خانه / مقالات / جمهوری آذربایجان پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی

جمهوری آذربایجان پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی

اتحاد جماهیر شوروی در چند سال پایانی عمر خود به دنبال یک رشته مشکلات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در کنار رقابت تسلیحاتی با غرب که بخش بزرگی از درآمد کشور به آن اختصاص می­گرفت و نیز هزینه­ های سنگین نیروهایی که در قالب لشکرکشی به افغانستان گسیل کرده بود، عدم توانایی خود در اداره این سرزمین پهناور را نمایان ساخت.

میخائیل گورباچف به عنوان آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی پس از به قدرت رسیدن، با توجه به انبوهی از مشکلات پیش روی حزب و دولت – که جامعه شوروی را از آنچه که قرار بود بشود بسیار دور ساخته بود – برنامه­های خود را در زمینه اصلاحات جامعه شوروی تحت عنوان «پروستریکا» و «گلاسنوست» مطرح ساخت و از سال ۱۹۸۸ آن را به مرحله اجرا گذاشت. اما اجرای «پروستریکا» نه تنها چندان موفقیت آمیز نبود که از همان زمان اجرای آن جرقه­ های فروپاشی این نظام سیاسی نیرومند با عمر هفتاد و اندی ساله را زد.

سرانجام در سال ۱۹۹۱ اتحاد جماهیر شوروی از هم فروپاشید و به جز یک کودتای ناچیز که از سوی پاره­ای از رهبران محافظه‌کار حزب کمونیست در مسکو، پایتخت و مرکز قدرت و تصمیم­گیری اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به وقوع پیوست ـ که آن نیز به سرعت و تقریباً بدون خونریزی سرکوب شد و چند تن از کودتاچیان دستگیر و روانه زندان گردیدند ـ آخرین سد نه چندان مستحکم نیز در برابر فروپاشی نظام حاکم بر کشور فرو ریخت و عمر هفتاد و چهارساله اتحاد جماهیر شوروی به سر آمد.

اما از همان آغاز اجرای «پروستریکا» در سال ۱۹۸۸، دگرگونی ­های سیاسی ـ اجتماعی بسیاری در بیشتر جمهوری­ های پانزده ­گانه اتحاد شوروی و از آن میان جمهوری آذربایجان رخ داد که باز شدن فضای سیاسی جامعه و شکل ­گیری احزاب، گروه‌ها و سازمان‌های سیاسی با مواضع گوناگون، همراه با انتشار روزنامه­ هایی که بیانگر موضع و دیدگاه‌های این گروه ها بودند، از مهم­ترین نتایج آن بود.

اساساً با فروپاشی اتحاد شوروی، تمایلات ناسیونالیستی بسیاری از خلق­ها و ملیت ­های جای­گرفته در ترکیب اتحاد جماهیر شوروی زمینۀ بروز یافت و آنان که هفتاد و اندی سال مجال پرداختن به آن را نیافته بودند و همانند آتشی در زیر خاکستر در انتظار وزش باد به سر می­بردند به یکباره مشتعل شدند. این گرایش­های ملی­گرایانه و قوم­گرایانه که همراه با ادعاهای ارضی نیز بود، در مناطقی مانند قفقاز با درگیری­ ها و جنگ­های خونینی همراه شد و قره ­باغ که بر سرِ آن میان آذربایجان و ارمنستان درگیری­ های خونین و سنگینی درگرفت و نیز درگیری­ ها در چچن و ابخازیا از نمونه­ های بارز آن است.

آذربایجان نیز که ریشه­ های ناسیونالیسم در آنجا بسیار نیرومند بود، به یک­باره با فضای سیاسیِ مناسبی برای بروز تمایلات و گرایش­های ناسیونالیستی روبه‌رو شد. در این میان احزاب و گروههای زیادی – که در ادامه تنها به تعدادی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین آنها اشاره خواهد شد – به میدان آمدند که پاره­ای از آنها با گرایش‌های شدید ناسیونالیستی در حقیقت ادامه‌دهنده راه فرقه مساوات به شمار می­رفتند و حتی در مقطعی توانستند قدرت را در دست گیرند.

اما نباید فراموش نمود که از همان سالهای ۱۹۸۷-۱۹۸۸ تمایلات ناسیونالیستی پاره‌ای از روشنفکران این کشور در قالب همان سخنان همیشگی و مداخله‌جویانه نسبت به ایران و تمامیت ارضی آن درنشریات آذربایجان طرح می شد.

در سال۱۹۸۷، هنوز چهار سال پیشتر از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، مقاله‌ای از میرزا ابراهیموف نامی با القابی مانند نویسنده خلق و قهرمان کار سوسیالیستی در روزنامه «ادبیات و اینجه صنعت» تحت عنوان : «معنوی ثروت لر و واسیطه لر» (ثروت‌های معنوی و واسطه ها) به چاپ رسید که او در بخشی از آن مقاله به ایران تاخته و با انتقاد تند از ر‍‍ژیم ایران در پس از انقلاب ایران چنین نوشته است:

«اکنون درد میلیون ها جوان، پیر، وبچه را که در زیر ترس زندگی می کنند کجا بنویسیم؟ که ایرانیان با فرهنگ و تمدن کهن و سرزمین فردوسی، حافظ، نظامی، و صائب تبریزی‌ها را به این ظلمت و تاریکی انداخته‌اند» (ادبیات و اینجه صنعت، ش ۴۶، ۱۹۸۷، ص ۵).

در نمونه دیگری، درنقد و بررسی و معرفی کتاب «فرهنگ واژگان ادبی» که در سال ۱۹۸۷ در باکو و به زبان روسی چاپ و منتشر شده، آذر باقروف نویسنده مقاله، در انتقاد از نوشته های فرهنگ در باره «آذربایجان جنوبی» می‌نویسد:

«در فرهنگ نمایندگان ادبیات آذربایجان جنوبی: زین‌العابدین مراغه‌ای، م.ا. طالبوف، م. شهریار و ص. بهرنگی بدون قید و شرط به ادبیات فارس منسوب شده که نادرست است.» (ادبیات و اینجه صنعت، ش ۴۳، ۱۹۸۷، ص ۶ ).

روشن است که نویسنده نقد از اینکه این افراد به عنوان نمایندگان شعر و ادب فارسی در فرهنگ معرفی شده‌اند بر آشفته است.

 نمایندگان این گونه تفکرات که بسیاری از آنان وابسته به حزب، گروه، جبهه و سازمان‌های شکل گرفته در سال‌های پایانی حیات اتحاد جماهیر شوروی و یا پس از فروپاشی این کشور ـ که بیشترین این جریانات در همان سال‌ها شکل گرفتد و به وجود آمدند ـ بودند که این گونه سخنانی می‌گفتند.

لازم به یادآوری است که از سال ۱۹۹۱ تا میانه‌های سال ۱۹۹۳ در آذربایجان، افزون بر ۳۰ حزب و گروه سیاسی گوناگون به وجود آمد (ولی یئف، ۱۳۸۱، ص۶۲). بدین‌ترتیب که در دوران اقتدار ایاز مطلب‌اف ۱۲، در دوران حاکمیت جبهه خلق ۱۶ و در شش ماه نخست سال ۱۹۹۳ تعداد ۶ حزب و گروه سیاسی به وجود آمد (همانجا).

مسکو که دیگر تسلط خود بر ناآرامی­ها در جمهوری­ها را از دست داده  و از روزگار قدرت افسانه­ای خود بسیار دور گشته بود، برای حل مشکلات ناشی از نزاع میان ارمنیان و آذربایجانی­ها بر سر مسئله قره­باغ کوهستانی به دنبال چاره بود. اما فشار از هر دو سو و به‌ویژه ارمنیان حاضر در رهبری حزب، آنان را در وضعیتی دشوار قرار داده بود.

نتیجه این شد که ارمنیان در ایروان، خان کندی و استپاناکرت و آذربایجانی­ها نیز در شهر باکو دست به تجمعات و گردهمایی‌های اعتراض­آمیز زدند. پیامد این رویدادها به درگیری میان ارمنیان و آذربایجانی‌ها انجامید که از هر دو سو کشته‌هایی برجای گذاشت (شیخ عطار، ۱۳۷۱، ص۸۹-۹۰).

گروه‌های ملی در ایجاد این درگیری‌ها نقش بسزایی داشتند و با اوج‌گیری ناآرامی‌ها در شهر باکو حکومت گورباچف واحدهایی از ارتش سرخ را برای ایجاد آرامش و برقراری امنیت روانه باکو  نمود که به کشتار گروه زیادی از مردم باکو در ژانویه ۱۹۹۰ و دستگیری پاره‌ای از رهبران جریانات ملی و فرستادن آنان به مسکو منجر گردید (شیخ عطار، همانجا).

از همین دوران به بعد ترکیه به عنوان حامی و پشتیبان سفت و سخت آذربایجانی­ها وارد عمل شد و در تمامی عرصه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی پایگاه نیرومندی برای خود در آذربایجان ایجاد نمود (همان، ص۹۲). ترکان در عین حال با حمایت و پشتیبانی از جریانات ناسیونالیست افراطی، روابط تنگاتنگی با گروه‌های عمده اپوزیسیون، به­ویژه جبهه خلق به رهبری ابوالفضل ایلچی­ بیگ برقرار نمودند (همان، ص۹۳).

«جبهه خلق آذربایجان» که پیدایش آن به سال ۱۹۸۹ و به همان باز شدن فضای سیاسی شوروی در دوران گورباچف بازمی­گشت، نماد ناسیونالیسم افراطی و یا همان شووینیسم عظمت­طلبانه بود که به رهبری ابوالفضل ایلچی بیگ توانست بر دولت ایاز مطلب­اف که پس از فروپاشی اتحاد شوروی نخستین رئیس ­جمهوری آذربایجان به شمار می­رفت چیره شود و شعارها و مطالبات خود را مطرح سازد. او در سخنانی که پیرامون وحدت و یکپارچگی اراضی جمهوری خلق آذربایجان بیان نموده بود بر وحدت میان جمهوری آذربایجان و آذربایجان ایران ـ به عنوان بخشی از اراضی جنوبی آذربایجان ـ تاکید نموده و بر این باور بود که دوران جدایی میان سرزمین های دو پاره شده به سر آمده است (ایلچی بیگ،۱۹۹۲، ص۸۳).

در کنار این جبهه، «یئنی مساوات پارتیاسی» (YMP) که اعضای آن طی سال‌های ۱۹۸۰-۱۹۹۰ در جبهه ‌خلق آذربایجان به رهبری ایلچی بیگ فعالیت داشتند، در سال ۱۹۹۲ شکل گرفت و چندی بعد توانست به صورت رسمی ثبت شده و به شکل قانونی فعالیت نماید (برآورد استراتژیک آذربایجان، ۱۳۸۲، ج ۱، ص ۱۸۸). عیسی قنبر رهبر حزب مساوات نوین بود که از نظر محبوبیت از جایگاه بسیار بالایی برخوردار بود و حتی براساس نظرسنجی­های به‌عمل‌آمده در سال ۲۰۰۲ از نظر محبوبیت از حیدرعلی­یف پیشی گرفت.

سازمان «باب» که کوته‌نوشت «بیتو آذربایجان بیرلیگی» است و برگردان آن به فارسی می‌شود «وحدت آذربایجان واحد» از دیگر سازمان‌های ناسیونالیستی است که بسیار افسارگسیخته و کاملاً آشکار مدافع پان­ترکسیم و وحدت میان دو آذربایجان است.

