ترک جان و ترک مال و نام و ننگ در طریق عشق اول منزل است |
روسها بعد از چهار روز جنگ و آشوب در تبریز، دستنشانده بیرحم خود صمدخان شجاعالدوله را به عنوان حاکم آذربایجان انتخاب کردند و برای حفظ منافع و آبروی خود در مقابل اعتراض دول اروپایی، در نظر داشتند رسماً و قانوناً مدرک به دست بیاورند. بدین مفهوم که عدهای از اهالی از لیاقتی دولت مرکزی تهران به ستوه آمده و از تزار درخواست مینمایند که او آذربایجان را به قفقاز ملحق کند.
اشغالگران روس با این حیله، استشهادنامهای تنظیم میکنند و به امضای رجال و شخصیتهای ذینفوذ آذربایجان میرسانند. در این میان امضای ثقهالاسلام برای آنها از همه چیز مهمتر بود و آنها میدانستند که اگر این روحانی محبوب و مردمی که آوازه او تا ملل شرق و غرب رسیده بود با مهر و امضای خود این سند جعلی را تأیید کند آبروی دولت امپراتوری روس حفظ خواهد شد.
مرحوم فتحی مینویسد: «باید دانست که چون روسهای تزاری در دنیا شهرت داده بودند که ملت آذربایجان با توقف آنها در خاک خود مخالفت ندارند ولی بعد از جنگ چهارروزه دولتهای دیگر فشار آورده و میپرسیدند: که اگر مردم موافق بودهاند پس این جنگ برای چه بوده؟ در جواب آنها بود که مجبور گردیده بودند سندسازی نمایند، بدینمعنی که قبلاً مدرکی تهیه شده حتی به امضای طرفداران خود رسانیده بودند و میخواستند آن نوشته را با امضاء و مهر ثقهالاسلام تکمیل نمایند». (فتحی، زندگینامه شهید نیکنام ثقهالاسلام تبریزی، صص ۶۴۹ ـ ۶۵۰)
به همین منظور شهید ثقهالاسلام را که عصر نهم محرم به خانه یکی از دوستانش به نام علینقیخان افتخارالممالک میرفت به بهانه حضور در جلسهای مهم در رابطه با امنیت شهر به کنسولگری روسیه میبرند و محبوس میکنند. (کسروی، ص ۱۳۵۵ ش، ص ۳۰۷)
در کنسولگری روس بعد از مذاکرات طولانی و یک سلسله سخنان امیدبخش و وعدههای پرآب و تاب «میللر» کنسول ریاکار روس، خطاب به ثقهالاسلام میگوید: «خلاصه اگر مایل به حفظ جان و موقعیت خود هستید زیر این جمله را که اول مجاهدین به طرف قشون امپراتوری تیراندازی کردند و قشون امپراتوری برای دفاع خود وارد جنگ و زد و خورد شد را امضاء کنید.
این جمله که برخلاف مصالح عالیه ایران و راستی و حقیقتگویی بود، دروغی بزرگ بود که ثقهالاسلام نتوانست آن را تحمل کند. بنابراین زیر بار این پیشنهاد ننگآور نرفت و با شهامت و جسارت تمام گفت: «این شهادت خلاف واقع است و مسلمان شهادت خلاف نمیدهد، جنگ را خود روسها آغاز کردهاند». (روزنامه حبلالمتین، شماره ۲۱؛ طوفان در آذربایجان، اصغر حیدری، ص ۱۵۱؛ ملکزاده، ج ۷، ص ۱۵۳۲)
میللر که از وطنپرستی و غیرت دینی ثقهالاسلام متحیر مانده بود میخواست با تهدید و زور در آتیه برای دفع مسئولیتهای سیاسی در برابر سایر دول، مجوزی برای اقدامات نظامی و باقی ماندن قشون روس در آذربایجان به دست بیاورد از هر حیلهای که میتوانست استفاده کرد. ابتدا منشی کنسولخانه معروف به میرزاعلیاکبرخان قنسول را برای مذاکره و وساطت فرستاد. اما شهید ثقهالاسلام از پذیرفتن این ننگ تاریخی که با خونش گره خورده بود امتناع کرد و خطاب به وی گفت: «میرزاعلیاکبرخان! تو که مسلمان و ایرانی هستی، چگونه میخواهی من سندی را امضاء کنم که دشمنان اسلام را بر کشور خود مسلط بسازم». میللر که تمام نقشههای خود را نقش بر آب دید و با هر ترفندی نتوانست ثقهالاسلام را با خود همراه سازد به ثقهالاسلام اهانت کرد و او را محرک مردم در برابر نیروهای قزاق دانست و ثقهالاسلام نیز نقش خود را انکار نکرد و گفت: «من به وظیفه اسلامیت و ملیت خود عمل کردهام زیرا نمیخواستم ملت مسلمان اسیر بیگانگان باشد» به ناچار وی را از کنسولخانه به باغشمال فرستاد و در آنجا تسلیم رئیس قشون کرد. (صفایی، جزوه رهبران مشروطه، براون صص ۹۰ ـ ۹۱)
کسروی مینویسد:« آنچه بزرگی این مرد را بهتر مینماید خودداری او در کنسولخانه و باغشمال است. در این باره روسها چیزی بیرون ندادند ولی داستان پنهان نمانده و کارکنان کنسولگری و دیگران آن را به همه رسانیدند. میللر آن سیاستگر دورو، که چند روز پیش آن نرمیها را مینمودی با زبان درشتی به سخن درآمده، نخست توانایی دولت روس و فزونی سپاه او را به رخ ثقهالاسلام کشید. از او بازرسیها کرد که چرا جلوگیری از مجاهدان نکرده؟
ثقـهالاسلام پاسخ داد: از نیرومندی دولت روس ناآگاه نیستم، لیکن راستی نیز برای خود نیرویی دارد و درباره جنگ نیز خود شما آن را پیش آوردید وگرنه کسی از سررشتهداران تبریز بدان خرسندی نمیداشت.
سپس میللر تلگرافهایی را که ثقهالاسلام به تهران فرستاده و از دولت چاره خواسته بود نشان داده زبان رنجیدگی بازنمود».
«تونر» خبرنگار انگلیسی در مورد این واقعه مینویسد: نامهای به ثقهالاسلام نمودند که به ارومی به یکی از دوستانش فرستاده و در آن نوشته بود: «ما با روس به جنگ برخاستهایم شما نیز آنجا به جنگ برخیزید». از او پرسیدند: «آیا این نامه را شما نوشتهاید؟» ثقهالاسلام پاسخ داد: «من نوشتهام».
با امتناع ثقهالاسلام از امضای این ننگ تاریخی، اشغالگران روس که آخرین امید خود را از دست داده بودند، شمار دستگیریها و اعدامهای خود را زیاد کردند و به دنبال ثقـهالاسلام، ضیاءالعلماء و صادقالملک و آقامحمدابراهیم قفقازیچی و حسن قدیر و پسران علیمسیو را گرفتند و پس از تنبیه در کنسولخانه به باغشمال فرستاند.
از نظر روسها، علاوه بر جرم ثقهالاسلام در خودداری از امضای سند، بزرگترین گناهش این بود که به امیرحشمت و یارانش در اقدام به قیام مسلحانه و دفاع از ناموس کتباً نظر موافق داده بود و با اینکه از او خواسته بودند از شهر خارج شود، ولی آن روحانی دلیر گفته بود هرگز مردم شهر بیدفاع را تنها نمیگذارم. مردم به امیدواری ما نیاز دارند… (اوراق پراکنده از تبریز، بهروز خاماچی، صص ۱۳۱ ـ ۱۳۰)