موسی کاظم زاده (۱)؛ دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تبریز، باشگاه پژوهشگران جوان و نخبگان، تبریز، ایران.
اکبر کاظم زاده(۲)؛ کارشناش ارشد تاریخ ایران دوره اسلامی دانشگاه تبریز
پست الکترونیکی (۲۸۲۲mk@gmail.com)
تلفن تماس: ۰۹۱۴۴۰۵۰۳۷۹
چکیده:
جنبش مشروطیت بدون شک از رویدادهای مهم و تأثیرگذار و به سخن دیگر نقطه عطف تاریخ تحولات ایران محسوب میشود. از این رو، بررسی نقش علما، روشنفکران، مجاهدان و مردم در زمینه سازی و ظهور این نهضت در ابعاد مختلف فکری، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی برای عبرت گرفتن از داستان های واقعی تاریخ کهن ضروری به نظر می رسد.
از طرف دیگر، بررسی اندیشه های علما، رهبران و مجاهدان این نهضت از جنبه های مختلف، یکی از وظایف اصلی و اساسی کسانی است که به نوعی وامدار این جنبش بوده و هستند. بدون شک و به یقین در سلسله رهبران و مجاهدان جنبش مشروطیت، ستارخان، سردار ملی جایگاه ویژهای در تاریخ جهان معاصر دارد، بنابراین، ستارخان، مجاهدی درد آشنا و واقف به مسایل انسانی، اجتماعی، جامعه شناسی و مقتضیات زمان خویش که دیدگاه هاى جامعه شناختى و اندیشههاىاجتماعى، فرهنگی و سیاسی وی که نشات گرفته از هویّت دینی، اعتقادی و ائمه معصومین علیه السلام و بویژه طبقات محروم جامعه و طرد فرهنگ اشرافی گرایی و از آن جمله، ادامه دهنده راه و اندیشه مسیر عملی علما و فقهای دینی است، بدینسان، اگر ستارخان را از جهت نقش اصلی و تعیین کنندگی که در هدایت مردم تبریز و مدیریت نظامی وی در مقاومت منطقه آذربایجان، ایفا کرده اند، مورد بررسی قرار دهیم، یکی از اصلیترین تلاشهای وی ایجاد وحدت و همدلی برای جلوگیری از تفرقه ملت ایران و به ویژه مبارزه علیه استبداد بوده است.
بنا بر این در این مقاله ضمن بررسی کلیات شکل گیری تاریخ نهضت مشروطه، طرح مساله، اهمیت و ضرورت پرداختن به این مسئله، در نهایت به گزیده مهمترین موضوعات، دیدگاه ها و اندیشههای انسانی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ستارخان که عمدهترین مسائلاجتماعى و سیاسی عصر جدید، از جمله مسایلی همچون وحدت، دفاع از مشروطیت و حقوق ملت ایران، اعتماد به پروردگار متعال، توسل به ائمه معصومین علیهم السلام، روحانیون و علما، مسلمانان و امت اسلام، تبلیغات، تفرقه، محرومین و مستضعفین، آزادی، جوانان، اصالت فرد و جامعه و … پرداخته می شود.
از این رو، هدف اصلی این مقاله، پرداختن به برخی افکار و اندیشه ستارخان در حوزه های مختلفی چون علوم انسانی، اجتماعی، سیاسی و مدیریت نظامی است.
با این حال، روش تحقیق و بررسى این مقاله، مطالعه کتابخانهاى و اسنادى است، بنابراین منبع اصلى این تحقیق، سخنرانی ها، پیام ها، آثار و نوشتههای گوناگون در مورد ستارخان است که با توجه به مزایای روش تحلیل محتوا در این نوع پژوهش از روش کیفی این تکنیک استفاده شده است.
واژگان کلیدی: مجاهدان آذربایجان، ستارخان، سردار ملی، نهضت مشروطه، مشروطیت
مقدمه، بیان مسئله و اهمیّت موضوع:
واقعیت آن است که،«در عرصه اندیشههاىاجتماعى و جامعه شناختى، با اندیشمندان و متفکران برجستهاى روبه رو هستیم که شناخت زوایاى فکرى آنان براى جوامع و علىالخصوص براى علم جامعهشناسى در این دیار ضرورت تامى دارد.» ( توسلى، ۱۳۶۹: ۳۶).
از این رو، اندیشه اجتماعی متفکران مسلمان بر اساس مبادی اندیشه اسلامی طراحی شده است و در نتیجه الزامات فکری و اجتماعی نیز در پی دارد. محوریت انسان اصلی ترین ویژگی این نوع تفکر است. بدین لحاظ، اندیشه اجتماعی اسلامی بیشتر انسان مدار است تا جامعه مدار یا تاریخ مدار. از این رو، شناسایی اندیشه اتجتماعی اسلامی باید از بحث در مورد انسان ( ایده آل و عقلی و عرفانی) شروع شده و به جامعه انسانی و کمال گرا ختم شود ( آزاد ارمکی، ۱۳۸۶: ۱۲۸).
با توجه به این مباحث به نظر می آید، نیاز جامعه به آشنایی با آراء و نظرات متفکران مسلمان دارای اهمیت می باشد. تفکر اجتماعی در طول حیات انسان به صورت های گوناگون وجود داشته و در هر دوره ای به نامی خوانده شده و به رنگی در آمده است. گاهی علم سیاست و زمانی علم الاجتماع و یا فلسفه اجتماعی و یا فیزیک اجتماعی و امروز جامعه شناسی نامیده شده است. ولی در هر حال علمای این علم به دنبال شناخت حیات اجتماعی بشر بوده اند ( همان: ۹).
بدون شک هنگامی که از این موضع به فواید اندیشه اجتماعی مسلمانان می پردازیم. یکی از برجسته ترین فواید مطرح شدن اندیشه اجتماعی مسلمانان بر مبنای ارزش ها و اعتقادات اسلامی این است که می تواند معرفت بشری را به طور قابل توجهی گسترش دهد ( همان: ۵۸- ۵۷).
در این میان؛ برخی اندیشهها و دیدگاهها با اینکه در مقطعی از تاریخ مطرح شده است، ولی گسترهاش از مرز زمان، مکان و تاریخ فراتر میرود و اعتبار و ارزش آن فرازمانی و فراتاریخی است و در طول اعصار و قرنها، اعتبار خود را حفظ میکند. از آن جمله، اندیشه و سیره عملی ستارخان است که اندیشهها و دیدگاههای وی مرز زمان و مکان را درنوردیده و همیشه و در همه حال در ذهن همه میان طبقات مختلف مردم و به خصوص طبقات محروم جامعه مانده است. این اندیشهها حکایت از آن دارند که ستارخان به جنبههای مختلف زندگی مردم در آن دوره و زمان واقف بود و با برخورداری از صفات و ویژگیهای لوطی گری، جوانمردی، بخشندگی، آزادگی و … منشأ تأثیرهای شگرفی در نقش مردم تبریز در استعمارستیزی در نهضت مشروطه شدند.
به سخن دیگر اینکه؛ ستارخان تابناک ترین ستاره جنبش مشروطه و بزرگترین قهرمان ملی ایران، چنان که باید و شاید شناخته نشده است. گرچه مطالب نسبتا زیادی در کتابها و مجلات و نشریه های مختلف، درباره او به رشته تحریر کشیده شده است؛ ولی شرح حال مستقل و موجز و در عین حال جامعی که بتواند، نشیب و فراز زندگی این ابر مرد را نشان دهد، تاکنون نگارش نیافته است. نوشته های کسروی و اسمعیل امیر خیزی و حاجی محمد ویجویه و طاهر زاده بهزاد، با آن که حاوی اطلاعات دست اول و ارزنده ای در این مورد است، ولی آن نوشته ها، بیشتر حکم گزارش کارها و ثبت وقایع زندگی سردار ملی را دارند و از لحاظ تجزیه و تحلیل علمی دارای نارسائی ها و کمبودهایی هستند. غیر از آثار قلمی نامبردگان که در حقیقت منبع اصلی نگارش این «شبه بیوگرافی» می باشند، نوشته های دیگران هم که هر یک روشنگر گوشه هایی از زندگی گُرد آزادی ایران و نشان دهنده حقایقی از اوضاع اقتصادی و اجتماعی و سیاسی این دوره به شمار می رود (رئیس نیا، ناهید، ۲۵۳۵: ۳-۴).
بنا بر این در این مقاله ضمن بررسی زندگینامه ستارخان در قبل و بعد از انقلاب مشروطه، به ارتباط وی با علما و مرجعیت شیعه، باورهای دینی و مذهبی، باورهای ملی و میهنی ستارخان، مبارزات ضد بیگانه و مبارزات ضد استبدادی سردار ملی ایران در دوره مشروطه، نقش وی در اتحاد و همبستگی ملی، احیای انقلاب مشروطه و …. پرداخته می شود.
پایگاه و اندیشه اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و… مجاهدان:
درباره پایگاه اجتماعی مجاهدان آگاهی جامعی در دست نیست. در این جا برای کسب آگاهی نسبی از موقعیت اجتماعی آنها، بر گونه ای آمار تقریبی تکیه می کنیم. به این ترتیب که از بین منابع مختلف۱۰۰ مجاهد را بر می گزینیم، که نام و شغل شان را می دانیم. ۹ تن از آنها دلال اسب، نوکر شخصی، میراب، راهدار گمرک، قاچاقچی، راهزن، باربر، شاگرد مغازه، و نوازنده (مطرب)بودند. در هر یک از شغل های فراش حکومتی، بنایی، زمینداری کوچک، تجارت خرد دو نفر قرار می گرفتند. ۳ نفر باغبان یا اجاره دار باغ بودند. ۴ نفر به ملایی یا مکتبداری اشتغال داشتند. ۶ نفر روستایی بودند. ۱۲ نفر تاجر یا تاجرزاده بودند. ۵۸ نفر را می توان دکاندار متوسط و کوچک و پیشه ور شمرد. اینان مشتمل بودند بر: نانوا و شاطر، علاف، آهک پز، نجار، حراجچی، فشنکچی، قصاب، خیاط، نقاش، قند فروش، قهوه چی، بزاز، سبزی فروش، دباغ، آهنگر، کفاش، کلاهدوز، حلاج، سراج و پینه دوز. (یزدانی،۱۳۸۸: ۸۴).
در بررسی خاستگاه اجتماعی این مجاهدان دو مطلب را در نظر بگیرییم. یکی، موقعیت خانوادگی این افراد، برای نمونه، ستارخان هنگامی که به مجاهدان پیوست، دشتگیر (دلال اسب) بود. اما پدر او کاسب بود، یکی از برادرانش به زراعت و کسب اشتغال داشت، دیگری کفش دوزی می کرد. دوم، تعویض مشاغل این افراد. چنان که ستارخان و باقرخان، هر دو، حرفه های گوناگونی را آزموده بودند. این امر به هنگام بحران اقتصادی و فشار مالی متداول بود. هر دو مطلبی که گفته شد، گویای این واقعیت است که بسیاری از مجاهدان، جدا از حرفه خود، با دکانداران و پیشه وران مرتبط بودند. به این ترتیب می توان گفت که بیشترین تعداد مجاهدان از میان همین گروه ها می آمدند (یزدانی،۱۳۸۸: ۸۴-۸۵).
چند بازرگان و بازرگان زاده به نیروی مسلح ملی پیوستند. اما اعضای این طبقه اجتماعی رغبت چندانی نشان نمی دادند که در نبرد مسلحانه شرکت بجویند. معدودی روستایی نیز در بین مجاهدان بودند. یکی از آنها جزوه توپچیان ارک بود و از ستارخان لقب ایلدرم (درخش) گرفت. (کسروی، ۱۳۵۴ :۷۱۱ و یزدانی،۱۳۸۸: ۸۵). اما خیای زود از این زارعان روستایی یا دهقان واقعی نبودند. بلکه در محله های حاشیه شهر زندگی می کردند. این محله ها- حکم آباد، آخونی و خطیب- در کنار دشت و بیابان پیرامون تبریز قرار داشتند. تعدادی از ساکنان این کوی ها در باغ ها یا حوالی شهر به باغداری و زراعت می پرداختند. برخی از این دست افراد به مجاهدان پیوستند. بنابراین می توان گفت که نیروی مجاهد اساسا پدیده ای شهری بود و اکثر اعضایش را کاسب های جزء، دکانداران کوچک، پیشه وران و افراد خرده پای شهری تشکیل می دادند (یزدانی،۱۳۸۸: ۸۵).
وضع کارگران کارگاه ها نیز در خور بررسی است. میدانیم که در تبریز کارگاه های نسبتا بزرگ قالی بافی و چرم سازی برپا بود. و هزاران نفر در آنها کار می کردند. اما این کارگران در مبارزه مسلحانه سهم چندانی نداشتند. البته یک دلیل عمده این بود که کارگران کارگاه ها معمولا کودکان خردسالی بودند که نمی توانستند تفنگ به دوش بگیرند. هر چند برخی از کارگران به مجاهدان پیوستند که نمی توانستند، تفنگ به دوش بگیرند. هر چند برخی از کارگران به مجاهدان پیوستند، اما وزن و اعتباری در مبارزه مسلحانه نیافتند. در بین مجاهدان سرشناس و سرکردگان به نام حتی یک کارگر دیده نمی شد (یزدانی،۱۳۸۸ : ۸۵-۸۶).
در عین حال گزارش هایی وجود دارد که نشان می دهد گروه هایی از زنان برخلاف راه و روش متعارف رفتار کردند. ناظران بیگانه می گویند که دسته ای از زنان محافظ یکی از سنگرهای شهری بودند (پاولویچف ، تریا، ایرانسکی، …، ۱۳۵۷: ۵۵ و یزدانی،۱۳۸۸: ۸۶). احتمالا دختران و زنانی هم لباس مردانه می پوشیدند و در جنگ شرکت می کردند (روزنامه انجمن، (۱۷ صفر ۱۳۲۷)، ص۳ و یزدانی،۱۳۸۸: ۸۶). جسد زنان جنگجو در محله های امیرخیز و خیابان پیدا شده بود و چند زن نیز در یکی از سنگرها جان باخته بودند. با وجود این گزارش های پراکنده، سنت های نیرومند اجتماعی و نگرش جامعه نسبت به جایگاه زنان، اجازه نمی داد که آنها به طور وسیع در زمره مجاهدان درآیند یا به صحنه های نبرد پا بگذارند (روزنامه انجمن، همان؛ پاولویچ، همان و یزدانی،۱۳۸۸ : ۸۶).
از این رو؛ یکی از ویژگی های نبرد تبریز، حضور چشمگیر لوطیان در صف مجاهدان بود. بسیاری از فرماندهان و سرمجاهدان پیشینه لوطی گری داشتند. از آن زمره بودند، ستارخان، باقرخان، حسین خان باغبان، مشهدی عمو اوغلی، چاپق محمدف میرعبدالحسین خازن، یوسف هکماواری، مشهدی عباس علی و مشهدی محمد صادق خان. حتی دو مجاهد سرشناس غیر بومی، یار محمد خان و حسین خان کرمانشاهی، از لوطیان شهر خود بودند (یزدانی،۱۳۸۸: ۸۶).
زندگینامه ستارخان:
ستارخان دلاور آذربایجان، مظهر مردانگی و نمایانگر غیرت آذربایجان در سال ۱۲۸۴ه.ق؛ در «قره داغ آذربایجان» دیده به جهان گشود، و پس از مبارزات و مردانگی های فراوان در راه استقرار مشروطیت و رهبری مشروطه خواهان دلاور تبریزی در سن ۴۸ سالگی در عصر روز سه شنبه ۲۸ ذیحجه الحرام سال ۱۳۳۲ه.ق، به رحمت ایزدی پیوست و پیکرش در کنار مزار حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد (امیر خیزی، ۲۵۳۶: ۶۶۷-۶۶۸ ).
با این وصف، هنوز محل تولد ستار (ستارخان)، بطور دقیق معین نشده است. به احتمال قریب به یقین او در محال «گورمه دوز»؛ قره داغ از مادر زاده شده است. درباره نام دهکده ای از قره داغ که برای اولین بار صدای گریه ستار نوزاد در آن پیچید، رای قطعی نمی توان صادر کرد. به سخن دیگر اینکه، یکی تولد او را در دهکده سوچولی، دیگری در ماسکاران یا جانلو، آن دیگری در خود اهر می داند، حتی در موردی، وی را از ایل محمد خانلو(ن –همدانی نامی که سرگذشت ستارخان را، ا زقول دختر وی به صورت داستان در آورده و آن را در اطلاعات بانوان طی چند شماره (سال ۱۳۴۵) چاپ زده است؛ ستارخان را از ایل محمد خانلو می داند). ولی آن چه که همه کس در آن اتفاق نظر دارند، این است که ستار در قره داغ، قدم به عرصه هستی گذاشته، در آن جا نشو و نما یافته، دوران کودکی و نوجوانی خود را در آن دیار به سر آورده است. تاریخ هم از او با نام ستارخان یاد می کند. چنان که او همیشه خود را، با نام ستار قره داغی معرفی می کرد (امیر خیزی، ۲۵۳۶: ۱ و رئیس نیا، ناهید، ۲۵۳۵: ۷).
پدرش پارچه فروشی داشت، دوره گرد بود. هنگامی که ستار نوجوانی بیش نبود، برادر بزرگش اسماعیل به جرم پناه دادن به راهزنان ایرانی- قفقازی دستگیر شد و دژخیم حکومتی سر از تنش جدا کرد. خود ستار از هفده، هیجده سالگی با ماموران حکومتی به زدوخورد پرداخت. به علت ارتکاب جرائمی از این دست، دو سال در زندان نارین قلعه اردبیل محبوس ماند. هنگامی که اندکی آرامش یافت، قراسوران (محافظ مسلح) راه های خوی و سلماس و مرند شد. مدتی در زمره تفنگداران مظفرالدین میرزا در آمد. سرانجام شغل دلالی اسب (دشتگیری) پیشه کرد، خانواده ای تشکیل داد و زندگیش تا حدودی سر و سامان گرفت. او را از لوطیان و جوان مردان خوش نام تبریز و حامی ضعیفان و مظلومان می شناختند (امیرخیزی، ۲۵۳۶ : ۲-۲۱ و یزدانی،۱۳۸۸: ۸۷). و بسیار مودب و آراسته به خصوصیات پهلوانی می دانستند (افشار، (به کوشش)، ۱۳۴۹، ج۱: ۳۱۹ و یزدانی،۱۳۸۸: ۸۷).
ستارخان پدر ملت:
رهبر بی چون و چرای مجاهدان ستارخان بود. ستارخان در اوایل دوره مشروطه از مجاهدان کناره گرفت. ولی پس از مدتی کوتاه به آنان پیوست. در روزهای درگیری مسلحانه بین دوچی ها و مجاهدان (ذیحجه ۱۳۲۵ق/ دی ۱۲۸۶ش)، در میان مشروطه خواهان خوش درخشید( فتحی، ۱۳۵۵: ۲۲۹ و یزدانی،۱۳۸۸: ۸۷-۸۸). سپس که نظمیه زیر نظر اجلال الملک تشکیل شد، ستارخان به عضویت این اداره درآمد و سرکرده ده سوار شد. دوره دوم جنگ تبریز که آغاز شد، فرماندهی او بر مجاهدان رسمیت یافت (یزدانی،۱۳۸۸: ۸۸).
منصب فرماندهی را هیچ شخص یا سازمان یا نهادی به ستارخان نسپرد. سرسختی او در برابر نیروهای دولتی و رفتار بی باکانه اش در خواباندن پرچم های سفید، وی را در چنان مقامی قرار داد. در عین حال ستارخان از صفاتی برخوردار بود که دیگران را به فرمان برداری از خود وا می داشت (یزدانی،۱۳۸۸ :۸۸). آنژینور قدرت فرماندهی او را در ایران بی همتا می دانست (آنزینور، «گزارش»، بررسی های تاریخی ایران: ۸۴ و یزدانی،۱۳۸۸: ۸۸). ستارخان از شجاعت بهره فراوان داشت. به شهادت آشنایانش ترس را نمی شناخت. در مقاطع حساس خونسردی و با قوت قلب رفتار می کرد (امیرخیزی، ۱۳۳۹: ۱۷۵-۱۷۶، ۲۷۱-۲۷۲؛ طاهرزاده بهزاد، ۱۳۶۳: ۲۱۷-۲۱۸، ۴۴۷ و یزدانی،۱۳۸۸: ۸۸).
اما ستارخان از حد فرمانده نظامی مشروطه خواهان تبریز فراتر رفت. او مظهر مبارزه با حکومت خودکامه و نماد آزادی خواهی ایرانیان شد. عکس های وی را در پایتخت استبداد زده پنهانی می فروختند(هارتویگ، ۲۵ سپتامبر ۱۹۰۸م،کتاب نارنجی، ج۲، ص۸ و یزدانی،۱۳۸۸، ۸۹). و او را «پدر ملت» می شناختند (تفرشی حسینی، ۱۳۵۱: ۱۵۶ و یزدانی،۱۳۸۸، ۸۹). آوازه او از مرزهای کشور گذشت. قبایل ترک قفقاز او را قهرمان می دانستند. (نیکلسن به گری، ش ۳۲۰، ۱۸ نوامبر ۱۹۰۸م، کتاب آبی، ج۱، ص۳۲۸ و یزدانی،۱۳۸۸: ۸۹). مراکشی ها سرودهایی در ستایش او می خواندند (امیرخیزی، ۱۳۳۹ :۳۹۷ و یزدانی،۱۳۸۸: ۸۹). به این ترتیب، ستارخان قهرمان ملی مشروطه شناخته شد و در میان هبران جنبش آزادی خواهی به محبوبیتی بی مانند دست یافت. (یزدانی،۱۳۸۸: ۹۰).
به دلیل ارزشمندی و جان فشانی ستارخان و باقرخان، انجمن ایالتی در جشن سوم شعبان ۱۳۲۶ (هشتم شهریور ۱۲۸۷)، لقب «سردار ملی» را به ستارخان و «سالار ملی» را به باقرخان اعطا کرد. (جورابچی، ۱۳۶۳، ۱۴-۱۵؛ یزدانی،۱۳۸۸، ۹۱).
مراحل زندگی و فکری سردار ملی ایران:
ستارخان مردی بود ظاهر الصلاح و با تقوی و نان از دست رنج خود می خورد و در کار خود مهارت داشت. از تبریز و گاهی از اهر جنس می خرید و در قره داغ در میان ایل محمد خانلو و دهستان های حسن آباد و میشه پاره و خدا آفرین و منجوان به فروش می رساند، و به عبات دیگر بزاز بیرون سیار بود و اغلب اوقات در قریه جانلو اقامت می کرد (امیر خیزی، ۲۵۳۶: ۱).
بر این اساس، حاجی حسن؛ پدر ستار دو بار تاهل اختیار کرده بود. زن اولش معلوم نیست که از کدام قریه قره داغ بوده، یعنی گویند از ایل محمد خانلو بوده است، از وی یک پسر بنام اسمعیل و دو دختر داشت، و زن دومش ام گلثوم از قریه بیشک، دختر حاجی میرزا عباسعلی بود که از وی سه پسر و دختر داشت، و نام پسرانش به ترتیب، غفار، ستار و عظیم بود (همان: ۲).
بدینسان، برای ما کاملا معلوم نیست، که خانواده ستار در چه تاریخی ارسباران را ترک گفت و در تبریز سکونت گزید. گویا بعد از مرگ اسمعیل( برادر ستار که در حدود سال ۱۳۰۳ ه.ق، به دستور ولیعهد مظفرالدین میرزا کشته می شود)، بود که حاج حسن، (پدر ستار) دیگر نتوانست در قره داغ به کسب و کار پردازد و به تبریز مهاجرت کرد. آن چه تردید ناپذیر است، ستار در حدود ۱۷ سالگی در تبریز بود. چه در این دوره داستانی اتفاق افتاده و نام ستار قره داغی را بر سر زبان ها انداخته است (امیر خیزی، ۲۵۳۶: ۶ و رئیس نیا، ناهید، ۲۵۳۵ :۹).
از این رو؛ روزی بین آدم های میرزا مصطفی از خوانین حسن آباد، که یکی از دوستان پدر ستار بود، و قاطر چیان ولیعهد، زد و خوردی رخ می دهد، و یکی از قاطرچیان به دست صمدخان پسرمیرزا مصطفی کشته می شود. میرزا مصطفی صمدخان را به همراه برادر دیگرش احمدخان روانه تبریز می کند و آنها پیش پدر ستار می آیند. حاج حسن آنها را به همراه ستار به یکی از باغ های کنار شهر می فرستد و وسایل راحتی آنها را فراهم می نماید. قاطرچیان که چگونگی امر دستگیرشان می شود، باغ را در محاصره می گیرند. زد و خورد شدیدی در می گیرد. صمد و احمد و ستار در خانه باغ پناه جسته، دلیرانه مقاومت می کنند و هر سه تن آنها را که زخمی بودند دستگیر کرده، کشان کشان به عالی قاپو می برند. ستار را که از پایش تیر خورده بود و نمی توانست راه برود به پشت حمالی سوار کرده بودند. آن دو برادر کشته می شوند، ولی با پا در میانی خیرخواهانه عده ای از دوستان حاج حسن که روا نمی دانستند، او را دیگر بار در پای پیری داغدار مرگ پسر ببینند، ستار جوان را از مرگ حتمی نجات می دهند (امیر خیزی، ۲۵۳۶ :۷-۸-۹-۱۰-۱۱ و رئیس نیا، ناهید، ۲۵۳۵: ۱۰).
از سوی دیگر، در شهر اردبیل قلعه ای بود، به نام نارین قلعه که مقصرین مهم را در آنجا محبوس می کردند. ستارخان بنا به قول خود قریب دو سال در این قلعه محبوس بود و در نهایت سختی روزگار می گذراند و کسی از چگونگی حال وی خبر نداشت. ستارخان می گفت چند ماهی در نارین قلعه برای من خیلی سخت می گرفتند و مجاز نبودم با هیچ یک از محبوسین ملاقات کنم، بعد به تدریج قدری در پاره ای موارد مسامحت می کردند و اجازه می دادند که با محبوسین دیگر ملاقات و صحبت کنم. ستار قره داغی چون به شفاعت حاجی میرزا جواد مجتهد از حبس آزاد شد، رنج فراوانی که در حبس دیده بود بر کینه و انتقام جوئیش افزود و مصمم شد که هر قدر بتواند و از دستش برآید با دولتیان ضدیت کند و به مخالفت ایشان برخیزد ولی وسیله ائی نداشت که بدان واسطه به مقصود خود نایل گردد. ولی رعایت طریق فتوت و مروت نیک می کوشید و نسبت به فقرا و ضعفا تا آن جا که می توانست از دستگیری خودداری نمی نمود؛ و چند بار گرفتار و زندانی شد و در کار خود حیران بود، نمی دانست که با چه وسیله ائی می تواند؛ قدم به سوی مطلوب خود بردارد تا آن که بخت بلندش به سوی مرد دلیری رهنمائی کرد که به شجاعت و فتوت معروف بود، آن شخص مرحوم میرزا حسین خان یکانی بود و بواسطه وی با رضا قلی خان سرتیپ نیز آشنائی پیدا کرد. مشارالیه فرزند، زال خان مذکور بود که در دست کرم کشته شد. نظر به خدماتی که خوانین یکان در جنگ های روس و ایران کرده بودند، قراسوارانی بین راه خوی و سلماس و مرند از طرف دولت به ایشان واگذار شده بود. در آن موقع ریاست قراسوارانی راه های مزبور با رضاقلیخان بود، مشارالیه، ستارخان را مامور کرد که در معیت میرزا حسین خان به محافظت راه بپردازد (امیر خیزی، ۲۵۳۶: ۱۴-۱۵).
با این وجود؛ ستار قره داغی رفته رفته در میان مردم شهرتی پیدا کرد و به دربار ولیعهد وقت مظفرالدین میرزا قاجار راه یافت و مدتی جزو تفنگداران ولیعهد بود، تا اینکه به لقب خانی ملقب گردید. پس از مدتی به علت نامعلومی عازم تهران گردید و چند ماهی در تهران بود که جزو سواران حاکم خراسان به مشهد رفت و در اندک مدتی توجه حاکم را به خود جلب کرد، روزی برای دستگیری چند تن از سواران ترکمن مامور گردید، ولی نتوانست آنان را پیدا کند، والی از این مسئله دل تنگ شده به ستارخان می گوید: مرد که آخر این ترکمان ها کجا رفتند؟ ستارخان بدون آن که ملاحظه ائی داشته باشد می گوید: مرد که زیر کلاهته. و از وی قهر کرده به تبریز مراجعت می نماید. از این تاریخ به بعد ستارخان را مشهدی ستارخان می گفتند (امیر خیزی، ۲۵۳۶: ۱۵).
از این روست که طبع بلند ستارخان او را اجازه نمی داد که روزگار خود را در ملازمت دیگران به سر برد و می خواست که در کار خود آزاد باشد یا به خدمتی مامور گردد که متضمن صلاح و نفع عموم بشود، از آنجائی که وضع حکومت آن روز را با مزاج خود منافی می دید، نمی خواست که در ادارات دولتی مستخدم بشود. در صدد آن بود که به کسب اشتغال ورزد. ستارخان از آن جایی که در اسب شناسی سررشته کامل دارد، به کار دشتگیری (دلالی اسب) مشغول می شود. در برخی موارد دیوانیان از وی استعانت می جویند. از آن جمله است داستان حاجی میرزا محمود پسر تاجر باشی: نامبرده که یکی از بازرگانان بنام تبریز بود، وقتی از سفر اروپا به تبریز بر می گشته، در نزدیکی های تبریز گرفتار راهزنان شده، هست و نیستش به غارت می رود، به تبریز که می رسد، علیه حکومت وقت بر می خیزد. حاکم به بیگلر بیگی فشار می آورد تا به هر ترتیبی که شده، راهزنان را دستگیر و مال را به صاحبش مسترد دارد. ولی بیگلربیگی که زیردست های خود را می شناخت دست به دامن ستار قره داغی می شود و ستار به فاصله دو روز اموال مسروقه را به دست آورده، به همراهی دو نفراز راهزنان، که دستگیر کرده بود، به گماشتگان بیگلر بیگی تحویل می دهد و مورد تمجید قرار می گیرد ( امیر خیزی، ۲۵۳۶ :۱۹- ۲۰-۲۱ و رئیس نیا، ناهید، ۲۵۳۵ : ۱۳-۱۴).
به طور کلی ستار تا درگیری جنبش مشروطه، در شهرهای مختلف و ممالک همجوار بوده و به کارهای مختلفی اشتغال داشته است. حتی گفته می شود ستار یکی دو سالی هم در مراکز صنعتی قفقاز کارگری کرده است (ماهنامه آذربایجان، (سال ۱۹۶۸)، شماره ۲۰، ص ۱۷۶؛ رئیس نیا، ناهید، ۲۵۳۵ : ۱۳-۱۴).
ستارخان و منش لوطی گری و مشدی گری:
در دروه هرج و مرج و یاس، هنگامی که رهبران نهضت مشروطه تمام امید خود را به شکست نیروهای سلطنتی از دست داده بودند، ستارخان با شجاعتی فوق العاده و به صورت رهبر نیرومند و وحدت بخش جنبش قد علم کرد. ستارخان چهل و چند ساله دلال اسب بود و مدتی هم در اصطبل ولیعهد در تبریز کار کرده بود. او لوطی و یاغی بیسوادی از محله شیخی نشین تبریز، یعنی امیرخیز، بود، که مامن بسیاری از تبریزیان مشروطه خواه و از جمله ثقه الاسلام مجتهد بود. قبل از انقلاب، ستارخان چندین بار با مقامات رویاروی و بارها حبس شده بود و چند سالی هم متواری و تحت تعقیب بود. یک بار هم با رحیم خان راهزن هم سلول شده بود و او را کاملا می شناخت. ستارخان در مشروطه اول به خدمت انجمن تبریز در آمد، اما آنها به دلیل سوء شهرتش او را به دشواری به جمع خود راه دادند. ستارخان و نیز باقرخان، که بنایی از محله خیابان و هم رزم ستار بود، با وساطت اسماعیل امیر خیزی (عضو انجمن تبریز) در صفوف مجاهدین پذیرفته شدند و قرار شد هر کدام ۱۰ نفر سوار مسلح حاضر کنند و امنیت انجمن و شهر را بر عهده گیرند (امیر خیزی، ۱۳۳۹ : ۱۳،۱۹،۲۸-۲۹،۳۳ و آفاری، ۱۳۷۹ :۲۸۱). در اوائل ژوئیه ۱۹۰۸م (۱۲۸۷)، با پشتیبانی مرکز غیبی و انجمن تبریز، ستارخان به رویارویی با انجمن اسلامیه برخاست. او با جسارت و بی باکی فراوان، سوار بر اسب در تبریز گشت و تمام پرچم های تسلیم را که بر فراز خانه ها نصب شده بود بر زمین انداخت. هیجان و ولوله در گرفت و صدها نفر به ارتش مقاومت او پیوستند و به دفاع از شهر ادامه دادند. سرکنسول روسیه با ستارخان دیدار کرد و به او وعده داد که اگر از ماجرا کنار بکشد پاداش بزرگی به او خواهد داد، اما ستارخان نپذیرفت (ملک زاده، ۱۹۸۴(۱۳۶۳)، ج۵ : ۱۸-۱۹ و آفاری، ۱۳۷۹ : ۲۸۱).
ستارخان به صورت فرماندهی بسیار محبوب در آمد. به خصوص در ماه های اولیه محاصره، او رهبری پر طرفدار بود که با دیگران مشورت می کرد، و روابط صمیمانه ای با اعضای سپاه خود داشت. مردم به او و هم رزمش باقرخان عنوان های افتخاری دادند. ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی گرفت (کسروی، ۱۳۶۳ :۷۳۳ و آفاری، ۱۳۷۹ : ۲۸۲).
ستارخان و ارتش انقلابی از رفتار علمای تبریز، بیش از هر کس دیگری خشمگین بود و تصمیم گرفت برای «رفع قهری نفوذ روحانیان» اجتماعی در مسجد تشکیل دهد. ستارخان اعلام کرد که خود و رزمنده گانش با شاه در جنگ نیستند، بلکه با «روحانیون محل که به شاه توصیه می کنند حکومت استبدادی را بر گرداند» مخالف اند. اما کنسول روسیه مداخله کرد و مانع تعطیلی انجمن اسلامیه شد (آفاری، ۱۳۷۹ : ۲۸۳).
اولین گروه مجاهدین مسلحی که با شنیدن خبر دشمنی محمد علی شاه، با مجلس شورای ملی و مشروطه در پشتیبانی از مشروطه و مجلس شورای ملی و بنیادهای مشروطیت به قصد تهران حرکت نمودند؛ مجاهدین تبریز به فرماندهی ستارخان «سردار ملی» و باقر خان «سالار ملی» بوده اند (اسماعیل امیر خیزی، (۱۳۶۵)، قیام آذربایجان و ستارخان، تبریز، بی جا.) و (عاقلی، ۱۳۸۰).
انجمن تبریز نیز طی تلگرافی به تهران و سایر شهرها صراحتا اعلام نمودند، که محمدعلی شاه را باید از پادشاهی عزل کرد و در اجرای این امر مهم هم باید سعی و تلاش نمود. حتی در این راستا هیات های محرمانه ای هم به سایر شهرها در راستای دعوت آنها به قیام و هماهنگی های لازم برای قیام فرستادند.
محمدعلی شاه که در دوران ولایتعهدی خود در تبریز به سر می برد؛ با روحیات مردم آذربایجان آشنا بوده و می دانست که اگر دست به اقدامی علیه مجلس شورای ملی بزند، مردم تبریز شورش و انقلاب کرده و این وضعیت به سایر نقاط نیز سرایت خواهد کرد. بنابراین قبل از حمله به مجلس شورای ملی و به توپ بستن مجلس، عده ای از افراد مزدور و خونریز خود را به تبریز فرستاد، تا اگر مردم شورش کردند آنها را سرکوب کرده و از قیام آنها جلوگیری نمایند. با درگیری عمده قوای محمدعلی شاه با نیروهای آذربایجان به رهبری ستارخان و باقرخان و مشغول شدن نیروهای محمدعلی شاه در آذربایجان، فرصتی به دست داد تا نیروهای سایر بلاد از جمله رشت، اصفهان و لرستان بدون کمترین مزاحمتی به سمت تهران حرکت نمایند و آنجا را فتح کنند. بعد از این ماجرا و پیروزی نیروهای آذربایجان بر نیروهای دولتی، ستارخان و باقرخان به نیروهای فاتح در تهران می پیوندد. بنابراین نیروها و مردم آذربایجان در این قضیه نیز نقشی اساسی ایفا نموده و توانستند با فتح تهران و فرار محمد علی شاه، مشروطیت را از خطر نجات دهند ( حیدری، ۱۳۸۱ : ۱۳۰، ۱۴۲).
صفات پسندیده و مبانى اندیشه و باورهای دینی، مذهبی، ملی و میهنی ستارخان:
شجاعت و رشادت، عزم و اراده، مهارت در فنون جنگ، مراعات احتیاط، درست قولی، حق شناسی، گذشت و اغماض، یاد دوستان، تعصب، انصاف و مروت، اعتماد به نفس، حب وطن، تدین، عقیده خاص، اعتماد به رحمت خداوند و اعتذار.
علاوه بر این، راجع به عقیده اش، این بود که راجع به گلوله اجل از ته دل معتقد بود و در این باب می گفت: «هر گلوله ای سبب قتل آدم نمی شود، گلوله اجل غیر از این گلوله هاست، و اگر کسی در خانه خود هم باشد نمی تواند خود را از گلوله اجل محفوظ بدارد.» و تا روز مرگ در روی همین عقیده ثابت و راسخ بود (امیر خیزی، ۲۵۳۶ : ۲۳).
بنا براین؛ ستارخان هرگز یاس و حرمان بر دل خود راه نمی داد، و پیوسته می گفت، من یقین دارم که نسیم فتح و ظفر بر پرچم آزادی خواهان خواهد وزید، محال است که حق مغلوب ناحق شود و جنگ را با آغوش گشاده استقبال می کرد، هر قدر کار سخت می شد و بر عده دشمنانش افزوده می گشت، ابدا خم به ابرویش نمی آورد و می گفت شیر را از یک دسته روباه چه بیمی زاید و کوه را از وزش باد چه خللی آید.
به یقین، اگر ستارخان بیرق های سفید را پایین نمی آورد مشروطه تا مدت نامعلوم رخت از ایران بیرون می برد، زیرا آن روز در تمام نقاط ایران به جز تبریز استبداد حاکم بود. مجاهدان هنرمند را نیز در نگهداری مشروطیت حق عظیمی است، اگر چه سردار شجاع بود ولی از یک دست که صدا بر نمی خواست. منتهی ستارخان سرداری بود که آنان را به خوبی اداره می کرد و هیچ وقت نمی خواست خود در خانه نشسته و مجاهدین را به جنگ فرستد، در تمام جنگ ها دوش به دوش مجاهدین، مشغول جنگ بود و مجاهدین هم او را نسبت به حسن رفتاری که داشت از جان و دل دوست می داشتند و ستارخان همیشه می گفت: «من از دولت این مجاهدین و سر و پا برهنگان سردار ملی شدم و اگر بنده بگویم که رشادت آن روزی ستارخان مشروطه از دست رفته را باز آورد سخن از روی حقیقت گفته ام و ادعائی بی جا نکرده ام (امیر خیزی، ۲۵۳۶ : ۱۴۳-۱۴۴).
آغاز حیات انقلابی و مبارزات ضد استبدادی ستارخان در دوره مشروطه:
نهضت مشروطه، توده های وسیع مردم ایران را مثل هر نهضت عمیق دیگر، تکان شدیدی داد. در جریان مبارزات آزادیخواهانه، نمایندگان بورژوازی، تنگدستان شهری، پیشه وران و کارگران، قشر مترقی روحانیان، روستائیان و … هریک به مقتضای خاستگاه طبقاتی و صنفی خود و به نسبت رشد فکری و چشمداشتی که از تغییر اوضاع اجتماعی و اقتصادی و رژیم سیاسی داشتند، با شعارها و خواست های خود، کم و بیش قدم در جبهه های مختلف مبارزه سیاسی و انقلابی گذاشتند. از میان این مبارزان و کوشندگان بود که مردان مومن و از خود گذشته ای پیدا شدند و گاهی به شایستگی درخشیدند. با درگیری جنبش مشروطیت، راه نوینی پیش پای ستارخان باز می شود و مبارزه او معنی و مفهوم گسترده تر و عمیق تری پیدا می کند. نهضت مشروطیت در پرورش و درخشندگی استعداد و قابلیت ستارخان تاثیر به سزایی می گذارد. شعله های پالاینده، این نهضت و قدرت آفریننده آن باعث چنان دگردیسی در وجود او می شود که از وجود ستاریاغی، ستارخان انقلابی و سردار ملی سر بر می آورد (رئیس نیا، ناهید، ۲۵۳۵ : ۱۵-۱۶).
با این وجود؛ ستارخان از همان آغاز مشروطیت در صف مجاهدان وارد شد و از سردستگان فداییان گردید. وی در آغاز، که کار صورت منظمی نداشت، به همراهی سایر سردستگان روزهای جمعه در بیرون شهر به آموختن رموز و فنون سپاهی گری به داوطلبان اشتغال داشت (رئیس نیا، ناهید، ۲۵۳۵ : ۳۴).
بر همین اساس، مجاهدان تبریز انجمنی به نام انجمن حقیقت تشکیل می دهند و ستارخان از اعضای افتخاری این انجمن می شود که با معرفی مرحوم میر آقا حسینی و اسماعیل امیر خیز (امیرخیزی، ۲۵۳۶ : ۳۱). از اقدامات چشمگیر انجمن در مواقع بحرانی، تشکیل کمسیون اعانه بود. کمسیون اعانه، بر طبق مقررات خود از توانگران پول می گرفت و به مجاهدان کم چیز، تا حد ممکن کمک های مالی می کرد. بدخواهانی چون کنسول بریتانیا به این اقدام انجمن ایراد گرفته، انجمن را متهم کرده اند که در گرفتن پول از توانگران متوسل به زور می شده است (رئیس نیا، ناهید، ۲۵۳۵ : ۵۸).
از آن جا که ستارخان بزرگ ترین مظهر قدرت ملی و قیام آزادیخواهی ایران بود، دستگیر شدن و از بین رفتن او بزرگ ترین ضربه را بر پیکر جنبش تازه پا گرفته سایر ایالات می زد. مردم تبریز و سران انجمن ایالتی به این نتیجه می رسند که برای جلوگیری از هر نوع پیشامد ناگواری ستارخان و چندتن دیگر از سران جنبش را در شه بندر خانه (کنسولگری عثمانی) اقامت دهند. این وضعیت با روحیات ستارخان که زیر بیرق بیگانه برود، چقدر درد آور و غیرقابل تحمل بود. در هر حال چندتن ازاعضای انجمن، (انجمن حقیقت) و دوستان سردار هر چه تلاش می کنند، موفق به مجاب کردن او برای رفتن به کنسولگری عثمانی، نمی شوند. عاقبت انگشت بر رگ حساس او می گذارند و می گویند: «مگر تو به خاطر صلاح مملکت سلاح به دست نگرفته ای؟ صلاح مملکت ایجاب می کند که تو چند روزی در شه بندرخانه اقامت گزینی.» (امیر خیزی، ۱۳۳۹ : ۳۷۰؛ کسروی، ۱۳۵۰، ج۲ : ۳۴، ۴۷، ۸۴ و رئیس نیا، ناهید، ۲۵۳۵: ۹۶).
در هر حال؛ ستارخان ناگزیر، تسلیم رای انجمن می شود و می گوید: «با آن که تحصن درشه بندرخانه برای من سخت است ولی چون شما صلاح کشور را در این تشخیص داده اید، من به خلاف میل و عقیده خود، مصلحت دید شما را می پذیرم» (امیر خیزی، ۱۳۳۹ :۳۷۵ و رئیس نیا، ناهید، ۲۵۳۵: ۹۷-۹۸). بدین ترتیب، ستارخان، از شر مهمان ناخوانده ای که برای آزاد کردن تبریز آمده بودند، ناگزیر در یک سفارتخانه خارجی پناه می جوید. ستارخان که طبیعتی تسلیم ناپذیر و روحی سرکش داشت، هر از گاهی از سفارتخانه بیرون آمده، راهی خانه اش می شد (رئیس نیا، ناهید، ۲۵۳۵ :۹۸).
به عبارت دیگر، روس ها، انگلیسی ها، دولت مرکزی، والی آذربایجان و دارودسته او در آذربایجان معتقدند که ستارخان را باید از تبریز دور کرد. روس ها از این بابت وی را نمی خواهند که نفوذ معنوی او را در میان ملت و احترام و وفاداری مردم را نسبت به او درک کرده اند وجود او را در تبریز، در حالی که سربازنشان برای به کرسی نشاندن خواست های تجاوزکارانه رژیم منفور تزاریسم در کنار شهر اردو زده اند و سالداتهایشان در شهر مرتکب غیرانسانی ترین جنایت ها می شوند، مانعی برای پیشبرد هدفهای استعماری خود می پندارند (رئیس نیا، ناهید، ۲۵۳۵ :۱۱۷-۱۱۸).
بدین ترتیب؛ بیست تن از سران جنبش، صندوقی به نام صندوق مصارف انجمن عدالت و مشروطه خواهان اسلام پدید آوردند که برای خود مهر مخصوص داشت و رسیدهای چاپی آماده نمودند، ضمنا قرار شد محلی هم برای این کار آماده نمایند. به این ترتیب ۲۰ تن از سران معروف جنبش برای هیات مدیره انجمن انتخاب شده با همدستی علماء در انجمن نشسته کارها را رو به راه کردند. می توان گفت تشکیل این انجمن بزرگ ترین اقدام مبارزین گردید و وجود همین انجمن باعث برقراری تحکیم مشروطیت ایران گردید و از این لحاظ آذربایجان و مبارزین آذربایجانی و وکلای با ایمان در اولین دوره از مجلس شورای ملی و حتی بعد از به توپ بستن مجلس شورای ملی و حتی بعد از به توپ بستن مجلس خدمات شایانی در ابقاء و تحکیم مشروطه به ایران انجام دادند (ناصحی، ۱۳۷۹ :۲۳).
نقش ستارخان در احیای انقلاب مشروطه:
مجاهدان تبریز انجمن ایالتی را که در آغاز جنگ تعطیل شده بود، بار دیگر به راه انداختند. انجمن در وهله اول برای پیشرفت کارش احتیاج به پول داشت تا هزینه جانفشانی هایی که در این راه می کنند تامین نماید. لذا مقرر گردید برای نفر روزانه چهار قران پرداخت گردد و نیز برای خرید تفنگ و فشنگ و هزینه های دیگر بودجه ای فراهم شود از این رو کمیسیونی به نام کمیسیون اعانه تشکیل یافت با دریافتی از توانگران برای رفع این نیازها پاسخ داده شود و هم چنین مقرر شد در محله های امیرخیز و خیابان چند دکان نانوایی دایر نمایند که مجاهدین و خانواده هایشان از آن مکان ها نان تهیه نمایند و چون تاکنون مساله فرماندهی و فرمانبری در میان نبود، مجاهدین با یکدیگر برادروار رفتار می کردند، قرار شد که هر گروه ده، تا بیست نفر تحت فرماندهی یکی از مجاهدین که تاکنون دلیریها و کاردانیهای زیادی از خود نشان داده بودند قرار گیرند و چون مجاهدین تاکنون تفنگ و فشنگ شخصا خریداری می کردند و این کار برای همه امکان پذیر نبود از این رو مقرر بود که در انبار ارک یک نوع تفنگ به نام شاسیو که حدود چهل سال پیش از فرانسه خریداری شده بود بعدها به علت ساخت تفنگ های جدید دیگر از آن استفاده نمی شد، پس از تغییرات و تعمیراتی در آنها به وسیله تفنگ سازان شهر مورد استفاده قرار دهند و همین طور از توپهای موجود در انبار دولتی هم استفاده نمایند. خوشبختانه در بین مجاهدین نیز توپچیان آزموده بودند که چند نفر از معروفترین آنان به اسامی مهدی خان، محمود خان توپچی امیر خیز و یک جوان روستایی دیگر که ستارخان به او لقب ایلدرم داده بودند پیدا شدند و در اغلب جنگها با رشادت و دلیری تمام به جنگ می پرداختند (امیرخیزی، ۲۵۳۶ :۱۶۳ و ناصحی، ۱۳۷۹: ۴۳-۴۴).
چون تبریز دارای بازارهای وسیع و پر از کالاهای بازرگانی بود و بدان جهت همیشه مورد طمع سواران و سربازان و برای تاراج، هر زمان که فرصتی می یافتند خود را به آن جا می رساندند، از این رو مقرر گردید از طرف مجاهدین در نواحی مختلف از جمله پشت بام ها سنگربندی نمایند و به این ترتیب آن قسمت از بازارها که تحت کنترل مجاهدین بود، همیشه از دستبرد سواران و مهاجمین در امان بود. فرماندهی این ناحیه از طرف ستارخان به حسین خان باغبان که این هنگام کم کم مشهور می گردید واگذار شد، او نیز عده ای از مجاهدین را به سرکردگی پاشا بیگ نامی مامور آن نواحی نمود و چون بعدها پاشا بیگ در یکی از جنگ ها درگذشت، به جای وی مشهدی محمد علی خان مشهور به آذرنو را برگماشت که این شخص تا پایان کار با نهایت درستی و امانت از بازارها نگهداری کرد. به این ترتیب روز به روز بر قدرت و توانایی مجاهدین افزوده می شد و آنهائی که اوایل کار پنهان شده و یا در کنسولگری ها پناهنده بودند، بیرون آمده و دوباره به مجاهدین می پیوستند (ناصحی، ۱۳۷۹: ۴۴).
از این رو؛ تبریز از نخستین روزهای شعبان ۱۳۲۴ه/مهر۱۲۸۵ش، به پیکار مشروطه خواهی پیوست. جنبش تبریز در همان مرحله آغازین ویژگی هایی داشت که آن را از مبارزه سیاسی شهرهای دیگر متمایز می کرد. جنبش تبریز سازمان یافته بود و اعضای انجمن های مخفی هدایتش می کردند. گروهی بازرگان، واعظ و روشنفکر که رهبری حرکت شهر را در دست داشتند. مخارج بست نشینی را بازرگانان می پرداختند (یزدانی، ۱۳۸۸ : ۵۳-۵۴).
با این وصف، مظفرالدین شاه در هشتم شعبان ۱۳۲۴ه/ چهارم مهر ۱۲۸۵ش، به برگزاری انتخابات در آذربایجان تن داد. آزادی خواهان تبریز برای آن که بر کار انتخابات نظارت کنند، نهادی به نام «مجلس ملی» را به وجود آوردند. فرقه اجتماعیون عامیون تبریز (مرکز غیبی) در تاسیس آن مجلس دست داشت و چند تن از گردانندگان فرقه عضو مجلس بودند. سپس «مجلس ملی» تبریز خود را «انجمن ملی» نامید، و سرانجام «انجمن ایالتی آذربایجان» خوانده شد. انجمن پس از پایان گرفتن انتخابات به کار خود ادامه داد و دائره وظایفش را چنان گسترد که در همه امور دولتی و مملکتی به دخالت پرداخت(نظام السلطنه مافی، خاطرات و اسناد …، ج۲ : ۴۰۴ و یزدانی،۱۳۸۸: ۵۴).
در حقیقت از زمانی که سازماندهی نظامی مجاهدین به طور جدی آغاز شد، گروهی از لوطیان به داوطلبان پیوستند. علت پذیرش چنین کسانی در صف مجاهدان روشن است. مبارزه میان هواخواهان و دشمنان مشروطه آغاز شده بود. در خلال این مبارزه، هر دو طرف به اعمال خشونت بار دست می زدند. عناصر لوطی و بزن بهادر بازوی قهریه آنان بودند. ریاست چنین افرادی بر مجاهدان نیز امری طبیعی بود. این اشخاص از زد وخورد با حریفان روگردان نبودند و در به کارگیری سلاح بیش از پیشه وران و دکانداران معمولی تجربه داشتند. اما لوطیان به چه علل مجاهد می شدند؟ پاسخ را باید هم در اعتقادات این گروه و هم در دگرگونی های اجتماعی زمانه جست (یزدانی،۱۳۸۸ : ۵۹-۶۰).
در بین لوطیان اعتقاد به عدالت ریشه داشت. دعوی مشروطه خواهان در مورد سرنگونی حکومت ستم و وعده رفع بی عدالتی برای لوطیان جذاب بود. آن ها تصور می کردند که با پیوستن به مشروطه خواهان می توانند، شیوه زندگی پیشین خود را، در قالبی جدید، دنبال کنند. اما برقراری مشروطیت، شرایط اجتماعی را چنان دگرگون کرده بود که آنان امکان انتخاب چندانی نداشتند. برخورد بین محله ها، به طور موقت، فروکش کرده بود؛ نزاع شیخی و متشرع رنگ باخته بود؛ ماموران حکومت قدرت گذشته خود را از دست داده بودند. بنابراین، زمینه های رونق بازار لوطیان از بین رفته بود یا محدود شده بود. آنان دیگر نمی توانستند هم چون گذشته رفتار کنند. آنها باید به زندگی معمولی خو می گرفتند، یا به صف اشرار می پیوستند. در هر دو صورت مکان اجتماعی خود را از دست می دادند، از سنت «مردی و مردانگی» دور می شدند، و به اعتقاد عدالت جویانه خود پشت می کردند. در اوضاع جدید اجتماعی، لوطی روزنه نجاتی در گروه تازه پای مجاهدان یافت. مجاهد، مانند او، عضو دارو دسته ای بود؛ اسلحه به دست می گرفت؛ با کسانی چون انبارداران و محتکران و ماموران پیشین حکومتی می ستیزید؛ در جامعه جایگاهی داشت؛ در ضمن، مراجع جدید قدرت نیز حمایتش می کردند. بنابراین لوطی می توانست به مجاهدان بپیوندد و زندگی اجتماعی خود را، این بار به صورت تازه، ادامه دهد (یزدانی،۱۳۸۸: ۶۰).
بدینسان، رفتار ستارخان، در ابتدای تشکیل نیروی مجاهد، موید این گفته ها است. وی در آغاز کار مجاهدان، خود را از آن ها کنار می کشید. آن ها را دست می انداخت. گاه با آنان درگیر می شد. بنا به روایتی، یک بار مجاهد سرشناسی چون قلعه وان باشی را از مکان پاسداری شبانه اش ربود و او را چند روز در اسارت نگه داشت. بار دیگر با مجاهد پرآوازه ای مانند حسین خان باغبان در آویخت (یزدانی،۱۳۸۸ : ۶۰-۶۱ و طاهر زاده بهزاد، ۱۳۶۳ : ۴۴۴-۴۴۵). اما دوره چنین رفتارهایی سپری شده بود. مجاهدان از نظر موقعیت اجتماعی و وابستگی سیاسی شباهتی به فراش های حکومت استبدادی نداشتند. زد وخورد با آنها برای ستارخان نه محبوبیت می آورد، نه شهرت، نه افتخار. بنابراین او در تنها راهی که به رویش باز بود گام نهاد و به مجاهدان پیوست (یزدانی،۱۳۸۸: ۶۱).
ولی دشواری های اجتماعی و فردی لوطی با گرویدن او به مجاهدان خود به خود حل نمی شد. او در بین این گروه نیز چندان آسوده نبود. گاه بی نظمی می کرد. گاه سرکشی او در برابر اقتدار قانونی به صورت های گوناگون خود را نشان می داد. در مواردی با قدرت تازه ای که به دست آورده بود، مردم آزاری می کرد. ستارخان در ابتدا که به مجاهدان پیوست، خود را نمونه سرکرده بی انضباط نشان داد. او نمی توانست بین ده فرد زیردست خود نظم برقرار کند. به همین دلیل از فرماندهی آنان برکنار شد. (یزدانی،۱۳۸۸ : ۶۱ و امیرخیزی، ۱۳۳۹: ۲۸).
بسیاری از لوطیان در زمره مجاهدان در آمدند و در بین آنها اهمیتی روزافزون یافتند. رهبران مشروطیت تبریز هم می کوشیدند از آن نیروی اجتماعی به سود آرمان آزادی بهره گیرند. این پدیده را می توان چنین بیان کرد: درگرما گرم جنبش های اجتماعی، به ویژه تا زمانی که شکل های جدید سازمانی پدید نیامده یا در جامعه جا نیفتاده است، بسیج سیاسی توده های مردم از طریق سنت های موجود صورت می گیرد. در شرایط خاص تبریز، سنت لوطی گری به سود پدیده تازه پای مشروطیت به کار گرفته شد (یزدانی،۱۳۸۸: ۶۱).
پیش تر گفته شد که لوطیان به علت روحیه عدالت جویی و ستم ستیزی خود، به مجاهدان می پیوستند. اما تجربه تبریز نشان داد که همه آن ها در یک سوم گام بر نمی دارند، یا در ظرف مدتی کوتاه از راه خود بر می گردند. بنابراین می توان پرسید که چرا با وجود چنان اعتقادهایی، چنین پیوست ها و گسست هایی رخ می داد؟ در پاسخ می توان گفت که لوطی گری راه و رسمی سیاسی نبود؛ نه آزادی خواهانه بود، نه آزادی ستیز. دلایلی چون ترکیب جمعیت محله، نوع حرفه ساکنان آن، میزان نفوذ علما بر آن ها، وابستگی به فرقه های مختلف مذهبی، لوطیان را در موقعیت موافق یا مخالف مشروطه قرار می داد. در چنان موقعیتی، جهت گیری سیاسی پایه فکری نداشت، بلکه وظیفه وجدانی و اخلاقی شمرده می شد. بنابراین، همبستگی محله ای و نفوذ علمای مخالف مشروطه، لوطیان دوچی و سرخاب را به ضدیت با نظام نو برانگیخت. (یزدانی،۱۳۸۸: ۷۱).
نقش ستارخان در اتحاد و همبستگی ملی سایر مجاهدان:
از نحستین روزهای جنگ، رهبری مقاوت بر دوش ستارخان در کوی امیرخیز و باقرخان در کوی خیابان افتاده بود. سپس باقرخان حود را کنار کشید. ستارخان با گروه اندکی مجاهد که از محله های مختلف به یاری وی آمده بودند، پابرجا ماند. آنان سرسخت ترین رزمندگان مشروطیت تبریز بودند. آن مردان پولی در بساط خود نداشتند، گرسنه بودند، و بر اثر فشار جنگ و خستگی از پا در می آمدند. با همه اینها، تنها کانون مقاومت شهر را سرپا نگاه داشتند. به همین علت رحیم خان (حاکم تبریز) یکی از هدفهای خود را در هم شکستن آنان می دانست. او به کمک توپخانه خود به امیر خیز حمله برد، اما نتوانست مجاهدان را از این محله بیرون براند. تلاش کنسول روسیه هم برای آن که ستارخان را به تسلیم بکشانند، کارگر نیفتاد (امیرخیزی، ۱۳۳۹ : ۱۰۸-۱۰۹ و یزدانی،۱۳۸۸: ۷۸-۷۹).
به بیان دیگر، این بار ستارخان تصمیم گرفت که پرچم های سفید را از فراز خانه ها برافکند. او با گروهی کوچک که بیش از هفده نفر نمی شدند، تا ارک پیش رفت و پرچم ها را از روی بام ها و سر در خانه ها روفت (امیرخیزی، ۲۵۳۶ : ۱۳۲-۱۳۳-۱۳۴؛ جورابچی، ۱۳۶۳: ۳ و یزدانی،۱۳۸۸: ۷۸-۷۹). آن کار شوری عظیم در دل افسرده تبریزی ها دمید. مجاهدان از خانه ها و نهان گاه های خود بیرون آمدند. باقرخان تفنگش را باز به دست گرفت. در میان اهالی خیابان، نوبر، لیل و آباد و چرنداب، که از خواری تسلیم شرمنده بودند، جنبشی پدیدار شد. جماعتی از اینان با مجاهدان باقرخان همگام شدند و به باغ شمال حمله بردند. رحیم خان و سواران او گریختند و خود را از شهر بیرون انداختند (جوراپچی،۱۳۶۳ :۴؛ فتحی،۱۳۵۵: ۸۸ و یزدانی،۱۳۸۸، ۷۸-۷۹). حرکت ستارخان یکی از رویدادهای شگرف عصر مشروطه بود. به گزارش سوسیال دموکرات ارمنی، واسو خاچاتوریان، اگر عمل ستارخان نبود، تبریز سرنوشتی مانند شهرهای دیگر ایران می یافت(دستمالچی، شاکری (به کوشش)، بی تا : ۹۵ و یزدانی،۱۳۸۸: ۷۸-۷۹).
اعتقاد بی چون و چرای ستارخان به نظام مشروطه:
جنگ تبریز جنگی بود دفاعی. به نوشته ویجویه ای: «حمله آوردن از معاندین است، دفاع با جناب سردار.» (ویجویه ای، ۱۳۵۶: ۶۵). چنین شیوه ای به دو دلیل بر تبریز تحمیل می شد: اول، موقعیت شهر و ترکیب مجاهدان. دوم، نیت رهبران سیاسی شهر. جنگ دفاعی بر تبریز تحمیل شده بود، زیرا شهر به محاصره نیروی دشمن در آمده بود. بیشتر مجاهدان نیز برای دفاع از هستی خود و خانواده شان تفنگ به دست گرفته بودند. اینان مردمی اهل کسب و کار و صلح جو بودند که به علت حمله نیروی دولتی و بی رحمی و غارتگری آن، به ورطه جنگ فروغلتیده بودند. تبدیل این نیروی دفاعی به نیروی تهاجمی، مستلزم آمادگی نظامی و آموزش فکری و سیاسی بود. اما هیچ یک از این دو کار به معنی راستین صورت نگرفت (یزدانی،۱۳۸۸: ۱۰۶).
ستارخان بر تبریز «نفوذ مطلق و تسلط تام» داشت. (فتحی، ۱۳۵۵ : ۱۲۹). وی از چند نفر یاری فکری می گرفت. اسماعیل امیرخیزی مشاور سردار ملی و رابط او با انجمن ایالتی بود. میرزا اسماعیل یکانی دبیر او بود. کسانی مانند ثقه الاسلام، میرزا اسماعیل نوبری، حیدر عمواوغلی، حاج علی دوا فروش و سدراک ارمنی- به درجات گوناگون- بر او نفوذ داشتند (همان: ۱۳۹ و نوائی، ۱۳۵۶: ۱۸۴-۱۸۵). اما تفکر و مشرب سیاسی این اشخاص با یکدیگر تفاوت بسیار داشت. هیچ یک از آنها نیز نمی توانست، ستارخان را زیر نفوذ کامل خود بگیرد. او روش سیاسی خود را از بین راه های گوناگون بر می گزید و چنان که ناظران بیگانه می گفتند، با استقلال و به اراده شخصی عمل می کرد. (نیکلسن به گری، ش۳۱۹، ۱۴ نوامبر ۱۹۰۸، کتاب آبی، ج۱ : ۳۲۷ و یزدانی،۱۳۸۸ : ۱۱۷).
