خانه / مقالات / سیاست رضاشاه در آذربایجان

سیاست رضاشاه در آذربایجان

رضاشاه با نظر خوبی به استان آذربایجان نگاه نمی‌کرد. او همچنان‌ که از استان‌های جنوبی کشور مانند فارس و خوزستان و کرمان بیزار بود از همان زاویه دید نیز به آذربایجان نگاه می‌کرد. نوع نگاه رضاشاه به آذربایجان، ممکن است به دلایل زیر باشد:

در فاصله سال‌های ۱۲۸۸-۱۲۹۷ شمسی، آذربایجان زیر سلطه روس‌ها قرار داشت و رضاشاه در روزگار قزاقی خود در آذربایجان با بلشویک‌ها جنگید و شکست خورد و با فرار به گذرگاه‌های بسیار سرد و پوشیده از برف کوهستانی به طور شرم‌آوری عقب‌نشینی کرد؛ مبارزه با بخش کردنشین آذربایجان غربی توسط اسماعیل‌خان سمیتقو که رضاشاه برای هموار کردن راه قدرت سلطنت باید او را از سر راه خود برمی‌داشت. از سوی دیگر احساس بی‌عدالتی دولت مرکزی به مردم آذربایجان؛ اختلافات زبانی [با قبول این ذهنیت عوامانه و ناصحیح که مردم آذربایجان از اقوام ترک هستند] نیز برای برافروختن آتش تجزیه‌طلب مورد استفاده فرقه دمکرات آذربایجان قرار گرفت.

زبان ترکی آذری، به‌عنوان یک زبان رسمی از سوی دولت مرکزی ممنوع اعلام شده بود و همین عامل به عنوان یک بهانه به دست فرقه دمکرات افتاد تا بتواند با طرح شعارهای عوام‌فریبانه و طرح زبان مادری، احساسات بخشی از طبقات اجتماعی مردم را تحریک نماید و زمینه را برای تبلیغ اندیشه‌های کمونیستی و مارکسیستی فرقه دمکرات و حزب توده فراهم نماید.

از نکات جالب توجه در تبلیغات فرقه دمکرات آذربایجان مبنی بر ایجاد آذربایجان مستقل، مسئله ترک بودن، بیش از حد مورد اهمیت قرار نگرفت زیرا دولت شوروی مایل نبود که روحیه‌ گستاخ و تعصب نژادی ترکیه را برانگیزاند. زیرا موضوع پان‌ترکیسم در مجموع خوشایند دولت شوروی نبود و سران فرقه دمکرات صرف‌نظر از خواسته‌های خود و مخالفتشان با دولت مرکزی نمی‌خواستند از شعارهایی استفاده کنند که‌ امکان داشت آنان را از لحاظ سیاسی به دولت ترکیه مربوط سازد.

خط‌مشی رضاشاه در باب ایالات و ولایات که به توصیف یکی از مورخان، «کریه‌ترین» بخش از حکمفرمایی اوست (Joseph, 1960, p. 80) به تلخی و نفرت فوق‌العاده‌ای منجر شد. رضاشاه در خلال تثبیت موقعیت خویش با بروز شورش‌های متعددی در دیگر نقاط کشور و از جمله دو شورش در آذربایجان و خراسان مواجه شد. ولی این حرکت‌ها شورش‌هایی محدود و زودگذر بودند که در برابر نیروهای نظامی برتر رضاشاه تاب مقاومت نیاوردند و به سرعت سرکوب شدند.

اقتدار نهایی رضاشاه، نقطه پایانی بود بر ایران کهن: «بازار بزرگی» متشکل از دالان‌های بی‌حساب و کتاب قدرت و ائتلاف‌های زودگذر سیاسی رضاشاه درصدد برآمد تا با تأسیس یک قشون نیرومند، اقتدار تهران را بر دیگر نقاط کشور به رخ بکشد. وی خواهان یک دولت متمرکز بود ولی در قید مشارکت و همراهی عمومی نبود.

سیاست رضاشاه در استان‌های کشور که فاقد هرگونه خودگرانی محلی بود، موضع تحقیرآمیز شاه به اقلیت‌های زبانی و خط‌مشی‌های ضددینی او به‌عنوان عوامل خاص در تشدید نارضایتی محلی مورد اشاره قرار گرفته است. چنین عنوان شده است که آذربایجان به خاطر عدم توجه شاه به مردم، تحت فشار و تضییق قرار داشته است

(Katouzian, pp. 128-150; Abrahamian, pp. 164-163).

ولی نشانه‌هایی دالّ بر وجود یک ارتباط واقعی میان وجوه بروز نارضایتی در آذربایجان دوران رضاشاه و دوره‌ بعدی آن نمی‌توان ملاحظه کرد. طرح این موضوع که ممکن است چنین ارتباطی وجود داشته است چشم‌پوشی بر تمام شواهد موجود از وطن‌پرستی آذربایجانی‌ها و مشارکت منطقه در روند توسعه ایران است.

تردیدی نیست که نارضایتی محلی وجود داشت ولی در حدی نبود که موجب خواسته‌های افراطی بعد از شهریور ۱۳۲۰ گردد. بیزاری از رضاشاه را نباید با بیزاری از ایران اشتباه کرد. در نهایت با تجزیه و تحلیل وضعیت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی برخی از استان‌های مهم دیگر ایران از جمله خراسان، فارس و حتی گیلان در دوره رضاشاه و از سیاست‌های تبعیض و سرکوبگرانه او در مقابل مخالفان محلی و منطقه‌ای‌اش، مثل سیاستی که در مواجهه با میرزا کوچک‌خان جنگلی و ایل‌های استان فارس به کار بست، می‌توان نتیجه گرفت که سیاست‌های تبعیضی رضاشاه مختص آذربایجان نبوده و مباحث طرح‌شده توسط فرقه دمکرات آذربایجان در این خصوص برای بزرگ‌نمایی همراه با تبلیغات عوام‌فریبانه، هدفی جز این نداشته است که به مردم ساکن آذربایجان این نظرشان را تلقین کنند که آنها هویت مستقلی از ملت ایران دارند و سیاست‌های تبعیض رضاشاه نیز به خاطر همین تفاوت‌ها صورت گرفته است.

سال ۱۳۲۴ این ابزار عوام‌فریبانه یکی از سیاست‌‌های رهبران فرقه دمکرات آذربایجان بود که با توجه به کم‌اطلاعی یا بی‌اطلاعی اکثر مردم عوام روستایی و بی‌سواد، از وضعیت موجود در سایر استان‌های کشور تا حد زیادی کارساز بود.

نارضایتی شدید مردم از سیاست‌های رضاشاه نتوانست جداکننده‌ پیوندهای تاریخی و فرهنگی یک ملت باشد تا اینکه در گام بعدی «پیشه‌وری» ناگهان کشف کرد! که آذربایجان سرنوشت تاریخی خود را داشته است. مانیفیست او به خصوص، روی زبان انحصاری تأکید می‌کرد،‌اما برای یافتن جنبه‌های دیگر، مانند تاریخ و فرهنگ انحصاری برای آذربایجان مشکل بزرگی در پیش رو داشت.

پیشه‌وری تقاضای استقلال نکرد،‌ اما مانیفیست او خواستار خودمختاری محلی و داشتن نمایندگان بیشتر در مجلس بود. مسلماً چون آذربایجانی‌ها، بنابه گفته پیشه‌وری، مردمی متمایز از ایرانی‌ها بودند یک حزب کمونیست جداگانه نیز لازم داشتند (کاتم، ۱۳۷۱: ۱۸۹).

درباره‌ی روابط عمومی موسسه تاریخ و فرهنگ دیار کهن

همچنین ببینید

پیشه‌وری صدر فرقه

سید جعفر جوادزاده خلخالی (پیشه‌وری) فرزند جواد در سال ۱۲۷۲ شمسی در قریه زیوه (زاویه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *