خانه / دسته‌بندی نشده / حاکمیت فرقۀ مساوات و تشکیل جمهوری آذربایجان

حاکمیت فرقۀ مساوات و تشکیل جمهوری آذربایجان

جنگ جهانی اول، روسیه را دستخوش حوادثی نمود که در مجموع دشواری‌های بسیاری را برای حاکمان آن امپراتوری در اداره سرزمین پهناور خویش به وجود آورد. در این میان قفقاز نیز تحت تأثیر این رویدادها قرار داشت و روشنفکران آن سامان در راه گذار از دورانی کهن به دورانی نوین قرار داشتند. در هنگامی که شرایط سیاسی قفقاز جنوبی در سال ۱۹۱۷م دایماً در حال دگرگونی بود، روشنفکران آنجا در جریان برگزاری کنفرانس­های ترابوزان و باتوم، تجارب دیپلماتیک قابل توجهی به دست آورده بودند که آنان را در دستیابی به استقلال یاری می­نمود (حسنلی، ۱۳۹۰، ص ۱۶).

پس از فروپاشی حکومت استبدادی روسیه، در زمان حکومت موقت کرنسکی، برای اداره قفقاز قرار بر این شد که یک نفر از گرجیان، یک نفر از مسلمانان و یک نفر از ارمنیان و یک نفر از روس‌ها کمیته‌ای تشکیل دهند و اداره آنجا را برعهده گیرند (زیادخانف، ۱۳۳۸ق/۱۹۱۹، ص۵۱). به همین خاطر سازمان ویژه­ای برای چگونگی اداره قفقاز جنوبی به نام «کمیته اختصاصی قفقاز» اوزاکوم (OZAKOM) تشکیل شد که ریاست آن برعهده افسری روس به نام و. آ. زارالاموف(خارلاموف) قرار داشت و اعضای آن عبارت بودند از یک منشویک گرجی به نام آ. ا. چخنکلی، ک. آ باشیدزه که یک سوسیال فدرالیست بود، یک افسر به نام محمد یوسف جعفروف که بعدها در کابینه دولت چهارم جمهوری خلق آذربایجان وزیر امور خارجه شد و یک افسر ارمنی به نام م. م. پاپاجانوف  (حسنلی، همانجا ). اوزاکوم به طور مستقیم در مقابل دولت موقت پاسخگو  و نیز در کلیه امور داخلی قفقاز صاحب اختیار بود، اما قدرت قانونگذاری نداشت. اوزاکوم در واقع به نوعی مقام نیابت سلطنتی گروهی بشمار می‌آمد که البته بسیار ضعیف تر از آن بود (کاظم زاده،۱۳۹۴، ص۶۴).

اما به دلایل چندی چون متشنج‌بودن اوضاع، تمایل بسیار زیاد اقوام ساکن در قفقاز به آزادی و استقلال، فعالیت تعداد زیادی از تشکّل­های سیاسیِ ملی و در مرکز توجه قرار گرفتن قفقاز جنوبی از سوی دیگر کشورهای جهان، کار اداره قفقاز جنوبی دشوار شده بود (همان، ص ۱۷). این رویدادها باعث شد تا در ۱۵ نوامبر ۱۹۱۷ قفقاز به شکل قطعی از روسیه جدا گردد (زیادخانف، همانجا). در حقیقت آنان می‌خواستند از روسیه جدا شده و استقلال قفقاز را اعلام نمایند. مساواتی‌ها از اعلام استقلال که آنان را از استیلای روس های مسیحی رها می‌ساخت راضی بودند اما داشناک ها که از ترک‌ها می هراسیدند در این باره سکوت اختیار کرده بودند.

بدین سان نخستین دولت مستقل در ماورای قفقاز تشکیل شد و چخنکلی که افزون بر نخست وزیری کارهای وزیر امور خارجه را هم عهده دار شده بود در ۲۶ آوریل کابینه خود را تشکیل داد (کاظم زاده، ۱۳۹۴، ص۱۷۲). در این کابینه از سه ملت اصلی ساکن در قفقاز بطور تساوی هر کدام چهار پست وزارت را در اختیار داشتند. اما پست های اصلی و کلیدی مانند: وزارت امور خارجه، وزارت جنگ، وزارت کشور، وزارت دادگستری میان گرجی ها و آذربایجانی‌ها تقسیم گردید و تنها پست مهم وزارت که نصیب ارمنیان شد وزارت مالیه بود (همان، ص۱۷۳). رسول زاده رهبر مساوات هم ضمن تأیید دولت چخنکلی به موضوع تسلط بلشویک‌ها بر باکو اشاره نمود و خواستار بیرون راندن آنان از آنجا وتصرف باکو شد (همانجا). عثمانی‌ها نیز در ۲۸ آوریل ۱۹۱۸ دولت تازه تأسیس جمهوری فدراتیو دموکراتیک مستقل ماورای قفقاز را به رسمیت شناختند (همانجا).

در واقع می­توان گفت با تمام تمهیداتی که در مورد اداره و کنترل این مناطق از سوی نهادهای ذیربط اتخاذ می­شد، در عمل هیچ کنترلی در کار نبود و روند رویدادها برخلاف خواست و میل نیروهای انقلاب پیش می­رفت و این امر دست کم در ماه‌های نخستِ پس از انقلاب به وضوح آشکار بود. جدایی قفقاز از روسیه، مصادف شده بود با پیشروی سپاهیان عثمانی به سوی قفقاز (بیات، ۱۳۸۰، ص ۳۵).

در این میان اختلاف نظر میان ارمنی ها، گرجی ها و آذربایجانی ها بر سر مسایل گوناگون و نیز موضع‌گیری‌های دولت های ذینفع در طرفداری از هر کدام از این سه ملت، بر وخامت اوضاع افزوده وآتش اختلافات را دامن زد. طرفداری بی چون و چرای مساواتی‌ها از ترکیه و دادن امتیازات ارضی به آنان در مذاکرات که به زیان ارمنیان انجام می‌گرفت، به ویژه ارمنیان را نسبت به آنان بدبین کرده بود. مجموعه همین اختلافات نتیجه‌ای جز فروپاشی اتحاد سه ملت قفقاز نداشت.

یکی از انگیزه­های اصلی عثمانی­ها از حرکت به سوی قفقاز، دستیابی به آن سرزمین بود و آنان از روزی که ترکان جوان قدرت را در دست گرفته بودند با رهنمودهای جناح تندرو این جریان مانند انورپاشا، طلعت­پاشا و جمال پاشا به دنبال تحقق آرزوهای خود در ایجاد سرزمین «توران» بودند (بیات، ۱۳۷۲، ص ۲۰-۲۱).

با افزایش ناآرامی­ها که در سال ۱۹۱۷م سرتاسر روسیه را فرا گرفته بود و این کشور در شورش و اعتصاب به سر می­برد، حزب مساوات فعالیت آشکار و علنی خود را در خانات باکو، شروان، گنجه و… افزایش داد و در همان سال نخستین کنگره این حزب برگزار شد. به باور محمدامین رسول­زاده انقلاب ۱۹۱۷م روسیه به طبقه محروم آزادی و به خلق­های محروم نیز خودمختاری اعطا می­نمود (حسنلی، ۱۳۹۰، ص۱۷).

در حقیقت در میانه سال‌های ۱۹۱۷- ۱۹۱۸م مباحث و گفتگوهای جاری میان احزاب، سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی در قفقاز بیشتر پیرامون خودمختاری داخلیِ ملل و خلق­های این منطقه جریان داشت (بیات، ۱۳۸۰، ص ۳۵).

پیروزی بلشویک­ها هرج و مرج را در روسیه افزایش داد و سپاهیان روس که در نواحی مختلف و از آن میان در قفقاز بودند، عقب­نشینی نموده و در حین عقب­نشینی دست به کشتار، قتل و غارت می­زدند تا جایی که شورای نظامی تاتارها در پتروگراد هیئت ویژه­ای را برای پشتیبانی از اهالی قفقاز به آن ناحیه فرستاد (رسول­زاده، ۱۳۸۰، ص ۳۸).

به محض شنیده­شدن خبر سقوط رژیم تزار، گروه­های مختلف ملی و دیگر تشکل‌های سیاسی و صنفی مانند مساواتی­ها، بلشویک­ها، منشویک­ها، اس­ارها و اتحادیه صنایع نفت و… برای اداره امور شهر «کمیته اجرایی سازمان­های اجتماعی» را تشکیل دادند (حسنلی، همانجا). در این کمیته محمد امین رسول­زاده و محمدحسن حاجینسکی نیز در کنار دیگر نمایندگان حضور داشتند و از ۵۲ نفر عضوِ این کمیته تنها ۹ تن عضو حزب بلشویک بودند (بیات، همانجا).

بلشویک‌ها با فرستادن کادرهای ورزیدۀ خود به باکو به دنبال گسترش فعالیت و تحکیم موقعیت خود در آنجا برآمدند. ورود استپان شائومیان و آلیوشا جاپاریدزه، دو تن از کادرهای ورزیده به باکو در همین راستا بود و آنان پس از ورود به باکو، تقاضای برگزاری انتخابات جدید را در ماه آوریل مطرح نمودند که طی آن تعداد نمایندگان بلشویک­ها در شورای باکو از ۹ تن به ۲۵ تن افزایش یافت (آفانسیان، ۱۳۷۰، ص ۴۳). جریان‌های رقیب نسبت به این موضوع واکنش نشان داده و به‌ویژه میان بلشویک­ها و منشویک­ها بر سرِ این حرکت اختلاف­ها بیشتر شده و به قطع رابطه میان این دو جریان انجامید (همانجا).

پس از این رویداد اس­اِرها و منشویک­ها و کمیتۀ اجرایی شورای محلی همایشی در ژوئیه در شهر باکو تشکیل دادند. در این همایش سادوفسکی، ساهاکیان و باگاتوروف اخراج بلشویک­ها از شورا را مطرح کردند تا به دنبال آن در شهر یک دیکتاتوری نظامی برپا کنند (همانجا).

از سوی دیگر بلشویک‌ها به دنبال گسترش دایرۀ فعالیت خود در میان طبقۀ کارگر و دهقانان برآمده و به دنبال ایجاد ارتباط میان این دو بودند که در این راه موفقیتی به دست نیاورده و ناکام ماندند (لیفشیستس، ۱۹۲۶، ص ۵۳). اما آنان در جلب طبقۀ کارگرِ باکو به سوی خود کارهای موفقیت­آمیزی انجام داده و با ترتیب دادن اعتصاب­هایی در صنایع نفتی، حمل‌ونقل و نساجی و دیگر بخش­ها صاحبان این صنایع را وادار به پذیرش خواست­های اعتصاب‌کنندگان نمودند و همین موضوع محبوبیت بلشویک­ها را در میان کارگران باکو افزایش داد (آفانسیان، همان، ص ۴۵).

پس از برگزاری انتخابات دیگری در ۲۶ نوامبر، که بلشویک­ها با ۲۲ درصد آراء در صدر قرار می­گیرند، آنان با پشتگرمی به قدرت گرفتن هم­رزمانشان در پتروگراد، پیشنهاد برگزاری انتخابات دیگری را در میانه­های ماه دسامبر می­دهند که در این انتخابات بلشویک­ها با ۵۱ نماینده اکثریت را به دست می­آورند و به دنبال آنها داشناک­ها با ۴۱، اس­ِار­ها با ۳۸، سوسیالیست­های راستگرا با ۲۸، مساواتی­ها با ۲۱ و منشویک­ها با ۱۱ نماینده قرار می­گیرند (همان، ص ۴۶).

