روابط ایران با جمهوری آذربایجان پیچیدگیهای خاص خود را داشت و بهویژه با درنظرگرفتن موضوع نامگذاری نادرستی که از سوی آنان انجام گرفته بود، میتوان دریافت که به رسمیت شناختن این جمهوری از سوی ایران و سپس ایجاد رابطه با آن کشور، نمیتوانسته به راحتی مورد پذیرش گروههای مختلف روشنفکران و سیاستمداران قرار گیرد.
با بررسی اسناد و مدارک و یا گزارشها و دیگر نوشتههایی که پیرامون روابط ایران و آذربایجان در عرصههای گوناگون، برجای مانده، یک تردید و دوگانگی در برخورد با موضوع استقلال آذربایجان از سوی ایرانیان به چشم میخورد. این دوگانگی در ایجاد رابطه با ایران از سوی آذربایجانیها نیز به روشنی دیده میشود و آنان در برقراری رابطه با ایران به اقتضای وضعیت سیاسی خود و نوع نگرش رهبرانشان دچار تزلزل بودند؛ و تنها هنگامی که عثمانیها آنجا را ترک نمودند و بعدها نیز که در معرض خطر چیرهشدن بلشویکها بر آنجا قرار گرفتند، به سرعت روابط خود را با ایران عادی و دوستانه نمودند و سعی در از میان بردن موانع پیشِرو داشتند.
البته با توجه به موقیت سیاسی متزلزل خود ایران در آن مقطع تاریخی و اینکه باید با این موضوع چگونه برخورد میشد تا دشواریهای بیشتری از سوی قدرتهای جهانی دامنگیر کشور نشود، شاید بتوان این تردیدها و دوگانگی در برخورد با آذربایجان را در همین چارچوب ارزیابی نمود. به هر صورت این موضوع بسیار حساس و مهم و پای تمامیت ارضی کشور در میان بود و باید سیاست دقیق و حسابشدهای در پیش گرفته میشد تا ضمن حفظ منافع ایران هیچ خدشهای به تمامیت ارضی ایران وارد نگردد. شاید به همین خاطر است که سیدضیاءالدین طباطبایی روزنامهنگار و سیاستمدار جوان ایرانی که در سال ۱۳۳۴ ق/ ۱۹۱۷ م در روسیه حضور داشت و گزارشهایی از آنجا به مرکز میفرستاد که در چارچوب تأمین منافع ملی ایران بود (آذری شهرضایی، ۱۳۷۹، ص ۲۵-۲۸) و نیز تجربه و هوشیاری لازم در پیشبرد چنین اموری را داشت، برای مذاکره با آذربایجانیها برگزیده و در رأس هیئتی به جمهوری آذربایجان فرستاده شده است.
بررسی روند این مذاکرات و دیدگاههای سیدضیاءالدین در این باره و گزارشهایی که او از باکو به مرکز میفرستاد و نیز گفتگوهایش با مقامات و دولتمردان آذربایجانی، نشانگر این است که او هوشیاری لازم را در این زمینه به خرج داده و امتیازاتی نیز از طرف مقابل گرفته است. مگر در مورد پیشنهاد او درباره به رسمیت شناختهشدن جمهوری آذربایجان از سوی ایران که با درنظرگرفتن روند رویدادهای آینده، میتواند محل تردید و بحث باشد که آیا اساساً به رسمیت شناختهشدن جمهوری آذربایجان از سوی ایران درست بوده یا نه؟ موضوعی که خود بررسی و پژوهشی دقیق و همهجانبه را میطلبد.
مسلم این است که آذربایجانیها با حمایت و پشتیبانی همهجانبه عثمانیها حکومت خود را برپا ساخته بودند و در آغاز از موضع قدرت با ایران برخورد مینمودند و روابط دوستانهای که درخور پیشینه ژرف تاریخی و فرهنگی میان هر دو کشور باشد با ایران نداشتند. حتی این روابط سرد و غیردوستانه در پارهای از اوقات همراه با دشمنی و ایرانستیزی بود و روشن است که محرک آن، جریانات طرفدار عثمانیها در درون حاکمیت و دولت آذربایجان بودند که با اشاره آنان همواره بر تنور این دشمنی دمیده و آتش آن را تیزتر مینمودند. اما در همین حال جریانات و افرادی در حاکمیت آذربایجان وجود داشتند که نسبت به ایران موضع دوستانه داشتند و به برقراری رابطه با ایران بسیار خوشبین بودهاند.
سیدضیاءالدین در گزارشی که از باکو به ریاست وزراء در تاریخ اول جدی ۱۲۹۸ فرستاده و در آن به ارزیابی ترکیب حکومت آذربایجان به لحاظ احزاب و گروههای سیاسی شرکتکننده در آن دولت دست زده درباره مساواتیها مینویسد: «اعضای این فرقه نسبت به ایران احساسات مساعدی نداشته و خصوصاً بهواسطه تبلیغات رسولزاده ایران را حقیر و ناتوان شمرده حفظ استقلال خود را در اتحاد با عثمانیها میدانستند.» (آذری شهرضایی، ۱۳۷۹، ص ۱۰۵). اما همو در ارزیابی خود از فرقه اتحاد نوشته که «حزب بیطرف [فرقه اتحاد] عموماً نسبت به ایران مساعد هستند و بعضی از اشخاص متنفذ آنها هم از روی صمیمیت و امید به ایران مینگرند. محمدحسن حاجینسکی … فوقالعاده با ایران مساعد است. چند جلسه بنده با او ملاقات کردم… و تقریباً برای هر نوع مذاکره و تسهیل وسایل نزدیکی آذربایجان به ایران حاضر هستند.» (همان، ص ۱۰۶).
