مجتبی برزویی
در آثار تاریخیِ پانترکهای پیش از انقلابِ اسلامی ایران کوچکترین نشانه و حساسیتی نسبت به کوروش و داریوش و نیز سلسله هخامنشی و پیوند آن با تاریخ یهود به چشم نمیخورد ولی پس از انقلاب شاهد آن هستیم که پانترکها به طرز شگفتآوری ناگهان میکوشند که میان هخامنشیان و یهودیانِ کهن، روابط و پیوندهای پیچیدهای را مطرح نمایند. به راستی چه اتفاقی روی داده است؟
آیا باستانشناسان و تاریخنویسان پانترک شواهد و یافته های مستند و نوینی که نشانگر رابطه هخامنشیان و یهود باشد، یافتهاند؟
پاسخ بسیار ساده است و اصلاً از جنس یافته های علم تاریخ یا باستانشناسی نیست بلکه بیشتر از جنس راهبردها و راهکارهای سیاسی است. در حقیقت پانترکیسم به اقتضای شرایط پس از انقلاب، قدرتگیری سیاسی تشیعِ ایرانی و نیز فروپاشی غیرمنتظره اتحاد شوروی، ناگهان از سوسیالیسم و مبارزه برای دستیابی به حقوق خلقها به سبک مارکسیستهای روس دست کشیده و در چشم به هم زدنی به پشتیبان پرحرارت و البته دروغین اسلام و دشمن یهود ـ به اعتبار دشمنی دولت اسلامی ایران با دولت عبری ـ مبدل شده است.
پانترکیسم با توجه به ذکر نام کوروش در تورات و شناخته شدن او به عنوان مسیحا و نجاتدهنده یهود از یوغ ستم بابلیان کوشیده است این پادشاه ایرانی و سلسلهاش را به یهودیان ربط دهد و همه ویژگیهای شناختهشده او را مانند احترام به حقوق بشر و دارا بودن صفت ذوالقرنین که مورد اتفاق بیشتر پژوهشگران جهان و علمای مسلمان قرار گرفته است، زیر سؤال ببرد.[۱]
به نظر میرسد که پانترکها با این گمان که پس از انقلاب و با اسلامیتر شدن مظاهر زندگی ایرانیان، فرصت خوبی برای تخطئه و زیر سؤال بردن گذشته پیشااسلامی ایرانیان یافتهاند، میکوشند با تحلیلهای تاریخی و ربط دادن تاریخ پیش از اسلامِ ایران به یهودیان و یهودیگری چند هدف را همزمان پیش ببرند. باید ببینیم این اهداف چه چیزهایی هستند و چه اهمیتی دارند؟
ربط دادن هخامنشیان به یهود (هر چند به دروغ) این خاصیت را دارد که به حیثیت هویت طبیعی ایرانی (نه ناسیونالیسم باستانگرای سلسله پهلوی) که ناگزیر دارای هر دو میراث پیشااسلامی و پسااسلامی است، خدشه وارد میسازد و مردم ایران را از یکی از پایههای طبیعی فرهنگ خود محروم میکند.
این امر به معنای آن است که حضور واحدی سیاسی به نام ایران در متن تاریخ ملتهای کهن تا دوره صفویه به تعویق میافتد و ایرانیانِ بافرهنگ و شهرنشین، با ترکان بیابانگردِ کوچرو و پراکنده، از نظر دیرینگی، برابر و همسان میگردند. از سوی دیگر در غوغای حضور و نقش یهودیان در ایران باستان، نقش کانون جهانی یهود در شکلدهی و آفرینش ایدئولوژی پانترکیسم رفته رفته فراموش شده و نادیده گرفته میشود.
اما این دیدگاه پانترکی که گویا کوروش در خدمت مصالح یهودیان بابل بوده و به آنان آزادی بخشیده است، دارای کاستی بسیار است زیرا کوروش تنها به یهودیان آزادی نداد بلکه به دیگر ملتها و از آن میان بابلیان، اکدیان، فنیقیان و سومریان نیز این موهبت را ارزانی داشت. در حقیقت کوروش نه تنها از سوی یهوه تقدیس شده بلکه مردوک خدای بزرگ بابلیان و اکدیان و خدایان سومری، ایلامی و فنیقی نیز او را ستودهاند و حتی شخص وی به پرستشگاه مردوک رفته و به تجسم زمینی او نیز احترام گذاشته است.
باید از پانترکها پرسید که اگر کوروش در یورشهای خود به بابل تنها به دنبال آزادی گروه یهودیانِ دربند بابلیان بود، چگونه نبونیدوس بابلی که پیش از درآمدن پارسیان به بابل، رویدادهای سیاسی و اجتماعی روزگار نبونیدِ پادشاه را مینوشت و گزارشش از استقبال بابلیان از کوروش، گزارشی دست اول و نتیجه مشاهده مستقیم خود وی از این رویداد بوده است، صادقانه به پذیرفته شدن وی توسط بابلیان اعتراف کرده و مینویسد: «… در روز سوم از ماه آرَهسمَنه (آرامی: مِرهِشون/ فارسی باستان: وَرگَزنَه) کوروش به بابل اندر آمد. به پیشِ گامهای او، شاخههای سبز افشانده میشد. او با مردمان شهر، پیمان سازش و دوستی و آشتی گذارد. کوروش به همه مردمان بابل، پیام درود و شادباش فرستاد. گئَوبَره به فرمانداری بابل برگماشته شد».[۲]
مگر مردم بابل، سومر و اکد یهودی بودند که کوروش را گرامی بدارند؟ و یا کوروش در حق آنان بزرگواری و خدمتی ویژه انجام داده بود که این چنین به پای بوسش میشتافتند و نامش را نیکو میداشتند؟
اگر کمبوجیه و داریوش، یهودی یا عامل یهودیان بودند پس چرا برای آپیس خدای باستانی مصریان در مصر قربانی میکردند؟
موزه ملی ایران بر پایه مجسمه داریوش اول نقش برجسته دو خدای مصرِ بالا و مصرِ پایین را به نمایش میگذارَد که هر دو به این شاهنشاهِ مردمان گوناگون برکت و مشروعیت میبخشند.
همه این نکات ما را به جایی میرساند که ادعا کنیم احترام شاهنشاهان هخامنشی شامل حال خدایانِ همه مردمان یونان، بابل، ایلام، فنیقیه، سومر و اکد و مصر و البته یهودیان میشد.
برای نمونه پژوهشگرانِ تاریخ عیلام از تداوم و بقای مذهب عیلامی در کنار مذهب رسمی ایرانیان در عصر هخامنشی سخن گفته اند تا جایی که نام بردن از چهار خدای عیلامی در لوحه های تختجمشید نشان از این حقیقت دارد که این خدایان غیرایرانی نه تنها از تسامح و رواداری شناخته شده ایرانی بهره میبردهاند و پرستش آنان در سایه حکومت ایرانیان رواج داشته است، بلکه کاهنانِ خدمتگزارِ این خدایان تا آن اندازه از آزادی عمل و فراغت بال برخوردار بوده اند که ـ برپایه اسناد و لوحه های به دست آمده از تخت جمشید ـ بتوانند آزادانه و با دریافت اموال خزانه ایرانیان به تبلیغ و اجرای مناسک مذهبی خود بپردازند و مذهب عیلامیان دست کم در آغاز حاکمیت هخامنشیان مورد تهدید قرار نداشت.[۳] آبل سیتالی سیاست ایرانیِ احترام به خدایان غیر ایرانیان را با سیاست مشابه بابلیان و آشوریان مقایسه نموده و مینویسد: «هنگامی که ایرانیان بابل را گشودند دو رویداد پیش آمد: نخست، به ملتهای زیر تسلط بابل، آزادی پرستش خدایانشان، آن گونه که دوست داشتند، داده شد. دوم اینکه، خدایان مردمان غیرایرانی در ایزدکده (Pantheon) هخامنشیان جایگاه تازهای به دست آوردند».[۴] همچنین آملی کورت که خود تاریخنگاری به شدت یونانگرا و ایرانستیز است، به ناچار سیاست رواداری ایرانیان را ستوده و ترجمه یونانی نامه داریوش یکم به یکی از کارگزاران گماشتهاش در ساتراپنشینی در بخش یونانینشین آسیای کوچک را به دست میدهد که در آن بیاحترامی آن کارگزار به پرستشگاه یونانیان از سوی شاه نکوهیده شده است. در این نامه از جمله آمده است: «شاه شاهان، داریوش، پسر هیستاسپ [ویشتاسپ]، به خدمتگزار دولوس* خویش گاداتاس چنین میگوید: شنیدهام که دستور[های] مرا از هر لحاظ انجام ندادهای: اینکه زمین مرا در آن سوی فرات در منطقه آسیای سفلی زیر کشت درختان میوه بردهای، این تصمیم تو را من میستایم و به این دلیل عنایت من نسبت به تو در دربار سلطنتی همچنان باقی است. اما اینکه از دستور من درباره خدایان غافل ماندهای، اگر خودت را تغییر ندهی ناخشنودی خود را به تو ابلاغ خواهم کرد. زیرا تو از باغبانهای مقدس آپولو (خدای خورشید نزد یونانیان) مطالبه خراج فوروس کردهای و به آنها دستور دادهای زمینهای غیرمتبرک را کشت کنند، بدین معناست که هدف نیاکان من نسبت به خدا را درک نکردهای که حقیقت محض را به ایرانیان اعلام کردهاند…».[۵]
دلیل این امر هم روشن است: ایرانیان پس از جهانگیری به جهانداری میپرداختند و در این رهگذر، باورها و مقدسات همه ملتهای تابع از جمله یهودیان را ارج مینهادند. آنان به خوبی میدانستند که شمار ایرانیان از انیرانیان بسیار کمتر است و برای راضی نگاهداشتن ملتهای تابع و پاسداری از مرزهای پهناور امپراتوری ایران میبایست تودههای غیرایرانی را از خود نرنجانند؛ پس فرهنگ و دین مردمان پیرو خود را سبک نمیداشتند.
نکته دیگر اغراق درباره رابطه هخامنشیان و یهود است که به رغم اعطای آزادی مذهبی به این قوم، از آنان اطاعت بیچون و چرا خواسته میشد؛ زیرا اگر یهودیان سرکشی میکردند، رفتارشان تحمل نمیشد و هخامنشیان با قاطعیتِ تمام آن مردم را به فرمانبرداری وامیداشتند. نمونه این قاطعیت را میتوان در موضعگیری اردشیر اول نسبت به یهودیانی دید که در روزگار کوروش کبیر برای بازسازی پرستشگاه اورشلیم به آن شهر بازگشته بودند و تلاش داشتند کنترل برج و باروی شهر را خود به عهده بگیرند.
یهودیان بازگشته به اورشلیم در سایه مهربانی و رواداریِ کوروش اول سرانجام توانستند در ۵۱۵ پیش از میلاد بازسازی «هیکل» را با شکوه تمام جشن بگیرند. در این دوره حکومت نوبنیاد یهود هنوز بسیار ضعیف و حصار شهر اورشلیم به حال ویرانی بود. یهودیان در۴۵۰ دست به مرمت حصارها زدند. کارگزاران حکومت ایران از این امر نگران شده، به شاه گزارش دادند. اردشیر اول فرمان داد تا کار ساختمان حصار متوقف گردد که یهودیان را به شگفتی واداشت.[۶] سپس شاه، یهودی مورد اعتمادش «نحمیا» را به حکومت آنجا فرستاد و ظاهراً حصار به شرط حاکمیت گماشته شاه بر شهر، ترمیم گردید و شاه ایران از آزادی عمل کامل یهودیان جلوگیری نمود.[۷]
منابع، نحمیا را ساقی ویژه شاهنشاه ایران و فردی بانفوذ در دربار هخامنشی دانستهاند که کاملاً مطیع و خدمتگزار شاه شاهان بود و ظاهراً به علت وابستگی شدیدش به شاه، منفور یهودیان اورشلیم بود و هنگامی که به حاکمیت آن شهر گماشته شد، دستهای جنگجوی پارسی برای حفظ جان او از یهودیان افراطی (یهودیان مخالف دولت هخامنشی) وی را همراهی میکردند.[۸] او دوازده سال بعد، پس از آرامساختن یهودیان افراطی، به دربار اردشیر یکم بازگشت و این بار حکومت ناحیه یهودیه به وی واگذار گردید.[۹] همچنین بر پایه منابع مصری و آرامی میدانیم که شورش یهودیانِ ساکن جزیره مرزی الفانتینِ* مصر بر ضد سیاست ایران شدیداً از سوی هخامنشیان سرکوب گردید. حتی برپایه پاپیروسهای مصری و آرامی، که حفاریهای باستانشناسان در سال ۱۹۹۹م. درستی دادهها و اطلاعات آنها را اثبات کرده، سربازان مزدور یهودی در الفانتین دارای پرستشگاهی بودند و مصریان نیز سه پرستشگاه خود را در آنجا اداره میکردند که یکی از آنها به خدای مصری «خنوم» تعلق داشت و چون یهود، جانورانی را که برای مصریان مقدس بودند در پرستشگاهشان قربانی میکردند، کاهنان «خنوم» بر یهودیان تاختند و پرستشگاه ایشان را در سال ۴۴۱ پیش از میلاد ـ یعنی در میانه حاکمیت پارسیان بر مصرـ ویران ساختند.[۱۰] پیداست که ایرانیان در این درگیری مذهبی جانب مصریان را گرفتهاند که ملتی بزرگتر و با اهمیت سیاسیِ بیشتری نسبت به یهود بودهاند.
این جلوگیری از بازسازی باروی اورشلیم، سرکوب شورش یهودیان الفانتین و اجازه دادن به مصریان برای ویرانساختن پرستشگاه یهودیان نشانگر دو نکته است: نخست اینکه آزادی عمل یهودیان در سیاست هخامنشی، اندازه و برد معینی داشت و آنان به هیچ عنوان عزیزکرده ایرانیان نبودند و نکته دیگر اینکه آزادیِ دادهشده از سوی کوروش به این مردم و دیگر اقوام تابع، همچنان از سوی جانشینان این پادشاه بزرگوار ایران پی گرفته میشد ولی بسته به وزن و اهمیت سیاسی هر قومِ تابع امپراتوری، حد و مرز خاصی داشت.
به باور کورت، متخصص تاریخ هخامنشی، زیارتگاهها و مکانهای مقدس اقوامِ شورشی ممکن بود از سوی هخامنشیان ویران شود همانطور که در مواردی مانند پرستشگاه «آپولو» در «دیدیما» و معبد «آتنای» آتن چنین شد.[۱۱] در نگاهی کلیتر اغراق و هیاهو درباره پیوند هخامنشی ـ یهودی از هیچ پایه و اساسی برخوردار نیست؛ زیرا در همه کتیبه های هخامنشی که در ایران، بابل و مصر یافت شده است و نیز در منابع نوشتاری یونانی، قوم یهود چنان اهمیت اندک و ناچیزی برای سیاست ایرانِ عصر هخامنشی داشته است که هرگز به طور مستقل از آنان یا عملکردشان نام برده نشده است و مردم سرزمین اسرائیلِ کهن که با آرامیان و اعراب درآمیخته بودند، همواره با اصطلاح عربایا (Arbaya) و در ذیلِ مردمان عرب و آرامی شناخته شدهاند. حتی در نقش برجسته ملتهای تابع ایران در پلکان شرقی کاخ آپادانا در تخت جمشید (که خود گویای نقشه جغرافیایی امپراتوری ایران است و از غربیترین قوم تابع ایرانیان یعنی حبشیها آغاز شده و تا شرقیترین آنها یعنی مادها ادامه دارد) همین مردم «عربایا» یا نیاکان اعراب کنونی با رعایت خاستگاه جغرافیاییشان پس از لیبیاییها با تقدیم عبا و شترِ جمازه به شاهِ شاهان تصویر شدهاند ولی خبری از نقش برجسته یهودیان نیست. در حقیقت یهودیانِ این دوران در ارزیابی سیاسی، سرزمینی و جمعیتیشان چنان اندک شمار و کماهمیت هستند که در سراسر عمر امپراتوری، نویسندگان و دبیران هخامنشی نیازی به نام بردن از آنان ندیدهاند. تنها استثناء مربوط به سربازان یهودیِ مزدور هخامنشیان در الفانتین است که در آن زمان به دلیل مرزی بودن منطقه و حضور سربازان مزدور یهودی در پادگان آنجا در بایگانی اسناد و نامههای آن به یهود و فرهنگش، مطمئناً از سوی همان مزدوران یهودی، اشاره زیادی شده است.[۱۲] البته باید دانست که یهودیان آن دوران نه توحید کنونی یهود و نه جاهطلبیهای امروزین و معمول این قوم را دارا بودند.
بسیاری از دینشناسان و یهودشناسان امروزه بر این باور هستند که مزدوران یهودی ایران در پادگان الفانتین یکتاپرست نبوده و به خدایی به نام آنات ـ یاهو باور داشتند که در واقع ترکیبی از ایزدبانوی کنعانی ـ اوگاریتی آنات(اَنَث به معنای مادینه که واژه عربی مؤنث از آن ریشه میگیرد) و ایزد یاهو (یهوهِ عبرانی) است و اولی همسر دومی به شمار میرود.[۱۳] همچنین عکس این مطلب هم مصداق دارد؛ یعنی خود یهودیان هم از زمان حاکمیت عِزرا (روزگار کوروش بزرگ در ۵۵۰پ.م)، نحمیا (روزگار داریوش بزرگ در ۵۰۰ پ.م)، حقی و زخاریا (در دوران اردشیر اول ۴۵۰ پ.م) نمایندگان شاهنشاهان هخامنشی در اورشلیم تا زمان سقوط آخرین سلسله یهودی یا مِکابیان اول و دوم در ۱۰۰ پ.م توسط امپراتوری روم به تاریخ خود بیاعتنا بوده و تقریباً هیچچیز درباره آن ننوشتهاند؛ به گونهای که از دید سویینی تنها اثرِ درخور توجه این دوره درباره یهود که از آنِ یوسفوس (Josephus) است، به شدت تحت تأثیر تاریخنگاریِ هلنی (یونانی) میباشد.[۱۴]
این واقعیت که خود یهودیان هم به تاریخشان در این دوران چندان توجه نداشتهاند، نشانه وزن کم آن جامعه و ناچیز بودن آن نسبت به فنیقیان، مصریان، بابلیان و یونانیان همروزگار ایشان بوده است. برخلاف برخی که با اغراق دم از پیوند داریوش و اشرافیت یهود برای سرکوبی ناراضیان از حاکمیت هخامنشیان میزنند،[۱۵] باید گفت اگر اقوام امپراتوری تا این اندازه از ایران و هخامنشیان ناراضی بودند، چرا بیشترشان در برابر اسکندر و مقدونیها ایستادند و اگر یهود پیش از کوروش بزرگ در بابل به اسارت درآمده و خوار و خفیف شده بود، پس این اشرافیت قدرتمند یهودی ساکن بابل که ادعا میشود از همان زمان کوروش دوم(کوروش کبیر و گشاینده بابل) مدافع پارسیان بودند، ناگهان از کجا سر برآورد؟
از این گذشته چرا شاهد تأثیرگذاری این اشرافیت بانفوذ و باهوش یهودی در میان شاهان و نخبگان مصری، بابلیان، آشوریان و در عصر پس از هخامنشی در میان بطلمیوسیهای مصر و یا اشکانیان و ساسانیان نیستیم؟
آیا نبوغ و قدرت توطئهپردازی یهودی که به شکلی گزافهآمیز، این همه از آن دم زده میشود، تنها در عصر هخامنشی (آن هم در آغاز شکلگیری این سلسله) فعال و بیدار است و در دوران برتری دیگر اقوام و حتی دیگر سلسلههای ایرانی مانند اشکانیان و ساسانیان بایستی به خواب رود و حالت انفعالی بیابد؟
حقیقت این است که نمیتوان بر نوشتههای قوم کوچک و کماهمیتی مانند یهود تکیه کرد که همه ملتهای بزرگ ـ به جز ایرانیانِ آشنا با رموز جهانداری برپایه روشهای انساندوستانه ـ بیرحمانه بر آنان تاختند و به بردگیشان کشاندند و کاهنان و روحانیانشان برای پاسداشت هویت و موجودیت خود به اغراق و بزرگنمایی رخدادهای تاریخ قومشان و حتی سرقت اسطورههای دیگر اقوام پرداختند.
بزرگنماییهای کتاب استر و عید پوریم و مانند آن بستری مناسب برای داوریهای تاریخی مستدل نیست زیرا بر هیچ سندِ مورد اتفاقِ منابع تاریخی به زبانهای گوناگون تکیه ندارد.
خُردهای که بر افسانه پوریم میتوان گرفت این است که حدود قدرتِ نهادِ وزارت در روزگار هخامنشی به شکلی که در کتاب استر آمده در هالهای از ابهام بوده و کسی غیر از شاه نمیتوانست درباره سرنوشت یک قوم تصمیم بگیرد. اساساً نمیدانیم نهاد وزارت در عصر هخامنشی وجود داشته یا نه و در صورت مثبت بودن پاسخ، حدود قدرت وزیر در آن تا چه اندازه بوده است؟
آنچه از طریق منابع یونانی میدانیم این است که شهربانها (که به یونانی به آنها ساتراپ گفته می شد) بیشترین قدرت را در دست داشتند و شخصیتِ هامان وزیر خشایار شاه که در قصه پوریم و کتاب استر آمده است، از نظر کارکرد اداری و وزارت، بیشتر ویژگیهای پساهخامنشی داشته و شبیه وزیران دورههای متأخر مانند ساسانی است و احتمالاً ربیها و خاخامهای یهودی در دوران پس از هخامنشی از روی کارکرد وزیران ساسانی این قصه را ساخته و پرداختهاند. به عبارت دیگر هامان به عنوان وزیر، بیشتر به یک وزیر ساسانی یا حتی یک وزیر در دوران خلافت عباسی میماند تا شهربانی در عصر هخامنشی.
از این گذشته سیاست کلی امپراتوری هخامنشی کاملاً برخلاف سیاست امپراتوری آشور بود که معمولاً در مقیاسهای گسترده به قتلعام و قتلخاص دشمنانش میپرداخت و شهرها را نابود ساخته، گاه ملتها را یکسره از صفحه روزگار میزدود که زندهترین نمونهاش، سرنوشت اقوام کیمری و اورارتویی است. از این رو باید پرسید که به راستی هخامنشیان چند قوم را قتلعام کردند یا اراده کشتار چند قوم را در سر میپروراندند که قوم یهود دومین آن باشد؟ با اطمینان میتوان گفت که جای بهانهای درست، جدی و خردپسندانه که برپایه آن بتوان قتل عام یهودیان را به دست وزیری ایرانی توجیه نمود، در قصه پوریم خالی است و بافندگان این قصه نتوانستهاند انگیزه هامان را برای کشتار همه یهودیان به طور مستدل تشریح نمایند.
توینبی برای این پرسش، پاسخی درخور دارد و مینویسد: «اگر اقوام و ملتهای ستمدیده از نظامهای اجتماعی و اداری آشوریان و بابلیان با جان و دل اطاعت از ایرانیان را پذیرفتند و طوق بندگی آنان را گردن نهادند، بیعلت نبود. پس از تحمل آخرین و هولناکترین دفعهی هجوم نظامیان سفّاک آشوری و لگدمال شدن زیر پای ستوران بیابانگردان دشتهای آسیای مرکزی، که با یکجانشینان دشمنی و کینه دیرینه داشتند و گرفتار شدن در میان شعله های جنگهای داخلی خانمان سوز میان حکومتهای جانشین امپراتوری آشور، مردم دنیای آن روز به سختی نیازمند گذراندن دوران «بهبودی» بودند؛ دوران بهبودی و آرامشی که شاهنشاهی هخامنشیان برای همگان به ارمغان آورد. شورش فراگیر و همهجانبه سال ۵۲۲ در سراسر شاهنشاهی هخامنشی، که با انتشار خبر قتل شاهنشاه بر مسند قدرت نشسته آغاز شد، از آن گونه استثناها بود که روال معمولی مداراگرانه نظام هخامنشیان را بارزتر و مشخصتر میساخت. البته تردیدی نیست که دراثر وقایع وحشتناک و غمانگیز سال۵۲۱ ـ ۵۲۲ ق.م سنّتهای سیاسی و ساختار اجتماعی شاهنشاهی هخامنشی به نحوی جبرانناپذیر افت کرد و از وجاهت آن کاسته شد.
همچنین شک نیست که در تمام دوره سروری هخامنشیان بر دنیای آن روز برای مدارا با انبوه ملتهای تابع، تبعیضهای بارز و آشکار گذاشته میشد. مصریان و بابلیان ـ که نسبت به قدمت و ریشهدار بودن فرهنگ و تمدنهای یکتای خود، آگاه و حساس بودند و هنوز خاطره نوبتهای قدرتمندی و تسلط خود را از یاد نبرده بودند ـ نوعی خصومت و دشمنی پیوسته نسبت به فرمانروایان ایرانی خود داشتند که قربانیان سابق ستم و فشار بابلیان یعنی یهودیان و فنیقیان با آن گونه عناد و کینه بیگانه بودند. دشمنیِ پیگیری که به کرات انگیزه شورش و عصیان مصریان و بابلیان شد. اما رویهمرفته نظام هخامنشی با مخالفت چندانی روبهرو نبود و با اعمال فشاری که ناچیزی آن حیرتانگیز است، توفیق یافت دویست سال پایدار بماند. این توفیق عمدتاً مرهون سیاست آزادمنشانه و عدم مداخله هخامنشیان در امور ملتهای تابعه بود؛ شیوه و روشی که به گونهای مطبوع و دلپذیر با سیاستهای دولتهای آشوری و نوبابلیان که جانشین آشوریان شدند، تضاد داشت.»[۱۶]
امروزه دینشناسان و تاریخنگاران، شبهاتی درباره ازدواج دختری یهودی به نام «استر» با خشایارشاه و خاستگاه عید پوریم نزد مردم یهود طرح کرده و با ارائه مستنداتی خردپسندانه وقوع این دو رویداد را که از دید ایشان داستانهایی تخیلی هستند، از بُن انکار نمودهاند. [۱۷] این دیدگاه تازه علمی البته با نظر کسانی که چشمبسته نوشتههای تورات را میپذیرند، تفاوت بسیار دارد. این دانشمندان با توجه به تناقضات موجود در روایت توراتی از جمله اینکه شاهنشاهان هخامنشی تنها با دخترانی پارسی از هفت قبیله حاکم ـ که داریوش از میان ایشان برخاست ـ ازدواج میکردند، در اصلِ ازدواجِ شاه با استر شک کردهاند و از این گذشته نام همسران خشایارشاه همچون امیسترس در متون تاریخی یاد شده است ولی در هیچ کدام از این متون به استر یا واشتی اشاره نشده است.[۱۸] همچنین شخصیتهایی مانند هامان، استر و یا مردخای (دستکم از دید اسناد تاریخی) وجود خارجی ندارند و نشانههای زیادی در دست است که جشنواره یهودی پوریم اساساً خاستگاههای غیریهودی و احتمالاً ریشهای عیلامی، بابلی، ایرانی و یا یونانی داشته است.[۱۹]
یهودشناس نامدار تئودور هرتسل گاستر که خود یهودی است در کتابی به نام پوریم و هانوخا (دو جشن معروف یهودیان) مدعی است که «دانشمندان در اثبات این نکته کمترین مشکلی ندارند که به هر روی کتاب پوریم بیشتر اثری تخیلی است تا یک نوشته مستند تاریخی.»[۲۰]
میدانیم که در نوشتهها و رسالههای صدگانه بحرالمیت که با بخشهایی از تورات همخوانی کامل دارند، اثری از کتاب پوریم نیست. همچنین بر پایه یافتههای پژوهشگران، یهودیان تبعیدی در بابل، پس از آشنایی با جشنهای بابلی مانند پیروزی دو خدای بابلی مردوک و ایشتار بر خدایان کشور همسایه عیلام یعنی هومان و کیریریشا، داستان و جشنی شبیه آن ـ در جهت تحکیم مذهب و قومیت خود ـ ساختند که در آن شباهت نام مردوک با مردخای و ایزدبانوی ایشتار با استر دختر یهودی و ایزدِ ایلامی هومان و ایزد بانوی ایلامی کیریریشا با هامان وزیر تخیلی خشایارشاه و همسرش زریشا کاملاً آشکار است.[۲۱]
بسیاری از یهودشناسان واژه بابلی پورو (Puru) به معنای زیاد که در جشن خدایان به کار رفته یا واژههای فارسی کهن مانند فرورایا (Phruraia) و فوردایا (Phurdaia)، یا جشن پنج روزه ایرانی در پایان سال و نیز یهودیسازی جشنی یونانی به نام گشایش خمرههای شراب (Pithoigia) در روزگار آخرین سلسله پادشاهی یهود مکابیان را با واژه عبرانی پوراه (Purah) یا فشردن انگور از جمله ریشههای غیریهودی جشن پوریم دانستهاند که از اقوام دیگر اقتباس شدهاند.[۲۲]
در اینجا ذکر یک نکته اهمیت بسیار دارد و آن اینکه ربط دادن یهود به تاریخ ایران باستان و اغراق درباره قدرت پنهان یهود، تنها توطئهای پانترکی نیست بلکه کسان دیگری هم بر این امر دامن زده و میزنند که مشهورترینشان در چنین پریشانگوییهایی ناصر پورپیرار عضو سابق حزب توده ایران و نویسنده کتاب «دوازده قرن سکوت» است که به جرم جاسوسی برای یکی از کشورهای اروپای شرقی یک چند در زندان به سر برد و کتابهایش با حمایت سازمانهای اطلاعاتی عراق، ترکیه و پاکستان ابتدا در بغداد، باکو و حتی مالزی و سپس در خود ایران با تکیه بر برخی محافل داخلی که از نام ایران و ایرانی متنفرند، چاپ و منتشر شد.
تأثیرپذیری پانترکها از چنین افراد مرموزی که با بیگانه در پیوندند و برای ویرانساختن دو پایه هویت ایرانیان یعنی ایرانیگری و اسلام شیعی میکوشند، کمتر از یهودیانی همچون کاهون و وامبری نبوده است.
نکته دیگری که نباید مورد غفلت قرار گیرد این است که از میان همه اقوام باستانی ِتابع هخامنشیان، امروزه تنها یهودیان باقی ماندهاند که سپاسگزاری و حقشناسی آنان از پادشاهان پارس در متون دینیشان بازتاب یافته است و مطمئناً اگر اقوام باستانی دیگری همچون ایلامیها یا سومریان همچنان تا زمانه ما پایایی و بقا داشتند و همچون یهودیان باقی میماندند، صادقانه بر رواداری و تسامح ایرانیان هخامنشی نسبت به خود و مذهبشان گواهی میدادند. در پایان این بخش باید گفت که پیشینه نخستین برخوردهای جدی میان ترکان و ایرانیان به دوران ساسانی بازمیگردد و مشخصه این عصر، تمایل قبیلههای ترک برای مهاجرت مسلحانه و اسکان در بخشهای شمال شرقی خاک ایران بود اما سوارهنظام ساسانی چنین بختی را بارها از ترکان گرفت. در این راستا چه جوامع منسجم ترک تحت حکومتهایی مانند گؤکترکها و چه تیرههای پراکنده و سرگردان ترک هرگز نتوانستند از رود آمودریا بگذرند و به ایرانشهر برسند. در شمال قفقاز نیز شرایط مشابهی حاکم بود و ترکانِ همروزگارِ ساسانیان نتوانستند از دربند بگذرند و خاک ایران راآماج تاخت و تاز خود گردانند. در حقیقت، ورود ترکان به کشور ما زمانی میسر گردید که اسلام و اعراب از راه رسیدند و بنابر ملاحظاتی راه ورود ترکانِ برده به ساختارهای نظامی ایران به مثابه بخشی از کشور بزرگ اسلامی هموار گردید و ترکان برده نیز به خاطر دستیابی به قدرت، اسلام را پذیرفتند.
در عصر اسلامی، ما شاهد گونه نوینی از تعامل ترکان با ایرانیان هستیم که از طریق یک طبقه ترکانِ ایرانیشده به نام ترکان «اعجمی» صورت میگیرد.
