داشتن یک زبان ملی رسمی با توجه به گوناگونی های زبانی برخی از واحدهای جدید برای آنها دشوار مینمود.
ایران از جمله کشورهایی است که از دورانهای قدیم یعنی از فاصله دوره گذار از عهد ساسانی به عهد اسلامی دارای یک زبان سراسری واحد یعنی زبان فارسی دری بود که تمامی تیرهها و تبارهای مردمان ایران آن را زبان نوشتاری در تاریخ نگای و ادبیات و بویژه شعر بکار میگرفتند. با این همه در دوره مدرن یعنی دهههای آغازین قرن بیستم تحت تاثیر گفتمان های لیبرالی و بویژه لنینیستی-استالینی خودگردانی خلقها، مساله زبانهای محلی به محملی جهت پیشبرد گفتمانهای قوم گرایانه در کشور تبدیل شد. با اینکه این گفتمان در دوران پهلوی در حاشیه قرار داشت و تنها گروه های سیاسی قوم گرا به آن اشاراتی داشتند، در سالهای پس از انقلاب با درج اصل ۱۵ از کانال جریانهای قوم گرا به قانون اساسی جمهوری اسلامی، مساله زبانهای محلی یا قومی و در دهه اخیر مهوم زبان مادری به تکیه گاه جریانهای قوم گرا و برخی جریانهای سیاسی ابزاری جهت بسیج سیاسی تبدیل شد. این مقاله درصدد است ریشههای این تلاش را با توجه به محتوای اصل ۱۵ و نیز مفاهیم دیگری چون زبان ملی و زبان مادری مورد بررسی و تحلیل قرار دهد. برخلاف بستر اجتماعی جوامع نوین مهاجر پذیر غرب و یا کشورهای چند زبانی تازه تاسیس سایر مناطق جهان، تعریف مفهوم زبان مادری در بستر اجتماعی و تاریخی ایران بسیار دشوار مینماید. به عبارت دیگر مرزهای میان زبان ملی و زبان مادری بسیار سیال بوده و باعث هم پوشانی های بسیار آشکاری میان آن دو شده است.
واژگان کلیدی: زبان ملی، زبان محلی، زبان مادری، اصل ۱۵ قانون اساسی