محمّدامین ریاحی
(۱۳۸۸ ـ ۱۳۰۲)
دکتر محمّدامین ریاحی در سال ۱۳۰۲ شمسی در شهرستان خوی به دنیا آمد. ایشان تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در خوی انجام داد و برای طی کردن تحصیلات عالی، به تهران رفت و سپس وارد دانشکده ادبیات شد و در سال ۱۳۲۷ به تحصیل در دوره دکتری ادبیات فارسی مشغول شد و در شمار شاگردان برجسته استاد بدیعالزمان فروزانفر درآمد. گذشته از تدریس در دبیرستانها و دانشگاهها وی دارای مشاغل رسمی زیر بود:
عضویت در هیئت مولفان لغتنامه دهخدا، مدیرکل وزارت فرهنگ، سردبیر مجله کیهان فرهنگی، استادی دانشگاه آنکارا، استاد دانشگاه تهران، نایب رئیس فرهنگستان ادب و هنر ایران، ریاست بنیاد شاهنامه فردوسی، وزیر آموزش و پرورش و…
ازجمله آثار معروف دکتر محمّدامین ریاحی: نفوذ زبان و ادبیات فارسی در قلمرو عثمانی، تصحیح مرصادالعباد، گلگشت در شعر و اندیشه حافظ، سرچشمههای فردوسیشناسی، فردوسی، تصحیح جهاننامه، چهل گفتار، تصحیح رتبه الحیات و….
شیوه دکتر ریاحی در نقد و تصحیح دقیق متون فارسی کهن فارسی سرمشق تحقیقات اصیل ایرانی شناخته شده است و بالاخره ایشان در سال ۱۳۸۸ به علّت کهولت سن دار فانی را وداع گفت و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
دکتر ریاحی در کنار کارهای علمی و تحقیقیشان شعر هم سرودهاند و از شاعران خوشقریحه و مشهور آذربایجان شناخته میشد و برخی دفترهای شعری ایشان به چاپ نیز رسیده است. ازجمله ویژگیهای او در شعر میهنپرستی او بود و علاقه خاصی به وطن داشت. (طرح نو، ۱۳۸۷: ۱۴)
چکامه آذربایجان
ای سر پرشور ایران ای به جسم ملک جان ای نگهبان وطن استان آذربایجان ای هوای جانفزایت داروی جان حزین ای نسیم روحبخشت نکهت باغ جنان ای نگهبان وطن از چشمزخم روزگار مرزهای کشور جم را تو هستی پاسبان جایگاه مردم خصمافکن ایران پرست زادگاه خسروان نامی کشورستان ای مهین استان آذرپرور زردشتزای آتش عشق وطن در سینهات دارد مکان جمله گیتی گواه همت والای توست دفتر تاریخ دارد از تو صدها داستان بارها از بهر پاس مملکت پروردهای مردمی آزاده جانباز مشروطهستان |
روز بدبختی کنی سینه سپر پیش بلا
بارها در راه حفظ ملک دادی امتحان
جان فدا سازند سربازانت اندر راه ملک
دشت و صحرا بین ز خون پاکشان لالهستان
گرچه از غفلت زبان پارسی بردی زیاد
لیک نام پاک ایران باشدت ورد زبان
گلستان عشق ایران خوانمت زیرا تویی
بلبلان نغمهپرداز وطن را آشیان
از نظامی کشور نظم دری دارد نظام
نظم خاقانی به ملک شعر گنجی شایگان
شعر قطران و همامت شهره در شهر هنر
اوحدی وصالت در ملک معنی حکمران
با وجود این همه آثار ایران ای شگفت
اجنبی خواهد ترا از ما رباید رایگان
با وجود این همه گویندگان پارسی
مدعی بین کز غرض خواند ترا ترکیزبان
غافلند این ناکسان سفله بیآبروی
کآگهند از فکرهای شومشان خرد و کلان
بنده بیگانهاند و لاف آزادی زنند
هان شریک دزد را بین و رفیق کاروان
آتش این فتنه و غوغا ز جایی دیگر است
باشد این نکته عیان بر جمله اهل جهان
آشنایان را سر مزدوری بیگانه نیست
دانم این آشوب را از چند بینام و نشان
ای کنام شیرمردان تا به کی ورزی شکیب
ای بهار ملک تا کی بایدت باد خزان
بینمت امروز در بند غم و محنت اسیر
چون گرفتاری به دست دشمنان بیامان
خواهمت مردانه خیزی از پی حفظ وطن
تا گریزند این خسان چون روبه از شیر ژیان
تیغ کین گیری به دست و هیچ ننشینی ز پای
تا نسازی جوی خون از دشمن ایران روان
مولد زردشت را پردازی از اهریمنان
خائنان پست یاوه گوی را بندی دهان
برفرازی تا ثریا پرچم خورشید و شیر
سرنگون سازی درفش دشمن ملک کیان
گرچه امروز از جفای اهرمن هستی نژند
لیک فردا گردی از لطف خدایی شادمان
آید آن روزی که از قید ستم گردی رها
زندگی گیری ز سر یاد زمان باستان
آید آن روزی که گیرد بدمنش راه گریز
فتنهجو در دست ما گردد زبون و ناتوان
عنقریب آید همی اسفندماه و فروردین
وز ستمگستر نیابی در همه کشور نشان
چون بهار آید بهار ملک گردد آشکار
کشور پیر و کهن بار دگر گردد جوان
دست نامحرم شود کوته ز دامان وطن
کشتی ایران ز طوفان حوادث بر کران
شعرها گوییم نغز و جشنها گیریم شاد
بادهها نوشیم خوش با دوستان در بوستان
پیام با آذربایجان
الا خطه آذرآبادگان توئی ملک کیخسرو و کیقباد به باغ تو بلبل چو خواند سرود هر آن لاله کز خاک تو بردمید تن مملکت را گرامی سری توئی زان ایران و ایران تراست چوشیر است ایران و تو بچه شیر بر مسند شیر و خورشید باش ز آثار ایران صد آتشکده سهندت گواه بسی کارزار دریغ است با این همه فر و جاه دریغ است کز فتنه چند تن پیامت دهد مام ایران مدام تو سی قرن بودی نگهدار من نمودی در این راه پیکارها خوشآنروزگاری که بودم جوان کنون پیرم و در کف غم اسیر کنون جان من خست دست سپهر نکو گفت استاد ایرانپرست ز پیغام مام جگر سوخته خروشیم و پاسخ دهیم اشگریز جز این نیست ما را کنون آرمان |
ز خاک تو دست بدان دور باد
محال است کز چند تن بیهنر
چگونه در این کشور ایزدی
به مشت گران یابد از ما جواب
چه خوش گفت استاد دانای طوس
«چو ایران نباشد تن من مباد
توئی قبله مرز و بوم کیان
کیان زادهای و کیائینژاد
به ایرانپرستان فرستند درود
ز خون شهیدانت گردد پدید
سر ملک را ارجمند افسری
گرت خوانم ایران ویژه رواست
چرا نالی از جور گرگان پیر
به رسم فریدون و جمشید باش
بهر جایگاهت رده بر رده
ز گردان ایران زمین یادگار
کنی سرزمین نیاکان تباه
نمائی دل آزرده مام وطن
که ای پور آزاده نیکنام
پرستنده نام و آثار من
رهاندی مرا از بلا بارها
دلیر و توانا چو شیر ژیان
نگهدار پروای این مام پیر
زبون گشتم از گردش ماه و مهر
تو مشکن که ما را جهان خود شکست
دل و جان ما گردد افروخته
که ای مادر ارجمند عزیز
که در حفظ خاکت فشانیم جان
همی چشم بدخواه تو کور باد
کشی مادرا جور و بینی خطر
برومند گردد نهال بدی
هرآنکس که این ملک خواهد خراب
که درملک شعر وادب کوفت کوس
چنین دارم از موبد پاک یاد»
(طرح نو، ۱۳۸۷: ۱۴)