نویسنده : نادر خبازی
«در آذربایجانپژوهی محور بود»
در اوایل دهه ۱۳۸۰ و در دوره دانشجویی با مجله وزین «کتاب ماه تاریخ و جغرافیا» همکاری داشتم. این نشریه تازهها و گاه پارههای تاریخ ایران و ایرانشناسی را معرفی و به نقد و ارزیابی میگذاشت. روزی در دفتر مجله و در دستان مدیرمسئول آن کتابی حجیم دیدم که توضیحاتی راجع به آن به یکی از محققان ارائه میداد. موضوع بکر و حجم قابلاعتنای کتاب توجهم را جلب کرد، عنوان کتاب « جنبش دانشجویی تبریز به روایت اسناد و خاطرات» بود تألیف رحیم نیکبخت. برای اولین بار با این اسم آشنا شدم و در ذهن و ضمیرم نقش بست. روزگار چرخید و چرخید و چرخید تا اینکه در سال ۱۳۸۳ به واسطه دوست نازنینی در معاونت تدوین و تاریخ شفاهی مرکز جناب نیکبخت را ملاقات کردم. چهره مهربان، موهای جوگندمی و قدمتوسط و نگاه نافذ و مصممش هرکسی را به خود جلب میکرد. در محاصره کوهی از کاغذ، که متن اولیه کتابها و اسناد و عکس بود، جا خوش کرده بود و با اراده خستگیناپذیر نوشتهها را میکاوید و برای چاپ آماده میکرد. برای چند لحظهای دست از کار شست و با محبت کنارم نشست و سرِ صحبت باز شد. از زادگاهم پرسید گفتم: مرند. بلافاصله اسم دکتر رفیعیان و چند تن از معاریف آن شهر را برد و از تلاشهای خود برای معرفی آنها گفت. به رسم عادت و تحقیق موضوعاتی هم به من سپرد که در صورت امکان دربارهشان پرسوجو کنم. او را دارای اطلاعات وسیع درباره آذربایجان یافتم و مهمتر اینکه آتش ذوق و شوقش برای پژوهش در جانم اثر کرد.
دهه ۱۳۸۰ موسم برگزاری همایشها و نشستهای تاریخی زیادی بود که ایشان در بسیاری نقش محوری داشت. به یاد دارم در «همایش بزرگداشت پنجاهمین سالگرد شهادت فدائیان اسلام» که به همت مرکز اسناد انقلاب اسلامی برگزار شد، شب و روز کوشید و ضمن برگزاری آبرومند آن، مجموعه مقالات همایش را در سه جلد منتشر کرد. همچنین در این دوره برای تدوین و چاپ زندگینامه مبارزان آذربایجانی در نهضت امام خمینی نقش محوری داشت، که تدوین و چاپ «زندگی و مبارزات آیتالله قاضی طباطبایی» مهمترین آنها بود.
تأسیس مؤسسه تاریخ و فرهنگ دیار کهن در دهه ۱۳۹۰ میدانی دیگر برای تکاپوهای علمی و فرهنگی بود که این بار در عرصهای فراخ و فراغ بال به آن پرداخت. در این مؤسسه به راستی به محور و لنگری برای پژوهشگران تاریخ و فرهنگ آذربایجان و بل سایر اقوام تبدیل شد که ماحصل آن چاپ دهها جلد کتاب درباره آذربایجان و سایر اقوام ایرانی، برگزاری چندین همایش و نشست علمی درباره تاریخ ایران و آذربایجان، و آموزش و پرورش خیلی از محققان و علاقمندان جوان به تاریخ این دیار بود.
اما این تلاشها و تکاپوها همواره بازتاب و واکنشهای یکسان برنینگیخت: گروهی تشویق و حمایتش میکردند و دستهای دیگر به سنگ طعن و ناسزا او را میآزردند. منتقدان او عمدتاً دو دسته بودند: دسته اول قومگرایانی که اعتقادات دینی و انقلابی و همچنین حس ایراندوستی او را خوش نمیداشتند و او را به تاریخنویسی «حکومتی» و «سفارشی» متهم میکردند، حال آنکه وی علاوه بر تحمل این ناسزاها، برای تحقیقات خویش حتی مال و دارایی خود را نیز صرف میکرد که بعضاً حقیر نیز به سبب اطلاع از اوضاع مالی خانوادهاش شاکی میشدم. نیکبخت ایراندوست بود و زبان پارسی را عزیز میداشت. در عین حال به زادگاهش عشق میورزید و درصدد رفع و رجوع مشکلات آن دیار از مجرای درست و قانونی آن بود. او زبان ترکی آذری را که باهم با آن تکلم میکردیم، با هویت اصیل و آذریاش دوست داشت و ساحت آن را با لغات خودساخته آن سوی مرزها نیالود. گروه دوم دوستانی بودند که به سبب بیاطلاعی از اهمیت تحقیقات تاریخی او را مستغرق کارهای بیهوده یا کماهمیت میدانستند. رفتار ایشان با هرکدام از این افراد رحیمانه و از سر مهر و صفا بود و دفتر دانش را به رقم مغلطه و ناسزا نیالود.
در یک کلام او عمر و توان، و دارایی اندک خود را صرف کاری کرد که به آن اعتقاد راسخ داشت. حال که در میان ما نیست چارهای نداریم جز مطالعه کارهای چاپشده و تکمیل آثار ناقص او، ادامه راه او در پژوهش درباره تاریخ آذربایجان و اقوام ایرانی و نشاندن گلهای دیگر در کنار انبوه گلستان آثار او.
اگر دوستان و همکارانش بدانند که فردا روز در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۷ چه وجود نازنینی را به خاک خواهند سپرد بیشک ناله و شیونکنان خاک بر سر خواهند کرد. وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا.