اصغر حیدری
مسألهی مهم آذربایجان در دورهی عباسیان، آغاز نهضتی مذهبی (توأم با احساسات ملی) بود به پیشوایی مردی به نام جاویدان بن سهل و بعد از او بابک که طرفداران آنها را خرمدینان یا خرمیه میگفتند.
در باب تولد، رشد و کارهای بابک، قدیمیترین منبعی که در دست است کتابالفهرست ابنالندیم میباشد. او که در اواخر قرن سوم و قرن چهارم (۲۹۷ تا ۳۸۰ هـ.ق) میزیسته در بغداد به کار ورّاقی و کتابفروشی مشغول و به این صفت معروفیت داشت و از تمام کتبی که به دستش میرسید فهرستبرداری نموده و در مواقعی خلاصهای از آن را یادداشت میکرد که بعدها، یادداشتهایش را به صورت کتابالفهرست تنظیم نموده است. وی مورخی شناخته میشود که تحقیقات و گفتههایش مأخذ و مستند رجال علم و ادب است. ابنالندیم مذهب شیعه داشته و در هر جا که نام علی (ع) و اولادش به میان آمده با جملات علیهالسلام و علیهمالسلام از آنها یاد نموده که این کار از مختصات شیعیان است.[۱]
نخستین کسی که اخبار بابک را گرد آورده است واقد بن عمرو تمیمی است که سخنانش را ابنالندیم در الفهرست نقل نموده است: «واقد بن عمرو تمیمی که اخبار بابک را جمع کرده گوید: پدر بابک از مردم مدائن و کارش روغنفروشی بوده و به مرز آذربایجان آمد و در دهکدهی بلالآباد از بلوک میمد* اقامت نمود و کوزهی روغنی را به دوش کشیده در آن دهستان دورهگردی میکرد، وی با زنی که یک چشم بود و مادر بابک است معاشقه داشت… سپس روغنفروش نزد پدر آن دختر رفته و خواستگاری از دخترش نمود و پدر به ازدواجشان رضایت داد و بابک از این زن به دنیا آمد. سپس در یکی از مسافرتهایش به کوه سبلان، شخصی که دنبالهگیری از او داشت زخمی به وی زده و همان زخم پس از مدت کمی سبب مرگش گردید. مادر بابک برای دایهگی و شیر دادن به بچهها به خانهها میرفت و مزد میگرفت تا آنکه بابک ده ساله شد. گویند روزی که به جستجوی بابک بیرون آمده بود، چون بابک برای گروهی از مردم گاوچرانی میکرد او را برهنه در زیر درختی خوابیده یافت و دید زیر هر مویی از موهای سینه و سرش خون نمایان است و بابک از خواب جسته و برپا برخواست، در این حال دیگر اثری از آن در وی ندیده، و مادرش گفته است من از اینجا دانستم که برای پسرم پیشآمدهای بزرگی روی خواهد داد.
واقد گوید بابک نزد شبل بن منقی ازدی به کار تیمار چهارپایانش اشتغال داشت سپس به تبریز که یکی از شهرهای آذربایجان است رفته دو سال در خدمت محمّد بن روّاد ازدی بود. پس از آن نزد مادر برگشت و در هجده سالگی با مادرش زندگانی نمود.
واقد بن عمرو گوید: در کوهستان بذّ* دو مرد قوی و زبردستی بودند که کسی به آنها دسترسی نمییافت و چون مال و منال فراوانی داشتند و در سر ریاست و تسلط بر خرمیان ساکن آن کوهستان با هم در جنگ و ستیز بودند جاویدان پسر سهرک و ابوعمران… جاویدان که استاد بابک است با دو هزار گوسفند به زنجان از شهرهای مرزی قزوین رفت و گوسفندان خود را فروخته و در مراجعت به کوهستان بذّ، در بلوک میمد دچار برف و بوران شده و چون شب در رسیده بود راه خود را کج کرده به بلالآباد رفت و از دهبان آنجا منزلی خواست. دهبان برای تحقیر جاویدان، وی را به خانهی مادر بابک که تهیدست و فقیر بود جای داد. آن زن جز آتشی که برایشان روشن نمود چیز دیگری نتوانست فراهم سازد. بابک نیز به خدمت غلامان و چارپایان برخواسته و آنها را آب داده و جاویدان او را روانه داشت تا خوراکی و آشامیدنی برایشان و علف برای چارپایان خریداری نماید و در گفتگویی که با او نمود دریافت که هر چند حال و روزگاری تباه دارد و زبانش در فارسی روان نیست** باز بسیار زیرک و باشهامت است، پس رو به مادر بابک کرده گفت من از توانگران کوهستان بذّ هستم و مال و منال فراوان دارم و به این پسرت نیازمندم، او را به من بگذار تا با خود ببرم و هر ماه پنجاه درهم مواجب او را برای تو میفرستم. زن گفت تو مظهر نیکوکاری هستی و پیداست که زندگانی فراخی داری و من در دل خود احساس آرامشی از تو دارم، هر وقت که میروی وی را همراه داشته باش.
پس از چندی ابوعمران با جاویدان جنگ نموده مغلوب گردید و جاویدان او را به قتل رسانید امّا خود نیز زخمی برداشته بود و پس از سه روز مرگ او را ربود. زن جاویدان که با بابک عشقورزی میکرد و بابک را با وی زشتکاریهایی بود، همین که جاویدان را مرده دید، به بابک گفت تو بسیار چالاک و باشهامتی، این مرد سر به نیستی گذاشت، من صدایم را بلند نکرده پیروانش را خبردار نساختم، تو خود را آماده بدار که فردا تو را با آنان (پیروان جاویدان) یکجا جمع مینمایم و میگویم جاویدان به من گفت من امشب میمیرم و روح از کالبد من بیرون شود و به بدن بابک در آید و همباز روح او گردد و او خود را و شما را به چنان پایهی بلندی بالا برد که کسی به آن نرسیده و پس از این هم نخواهد رسید و او مالک زمین گردد و سرکشان را از پای درآورد و آیین مزدک را برگرداند و ذلیلان شما را عزیز و افتادگان شما را سربلند سازد. بابک از این گفته به طمع افتاده و این پیشامد را به فال نیک گرفته و خود را برای آن آماده ساخت. صبح که دمید سپاهیان جاویدان به دور آن زن جمع شده و گفتند چه شد که ما را نخواست و به ما وصیتی نکرد زن گفت در این کار مانعی نبود جز آنکه شما در دهات و خانههای خود پراکنده و متفرق بودید و اگر میخواست کسی را فرستد و شما را جمع کند خبرش منتشر میشد و او برای شما از شرّ عربان ایمنی نداشت (سپس وصیت ساختگی جاویدان را بازگو ساخت) همه گفتند ما وصیتی را که دربارهی این جوان به تو نموده میپذیریم و قبول داریم… زن دستور داد خوراکی و شراب پیش آوردند، او با روی گشاده بابک را کنار خود نشانید و پس از آنکه هر یک، سه جام شراب سر کشیدند، او یک شاخه ریحان به بابک داد که از دستش گرفته، و با این کار، میانشان زناشویی برقرار گردید. سپس همه بپا خواسته و به هر دو کرنش نمودند که نشانهی رضایت به این ازدواج بود».[۲]
به نوشتهی ابنالندیم، «بابک به پیروان خود میگفت: خدا منم، و در مذهبش کشتن و ربودن و تصرف اموال دیگران، جنگ، بریدن گوش و بینی روا بود در حالی که پیش از او خرمیان به چنین کارهایی آلودگی نداشتند».[۳]
دکتر زرینکوب مینویسد: «پیش از ظهور بابک، خرمدینان از جنگ پرهیز میداشتهاند، به پاکی بسیار مقید بودهاند و با مردم به نرمی و نیکوکاری رفتار میکردند. امّا بابک در آیین آنها چیزهای تازهای پدید آورد و از این ناراضیان صلحجوی پراکنده، قومی به وجود آورد که در دشمنی با اعراب و خلیفه، از خونریزی و شورشگری هیچ خودداری نداشتند. بابک در سال ۲۰۰ هجری به روزگار خلافت مأمون، در آذربایجان سر به شورش برداشته و اندک اندک پیشرفت بسیار نمود و بر قلاعی چند دست یافت و با توجه به تنگی راهها و سختی سرمای آذربایجان و دوری از مرکز خلافت (که مانع به موقع رسیدن قوای امدادی بود) سرداران عرب و ترک خلیفه از دفع بابک عاجز شدند.[۴] … ظاهراً تئوفیلوس قیصر بیزانس نیز بابک را حمایت میکرد و خلیفه برای اینکه نظر روم شرقی را از حمایت وی به نگرانیهای نزدیکتر و مهمتری معطوف دارد در سال ۲۱۵ قمری به لشکرکشی به روم پرداخت و این لشکرکشیها یک چند تئوفیلوس را از حمایت بابک بازداشت، طبری میگوید بابک با امپراطور بیزانس مکاتبه میکرد و او را به لشکرکشی برضد خلیفه میخواند».[۵]
فتنهی خونین بابک ۲۲ سال طول کشید و در طی این مدت مساجد مسلمین را خراب و میسوزاندند، زنان و مردان مسلمان را میکشتند حتی مکانهایی که به صورت مدارس بچههای مسلمین بود بر سرشان خراب مینمودند. عاقبت معتصم خلیفهی عباسی، سردار ایرانی ترکزبان به نام افشین (حیدر بن کاوس) شاهزادهی اشروسنه را که در جنگهای بسیاری شرکت نموده و کارآموز بود به رویارویی بابک فرستاد. وی در دفع بابک به جدّ ایستاد و عاقبت پس از سه سال بابک را شکست داد. به نوشتهی تاریخ یعقوبی: «افشین روز پنجشنبه نهم رمضان سال ۲۲۲ به سوی بذّ پیش رفت و بابک نزد وی فرستاده خواستار شد تا با او سخن گوید، پس با این پیشنهاد موافقت کرد و میان آن دو نهری فاصله بود. افشین بر وی امان عرضه داشت. بابک درخواست کرد که آن روز را به وی مهلت دهد. افشین گفت منظوری جز آن نداری که شهر خود را استوار سازی، راستی اگر امان میخواهی از رودخانه عبور کن پس بابک بازگشت و جنگ به سختی کشید و مسلمین به شهر بذّ درآمدند و بابک با شش هزار نفر از یارانش گریخت و اسیران مسلمین که هفت هزار و ششصد نفر بودند از شهر بذّ بیرون آورده شدند. بابک در حالی که جامههای پشمین پوشیده بود سوار بر استری رهسپار شد و افشین به بطریقان ارمنستان و آذربایجان نوشت تا وی را تعقیب کنند و تعهد کرد به هر کس که او را تسلیم کند یک میلیون درهم بدهد و از بلادشان صرفنظر کند. پس بابک پیش مردی از بطریقان (روحانیون مسیحی) به نام سهل بن سنباط رفت و سهل او را دستگیر کرد و به افشین گزارش کرد و او کس فرستاد تا وی را تحویل گرفت و مژدهی فتح و تدبیری را که به کار برده بود نوشت… در دوم صفر سال ۲۲۳ در حالی که بابک پیش روی افشین، سوار فیل بود وارد سامره شد تا بر معتصم درآمد، معتصم دستور داد تا دو دست و دو پای بابک را بریدند و سپس او را کشت و در سامره به دار زد.»[۶]
در کتب تاریخی اسلامی، چهرهی بابک بسیار خونریز و قهّار و ظالم نشان داده شده است، موادی بازگو میشود: طبری بعد از ذکر شکست بابک از قوای افشین و فرارش به ارمنستان و قصد رفتن او به روم مینویسد:
«به او گفتند همهی بطریقانی که آنجا هستند مردم خاندان تواند که از آنها فرزند داشتهای، این از آن رو بود که وقتی بابک میدانست به نزد یکی از بطریقان دختر یا خواهری زیباست کسی به طلب وی میفرستاد. اگر او را پیش بابک نمیفرستادند بر او هجوم میبرد و زن را میگرفت و همهی مال بطریق را از اثاث و غیره میگرفت و به زور به شهر خویش میبرد… بابک گفت نمیدانم چه خواهد شد جانشینی نداریم که به دعوت ما قیام کند، گفتند فرزندانت بسیارند.»[۷]
همین مورخ بعد از ذکر اسارت بابک مینویسد: «و چنان بود که زنان و کودکان بسیار به نزد افشین فراهم آمده بودند که میگفتند بابک اسیرشان کرده و آزادگانند از عربان و دهقانان.* افشین گفته بود تا جایگاهی بزرگ برای آنها آماده کنند و در آن سکونتشان داده و مال برایشان مقرر کرد و دستورشان داد که به کسان خویش هر کجا هستند بنویسند و هر که میآمد و زنی یا کودکی یا کنیزی را میشناخت و دو شاهد میآورد که او را میشناسد یا حرم یا خویشاوند اوست اسیر را به وی میداد. کسان بیامدند و بسیار کس از آنها را بگرفتند و بسیار کس از آنها بماند که منتظر بودند کسانشان بیایند… از زنان مسلمان و کودکان که به دست وی بودند هفت هزار و ششصد کس گرفته شد.»[۸]
طبری در ذکر کشتهشدگان به دست بابک مینویسد: «جمع کسانی که بابک (و سپاهیانش) کشته بودند/ ۲۵۵۵۰۰ کس بود».[۹]
خواجه نظامالملک مینویسد: «از جلادان بابک یک جلاد گرفتار آمده بود پرسیدند تو چند کس کشتهای؟ گفت او را جلادان بسیار بود امّا آنچه من کشتهام ۳۶۰۰ مسلمان است بیرون از آنچه جلادان دیگر کشتهاند».[۱۰]
حمدالله مستوفی مینویسد: «از اسرای بابکی یکی جلادش بود. خلیفه (معتصم) از او پرسید چند آدم کشتهای؟ گفت ما ده جلاد بودیم، من زیادت از ۲۰۰۰۰ کشتهام، از آن دیگران نمیدانم و عدد مقتولان حروب (جنگها) خدای داند».[۱۱]
در تاریخ مقدسی آمده است: «حساب کردند کشتگان او را هزار بار هزار (یک میلیون) مسلمان کشته بود».[۱۲] مسعودی در مورد هدف بابک مینویسد: «میخواست مسلمانی را تغییر بدهد».[۱۳]
ابوعلی بلعمی در ترجمهی تاریخ طبری، در مورد بابک و عقاید او و پیروانش چنین مینویسد: «این بابک مردی بود که خرمدینی در آن عصر پدید کرد و مذهب او مذهب زنادقه* بود و اندر آن هیچ مقالت نبود جز دست بازداشتن مسلمانی و حلال داشتن نبیذ (شراب) و زنا و خواسته و هرچه بر مسلمانی اندر حرام بود او حلال کرد. صانع (خداوند) و نبوت را انکار کرد تا امر و نهی از خلق برداشت و خلق بسیار، اندر ارمینیه (ارمنستان) و آذربایجان هلاک کرد و به کفر خواند و مسلمانان را همیکشت و سبب دراز ماندن (کار) بابک آن بود که مردمان جوان و دهقانان و خداوندان نعمت که ایشان را از علم نصیب نبود و مسلمانی اندر دل ایشان تنگ بود و شرایع اسلام، از نماز و روزه و حج و قربان و غسل جنابت برایشان گران بود و می (شراب) خوردن و زنا کردن و از لواطه و مناهی خدای عز و جل دست بازداشتن ایشان را خوش نمیآمد چون در مذهب بابک این همه آسان یافتند او را اجابت کردند و تبع او بسیار شد.»[۱۴]
به نوشتهی مورخین، خرمدینان عقایدی چون تناسخ (انتقال روح از بدنی به بدن دیگر) اشتراک در زن و مال، مخالفت با خلیفهی عباسی، ثنویت (اعتقاد به دو خدایی) و… داشتند.[۱۵]
[۱]. ابنالندیم، الفهرست، ترجمهی محمّدرضا تجدد، تهران، انتشارات امیرکبیر، صص ۲۱ و ۲۳
*. نام کوه و شهری در آذربایجان (معجمالبلدان)
*. بذّ: دهستانی میان آذربایجان و ارّان که در دوران معتصم عباسی، بابک از آنجا سر برداشت. (یاقوت حموی، معجمالبلدان، ج ۲، بیروت، بیتا، ص ۹۳)
**. استاد مشکور مینویسد: «مردم آذربایجان در دورهی اسلامی، زبان مخصوصی داشتند که نویسندگان از آن تعبیر به فهلوی آذری کردهاند. فهلوی معرب پهلوی است که به معنی پارتی و اشکانی میباشد. در آذربایجان دورهی اسلامی، غیر از فهلوی آذری، زبان دیگر، زبان فارسی بوده است». (نظری به تاریخ آذربایجان) در مورد زبانهای ایرانیان در قرون نخستین اسلامی ر. ک: ریچارد. ن. فرای، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ترجمهی حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳، ص ۵۱۳ تا ۵۱۷٫ ابن حوقل که سفرنامهاش صورﺓالارض را در سال ۳۶۷ قمری به پایان برده و قبل از آن تاریخ به آذربایجان سفر نموده در مورد مردم آذربایجان مینویسد: «زبان مردم آذربایجان و بیشتر مردم ارمنیه (ارمنستان) فارسی است و عربی نیز در میان ایشان رواج دارد و از بازرگانان و صاحبان املاک کمتر کسی است که به فارسی سخن گوید و عربی را نفهمد و بدین زبان فصیح تکلم نکند. طوایفی از اطراف ارمنیه و مانند آن به زبانهای دیگری شبیه ارمنی سخن میگویند و همچنین است مردم دبیل (شهری در ارمنستان) و نشوی (نخجوان) و نواحی آنها. در پیرامون کوه قبق (قفقاز) کافرانی به زبانهای گوناگون سخن میگویند و بیشتر آنان زبانی مشترک دارند، بیشتر مردم آذربایجان تندرست و نیکوکار و پاکند…». ابن حوقل، ایران در صورﺓالارض، ترجمهی جفعر شعار، تهران،امیرکبیر، ۱۳۶۶ ص ۹۶
[۲]. همان، صص ۶۱۱ تا ۶۱۴
[۳]. همان، ص ۶۱۳
[۴]. عبدالحسین زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران، امیرکبیر،۱۳۶۳، ص ۴۶۰- ۴۵۹
[۵]. عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران از پایان ساسانیان تا پایان آلبویه، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۷، صص ۷۰- ۶۸ و نیز ر. ک: سعید نفیسی، بابک خرمدین دلاور آذربایجان، تهران، کتابفروشی فروغی، ۱۳۴۲، صص ۶۶ و ۶۵
[۶]. سعید نفیسی، پیشین، به نقل از تاریخ یعقوبی، صص ۶۶ و ۶۵
[۷]. محمّدجریر طبری، تاریخ طبری، ج ۱۳، ترجمهی ابوالقاسم پانیده، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۲، صص ۵۸۵۸- ۵۸۵۷- ۵۸۴۹
*. دهقان یا اشرافیت زمیندار عصر ساسانی، در تقسیمات اداری دورهی اسلامی به عنوان نمایندگان دولت در مناطق روستایی، املاک و اراضی سابق خود را همچنان نگه داشتند. وظیفهی دهقانان، جمع و جبایت خراج از کشاورزان و تحویل آن به بیتالمال مسلمین بوده است. البته خراج زمین تنها از طبقات وابسته به زمین اخذ میگردید و برآورد میزان سهم هر یک از روستاییان بر عهدهی دهقان بود، بدین ترتیب، در دورهی اسلام نیز همانند عصر ساسانی کشاورزان موظف به کار در زمین و ادای مالیات به حکومت بودند. (فزای، پیشین، ص ۴۳)
[۸]. تاریخ طبری، ج ۱۳، پیشین، صص ۵۸۵۸- ۵۸۵۷- ۵۸۴۹
[۹]. همان، صص ۵۸۵۸- ۵۸۵۷- ۵۸۴۹
[۱۰]. خواجه نظامالملک، همان، به کوشش مرتضی مدرسی، تهران، انتشارات زوار، ۱۳۵۶، ص ۲۵۶
[۱۱]. حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۲، ص ۳۱۷
[۱۲]. نقل از: سعید نفیسی، پیشین، ص ۱۵
[۱۳]. مسعودی، مروجالمذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۵، ج ۲، ص ۲۷۱
*. زنادقه: زندیق، کافر، بیدین، پیروان مانی. مانی متولد ۲۱۵ میلادی و مقتول ۲۷۶ میلادی. او در جوانی به آموختن علوم و حکمت و مطالعه در ادیان زرتشتی و عیسوی و سایر دینهای زمان خود پرداخت و در ۲۴ سالگی ادعای پیغمبری نمود. وی توسط شاپور اول ساسانی از ایران تبعید و به کشورهای هند و چین و تبت رفت. پس از مرگ شاپور در سال ۲۷۹ م به ایران بازگشت و در بینالنهرین به اشاعهی مذهب خود پرداخت و پیروان بسیاری یافت. هرمز با او نرم بود. پس از هرمز، بهرام اول، مانی را دستگیر و به قتل رساند. مانی کتابهای بسیاری نوشت همچون شاپورگان، ارژنگ و… او نقاش زبردستی نیز بود و صورتهای مختلفی کشید. مذهب مانی آمیزشی از ادیان زرتشتی، عیسوی، بودایی و یونانی بود. آیین او قرنها دام یافت و پس از ظهور اسلام، آیین مانی در آسیای مرکزی تا نواحی تبت انتشار یافت، در اروپا هم آیین وی تا جنوب فرانسه نفوذ کرد.
[۱۴]. نفیسی، پیشین، ص ۴۲
[۱۵]. ر. ک: زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، پیشین، ص ۴۵۹ و پیکو لوسکایا و (دیگران)، تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سدهی هجدهم میلادی، ترجمه کریم کشاورز، انتشارات پیام، ۱۳۶۳، ص ۱۹۱- ۱۹۰ و غلامرضا انصافپور، روند نهضتهای ملی و اسلامی در ایران، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۵۹، ص ۳۰۰ تا ۳۳۶