در مارس ۱۹۱۷م تشکیلات و گروه‌های مسلمان ملی که در شهر باکو فعال شده بودند کمیته اجراییِ موقتِ شورایِ مسلمان را تأسیس نمودند که ریاست کمیته اجرایی شورا برعهده محمدحسن حاجینسکی بود (همانجا). بدین‌ترتیب حزب مساوات روزبه‌روز بر دامنه فعالیت‌های خود افزوده و حضور فعال و پررنگ­تری نسبت به دیگر گروه­ها و تشکّل­های سیاسی رقیب داشت. تا جایی که در انتخاباتی که در سال ۱۹۱۷م برای انتخاب شورای جدید باکو برگزار گردید از مجموع آرای ۲۵ هزار رأی‌دهنده، مساواتی­ها با ۹۶۱۷ رأی که حدود ۴۰ درصد کل آرای مأخوذه بود برتری خود را نشان دادند، درحالی‌که بلشویک­ها به عنوان رقیب اصلی آنها در این انتخابات توانستند تنها ۳۸۲۳ رأی به دست آورند (همان، ص ۱۸) که این نشان از برتری قابل ملاحظه مساواتی­ها در شهر باکو داشت. مساواتی ها بدون شک جدی ترین رقیب بلشویک‌ها در آنجا بودند و مواضع مساواتی ها در برابر بلشویک ها از نوامبر تا مارس ۱۹۱۷ چرخشی اساسی داشت (کاظم‌زاده، ۱۳۹۴، ص۱۱۳). مساواتی­ها در آغاز با بلشویک­ها و دیگر تشکّل­ها روابط نزدیک و همکاری داشتند، اما رفته رفته میان آنان و بلشویک­ها اختلاف افتاد و مساواتیان خود مسیر مستقلی در پیش گرفتند (رضا،‌۱۳۶۰، ص ۲۱۴). البته کاملا روشن است که چرخش در سیاست مساواتی‌ها نسبت به بلشویک‌ها جنبه تاکتیکی داشت و آنان نمی‌توانستند متحد استراتژیک یکدیگر باشند.

گروه‌های دیگری نیز در میان مسلمانان قفقاز وجود داشتند که پس از انقلاب ۱۹۱۷ فعالیت خود را آغاز نمودند مانند «ترک عدم مرکزیت فرقه‌سی» به رهبری نصیب بیگ یوسف بیگلی، داماد اسماعیل غصپرینسکی (گاسپرینسکی/ گاسپیرالی) که در گنجه فعال بود، «حزب اتحاد» زیر رهبری کسانی چون قرابیک قرابیکوف که با مساواتی­ها به شدت مخالف بود و نیز «گروه مستقل دموکرات» که اگرچه به لحاظ نفوذ سیاسی و قدرت تشکیلاتی همپای دیگر جریان­ها نبود ولی با حضور علی‌مردان توپچی‌باشوف و فتحعلی­خان خویسکی که در رأس آن قرار داشتند از اعتبار ویژه­ای برخوردار بود (بیات،‌۱۳۸۰، ص ۳۵ ـ ۳۴).

در جریان برگزاری اجلاس باکو که در روزهای ۲۰ ـ ۱۵ آوریل برگزار شد، محمدامین رسول‌زاده به ریاست کمیته مرکزی حزب مساوات برگزیده شد و در همین اجلاس موضوع مختاریت مطرح گردید. در این بین ملی­گرایان (ترک­گرایان) خواهان مختاریت منطقه­ای، و اسلام­گرایان و سوسیالیست­ها خواهان مختاریت ملی ـ فرهنگی بودند و همین مباحثات در اجلاس مسلمانان روسیه که در ماه مه سال ۱۹۱۷ در مسکو برگزار شد ادامه داشت (حسنلی، همان، ص ۱۸).

محمدامین رسول­زاده در دفاع از خودمختاری ارضی گفت که «دیگر بسیاری از اقوام ترک فهمیده­اند که آنها ابتدا ترک هستند، بعد مسلمان» (همان، ص ۱۹). او پس از توضیحات دیگری در اثبات درستی ایده خویش بیان نمود:

«پرسشی که باید کرد این است: ملیت چیست؟ به عقیده من بارزترین خصلت یک ملت در علایق زبانی و تاریخی، علایق آداب و سنت نهفته است. گاهی می­گویند که اسلام تجسم یک ملت است زیرا وقتی از یک ترک ـ تاتار می­پرسند به کدام ملّیت تعلق دارد جواب می­دهد من مسلمانم. اما این نظر درست نیست… ملیت مسیحی وجود ندارد و همین­طورملیت اسلامی هم نداریم. در این خانه بزرگ مسلمانان باید اقامتگاه­های جداگانه­ای برای ترک­ها، ایرانی­ها و عرب­ها وجود داشته باشد.» (سه ویتوخوسکی، ۱۳۸۱، ص ۱۰۵).

در رأی­گیری در مورد قطعنامه مربوط به انتخاب کدام‌یک از اشکال دو نوع خودمختاری، این نظرگاه‌های رسول­زاده بود که رأی بیشتری کسب نمود و تزهای مرکزگریزانه او با ۴۴۶ رأی در برابر ۲۷۱ رأی مخالف بیشترین آراء را کسب نمود (حسنلی، ۱۳۹۰، ص ۱۹). از همین جا می­توان به نفوذ بسیار زیاد مساواتی­ها و اساساً جریانات مرکزگریز و تمایلات جدایی‌خواهانه آنها در چارچوب­های تعیین­شده پی ­برد.

