حسین خان زیاد اوغلی قاجار نیای دودمان پادشاهی قاجار است و به نظر میرسد که وی از اولاد خلیل خان بن شاهوردی سلطان زیاد اوغلی میباشد. اسکندر بیک نیز در کتاب عالم آرای عباسی از حسین خان زیاد اوغلی یاد کرده است (پورصفر، بهار ۱۳۷۷، صفحه ۱۵۰). حسین خان از مقربان و نزدیکان شاه عباس بوده است و به این جهت در بیشتر تواریخ عهد صفوی و خصوصاً دوره شاه عباس به تواتر از او یاد گردیده است، از جمله صاحب کتاب عالم آرای عباسی در ذکر وقایع و حوادث سال چهارم جلوس شاه عباس، (بارس ائیل سال ۹۹۹ قمری) در واقعه کشتهشدن یعقوب خان ذوالقدر از حسین خان زیاد اوغلی یاد میکند و مینویسد:
«… بالجمله یعقوب خان به جزای کفران نعمت مستحق عقوبت شده، شعله غضب درباره او افروخته گشت. روز چهارم، درگاه خلوتخانه همایون را به بایزید بیک قاپوچی باش استاجلو سپردند که هیچ آفریده بیطلب، به خلوتخانه نیاید و کسی بیرون نرود و یعقوب خان، به طریق معهود آمده، مغرورانه نشسته و در حضور اقدس با میرزا لطفالله وزیر دیوان اعلی در کمال تندی و تلخی خطاب کرد که محاسبه داد و ستد که در الکای من کردهاید از شما میخواهم. مشارالیه در جواب گفته بود که بالرأس والعین هرگاه اشاره همایون شود، در یک لحظه، حساب، خاطرنشان تو میشود. در این اثنا حسین خان زیاد اوغلی قاجار که از امرای معتبر و مقربان بساط اقدس بود به اشاره همایون، دست در میان او کرده [یعقوب خان را] برداشته بر زمین زد، در اوّل حال او تصور نمود که از مقوله دستبازی و ظرافتهاست که ندما مجلس بهشت آئین گاهی با یکدیگر میکنند، چون پایه قدر خود را برتر از آن میدانست، گفت: حرفی در میان آرم چه محل ظرافت است (شوخی) حسین خان او را دشنام داده و گفت: ای نمک به حرام به این اعمال که از تو به ظهور آمده چه توقع داری. یعقوب خان دانست که حال چیست، فی الفور شروع به عجز و اضطرار نمود، حسین خان دست او را بسته و در برابر دیوان در آفتاب نگه داشتند» (ترکمان، ۱۳۵۵، صفحه ۴۳۵) در مأخذ دیگری آمده:
«حسین خان، یعقوب خان را از جای بلند کرد و بر زمین زد و هر دو دستش را بست. او خیال میکرد که این عمل برای تفریح خاطر شاه است ولی حسین خان لگدی بر سرش زد و او را دشنام داد و شاه عباس با خشم فراوان به او نگاه کرد و گفت:
از جانب ما بود ترا نشو و نما نشناخت چو قدر تربیت ذات بدت |
این سرکشی از بهر چه کردی با ما انداخت ترا نیک به زنجیر بلا |
(تاج بخش، ۱۳۷۲، صفحه ۲۱۳، ۲۱۲)
و سپس یعقوب خان ذوالفدر به امر شاه کشته شد. صاحب کتاب عالم آرای عباسی ـ اسکندر بیک ترکمان ـ در بیان وقایع سال ششم جلوس شاه عباس (۱۰۰۲ هجری قمری) از سپردن حکومت فارس به حسین خان یاد کرده مینویسد:
«طوایف ذوالقدر که سالها حکومت فارس کرده بودند، به جریمه آنکه لشگر کم آورده بودند مورد عتاب و خطاب گشته الکای مذکور از «بنیاد خان» و امرا ذوالقدر تغییر یافته، حکومت شیراز به حسین خان مصاحب قاجار نامزد شد. حسین خان مدت یک سال در حکومت فارس بود و حسب استدعا طایفه ذوالقدر مجدداً شاه عباس از سر تقصیر آنان گذشت و حکومت را به آنها داد، اما حکومت ذوالقدرها زیاده از یک سال طول نکشید و شاه عباس مجدداً هر دو طایفه ذوالقدر و افشار را از حکومتهای فارس و کرمان به دلیل شکایت رعایا برکنار کرد.» (ترکمان، ۱۳۵۵، صفحه ۴۵۸، ۴۵۷)
مؤلف کتاب عالم آرای عباسی، در بیان وقایع سال یازدهم جلوس شاه عباس(۱۰۰۷هجری قمری)، مجدداً از حسینخان زیاد اوغلی نام میبرد و مینویسد: «در اوائل این سال جماعت اوزبکیه پای از دایره اعتدال بیرون نهاده از دو طرف به حدود و ممالک تاخت آورده و آسیب و یغمای ایشان از خراسان به عراق رسید و جمعی از جنود اوزبک به بسطام و دامغان آمدند» (همان، صفحه ۵۳۲)
در این هنگام «حسین خان زیاد اوغلی مصاحب قاجار» که حاکم ری بود به امر شاه به همراه عده دیگری از رجال برای حفاظت از غلات خراسان به بسطام رفتند که در این مورد چنین آمده است:
«حسین خان شاملو حاکم قم، ولی خان میرزا نواده دورمش خان شاملو و حسین خان مصاحب قاجار حاکم ری با قشون آراسته به بسطام فرستادند و مقرر شد که تا حصار غلات خراسان در چمن بسطام اقامت نموده، اگر از جانب اوزبکیه دستدرازی واقع شد، به مدافعه قیام نمایند و از اطراف و جوانب سرحد خراسان خبردار باشند، بعد از آنکه محصولات رفع شده، ذخیرهها به قلعهها کشیده شود و خاطر از ضرر مخالفان فارغ گردد. حسین خان به الکای خود مراجعت نمایند و چون حسین خان مصاحب خاطر از آن ممر فراغت یافت به الکای خود بازگشت.» (همان، صفحه ۵۳۳) حسین خان زیاد اوغلی همانطور که ملاحظه میشود قبل از منصوبشدن به حکومت استرآباد در سال ۱۰۲۲ قمری حاکم فارس و در سال ۱۰۰۷ حاکم ری بوده است و سپس در سال ۱۰۰۸ به حکومت استرآباد منصوب گردید. بدینترتیب که: «شاه عباس پس از آنکه هرات را در محرم سال ۱۰۰۷ قمری (پایان ماه اوت ۱۵۹۸) ترک کرد، وارد مشهد شده و از آنجا به استرآباد آمد و حسین خان زیاد اوغلی را به حکومت استرآباد برگزید و از آنجا به سوی مازندران به راه خود ادامه داد (لوئی بلان، سال ۱۳۷۵، صفحه ۵۸۱). اسکندر بیک ترکمان انتصاب حسین خان به حکومت استرآباد را در سال ۱۲ جلوس شاه عباس یعنی سال ۱۰۰۸ قمری نوشته است. سرجان ملکم نیز در کتاب خود، انتصاب حسین خان به حکومت استرآباد را در سال ۱۰۰۸ قمری دانسته و در این مورد نوشته است:
«شاه عباس در سال ۱۰۰۸ قمری به استرآباد رفت و قلعه مبارکآباد را تعمیر کرد و حسین خان زیاد اوغلی قاجار را از گنجه کوچانید و قاجاریه را در آن قلعه سکنی داد که ترکمانان صاین خانی به استرآباد چپاول نکنند و طایفه مذکور سالهای پیدرپی در آن ولایت به حکومت و سالاری پرداختند» (جهانسوز، خرداد ۱۳۳۳، صفحه ۳۰) حسین خان در زمان حکومت خود در استرآباد همچنان از طرف شاه عباس به مأموریتهای جنگی میرفت. وی در همان سال انتصاب به حکومت استرآباد و در اواخر سال ایت ئیل (۱۰۰۸ قمری) در جریان آشوبی که خاندان سیاهپوش در استرآباد برپا کرده بودند حسبالامر شاه به سرکوب طغیان پرداخت و هرکس بیدولتی کرده بود از میان برداشت. (ترکمان، ۱۳۵۵، صفحه ۵۸۵)
همچنین حسین خان مصاحب قاجار در سال ۱۴ جلوس و در سیچقان ئیل (۱۰۰۹ قمری) در هنگامی که حاکم استرآباد بود به فرمان شاه عباس و به همراه او موفق به تسخیر قلعه نساء گردید. در کتاب عالم آرای عباسی در این مورد آمده: «چون حضرت اعلی محاصره قلعه ابیورد فرموده بودند، مناشبر مطاعه با حضار لشکر عراق، فارس و خراسان فرستاده، مقرر داشتند که بوداق خان حاکم مشهد معلی و میرزا محمد سلطان بیات حاکم نیشابور به کمک حسین خان برسر مرو بروند و حسین خان قاجار حاکم استرآباد را امر فرمودند که بر سر قلعه نساء رود و حاکم اسفراین و بعضی محال به کمک او متعین شدند. ملازمان رکاب اقدس به تسخیر قلعه ابیورد مشغول گشته، روز به روز عساکر اقبالمند، به اردوی همایون برسیدند و سیبهها پیش برده و نقبها زده و جوالها ترتیب داده، در انجام اسباب قلعهگیری اهتمام مینمودند، رایات جلال بعد از تسخیر قلعه ابیورد به فیروزی و اقبال متوجه مرو شاهی جان (مرو شاه جهان) گشته، با لشگر ظفر اثر در پای قلعه نزول اجلال فرمودند … و حسین خان زیاد اوغلی حاکم استرآباد که با بعضی امرا به تسخیر قلعه نساء مأمور بودند آن قلعه را به تصرف درآوردند و ولایت نساء، ابیورد و باغناد به مِلکش خان ولد بکتیش خان عنایت شد.» (همان، صفحه ۶۰۵، ۶۰۴)
حسین خان تا سال هجدهم جلوس شاه عباس همچنان حاکم استرآباد بود، زیرا پس از آنکه شاه عباس در سال شانزدهم جلوس یعنی در ربیعالثانی ۱۰۱۲ قمری تبریز را آزاد نمود (لوئی بلان، ۱۳۷۵، صفحه ۱۶۲، ۱۶۱) و سپس متوجه فتح نخجوان و ایروان گردید و متعاقب فتح تبریز، نخجوان را نیز به تصرف درآورد و در سال ۱۰۱۴ ایروان را گرفت. (همان، صفحه ۱۶۸) در همان سال ۱۰۱۴ و در هنگام محاصره ایروان حسین خان زیاد اوغلی قاجار را که خاندان او از آغاز شاهنشاهی شاه اسماعیل صفوی تیولدار گنجه بودند، جهت همراهی در جنگ با عثمانی، برای آزادسازی گنجه به حضور فرا خواند، اسکندر بیک ترکمان مؤلف کتاب عالم آرای عباسی، در بیان این وقایع و حوادث سال هفدهم جلوس شاه عباس در ذکر فتح تبریز، نخجوان و ایروان چنین مینویسد:
«ذکر توجه موکب همایون به جانب نخجوان و ایروان و فتح قلاع آنجا به یُمن عواطف مَلک منان:حضرت اعلی شاهی ظلاللهی، بعد از تسخیر قلعه و انتظام مهمات تبریز کمند همت بر کنگره تسخیر کل ولایات موروثی آذربایجان انداخته، لوای جهانگشا افراختند و عنان عزیمت خسروانه بصوب نخجوان و ایروان انعطاف دادند.» ( ترکمان، ۱۳۵۵، صفحه ۶۴۳)
و سپس به عزیمت شاه عباس برای فتح گنجه و فراخواندن حسین خان زیاد اوغلی جهت همراهی در جنگ اشاره میکند و مینویسد:
«ذکر محاربه رومیان قرهباغ با حسین خان مصاحب قاجار و بیان آنچه میان او و رومیه بوقوع یافت: (چون در زمان شاه جم جاه جنت مکان علین آشیانی، ایالت گنجه و امیرالامرایی قرهباغ به خانواده زیاد اوغلی قاجار تعلق داشت و در ایام دولت روز افزون شاهی ظلاللهی از اویماق زیاد لو، حسین خان مشمول تربیت شاهانه گشته او را قرهباغی خطاب میفرمودند و در این هنگام به ایالت و دارائی مملکت استرآباد معزز و سربلند بود. در این وقت که موکب جهانگشا به صوب آذربایجان در حرکت آمد، منشور عاطفت به اسم او عز صدور یافته/ بدینمنصب والا نوید دادند و مقرر شد که به قرهباغ آمده، محال کنار آب ارس را ضبط نموده، هرگاه رایات منصوره متوجه تسخیر آن طرف باشد، به موکب همایون پیوندد و تا آمدن او «امیر گونه» را به نوعی که قبل از این به تحریر پیوست، بدان صوب فرستاده بودند که با فوجی از جنود آن طرف بدان خدمت قیام نمود. بعد از وصول، حسین خان به پایه سریر اعلی آمد و چون امیر گونه خان بدان حدود رفت و بوفور مردانگی از آب ارس از پل خداآفرین عبور کرده داخل قرهباغ شد. و جمعی کثیر از ایل و اویماقات قاجار و تراکمات اوتوز ایکی و نمیرذالک از قرهباغ، شاهسیون شده نزد او جمع شدند و بعد از آن حسین خان قرهباغی بدانجا رسید و حقیقت آمدن او معروض پایه سریر والا گردید و امر گونه خان حسب الفرمان، قضا جریان به موکب نصرتنشان پیوسته، قرهباغی در آن طرف دریورت (قوزلوچائی)رحل اقامت انداخته به ضبط و ربط سپاهی و رعیت پرداخت. حسین خان بوفور، شجاعت، دلیری و مردانگی و انصاف داشت اما بسیار خودرأی و بزرگمنش بود … و بهعلت غرور و شجاعتی که داشت حسابی از رومیان قرهباغ نمیگرفت و چنانچه شایسته سرداران با رأی و تدبیر است به لوازم حزم و احتیاط نیز نمیپرداخت تا آنکه حوادث روزگار قدری او را از مستی غفلت به هوش آورد». شرح آن سرگذشت آنکه داود پاشا که بیگلربیگی قرهباغ و گنجه بود، بعد از زمستان که عساکر فیروز به محاصره قلعه ایروان مشغول بودند، رومیه را که در قرهباغ بودند جمع آورده و از لشگر شروان نیز جمعی به او پیوستند و به عزم جنگ با حسین خان و لشگر قزلباش که در قوزلو چائی اقامت داشتند با موازی هفت هزار کس از گنجه بیرون آمده متوجه آن صوب شدند… چون از انهای قراولان، آوازه حرکت رومیان قره باغ به حسین خان رسید اهل والوس و آغرق را در یورت گذاشته، با لشگر سباپی بیآنکه به کیفیت لشگر و توانایی خود باز رسد، به عزم رزم مخالفان را استقبال کرد، ولی چون دو لشگر به هم رسیدند. حسین خان دانست که لشگر رومی زیادتر از قوای او میباشد، بنابراین ایل والوس را از پل خدافرین عبور داده در محلی که ایمن از خطر باشد اقامت داد و خود به کنار آب آمد. در این اثنا معلوم شد جماعت دونوک قرهباغی لشگر روم را بر سر قزلباش میآورند. و چون اکثر مردم روی به مراجعت آورده بودند، سراسیمگی در میان ایل والوس و لشگر افتاده و همگی راه هزیمت پیش گرفتند و دونوکها به خیال آنکه تمامی (آغرق) تاراج رومیان خواهد شد، پیشدستی کرده دست به غارت و تاراج یکدیگر زده و بسیاری از اموال و اسباب امرا نیز به غارت رفت. در این هنگام با حسین خان و امراء اندک مردمی مانده بودند که طلیعه لشگر مخالف نمودار شد که به آیین جنگ پیش آمده به حسین خان و سپاه قزلباش نزدیک شدند. در این هنگام، رستم سلطان سوکلن گفت بیجنگ منهزم گشتن بدنامی دارد و مورد عتاب شاهانه خواهیم بود. اگر صلاح باشد یک بار خود را به مخالفان زده، دست و پائی که مقدور باشد بزنیم و جنگی به گریز بکنیم که به یکبارهگی در خدمت اشرف و میانه قزلباش به جبن و بددلی منسوب نگردیم. عرق شجاعت و مردانگی حسین خان نیز به حرکت درآمده، با وجود آنکه با حسین خان و امراء اندک مردمی مانده بود، قرار دادند که هرکس بر اسب خود اعتماد داشته، ایستاده، باقی مردم از معرکه بیرون رفته خود را به مأمنی رسانند. چهارصد، پانصد نفر از دلیران رزمآزما با حسین خان و امراء ثبات قدم ورزیده در برابر هفت هزار کس صف کشیده به جنگ مشغول شدند. رستم سلطان سوکلن که جوان شجاع دلیر مردانه بود، قدم جلالت بیشتر نهاده با مخالفان جنگهای مردانه کرده، فوجی از رومیان او را در میان گرفتند و زخمی چند قوی یافته، زنده گرفتار گشت. بعد از گرفتاری او حسین خان و قلیلی از غازیان که به ملاحظه ننگ و نام مانده بودند، جنگ آغاز نهاده، تیرباران عظیم کردند و به حرب سهام خونآشام گروه گروه مخالفان را از تعاقب ارباب هزیمت بازداشته زمانی ممتد، رومیان را به خود مشغول گردانیدند که همگی اهل هزیمت از آسیب دشمن نجات یافته بیرون رفتند و حسین خان نیز با چند نفری که با او بودند، جنگکنان و تیراندازان از معرکه به سلامت بیرون رفت. در چنین واقعه عظیمی از سپاه قزلباش، زیاده از چهار ـ پنج نفر ضایع نشد. وقتی رومیه جلادت و مردانگیهای حسین خان و شدت محاربه فوج قلیلی از مبارزان لشگریان را دیدند به همان دستگیری رستم سلطان سوکلن اکتفا کرده جرأت پیش آمدن نکردند و از همان جا طبل مراجعت کوفته بازگردیدند. در این جنگ اموال امراء به غارت رفت و نقود، طلا و نقره بسیار از میان رفت. حسین خان با کمال خجالت و شرمندگی شرح ماجرا را به پایه سریر والا عرض نموده، استمداد نمود که به گنجه رفته به تدارک این قصبه بپردازد، حضرت اعلی شاهی ظلاللهی چون بر وفور شجاعت و دلیری او اطلاع داشتند وقوع این حال را از شمول عاطفت به اقتضای قضا حواله کرده، منشور استمالت به اسم او در قلم آورده به سخنان دلاویز، خاطر اندوهگین اورا اطمینان بخشیدند: (آری در عالم سپاهیگری اینگونه خطا بسیار واقع میشود و تدبیر عقلای صائب رأی روزگار، مخالف تقدیر میافتد، در معارک کارزار، گاه ظفر است و کاه هزیمت و این امور اختیاری نیست و چون هنوز تسخیر قلعه ایروان نشده بود و عساکر منصوره بدان مشغول بودند، رأی جهانآرا در آن هنگام در مقام انتقام نشده و مقرر گشت که حسین خان به تدارک بر اختلال احوال خود و غازیان و مردم ایل والوس پرداخته به حال خود باشد که به توفیق الهی بعد از فتح قلعه بدانچه مقتضای وقت باشد به عمل آید.» (همان، صفحه ۶۵۹، ۶۵۸، ۶۵۷) «شاه عباس پس از آنکه از تصرف ایروان فارغ شد، انتقام از دشمنان و خائنان، حسین خان را سودمند دید و خواست که این انتقام درخونریزی و چپاول اموال آنان صورت گیرد. در اجرای این هدف اللهقلی بیک قاجار قورچی[۱] باشی[۲] را با پانزده هزار سپاهی که بیشترشان قورچی بودند به قراباغ فرستاد. مأموریت او این بود که آنانی را که شاهسونی را به خاطر سودجویی فراموش کرده بودند تنبیه کند. او وظیفه داشت که در صورت امکان گنجه را بدون محاصره در تصرف آورد. لشگر عثمانی به فرماندهی داود پاشا در جلوی این شهر با چرخچیهای الله قلی بیک به مبارزه پرداخت، امّا همین که سپاه شاهی وارد نبرد شد، عثمانیها بیدرنگ عقب نشینی کردند. سپاه شاهی توانست شمار زیادی از آنان را نابود کند و یکی از افسران آنها به نام کوچک حسن را به اسارت درآورد، الله قلی بیک پس از اینکه سه روز منتظر ماند تا عثمانیها وارد نبرد شوند و این کار را بیهوده دید طبق دستوری که داشت، قرهباغ به ویژه نقطهای را که ایل «دوُنک» در آن سکونت داشتند ویران کرد و حسینخان نیز توانست بخش بزرگی