پارهای شواهد در دست است که خود فتحعلی خان خویسکی هم که از رهبران بلندپایه جمهوری آذربایجان بود، نسبت به ایران نگرش مثبتی داشت (همان، ص ۲۴) و این به حتم به پیوندهای ژرف و دیرینه فرهنگی و تاریخی میان مردم دو کشور بازمیگشت. اما اگر چنین گرایشهایی نیز در میان پارهای از رهبران مساواتیها وجود داشته در برابر نگرش چیره آن دسته که با ایرانیان مخالف بودهاند رنگ باخته و راه به جایی نمیبرد.
در بسیاری از گزارشهای مأمورین سیاسی دولت ایران که در نواحی مختلف قفقاز حضور داشتند و یا در ترکیب هیئت اعزامیه به آذربایجان رفته بودند، به وفور به موارد کارشکنی، دشمنی، تحریکات و دخالتهای عثمانیها اشاره شده است. در یکی از گزارشهایی که در ۱۵ جمادیالاول ۱۳۳۸ از سوی معززالدوله به وزارت امور خارجه فرستاده شده به وضوح به این موضوع اشاره و نوشته شده:
«بعد از آنکه مشاهده شد که اولیای حکومت آذربایجان در تحت تأثیر نفوذ پروپاگاندیستهای عثمانی و به علت بیاطلاعی از جریان امور در مقابل اظهارات و پیشنهادات هیئت اعزامیه اشکالات مینمایند و مطالبی اظهار میدارند که بههیچوجه قابل قبول نیست و گذشته از این، نظر به پارهای اطلاعاتی که از تفلیس راجع به ورود بعضی اشخاص از اسلامبول برای پارهای تحریکات و تولید هیجانهای بالشویکی بین مسلمانان مخصوصاً ایرانیان رسیده … و ضمناً در باب بعضی تبلیغات بالشویکی که به تحریک عثمانیها بین اتباع ایران بهوسیله چند نفر از وظیفهخواران عثمانی که از مهاجرین ایرانی هستند اخیراً شروع گردیده … بنده در دو هفته قبل به تفلیس آمدم. اولاً با مستر واردرپ رئیس میسیون سیاسی انگلیس ملاقات و از وضعیت بادکوبه جریان امور آنجا و اشکالتراشیهایی که اولیای حکومت آذربایجان در مقابل اظهارات و پیشنهادات هیئت اعزامیه مینمایند شرحی بیان و اظهار داشتم که ریاست هیئت اعزامیه بالاخره تصور میکنم ناچار بشود مذاکرات خود را با حکومت آذربایجان تعطیل» نماید. (آذری شهرضایی، ۱۳۷۹، صص ۱۴۲-۱۴۵).
نکته درخور توجهی در این گزارش وجود دارد و آن استفاده عثمانیها از تبلیغات بلشویکی به منظور ایجاد اغتشاش در ایران است، آن هم در مقطعی که هم خود و هم حکومت دستنشانده آنان، آماج بلشویکها بوده و هر لحظه در معرض خطرِ سرنگونی از سوی آنان قرار داشتهاند.
از دیگر سو، روسیه شوروی مخالف برقراری رابطه ایران با جمهوری آذربایجان بوده و با این استدلال «که چون حکومتهای جدیدالتأسیس قفقاز هنوز شناخته نشده است اگر امری در قفقاز واقع میشود به قونسول آنجا رجوع فرموده و میسیون مخصوص اعزام نفرمایید.» (همان، ص ۸۱) مخالفت و نارضایتی خود را از اعزام هیئت ایرانی به قفقاز اعلام نمودهاند.
با همه موانع موجود بر سر راه برقراری روابط دوستانه میان دو کشور، شواهدی در دست است که از هر دو سو میل و رغبت به ایجاد این رابطه وجود داشته است. اما همانگونه که خاطرنشان شدیم آذربایجانیها در ابتدا به واسطه پشتیبانی عثمانیها موضوع را بسیار جدی نمیدانستند و یا اصلاً این روابط را چندان مفید و ضروری تصور نمیکردند. اما در ماههای پایانی عمر حکومت خود، هنگامی که بقای دولت خود را در خطر دیده و از سوی بلشویکها به شکلی جدی تهدید میشدند، در عادیسازی و برقراری رابطه با ایران دست به تحرکاتی زدند و پس از چند ماه که هیئت ایرانی در آنجا در حالت بلاتکلیفی به سر میبرد کارها را سروسامان داده و تن به امضای چند قرارداد دادند. اما دیگر بسیار دیر شده بود و زمان باقیمانده از عمر در مجموع کوتاه این جمهوری نوپا به اندازهای نبود که مفاد تکتک این قراردادها به مرحله اجرا درآید.
در ادامه به ارائه چشماندازی از تلاشهای دو دولت ایران و آذربایجان و به ویژه دولت ایران در راه برقراری رابطه میان دو کشور خواهیم پرداخت تا حسن نیت ایرانیها ـ با تمام نارضایتیای که از نهادن نام آذربایجان بر اران داشتند ـ و در مقابل کوتاهی و بیتفاوتی آذربایجانیها، روشن شود.
از همان نخستین روزهای تشکیل کابینۀ فتحعلی خان خویسکی در شهر باکو، توپچوباشف وزیر امور خارجۀ جمهوری آذربایجان، از ساعدالوزاره خواسته بود «… که راهی برای اعزام یک هیئت به طهران پیدا نمایم که خود بنده هم با آن هیئت به طهران آمده، استرضای خاطر دولت ایران را نسبت به حکومت جدید فراهم نموده، ایران را متوجه به حال حکومت جدید نمایم…» (بیات، ۱۳۸۰، ص ۱۰۵).
از همین جا روشن است که اعضای حکومت نوپای آذربایجان در تلاش بودند تا رضایت خاطر طرف ایرانی را جلب نمایند و کدورتهای پیشآمده را به فراموشی بسپارند. اما اینکه چگونه میخواستهاند این کار را انجام دهند در ابهام است، چرا که موضع ایران دست کم در مراحل اولیه روشن بود و حتی در مکاتباتی که میان دو طرف انجام گرفته بود، ایرانیان خطاب به محمد امین رسولزاده نوشته بودند: «سفارت شاهنشاهی ایران موجودیت یک دولت مستقل تحت نام جمهوری آذربایجان را نمیشناسد» (بیات، همان، ص ۶۷).
برخی از پژوهشگران آذربایجانی نیز در آثار خود به این موضوع چنین اشاره کردهاند: آذربایجانیها با ارسال متن بیانیه استقلال آذربایجان به تمامی سفارتخانهها و کنسولگریهای کشورهای خارجی در استانبول قصد جلب نظر مساعد آنان را داشتند. سفارت ایران در عثمانی نیز یکی از همین سفارتخانهها بود که بیانیه استقلال آذربایجان به آنجا نیز فرستاده شد، اما گویا سفارتخانه ایران به نشانه اعتراض به این موضوع، متن بیانیه را به همراه یادداشتی که در آن نوشته شده بود که ایران استقلال دولتی به نام آذربایجان را به رسمیت نمیشناسد و آذربایجان جزء لاینفک ایران است، برای خود آنان پس فرستاده است (حسنلی، ۱۳۹۰، ص ۱۴۷-۱۴۸).
از سویی دیگر مناسبات دیرینۀ فرهنگی، تاریخی و سیاسی ـ اجتماعی میان دو کشور که ریشه در گذشتههای بسیار دور داشت داشتن رابطه میان دو کشور را ضروری میساخت و شاید به همین دلیل است که در عین وجود نارضایتی ایرانیان از نامگذاری نادرست آذربایجان بر آن منطقه، آنان بر وجود پیوندهای موجود میان دو کشور اشاره نموده و نوشتهاند: «… دولت علّیۀ ایران به واسطۀ اینکه با قفقاز همجوار و مناسبات سیاسی و اقتصادیاش از تمام دول بیشتر و پیشتر بوده و در تغییرات و تشکیلات حالیه و آتیه آن ذیمنفعتتر و علاقهدارتر از دیگران است، لهذا اساساً حق ملاحظات و مطالبات و ادعای خود را در آن باب برای موقع لزوم حفظ نموده و عجالتاً به اعتراض خود در احداث یک حکومت جدید در قفقاز به اسم «آذربایجان» اکتفا و اقدامات و اظهارات سفارت کبرای اسلامبول را در آن خصوص در نزد دولت اطریش و مجارستان به مناسبت اتحادی که با دولت عثمانی دارد، تأیید و تأکید مینماید.» (بیات، همان، ص ۶۶).
شاید به خاطر همین کاستن از کدورتهای میان دو کشور بوده که در حرکتی کاملاً متضاد با دادن پاسخ منفی به نامه فرستادهشده درباره به رسمیتشناختن آذربایجان، به هنگام گشایش پارلمان آذربایجان در ۷ دسامبر ۱۹۱۸، ساعد کنسول ایران در باکو و وکیلالملک از وزارت مالیه ایران همراه با چند تن از نمایندگان دیگر کشورها در مراسم گشایش پارلمان آذربایجان شرکت نمودند (حسنلی، همان، ص ۱۸۵-۱۸۶).
به هر صورت تعدادی از مقامات وقت آذربایجان تمایل به برقراری روابط با ایران داشتند و به نوشتۀ ساعد، مقامات باکو «… حالا میخواهند وسایل پیدا کرده و با دولت ایران صمیمیتی داشته و داخل مذاکرات اساسی بشوند…» (همان، ص ۱۰۶-۱۰۷).
اما آنچه در عمل اتفاق میافتاد غیر از این بود و از مجموع گفتگوها و مکاتبات رسمی و غیررسمی آشکار است که روابط میان دو دولت اصلاً رضایتبخش نبوده و بهویژه دولت ایران از سوء رفتار آذربایجانیها نسبت به ایرانیانِ ساکن در آذربایجان و نیز روابط میان دو کشور در عرصههای مختلف سیاسی، اقتصادی و غیره، سخت ناراضی و گلهمند بود. طرف ایرانی همواره خواستار اصلاح راه و روش آذربایجانیها نسبت به ایران و ایرانیان بوده و حتی در پارهای از مواقع ناگزیر از تهدید آنان نیز شدند.
در سال ۱۳۳۷/ ۱۹۱۹، نصرتالدوله (فیروزمیرزا فیروز) به هنگام بازگشت از باکو به عادلخان زیادخانوف که به عنوان میزبان حضور داشته و از طرف حکومت آذربایجان نیز به سمت نمایندگی آن حکومت در ایران تعیین شده بود، از «سوء سلوک مأمورین آذربایجان با اتباع ایران و شکایاتی که اتصالاً از این بابت رسیده و میرسد، شرحی مذاکره و به او خاطر نشان» نموده است (نصرتالدوله، ۱۳۷۸، ص ۱۰۷). در همان گزارش، نصرتالدوله مینویسد: «با وجودی که دولت ایران، همه قسم از مساعدت و همراهی با شما ابراز موافقت کرده، و به نمایندگان شما در تهران، با وجودی که افکار عمومی و مطبوعات به واسطه وصول اخبار غیرمساعد از طرز سلوک مأمورین شما نسبت به اتباع ایران، و تضییع حقوق آنها با شما مخالف بود، لهذا به طور محبت و مهربانی پذیرفته و ضمناً برای استقرار روابط و تعیین حدود و تکالیف مأمورین طرفین از طرف وزارت خارجه موقتاً به آنها قراردادی مشمول بر چند ماده منعقد گردید.» (همانجا).
نصرتالدوله سپس شرحی از سوءرفتار آذربایجانیها شامل جلب اتباع ایران به خدمت نظام، ضبط و تصرف ساختمان مدرسه ایرانیان در باکو، اشکالات موجود در عبور و مرور اتباع ایران از باکو به شکل ترانزیت، اشکال در عبور مالالتجاره و مسائل دیگری از این دست بیان نموده و به عادل خان زیادخانوف اظهار نموده: «این است که صریحاً اظهار میدارم اگر به فوریت در این مسائل عملاً از طرف مأمورین حکومت آذربایجان توجهی نشود و موجبات آسایش اتباع ایران فراهم نگردد، دولت علّیه مجبور خواهد بود که وسایل دیگر اتخاذ نماید، و در این صورت گمان میکنم نتایج خوبی برای شما نخواهد داشت» (همان، ص ۱۰۸).
نصرتالدوله در گزارش دیگری که در دو روز بعد تهیه کرده «قضایای جاریه فی ما بین [را] بیاندازه … اسفناک» دانسته (همان، ص ۱۱۵) و نوشته: «به عادل خان هم به طور وضوح فهماندم که رابط حسنه، عملیات و اگر عملیات نشود افکار عمومی تهران به دولت اجازه نخواهد داد که با حکومت آذربایجان به غیر از متقابله، و تضییق و بدرفتاری کار دیگر شود.» (همانجا).
از این نحوۀ بیان نصرتالدوله به عادل خان زیادخانوف کاملاً آشکار است که رفتار حکومت آذربایجان نسبت به ایران و ایرانیان به آن حدود و درجه نامناسب بوده که نصرتالدوله، در اظهارات خویش زبان به تهدید آنها گشوده است. عادلخان نیز همۀ این مشکلات را به پای نوپا بودن حکومت و بیتجربگی سیستم در رفع مشکلات و حلوفصل مسائل فیمابین گذاشته و در واقع با کلیگویی اظهار امیدواری نموده که وضعیت در آینده بهتر خواهد شد و مشکلات میان دو طرف حل خواهد گردید (همانجا).
در گزارشی که در ۱۷ اوت ۱۹۱۹/ ۱۹ ذی قعده ۱۳۳۷ از کنسولگری ایران در باکو به نصرتالدوله فرستاده شده، شرح جزئیات مشکلات و اختلاف میان دو کشور داده شده و در پایان گزارشنویس دلایل خود را در پذیرفتن نماینده آذربایجان در تهران برای حل مسائل فوق و سهولت روابط تجارتی، اقتصادی و سیاسی برشمرده و افزوده که: «… اگر حکومت آذربایجان را سایر دول به رسمیت شناختند، که دولت ایران فایده کلی برده روابط را محکمتر میکند و اگر هم تصدیق نکردند، البته حکومت آذربایجان به واسطه مراودات خصوصی، منافع و بسط نفوذ ایران را تصدیق خواهد کرد و دولت حقوق مخصوص در این صفحه قفقاز پیدا خواهد کرد که بعد هر دولتی در مرکز روسیه باشد، مجبور به تصدیق و شناختن منافع و حقوق ایران در آذربایجان قفقاز خواهد شد (نصرتالدوله، همان، صص ۱۱۱- ۱۱۴).
به ظاهر این گزارشنویس نسبت به آیندۀ روابط دو کشور در هر سیستمی خوشبین بوده و میپنداشته که پذیرفتهشدن نمایندۀ آذربایجان در ایران به افزایش حسن نیت آنان نسبت به ایران یاری نموده و آنان را به داشتن روابط دوستانه با ایران تشویق و ترغیب خواهد نمود. چیزی که اساساً اتفاق نیفتاد و همانگونه که روند آتی رویدادها نشان داد این کشور در مقاطع تاریخیِ بعدیِ خود چه در زمان شوروی و چه پس از آن راه و روش خصمانهای نسبت به ایران اتخاذ نمود.
در میانههای جمادیالثانی سال ۱۳۳۷، اسماعیل خان زیادخانف معاون وقت وزیر امور خارجۀ جمهوری آذربایجان به همراه تنی چند از مقامات آذربایجان وارد تهران شدند تا برای برقراری روابط سیاسی و اقتصادی و برداشتن موانعِ بر سرِ راه، گفتگوهایی را با مقامات ایرانی انجام دهند (آذری شهرضایی، همان، ص ۲۴). از اسماعیل خان زیادخانف و همراهانش از سوی دولت ایران پذیرایی غیررسمی به عمل آمد و آنان را در باغ مقتدرالملک جای دادند (کاظمی، ۱۳۹۰، ج ۱، ص ۴۷۳). اما واکنشها در ایران نسبت به ورود اسماعیلخان زیادخانف که خود از نوادگان جوادخان زیاداوغلوی قاجار سردار دلیرِ ایرانی گنجه بود، بسیار مثبت و دوستانه بود و روزنامه ایران با ابراز خوشحالی از آمدن او و همراهانش به ایران مقالهای با عنوان «مهمان ما از ما است» نوشت (ایران، ۱۳۳۷، ص ۲) و این اشاره به نسب و پیوند این خاندان با ایرانیان بود.
نتیجۀ این گفتگوها که میان اسماعیل خان زیادخانف به عنوان نمایندۀ آذربایجان و سید مهدی فرخ معتصمالسلطنه به نمایندگی از سوی ایران انجام گرفت، امضای قراردادی در ۱۴ ماده بود که به دلیل تحریکات مخالفانِ برقراری روابط میان دو کشور از هر دو سو، عملاً از تصویب نهایی بازماند (همان، ص ۲۴- ۲۵). در این قرارداد ایرانیها به کلیۀ مسایل سیاسی، اقتصادی و غیره که مشکلاتی را فراهم نموده بود، اشاره و در بندهای مختلف قرارداد گنجانده بودند که طرف آذربایجانی موظف به رعایت آنها شده بود (همان، صص ۵۸-۶۰). اما همانگونه که اشاره شد، پس از بازگشت اسماعیل خان زیادخانف به باکو هیچ حرکت مثبتی صورت نگرفت و آذربایجانیها به کارشکنیهای خود ادامه دادند.
آذربایجانیها تصمیم گرفتند تا هیئت دیگری را روانۀ ایران نمایند، تا اینکه ایران خود تصمیم گرفت هیئتی را به آذربایجان بفرستد. چرا که به دلیل به رسمیت نشناختهشدن دولت آذربایجان از سوی ایران، آنها در روابط میان دو کشور اختلال به وجود آورده و با جلوگیری از ترانزیت کالا و ارسال بستههای پستی، حملونقل کالا و نیز رفتوآمد مسافران میان دو کشور، عملاً مشکلاتی را برای ایران به وجود آورده بودند (همان، ص ۲۵).
اما پیش از اعزام هیئت ایرانی به آذربایجان در دیداری که میان نمایندگان دو کشور در سال ۱۹۱۹ در کنفرانس صلح پاریس صورت گرفت، پیرامون حل مشکلات بهوجودآمده و موانع موجود بر سرِ راه برقراری رابطه بین دو کشور گفتگوهایی صورت گرفت.
در چند دیداری که میان روزهای نهم تا پانزدهم ژانویه ۱۹۱۹ بین علیقلیخان انصاری (مشاورالممالک) با علیمردان توپچوباشف انجام گرفته، علیقلیخان به توپچوباشف گفته: «ایران جمهوریهای قفقاز و در وهله اول آذربایجان را به رسمیت میشناسد و این جمهوریها در آینده میتوانند در مقابل روسیه، برای ایران مفید باشند.» (حسنلی، ۱۳۹۰، ص ۲۱۳-۲۱۲). در این دیدارها در ظاهر موضوعِ وحدت دینی میان مسلمانان ایران، آذربایجان و ترکیه و خطرات روسها، ارمنیها و گرجیهای مسیحی از سوی علیقلیخان مطرح شده و همینها از دلایل گام برداشتن به سوی دوستی و حل اختلافات میان دو کشور عنوان شده است (همان، ص ۲۱۴).
هیئت اعزامی پارلمان جمهوری آذربایجان به سرپرستی علیمردان بیگ توپچوباشف در ملاقات خود با هیئت ایرانی که نمایندگی آن با نصرتالدوله فیروز بود، موضوع ایجاد یک کنفدراسیون منطقهای میان دو کشور را طرح نمود. در گزارشی که فروغی (ذکاءالملک) در دوم نوامبر ۱۹۱۹/ ۸ صفر ۱۳۳۸ از پاریس فرستاده چنین نوشته شده: «… گفتگو زیاد و طولانی شد. ابتدا عنوان شده بود که مقصود ما این است که آذربایجان استقلال داخلی داشته باشد. قوه مقننه و ادارات و مسائل داخلی از خود داشته باشد و در مسائل خارجی و قشون و گمرک و پست و تلگراف و طرق و شوارع و سکه و این قبیل امور با ایران اشتراک داشته باشد…
خلاصه کلام حضرات در روز آخر این بود که ما چنان که به آقای وزیر امور خارجه هم گفتهایم، در بین خودمان اشکالی نیست و اصل مطلب استخلاص از خطر آینده روس و جلب موافقت انگلیس است. هرگاه دولت ایران مساعدت کرد این مقاصد ما را حاصل کند و استقلال ما را تحصیل نماید، هر قسم بخواهد با ما معامله کند، حاضر خواهیم شد. و ملت آذربایجان با مناسبات یگانگی که از هر حیث در بین هست و با آن امتنان و تشکری که نسبت به دولت ایران خواهند داشت، البته با کمال رغبت خود را به داخل ایران خواهند انداخت.» (نصرتالدوله، ۱۳۷۹، ص ۱۶۶).
نصرتالدوله در پاریس در جریان برگزاری کنفرانس صلح با لرد کرزن درباره آذربایجانِ قفقاز به تفصیل گفتگو کرد. در بین گفتگوهای این دو لرد کرزن به نصرتالدوله اظهار داشته: «… اخیراً به او اطلاعی رسیده بوده است که آذربایجانیها میخواهند راهآهنی بسازند که بادکوبه را مستقیماً به خط قفقاز و تبریز وصل کند» (نصرتالدوله، همان، ص ۱۶۰) و نصرتالدوله نیز مخاطرات یک چنین اقداماتی را به لرد کرزن درحالیکه خط آهنی میان تهران و تبریز وجود نداشته یادآور شده و لرد کرزن نیز «تصدیق کرد که بهترین وسیله تجزیهی تبریز و آذربایجان از ایران، و ضمیمه کردن آن به قفقاز، این اقدام است.» (همان، ص ۱۶۰).
نصرتالدوله در این گفتگوها همچنین از وثوقالدوله رئیسالوزرا خواسته تا با نماینده آنها در تهران گفتگو کند و در عین حال هیئتهایی نیز به قفقاز بفرستد تا بدینوسیله طرحِ سیاست خارجیای را بریزند که در صورت موافقت بریتانیا دربردارنده این مقاصد باشد:
«اولاً تغییر اسم آذربایجان. ثانیاً تجدید حدود پیش [پیشین؟] خودمان، ثالثاً حاضر شدن آنها برای قبول اصلاحات سرحدی و حتی برگرداندن آن قطعات به ایران. ثالثاً ما آذربایجان و گرجستان را به سمت دولت بشناسیم و با آنها معاهده اتحاد ببندیم. برای دولت ایران از نقطه نظر پیشبینی آتیه روسیه، این سیاست حیاتی و صرفه انگلستان هم در تقویت است. فقط در موقع عمل باید متضمن گردد رفتار مخالفی با وظایف مجمع بینالملل نگردد.» (همان، ص ۱۶۱).
به نظر میرسد که مقامات ایران در این تصور بودند که در این شرایط با کمک انگلیسیها میتوانند بخشهایی از سرزمینهای ازدسترفته در قراردادهای گلستان و ترکمنچای را بازپس گیرند، اما این تا چه اندازه با واقعیتهای آن روز مطابقت داشته، جای بحث دارد. شاید هم ایرانیان میخواستند از طرح این موضوع به عنوان اهرم فشاری در گرفتن امتیازات دیگری که موضوع گفتگوی میان دو دولت بود، استفاده نمایند.
هیئت اعزامی آذربایجانیها به کنفرانس صلح در پاریس طی ادعانامهای چهار شرط عنوان کرد که در شرط سوم آن موضوعِ تشکیلِ کنفدراسیون میان دو کشور مطرح شده است. چهار شرط آذربایجانیها چنین بود:
«۱٫ حدود آذربایجان قفقاز که طی ادعانامهای که توسط هیئت اعزامی آذربایجان به کنفرانس صلح ارائه شده، در نقشههای ضمیمه، یک بار برای همیشه، از روسیه تحت هر نوع حکومت باشد، جدا میشود.
- جمهوری آذربایجان که از ۲۸ مه ۱۹۱۸ م تأسیس شده است به عنوان جمهوری مستقل و آزاد شناخته خواهد شد و پایتخت آن باکو خواهد بود. رئیسجمهور انتخاب خواهد شد و دارای مجلس خواهد بود که از طریق قوانین ارگانیک که توسط مجلس مؤسسان آذربایجان تدوین شده، اداره خواهد شد. دولت آذربایجان درصدد تشکیل این مجلس است که بهوسیله رأی عمومی انتخاب خواهد شد.
- جمهوری دموکراتیک آذربایجان که در همسایگی کشور شاهنشاهی ایران قرار دارد، با آن کشور ارتباط سیاسی ـ اقتصادی خواهد داشت، به شکل یک کنفدراسیون که اساس و شکل و نحوه اجرای آن تهیه خواهد شد که بعداً به رأی مجلس هر دو کشور ارائه خواهد شد، ولی از هم اکنون اعلان میشود که روابط خارجی این دو کشور مشترک خواهد بود.
- برای رسیدن به اهداف فوق، (۱ و ۲) جمهوری آذربایجان به کمک واقعی بریتانیای کبیر احتیاج دارد تا استقلال خودش را بشناساند و نگه دارد. و برای اینکه از هرگونه خدشه مصون بدارد و بتواند مانند ایران قوای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی خودش را توسعه دهد.» (نصرتالدوله، ۱۳۷۹، ص ۱۶۸-۱۶۹).
سرانجام دولت ایران که وثوقالدوله ریاستالوزرایی آن را برعهده داشت هیئتی را به سرپرستی سید ضیاءالدین طباطبائی، مدیر روزنامۀ «رعد» روانۀ آذربایجان نمود تا به حلوفصل اختلافات میان دو کشور اقدام نماید (همانجا). اعضای این هیئت به جز سید ضیاءالدین طباطبایی که آن هنگام از وزارت خارجه ریاست هیئت را برعهده داشت عبارت بودند از: حاجی میرزا موسی خان مخفمالملک و باقر کاظمی (مهذبالدوله) از وزارت مالیه و گمرکات، ترجمانالسلطان از وزارت فواید عامه، شاهزاده محمدجعفر میرزا از وزارت پست و تلگراف، میرزا رحیمخان ارجمند از وزارت داخله، مشاراعظم از وزارت معارف، میرزا رضا خان فهیمی، کاپیتان کاظم خان آتاشه نظامی با دو نفر اردنانس به نامهای محمدعلی و علیرضا، معززالدوله ژنرال کونسول تفلیس و مصطفی خان نوکر سید ضیاءالدین (کاظمی، ۱۳۹۰، ج ۱، ص ۵۰۴-۵۰۵).
هیئت ایرانی در روز پنجشنبه سوم ربیعالاول ۱۳۳۸/ قوس ۱۲۹۸/ ۱۹۱۹ میلادی تهران را به سوی انزلی ترک نمود تا از آنجا با کشتی ویاتکا (Viatka) به باکو بروند (همان، صص ۵۰۴- ۵۰۶). آنان در روز دوشنبه هفتم ربیعالاول به شهر باکو رسیدند و مورد استقبال ایرانیان آنجا قرار گرفته و نیز حکومت آذربایجان پذیرایی شایانی از آنان نمود (همان، ص ۵۰۶). در روز چهارشنبه نهم ربیعالاول سیدضیاءالدین به دیدار نصیببیگ یوسفبیگی رئیسالوزرا و محمدیوسف جعفروف وزیر امور خارجه و گروه دیگری از سردمداران رفتند و فردای آن روز هیئت ایرانی به پارلمان آذربایجان وارد شدند (همان، ص ۵۰۷).
از گزارشها و یادداشتهای مهذبالدوله پیداست که مذاکرات به دلیل سختی و خشکی مواضع آذربایجانیها به خوبی پیش نمیرفته و او در خاطراتش مینویسد که: «مثل این است که به قواعد حکومتی و اصول بینالمللی و طرز مذاکرات هیچ آشنا نیستند. در خصوص ترانزیت که از همه بیشتر هم آنها و هم ما پافشاری میکنیم، آنها میخواهند صدی ده از کلیۀ مالالتجارهها حق ترانزیت بگیرند و ما میخواهیم هیچ ندهیم. تفاوت از زمین تا آسمان است.» (همان، ص ۵۱۴).
از طول مدت اقامت هیئت ایرانی در باکو پیداست که روند مذاکرات به کندی پیش میرفت و آذربایجانیها بر سرِ مواضع خود ایستادگی میکردند که این نارضایتی شدید اعضای هیئت ایرانی را درپی داشته است. اما به ظاهر روند حوادث در منطقه و تهدیداتی که حکومت آذربایجان با آن روبهرو بوده و نیز تصمیم هیئت ایرانی برای خروج از باکو و رفتن آنان به تفلیس به دلیل بینتیجه بودن مذاکرات، حکومت آذربایجان را وادار نمود تا بهسرعت در حل و فصل مشکلات فیمابین بکوشد (همان، ص ۵۱۸).
آذربایجانیها با تعیین سه نفر از اعضای کابینه که عبارت بودند از فتحعلی خان خویسکی وزیر امور خارجه، خلیل بیک خاص محمداف وزیر عدلیه و خداداد بیک ملک اصلانوف وزیر طرق و شوارع، به طور جدی درصدد حل مشکلات برآمدند (همانجا). در همین جلسه میان هیئت ایرانی و آذربایجانیها عهدنامۀ دوستی امضا شد. در روز سهشنبه یازدهم جمادیالثانی در وزارت خارجۀ جمهوری آذربایجان جلسهای برگزار شد و پس از گفتگوهای طولانی «راجع به ترانزیت، بالاخره بعد از زحمات زیاد و قهرها و آشتیها خاتمه یافت، به این ترتیب که ترانزیت آزاد را قبول کردند و ما هم برای مساعدت با ادارۀ راهآهن آذربایجان قبول کردیم که از مالالتجاره ترانزیتی ایران هفت برابر کرایه حملونقل مأخوذ شود. این ترتیب بهترین شقّ متصوره برای ما بوده و حقیقتاً جای هزاران شکر است که به این خدمت موفق شدیم.» (همان، ص ۵۲۰).
اما در ظاهر گویا دولت ایران نیز در امضای قراردادها تردید داشته و دستور داده بود که مسائل ترانزیت و پست و تلگراف را که دستورالعمل اجرای آن را داده بودند، موقوفالاجراء بگذراند (همان، ص ۵۳۸).
روشن نیست که ایران به دلیل نارضایتی از مواضع طرف مقابل چنین دستوری را صادر نموده است یا اینکه حوادثی را که سیلآسا بقای حکومت آذربایجان را به خطر انداخته بوده، پیشبینی کرده است.
مسلم اینکه رفتار آذربایجانیها در کل نسبت به ایران دوستانه نبوده و آنان خیلی زود و تحت تأثیر القائات عثمانیها و نزدیکشدن هرچه بیشتر به آنها در موضع ضدیت با ایران قرار گرفتند. بسیار بعید به نظر میرسد که آذربایجانیها در تصمیمات خود پیرامون برقراری ارتباط با کشوری چون ایران رأساً و مستقل عمل کرده باشند و به حتم در این باره از عثمانیها کسب تکلیف نموده و یا دست کم با آنها مشورت مینمودند. پیداست که آنها هر کجا که منافعشان ایجاب مینموده و یا بقای خود را در خطر میدیدهاند، رو به سوی ایران میآوردهاند.
بخشی از گزارش سیدضیاءالدین طباطبائی که در ۵ حمل ۱۲۹۹ آن را تهیه نموده به خوبی روشن میکند که آذربایجانیها مواضع دوستانه نسبت به ایران نداشتند. او نوشته است:
«بزرگترین مشکل هیئت اعزامیه دولت علیه انعقاد عهدنامۀ دوستی با آذربایجان بود. زیرا بهطوریکه ایران را شناخته و فرض میکردند، اولاً، دوستی با وی را قدر و قیمتی نمیگذاشتند؛ ثانیاً، ایران را فاقد این اختیار میدانستند که بدون مراجعه به انگلستان با سایر ممالک بتواند قراردادهایی منعقد نماید. تحریکات و تبلیغات عثمانیها و مخالفین منافع دولت علیه نیز به نوبۀ خود بر مشکلات هیئت اعزامیه افزوده بود.» (آذری شهرضایی، ۱۳۷۹، ص ۱۷۷).
در تمام طول مدتی که هیئت اعزامی ایران در باکو به سر میبرد، رئیس هیئت سید ضیاءالدین با مرکز در ارتباط بود و گزارشهایی را ارسال و دستوراتی را نیز دریافت مینمود. او در یکی از همین گزارشهای خود، در استدلالی مرکز را متقاعد میکند تا استقلال آذربایجان را به رسمیت بشناسد. او نوشته: «… منافع حیاتی ایران مستلزم بر این است که استقلال آذربایجان را حقاً بشناسند، اگر بهواسطه عدم توجه اولیایِ دولت علیه سایرین میدانی پیدا کرده و زمینههای نامساعدی برای ایران تدارک نمودند یک امر موقتی است. آذربایجان قفقاز، علایق غیرقابل انفعالی به ایران متصل داشته…» (همان، ص ۱۷۹).
پس از آن عهدنامۀ دوستی میان دولت شاهنشاهی ایران و جمهوری آذربایجان (قفقاز) منعقد شد که در مادۀ اول آن قید گردیده: «دولت شاهنشاهی ایران رسماً اعلان مینماید که استقلال جمهوری آذربایجان (قفقاز) را میشناسد…» (همان، ص ۱۸۱)
ایران به عنوان نخستین کشور بزرگ دنیا استقلال جمهوری آذربایجان را به رسمیت شناخت (حسنلی، ۱۳۹۰، ص ۴۳۴). پس از مدت کوتاهی ایران سفیری به آذربایجان فرستاد و از اول آوریل ۱۹۲۰ نیز کنسولگری آذربایجان در شهرهای تبریز، رشت و مشهد گشوده شد و در شهرهای خوی و اهر هم نمایندگیهای کنسولی دایر گردید و از ماه فوریه هم در شهر انزلی کنسولگری آذربایجان آغاز به فعالیت نمود (همانجا).
جالب این است که در تمامی بندهای این عهدنامه هر کجا که نام جمهوری آذربایجان آمده در جلوی آن کلمۀ «قفقاز» قید گردیده است و به ظاهر آذربایجانیها نیز هیچ اعتراضی به آن ننموده و آن را امضا نمودهاند.
افزون بر آن، ایرانیها در تمامی مکاتبات رسمی خود به جای حکومت آذربایجان از عبارت آذربایجان قفقاز استفاده مینمودند (حسنلی، همان، ص ۹۵) و این خود نیز نشانه دیگری بود در تأیید نارضایتی ایرانیان نسبت به این نامگذاری نادرست. اما دیگر در نتیجه دیدارها و گفتگوهای متعددی که میان مسؤلان و نمایندگان دو کشور در مجامع بینالمللی و یا دیگر نقاط صورت پذیرفته بود از سردی روابط کاسته شده و ایران متمایل شده بود تا آذربایجان را به رسمیت بشناسد.
هیئت اعزامی ایران به آذربایجان با تمام دشواریهایی که بر سرِ راه ایجاد تفاهم و دوستی میان ایران و آذربایجان وجود داشت و در این باره کارشکنیهایی صورت میگرفت، در مدت اقامت چند ماهه خود در باکو توانست قراردادهایی را با جمهور آذربایجان منعقد کند.
در تاریخ ۸ جمادیالثاین ۱۳۳۸/ ۲۰ مارس ۱۹۲۰، پس از مقابله و تصحیح تمامی نسخ قراردادها، هیئت ایرانی به نمایندگی سید ضیاءالدین و طرف آذربایجانی به نمایندگی آقایان فتحعلی خویسکی، خلیل بیک خاص محمدوف و خداداد بیک ملک اصلانوف قراردادها را امضا نمودند (آذری شهرضایی، ۱۳۷۹، ص ۲۴۰-۲۴۱).
قراردادهایی که به امضای طرفین رسیده بودند، عبارت بودند از:
«۱- عهدنامه دوستی مشتمل بر چهارده ماده.
- قرارداد گمرکی و تجارتی مشتمل بر هفده ماده و یک ضمیمه به علاوه سه جلد کتاب چاپی راجع به قیمت کرایه حملونقل راهآهن که به مُهر رسمی حکومت آذربایجان تسلیم هیئت اعزامیه ایران گردید.
- قرارداد محرمانه راجع به تعرفه مواد غذایی ایران به آذربایجان و غیره مشتمل بر ماده واحده.
- قرارداد قونسولی مشتمل بر هفده ماده.
- قرارداد راجع به کلی پستال مشتمل بر نوزده ماده.
- قرارداد پستی مشتمل بر یازده ماده.
- قرارداد تلگرافی مشتمل بر هیژده ماده.» (همان، ص ۲۴۲).
با درنظرگرفتن تاریخ انعقاد این قراردادها که تا تاریخ فروپاشی جمهوری آذربایجان توسط بلشویکها در بهار ۱۹۲۱، تنها چند ماه زمان برای اجرایی و عملیساختن آنها باقی بود، میتوان حدس زد که این نوشتهها بر روی همان کاغذها مانده و زمانی برای اجرای آنها به دست نیامده است.
به هر صورت هیئت ایرانی پس از ماهها اقامت در باکو به ایران بازگشت درحالیکه نتایج چندان قابل توجهی از این سفر به دست نیاورد و هر قول و قراری که میان دو طرف گذاشته شد بر روی همان کاغذها ماند. آذربایجانیها به عکس بر فشارهای خود به ایران در برخی از عرصهها افزودند تا ایران را در تنگنا قرار دهند و این شاید به دلیل گرفتن امتیازات بیشتر از ایران در عرصههای دیگر و یا کسب درآمد از این راه بوده است.
گزارشها حکایت از این دارند که آذربایجانیها در کار داد و ستد و بهویژه ترانزیت فرشهای ایران «تاکس ترانزیتی» قابل توجهی در نظر گرفتهاند که در گزارش رئیس گمرکات تبریز به وزارت مالیه که در ۲۷ حوت ۱۲۹۸/ ۱۳۳۹ ق ارسال شده، بازتاب یافته و در آن قید گردیده است «در این صورت اقدام حکومت آذربایجان به کلی راه تجارت قالی را سد خواهد نمود، به عقیدۀ اینجانب باید اقداماتی در این باب به عمل آید.» (آذری شهرضایی، ۱۳۷۹، ص ۱۷۱).