۱ ـ مولانا ابوالکلام، آزاد، کوروش کبیر (ذوالقرنین)، ترجمه: محمدابراهیم باستانی پاریزی، تهران، نشر کوروش، ۱۳۷۵؛ نیز نک. به: صالح زغلول، صابر، «کورش الأکبر» مؤسس الدولـه الفارسیـه و أبو إیران؛ حیاته و فتوحاته و هل هو ذوالقرنین» (القاهره، دار الکتاب العربی للنشر و التوزیع، تاریخ النشر: ۱۴/۰۳/۲۰۱۱) نیز نک. به: گروهی از نویسندگان، «کوروش و ذوالقرنین» مجموعه مقالات همایش کوروش هخامنشی و ذوالقرنین مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی ـ ششم خرداد ۱۳۸۹ به کوشش: عسکر بهرامی، تهران، مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی (مرکز پژوهشهای ایرانی و اسلامی)، ۱۳۹۰) همچنین نک. به: فیضاللهی وحید، حسین، «کوروش به اصطلاح کبیر، ذوالقرنین قرآنی نیست» بیجا، بینا، بیتا، صص ۱۱ ـ ۱و نیز نک. به: حسنی، ایرج، «سومریها نخستین قانونگذار بشریتاند» تاریخ مقاله: ۳/۹ /۲۰۰۶ http://www.afghanistan.fi
۱ ـ نبونیدوسِ بابلی، «رویدادنامه نبونیدوس» گزارش و پژوهش: انصاری، بهمن (بهمن سوشیانت)، مترجم: رضا مرادی غیاثآبادی، آذر ماه ۱۳۹۱ش. www.Tarikhbook.ir . این رویدادنامه از سال نخست پادشاهی نبونید در ۵۵۶/ ۵۵۵ پ.م تا سال نخست چیرگی کوروش بر بابل در ۵۳۹/ ۵۳۸ پ.م را دربر میگیرد و به عنوان لوحه گلی به خط و زبان بابلی نو در گالری ۵۵ موزه بریتانیا نگهداری میشود.
۱- D. T. POTTSTHE “ARCHAEOLOGY OF ELAM FORMATION AND TRANSFORMATION OF AN ANCIENT IRANIAN STATE” (Cambridge University Press, 1999) pp 345-346
۱- SITALI, ABEL. S. “JEWISH MONOTHEISM: THE EXCLUSIVITY OF YAHWEH IN PERSIAN PERIOD YEHUD (539-333 BCE)” A THESIS OF MASTER OF ARTS in TRINITY WESTERN UNIVERSITY, Date (March, 2014) p 54
۱ ـ کورت، آملی، هخامنشیان، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، ققنوس، ۱۳۷۸، ص ۱۳۱
* Doulos
۱ ـ گروهی از نویسندگان، تمدنی به قدمت بشریت، تاریخ ایران، مقدمه: هانری ماسه، ترجمه و ویرایش رضا م. کاظم عابدینی مطلق، تهران، آئینه دانش، چاپ سوم، ۱۳۹۱، ص ۱۰۱
۳- Constable, Dr. Thomas. L “Notes on Nehemiah”
(http://www.soniclight.com/ 2 0 1 4) pp 9, 12
۱- Mondriaan, M.E. “ANAT-YAHU AND THE JEWS AT ELEPHANTINE” Department of Ancient Languages and Cultures University of Pretoria South Africa Journal for Semitics 22/2 (2013) pp 539-543
۲ ـ کورت، آملی، پیشین، صص ۱۳۲- ۱۳۱
* جزیره الفانتین همان اَسوان امروزی واقع در ساحل غربی رود نیل است که با برج و باروی مستحکم خود آخرین پادگان مرزی ایران در غرب مصر به شمار میآمد و حفاظت از آن به عهده سربازان مزدور یهودی و آرامی بود. اسناد و پاپیروسهای آرامی و مصری یافته شده در ویرانههای این دژ اطلاعات زیادی درباره خدایان و مذهب یهودیان و نیز شیوه تعامل هخامنشیان با این قوم به دست میدهد.
۱- Mondriaan, M. E. Op.cit. pp 537-552
۲- Sweeney, Emmet “THE RAMESSIDES, MEDES AND PERSIANS” (Vol. 4 in the series Ages in Alignment Algora Publishing New York, 2008) pp 163-164
۳ ـ رضاقلی، محمود، «تاریخ سیاسی ایران باستان، نقدی بر تاریخ نگاری ایرانی و کوششی در تحلیل علمی تاریخ» (سوئد، ۱۹/۰۹/۲۰۱۲، www.ParsBook.org) ص ۱۳۴
۱ ـ توینبی، آرنولد، پیشین، صص ۹- ۸
۲- Littman.J, Robert “The Religious Policy of Xerxes and the “book of Esther”.(The Jewish Quarterly Review, Vol. 65, No. 3(Tan., 1975), pp. 145-155)
۳- Ibid. pp 145-147 See Gaster.Hertzel, Theodore “Purim and Hanukkah in custom and tradition feast of lots and fest of lights” (New York, Henri Schauman, I950)pp 3-11
۱- Littman.J, Robert. Op.cit. p147
۲- Gaster.H, Theodore. Op.cit. p4