از اثاثیه و بار و بنهای را که از او به سرقت برده بودند دوباره به دست آورد. (لوئی بلان، ۱۳۷۵، صفحه ۱۶۹، ۱۶۸) پس از آنکه در صفر ۱۰۱۵ قمری مصادف با ژوئیه سال ۱۶۰۵ میلادی (۲۹ صفر ۱۰۱۵) برابر با ۳ ژوئیه، گنجه پس از ۱۶ سال از تصرف عثمانی خارج شد و بلافاصله بعد از بازپسگیری گنجه تمامی قرهباغ به آسانی به تصرف درآمده شاه عباس محمد خان زیاد اوغلی را به جای حسین خان به حکومت گنجه و قرهباغ منصوب نمود» (همان، صفحه ۱۹۱، ۱۹۰)
همانطور که در صفحات قبل یادآوری شد، حسین خان زیاد اوغلی قاجار که از سال ۱۰۰۸ به حکومت استرآباد منصوب شده بود، در سال ۱۰۱۴ قمری و در هنگام محاصره ایروان به امر شاه عباس رسماً به عنوان حاکم گنجه منصوب شد و در جنگ با عثمانیها، شاه عباس را همراهی کرد. سپس در سال ۱۰۱۵ و پس از فتح گنجه به فرمان شاه عباس مأموریت او پایان پذیرفت. اسکندر بیک ترکمان نیز در کتاب عالم آرای عباسی و در بیان وقایع سال بیستم جلوس شاه عباس، به فتح گنجه و انتصاب محمدخان زیاد اوغلی به جای حسین خان زیاد اوغلی به حکومت گنجه اشاره نموده است. (ترکمان، ۱۳۵۵، صفحه ۷۱۶) از جمله کارهای دیگر حسین خان زیاد اوغلی در بحبوحه جنگ با عثمانی در هنگامی است که «شاه عباس در اوائل سال۱۶۰۶ میلادی(جمادیالثانی ۱۰۱۴)در حوالی نخجوان و ایروان مشغول جنگ با چغالهزاده فرمانده قوای عثمانی بود و در هنگامی که چغالهزاده فرمانده قوای عثمانی با همراهکردن کردها و ایلهای بین راه با سپاهی که تعداد آن به یکصد هزار نفر میرسید، با شاه عباس به جنگ پرداخته بود، حسین خان زیاداوغلی به همراه عدهای از امراء و سپاهیان قزلباش و گرجی (شاهسونها) از رود کُر عبور کرد و قبل از عبور از رود کُر به همراهی دیگر امراء قشون ایران، فوج لازم را برای مقابله با چغالهزاده و سپاه عثمانی در اردبیل بسیج کردند» (لوئی بلان، ۱۳۷۵، صفحه ۱۸۵) «به نظر میرسد حسین خان زیاد اوغلی از سال ۱۰۱۵ هجری قمری که از حکومت گنجه کنار گذاشته شد، به امر شاه عباس از گنجه به استرآباد آمده و در آنجا توطن اختیار کرده است» (جهانسوز، ۱۳۳۳، صفحه ۳۵) از آن تاریخ یک شاخه خاندان زیاد اوغلی به ریاست محمدخان زیاد اوغلی فرزند خلیل خان بن شاهوردی در گنجه زندگی میکردند که آخرین آنها جوادخان بود که در بخش جداگانهای به او اشاره خواهد شد و شاخه دیگر به ریاست حسین خان فرزند خلیل خان بن شاهوردی خان در استرآباد سکنی گزیدند. البته مهاجرت زیاد اوغلیها به استرآباد از هنگام حکومت پدر حسین خان یعنی خلیل خان بن شاهوردی خان آغاز گردید، و همانطور که در این کتاب اشاره شده، خلیل خان در زمان بیگلربیگی پدرش شاهوردی خان در گنجه که تا سال ۹۷۱ تداوم داشت، به فرمان شاه طهماسب (۹۸۴-۹۳۰)به بیگلربیگی ایالت استرآباد برگزیده شد. خلیل خان در سال ۹۷۷ و در هنگامی که از حکومت استرآباد معزول شده بود در نزاع با اسکندر بیک افشار که درجه ایالت یافته بود کشته شد. ایل قاجار با حضور مجدد حسین خان فرزند خلیل خان در سال ۱۰۰۸ قمری به حکومت استرآباد رسید و به حرکت خود به طرف استرآباد همچنان ادامه داد و تدریجاً یک شاخه مهم از خاندان زیاد اوغلی در گرگان[۳] مستقر گردید.