این احزاب و گروه­ها در کنار دیگر جریانات خرد و کوچک توانستند چندی با طرح شعارهای غیرواقعی و از آن میان طرح شعار وحدت میان به اصطلاح «آذربایجان جنوبی» و «آذربایجان شمالی» دست به فعالیت­های ضد ایرانی زده و در امور داخلی ایران دخالت نمایند. آنان در همان چند سال نخستِ فضایِ به نسبت باز سیاسی و آبستن حوادث گوناگون در آذربایجان توانستند موضوعی را که اگر فراموش نشده ولی به حاشیه رانده شده بود از حاشیه خارج نموده و به عنوان یکی از مطالبات اصلی خود دوباره به میدان آورند. در این میان، نبودِ یک نگرش ژرف برپایه واقعیت­های موجود در جامعه آذربایجان، دولتمردان وقت ایران را به اتخاذ روشی کشاند و رویکردی در این زمینه پیش گرفتند که بی­حاصل بودن آن از همان آغاز روشن بود. در حقیقت می­توان این‌گونه بیان نمود که در آن سال‌ها مسؤلان سیاست خارجی کشور با تکیه بر پاره­ای از شعارهای نه چندان جدی گروه‌هایی از مردم جمهوری آذربایجان که در سال­های ۱۹۸۹-۱۹۹۰ به سوی مرزهای ایران در کنار رود ارس سرازیر شده بودند از درک ماهیت واقعی این تحرکات درمانده و در همان سطح باقی ماندند و لایه­های ژرف پنهان این تحرکات که ریشه در ناسیونالیسم داشت از دید آنان پنهان ماند.

آذربایجانی­ها نیز از این خلأ به نحو احسن سود جسته و با تحکیم مواضع ضد ایرانی خود در میدان حضور داشتند و تنها رویدادهایی چون موضوع قره­باغ و انتقال قدرت به حیدر علی­یف و خاندان او که با «حزب آذربایجان نوین»  ـ در سال ۱۹۹۲ آن را در رویارویی با جبهه خلق تشکیل دادند ـ به میدان آمده بودند به ظاهر در مقطعی تا حدی از فعالیت­های ضد ایرانی این گروه‌ها و سازمان­ها کاسته شد.

تشکیل «YAP» (یئنی آذربایجان پارتیاسی/ حزب آذربایجان نوین) از سوی حیدر علی­یف و هواداران او پاسخ به یکی از نیازهای مبرم جامعه آذربایجان بود که آن هنگام  در سراشیبی افراط­گرایی، هرج ­و مرج و تنزل  گام نهاده بود (ولی یئف، ۱۳۸۱، ص۶۳). در حقیقت علی­یف به واسطه تجارب طولانی­مدتش در دستگاه رهبری شوروی توانست زمام امور آذربایجان را در دست گرفته و سمت‌وسوی حرکت آینده آذربایجان را بر بستر واقعیت‌های موجود آن جامعه شکل دهد. اما او نیز نتوانست و یا نخواست راه بر ادعاهای بی‌پایه الحاق‌گرایان آذربایجانی ببندد.

از همان نخستین سال­های استقلال جمهوری آذربایجان، موضوع وحدت دو بخش آذربایجان از سوی پان­ترکیست­ها و شووینیست­های عظمت طلب آذربایجانی به عنوان مهم­ترین مسئلۀ پیش روی تاریخنگاران آذربایجانی مطرح بود که می­بایست دربارۀ آن به مردم آگاهی داده شود (قاسموف، ۱۹۹۳، ص ۳ ـ ۴).

قاسموف که یک شووینیست تمام‌عیار است، درهمان اثرپیشین که آن را «به همۀ کسانی که زندگی خود را وقف مبارزه برای ایجاد آذربایجان واحد نموده­اند» تقدیم کرده است (همان، ص ۳) نوشته: براساس واقعیت­های سیاسی جهان امروز، وحدت دوبارۀ دو آلمان و دو یمن و قدم نهادن دو کره در این راه به واقعیتی انکارناپذیر تبدیل شده و وحدت خلق­های دوپاره‌شده در مرکز اروپا تأثیر مثبتی بر دیگر خلق­های جهان و از آن میان خلق آذربایجان که در نتیجۀ جنگ­های اشغالگرانۀ دو قدرت سلطه­گر روسیه و ایران به زور از یکدیگر جدا شده­اند، خواهد گذاشت (همانجا).

این نویسنده و یا دیگر دوستان و هم­فکران او به عمد فراموش نموده و یا خود را به خواب زده­اند که آذربایجان تاریخی همان آذربایجان ایران است که نه بخش شمالی داشته و نه بخش جنوبی و بخش شمالی تنها برساختۀ خیال و ذهن این آقایان است که به قصد پیشبرد برنامه­های تجاوزکارانه و الحاق­گرایانۀ مشتی سیاست­پیشۀ ماجراجو مطرح می­گردد.

در نمونۀ دیگری باز همین ادعاها با حرارت و به اشکالی دیگر طرح شده و با چاپ نقشه­ای از آذربایجان واحد، ماهیت تجاوزکارانه و الحاق­گرایانۀ خود را به نمایش گذاشته­اند (آرازاوغلو، ۱۹۹۹، ص ۱۵۷). در همین کتاب نویسنده در حرکتی مداخله‌گرانه و به­شدت افراطی و لجام­گسیخته نوشته:

«ماه و ستارۀ روی پرچم چاپ­شده بر روی جلد کتاب به رنگ سیاه چاپ شده. البته پرچم آذربایجان شمالی عیناً پرچم آذربایجان جنوبی هم به شمار می­آید. اما در آنجا استقلال ما، حکمرانی و عدالت ما در زیر اسارت فارس­ها قرار دارد. به همین خاطر به جهت در اسارت بودن آذربایجان جنوبی به نشانۀ عزا، ماه و ستارۀ پرچم را با رنگ سیاه چاپ کرده­ایم.» (همان، ص ۱۱).

جای بسیار شگفتی است که این قبیل افراد با چه پشتوانه ­ای این سخنان و ادعاها را مطرح می­سازند و دولت آذربایجان نیز تنها نظاره­گر است و هیچ اقدامی در این باره صورت نمی­دهد. کشوری که نزدیک به یک چهارم از خاک خود را در کمتر از ۲۵ سال پیش از دست داده و از آن هنگام تاکنون قادر به بازپس‌گیری آن نبوده و مدعی است که از سوی ارمنیان خاکش مورد تجاوز قرار گرفته، چگونه به طرح این دعاوی مالیخولیایی میدان می­دهد؟

اما واقعیت نشان می­دهد که این دوره از حیات سیاسی جمهوری آذربایجان که در حال حاضر بیست و چهارمین سال استقلال خود از اتحاد شوروی را تجربه می­کند، با بحران­های هویتی بیشتر از آنچه در گذشته مطرح بوده آغاز شده و دلیل آن نیز رفتار رهبران سیاسی و اجتماعی و مسئولان فرهنگی و دیگر نهادهای این کشور در قبال همسایه نیرومندی چون جمهوری اسلامی ایران است.

آنان با نادیده­انگاشتن بسیاری از حلقه­های پیوند تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و… که ایرانیان را با آذربایجانیان مرتبط می­سازد و با زیر پا گذاشتن موازین بین­المللی و پرنسیب­های سیاسی، برخلاف معمول، نسبت به اراضی وسیعی از خاک ایران ادعای ارضی مطرح می­سازند و دولت آذربایجان نیز هیچ واکنش مناسبی در این زمینه از خود نشان نمی­دهد. و تنها هراز چندی پاره­ای از مقامات نه چندان مهم آن جمهوری در اظهارنظرهایی این ادعاها را مواضع رسمی دولت آذربایجان نمی­دانند و با عنوان‌نمودن اینکه در آذربایجان دموکراسی و آزادی بیان وجود دارد، این­گونه اظهارنظرها را کاملاً طبیعی و حق گویندگان آنها اعلام می­نمایند.

اما چگونه می­توان پذیرفت که کتابهای درسی در جمهوری آذربایجان که از سوی وزارت فرهنگ و یا وزارت آموزش و پرورش و یا هر نهاد مربوطه دیگر آن کشور منتشر می­شود انباشته از همین ادعاهای نادرست و مواضع ضد ایرانی باشد و آنگاه ادعا نمود که اینها مواضع رسمی دولت آذربایجان نیست؟

به عنوان نمونه می­توان کتابهای درسی تاریخ مقاطع مختلف تحصیلی در آذربایجان را نام برد که بسیاری از آنها حقایق تاریخی پیوندهای میان ایران و آذربایجان را به عمد به فراموشی سپرده و یا آنها را جعل و تحریف نموده و روایت­های غیرواقعی و نادرست دیگری از این رویدادهای تاریخی را برای مخاطبان عنوان می‌کنند. پرواضح است با درنظرگرفتن سنین دانش­آموزانی که مخاطبان این کتاب‌ها هستند، مقامات آذربایجانی به شکل نظام‌مند بر افکار و اندیشه­های آنان از این راه تأثیر گذاشته و القائات نادرست خود را به­عنوان حقیقت به خورد آنان می­دهند.

در این دوران در جمهوری آذربایجان ناسیونالیسم به­شدت گسترش یافت و هم‌پای آن نیز ایران­ستیزی رواج یافت. این دوران از نظر تاریخ­نگاری ناسیونالیستی و طرح ادعاهای نادرست نسبت به ایران و دیگر همسایگان جمهوری آذربایجان بی­مانند است و حجم آثار تاریخی (وارونه تاریخ­نگاری) به شکل قابل ملاحظه­ای نسبت به دوره­های دیگری از حیات سیاسی آذربایجان، افزایش یافت که هنوز هم ادامه دارد و روزبه­روز دامنه آن گسترده­تر می‌شود. بدین‌ترتیب میزان نوشته­های بی­پایه و اساس که در این دوران در آذربایجان چاپ و منتشر می­شود در تمام تاریخ پیدایش این جمهوری بی­نظیر است.

این شیوه تاریخ­نگاری که البته کمتر می­توان برای آن نظیری یافت، بی­توجه به مبانی تاریخ­نگاری و مکاتب و روش‌های پذیرفته­شده در محافل آکادمیک، دست به تحریف تاریخ زده، حقایق را نادیده و یا آنها را دگرگون نموده و سپس  نتیجه خودخواسته را از آنها می‌گیرند.

از رئوس عمده ادعاهای دولت مردان جمهوری آذربایجان که در نوشته­ های رسمی و غیررسمی و یا از تریبون‌های گوناگون در آن کشور بیان می­گردد می­توان به موارد زیر اشاره نمود:

  1. اشاعه موضوع یک­پارچه بودن کشوری به نام آذربایجان که از دوران مادها وجود داشته و در جنگ­های ایران و روسیه به دو نیمه تقسیم شده که بخش شمالی آن (آذربایجان شمالی) در زیر سیطره امپراتوری روسیه قرار گرفته و بخش جنوبی آن (آذربایجان جنوبی) لگدکوب سم اسبان خان­ها و فئودال­های ایرانی و شوونیست‌های فارس قرار گرفته است.

در قطعنامه مجلس عالی جمهوری خودمختار نخجوان که به مناسبت روز وحدت و همدلی آذربایجانی‌های جهان در ۱۶ دسامبر ۱۹۹۱ صادر شده و به امضای حیدر علی­یف صدر مجلس عالی رسیده به روشنی به این موضوع  اشاره شده است:

«خلق آذربایجان و اراضی تاریخی او در عهدنامه‌های گلستان (۱۸۱۳) و ترکمانچای (۱۸۲۸) دو پاره گردیده و میان دولت‌های روسیه و ایران تقسیم شد» (دونیا آذربایجانلی لارینا، ۱۹۹۸، ص۲۵).

  1. جنگ­های ایران و روسیه به عنوان نقطه عطفی در تاریخ آذربایجان شناخته شده که منجر به دوپاره شدن آذربایجان گردیده است و از همان زمان داغ جدایی و حسرت دوری از هریک از نیمه­های وطن در دل آذربایجانی­های ساکن در دو سوی رودخانه ارس باقی­مانده و همین نیز زمینه­های پیدایش «ادبیات حسرت» شده است.

بر همین اساس در طول حاکمیت شوروی که موضوع «آذربایجان شمالی» و «آذربایجان جنوبی» جا افتاده و به شکلی گسترده از آن در رادیو و تلویزیون باکو، روزنامه ­ها، کتابهای تاریخی و ادبی و دیگر نوشته­ ها استفاده می­شد، سوژه باورمندان به «ادبیات حسرت» قرار گرفته و بر این پایه حجم بسیاری از شعر ـ در قالب­های گوناگون و به ویژه بایاتی ـ داستان و رمان به وجود آمد.

  1. با توجه به دو موضوع عنوان­ شده، پس آذربایجانی­ها باید برای وحدت هر دو بخش وطن خویش «آذربایجان شمالی» و «آذربایجان جنوبی» مبارزه نمایند و تا حصول نتیجه دست از مبارزه نکشند.
  2. از این فراتر آنان تنها به حدود و مرزهای آذربایجان ایران اکتفا ننموده و در نقشه‌هایی که چاپ می­کنند، بخش­ های گسترده­ای از سرزمین ­های ایرانی شامل تمامی نوار مرزی در غرب ایران یعنی مناطق کردنشین و بخش ­هایی از سواحل دریای کاسپین (خزر) تا رشت و انزلی و نیز زنجان و قزوین را جزئی از خاک آذربایجان به شمار می ­آورند.

در کنار طرح و بیان این مطالب نادرست و ادعاهای واهی، آنان به روشنی در امور داخلی ایران دخالت نموده و با طرح مسائل و موضوعات نادرست به اختلافات قومی در ایران دامن می­زنند تا به خیال خود در وقت مناسب از آن بهره­ برداری نمایند.

ایران­ستیزی و ایران ­هراسی نیز یکی دیگر از حربه ­های آنان است که به بهانه­ های واهی مانند کمک و پشتیبانی ایران از ارمنیان در جنگ قره­ باغ و یا دشمنی میان فارس و ترک، بدان مشروعیت بخشیده و آن را در میان شهروندان خود و آذربایجانی‌های ایران تبلیغ می­نمایند.

اما مقامات آذربایجانی هر چقدر که در این زمینه کوشش نمایند روند کنونی دگرگونی­ها در جهان امروز به سمت و سویی است که پتانسیل پذیرش این گونه ادعاهای غیرواقعی وجود ندارد و نیز هیچ خریداری هم ندارد. اگر روزگاری قدرت‌های بزرگ جهانی در راستای اهداف استعماری خود و در چارچوب منافع ملی کشورشان به این­گونه طرحها و ادعاها چراغ سبز نشان می­دادند و خود دست یاری  در دست گردانندگان و سردمداران حرکت‌های جدایی­خواه و یا الحاق­گرایانه می­گذاشتند و آنان را تا دستیابی به هدف هدایت می­نمودند، نه جهان دیروز مانند جهان امروزی بود و نه ایران دیروز مانند ایران امروزی.

شاید به خاطر همین شرایط کنونی جهان و منطقه است که کسانی که تا همین سالیان نه چندان دور، خود از مدافعان سفت و سخت و پروپا قرص وحدت میان دو آذربایجان بوده­اند و در این راه به اصطلاح پیکار نموده و به گفته خودشان شهید هم داده­اند، و میر جعفر باقروف را پدر آذربایجان واحد می­نامیدند، سرانجام پی به واهی‌بودن ایده­های خود برده، در برابر واقعیت‌های موجود سر تسلیم فرود آورده و چنین بیان داشته­اند که:

«وحدت دو آذربایجان و تشکیل دولت واحد آذربایجان افراطی­ترین خواستی است که برای عملی­ساختن آن در مرحله کنونی کمترین امکانی وجود ندارد.» (لاهرودی، ۲۰۰۷/ ۱۳۸۶، ص ۳۳).

درباره‌ی روابط عمومی موسسه تاریخ و فرهنگ دیار کهن

همچنین ببینید

پیشه‌وری صدر فرقه

سید جعفر جوادزاده خلخالی (پیشه‌وری) فرزند جواد در سال ۱۲۷۲ شمسی در قریه زیوه (زاویه …