به این ترتیب در نتیجه پیشرفت انقلاب و جنگ، کسانی از قشرهای فرودین جامعه قدرت گرفته بودند. این پدیده ای کم مانند در تاریخ ایران، و تنها نمونه درگیر و دار مشروطیت بود. در این جا می توان دو پرسش مطرح کرد: اول، چنان افرادی تا چه اندازه به مفهوم آرمان هایی که در راهشان می جنگیدند، آگاهی داشتند؟ دوم، آنان با قدرتی که به کف آوردند، چه کردند. ابتدا بر آگاهی سیاسی و اجتماعی ستارخان درنگ می کنیم که فرمانده بزرگ مجاهدان و رهبر نظامی مقاومت تبریز بود. ستارخان اعتقادی بی چون و چرا به نظام مشروطه داشت. همین طور نسبت به توده مردم احساس دلبستگی می کرد. چنین دیدگاه هایی از کدام منابع سرچشمه می گرفت؟ یافت پاسخ این پرسش چندان ساده نیست. زیرا چون ستارخان بی سواد بود، رشد آگاهی او را باید در تجربه ها و شیوه زندگی اش جست، اما جزئیات زندگی او تا پیش از عصر مشروطه چندان روشن نیست. گاه ادعا می شود که او در راه آهن ایروان کارگری می کرد، و در باکو سرکارگر کارخانه آجرپزی و کارگر صنعت نفت بود و با سازمان همت نیز پیوند داشت (ک.س. آروتونیان، ۱۳۸۵ : ۹۷). یا به عضویت او در فرقه اجتماعیون عامیون تبریز (مرکز غیبی)، اشاره می شود (آفاری، ۱۳۷۸ : ۴۹۰، پی نویس۱۰). در هر دو مورد فرض بر این است که آگاهی سیاسی او بر بستر سوسیالیستی پرورش یافته بود (یزدانی،۱۳۸۸ : ۱۱۷-۱۱۸).
ادعای اول کاملا بی پشتوانه است. هیچ یک از آشنایان نزدیک ستارخان، مانند امیرخیزی، مطلبی درباره سفر او به قفقاز نمی گویند. به علاوه، این نکته را از یاد نبریم که ستارخان بر پایه معیارهای لوطیان زندگی می کرد. این افراد ممکن بود به راهزنی یا باجگیری بپردازند، اما به علت اعتباری که برای خود قائل بودند، تن به کارگری نمی دادند. زیر بار انضباط حاکم بر چنین شغل هایی نیز نمی رفتند (زرین کوب، (دی ۱۳۳۹)، س سوم، ش۵، ۶۲۶-۶۲۷). ادعای دوم نادرست نیست. ستارخان، مانند مجاهدان دیگر، به فرقه اجتماعیون پیوست، زیرا این فرقه یکی از چند مرکز مجاهدگیری در تبریز بود. بنابراین عضویت در فرقه اجتماعیون به معنی پذیرش اندیشه سوسیالیستی نبود (یزدانی،۱۳۸۸، : ۱۱۸-۱۱۹).
ستارخان، بیش از هر چیز، محصول جامعه استبداد زده و ذلیل شده ایران قاجاری بود. ستم هایی که بر او و خانواده اش رفته بود، او را با طعم تلخ خودکامگی سیاسی آشنا کرده و حس کین توزی از ستمگران را در وجودش سرشته بود (امیرخیزی، ۲۵۳۶: ۲۴، ۲۶). او در سال های آغاز جوانی راه رویارویی با ظلم را راهزنی و یاغی گری و سپس لوطی گری دانست. منش لوطیان نگرش اجتماعی او را شکل داد. عدالت جویی، ظلم ستیزی، لزوم حمایت از ضعیفان، مجاز بودن مبارزه با ماموران حکومت اعتقادهایی بود که از آن گروه اجتماعی به وام گرفت. هنگامی که ستارخان به رهبری مقاومت تبریز رسید، شخصیتی سراپا پرورده، جامعه ایران داشت. هر چند بی سواد بود، اما اعتقاد سیاسی روشنی داشت. او هدف هایش را برای آنژنیور این طور شرح داد: «خاتمه رژیم استبداد و ستمکاری، یعنی به وجود آوردن قوانین، آزادی و مشروطیت … که تنها راه مطمئن نجات میهن می باشد». (آنزنیور، سال اول، شماره اول (مرداد و شهریور ۱۳۷۳)، ۸۵).
اکثر مجاهدان نه سواد خواندن و نوشتن داشتند، نه آموزگار فکری و سیاسی؛ و نه چندان تحت تاثیر گروه ها و سازمان های سیاسی تبریز بودند. بنابراین سرچشمه رفتار سیاسی آن گروه را باید بیش از هر چیز در شرایط زندگی شان جست و جو کرد. اما شرایط زندگی خود به خود آگاهی پدید نمی آورد. این نکته را می توان مسلم دانست که بسیاری از مجاهدان، مانند، بیشتر فرودستانی که به جنبش های اجتماعی می پیوندند، درک چندانی از مسائل اجتماعی نداشتند. آنها به ریشه های اقتصادی و اجتماعی فقر و بیچارگی خود واقف نبودند (یزدانی،۱۳۸۸ :۱۲۳).
رفتار اجتماعی مجاهدان را می توان بر دو پایه سنجید: اول، پایگاه اجتماعی آنان، دوم، ماهیت انقلاب ایران. بدنه اصلی نیروی مجاهد تشکیل می شد، از پیشه وران و کاسبان خرد و گاه ورشکسته و بیکار، شاگرد مغازه ها و صنعتگران نو آموز تنگدست، لوطی ها، گاه حتی اشرار و ستم دیدگانی که به گردنکشی رو نهاده بودند. آنها انسان های بی پناه عصر استبداد بودند. بار نابرابری و ستم و تحقیر بر دوششان سنگینی می کرد. مشروطیت فرصتی به آنها داد، تا خرده حساب های گذشته را با حکومت گران و توانگران و زورگویان پاک کنند. اما وقتی که همان انسان های فرودست و ستم دیده قدرت گرفتند، در برپایی جامعه ای نو فرو ماندند. علت چه بود؟ (یزدانی،۱۳۸۸ :۱۳۱).
برای پاسخ گویی به این پرسش می توان رشته دلایل گوناگونی را در نظر گرفت. مجاهدان تصوری گنگ از آن چه می خواستند، در ذهن خود داشتند. آنها جامعه ای را مطلوب می دانستند که نسبت به جامعه موجود عدالت بیشتری به آنان ارزانی دارد. اما آن آرمان کلی به دلایلی چند در برنامه ای با هدف های سیاسی و اجتماعی تبلور نمی یافت. بسیاری از مجاهدان در چرخه تولید اقتصادی افرادی وابسته و غیرمتخصص، تولید کننده خرد، یا غیر مولد، حتی انگل بودند. بینش اجتماعی و اقتصادی آنها از حد امکانات و محدودیت های تولید کوچک و کسب و کار خرد فراتر نمی رفت. آنان می خواستند که وضع مناسب اقتصادی برای خود فراهم بیاورند یا از شر رقابت کالاهای بیگانه خلاص بشوند، اما نمی دانستند، چگونه می توان به چنان هدف هایی رسید (یزدانی،۱۳۸۸ :۱۳۱).
بسیاری از مجاهدان آگاهی درستی از ماهیت مبارزه اجتماعی نداشتند. آنان خود را نماینده یا سخنگو یا مدافع قشرهای فرودست نمی دانستند. تا جایی که شواهد نشان می دهد، مجاهدان هیچ گاه پیشنهادی برای تثبیت حقوق سیاسی یا اقتصادی قشرهای فرودست شهری – مانند گسترش حق رای آنان یا کاهش مالیات های شان- ارائه نکردند. روستائیان که از نظر افتاده بودند. برخی از مجاهدان به گونه ای برابری اجتماعی باور داشتند. اما این باور، چارچوب فکری مشخصی نیافت و به صورت منسجم در نیامد. این را نیز می توان گفت که در دوره انقلاب مشروطه هیچ اندیشه برابری خواهانه در جامعه چندان رشد نکرد که بتواند بر توده مردم تاثیر بگذارد و حرکت مشروطه را به سوی جنبشی اجتماعی براند. این امر درمورد مجاهدان نیز صدق می کرد. بدنه این نیرو از نفوذ اندیشه های مساوات جو برکنار ماند (یزدانی،۱۳۸۸ :۱۳۱-۱۳۲).
یکی از دلایل ضعف فکری مجاهدان، نوع رابطه آنها با روشنفکران مشروطه خواه بود. در سراسر عصر انقلاب رابطه سازنده ای بین دو گروه برقرار نشد. حتی می توان گفت که با پیشرفت جنگ، را به نیم بند گذشته نیز از هم گسست و بدبینی و سوء ظن دوجانبه بین آنها نشست. روشنفکران معتقد بودند که مجاهدان افرادی خشن و عامی اند و نمی دانند که مفهوم مشروطیت چیست (بروان، ۱۳۶۱ : ۱۷۵). مجاهدان، به سهم خود، روشنفکران را برتری جو و فرصت طلب می دانستند(طاهرزاده بهزاد، ۱۳۶۳: ۳۶۴-۳۶۵، ۳۸۳، ۳۸۷). بنابراین، بیشتر مجاهدان از رهبران سیاسی و روشنفکران جنبش کناره گرفتند و به دنبال سردسته ها و فرماندهان نظامی خود رفتند. این افراد به لحاظ پایگاه اجتماعی چهره هایی آشنا بودند. اما افق دید سیاسی شان از مجاهدان عادی چندان فراتر نمی رفت. مجموعه این عوامل به دو نتیجه می رسید: مجاهدان برنامه ای برای دگرگونی های سیاسی و اجتماعی نریختند، بلکه به دنبال حوادث کشیده شدند؛ همین طور، نتوانستند به صورت نیروی سیاسی مستقلی درآیند و در راس توده های شهرنشین قرار گیرند. به سخن دیگر، نتوانستند پیشتاز جنبشی اجتماعی بشوند که از چاچوب مشروطه موجود بگذرد (یزدانی،۱۳۸۸ :۱۳۲).
مورد دوم؛ از ماهیت انقلاب مشروطه بر می خواست. مشروطیت، اگر به پیروزی کامل می رسید، نظام کهن را بر می کند و موجب چیرگی طبقه متوسط شهرنشین بر جامعه می شد. اما جنبش ایرانیان به چنین فرجامی نرسید. طبقه متوسط محافظه کار در راه سازش با بخشی از نظام کهن گام برداشت. به جز معدودی افراد وابسته به جناح تندرو، سایر مشروطه خواهان تنها در پی دگرگونی سیاسی بودند و به تغییر بنیادهای اقتصادی جامعه نمی اندیشیدند. نتیجه آن که در طی دوره انقلاب، نهاد مالکیت- چه مالکیت پیش سرمایه داری چه سرمایه داری- به طور جدی در مخاطره نیفتاد. مجاهدان، که بیشترشان از قشرهای فرودست بودند، نسبت به توانگران احساس کهتری یا حسادت می کردند، گاه با آنان دشمنی می ورزیدند. اما به دلیل پایگاه اجتماعی خود، و تفکر حاکم بر جامعه، با نهاد مالکیت مخالفتی نداشتند. بنابراین، هنگامی که بر شهر سلطه یافتند، در برابر فرادستان با خشونت، تاراجگری و ستم واکنش نشان دادند. توانگران باید کنار می رفتند، نه برای آنکه نظام مبتنی بر ثروت برافتد و جامعه ای بر پایه برابری به وجود بیاید، بلکه به آن منظور که فرودستان به قدرت رسیده، جانشین آنان بشوند. به همین دلیل، برخی از سرکردگان مجاهد کوشیدند برجای بزرگان تکیه بزنند. هین طور خواستند بر مردم عادی برتری جویند یا آنان را قربانی آزمندی خویش سازند. معیارهای ارزشی گذشته نیز هم چنان پابرجا بود. بنابراین، چند تن از مجاهدان القاب و عناوین پیشین را به خود بستند. چنان که برادران و برادرزادگان ستارخان به لقب «خان» شهرت یافتند (امیرخیزی، ۱۳۳۹: ۴(پانویس۱). یکی از برادرزاده های او خود را «امیر تومان» نامید (کسروی، ۱۳۵۲ : ۳۳۳ و یزدانی،۱۳۸۸: ۱۳۲-۱۳۳).
مجاهدان را از نظر رفتار اجتماعی آنان به سه دسته تقسیم می کنند: اول، دسته ای که کارشان جنگیدن بود در میان همشهریان خود و مانند آنها می زیستند. آزارشان به کسی نمی رسید. دوم، گروهی که می خواستند از موقعیت به دست آمده سود بجویند، قدرت نمایی کنند، عقده های سرکوفته گذشته را فرو بنشانند و بهره مالی ببرند. سوم، آنهایی که غمخوار مردم فرودست بودند و مبارزه مشروطه خواهی را فرصتی برای پویش به پیکار اجتماعی می دیدند (یزدانی، ۱۳۸۸: ۱۳۶).
نتجه گیری:
ستارخان با نام اصلی ستارخان قرهداغی از سرداران جنبش مشروطه ایران ملقب به سردار ملی است. وی با ایستادگی در برابر نیروهای دولتی ضد مشروطه در تبریز جانفشانیهای بسیاری کرد. بی تردید؛ ستارخان، بیش از هر چیز، محصول جامعه استبداد زده و ذلیل شده ایران قاجاری بود.
ستارخان به رغم بیبهره بودن از نعمت سواد، انسانی آگاه، روشنبین، وطندوست و از ارادتمندان خاندان ائمه اطهار (علیهم السلام) بود. او در برابر پیشنهاد کنسول روس جهت برافراشتن پرچم بیگانه در سردر خانهاش میگوید: “ژنرال کنسول، من میخواهم که هفت دولت به زیر بیرق حضرت ابوالفضل(ع) و دولت ایران بیایند، من زیر بیرق بیگانه نمیروم.”
با توجه به نکاتی که گفته شد، ستارخان با تاسی به خاندان ائمه اطهار (علیهم السلام) و منش لوطی گری و مشدی گری از وی شخصت مبارز و جهانی ساخت و از او به عنوان پدر ملت یاد کردند و امروزه نیز در تاریخ کشورمان، از نام ستارخان قرهداغی با مفهوم مقاومت، شجاعت، مبارزه با اختناق و استبداد و آزادیخواهی یاد می کنند.
بی تردید، ستارخان تابناک ترین ستاره جنبش مشروطه و بزرگترین قهرمان ملی ایران، چنان که باید و شاید شناخته نشده است. گرچه مطالب نسبتا زیادی در کتابها و مجلات و نشریه های مختلف، درباره او به رشته تحریر کشیده شده است؛ ولی شرح حال مستقل و موجز و در عین حال جامعی که بتواند، نشیب و فراز زندگی این ابر مرد را نشان دهد، تاکنون نگارش نیافته است.
از این رو؛ پرداختن محققان و پژوهشگران به سایر زوایای پنهان و آشکار زندگی و رفتار و به خصوص سیره و اندیشه وی، در عرصه های مختلف بیش از گذشته لازم و ضروری به نظر میرسد.
منابع و ما خذ:
– آزاد ارمکی، تقی، (۱۳۸۶)، تاریخ تفکر اجتماعی در اسلام از آعاز تا دوره معاصر، چاپ ششم، تهران، نشر علم.
– آفاری، ژانت، (۱۳۷۸-۱۳۷۹)، انقلاب مشروطه ایران ۱۹۰۶-۱۹۱۱(۱۲۸۵-۱۲۹۰)،ترجمه رضا رضایی، تهران، نشر بیستون.
– آنزنیور،(۱۳۷۳)،«گزارشی از انقلاب مشروطه ایران (رویدادهای تبریز)»، بررسی های تاریخی ایران، ترجمه یحیی شهیدی، سال اول، شماره اول (مرداد و شهریور ۱۳۷۳)، ۸۴- ۸۵٫
– افشار، ایرج، (به کوشش)، (۱۳۴۹)، مقالات تقی زاده، ج۱، ۳۱۹٫
– امیر خیزی، اسماعیل، (۲۵۳۶)، قیام آذربایجان و ستارخان، چاپ دوم، تهران، کتاب فروشی تهران.
– امیر خیزی، اسماعیل، (۱۳۳۹)، قیام آذربایجان و ستارخان، چاپ دوم، تهران، کتاب فروشی تهران.
– بروان، ادوارد، (۱۳۶۱)، نامه هایی از تبریز (گفته تقی زاده)، ترجمه حسن جوادی، چاپ دوم، تهران، خوارزمی.
– پاولویچف م، تریا، و، ایرانسکی، س…، (۱۳۵۷)، سه مقاله درباره انقلاب مشروطه ایران، ترجمه م.هوشیار، چاپ دوم، تهران، کتاب های جیبی با همکاری امیر کبیر.
– توسّلى، غلامعباس، ( ۱۳۶۹)، ده مقاله در جامعهشناسى و فلسفه تاریخ، چاپ اول، انتشارات قلم، تهران.
– تفرشی حسینی، سید احمد، (۱۳۵۱)، روزنامه اخبار مشروطیت و انقلاب ایران، به کوشش ایرج افشار، تهران امیر کبیر.
– جورابچی، حاج محمد تقی،( ۱۳۶۳)، حرفی از هزاران کاندر عبارت آمد (وقایع تبریز و رشت ۱۳۳۰-۱۳۲۴ه.ق)، به کوشش منصوره اتحادیه (نظام مافی)، سیروس سعدوندیان، تهران، نشر تاریخ ایران.
– حیدری،اصغر، (۱۳۸۱)، طوفان در آذربایجان، تبریز، احرار.
– دستمالچی، شاکری (به کوشش)، (بی تا)، اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران، جلد نوزدهم، بی جا، انتشارات پادزهر.
– رئیس نیا، رحیم، ناهید، عبدالحسین، (۲۵۳۵)، دو مبارز جنبش مشروطه (ستارخان – شیخ محمد خیابانی)، چاپ دوم، تهران، انتشارات آگاه.
– روزنامه انجمن،(۱۳۲۷)، «انقلاب و نسوان تبریز»، سال سوم، ش۴۱، (۱۷ صفر ۱۳۲۷)، ص۳٫
– زرین کوب، عبدالحسین، (دی ۱۳۳۹)، «قیام آذربایجان و ستارخان (نقد کتاب)»، راهنمای کتاب، س سوم، ش۵٫
– سامع، محمد، (۱۳۶۴)، سردرود در انقلاب مشروطیت، تبریز، انتشارات کوثر سردرود.
– طاهرزاده بهزاد، کریم، (۱۳۶۳)، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، چاپ دوم، تهران، اقبال.
– عاقلی، باقر،(۱۳۸۰)، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، تهران، گفتار.
– فتحی،نصرت الله، (۱۳۵۵)، مجموعه آثار قلمی شادروان ثقه الاسلام شهید تبریزی، تهران، انتشارات انجمن آثار ملی
– کسروی، احمد،(۱۳۵۴)، تاریخ مشروطه ایران، چاپ یازدهم، تهران، امیر کبیر.
– کسروی، احمد،(۱۳۶۳)، تاریخ مشروطه ایران، تهران، امیر کبیر.
– کسروی، احمد، (۱۳۵۲)، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، چاپ ششم، تهران، امیرکبیر.
– کسروی، احمد، (۱۳۵۰)، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، ج۲، چاپ پنجم، تهران، امیرکبیر.
– ک.س. آروتونیان، (۱۳۸۵)، انقلاب ایران و بلشویک های ماورای قفقاز، ترجمه محمد نایب پور، تهران، موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی.
– ملک زاده، مهدی، (۱۹۸۴)، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج۵، تهران، انتشارات علمی.
– ماهنامه آذربایجان، (سال ۱۹۶۸)، شماره ۲۰، ص ۱۷۶؛ رئیس نیا، رحیم، ناهید، عبدالحسین، (۲۵۳۵ش)، ۱۳-۱۴٫
– ناصحی، ابراهیم، (۱۳۷۹)، مشروطیت و تبریز، تبریز، انتشارات سالار.
– نظام السلطنه مافی، خاطرات و اسناد …، ج۲، ۴۰۴
– نوائی، عبدالحسین، (۱۳۵۶)، فتح تهران، تهران، انتشارات بابک.
– نیکلسن به گری، ش ۳۲۰، ۱۸ نوامبر ۱۹۰۸م، کتاب آبی، ج۱، ص۳۲۸٫
– ویجویه ای، حاج محمد باقر، (۱۳۵۶)، بلوای تبریز (تاریخ انقلاب آذربایجان)، به کوشش علی کاتبی، چاپ سوم، تهران، کتاب های سیمرغ.
– هارتویگ، ۲۵ سپتامبر ۱۹۰۸م،کتاب نارنجی، ج۲، ص۸ .
– یزدانی، سهراب، (۱۳۸۸)، مجاهدان مشروطه، تهران، نشر نی.