پس از حسینخان که از سال ۱۰۱۵ در استرآباد متوطن شده و اولین ایلخان قاجار در استرآباد بود، به ترتیب فرزندان او یکی پس از دیگری با سمت ایلخانی، ایل قاجار را اداره کردند. بدینترتیب که پس از حسین خان فرزند او امیر محمدقلی آقای قاجار به سمت ایلخانی رسید و سپس فرزند او امیرمهدی خان و پس از امیرمهدی خان نیز امیر محمدولی خان به مقام ایلخانی دست یافت. پس از امیر محمدولی خان فرزند او امیر شاهقلی خان به ایلخانی تعیین گردید، و آنگاه فتحعلی خان قاجار فرزند شاهقلی خان به ایلخانی رسید. (همان، صفحه ۳۵) فتحعلی خان قاجار پس از آنکه به حکمرانی استرآباد دست یافت در جنگ با افغانها شرکت کرد و مورد توجه شاه طهماسب واقع شد. در این هنگام ندرقلی افشار که وجود فتحعلیخان را مانع پیشرفت خود میدانست، اقدام به کشتن فتحعلیخان نمود. صاحب روضهالصفا رضا قلی خان هدایت للهباشی، در این مورد مینویسد: «با سخنچینی طهماسب قلی رأی شاه طهماسب متلونالمزاج مخالف فتحعلی خان گردید و هر دو در دفع فتحعلی خان موافقت کردند. فتحعلی خان در این هنگام در بازگشت اصرار داشت اما به همداستانی امرا، شاه امیر قاجار را جهت مشاوره به خیمه طهماسب قلی خان مأمور نمود و مأمورین گرد خیمه را احاطه کردند و خان جلالتنشان را هنگام مراجعت منع نمودند و از بیم آنکه مبادا امرای قاجار شوریده باعث اخلال شوند سر فتحعلیخان را در روز جمعه ۱۲ محرم ۱۱۳۹ هجری قمری بریده به حضور شاه طهماسب آوردند،[۴] و بلافاصله امرای قاجار را محبوس کردند». (همان، صفحه ۵۰) در کتاب زبدهالتواریخ در این مورد آمده: «در همان وقتی که فتحعلیخان را در خلوت گرفتند، در بیرون نیز جعفر بیگ، محمدعلی بیگ و محمدبیگ پسرهای اسکندربیگ عموی فتحعلیخان را نیز با چند نفر دیگر از رؤسای عمده قاجار گرفته و محبوس کردند.» (مستوفی، ۱۳۷۵، صفحه۱۸۳) در هنگام فوت فتحعلیخان، محمدحسن خان فرزند ارشد او ۱۲ سال داشت. محمدحسن خان قاجار از سال جلوس نادر، طغیان علیه او را با همکاری طوایف ترکمان آغاز کرد و ترکمنها تهدید نادر را جهت تحویل محمدحسن خان قبول نکردند. محدحسن خان پس از شنیدن خبر فوت نادر شاه در جاجرم، در سال ۱۱۶۰ استرآباد را گرفت و در ۱۱۶۴ عنوان پادشاهی یافت. در یکی از حملات محمدحسن خان به استرآباد آقا محمد خان فرزند محمدحسن خان اسیر قوای نادر شد و بعد از کشتهشدن نادر جانشین وی عادلشاه، آقا محمد خان را مقطوعالنسل کرد و چندی نگذشت که آقا محمدخان از زندان رهائی یافت و به استرآباد رفت و به پدر خود که در این وقت بر آن ولایت استیلا یافته بود پیوست». (جهانسوز، ۱۳۳۳، صفحه ۵۳، ۵۲، ۵۴) «در سال۱۱۶۲ کریمخان زند معروف به کریم توشمال، میرزا ابوتراب دخترزاده شاه سلطان حسین صفوی را به پادشاهی برگزید و خود لقب وکیلالرعایا گرفت و در سال ۱۱۶۵ به جنگ محمدحسن خان شتافت. محمدحسن خان پس از جنگهای متعدد با قوای زندیه و حتی حمله به شهر شیراز و محاصره آن شهر، بالاخره در جنگ با شیخ علی خان زند در اطراف بهشهر شکست خورد و سبزعلی نام کرد استرآبادی که از ملازمان قدیم محمدحسن خان بود و در آن زمان ملازم شیخ علی خان زند شده بود و محمدعلی آقای دولو برادر حسین خان با ده سوار رسیده و سر محمدحسن خان را از تنش جدا کردند» (همان، صفحه ۵۴، ۵۳) محمدحسن خان ۹ پسر و دو دختر داشت که بزرگتر از همه آقا محمد خان بود که با حسینقلی خان[۵] جهانسوز از یک پدر و مادر بودند. آقا محمد خان فرزند ارشد محمدحسن خان در سال ۱۲۱۰ پس از ۱۷ سال مبارزه تاجگذاری نمود و شاهنشاهی قاجار پس از ۱۹۵ سال که از آمدن حسین خان زیاد اوغلی از گنجه به استرآباد میگذشت به وسیله آقا محمد خان قاجار تأسیس شد و این در هنگامی بود که شاخه دیگر خاندان زیاد اوغلی از نسل محمدخان زیاد اوغلی قاجار همچنان بر گنجه حکومت داشتند و جواد خان گنجهای از به قدرت رسیدن عموزاده خود به سلطنت شادمان گشته بود.
۱ ـ قورچیها گروهی از نظامیان بودند که در واقع نوعی «گارد مخصوص سلطنتی» به شمار میآمدند و زیرنظر «قورچی باشی» که بعد از اعتمادالسلطنه مهمترین مقام بود انجام وظیفه میکردند. آنان عمده محافظت از جان شاه و نگاه بانی قصور سلطنتی را برعهده داشتند و در جنگها معمولاً سواره شرکت میکردند، (ن ک به ناصر تکمیل همایون، تحولات قشون در تاریخ معاصر ایران، تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۷۶، ص ۳۲) چهار رکن عمده دستگاه سلطنت دوره صفوی عبارت بودند از: اعتمادالدوله (وزیر اعظم دیوان اعلی) قورچیباشی (رکنالسلطنه القاهره)، قوللر آقاسی (رکنالدوله العلیه العالیه) و ایشیک آقاسی (رئیس تشریفات) نکاه کنید به همان، ص ۳۷٫
۱ ـ الله قلی بیک قاجار قورچیباشی در دوره شاهنشاهی شاه عباس از اشخاص معتبر و بود و به مأموریت های مهم اعزام گردید/ ن ک به لوسین لوئی بلان، زندگی شاه عباس، ترجمه ولی الله شادان، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ اول، ۱۳۷۵، در اکثر صفحات.
۱ ـ گرگان نام جدید استرآباد در دوره رضاشاه. استرآباد تا پایان دوره قاجاریه همچنان به همین نام خوانده میشد. این نام نمادین و تاریخی که خصوصاً از زمان صفویه همواره در همه تواریخ از آن نام برده شده پس از آغاز سلطنت پهلوی به گرگان تغییر نام داد و شهر تاریخی گرگان یا جرجان در شرق استرآباد نیز به گنبد نامگذاری شد. تغییر اسم جرجان نیز خود حرکت اشتباهآمیز دیگری بود که در مورد شهرهای دیگر ایران نیز بعضاً انجام پذیرفت.
۱ ـ شاهزاده فرهاد میرزا معتمدالدوله فرزند پانزدهم عباس میرزا نایبالسلطنه در کتاب زنبیل، درگذشت فتحعلی خان را ۱۴ صفر ۱۱۳۹ نوشته است: (ن.ک به فرهاد میرزا معتمدالدوله، زنبیل، تهران، محمد رمضانی صاحب مؤسسه خاور، ۱۳۴۵، چاپ دوم، صفحه ۲۳۱).
۱ ـ حسینقلی خان جهانسوز متولد ۱۱۶۴ قمری مطابق با ۱۷۵۰ میلادی در سن ۲۶ سالگی در سال ۱۱۹۱ به تحریک یوخاری باشها به وسیله چند تن از ترکمانان یموت که در سپاه حسینقلی خان بودند کشته شد. او دو پسر داشت یکی خان بابا که به نام فتحلی شاه بعد از عموی خود آقا محمد خان به سلطنت رسید و دیگری حسینقلی دوم که پس از مرگ حسینقلی خان به دنیا آمد و به همین لحاظ او را حسینقلی خان نام نهادند. (ن ک به : رضا جهانسوز، ایل قاجار، صص ۶۱-۶۰)