در اکتبر سال ۱۹۱۷ نخستین کنگرۀ حزب واحد «مساوات» برگزار شد که در این کنگره تاکتیک و استراتژی حزب تعیین و برنامۀ جدید آن نیز به تصویب رسید (دمیرلی، ۲۰۰۲، ج ۱۹، ص ۱۴۹). در یازدهم ماه نوامبر همان سال گروه­های سیاسیِ فعال در ماورای قفقاز در گردهمایی خویش در شهر تفلیس از سوی مجلس نمایندگان قرار بر تشکیل کمیساریای خلق‌های قفقاز گذاشتند (همانجا). در بیست و سوم فوریه سال ۱۹۱۸ فعالیت مجلس «سئیم ماورای قفقاز» در تفلیس آغاز شد (همانجا). اعضای «سئیم ماورای قفقاز» متشکل از نمایندگان ترک، ارمنیان، گرجی­ها و تعدادی از روس­ها بودند و وظیفۀ «سئیم ماورای قفقاز» حل مسائل مرزی بین ترکیه و قفقاز بود که از دوران حاکمیت تزارها برجای مانده بود (رسول­زاده، ۱۳۸۰، ص ۳۸).

درحالی‌که همۀ ماورای قفقاز به حکومت «سئیم» گردن نهاده بود، باکو حاکمیت «سئیم» را نمی­پذیرفت (همان، ص ۳۹). البته شورای شهر باکو مخالف سوویت و موافق «سئیم» بود (همانجا). کشاکش بر سرِ خودمختاری باکو و دیگر خانات منطقه میان بلشویک­ها و ملی­گراها در جریان بود و هرکدام کوشش می­نمود تا اهداف خود را پیش ببرد. از سوی دیگر سیاست تبعیض­آمیز روس­ها در برخورد با ارمنیان و مسلمانان که بیشتر از ارمنیانِ مسیحی جانبداری می­نمود، آتش اختلافات را تیزتر می­نمود.

شورای کارگران و نظامیان باکو که زیر نظر استپان شائومیان اداره می­شد با جلب همکاری واحدهای نظامی ارمنی و حزب داشناکتسیوتیون خط مشی خشونت­آمیزی را علیه مسلمانان در پیش گرفته بود (رسول­زاده، ۱۳۸۰، ص ۴۱).

نتیجه‌ی چنین رفتارهایی کاملاً مشخص بود و آن چیزی نبود جز افزایش تنش و درگیری­های قومی که در یک سوی آن مسلمانان باکو و در دیگر سو ارمنیان مسیحی قرار داشتند. از آنجایی که بخش عمدۀ بلشویک­ها در شورای شهر را ارمنیان تشکیل می­دادند، خود به خود نزاع میان بلشویک­ها و مساواتی­های مسلمان تبدیل به جنگ ارمنی و مسلمانان شد (بیات، ۱۳۸۰، ص ۳۹).

در حدود ده هزار تن از اهالی خانات رو در روی شش هزار نفر از افراد سوویت باکو قرار گرفتند و ارمنیان که ابتدا اعلام بی­طرفی کرده بودند، چند روز بعد به بلشویک­ها پیوستند (سه ویتوخوسکی، ۱۳۸۱، ص ۱۳۰). در نتیجه جنگ خونینی درگرفت که طبق برآورد استپان شائومیان تعداد سه هزار تن در این جنگ جان باختند (همان، ص ۱۳۱).

در این میان ایرانیان ساکن در آنجا نیز از این حملات در مصون نمانده و گروه زیادی از آنها در این نزاع کشته، آواره و بی­خانمان شدند و در زدوخوردهایی که در ۳-۴ روز در جریان بود از ۲۰۰۰ کشته، در حدود ۵۰۰ تن ایرانی بودند (همانجا).

در نتیجۀ این درگیری­ها گروه زیادی از ساکنان ایرانی در باکو و همچنین اتباع قفقازی مجبور به مهاجرت شدند و به نواحی شمالی ایران مانند انزلی و آستارا رفتند و با آنکه بیم سرایت درگیری به این نواحی نیز می­رفت، خوشبختانه چنین نشد و با اعلانی که از سوی حکومت انزلی صادر شده بود که هر فردی چنانچه خیال آشوب و درگیری داشته باشد به شدت تنبیه خواهد شد، اتفاق خاصی در آنجا نیفتاد (همان، ص ۴۰-۴۱).

سرانجام مسلمانان درگیر با نیروهای بلشویک، چون دیدند که توان رویارویی با آنان را ندارند درخواست آتش­بس نمودند (سه ویتوخوسکی، ۱۳۸۱، ص ۱۳۰). بحران باکو به تنش‌های درون سئیم دامن زد و رسول­زاده و یارانش تهدید نمودند که چنانچه حکومت ماورای قفقاز اقدامی برای بیرون‌راندن بلشویک­ها از باکو انجام ندهد، آنان از سئیم خارج خواهند شد (همان، ص ۱۳۲).

در آوریل سال ۱۹۱۸ سوونارکم باکو تشکیل و شهر و اطراف آن در زیر حاکمیت کمون باکو قرار گرفت که کمون پاریس در ۱۸۷۱م را الگوی خود قرار داده بود (سه ویتوخوسکی، ۱۳۸۱، ص ۱۴۹). نیروهایی چون منشویک­ها، اس­اِرها و داشناک‌ها هم در ابتدا در ترکیب کمون باکو حضور داشتند که رفته رفته و با قدرت‌گیری و انحصارطلبی بلشویک­ها هرکدام به حاشیه رانده شده و سرانجام به قطع کامل ارتباط میان آنها انجامید.

در رأس کمون باکو، استپان شائومیان، آلیوشا جاپاریدزه، مشهدی عزیز بیکف، وانیافیوله‌توف و دیگران قرار داشتند (لیفشیستس، ۱۹۲۶، ص ۵۱). تعداد کسانی که کمون را اداره می­کردند ۲۶ نفر بودند که به ۲۶ کمیسر باکو معروف شده­اند.

با افزایش نارضایتی میان جریان عمدۀ سیاسی در باکو که همانا مساواتی­ها بودند، و بلشویک­ها و دیگر متحدین آنها و علی­رغم اقدامات بلشویک­ها در دلجویی از مسلمانان که دفتر سوسیالیستی مسلمانان را که ترکیبی از همتی­ها و اعضای حزب عدالت (حزب کمونیست ایران) و اکینچی که در رأس آن میرحسن وزیرف (حسن بیگ زردابی) قرار داشت به رسمیت شناخته بودند، مسلمانان به این رفتار بلشویک­ها راضی نشده و نه تنها از خودمختاری سخنی به میان نمی­آوردند بلکه به جدایی، آن هم با پشتیبانی ترکان عثمانی، می­اندیشیدند (همان، ص ۱۳۳).

سئیم تأکید داشت که صلح با عثمانی­ها باید دائمی و پایدار باشد و مرزهای بین‌المللی ۱۹۱۴م احیا شود (سه ویتوخوسکی، ۱۳۸۱، ص ۱۳۶).

سیاست­ها و روشهای درپیش‌گرفته‌شده از سوی سئیم نتوانست فراکسیون­های ملی در آن را به یکدیگر نزدیک سازد و وضعیت نبرد در جبهه­های عثمانی روند فروپاشی سئیم را سرعت بخشید (دمیرلی، ۲۰۰۲، ص ۱۵۰).

آنان که پی­برده بودند مقاومت‌شان در برابر ترک­ها بی­فایده است در جلسۀ فوق‌العاده ۲۲ آوریل تصمیم گرفتند که استقلال قفقاز را اعلام نمایند (آفانسیان، ۱۳۷۰، ص ۵۲).

فروپاشی فدراسیون قفقاز روند تشکیل دولت­های مستقل ملی را سرعت بخشید (دمیرلی، همانجا). سه ملت ساکن در قفقاز از آنجایی که نمی‌توانستند زیر پرچم حکومت واحدی ادامه حیات بدهند هریک به شکل مستقل حکومتی تشکیل دادند (زیاد خانف، همان، ص۵۲).

 در این شرایط دیپلماسی عثمانی اعلان استقلال کشورهایی کوچک در ماورای قفقاز را به مراتب بهتر از تسلط روسیه­ در هر نوع وضعیت می­دانست (سه ویتوخوسکی، ۱۳۸۱، ص ۱۳۴). آنان به دنبال دستیابی به اهداف خود در قفقاز، که ماهیتی تجاوزکارانه داشت، فعالیت‌های خود را تشدید نمودند و با تغییر در تاکتیک‌های خود برای رسیدن به برنامه­های درازمدت خود آماده شدند.

وهیب پاشا که در سال ۱۹۱۸ از سوی وزارت جنگ عثمانی به فرماندهی گروه سپاهیان شرق منصوب شده بود، در ۱۴ ژانویه ۱۹۱۸ به منظور ارزیابی «زاکاوکم» گفتگوهایی را برای برقراری یک صلح رسمی با یک ماورای قفقاز مستقل آغاز نمود (همانجا). پس از مخالفت­هایی که از سوی «زاکاوکم» شد و آنان با پیشنهاد وهیب‌پاشا برای اعزام نمایندگانی به کنفرانس صلح برست – لیتوفسک میان روسیه و نیروهای محور که در رأس آنها آلمان قرار داشت مخالفت نمودند، عثمانی­ها فشار خود را افزایش داده و در ۱۲ فوریه به نیروهای خود دستور پیشروی دادند. عثمانی­ها پس از مقاومت اندکی که از سوی ارمنیان و گرجیان در برابر آنان انجام گرفت، وارد ارزنجان و ارزروم شده و تا وان، ایسپر، قارص و باتوم پیش رفتند (همان، ص ۱۳۴-۱۳۵).

ترکان با زیرپا گذاشتن پیمان ترک مخاصمه­ای که با ستاد قفقاز بسته بودند، پیشروی کرده و از خط جبهه عبور نمودند. نیروهای ارمنی و گرجی که تعداد آنان در حدود ۲۰۰٫۰۰۰ نفر می­شد در جبهۀ غربی پخش شده بودند و مسلمانان قفقاز نیز نه تنها هیچ تمایلی به رویارویی با ترکان که از نظر آنها برادرانشان به شمار می­آمدند نداشتند، بلکه به دنبال استقبال از آنان بودند (آفانسیان، ۱۳۷۰، ص ۴۸).

همین عمل ترکان باعث گردید تا «زاکاوکم» به پیشنهاد وهیب پاشا برای مذاکرات صلح دائمی پاسخ مثبت دهد. به این ترتیب هیئت نمایندگانی که آمیزه­ای از سیاستمدارانی که نمایندۀ فراکسیون­های پارلمانی سه ملت ماورای قفقاز بودند عازم طرابوزان شدند (سوویتوخوسکی، همان، ص ۱۳۶). اعضای هیئت عبارت بودند از: آکاکی چخنکلی گرجی، حاجینسکی از باکو و خاص محمداف از گنجه هر دو مساواتی، حیدراف از بلوک سوسیالیستی مسلمان، میریعقوب مهدی­اف (اتحاد) و علی­اکبر شیخ­الاسلام­زاده از همت (همانجا).

در طول زمان برگزاری کنفرانس طرابوزان عملیات نظامی هم همچنان ادامه داشت و نیروهای عثمانی آرام آرام پیشروی می­کردند (همان، ص ۱۳۷). دور جدید پیشروی نیروهای عثمانی در اواخر مارس ۱۹۱۸ در کل جبهه­های قفقاز آغاز شد (بیات، ۱۳۸۰، ص ۵۸).

در این میان بلشویک­ها نیز سخت در تکاپو بودند تا موقعیت خود را حفظ نمایند. شائومیان پس از گریز از چنگ منشویک­ها در تفلیس، در ۲۰ فوریه وارد باکو شد و به دنبال این بود تا با تشکیل یک ارتش سرخ، تفلیس را تصرف نموده و سئیم را براندازد و در جهت حفظ قفقاز برای شوروی­ها حرکت کند (آفانسیان، ۱۳۷۰، ص ۵۴).

در چنین وضعیتی نمایندگان گرجستان از فدراسیون ماورای قفقاز خارج شدند و قرار بر استقلال گرجستان گذاشتند (دمیرلی، ۲۰۰۲، ص ۱۵۰). گرجی­ها در حقیقت در برابر زیاده‌خواهی ترکان عثمانی به پشتیبانی سیاسی و نظامی دولت آلمان متکی بودند (بیات، ۱۳۸۰، ص ۶۲).

گرجی ها به دنبال تفاهمی که میان آنانان و فن لوسو در باتوم در ۲۴ ماه مه سال ۱۹۱۸ به دست آمد و آن به سبب هراس گرجی ها از تهاجم ترکان بود، تصمیم به خروج از فدراسیون ماورای قفقاز گرفتند( کاظم زاده،۱۳۹۴، ص۱۹۱). پس از این اقدام، گرجی­ها در تاریخ ۲۸ مه ۱۹۱۸ اعلامیه­ای پیرامون خروج خود از فدراسیون ماورای قفقاز منتشر کردند (دمیرلی، همانجا).

در این هنگام ارمنی‌ها هنوز درگیر نبردهایی با عثمانی­ها بودند تا اینکه در برابر اولتیماتوم عثمانی‌ها مبنی بر اینکه نمایندگان صلح باید در مدت هفتاد ساعت تمام راه­آهن­های قفقاز و نخجوان و بخش شرقی ایروان، شهر الکساندروپل و محال شرور را به دولت عثمانی واگذار نمایند، تصمیم گرفتند در ۲۹ مه ۱۹۱۸ استقلال خود را اعلان نمایند (بیات، همان، ص ۶۳).

به دنبال اعلام استقلال گرجستان، نمایندگان مسلمان سئیم سابق فدراسیون قفقاز که به نام «شورای ملی آذربایجان» و به ریاست محمدامین رسول­زاده تشکیل جلسه داده بودند در ۲۸ ماه مه سال ۱۹۱۸ با صدور بیانه­ای تشکیل دولت مستقل آذربایجان را اعلام نمودند (بیات، ۱۳۸۰، ص ۶۵).

فتحعلی­خان خویسکی گفته بود که چنانچه گرجی­ها جدا شوند، ارمنیان نیز استقلال خود را اعلام خواهند نمود، پس بنابر تصمیم فراکسیون مسلمان سئیم ما نیز باید استقلال آذربایجان را اعلام نمائیم (حسنلی، ۱۳۹۰، ص ۸۱). بدین‌ترتیب دیپلماسی آذربایجان که به تازگی در حال شکل­گیری بود در سال ۱۹۱۸ راه دشواری را طی نمود (همانجا).

در روز ۲۷ ماه مه ۱۹۱۸ اجلاس فوق­العاده نمایندگان عضو فراکسیون آذربایجان در سئیم برگزار گردید و در این اجلاس، گزارش نصیب اوسوب بیوف (یوسف بیوف) خوانده شد، او اطلاعات جامعی دربارۀ روند مذاکرات باتوم و اختلاف آشکار میان آلمانی­ها و ترک­ها و ضرورت پیگیری گفتگوها با ترکیه ارائه نمود (حسنلی، ۱۳۹۰، ص ۸۲).

با توجه به حساسیت وضعیت، اجلاس به اتفاق آراء وظیفۀ ادارۀ آذربایجان را برعهده گرفت و خود را به عنوان «شورای موقت آذربایجان» اعلام نمود (همان، ص ۸۳). در رأی‌گیری­ای هم که انجام شد، محمد امین رسول­زاده ـ که این هنگام در باتوم به سر می­برد ـ به صورت پنهانی با اکثریت آراء به عنوان رئیس شورای ملی انتخاب شد (قوربان اوو، ۱۳۸۱، ص ۵۲). ح. آقایف و م. سیدوف نیز به عنوان معاونان او و م. محمودف و ر. وکیل­اف به عنوان دبیران شورا برگزیده شدند (همانجا). سپس در همین اجلاس ۹ نفر به عضویت کمیتۀ اجرائیه انتخاب شدند (قوربان اوو، ۱۳۸۱، ص ۵۳). فتحعلی خان خویسکی نیز به اتفاق آراء به عنوان رئیس کمیتۀ اجرایی برگزیده شد (حسنلی، ۱۳۹۰، ص ۸۳).

بدین‌سان حکومت جمهوری آذربایجان شکل گرفت. در مقابل حکومت دو مسئله بسیار عمده قرار داشت.

الف: آرام‌نمودن شورش موجود در کشور و رهایی باکو از دست بلشویک‌ها.

ب: اشغال برخی از نقاط آذربایجان توسط ارمنیان(زیاد خانف، همان، ص۵۳).

حکومت جمهوری خلق آذربایجان در تفلیس شکل گرفت و پس از چندی در شهر گنجه مستقر شد و پس از پاکسازی شهر باکو از ارمنیان و روس­های بلشویک در آن شهر استقرار یافت (قوربان اوو، ۱۳۸۱، ص ۴۹).

در ۲۸ مه ۱۹۱۸ شورای ملی آذربایجان استقلال آذربایجان را اعلان نمود و دو روز بعد طی بخشنامه­ای این موضوع به آگاهی همه دولت­ها رسانده شد (رسول­زاده، ۱۳۸۰، ص ۵۱). شورای ملی ضمن اعلان استقلال آذربایجان، دولت این کشور را نیز تشکیل داد و نخستین کابینۀ این دولت به ریاست فتحعلی خان خویسکی تشکیل شد (همانجا).

پس از بیاناتی که پیرامون حکومت ایراد گردید، یک ساعت تنفس اعلام شد و به دنبال آن فتحعلی خان خویسکی، نخستین کابینۀ دولت آذربایجان را به شرح زیر معرفی نمود:

  1. رئیس شورای وزیران و وزیر امور داخله (وزیر کشور)، فتحعلی خان خویسکی؛
  2. وزیر جنگ، خسروپاشا سلطانف؛
  3. وزیر فرهنگ و دارایی، نصیب بیگ یوسف بیوف؛
  4. وزیر امور خارجه، محمدحسن حاجینسکی؛
  5. وزیر پست و تلگراف و راه، خداداد بیگ ملیک اصلانوف؛
  6. وزیر کار و کشاورزی، اکبر شیخ­الاسلاموف؛
  7. وزیر دادگستری، خلیل بیگ خاص محمدوف؛
  8. وزیر تجارت و صنایع، محمد یوسف جعفروف؛
  9. وزیر امور دولتی، جیمبای حاجینسکی (قربان­اوو، ۱۳۸۱، ص ۵۳).

یک روز بعد یعنی در ۲۸ مه ۱۹۱۸ در نخستین اجلاس شورای ملی که برگزار گردید، به جز دو نفر، سلطان مجید غنی­یف و ج. آخوندوف، ۲۲ تن دیگر از شرکت‌کنندگان در اجلاس رأی به استقلال آذربایجان دادند و در همین اجلاس بیان‌نامۀ جمهوری دموکراتیک آذربایجان در ۶ ماده اعلان شد (همانجا).

بدین‌ترتیب جمهوری دموکراتیک آذربایجان در زیر چترِ حمایتی همه‌جانبۀ ترکان عثمانی تشکیل و پس از اعلان استقلال، آن بخش از قفقاز (خانات شروان، باکو، گنجه و …) که تا آن هنگام هیچ‌گاه آذربایجان نامیده نمی­شد، بر خود نام آذربایجان نهاد.

مجلس مؤسسان زودتر از ۴ ماه گشایش نمی‌یافت، به همین منظور در ۱۶ نوامبر ۱۹۱۸ شورای ملیِ سابق دست به کار شد و با افزایش تعداد نمایندگان به ۱۳۰ نفر موافقت گردید (زیادخانف، همان، ص۶۷).

به دنبال اعلام استقلال آذربایجان هنوز بخش شرقی تحت کنترل بلشویک­ها قرار داشت و آنها هیچ رضایتی از اعلام استقلال سه دولت در قفقاز نداشتند (آفانسیان، ۱۳۷۰، ص ۶۷) و هرچه در توان داشتند به کار می­بستند تا این سرزمین­ها یعنی باکو و سایر شهرها را ضمیمۀ روسیۀ شوروی کنند.

در کشاکش میان نیروها و جریانات سیاسی رقیب در باکو که در قالب رویارویی دو نیروی عمده مساواتی ها و بلشویک ها و هواداران ومخالفانشان خود را نشان داده بود، بلشویک‌ها دست به دامان کلنل لازار بیچراخوف، دشمن سوگند خورده خود شدند و این در ظاهر به جهت تغییر مواضع او بود که اعلام نموده بود، شورای باکو را به رسمیت شناخته است.

شائومیان به شورای باکو سفارش می کند تا نیروهای بیچراخوف را به عنوان قسمتی از ارتش سرخ باکو به رسمیت بشناسند (کاظم زاده،۱۳۹۴، ص۲۱۱). بیچراخوف نیز با دادن اطلاعاتی در باره نقشه های شوم انگلیسی ها علیه باکو توانست اعتماد آنان را نسبت به خود جلب نماید (همانجا). اما سپس روشن گردید که او اندیشه ای دیگر در سر داشته است. بدین تر تیب از بیجراخوف خواسته می شود تا به باکو حرکت نماید.

پس از آن از میرزا کوچک خان خواسته می شود تا اجازه عبور به نیروهای بیچراخوف را که در حومه شهرهای رشت و انزلی مستقر بودند بدهد. میرزا کوچک خان که از سوابق بیچراخوف به خوبی آگاه بود شگفت زده از این اقدام بلشویک ها مانعی بر سر راه آنان ایجاد ننمود (همان، ص۲۱۲).

بیچراخوف به سرفرماندهی نیروهای باکو تعیین شد، اما در نهایت اونیز نتوانست کاری انجام دهد (لیفشیستس،۱۹۲۶، ص۶۱)، اگر چه ورود او به باکو توانست چندی وضعیت جبهه جنگ را تثبیت نماید (بیات، ۱۳۸۰، ص۷۱).

همان گونه که پیشبینی می شد بیچراخوف خیلی زود به شورای باکو پشت نمود و در نخستین فرصتی که به دست آورد نیروهایش را از بخشی از جبهه نبرد که به او واگذار شده بود عقب کشید (کاظم‌زاده، همان، ص۲۱۳). او چند روز بعد با نیروهای زیر فرمان خود، با خروج از میان نیروهای مدافع باکو رو به سوی سومقاییت نهاد (بیات،۱۳۸۰ ص۷۱). این در حالی بود که آخرین نبردها میان بلشویکان و سپاهیان ترک در جریان بود و در عمل از اول اوت ۱۹۱۸ دیگر کمون باکو وجود نداشت (بیات،۱۳۸۰، ص۶۵).

در این هنگام موضوع درخواست کمک از انگلیس­ها مطرح می­شود که بلشویک‌ها مخالف آن و سایر نیروهای دیگر چون منشویک­ها، اس­ارها و داشناک­ها با آن موافق بودند. این موضوع باعث ­شد تا شورای باکو در ژوئیه ۱۹۱۸ تشکیل جلسه بدهد و موضوع را به رأی‌گیری بگذارد (لیفشیستس، ۱۹۲۶، ص ۶۴). در نتیجه بلشویک‌ها با ۲۳۶ رأی در برابر ۲۵۹ رأی مخالفان مجبور به پذیرفتن آرای اکثریت شده و بدین‌ترتیب قرار بر فراخوانی نیروهای انگلیسی به باکو گذاشته می­شود (همانجا).

استپان شائومیان که این هنگام دریافت اکثریت شورا طرفدار اتحاد با انگلیسی‌ها هستند، شورای باکو و شورای کمیسرهای خلق را منحل کرد و طی صدور اعلامیه‌ای کلنل بیچراخوف را به خاطر اقداماتش خائن اعلام نمود (کاظم‌زاده، ۱۳۹۴، ص۲۱۷). بدین ترتیب شورای باکو جای خود را به حکومت دیکتاتوری سنتروکاسپی داد که متشکل از روس ها وبرخوردار از پشتیبانی ناسیونالیست های ارمنی بود. (همان، ص ۲۱۸ ـ ۲۱۹).

همین موضوعِ شکست بلشویک‌ها در رأی­گیری نشان‌دهندۀ قدرت قابل توجه نیروهای مخالف آنان در آن هنگام بود، ولی در تاریخ‌نگاری دورۀ شوروی شکست بلشویک‌ها در باکو به پای خیانت منشویک­ها و اس­ارها و داشناک­ها و دیگر جریانات وابسته به بورژوازی و خان­های منطقه نوشته شده است. از دیگر سو بعید به نظر می‌رسد که انگلیسی­ها منتظر دریافت اجازۀ ورود به باکو بوده­اند، چه آنها به دلیل بیم از گسترش کمونیسم و به­خاطر حفظ منافع ملی خود و هم­پیمانانشان خواهی نخواهی دست به اقدام می­زدند.

 در این میان نیروهای ژنرال دنسترویل که در ایران و در شهر قزوین مستقر بودند، با چیرگی بر جنگلی­ها راه خود را به سوی انزلی باز نمودند (بیات، ۱۳۸۰، ص ۷۰). آنان مترصد فرصت بودند تا خود را به باکو برسانند. تعداد سربازان انگلیسی در ایران اندک بود ولی با این وجود ژنرال دنسترویل توانست یک هزار و چهارصد نفررا برای فرستادن به ماورای قفقاز گرد آورد(کاظم زاده، ۱۳۹۴، ص۲۲۰). نیروهای بریتانیایی تمامی کشتی های ناوگان دریایی روسیه در بندر انزلی را به اختیار خود درآوردند و مهم ترین این کشتی ها را که «پرزیدنت کروگر» نام داشت دنسترویل به ستادش اختصاص داد (همان، ص ۲۲۱). نیروهای بریتانیایی در چهارم اوت همان سال به فرماندهی دنسترویل وارد باکو شدند. این در حالی بود که نبردها میان بلشویک‌ها از یک سو و از سوی دیگر سپاهیان ترک حاضر در باکو به همراهی گروه اندکی از اهالی بومی جریان داشت.

انگلیسی ها نیز با حضور خود در باکو نتوانستند دست به اقدامات مؤثری بزنند و طی چند سری عملیات کوچک و بزرگ نظامی سرانجام ناگزیر به عقب نشینی از باکو شدند و بیست وچهار ساعت پس از خروج آنان از باکو این شهر سقوط نمود.

در ششم اوت سال ۱۹۱۸ بلشویک‌ها با صدور اعلامیه­ای خطاب به پرولتاریای باکو اعلام نمودند: «… که دیگر در شهر باکو جبهۀ انقلابی وجود ندارد، بلکه جبهۀ نیروهای امپریالیستی بر اوضاع مسلط گردیده است و از این لحظه نمایندگان سیاسی و نظامی روسیۀ شوروی قادر به ماندن در باکو نیستند و نمی­توانند یار و یاور امپریالیست­های انگلیسی شده، و در خیانت اس­ارهای راست، منشویک­ها و داشناک­ها سهیم باشند (همان، ص ۶۸).

بلشویک‌ها میدان مبارزه را به ناچار ترک گفته و مساواتی­ها حاکمیت بلامنازع خود را برقرار نمودند.با عقب نشینی بلشویک ها از شهر باکو بیست و شش کمیسر باکو نیز که یکبار اقدام به خروج از باکو کرده ولی موفق نشده بودند سرنوشت غم انگیزی پیدا کردند. در بسیاری از پژوهشهای دوره شوروی نوشته شده که نیروهای انگلیسی کمیسرهای باکو را دستگیر و همۀ ۲۶ نفر آنان را به جوخه اعدام سپردند. استپان شائومیان، آلیوشا جاپاریدزه، مشهدی عزیز بیکف، فیوله تف و گ. گرکانف در میان اعدام‌شدگان بودند (کوچار، ۱۳۶۰، ص ج، درباره کمون باکو). اما اعدام این بیست وشش تن که به یک رویداد تاریخی تبدیل شد، بر اساس مدرکی که وادیم چایکین اس آر به دست آورده بود کار اعضای دولت ضد بلشویک ماورای قفقاز بوده است و البته در نهایت بریتانیایی ها هم بخاطر کوتاهی در جلوگیری از اعدام این بیست وشش تن مقصر بوده‌اند (کاظم‌زاده، ۱۳۹۴، ص۲۲۹-۲۳۰). اما در ظاهر بریتانیایی‌ها بطور مستقیم در اعدام آنان نقشی نداشته‌اند.

با چیرگی مساواتی­ها، بلشویک‌ها در لاک دفاعی فرو رفته، گروهی از آنان باکو را ترک و عدۀ دیگر به فعالیت­های زیرزمینی و مخفی روی آوردند.

درباره‌ی روابط عمومی موسسه تاریخ و فرهنگ دیار کهن

همچنین ببینید

نشست علمی نقد تاریخ سازی قومی در ایران بررسی ویژه هفده شهر ایرانی قفقاز برگزار شد

دبیر نشست در این باره گفت: در دو دهه گذشته با گسترش دنیای مجازی شاهد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *