(نقدی بر کتاب «تبریز طوفانی، قیام شیخ محمد خیابانی»)
نویسنده: مسعود عرفانیان[۱]
مقدمه
خیزش شیخ محمد خیابانی یکی از رویدادهای مهم و قابل توجه در تاریخ یکصد ساله میهنمان است که، با وجود کارهایی که درباره این خیزش صورت گرفته هنوز به شکلی ژرف و بنیادی مورد تحقیق و تدقیق قرار نگرفته و زوایای گوناگون اندیشه، انگیزه و اهداف خیابانی از برپایی این خیزش واکاوی نشده است. به ویژه، ماهیت اصلی خیزش او، که به طور حتم و یقین در چارچوب یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران بوده، چندان برجسته نشده و، در نتیجه، راه برای برداشتهای گوناگون و تفسیر به رأیهایی از خیزش او باز مانده است.
یکی از دلایل وجود برداشتهای منفی، و در اصل غیرواقعی، از خیزش خیابانی نیز به تغییر نام آذربایجان به «آزادیستان» بازمیگردد که بیدرنگ این اندیشه را بر ذهن چیره میگرداند که او از این کار قصد جداسازی آذربایجان از ایران را داشته و، به اصطلاح ماهیت خیزش او تجزیهطلبانه بوده است، چیزی که در اصل حقیقت ندارد و با بررسی نطقها و اقدامات این مرد آزاده به طور کامل بطلان چنین ادعایی ثابت میگردد.
در اینجا با ذکر جزئیات نوشتههای منابع و مآخذ در این باره قصد ورود به این موضوع را نداریم؛ چون پیشتر، کارهای ارزندهای در این باره شده است و چون هدف این نوشتار چیز دیگری است، یکباره بر سر موضوع اصلی میرویم و در میان نوشتار، به مناسبت، به موضوعاتی اشاره خواهیم نمود.
اما نکته دیگری که اشاره به آن بایسته و در ارتباط تنگاتنگ با موضوع این نوشته است، نوع نگاه تاریخنگاران شوروی سابق و، به ویژه، جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی و یا همان جمهوری آذربایجان کنونی، به خیزش خیابانی و در کل به حوادث و رویدادهای تاریخ میهنمان در این بخش از کشور عزیزمان، آذربایجان، است که همواره مورد سوءاستفاده، جعل و تحریف و وارونهنگاری قرار گرفته است.
اساساً در بررسی تاریخنگاری در منطقه اران (شروان، گنجه و باکو و…) که امروز به عنوان جمهوری آذربایجان شناخته میشود، چهار دوره کاملاً متمایز از یکدیگر را میتوان برشمرد:
دوره اول: از جدایی آن مناطق از ایران در ۱۸۲۸ تا ۱۹۱۷
دوره دوم: از تشکیل جمهوری خلق آذربایجان در ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰
دوره سوم: از چیرگی بلشویکها بر آذربایجان در ۱۹۲۰ تا ۱۹۹۱
دوره چهارم: از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۹۱ تاکنون.
در اینجا قصد نقد و بررسی این چهار دوره را نداریم، که خود بحثی است مفصل. اما به دلیل اهمیت دوره چهارم که بسیار بحثبرانگیز و چالشبرانگیز است و تاریخنگاری در این دوره با اهدافی ویژه و مغرضانه با اندیشههای الحاقگرایانه و با دستور و رهنمودهای محافل خاصی دنبال میشود، اشارهای کوتاه و گذرا به آن خواهیم نمود.
در دوره چهارم تاریخنگاری فوق هنوز سایه مکتب تاریخنگاری شوروی، که بر پایه بینش مارکسیسم ـ لنینیسم استوار است و در حقیقت تاریخنگاری ایدئولوژیک نامیده میشود، هنوز وجود دارد؛ اما شاخه دیگری از همین نوع تاریخنگاری این بار نه در قالب پیشین بلکه در قالب تاریخنگاری ناسیونالیستی، آن هم از نوع افراطی آن (شووینیسم) ـ که البته این نیز از همان مقوله تاریخنگاری ایدئولوژیک به شمار میآید- به سرعت در حال رشد است.
این نوع تاریخنگاری اگرچه پدیدهای نو و محصول دوران استقلال نیست و هستههای اولیه شکلگیری آن به دوران حاکمیت نزدیک به دو ساله جمهوری خلق آذربایجان بازمیگردد، اما در دوره شوروی به میزان قابل ملاحظهای بیرنگ شده و فقط در پارهای از مواقع و بنا به مصالح از آن استفاده ابزاری میشد. در مجموع، بینش و روش چیره در محافل آکادمیک همان تاریخنگاری ایدئولوژیک روسی بود. تا اینکه رویداد فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و استقلال جمهوریهای پانزدهگانه، که در ترکیب این کشور قرار داشتند و از آن میان جمهوری آذربایجان، سرنوشت دیگری را برای این کشورها رقم زد.
آذربایجانیها برای چیرگی بر بحران هویت نیاز به ملتسازی داشتند. پس باید همه نیرو و توان خود و محافل علمی، دانشگاهی و انواع آکادمیها را برای خلق و روایت جدیدی از تاریخ و پیشینه همه مظاهر فرهنگی و تمدنی مردم و زیستگاه خود را به کار میبردند، هدفی که بذرهای آن نزدیک به یکصد سال پیش پاشیده و کاشته شده بودع اما میوهای به بار نیاورده بود.
پس در دوره استقلال نیاز به کوشش و تلاشی همهجانبه در این زمینه دیده میشد تا دنباله کار ناتمام خویش را بگیرند. پس همه دستگاهها، سازمانها و عوامل آنان بسیج شدند تا کار را پی بگیرند.
هدفهای اصلی و اولیه این نوع بینش و روش هم، که هیچ نسبت و سنخیتی با دیگر روشهای علمی و آکادمیک شناختهشده ندارد و کاملاً ابداعی، برساخته و نادرست است و نامی جز از وارونهنگاری تاریخ نمیتوان بر آن نهاد، بر بنیانهای زیر استوار است:
ـ قطع کامل پیوند با عناصر ایرانی موجود در پیشینه تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، هنری و دیگر حوزههای فرهنگ و تمدن مردم آذربایجان؛
ـ ارایه هویتی مستقل از هویت ایرانی، با تکیه بر عنصر ترک؛
ـ تبلیغ و ترویج روحیه ضدایرانی و، در نهایت، ایرانستیزی.
از راههای دستیابی به این اهداف میتوان از جعل و تحریف، وارونهنگاری، مصادره به مطلوب، استفاده گزینشی از منابع، تحلیلهای بیپایه، وجه تسمیههای قلابی، غیرعلمی و عامیانه و مواردی دیگر نام برد که وقتی نبود وجود روشی متدیک و آکادمیک و نبود استفاده از مکاتب تاریخنگاری را در کنار آن قرار بدهیم، روشن خواهد شد که حاصل کار چیست.
پیشتر اشاره شد که مصادره به مطلوب یکی از راههای دستیابی تاریخنگاران آذربایجانی به مقصود است؛ حال میخواهد این شیوه درباره یک شخص، یک رویداد و یک اثر هنری باشد و یا چیزهای دیگری از این دست، اصلاً تفاوتی نمیکند. مهم این است که به گونهای بتوان آن را به آذربایجان و ترکها منتسب نمود.
خیزش شیخ محمد خیابانی در ۱۲۹۹ش یکی از رویدادهایی است که طرف توجه آذریها قرار گرفته و علاقه ویژهای به آن نشان دادهاند و چه در دوره شوروی و چه پس از آن در نوشتههایی درباره تاریخ معاصر ایران و یا به شکل مستقل به آن پرداخته و کتابها و مقالههایی در این زمینه منتشر کردهاند. از جمله، همین کتاب زیر که مورد نقد و بررسی قرار گرفته و انگیزه این نوشتار را فراهم نموده است.
معرفی و نقد کتاب تبریز طوفانی، قیام شیخ محمد خیابانی، شوکت علیقیزی. ترجمه پرویز زارع شاهمرسی. ۱۳۹۰، تبریز، انتشارات اختر.
این کتاب برای نخستین بار در سال ۱۹۹۰، یعنی در آستانه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در جمهوری آذربایجان از سوی نشر علم منتشر شده و مترجم محترم آن را از زبان ترکی آذربایجانی به زبان پارسی برگردانیده است. نام اصلی کتاب «۱۹۲۰ نجی ایل تبریز عوصیانی» (شورش سال ۱۹۲۰ تبریز) بوده که معلوم نیست مترجم به چه دلیل آن را به تبریز طوفانی ترجمه کرده است. گرچه او در پیشگفتار در این باره توضیحی داده است؛ اما این توضیح چندان منطقی به نظر نمیرسد.
کتاب در دو فصل تنظیم شده است. فصل اول «تأثیر زمینههای سیاسی ـ اقتصادی و اجتماعی آذربایجان در جنبش ۱۹۲۰ تبریز» و فصل دوم «قیام ۱۹۲۰ تبریز» که خود به بخشهای کوچکتری تقسیم شده است.
بخش نخست کتاب براساس همان الگوی همیشگی تحلیلهای مارکسیستی رایج در اتحاد جماهیر شوروی سابق و در قالب کلیشهای از پیش تعیین شده نگارش یافته و با همان ادبیات ـ که برای ما ایرانیان بیگانه نیست ـ بحث را پیش برده است.
بررسی زمینههای سیاسی ـ اقتصادی و اجتماعی محدوده وقوع قیام و ارائه تصویری از وضعیت زندگانی مردم آذربایجان در دوران مشروطیت و پس از آن در سالهای منتهی به خیزش خیابانی و برشمردن اشکال مالکیت در روستاهای آذربایجان و چگونگی روابط بزرگمالکان و زمینداران با دهقانان و دیگر اقشار جامعه و همچنین وضعیت زندگی پیشهوران شهری و روابط بازرگانی میان ایران و روسیه و شرح مختصری از زندگانی شیخ محمد خیابانی و فعالیت او در تبریز و فرقه دموکرات و…، مباحثی است که نویسنده کتاب این فصل را با آن آغاز نموده است.
نظر به گستردگی دامنه تحریفات و نوشتههای بیاساس و مخدوش نویسنده، که در جایجای اثر به چشم میخورد، از نقد و بررسی تکتک موارد خودداری و تنها به چند مورد از مهمترین آنها اشاره کردهایم و، پس از مقایسه با نوشتههای منابع معتبر، استنتاج خود را نیز ذکر کردهایم.
زندگینامه شیخ محمد خیابانی
در زندگینامه شیخ محمد خیابانی به عنوان رهبر و آغازکننده خیزش، که در اصل موضوع کتاب به او اختصاص دارد و به طور حتم باید در فصل و یا بخشی جداگانه آورده میشد ـ که اینطور نشده ـ از بار فعالیتهای دینی او به عنوان یک روحانی کاسته شده و در حقیقت به جز از اشاره به تحصیلات او در قالب جمله «و علومی چون فقه، اصول، نجوم، ریاضیات، تاریخ، جغرافی و ادبیات و همچنین زبانهای روسی و فرانسوی را آموخته و در مشاغل مختلف به فعالیت پرداخت» (علیقیزی، ص۲۷) به چیزی اشاره نشده است؛ بلکه فعالیتهای دینی او نیز به شکلی بیرنگ ارائه و تبدیل به فعالیت سیاسی شده است. مثلاً آذری نوشته که خیابانی مدت چهار سال در مسجد جامع و مسجد کریمخان محله خیابان امامت کرده و بیش از هزار نفر نمازگزار به او اقتدا میکردهاند و خیابانی در زمان خود زاهدترین و، به نسبت، فقیهترین همدورههای خود از امامان جماعت بود (علی آذری، ۱۳۴۶: ۲۴ ـ ۲۳).
و این در حالی است که خانم علیقیزی همین موضوع را گرفته و در برداشتی جدید تنها از سخنرانیها و نطقهای سیاسی خیابانی در دو مسجد کریمخان محله خیابان و همچنین مسجد صمصامخان سخن گفته است (همانجا). او در جایی دیگر نوشته: «سیدالمحققین نیز علاوه بر خیابانی تحصیلات دینی داشت ولی او نیز مانند خیابانی خادم دینی نبود و قشر روحانی را نمایندگی نمیکرد» (علیقیزی، ص ۷۸). یا: «خیابانی در هیچکدام از سخنرانهایش [سخنرانیهایش] طبق قاعده به موضوعات دینی نمیپرداخت (از قرآن و خداوند نامی نمیبرد) ولی در زمان آغاز قیام در ماه رمضان و، به عبارت دقیقتر، در ایام احیاء و ۲۱ رمضان… به شکلی کوتاه ضمن اشاره به علی[ع] و سخنان مشهورش جملاتی در این خصوص بیان کرد.» (همانجا). این هم، چنانکه بعد خواهیم دید، در راستای اهداف خاصی صورت پذیرفته است تا نتایج خودخواسته از آن گرفته شود؛ مانند اینکه «او [خیابانی] در این زمان به واسطه زبان روسی با آثار کلاسیک ادبیات روسی و آثار لنین و مارکس آشنا شد» (همان، ص ۲۸)، چیزی که دستکم در منابع و مآخذ ایرانی به آن اشاره نشده که شیخ محمد خیابانی با آثار مارکس و لنین آشنایی داشته و آنها را میخوانده است. کسروی، که از نزدیک با خیابانی آشنایی داشته و گزارش کاملی از خیزش او اقدامات و کارهایش نوشته و اکنون در دسترس ماست ـ و همین نوشته او مورد استفاده بسیاری از پژوهشگران قرار گرفته ـ چنیزی در این باره ننوشته. کسروی به اینکه خیابانی «از فلسفه داروین چیزهایی خوانده» اشاره کرده (کسروی، ۱۳۷۱: ۸۴۵) اما درباره ادعای نویسنده که در بالا به آن اشاره شده چیزی ننوشته است. و این یعنی یک تحریف آشکار که وقتی در کنار دیگر نوشتههای نویسنده کتاب ـ که درباره آنها توضیح خواهیم داد ـ قرار بگیرد، چهرهای از خیابانی ترسیم شده که در حقیقت او اگرچه یک مارکسیست ـ لنینیست و یا کمونیست معرفی نشده، اما به عنوان یک هوادار شوروی و بلشویکها شناسانده شده است.
احمد کسروی ضمن اشاره به عدم وجود موضع روشن و قاطع شیخ محمد خیابانی در برابر بلشویکها ـ که در اصل نمیتوان از آن نزدیکی خیابانی به بلشویکها را دریافت ـ بر این تأکید میکند که:
«راستی این است که خیابانی گرایش به بلشویکها نمیداشت و جز در پی اندیشههای خود نمیبود؛ لیکن برای ترسانیدن دولت ایران و انگلیسها (که هنوز در ایران دستههای سپاهی و ادارههای سیاسی داشتند) به چنان نمایشی راه میداد و رشته را با کونسول آلمان پاره نمیکرد.» (کسروی، ۱۳۷۱: ۸۷۴). آیا از این روشنتر هم میتوان سخن گفت؟ آیا گفتههای کسروی، که خود از نزدیک در مرکز رویداد قرار داشته و از اعضای حزب دموکرات بوده و در پیش از خیزش از یاران شیخ محمد خیابانی بوده که به دلایلی بعدها در جبهه مخالف شیخ قرار میگیرد، ملاک است یا مأخذی که نویسنده به آن اشاره کرده است؟
گذشته از این، خیابانی در نطق شب پنجشنبه ۱۳ جوزای ۱۲۹۹ خود میگوید:
«ما در عمر سیاسی خودمان فقط یکدفعه با بیگانگان متحداً نمایش دادیم و این در وقتی بود که «قمبروفها» در تبریز بودند و سالداتهای بلشویک را در تحت فرماندهی خود داشتند ما با آن افواج بلشویکی، که آزادی و استقلال ایران را مانند استقلال و آزادی مملکت خودشان محترم شمردند و معاهده ۱۹۰۷ را پاره کردند، بدون محذور همراه شدیم و به همراهی آنها بر سر قبور شهدای آزادی ایران رفته اجرای جشن و آئین نمودیم» (خیابانی، بیتا: ۱۰۱ ـ ۱۰۰)
همانگونه که مشخص است، خیابانی فقط یک بار در گردهمایی مشترکی با بلشویکها آن هم به قصد تجلیل از شهدای انقلاب مشروطه و کشتهشدگان رویداد سال ۱۳۳۰ق که آزادهای چون ثقـﺔالاسلام در میان آنان بود، شرکت داشته و این یک موضوع عادی است که رهبری یک جریان سیاسی برای نیل به اهداف استراتژیک، تاکتیکهای مبارزاتی گوناگونی را به کار بندد.
افزون بر این آیا میتوان پذیرفت که موضع قاطع خیابانی در برابر بیگانگان، که در بسیاری از نطقهایش به روشنی دیده میشود، او را به چنین کاری رهنمون میگردید؟ پاسخ کاملاً روشن است: خیر.
اساساً در این کتاب عملکرد سوسیال دموکراتها و بلشویکها پررنگ است و از شوروی بسیار تعریف و تمجید شده است که به جهت تکراری و کلیشهای بودن آنها ـ که خواننده ایرانی با این نوع ادبیات بیگانه نیست ـ از پرداختن جداگانه به آن خودداری مینمائیم.
برجسته نمودن جنبه قومی خیزش خیابانی
از همان ابتدا، نویسنده به طرح مسائل غیرواقعی پرداخته تا مانند روش معمول این نوع نگارشها به نتیجه خودخواسته برسد. او نوشته: «مأموران غیرآذربایجانی، که برای اداره آذربایجان از طرف مرکز تعیین میشدند، حقوق ملی مردم آذربایجان را نیز پایمال میکردند.» و مأخذ این گفته خود را در زیرنویس شماره ۳ همان صفحه معرفی کرده است (علیقیزی، ص ۱۴).
صرفنظر از نادرستی این موضوع، وقتی به زیرنویس شماره ۳ این صفحه مراجعه میکنیم میخوانیم: «۳٫ برای آگاهی بیشتر درباره ستم بر مردم غیرفارس ایران در این دوره ن.ک: خدا داده.» (همانجا). اما برای آگاهی از اینکه این مأخذی که بدان ارجاع داده شده است چیست، کی و در کجا نوشته و چاپ شده است به «فهرست منابع» چهار صفحهای کتاب که به زبان ترکی با حروف سیریلیک، روسی و فارسی با حروف سیریلیک چاپ شده مراجعه میکنیم چیزی نمییابیم و اثری از چنین نوشتهای در آنجا نمیبینیم!
باید از خانم نویسنده پرسید که اگر واقعاً ستمی بوده، آیا این فقط خاص آذربایجان بوده است؟ آیا مردم سایر نقاط ایران مانند گیلان، مازندران، نواحی غرب، جنوب، شرق و مرکز ایران و حتی تهران در راحتی و آسایش و رفاه به سر میبردند؟ سیاستهای نادرست حاکمان، غارت اموال، جور و ستم، بیعدالتی، نبود امکانات آموزشی و درمانی و دهها مورد دیگر از این دست در این مناطق وجود نداشته است؟ راه دور نمیرویم و فهرستوار به رویدادهای ۱۰۶ ساله اخیر ایران اشاره میکنیم: آیا رویدادهای انقلاب مشروطیت، شکست آن و حوادث بعدی مانند روی کار آمدن رضاخان، شهریور ۱۳۲۰، رویدادهای دوازده سال پس از آن تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، رویدادهای سال ۱۳۴۲ و سرانجام، خیزش همگانی مردم ایران در بهمنماه ۱۳۵۷، بیانکننده چه چیزی میتواند باشد و دلایل آن چه بوده است؟ به طور حتم همه عللی که مردم آذربایجان را به خیزش واداشت، در تهییج و ترغیب مردمان دیگر نواحی ایران نیز مؤثر بوده و، در یک کلام، میتوان گفت که عدم پاسخگویی به خواستها و نیازهای مبرم مردم ایران و حل نکردن بسیاری از مشکلات آنان در عرصههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و… از سوی حاکمان و پادشاهان زمینههای اصلی نارضایتی تودههای مردم ایران از حاکمان را به وجود آورده و درد مشترک همه ایرانیان بوده است.
اساساً یکی از محورهای تحریفات نویسنده در کتاب، کاستن از جنبههای همگانی خیزش خیابانی در چارچوب ایران و محدود نمودن آن به آذربایجان است. نویسنده با گزینش آن بخش از گفتههای خیابانی درباره آذربایجان و بخشهایی که او در نطقهایش مرکز و مرکزنشینان را مورد خطاب قرار داده سعی در القاء همین بینش خود و همفکرانش را دارد که هدف خیزش خیابانی آزادسازی آذربایجان بوده و آذربایجان رودرروی مرکز ایستاده است؛ به عنوان نمونه به موارد زیر توجه نمائید:
«ای آذربایجان!… تو برخاستهای، خیزشی محکمتر بایسته است…» (شوکت قیزی، ص۵۱).
«برپایی آسایش همگانی در تمام ایالت آذربایجان، پایان دادن به مخالفت نمایندگان حکومت با مشروطه و تبدیل مشروطه از حرف به عمل» (همان، ص۶۹). «مقالات روزنامههای تهران از نظر ما هیچ اهمیتی ندارند و در آینده نیز نخواهند داشت» (همان، ص۸۴). «طوایف ما وطنپرست هستند. اینان فرزندان این سرزمین هستند. آنان میخواهند آزاد شوند و…» (همان، ص۸۶). «آذربایجان آسیبهای زیادی متحمل شده، دچار ناملایمات شده و خسارت فراوانی از خودی و بیگانه بر آن آمده است…» (همان، ص۱۰۳)
و اما اوج کار نویسنده در این زمینه، مقاله «آذربایجان» شیخ محمد خیابانی است که در شماره ۳۴ روزنامه تجدد به چاپ رسیده است. در این مقاله شیخ محمد خیابانی با مورد خطاب قرار دادن «آذربایجان» و «دموکراسی آذربایجان» به مصائب و سختیهایی که بر آنجا رفته اشاره نموده و در دو بند (پاراگراف) آخر مقاله مینویسد:
«تو یک حصه از خاک ایران هستی که گویا این سرزمین کهنسال با یک تقلای صرعآمیز تمام عضلات فرسوده خودش با یک کوشش دیوآسا بلند کرده به سوی اروپای متمدن پرتاب نموده است. به نام آن همه فداکاریها که تا امروز متحمل شده، به نام آن همه خونهای پاک که بر خاک تو جاری گردیدهاند، ای آذربایجان لایموت، این انتظارات را تکذیب منما! سرت را بلند دار و زنده و پاینده باش!» (خیابانی، ۱۳۵۶، ص ۴۹).
حال، به اتفاق، بخشهای گزینشی خانم شوکت علیقیزی از همین مقاله را در کتاب ایشان میخوانیم:
«ای آذربایجان! ای دموکراسی آذربایجان… تو تنها راهرو صحنه پهناور تجدد و تکامل هستی. تجربه دیده، از آزمون به در آمده و اینک در برابر تو مرحله جدید گشوده است. قیام بر علیه استبداد، ایستادگی در برابر استیلای اجنبی، مبارزه با عناصر خرابکار داخلی شجاعت، غیرت، جانفشانی و متانت میخواهد. ای آذربایجان جاوید… سرت را بالا نگهدار، زنده باد! همواره زنده باد!…» (همان، ص ۵۷).
البته چیز عجیبی نیست و کسانی که با اینگونه نوشتهها سر و کار دارند و با روش تاریخنگاری تاریخنگاران جمهوری آذربایجان آشنا هستند از اینگونه نوشتهها و بسیار تندتر و افراطیتر از این هم دیدهاند و به قول خودمان «چشم و گوششان پر است از این چیزها» باز جای شکرش باقی است که خانم علیقیزی کمی انصاف به خرج داده و با ذکر دلایلی ادعای برخی نویسندگانی را که خیزش خیابانی را نشانه جدایی از ایران دانستهاند، رد میکند (همان، ص ۱۱۷) و در حقیقت بطلان ترهات کسانی را که نوشتهاند: «شیخ محمد خیابانی روشنفکری بود که دلبسته ترکگرایی بود»؟! (آراز اوغلو، ص ۱۱۹) و یا اینکه «شیخ محمد خیابانی ایدئولوگ بزرگی در به بار نشاندن ترکگرایی آذربایجان جنوبی در سده بیستم بود» (همان، ص ۱۲۰) را ثبات مینماید.
باری با مراجعه به نطقهای شیخ محمد خیابانی، بارها و بارها و به کرات بر تأکید او بر اینکه آذربایجان جزیی از ایران است، وحدت و همبستگی با کل ایران از ویژگیهای قیام او و حفظ یکپارچگی ایران و برقراری دموکراسی در همه ایران از دغدغههای اصلی اوست و نام بردن از ایران به عنوان «وطن مقدس» و نیز سر دادن شعارهای «زنده باد ایران» به توسط هوادارانش در میان و یا در پایان نطقهای او برمیخوریم (خیابانی، بیتا، صص ۲۱، ۲۶، ۲۸، ۲۹، ۳۳، ۳۹، ۴۱، ۴۳) و بسیاری جاهای دیگر که به منظور احتراز از اطاله کلام به آنها اشاره نمینمائیم. و همین خود میرساند که خیزش خیابانی اصلاً با انگیزههای قومی نبوده و ابداً و به هیچ عنوان ماهیت تجزیهطلبانه و جداییخواهانه نداشته است.
تبدیل «آزادیستان» به «آزادستان»
در حالی که همه منابع و مآخذ و پژوهشهای متأخر که به خیزش خیابانی پرداخته و یا در این باره نوشتههایی در آنها وجود دارد به طور متفقالقول مینویسند که خیابانی نام آذربایجان را، که یکی از دلایل آن در اعتراض به نامگذاری اران به آذربایجان بود، به «آزادیستان» تغییر داد (کسروی، ۱۳۷۱: ۸۷۳) خانم علیقیزی در کمال ناباوری و شگفتی «آزادیستان» را به «آزادستان» تبدیل کرده و در سرتاسر کتاب از واژه «آزادستان» استفاده کرده است، نکتهای که به باور ما اتفاقی و از روی سهو نیست و کاملاً آگاهانه، هدفمند و از روی برنامهریزی و برای نیل به همان اهداف از پیش تعیین شدهای است که در بخشهای بعد به آن اشاره خواهیم کرد.
کسروی مینویسد:
«در همان روزهای نخست خیزش حاجی اسماعیلآقا امیرخیزی، که از آزادیخواهان کهن و این زمان از نزدیکان خیابانی میبود، پیشنهاد کرد که آذربایجان چون در راه مشروطه کوششها کرده و آزادی را برای ایران او گرفته نامش را آزادیستان بگزاریم. (کسروی، ۱۳۷۱: ۸۷۳).
هم و در اثر دیگرش باز از «آزادیستان» نام برده است (کسروی، ۱۳۷۶: ۱۵۴، ۱۶۳، ۱۶۴). خود شیخ محمد خیابانی نیز در یکی از نطقهایش به «آزادیستان» اشاره نموده (بیتا، ص ۲۶). بهار نیز مینویسد: «مرحوم شیخ محمد خیابانی… و رفقایش… نام آذربایجان را «آزادیستان نهادند» (بهار، ۱۳۷۱: ۴۹). همچنین صدرهاشمی هم نام مجلهای را که در همان روزگار به سردبیری میرزا تقیخان رفعت، یاور شیخ محمد خیابانی، منتشر میشده «آزادیستان» نوشته (صدرهاشمی، ۱۳۶۲: ۱۴۹) و در قطعه شعری هم که وحید دستگردی به مناسبت انتشار «آزادیستان» سروده او نیز نام «آزادیستان» را آورده (همانجا) و آرینپور هم این نام را به همان شکل «آزادیستان» ضبط کرده است (آرینپور، ۱۳۷۲: ۲۳۰).
ضبط نام «آزادیستان» محدود به آنچه که اشاره شد نیست و حتی در آثار چاپشده در جمهوری آذربایجان ـ چه پیش و چه پس از استقلال ـ به آن برمیخوریم. در انسیکلوپدی جمهوری آذربایجان، این نام با حروف سیریلیک «آزادیستان» ضبط شده است (ج۱، ۱۹۷۶: ۱۳۲). در تاریخ مختصر آذربایجان هم این نام با حروف لاتین «آزادیستان» ضبط گردیده است (آراز اوغلو، ۱۹۹۹: ۱۱۹). در یک کتاب درسی تاریخ آذربایجان که برای شاگردان کلاس پنجم دبستان تدوین شده است هم، ضمن خطا دانستن تغییر نام آذربایجان، نام «آزادیستان» با حروف لاتین نوشته شده (اسحق ممدوف و دیگران، ۲۰۰۹: ۵۳) و همچنین است در کتاب آتایوردو که نام «آزادیستان» با حروف سیاه مشخص شده است (۲۰۰۱، ص۲۱۶).
چنانکه ذکر شد، با وجود این اشارات بسیار روشن و واضح و با تأکید بر اینکه نویسنده در فهرست منابع و مآخذ خود نیز از مجله «آزادیستان» نام برده و با حروف سیریلیک آن را به شکل «AɜaДИCTH» (ـ آزادیستان) نوشته، پس چرا در داخل متن کتاب در همه صفحهها «آزادیستان» تبدیل به «آزادستان» شده است.
نکتهای ظریف اما بسیار مهم در این تغییر نهفته است. با در نظر گرفتن مفهوم پسوند «ستان» که در ترکیب با اسامی معنی سرزمین، کشور و یا اقامتگاه میدهد مانند: بلوچستان، کردستان، تاجیکستان، ترکمنستان و ازبکستان و… معنی «آزادیستان» که از ترکیب آزادی به اضافه ستان به دست آمده میشود سرزمین آزادی. اما در حالت دیگر یعنی «آزادستان» که از ترکیب آزاد به اضافه ستان درست شده، یعنی سرزمین آزاد که الغاکننده و حاکی از آزادی و جدایی آذربایجان از ایران است.
به طوری که ملاحظه میشود، به همین آسانی و سادگی نکتهای طرح میشود و سپس با افزودن شاخ و برگ به آن در یک روند نه چندان طولانی، آن را تبلیغ میکنند و بعدها به عنوان واقعیت در کتابهای درسی و غیره به دانشآموزان و دیگران ارائه میدهند، کاری که نمونههای بارز آن را در تغییر نام آذربایجان، دو پارگی آذربایجان و وجه تسمیههای نادرست، جای نامها و غیره شاهد هستیم.
سرپوش نهادن بر جنایات ترکان عثمانی در آذربایجان
نویسنده، به موازات تعریف از بلشویکها و روی خوش نشان دادن به آنان به عنوان نیروهای رهاییبخش مردم ایران و دیگر کشورها، ترکان عثمانی را نیز مورد لطف و مرحمت خود قرار داده و، لابد به جهت خوشایند برادران ترک، اقدامات جنایتکارانه و الحاقگرایانه آنان نسبت به ایران را نوعی کمک و در جهت پایان بخشیدن به جنایات ارمنیان نسبت به اهالی آذربایجان دانسته است. او مینویسد:
«در اوایل سال ۱۹۱۸ نیروهای نظامی ترکیه برای پایان دادن به جنایتهای دهشتناک ارمنیان نسبت به آذربایجان، همزمان با پیشروی در قفقاز، وارد آذربایجان شدند و این عملیات به اتمام کشتار انجامید. این نیروها در ماه مارس به ماکو، در ماه مه اورمیه و سلماس و کمی بعد وارد تبریز شدند و تا زمان شکست در جنگ جهانی اول در نوامبر ۱۹۱۸، در منطقه ماندند. به همین جهت قسمتی از اهالی به ترکها علاقه نشان میدادند.» (علیقیزی، ص ۵۳).
نخست اینکه نویسنده با آوردن نام «ارمنیان» به جای آسوریها و ارمنیها هدف خاصی را دنبال میکند و صد درصد نتیجهگیریهای خود خواسته است. دیگر اینکه خانم نویسنده فراموش نموده که اگرچه ترکان به جهت سرکوب و تنبیه آسوریها به آذربایجان آمدند، اما گسیل دو هزار سرباز به سوی تبریز، غارت انبارهای غله، عهدشکنی، تشکیل جمعیتی به نام اتحاد اسلام و قرار دادن یوسف ضیا بیک در صدر این جمعیت و مداخله سیاسی و نظامی در امور داخلی ایران و طرح مباحث ترک و فارس و ایران و توران با چه نیتی انجام شده است؟
مگر نه این است که آنان «میخواستند آذربایجان را، که جزء لاینفک ایران و اکلیل تاج با عظمت کیان است، به قفقاز ملحق و جزو ممالک شاهانه عثمانی بکنند!» (بادامچی، ۲۵۳۶ (۱۳۵۶)، ص ۲۹).
اگر ترکان پشتیبان واقعی مردم آذربایجان و حافظ راستین منافع آنان بودند چرا در یک همسویی آشکار با حکومت مرکزی ایران، انگلیسیها و دیگر جریانهای مداخلهجو و سرکوبگر سعی در سرکوب خیزش خیابانی داشتند و او را همراه با اسماعیل نوبری و محمدعلی بادامچی دستگیر و پس از بردن به ارومیه سپس به قارص منتقل نمودند؟
هیچ دلیل روشن و منطقیای برای این کار آنان وجود ندارد جز اینکه هنگامی که ترکان عثمانی فرقه دموکرات ایران و خیابانی و یارانش را، که چون سدی در برابر اندیشههای ناپاک آنان در جدا نمودن آذربایجان از خاک ایران استفاده بودند و جز حفظ وحدت و یکپارچگی تمامیت ارضی ایران در اندیشه دیگری نبودند، رودرروی خود دیدند، سعی نمودند تا با دستگیری آنان راه را برای به اجرا درآوردن نیات شوم و پلید خود هموار سازند (بادامچی، همانجا).
لازم است به مأخذ معتبر دیگری که درباره حوادث سالهای ۱۲۹۸ تا ۱۳۰۰ش ارومیه است استناد کنیم تا میزان علاقه بخشی از اهالی آذربایجان به ترکها را که خانم علیقیزی مدعی آن است دریابیم.
«بلی این اعمال و افعال مأمورین عثمانی است که ملت ایران را از آنها رمیده نموده در هر موقعی که من غیر حق بنای تجاوز به خاک ایران گذاشتهاند با اینکه به اقتضای پیشامدها بایستی استفادههای زیاد از اهل ایران نمایند طوری اقدامات استقلالشکنانه کردهاند که ایرانیها را مشمئز نموده و تولید عداوت و کدورت. (معتمدالوزاره، ۱۳۷۹: ۲۱۳).
و یا: همین که عثمانی وارد خاک ایران شدهاند بنای تجاوز و تخطی به حقوقات ملت و دولت ایران نموده بدتر از فشارات سابقه تضییقات وارد کرده و حمله به استقلال ایرانیان نمودهاند که به فوریت اهل ایران از تمایل منصرف و در دفع عثمانی همدل و همجهت شدهاند. (همان: ص۲۱۴).
به مصداق «مشت نمونه خروار است»، همین نمونهها را کافی دانسته از آوردن مثالهای بیشتر خودداری میکنیم.
کسروی و داوریهای نویسنده درباره او
احمد کسروی، که به عنوان یکی از یاران و نزدیکان شیخ محمد خیابانی همراه و همرزم او بوده و بعدها در آستانه خیزش خیابانی به دلایل کاملاً روشن سیاسی از او فاصله گرفته است، در چندین جای از کتاب خانم شوکت علیقیزی مورد حمله واقع شده و نسبت به وی اتهامهای ناروایی وارد شده است که در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره میکنیم.
نویسنده در جایی از کتاب با اشاره به برگزاری اجتماعاتی پنهان علیه سیاستهای استعماری روسها در تبریز که کسروی از ترتیبدهندگان آن بوده (ص ۲۶) در زیرنویس این توضیح را درباره کسروی نوشته است:
«کسروی بعدها با جعل نیروهای موجود در مردم آذربایجان بنیان کسرویسم را نهاده و به عنوان مورخ بورژوای ایران شناخته شد. این جریان اساس ایدئولوژی پانایرانیست شووینیست مرتجع را در دوران سلطنت پهلوی (۱۹۷۹ ـ ۱۹۲۵) تشکیل میداد.» (همانجا)
در جای دیگری از کتاب، ضمن بحث از رویداد یورش عثمانیها به خاک آذربایجان، باز با اشاره به کسروی نوشته شده: «… شخصی که بههیچوجه رهبری خیابانی بر حزب را برنمیتابد و در نوشتههایش در برابر او موضع میگیرد» (همان، ص ۵۳).
باز هم در صفحه دیگری از کتاب خانم شوکت علیقیزی لبه تیز تیغ را متوجهِ کسروی و کسانی چون میرزا علی هیئت، سلطانزاده (با سلطانزاده ارمنی، (میکائیلیان) اشتباه نشود)، دکتر زینالعابدینخان نموده و مینویسد:
«او [عینالدوله] کوشید تا به کمک حسینآقا فشنگچی که مخفیانه به دستور وثوقالدوله به تبریز اعزام شده بود، شورشی را برضد دموکراتها ترتیب دهد. این شورش میبایست به توسط گروه تنقیدیه متشکل از کسانی چون… کسروی و دیگران انجام میشد. به این اشخاص پول هنگفتی پرداخته شده و وعده داده شد که…» (ص ۸۰).
گرچه نویسنده در چند سطر پایینتر مینویسد: «بنا به نوشته کسروی، گویا او از این پیشنهاد امتناع کرده است.» (همانجا) و این کاملاً درست است و کسروی هرگونه پیشنهادی در این باره را نپذیرفته، با قاطعیت رد نموده و حتی نمیخواسته که درباره آن به گفتوگو هم بپردازد (کسروی، ۱۳۷۱، ص۸۷۶/ همو، ۲۵۳۵، ص۹۹) تا چه رسد به اینکه او را تطمیع کرده باشند. اما باز نویسنده دستبردار نیست و در ادامه جمله خود میافزاید: «ولی مشخص است که این گروه با تاجران ثروتمند تبریز جلساتی برگزار کرده و در شهر سلاح و نیروهای مسلح جمعآوری مینمود» (همانجا).
او در ادامه افزوده:
«در روز ۱۰ مه (۲۰ اردیبهشت) دموکراتها که از نقشه آنها باخبر شده بود [بودند]، این اشخاص را که از گفتوگو با عینالدوله بازمیگشتند، به محض خروج از آلاقاپی بازداشت کردند. برخی از آنان، مانند هیئت و طلیعه، به تهران و دیگران (سلطانزاده، دکتر زینالعابدینخان و علیاکبر حریری) به کردستان تبعید شدند. فشنگچی، سردار عشایر و بقیه در زندان تبریز نگهداری شدند… بقیه و، از جمله احمد کسروی، پس از چند روز مخفی شدن به تهران گریختند.» (همان: ۸۱).
شرح این رویداد را نویسنده به گونهای ساخته و پرداخته و جعل کرده است که گویی خود او در هنگام گفتوگوی نامبردگان با عینالدوله مستبد، دشمن مشروطه و آزادیخواهان در آنجا حاضر و ناظر بوده است.
اما در اصل، دیدار این گروه با عینالدوله نه به عنوان همکاری در جلوگیری از کارهای خیابانی بلکه به جهت دادخواهی و چارهجویی درباره کتک خوردن سلطانزاده بوده است (کسروی، ۱۳۷۱: ۸۷۸) که آن هم بدون نتیجه بود و آنان خیلی سریع آنجا را ترک گفتهاند (همانجا).
حقیقت این است که اگرچه کسروی و یارانش از خیابانی کناره گرفتند، اما آنان هیچگاه نهتنها با او به دشمنی برنخاستند بلکه به نوعی در تهران پشتیبان و یار و یاور او بودهاند. کسروی مینویسد: در آن میان، روزی نوبری به من گفت: شما میخواهید چه کنید؟ گفتم من دوست نمیدارم به زیان خیابانی باشم. گفت «من نیز در همان اندیشهام. خیابانی هم با من و هم با شما بدی کرده، ولی ما باید در اندیشه آذربایجان باشیم. این جنبش به نام آذربایجان است. (۲۵۳۵، ص ۱۰۵).
افزون بر آنچه گفته شد، کسروی پیشنهاد مخبرالسلطنه را که میخواست او را با خود به آذربایجان ببرد پذیرفته (همان، ص ۱۰۶) و در تهران میماند و تنها اندیشهای که در سر میپرورانده نوشتن نامهای به خازنزاده و دیگر همراهانش در تبریز بوده «که در این پیشامد ما باید فرصت را از دست نداده به یاران خیابانی که گرفتارند یاوری و مهربانی دریغ نگوییم و این نتیجه خواهد داد که دشمنی از میانه ما و آنان برخیزد» (همانجا).
اما دریغ از سر سوزنی وجدان علمی و حرفهای! نویسنده به قصد اثبات ناسیونالیست بودن کسروی ببینید با توسل به چه شیوههایی و انتخاب گزینشی از میان این همه دادههای تاریخی فقط به کدام نوشته استناد میکند و به این بسنده ننموده، جعل و تحریف را نیز چاشنی کار خود میسازد.
علت آن نیز روشن است و به پژوهشهای کسروی پیرامون زبان دیرین مردم آذربایجان بازمیگردد. کسروی، که از همان روزگاران به مباحث زبانشناسی علاقهمند شده بود، حاصل پژوهشهایش را در کتاب کوچکی به نام «آذری یا زبان باستان آذربایجان» در سال ۱۳۰۴ش منتشر نمود. این پژوهش مهم کسروی در آن روزگار جهان شرقشناسی را، به ویژه در حوزه پژوهشهای زبانهای ایرانی، تکان داد و به هیجان آورد. نتیجه پژوهش کسروی در این باره چنان مؤثر بود که مدخل «آذری» در دایرﺓالمعارف اسلام که تا پیش از انتشار کتاب کسروی، یکی از لهجههای زبان ترکی معرفی شده بود، در چاپ بعدی اصلاح گردیده و با بهرهگیری از پژوهش کسروی مدخل «آذری» بازنویسی شد و بر تعلق آن به زبانهای ایرانی به عنوان یکی از گویشهای زبان پهلوی تأکید شد، چیزی که کام پانترکیستها را تلخ نمود و آنان را برآشفت.
همین نیز، به قول معروف، شد «پیراهن عثمان» و دلیلی بر خیانت کسروی به آذربایجانیها و پشت کردن او به فرهنگ و تمدن سرزمین مادری. پژوهش علمی و ژرف کسروی در این زمینه چنان محکم، مستدل و بر پایه مدارک و اسناد خدشهناپذیر استوار است که چون پاسخی برای آن نمییابند، کینه خود را نسبت به او در قالب سخنانی از همین دست بروز میدهند.
اظهارنظرهای بیپایه
اگرچه نویسنده در سرتاسر کتاب به طرح مطالب و اظهارنظرهای بیپایه پرداخته، که به پارهای از آنها اشاره شد، اما این مورد چون در زمینه مسائل ادبی است بهتر آن دیدیم که جداگانه به آن بپردازیم.
نویسنده، به مناسبت طرح مباحثی، اظهارنظرهایی کرده است که نهتنها با واقعیات همخوانی ندارد، بلکه ادعاهایی بیپایه است و فقط ناشی از نوعی تعصب کورانه و تفاخر غیرواقعی است. به عنوان نمونه، او در جایی از کتاب، به هنگام بحث درباره میرزا تقیخان رفعت، نوشته: «تقی رفعت از بانیان مکتب شعر نو ایران بود» (علیقیزی، ص ۷۴) و در زیرنویس افزوده: «اشعار فارسی جدید وی نیز اساس شعر نو را در ایران نهاده بود… ولی با مرگ زودهنگام رفعت (پس از سرکوب قیام تبریز) نام او نیز فراموش شد. در نتیجه، نیما یوشیج که ۱۷ یا ۱۸ سال پس از رفعت آثار خود را نوشته، دیرزمانی به عنوان پدر شعر نوی فارسی شناخته میشد» (همانجا).
در اینکه تقی رفعت از تجددگرایان بوده و در گرایش به نوگرایی ادبیات ایران سهم داشته تردیدی نیست اما شگفتی در این است که نویسنده در یک تحریف آشکار و برای اثبات اینکه مثلاً میرزا تقیخان رفعت آذربایجانی بر نیما یوشیج فارسی تقدم داشته، مینویسد که نیما «۱۷ یا ۱۸ سال پس از رفعت آثار خود را نوشته»، در حالی که، با توجه به مرگ رفعت در شهریور ۱۲۹۹ و تاریخ سروده شدن اولین شعرهای نیما در اسفند ۱۲۹۹ و ۱۳۰۱ خورشیدی (آرینپور، ۱۳۷۲: ۴۶۷ ـ ۴۶۹) تنها شش ماه تا دو سال فاصله است و نه ۱۷ یا ۱۸ سال؛ یعنی کاملاً طبیعی است که این هر دو به طور همزمان در این باره اندیشیدهاند.
ارتباط خیزش خیابانی با رویدادهای بعدی
نویسنده در پایان کتاب خود، بخشی به عنوان «نتیجهگیری» افزوده که در آن با یک برداشت غیرواقعی رویدادهای پس از خیزش خیابانی را تحت تأثیر و نشأتگرفته از آن خیزش دانسته است که پارهای از اظهارات او در این بخش در خور توجه و قابل تعمق است.
او نوشته: «شخصیت شیخ محمد خیابانی صفحهای نوین و مرحله ویژه در بروز شعور ملی و پیشرفت ملی آذربایجان گشود که اواخر سده گذشته هنوز در دوره جنینی قرار داشت» (ص ۱۳۶). هر پژوهشگر بیطرفی، که فقط دادههای تاریخی را ملاک سنجش و داوری خود از این رویداد قرار بدهد، نیک میداند که خیزش خیابانی و انگیزههای او از این حرکت چه بوده و ماهیت خیزش او برقراری دموکراسی برای آذربایجان در چارچوب تمامیت ارضی ایران و سپس گسترش و انتشار آن در همه ایران بوده و نهتنها هیچ نسبتی با گرایشهای قومگرایانه و فرآیند ملتسازی در آن سوی ارس نداشته، بلکه به شدت با آن مخالف بوده و، چنانکه اشاره شد، تغییر نام آذربایجان به «آزادیستان» به توسط او و همزمانش اوج این مخالفت و رودررویی آشکار او با ایدههای پانترکیستها و ترکگرایان به شمار میآید و بینیاز از هر توضیح دیگری است.
مورد دیگر، تفسیر نویسنده از رویدادهای بعدی در آذربایجان ایران است، که نویسنده آن را با خیزش خیابانی پیوند زده و اینگونه وانمود کرده که همه این حرکات، و به ویژه رویدادهای رخداده میان سالهای ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۵ در آذربایجان ایران، ادامه راه خیابانی بوده است؛ در حالی که چه کسی است که نداند ماهیت تجزیهطلبانه و جداییخواهانه آن جریان، که بیگانگان نیز در به وجود آوردنش سهمی اساسی داشتهاند، کجا و خیزش خیابانی کجا؟ و اساساً هیچ نسبتی میان این دو نمیتوان برقرار نمود جز آنکه فقط عدهای سودجو در چارچوب منافع تنگنظرانه گروهی خود از نام خیابانی و امثال او پوششی برای توجیه رفتارهای اشتباه و نادرست خود ساختند تا در زیر نام نیک این دوستدار یکپارچگی ایران انحرافات خود را توجیه نمایند.
از همه جالبتر و قابل تعمقتر این پاراگراف از نوشته نویسنده در این بخش است که میگوید:
«پس از پیروزی انقلاب نیز، با برگزاری صدمین سالگرد خیابانی، سهم او را در حرکات آزادیخواهانه بعدی به صورت ویژه بیان نمودند. سرانجام حضور م. خیابانی [موسی خیابانی] نوه شیخ محمد خیابانی در حرکات انقلابی و در جرگه رهبران یک تشکیلات مهم انقلابی و شجاعتهای او در روند انقلاب و حوادث بعدی و مرگ او در سال ۱۹۸۲، بار دیگر نام خیابانی و طرفدارانش را به صورتی فراموشنشدنی در یادها زنده کرد» (ص ۱۳۹).
نخست باید اشاره نمود موسی خیابانی که نام اصلی او موسی نصیراوغلو و مشهور به موسی خیابانی بوده است، نهتنها نوه شیخ محمد خیابانی نبوده بلکه هیچ نسبت و ارتباطی با شیخ محمد خیابانی نداشته و این یک دروغ بزرگ و تحریف آشکار است.
اینجاست که انسان بیاختیار به یاد این گفته پرمایه که: «هدف وسیله را توجیه میکند» میافتد و اصلاً از این تعجب نمیکند در سرزمینی که نخستین انقلاب سوسیالیستی جهان در آنجا تحقق یافته و صدها کتاب و مقاله در رد و نادرست بودن ترور نوشته شده و همه جریانات و گروهها و سازمانهای چریکی مارکسیست و غیرمارکسیست، که در دنیا به مبارزات مسلحانه روی آورده و از ترور به عنوان یکی از راههای تاکتیکی و بعضاً هم استراتژیک سود میجستهاند، از نظر تئوریسینها و ایدئولوگهای شوروی سکتاریست، چپرو، ماجراجو و آنارشیست و با دهها صفت دیگر از این دست متصف میشدند؛ حال به یکباره انقلابی شده و از رهبران یکی از همین جریاناتی که در جریان ترورهای کور در اوایل انقلاب ایران و در به آشوب و خشونت کشیدن فضای سیاسی جامعه ایران عملکرد آشکاری داشتهاند تجلیل میشود و از «شجاعتهای» آنها یاد میگردد.
داستان تاریخنگاری خانم شوکت علیقیزی و دیگر دوستان او در جمهوری آذربایجان عجیب و غریب و بیانتهاست. اما هر قدر که آنان در این راه به شیوه کنونی بکوشند به همان میزان از ارزش و اعتبار گفتهها و نوشتههایشان کاسته و هرچه که مینویسند به ضد خود آنها تبدیل خواهد شد؛ چراکه نسل نو امروزی در سرتاسر جهان در جستوجوی حقیقت است و سرعت انتقال اخبار رویدادها و تبادل اندیشهها در سرتاسر جهان به گونهای است که خواستاران حقیقت بسیار سریع به آن دست خواهند یافت. از همه مهمتر اینکه نسل کنجکاو و پرسشگر امروزی چشمبسته چیزی را نخواهد پذیرفت، مگر آنکه به درستی آن باور داشته باشد.
سخنی با مترجم کتاب و همچنین درباره ترجمه کتاب
مترجم کتاب، به شهادت آثاری که چه در زمینه تألیف و چه در زمینه ترجمه از وی منتشر شده، یکی از پرکارترین پژوهشگران در ارتباط با فرهنگ و تمدن آذربایجان است که در حوزههای تاریخ، زبان و ادبیات و جغرافیای تاریخی این سرزمین آثار متنوعی تألیف و یا ترجمه کرده است. گرچه این بخش از نوشتار ما به بهانه همین کتابی که مورد نقد و بررسی قرار گرفت نوشته شده، اما به مناسبت ارتباط این ترجمه با دیگر ترجمهها و یا تألیفات او که در لابهلای آنها اهداف معینی دنبال میشود، به جهت روشن شدن بیشتر موضوع، ناگزیر به پارهای از نوشتههایش نیز اشاره خواهد شد.
به نظر میرسد که مترجم محترم به دلایل زیادی که جای طرح و بررسی آنها در اینجا نیست، خود تحت تأثیر جریان و یا جریاناتی قرار دارد و گرایش غالب در نوشتههایش به سوی نوعی «بینش خاص» است. درست برخلاف آنچه که در یکی از ترجمههایشان نوشتهاند: «هدف از ترجمه این کتاب انتقال بینش خاص نویسنده نیست چراکه نکته تازهای در این بینش وجود ندارد» (حسنزاده، ۱۳۸۶: ۱۲، پیشگفتار مترجم).
آقای پرویز زارع شاهمرسی، به شهادت مطالب بسیاری که در آثارشان دیده میشود، نهتنها ناقل بسیار فعال و پرکار این «بینش خاص»، که مروج و مدافع سرسخت آن نیز هستند و، در واقع، از همان راه و روش مورد استفاده نویسندگان پیرو «بینش خاص» در آثارشان سود میجویند.
در زیر به چند نمونه از داوریها و اظهارنظرهای آقای پرویز زارع شاهمرسی اشاره میکنیم تا روشن گردانیم که اگر این نوشتهها ترویج و دفاع از یک «بینش خاص» و یا انتقال آن نیست پس چیست؟
«نامیده شدن زبان پهلوی رایج در آذربایجان به نام زبان آذری یکی از گزارههای بیاساس است که در آغاز سده بیستم میلادی توسط ایرانگرایان و با دلایلی غیرزبانشناسی و غیرتاریخی بنا شده است.» (شاهمرسی، ۱۳۸۵: ۲۱).
«نظامی اگرچه ترکزبان بود ولی با تأکید شیروانشاه مجبور شد آثار خود را به پارسی بنگارد گرچه دیوانی ترکی از وی در قاهره موجود است» (همان، ص۳۶۹).
«هم در بخش جنوبی و هم بخش شمالی آذربایجان، آثار زیادی به زبان ترکی پدید آمد» (همان، ص ۵۳).
«جنگ اول ایران و روس به شکست ایران و انعقاد قرارداد گلستان در ۱۲ اکتبر ۱۸۱۳م/ ۲۹ شوال ۱۲۲۸ق منجر شد که طی آن دربند، باکو، شیروان، شکی… به دولت روسیه واگذار شد. بدین ترتیب، عصری نوین در تاریخ آذربایجان آغاز شد.» (شاهمرسی، ۱۳۸۷: ص ۶۲).
«در سده هفتم پ.م، سکاهای ترکنژاد، که مردمی جنگجو، بیرحم و بسیار شجاع بودند…» (شاهمرسی، ۱۳۸۹: ۲۱).
به یک نمونه هم به استفاده گزینشی آقای شاهمرسی از منابع و مآخذ در اثبات اینکه آن سوی ارس آذربایجان نام داشته، اشاره میکنیم: «میرزا محمدصادق موسوی (نامی اصفهانی) در کتاب تاریخ گیتیگشا (در تاریخ زندیه) مینویسد: رود ارس که از مشاهیر رودهایی [رودهای] کبیرست در وسط آذربایجان جاری و متصل به دریای خزر» (شاهمرسی، ۱۳۸۷: ص ۵۶) و اما دنباله آن جمله که آقای شاهمرسی آن را حذف کردهاند و یکصد و هشتاد درجه مفهوم عبارت را تغییر میدهد، «و بابالابواب و بلاد و الکای مذکور آنچه در ماورای رود مزبور واقع گردیده است مشهور است به ولایت آن طرف آب، که غرض از آن شیروانات و سالیان و بادکوبه» است (موسوی نامی اصفهانی، ۱۳۱۷: ۱۱۰).
نمونهای هم از تحریفات آقای شاهمرسی میآوریم: ایشان درباره ربابنامه که آن را «اربابنامه» نوشتهاند آوردهاند که: «سلطان ولد (۶۲۳ ـ ۷۱۲ ق) فرزند مولانا ده غزل کامل ترکی دارد. او منظومهای به نام اربابنامه دارد که در آنجا ۱۵۶ شعر ترکی به نظم آورده (شاهمرسی، ۱۳۸۵: ۴۵). در حالی که ربابنامه منظومهای است به زبان فارسی که در قالب مثنوی سروده شده و دارای «۱۵۶ بیت شعر ترکی» هم هست و نه «۱۵۶ شعر ترکی»؟!
در اینجا قصد پاسخگویی به موارد اشاره شده را ندارم، که حدیثی است مکرر و ملالآور. فقط همین نکته را یادآور میشوم که از کسی که نظامی را صاحب دیوان ترکی دانسته (شاهمرسی، ۱۳۸۵: ۳۶)، کتاب صفوﺓالصفای ابن بزاز اردبیلی را نوشتهشده به زبان ترکی آذربایجانی معرفی کرده (همان، ص۴۱) رساله روحی انارجانی را نیز به زبان ترکی آذربایجانی دانسته (همان، ص۵۰) و ربابنامه را «اربابنامه» نوشته (همان، ص۴۵) و نام کتاب ماهی سیاه کوچولوی بهرنگی را که به همین نام چاپ شده و دو جایزه نمایشگاه بولون ایتالیا و بینال براتسیلاوا را در ۱۹۶۹ از آن خود ساخته ترجمه و «بالاجاقارابالیق» بنویسد (همان، ص۱۱۰) و مرتکب دهها سرقت ادبی دیگر از این دست بشود، بیش از این نمیتوان انتظار داشت.
اما باز میگردیم بر سر موضوع ترجمه کتاب تبریز طوفانی. با یادآوری همان جمله «هدف از ترجمه…» که پیشتر به آن اشاره شد؛ آیا جای این پرسش منطقی وجود ندارد که پس چرا از سوی شما به عنوان یک مترجم ـ که ظاهراً پژوهشگر نیز هستید و آگاه به تاریخ، زبان، ادبیات، و جغرافیای تاریخی آذربایجان ـ در ترجمههایتان و نیز همین کتاب تبریز طوفانی، هیچ شرح و توضیحی در رد نوشتههای بیپایه، سست، دروغ و ساختگی که در جهت تبیین همان «بینش خاص» است دیده نمیشود؟
از دو حال خارج نیست؛ یا شما با این بینش مخالفاید و یا اینکه موافق. اگر موافقاید که هیچ؛ ولی اگر مخالفاید که با استناد به همان نوشته پیشین شما در ظاهر چنین وانمود میکنید، پس اصرار شما در انتقال اینگونه ادبیات، که به گفته و تصریح خودتان دارای «بینش خاص» نیز هست، برای چیست؟
آقای عزیز، این نوشتهها نهتنها دارای «بینش خاص» که انباشته از مطالب ساختگی، غیرواقعی و مجعولاند که در کارگاههای وارونهنگاری همان واضعان «بینش خاص» آماده و تولید میگردند و شما نیز آنها را عیناً به همان صورت ترجمه میکنید، که البته راه و رسم امانتداری در ترجمه نیز همین است.
اما، دوست عزیز، اینها داستان و یا رمان تخیلی و فانتزی نیست که در زمان و مکان و فضای مجازی رخ داده باشد؛ این نوشتهها تاریخ است و تاریخ نیز مبتنی بر اسناد و مدارک و دادههای دیگر که چنانچه به آن توجه نشود راه بر انواع و اقسام داوریهای شتابزده، کجفهمیها، سوءاستفادهها و برداشتهای نادرست گشوده و اذهان بسیاری، به ویژه جوانان بیاطلاع از حقایق، را مشوب نموده و آنها را به بیراهه و برهوت گمراهی خواهد کشاند.
این شیوه علمی کار است و کاملاً مرسوم و جاافتاده که یک مترجم، به هنگام ترجمه یک اثر تاریخی، چنانچه به مطلب یا مطالبی اشتباه برمیخورد با استفاده از منابع و مآخذی که در دسترس او قرار دارد با افزودههای خود در زیرنویس خواننده را آگاه و اشتباه و یا احیاناً جعل و تحریفهای نویسنده را گوشزد نماید، کاری که مشخص است شما اصلاً میل و رغبتی به آن نداشته و ندارید.
دوست عزیز، دستکم به پارهای از آنچه که در نقد آراء نویسنده در اینجا به آنها اشاره شده مراجعه کنید و پس از مقایسه آنها با دادههای موجود در منابع و مآخذ ببینید کدامیک درست و به واقعیت نزدیک است، یعنی سخنان نویسنده و یا نوشتههای منابع که ما به آنها استناد نمودهایم؟
به عنوان مثال، آیا واقعاً شما نمیدانید که شیخ محمد خیابانی نام آذربایجان را به «آزادیستان» و نه «آزادستان» تغییر داد؟ آیا نمیدانید که «م. خیابانی» (موسی خیابانی) نهتنها نوه شیخ محمد خیابانی نبوده، بلکه هیچ ارتباطی هم با او نداشته؟ آیا نمیدانید که نویسنده در اثبات مدعاهای خود و القاء همان «بینش خاص» ـ که خود شما نیز به آن اشاره نمودهاید ـ ماهیت رویدادها و اشخاص را دگرگون نموده، مانند آنچه که درباره شیخ محمد خیابانی و احمد کسروی نوشته است.
اگر نمیدانستهاید به باور ما به مصداق «مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان» بهتر است که دستکم حوزه تاریخ را رها کنید و در حوزههای دیگر قلم بزنید و یا چنانچه دانستهاید و آن را به سکوت برگزار کردهاید، کار شما نادرست و در تقابل با گفته خودتان که: «هدف از ترجمه این کتاب، انتقال بینش خاص نویسنده نیست» قرار دارد و این شبهه را به وجود میآورد که اتفاقاً غیر از این است و ترجمه این آثار و آثاری از این دست به دست شما گسترش و القاء همان «بینش خاص» است، البته با زیرکی و رمز عبور عباراتی مانند «هدف از ترجمه…» که به طور حتم و یقین پس از این کارآیی نخواهد داشت.
سؤال آخر در این ارتباط، چرا کتابهایی که شما ترجمه میکنید اصولاً غیرمستند و در ضدیت با ایران و ایرانی است و تفکر خاصی را القاء میکند؟ چرا تاکنون توفیق ترجمه کتابهای علمی از جمهوری آذربایجان که مستند و علمی هستند ـ مثل تألیفات اقرار علیف ـ را نداشتهاید؟
افزون بر آنچه گفته شد نثر مترجم کتاب روان نیست و در جملهبندیهای او اشتباهات زیادی دیده میشود و اساساً گویا کتاب اصلاً ویرایش نشده که به دلیل گستردگی این موارد فقط به پارهای از آنها اشاره میشود: «بنا به معلومات ژنرال دنسترویل انگلیسی در این سالهای قیمت گندم… ۲۰ برابر شده بود» (ص ۲۳)؛ «پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه موجب نابودی تزاریسم به عنوان مانع اساسی در برابر نیروهای آزادیخواهی ایران گردیده و…» (ص ۲۹)؛ «سرانجام داشناکها با فرستادن نمایندگان خود به مسکو پیشنهاد کردند در مقابل برخی از امتیازات عرضی، برای سرنگونی حزب دموکرات آذربایجان فعالیت کنند» (ص ۵۸)؛ «مجله حتی بنا به وضع روی جلد آن خود را طرفدار ادبیات نوین (تجدد) نشان میداد» (ص ۷۳)؛ «اینها همه انعکاس ادبی شعارهای رهبری قیام درباره ایران بود» (ص ۷۶)؛ «خیابانی که زنان را برای پیوستن و انجام کارهای سودمند برای مردم و وطن فرامیخواند…» (ص ۷۷)؛ «بنابه نوشته کسروی گویا او از این پیشنهاد امتناع کرده است» (ص۸۰)؛ «همچنان پیشتر گفتیم از آنجا که ناکامیهای دنیکین در قفقاز به معنای تضعیف سیاست انگلیس بود» (ص ۸۳)؛ «نامه همچنین گویای روابط گسترده و انقلابی عبداللهزاده را با آذربایجان شوروی و حتی شخص نریمان نریمانوف نشان میدهد.» (ص ۹۸).
منابع
آذری، علی. قیام شیخ محمد خیابانی. چاپ دوم ۱۳۴۶، بنگاه مطبوعاتی صفیعلیشاه.
آرینپور، یحیی. از صبا تا نیما. جلد دوم، چاپ چهارم. تهران ۱۳۷۲، انتشارات زوار.
آراز اُغلو، تاریخ مختصر آذربایجان. باکو، ۱۹۹۹، بینا، (به خط ترکی با الفبای لاتین).
انسیکلوپدی آذربایجان شوروی، ج۱، باکو، ۱۹۷۶، بینا. (به زبان ترکی با الفبای سیریلیک)
بهار، محمدتقی (ملکالشعرا). تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران. جلد۱، چاپ چهارم ۱۳۷۱، امیرکبیر.
خسروشاهی، سیدهادی. نهضت آزادیستان. تهران ۱۳۹۰، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
خیابانی، شیخ محمد. نطقهای شیخ محمد خیابانی. تهیه و تنظیم بهرام خیابانی، بیتا، بیجا، انتشارات احسان.
زارع شاهمرسی، پرویز. قرهباغنامه، از ادوار کهن تا دوره معاصر. تهران، ۱۳۸۹، شیرازه.
زارع شاهمرسی، پرویز. آذربایجان ایران و آذربایجان قفقاز. تهران ۱۳۸۷، نشر اختر.
زارع شاهمرسی، پرویز. تاریخ زبان ترکی در آذربایجان. تهران ۱۳۸۵، نشر اختر و هاشمی سودمند.
بادامچی، محمدعلی و…، شرححال و اقدامات شیخ محمد خیابانی. تهران، ۱۳۵۶٫
صدرهاشمی، محمد. تاریخ جراید و مجلات ایران. جلد اول، چاپ دوم، اصفهان ۱۳۶۳، انتشارات کمال.
علیقیزی، شوکت. تبریز طوفانی. ترجمه پرویز زارع شاهمرسی. تبریز ۱۳۹۰، نشر اختر.
قندیلف، سیفالدین و اسحق مامدو. تاریخ آذربایجان (کتاب تاریخ کلاس یازدهم). باکو، انتشارات چاشی اُغلو (به زبان ترکی با الفبای لاتین).
کسروی، احمد. تاریخ هیجده ساله آذربایجان. چاپ دهم، تهران، ۱۳۷۱، امیرکبیر.
کسروی، احمد. قیام شیخ محمد خیابانی. ویرایش و مقدمه محمدعلی همایون کاتوزیان. تهران ۱۳۷۶، نشر مرکز.
کسروی، احمد. زندگانی من. تهران ۱۳۵۵، نشر و پخش کتاب جار.
محمودلو، یعقوب و دیگران. آتایوردو (کتاب تاریخ کلاس پنجم). باکو، انتشارات تحصیل (به زبان ترکی به الفبای لاتین).
معتمدالوزاره، رحمتاللهخان. ارومیه در محاربه عالمسوز، از مقدمه نصارا تا بلوای اسمعیلآقا ۱۳۰۰ ـ ۱۲۹۸ شمسی. به کوشش کاوه بیات. تهران ۱۳۷۹، شیرازه.
موسوی، میرزا محمدصادق (نامیاصفهانی). تاریخ گیتیگشا (با مقدمه سعید نفیسی). تهران، ۱۳۱۷، اقبال.
نریمان حسنزاده. ستارخان و جنبش آذربایجان. مترجم: پرویز زارع شاهمرسی. تهران ۱۳۸۶، شیرازه.
۱ ـ جمهوری آذربایجان؛ ۲۳ سال تکاپو برای دولت و ملتسازی، به کوشش حسین احمدی، تهران، مؤسسه تاریخ معاصر ایران، ۱۳۹۳، صص ۲۴۲ ـ ۲۱۶٫