آنچه در پی می آید بخشی از سخنان منصور حقیقت پور نماینده مجلس شورای اسلامی است که در نشست علمی-تخصصی یکصدمین سالگرد درگذشت ستارخان سالار ملی که توسط موسسه تاریخ و فرهنگ دیار کهن برگزار گردید ایراد شده است.
یکصدمین سالگرد درگذشت ستارخان سردار ملی ایران، مناسبتی است که با بازخوانی مبارزاتش با ارائه نمونه های غیرت دینی وآزادی خواهی الگوی مناسبی را برای جوانان این مرز و بوم معرفی کرد. ستارخان را نبایستی یک شخص دانست بلکه یک منش دینمداری و ایران خواهیِ هوشمندانه است که وجود خود را در پیروی از مرجعیت شیعه تعریف نموده است. وی از بزرگترین مجاهدان و مبارزان عزّت و استقلال ایرانزمین است که در پاسخ به فرمان علمای نجف و در عمل به فتاوای مراجع تقلید مبنی بر اجرای عدالت و رفع ظلم علیه استبداد محمدعلی شاه قیام و جان و مالش را در این راه فدا کرد.
چه اهمیتی دارد که بدانیم ستارخان این مجاهد بزرگ و دلیر ایران در یکی از شبهای سرد و برفی دهکدهای دورافتاده از قرهداغ به دنیا آمد؟! حال چه تفاوتی دارد ستارخان زاده ی کدام روستا باشد؟؛ هر چند دختر سردار، پدر را زادهی «ایل میهن پرست محمدخانلو» میداند. طبیعت سرکش و قهرمان خیز قرهداغ، فرزند محبوب و مجاهد خود را در میان جای میداد و او را در میان خانوادهای پرجمعیت به سرپرستی پدری با ایمان به نام «حاج حسن» که کارش دورهگردی و فروش پارچه بود، میپرورانید.
مهاجرت ناگزیر پدر به تبریز پای ستار را به کانون مقاومت و ایستادگی در برابر زمامداران مستبد باز کرد. آن سال که تبریز در آتش قحطی و خشکسالی میسوخت(۱۳۱۶قمری)، وی به همداستانی یاران مجاهدش، درِ انبارهای غله محتکران را میگشاید و هرچه را در احتکار بود، در میان گرسنگان و فقیران تقسیم میکند. اما هنوز آتش انقلاب در وجودش شعلهور نشده بود و فرزند غیور آذربایجان در انتظار حادثه، روزگار به سر میبرد.
ستار یکبار و در سال ۱۳۱۲ به سامرا رفت. در این سفر که با بدرفتاری خادمان آستانه با زائران ایرانی روبهرو شد، به همراه چند جوان غیرتمند آذربایجانی، خدّام بدرفتار حرمین عسگرین (علیهما السلام) را تنبیه کرد و دستگیر شد؛ که با شفاعت میرزای شیرازی آزاد گردید و به ایران بازگردانیده شد. وی پس از بازگشت از سامرا به مباشرت املاک و سپس فروش اسب مشغول شد و از این راه، گذران حیات میکرد. با آغاز نهضت عدالتخواهی که به مشروطه نام یافت ، برای رهایی میهن با استبداد درمیافتد. در پی تشدید مبارزات مردمی علیه حکومت مستبد، محمدعلیشاه نیز بر دامنه خفقان و قتل افزوده و هر نوع قیام و خونخواهی را در نطفه خفه میکرد. ستارخان در این بحبوحه پرهیاهو، ستاره امیدی از افق آذربایجان بود که تابیدن گرفت و شعله های قیام ملی را که نزدیک خاموشی و سردی بود، بار دیگر شعلهور ساخت.
استبداد در برابر سردار ملی ایران آرام ننشسته بود. در پی سرکوب مشروطهخواهان در تهران و ریزش پایههای مجلس، یورش نظامیان دولتی به سمت تبریز آغاز شد. در پایتخت، بسیاری از مشروطهخواهان مدعی، با مشاهده قوای مسلح استبداد، بدون کوچکترین مقاومت، سنگر مجاهده را رها کرده، گریختند. ستارخان و سربازان فداکارش که برای اعتلای نام اسلام و استقلال ایران بهپا خاسته بودند، در نظر کارگزاران استبداد خطر جدی به شمار میآمدند. شاید اگر پایمردی و دلیری “ستار” نبود، اندک امید باقیمانده در میان مجاهدان مشروطه نیز- به ویژه پس از به توپ بستن مجلس- به ناامیدی کلی میگرایید و از مشروطه چیزی جز خاکستر باقی نمیماند. باید گفت ستارخان با مجاهدت عظیم خویش مشروطه را به ایران بازگردانید.
روزی یکی از سرکردگان قوای استبداد، به ستارخان پیشنهاد صلح به شرط تسلیم سردار و دیگر مجاهدان داد. فرزند باغیرت ایران در پاسخ چنین گفت: «ما به حکم حضرات حججالاسلام نجف اشرف میگوییم باید دولت ما مشروطه شود و خائنین دولت و اهالی ظلم در یک طرف قرار گرفتهاند و ملت با علمای نجف در یک طرف…». سردار همچنین در پاسخ به فرستاده عینالدوله مستبد چنین پیروزمندانه گفت: «این خادم کمترین ملت، به حکم واجبالاطاعهی حججالاسلام نجف اشرف که نواب امام و آقایان حقیقی و روحانی مایند، حمایتکنندهی مجلس شورای ملی تهران و انجمن مقدس ایالتی تبریز و مشروطه میباشم. الآن حکم ایشان (مراجع نجف) در بغل من است».
ستارخان در سخنرانی خود در جمع اهالی و تبریز، با اشاره به اهداف اسلامی خود در قیام علیه استبداد میگوید: «بر جمیع مؤمنین دیندار لازم، بل واجب است و تکلیفشان این است که به فتوای حضرات حججالاسلام که در غیبت امام عصر (عجلالله فرجه) نایب ایشانند، اطاعت نمایند. اگر کسی احکام ایشان را رد کند و اطاعت ننماید، به منزله این است که اطاعت امام (علیهالسلام) را ننموده است و هر کسی از اطاعت امام بیرون رود، کافر مطلق است و این خادم ملت، از فرموده حججالاسلام تجاوز نکردهام و تا یک قطره خون در بدن دارم، خواهم کوشید».مهمترین علت پیروزی پایداری سردار در برابر استبداد ، همین پایبندی وی به موازین اسلام و اصول شریعت و تأکید مداوم بر پیروی از مراجع عظام تقلید به ویژه علمای نجف بود. به حدی که مورخ دینگریزی چون احمد کسروی بدان اذعان دارد و میگوید: «اگر این فتواهای علمای نجف نبود، کمتر کسی به یاری مشروطه پرداختی. همان مجاهدان تبریز، بیشترشان پیروی از دین میداشتند و دستاویز ایشان در آن کوشش و جانفشانی، این فتواهای علمای نجف بود. ستارخان بارها این را به زبان میآورد که من حکم علمای نجف را اجرا میکنم».
وی به ائمه اهلبیت(ع) گرایش و ارادت ویژهای داشت و نام و یاد امام عصر(عج) و حضرت ابوالفضلالعباس(ع) پیوسته بر زبانش جاری بود. این سردار دلاور در پاسخ به فرستاده عینالدوله مستبد در بخشی از مبارزات سخت تبریز گفت: «من با این جمع قلیل که دست از جان شستهاند، دفاع خواهیم کرد و انشاءالله از فضل خداوندی و توجه امام زمان(عج) دمار از روزگار ظلم مستبدین در خواهیم آورد و تا اجرای شریعت محمدی صلوات الله علیه و احکام حججالاسلام، دست [از مبارزه] نخواهیم کشید…».
آنگاه که کنسول روس در دیدار با ستارخان- که عرصه بر او تنگ شده بود- گفت: به باقرخان یک بیرق [پرچم] روس دادم و او در امان دولت روس است؛ یکی را هم به تو که جوان دلیری هستی میدهم تا در امان روس باشی». در این هنگام سردار ملی پاسخ داد: «من در زیر بیرق ابوالفضل العباس و بیرق ایرانم. بیرق شما به من لازم نیست و من ابداً تابع ظلم و استبداد نخواهم شد و امروز به فضل خداوند، بیرق اسلام و ابوالفضل العباس علیهالسلام در دست گرفته و همه بیرقهایی که مستبدین در شهر زدهاند، قلم خواهم کرد… ابداً ملت ایران از حقوق مشروعه خود دست نخواهند کشید». وی این گفت و همه پرچمهای روس را از منازل اطراف کند و بلافاصله دستور داد که پرچمی مزین به نام امام زمان(عج) بر بام خانه خود و سربازان فداکارش نصب کنند. «جناب سردار امروز صبح، از اعتقادی که دارند بیرقی را به اسم صاحبالعصر(عج) درست کرده، دادند در انجمن مقدس ایالتی نصب کنند. صحن انجمن مملو بود از اهالی که برای بیرق زدن شادمانی مینمودند. در این حین جناب آخوند ملاغفار چرندابی از مصائب حضرت ابوالفضل(ع) روضه خواندند و بیست تن از مجاهدان به فرموده ستارخان، مستحفظ [و مراقب] بیرق شدند».