آنچه وجه بارز کلام سیاسی وهابیّت را نشان میدهد جریان اهل حدیثی آنها است. فقیهان اهل سنّت از نظر روش و شیوه به دو دسته کلی تقسیم میشوند: «گروهی که مرکز آنان عراق بوده و به اصحاب رأی معروف بودند و در یافتن حکم شرعی افزون بر قرآن و سنّت، از عقل نیز به گستردهترین وجه استفاده میکردند. آنها قیاس را در فقه معتبر میشمردند و حتّی در برخی از موارد بر نقل مقدم میداشتند. ابوحنیفه (متوفی ۱۵۰ ه ق) در رأس این گروه قرار داشت. گروه دیگر که مرکز آنان سرزمین حجاز بود تنها بر ظواهر قرآن و حدیث تکیه میکردند و عقل را به طور مطلق انکار میکردند، اینان به اهل الحدیث یا به اصحاب حدیث مشهور بودند و در رأس آنها مالک بن انس (م.۱۷۹ ق)؛ محمد بن ادریس شافعی (م.۲۰۴ق) و احمد بن حنبل (م.۲۴۱ ق) قرار داشتند. آنان نه تنها عقل را به عنوان منبع مستقلی برای استنباط عقاید قبول نداشتند، بلکه مخالف هر گونه بحث عقلی پیرامون احادیث اعتقادی بودند» (بهروز لک و فیرحی، ۱۳۸۷: ۱۵۳). و در این فضا همچنین به احادیث ابوهریره دلبستهاند.
به لحاظ روش شناختی دیدگاههای احمد بن حنبل معروفترین چهرۀ حدیثگرا در قرن سوم در میان اهل سنّت، و در قرن هشتم در نظریات ابن تیمیه و ابن قیم جوزی تداوم یافته و سرانجام در قرون ۱۲ و ۱۳ هجری قمری با جریان وهابیّت تداوم بیشتری یافت. رئوس کلی عقاید اینان (احمد بن حنبل و ابن تیمیه) در ویژگیهای زیر جمع شده است:
١- ردِّ کلی نقش عقل در استنباط و دفاع از عقاید سیاسی و کلامی و تأکید بر محوریت نصوص دینی با رد هر گونه نوع آوری و تجدید نظر در آموزههای سیاسی؛
۲- تمسُّک به سیرۀ سلف صالح و خلفا راشدین به عنوان الگو آرمانی عمل و نظام سیاسی اسلام؛ منظور تجربه دوران شیخین است؛
۳- رهیافت اقتدارگرایانه در عرصۀ حیات سیاسی و محوریت دادن به نقش حاکم در تنظیم زندگی سیاسی؛
۴- تقدیر گرایی و تعیین کنندگی عوامل غیر ارادی در زندگی سیاسی و در نتیجه تسلیم پذیری مردم در برابر ارادۀ نظام سیاسی؛ (همان، ۱۵۵) که عملاً ترجمان فرایند پذیرش حکومت به وسیله تغلب و استخلاف است که نوعی عبور از پذیرش مردمی بیعت با امام علی(ع) در غدیر خم تلقی میشود که آغاز این حرکت سیاسی در پدیدۀ سقیفه اتفاق افتاد.
با توجه به ویژگیهای یاد شده، کلام سیاسی در میان وهابیّت رشد پیدا نکرد و به یک نگاه انسدادی در فقه سیاسی اهل سنّت پابرجا ماند و هویّت حکایتی خود را از دین قوّت بخشید و در مبنا گروی سنّتی یا بنیاد گرایی سنّتی[۱] مبتنی بر حدیث محوری صرف، باورهای خود را شکل بخشید. اهل حدیث که با احمد بن حنبل در قرن سوم هجری و برخی دیگر از علمای اهل سنّت شکل گرفت بعدها از طریق آراء و افکار ابن تیمیه و ابن قیم جوزی به محمد بن عبدالوهاب رسید. وی نیز با الهام پذیری خوب از آموزههای ابن تیمیه و بازسازی آنها جریان اهل حدیث را تجدید بنا کرد «از این نظر آراء و اندیشههای سیاسی وهابیّت را میتوان دقیقاً تداوم عقاید سیاسی اهل حدیث دانست» (بهروز لک، ۱۳۸۷: ۱۵۵).
به همراه وهابیّت، گروهی از جریانات سلفیگری معاصر نیز حرکت اهل حدیث را در نخستین سدههای اسلامی ادامه دادند. جریانات سلفیگرایی چون جمعیت علمای اسلامی در پاکستان، گروه طالبان و القاعده در افغانستان، شاخۀ عربستان و پاکستان نمونههای از جریانات نزدیک به وهابیّتاند که اسلام افراطی و خشونت خواهی مشیِ مبارزاتشان قرار گرفته است.
یکی از نقاط مشترک جریانات یاد شده با وهابیّت، مخالفت آنها با هر نوع نوآوری و عقلگرایی در دین است. این در حالی است که مسلمانان به ویژه شیعیان استنباط عقلی را از مُستحبّات برای شناخت توحید میدانند و قانونگرایی را نیز با عقل میفهمند.
ولی دغدغۀ اصلی جریانات وهابیگری حفظ اصالت اسلامی از طریق تمسُّک به نصوص دینی است و با نفیِ حُجیَّت عقلی تنها راه نِیل به چنین اصالتی را در متون دینی همراه با سیرۀ سلف صالحی میبینند که به زمان وحی نزدیک بودهاند. با این بیان آنها به نوعی جبریَّت نیز کشیده میشوند که به نقل از قاضی عبدالجبّار از معتزلیها و به نقل از استادش ابوعلى جبایی نخستین بار در تاریخ اسلام معاویه آموزۀ جبر را در جهان اسلام مطرح کرد. زیرا معاویه در توجیه حکومت خویش، آن را به خداوند نسبت داده و خواهان تسلیم و اطاعت مسلمانان شد و خود را امیرالمومنین و سلطان دین و دنیای مسلمانان معرِّفی میکرد!
چنین دیدگاهی که عملاً زمینۀ پذیرش استبداد و ایدئولوژیزدگی را در جامعۀ اسلامی ایجاد میکرد، نتیجۀ قهری ایدئولوژیزدگی ستیز با اجتهاد نیز بود. بر اساس همین آموزهها مکتب دمشق در هر عصری تقریبا محتوای حکومت امویان را در اندیشۀ سیاسی و روش حکومتی نیز حفظ کرده و سنّت حکومتی و فقهای آن سامان متأثر از این سنّت تاریخی اصل تغلب را مبنای تأسیس حکومت قرار داده است.
اگر بگوییم وهابیّت تحت تأثیر مکتب دمشق از طریق ابن تیمیه رشد کرده است زیاده گویی نکردهایم. این فرقه با آمیختگی عقاید خود به اغراض سیاسی معتقد است که هیچ انسانی نه موحد است نه مسلمان، مگر آنکه اموری را ترک کند و اموری را انجام دهد از جمله:
۱- به هیچ یک از رسولان خدا توسُّل نجوید. هر کس اقدام به این کار کند مشرک است. بنابراین زیارت قبور و شفاعت خواهی از آنها مقبول نیست؛
۲- تعمیر قبور پیامبر (ص) و ائمه (ع) کار پسندیدهای نیست، البته برای نخستین بار این مسأله بوسیله ابن تیمیه و شاگردش ابن القیم مطرح شد و میگفتند باید آنها را تخریب کرد. حمله به نجف و کربلا نیز در راستای همین فتاوا قرار میگرفت؛
۳- بر اساس آیین وهابیّت مسلمانان از آیین اسلام منحرف شدهاند و در دین خدا بدعتهایی نهادهاند که با شرع اسلام مغایر است. منظور از بدعتها دلبستگی مسلمانان به آیین اسلام و برپایی سنّتهای پیامبر (ص) و معصومین (ع) است؛
۴- بر اساس عقاید وهابیّت هیچ کس حق ندارد به رسول خدا سوگند بخورد و حاجت را از غیر خدا بخواهد؛
۵- مراسم تشییع جنازه و سوگواری برای گذشتگان حرام است، از مردگان نمیتوان شفاعت گرفت و به آنها توسُّل جست؛
۶- القابی که به عزَّت و احترام به پیامبر (ص) و ائمّه معصومین (ع) ادا میشود نا صواب است و احترام تنها شایسته خدا است؛
۷- وهابیّون معتقدند سایر فرق اسلامی اگر به وهابیّت در نیایند باید جزیه دهند و از این رو تجاوز به اموال و نوامیس آن ها حلال است.
البته وهابیّت در خصوص پرستش خدا و تکریم پیامبر(ص) و ائمّه معصومین (ع) دچار اشتباه فاحش شده است و حق رُبوبیَّت تشریعی و تکوینی را در عبادات معینی در نیافته است. و صد البته پاسخ این فرقه در خود قرآن آمده است. قرآن مجید در آیاتی، کسانی را که از پیش خود قواعدی و قوانینی در میآورند مورد استنکار قرار داده و محکوم کرده است: «قل آلله أذن لکم ام على الله تفترون» آنان که چیزهایی را از پیش خود حلال و حرام میکنند آیا خدا به آنان اجازه داده یا به خدا افترا میبندند؟ (سوره یونس، آیه ۹۵).
البته موارد فوق در بیان شرح حال وهابیّت هنگامی جدّی تر میگردد که بدانیم وهابیّون تنها به گفتن و نوشتن اکتفا نمیکنند بلکه برای پیشرفت اهداف خود اقدام به تشکیل ارتش وهابی با عنوان «اخوان وهابی» با کمک انگلیسیها نمودند که حتّی در مصاف با نیروهای حکومتی آل سعود برتری داشتند ولی با گذشت زمان، آل سعود همین سپاه وهابی را در اختیار گرفت و به کمال خود رسانید (جاسبی، ۱۳۸۰: ۵۶). انگلیسیها با طرح خطر وهابیّت توانستند در میان کشورهای همجوار عربستان نیز نفوذ قابل توجهی پیدا کنند. در کنار سازمان یاد شده، یک سازمان وهابی دیگر از سال ۱۹۱۲ به نام سازمان «اخوان التّوحید» که یک سازمان دینی-نظامی وهابی بود، از سوی ابن سعود تأسیس و به عنوان ابزار نظامی حاکمیّت وی شناخته شد. البته این اقدامات بعد از بیعت گرفتن انگلیسیها از آل سعود برای سرسپردگی آنها است. اعضای این سازمان، جزو متعصِّبترین گروه های افراطی وهابیّت به شمار میرفتند. این اعضا که به «سلفیها» مشهور بودند، سرانجام به دلیل شناخت ماهیّت وابسته ابن سعود با وی نیز در افتادند. سلفیهای امروز عربستان گاهی خود را به سازمان «التّوحید» منسوب میکنند (همان، ۷۶).
در سال ۱۹۱۸ میلادی ابن سعود با کمک اعضاء جنبش التوحید قبایل صحرانشین را آموزش شهرنشینی داد و از آنان برای واداشتن قبایل نجد به عضویت در لشکر اخوان و پرداخت زکات به ابن سعود به عنوان امیر و پیشوای مسلمانان، استفاده کرد (همان، ۷۶). سپاه اخوان در چندین نبرد یاور ابن سعود شدند و از آل سعود دفاع کردند.
ولی در ۱۸ سپتامبر ۱۹۳۲ که پادشاهی عربستان سعودی متولد شد وهابیها، ابن سعود را به ارتداد از مذهب وهابیّت متهم ساختند. وهابیهایی که شمشیر آل سعود و ماشین نظامی و عقیدتی آن ها در فتح عربستان به شمار میرفتند در کنفرانس سپتامبر ۱۹۲۷ به ممنوعیَّت استفاده از خودروها، خطوط تلگراف و سایر مظاهر تمدُّن رأی دادند، ولی ابن سعود با آوردن شاخۀ جدید از «وهابیّتِ متمدِّن» با جریان اصلی وهابیّت مقابله کرد و در چارچوب همین رویاروییها، عدهای از وهابیها به ایستگاه رادیویی مکه حمله بردند و آنجا را منهدم کردند.
سعودیهای وهابی که به عنوان دولت دوم سعودی ها محسوب می شدند با راه اندازی یک جنگ محدود، سر کرده های اصلی اخوان را غافلگیر و آن ها را به قتل رسانیدند (همان، ۸۱). در مراحل بعدی، ابن سعود، ارتشی را که به تجهیزات مدرن مسلح کرده بود، جایگزین گروههای اخوان وهابی کرد (همان، ۸۱). «آمریکاییها بعد از جنگ جهانی دوم و بعد از جایگزینی با انگلیسیها در منطقه در حمایت از جریان وهابیّت کوشش کردند. البته در زمان ها و مکان های مختلف به نقش رژیم اسرائیل در حمایت از این جریان نیز اشاره شده است. آنچه در این بحث حائز اهمیت است ارتباطات پیدا و پنهانی است که بین منابع ثروت و قدرت غربی یعنی آمریکا و کشورهای غربی و رژیم اسرائیل با شیوخ وهابی وجود دارد» (گلی، ۱۳۸۷: ۱۸۲ و اسد علیزاده، ۱۳۸۶).
امروزه در منطقۀ عربی مسلمان نشین خاورمیانه سه عنصر آمریکا، رژیم اسرائیل و جریان وهابیّت سه ضلع یک مثلث را تشکیل میدهند. وهابیّت به خصوص طیف سلفی و تکفیری آن ها، با عملکردهای جاهلانه و خردگریزانۀ خود باعث تحقق دو هدف عمدۀ غرب به شرح زیر شده است:
۱- آنها با برداشت غلط و افراطی با تن دادن به سر بریدنها و اعدام انسانها مفهوم جهاد مقدس مسلمانان را از مسیر تقدس خود خارج کردهاند.
٢- وهابیّت به جهت اینکه نطفۀ تشکیلش، همچون القاعده با پایههای انحرافیاش، شیعه را دشمن شماره یک خود میداند و طالبان که مجسمه وهابیّت در منطقه به شمار میآید با جمهوری اسلامی ایران رودررو قرار گرفته و تبلیغات وسیعی را علیه شیعیان انجام میدهد.
در مجموع وهابیّت با تکیه بر عناصر مثلث قدرت، ثروت و مذهب به دنبال جهل گستری خود در میان مسلمانان بیسواد منطقه و به ویژه حوزۀ عربستان، پاکستان و جمهوریهای آسیای مرکزی و قفقاز است.
[۱]– Classical Foundationalism.