خانه / مقالات / شکل‌گیری فرقه دمکرات برای تجزیه آذربایجان

شکل‌گیری فرقه دمکرات برای تجزیه آذربایجان

براساس پیمان اتحاد سه‌گانه که بین نیروهای متفقین در سال ۱۹۴۲م/ ۱۳۲۰ش منعقد شد، مقرر گردید نیروهای اشغالگر‌ آمریکا، شوروی و انگلیس در ظرف شش ماه پس از پایان جنگ، تمامی نیروهای خود را از ایران خارج کنند. انگلیس و ‌آمریکا در کنفرانس یالتا که در فوریه ۱۹۴۵ تشکیل شد، پیشنهاد کردند که متفقین برای نشان دادن حسن‌نیت خود در برابر ایران زودتر از موعد معین ایران را ترک کنند. ‌اما مولوتف از قبول این پیشنهاد طفره رفت. هر چند در کنفرانس پوتسدام که در ۱۲ اوت ۱۹۴۵/ ۱۲ مرداد ۱۳۲۴ در شهر پوتسدام در نزدیکی برلین برگزار شد و مسائلی چون آینده آلمان، جنگ شوروی و ژاپن و مسئله‌ تخلیه ایران از قوای متفقین مورد بحث و بررسی قرار گرفت، متفقین موافقت کردند که تهران را تخلیه کنند و این کار از اول سپتامبر ۱۹۴۵/ ۹ شهریور ۱۳۲۴ آغاز شد،‌ اما با وجود، سربازان روسی با لباس شخصی در پایتخت باقی ماندند، خصوصاً مأموران مجرب سازمان جاسوسی کا. گ. ب تماس خود را با عناصری که ایدئولوژی مارکسیسم را پذیرفته بودند برقرار کردند و نتیجه این تماس‌ها را در سال‌های بعدی فعالیت جریان‌های مارکسیستی مانند حزب توده، فرقه دمکرات آذربایجان و فرقه دمکرات کردستان و سایر احزاب دست چپ مشاهده می‌کنیم.

روس‌ها در همین زمان توانستند تعداد زیادی از روزنامه‌های تهران را به زیر کنترل خود درآورند و از ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۵ برای تسخیر قلب‌های روشنفکران و صاحبان قلم تلاش همه‌جانبه‌ای کردند. نخستین کنگره نویسندگان ایران، باشکوه بسیاری، در محوطه سفارت شوروی برگزار شد. ضعف دولت مرکزی ایران و اشغال نظامی کشور توسط نیروهای نظامی و اطلاعاتی شوروی در نواحی شمالی باعث نفوذ و بسط هرچه بیشتر تفکر و‌اندیشه کمونیستی در ایران شد. طرح شعارهای تند و چپ‌روانه و جذاب میزان موفقیت روس‌ها را دوچندان کرد.

عده‌ای هنوز بر این باورند که شکل‌گیری فرقه دمکرات در آذربایجان و کردستان صرفاً به منظور خودمختاری ایالت بوده است تا بلکه بتوانند با تشکیل انجمن‌های ایالتی و ولایتی پیش‌بینی‌شده در قانون اساسی مشروطیت، مردم این استان‌ها به حقوق طبیعی خود دست یابند ‌اما با گذشت زمان، کشف اسناد و مدارک و تحولات سیاسی و اجتماعی دیگر، ابطال این نظریه ساده‌لوحانه به کلی برملا می‌گردد. آنچه از بررسی منابع و اسناد موجود استنباط می‌شود به دلایل مشروح ذیل، قصد جداسازی کامل آذربایجان و الحاق آن به خاک شوروی (جمهوری آذربایجان) بود، اهم دلایل به شرح ذیر است:

  1. چرا پیشه‌وری نام تشکیلات خود را «فرقه» گذاشت؟ حزب، سازمان، گروه نگرفت. خود پیشه‌وری در این باره می‌گوید: «راه ما کاملاً درست و روشن است. ما در فکر مبارزه طبقاتی نیستیم. فرقه‌ ما به تمام معنا فرقه‌ای است ملی …» (گذشته چراغ راه آینده، ۱۳۷۷: ۲۶۶). او در جایی دیگر نیز گفته بود: «بالاخره شعار ما «آذربایجان مال آذربایجانی‌ها است» باید عملی شود. ما تحت قیمومت ملت دیگر نخواهیم رفت» (همان: ص۲۶۷). «وظیفه‌ فرقه دمکرات، آزادی ملی مردم آذربایجان است» (همان).

اما عملاً نشان داد که در جدایی از ایران! و پیوند با جمهوری آذربایجان و اتحاد جماهیر شوروی، می‌توان ملی و مستقل ماند! به دستور‌ آمد و به دستور هم رفت! هدفی جز پیوستگی به خانواده سوسیالیسم نداشت، همان‌گونه که حزب توده به دنبال آن بود.

  1. نکته انحرافی در نگرش و بینش رهبران فرقه از جمله پیشه‌وری جدایی‌انداختن بین مردم آذربایجان با سایر نقاط ایران بود. در این باره از جمله پیشه‌وری مدعی شد: «مردم ما خلقی بزرگ و قهرمان است این خلق به‌ هیچ‌وجه شباهتی به مردم تهران، اصفهان و سایر نقاط ایران ندارد. او فارس نیست با از فارس‌ها فرق دارد (گذشته، چراغ راه آینده، ۱۳۷۷: ۲۷۰). به راستی، آیا این تفاوت در دین و مذهب، فرهنگ و آداب و سنن و تاریخ است؟ آیا تفاوت در حضور نسل‌های متوالی آذری در جای جای ایران یا بالعکس است؟ آیا تفاوت در حضور ‌اندیشمندان، ادبا، فیلسوفان، عرفا، تجار و بازرگانان، آزادی‌خواهان، روحانیان و مراجع تقلید آذری است که هر کدام به‌عنوان سرمایه و میراث ملی ایران فعالیت داشته‌اند؟

پیشه‌وری پا را فراتر می‌گذارد و خطاب به آزادی‌خواهان ایران که به انتقاد از فرقه دمکرات آذربایجان پرداخته بودند، می‌نویسد: «… لازم است به آزادی‌خواهان فارس که برای آذربایجان دلسوزی می‌کنند گفت … بروید با زحمتکشان قهرمانی که از گوشه‌های مختلف آذربایجان برای به دست آوردن لقمه نانی به تهران آمده‌اند، … مقایسه کنید … آن وقت می‌فهمید که چرا آذربایجان خود را از شما حساب نمی‌کند (همان: ۲۷۰).

  1. وابستگی کامل و محض رهبران فرقه به شوروی باعث شده بود که آنها نیز همانند برادر بزرگ‌تر خود ـ حزب توده ـ تابع بی‌چون و چرای مقامات شوروی باشند، بر همین اساس هر زمان که خواست مقامات روس جدایی آذربایجان از ایران بود، اظهارات رهبران فرقه در این راستا بیان می‌شد و اگر صلاح‌دید شوروی‌ها حفظ استقلال ایران می‌بود اظهارات برعکس می‌شد. بنابراین آنچه مسلم است اصل را در وابستگی و اطاعت از شوروی باید ارزیابی نمود. به طور مثال پیشه‌وری در ۲۵ شهریور ۱۳۲۴ گفته بود «…من آشکار می‌گویم که تمام حرف‌ها و خواسته‌های ما خارج از این نقشه نیست و در داخل سرحدات ایران است» (همان: ۲۷۵).

و در جای دیگر گفته بود: «تکرار می‌کنم من به استقلال ایران کاملاً علاقه‌مندم و فکر دادن یک وجب از خاک آن به کشور دیگری ابداً در میان نیست» (همان:  ۲۷۵-۲۷۶) خصوصاً تأکید می‌کرد: «افراد آذربایجان اولاد همان وطن‌پرستان و مجاهدینی هستند که لوای استقلال و حریت ایرانی را با خون خود برپا داشتند» (همان: ۲۷۶)

اما او از همان روزهای اول برپایی حکومت فرقه، در کنار این حرف‌های به ظاهر وطن‌پرستانه، گاهی هم حرف‌های تهدیدآمیزی علیه استقلال و تمامیت ارضی همان کشوری که وطن خود می‌دانست می‌گفت که به ‌هیچوجه تناسبی با روحیه‌ وطن‌پرستانه مجاهد و آزادی‌خواهان بزرگ ایرانی آذری نداشت. بزرگ‌مردانی چون ستارخان و باقرخان، ثقـﺔالاسلام و شیخ محمد خیابانی. به طور نمونه پیشه‌وری برخلاف آن حرف‌های میهن‌پرستانه در یک سخنرانی دیگری به قصد تهدید مقامات تهران می‌گوید: «حکومت تهران باید بداند که بر سر دوراهی قرار گرفته است. آذربایجان راه خود را انتخاب نموده، به سوی آزادی و دمکراسی پیش خواهد رفت چنانچه تهران راه ارتجاع را انتخاب کند، خداحافظ. راه در پیش، بدون آذربایجان به راه خود ادامه دهید این است آخرین حرف ما» (همان). و ‌اندکی بعد مصداق هم آورد و گفت: «آذربایجان ترجیح می‌دهد به جای اینکه با بقیه‌ ایران به شکل هندوستان اسیر درآید. برای خود ایرلندی آزاد شود» (همان).

این وابستگی به شوروی‌ها تا جایی که حتی‌ امکان کوچک‌ترین تصمیمی را بدون اعمال نظر مقامات روس از رهبران فرقه می‌گیرد. به طور نمونه در روند مذاکرات پیشه‌وری با قوام که او همراه با پادگان، جهان‌شاه‌لو، فریدون ابراهیمی، صادق دیلمقان، تقی شاهین و محمدحسین سیف قاضی در تهران حضور یافته بود و از طرف دولت قوام هم صادق صادق، فرمانفرمائیان، لنکرانی، ایپکچیان، مورخ‌الدوله سپهر و مظفر فیروز حضور داشته‌اند (همان: ص۳۶۶). پیشه‌وری درخواست می‌کند که باید حتماً یکی از اعضای سفارت شوروی نیز حضور داشته باشد!‌ اما قوام با این درخواست موافق نبوده، تا اینکه نهایتاً سادچیکف سفیر شوروی در تهران در مذاکره حضور می‌یابد و سعی می‌کند در حین مذاکرات قوام را به دادن‌ امتیازات بیشتر به حکومت فرقه دمکرات ترغیب کند! ‌اما قوام که توافق اصلی را با استالین و در سطح بالاتر انجام داده بود، زیر بار نرفت. پیشه‌وری معتقد بود آقای قوام‌السلطنه شخصاً حسن‌نیت دارند ولی آنها به ما گفتند: فرمانده کل قوا و مقامات غیرمسئول به این کار رضایت نمی‌دهند. (همان: ۳۶۹-۳۷۰)

در نهایت سازش قوام با حکومت آذربایجان در موافقت‌نامه ۱۵ بندی به پایان رسید (همان: ۲۷۲-۲۷۴). پیشه‌وری در نطقی از قوام به‌عنوان اقدام مهم تجلیل نمود و گفت: «نام او نیز در کنار نام سران قهرمان فرقه و خلق ما به سر زبان نسل‌های آینده جاری خواهد بود» (همان).

روزنامه کیهان در تاریخ بیست‌وهشتم خردادماه ۱۳۲۵ باز هم خطاب به پیشه‌وری نوشت: «ما از اول به آقای پیشه‌وری تذکر دادیم که شما این حرفی را که دارید برای تمام ایران بزنید. نگوئید ملت آذربایجان. دولت آذربایجان. زبان آذربایجان، آزادی آذربایجان. حق آذربایجان. بگویید ملت ایران، دولت ایران. زبان ایران. آزادی ایران. حق ایران … اینک خوزستان هم زمزمه بلند کرده است»

(گذشته، چراغ راه آینده، ۱۳۷۷: ۳۸۰).

پیشه‌وری در دوازدهم شهریور ۱۳۲۵ نوشت: «بین فرقه‌ ما و احزاب توده‌ ایران. دمکرات ایران [حزب قوام‌السلطنه] دوستی و همکاری جدی ایجاد می‌شود (همان: ۳۸۷). و این را پس از آن مذاکرات و روند همکاری به دستور استالین و شوروی و میانجی‌گری سفیرکبیر شوروی مطرح کرد.

وقتی روند سقوط دولت و حکومت پیشه‌وری پدید‌ آمد، روس‌ها دستور تخلیه و حرکت به شوروی را دادند، تازه پیشه‌وری بیدار شد! در روزنامه آذربایجان در تاریخ پنج آذر ۱۳۲۵ کمتر از ۲۰ روز قبل از سقوط قدرتش نوشت: «مرتجعین کهنه‌کاری که شش ماه تمام با حیله و نیرنگ و تردستی ماجراجویانه‌ای در اغتنام فرصت می‌کوشیدند، بالاخره چهره‌ واقعی خود را آشکار ساختند. و رئیس دولت که تا حد افراط عبارات «حسن‌نیت» و «حل مسالمت‌آمیز» را به خورد مردم داده و در خفا سرگرم تدارک ماجراهای جدید بود … آقای قوام اشتباه می‌کند … او قدرت نهضت ما را درک نکرده است …» (همان: ۳۱۴).

مشکل پیشه‌وری آن بود که «بوق را از سر گشادش می‌دمید» او یا نفهمید و مسلماً جرئت نکرد به استالین جسارت کند! و قدرت نقد شوروی را نداشت! او صداقت آن را نداشت که بنویسد ما فریب شوروی را خوردیم! شوروی برای دستیابی به نفت و ‌امتیاز ما را آورد و می‌برد …! او فقط قوام را دید! حتی درک و فهم آن را شاید نداشت که پشت سرِ قوام، قدرت‌ آمریکا و انگلیس را ببیند و تاریخ گذشته را مرور کند.

روزهای ۱۱ آذر به بعد که ارتش به تدریج وارد منطقه شد، پادگان‌ها تحویل گردید. چند شعار در روزنامه آذربایجان داده شد! و چند سرمقاله حماسی خالی از صداقت و محتوا (۵/۹/۱۳۲۵ تا ۱۶/۵/۱۳۲۵)، حتی او در یک پیام به «هموطنان، آزادی‌خواهان» نوشت: «دولت ارتجاعی قوام‌السلطنه بی‌توجه به گذشت‌ها و تلاش‌های ما جهت حل مسالمت‌آمیز اختلافات داخلی و جلوگیری از برادرکشی … ما انتقام خواهیم گرفت و این انتقام شدید، خونین و بی‌رحمانه خواهد بود …» (گذشته، چراغ راه‌ آینده، ۳۱۶).

باز پیشه‌وری منهای روش و سیاست قوام ـ به خطا، انحراف و خیانت خود توجه ننمود! او به جای آنکه در حدی از انحراف و وابستگی و اطاعت خود از شوروی که ریشه‌ تمام انحراف‌ها و خیانت‌ها بود … قوام را هدف قرار داد! و این است که انسان به صداقت! انقلابی بودن! فدایی بودن … ‌امثال پیشه‌وری به حق شک می‌کند چه شیدا و شیفته‌ مارکسیسم، شوروی، کمونیسم بین‌الملل باشد و چه بخواهد روشی سیاسی‌کاری در پیش بگیرد.

پیشه‌وری یک هفته قبل از فرار طی مصاحبه‌ای با مخبر رادیوی آذربایجان، قوام‌السلطنه را مورد حمله قرار داد و تهدید نمود که: «شعله‌ انقلابی که از آذربایجان مشتعل گردیده به حکومت مرتجعین، خائنین، دیکتاتور و جلادان خون‌آشام پایان خواهد داد» (همان: ۳۱۸). او باز تکیه را روی آذربایجان گذاشت که تاریخ مشروطیت تکرار می‌شود (همان).

او نمی‌دانست تفاوت ماهیتی و رهبری در دو جریان مقایسه‌پذیر نیست. پیشه‌وری تلاش نمود مقاومت کند! ‌اما او نه اجازه از روس‌ها داشت و نه نیرو! او خود پیمان بسته بود و با حضور سفیرکبیر شوروی تعهداتی داده بود. در حقیقت او از اختیار و توان ساقط شده بود. حتی دکتر سلام‌الله جاوید، علی شبستری و مجموعه فرقه‌ای‌ها تسلیم شده بودند. بنابراین او راه‌حل را ترک ایران! شد و جالب آنکه محمد بی‌ریا را به سمت دبیرکل کمیته مرکزی فرقه انتخاب کرد و خود با بخشی از فرقه‌ای‌ها‌ آماده فرار شد. خصوصاً روز ۲۰ آذر فرقه میتینگی تشکیل داد. بی‌ریا و دکتر جاوید اعلام نمودند با توجه به حسن‌نیت قوام‌السلطنه از هر نوع تظاهرات خودداری، و ما مدافع تمامیت استقلال و سعادت مردم ایران هستیم (همان: ۴۲۱).

اما او در آخرین روزهای عمرش به چیزی رسید که مرگش را به دنبال داشت. پرویز همایون‌پور با استناد به شهادت رهبران، مسئولیت‌دار حزبی در کتاب «مسئله آذربایجان» چاپ لوزان که متن به زبان فرانسه نوشته شده است، می‌نویسد: «میرجعفر باقراوف رئیس‌جمهور آذربایجان در جلسه‌ای که به افتخار رهبران دمکرات و افسران قشون آذربایجان تشکیل شده بود، کم‌بها دادن به خصوصیات ملی آذربایجان و ناچیز شمردن وحدت آذربایجان جنوبی و شمالی را اصلی‌ترین علت شکست نهضت آذربایجان شمرد … ‌اما پیشه‌وری در پاسخ باقراوف گفت: «برخلاف نظر رفیق باقراوف، بزرگ‌ترین اشتباه ما عدم توجه به وحدت مبارزه‌ مردم با سایر نقاط ایران بود». نظری که به شدت مورد اعتراض باقراوف قرار گرفت و شاید هم به قیمت جان او تمام شد» (گذشته، چراغ راه آینده، ۱۳۷۷: ۴۳۰ -۴۳۱).

البته این روایت را مکرر فرقه‌ای‌ها، مورخان چپ و در خاطرات رجال چپ ‌آمده است ‌اما در این باره دو نکاتی قابل توجه‌پذیر است:

الف) باقراوف که در حقیقت مورد تأیید صددرصد استالین بود. بعید است منهای نظر ژنرال استالین این کار را انجام می‌داد. چون او فردی نبود که سرنوشتش در روی کار‌امدن فقط زیر نظر باقراوف باشد که مرگش با او باشد.

ب) سیستم اطلاعاتی‌امنیتی شوروی با توجه به شکست فضاحت‌بار سیاست خارجی شوروی در مذاکرات قوام، فریب ‌آمریکا و شوروی را خورده بود و نهایت این لکه را می‌بایست روزی پاک می‌کرد.

ج) وجود پیشه‌وری برای شوروی‌ها دیگر ارزش و کاربرد نداشت، بنابراین از میان بردن وی ‌امکان هر کار و معامله و برنامه‌ای داشت و افراد دیگر فرقه، ‌امثال غلام‌یحیی، چشم‌آذر ـ لاهرودی … در حد توجه‌پذیری نبودند.

خصوصاً دکتر جاوید و شبستری به دستور شوروی‌ها در ایران ماندند! و این توصیه مسلماً براساس سیاست و مذاکرات خاص بوده است. دو نامه جاوید به قوام و شبستری به شاه هم بی‌تأثیر نبوده ـ اگرچه قصه‌ای هم در مورد این دو در سفر به تهران مطرح است …

  1. فرقه دمکرات آذربایجان در آغاز کار و تشکیل حکومت خود در ۲۱ آذر ۱۳۲۴، ۱۱ وزیر را معرفی کرد که در این میان هیچ صحبتی از وزیر جنگ و ‌امور خارجه نبود (گذشته چراغ راه آینده، ۱۳۷۷: ۲۹۲).

اما با شروع حمله نظامی فدائیان فرقه به پادگان‌های نظامی دولتی تمام مراکز و پادگان‌های نظامی و انتظامی دولتی به تسخیر فرقه‌ای‌ها درآمد این حمله با همکاری زیرکانه و مخفی سرلشکر اکبر درخشان، فرمانده لشکر آذربایجان صورت پذیرفت که از عوامل شوروی در ارتش ایران بود. بعد از این جریان حکومت فرقه دمکرات رسماً اعلام کرد: «حکومت ملی با نمایندگان دولت‌های خارجی نیز طبق قوانین بین‌الملل رفتار خواهد کرد» (همان: ۲۹۳).

به این ترتیب روند قدرت‌گیری و تشکیلات سازمانی حکومت فرقه دمکرات آذربایجان نشان می‌دهد که در مراحل اولیه‌ تأسیس فرقه، رهبران آن با عدم تعیین وزیر ‌امور خارجه و وزیر جنگ سعی داشتند با عوام‌فریبی خود را حکومتی در چهارچوب حکومت ملی ایران معرفی کنند. ‌اما روند فعالیت این حکومت به خصوص تشکیل رسته‌های نظامی که با کشتار سربازان و افسران نظامی ایران در پادگان‌های شهرهای مختلف از جمله سراب، مشگین‌شهر و … همراه بود، به روشنی آشکار می‌سازد که این حکومت از همان آغازین روز، قصد جدایی آذربایجان از نقشه ایران داشته است چرا که مطابق شکل موجود حکومت‌های خودمختار در عرف بین‌الملل، ارتش فقط در چهارچوب کشور سرزمین مادر تعریف می‌شود و حکومت‌های خودمختار محلی موجود در یک کشور، فقط در حد پلیس، حق داشتن نیروی نظامی و ‌امنیتی را دارند، چیزی که در حکومت فرقه دمکرات آذربایجان خلاف آن دیده می‌شود.

در خصوص حمله نیروهای نظامی فرقه که تحت عنوان «فدائیان» توسط نیروهای نظامی شوروی تسلیح شده بودند، ذکر این نکته ضروری به نظر می‌رسد که نحوه‌ تصرف و قتل و جنایتی که نیروهای فدایی فرقه در برخی از پادگان‌های شهر به کار گرفتند شاید یکی از عواملی باشد که باعث شد نیروهای نظامی دولتی نیز یک سال بعد به تقاص آن در بازپس‌گیری آذربایجان متقابلاً به قتل و جنایاتی وحشتناک مرتکب شوند و چه بسیار انسان‌های بی‌گناهی که در این میان کشته شدند (حیدری، ۱۳۸۱: ۱۸۵-۱۸۶؛ پسیان، ۱۳۲۷، ۸۶ ـ۸۸؛ باباصفری، ۱۳۷۱، ج۲، ۹۲؛ درازی، ۱۳۹۰: ۲۵۱-۲۵۲).

  1. گفته‌ها، نامه‌ها و نوشته‌های آزادی‌خواهان و سیاست‌مداران وطن‌پرست ایرانی در آن ایام از جمله منابع دیگری است که با مروری بر آنها و جواب‌هایی که از طرف پیشه‌وری و سایر رهبران فرقه به آنها داده شده، می‌توان هدف واقعی حکومت فرقه را دریافت. یکی از سیاست‌مداران مشهور این دوران ملک‌الشعراء بهار است. او که خود اصالتاً تبریزی ولی متولد شهر مشهد بوده است، در بخشی از مقاله‌ای که در آن روزها در این خصوص در روزنامه ایران ما چاپ شده می‌نویسد: «… فضل آذربایجان در این است که در عین علاقه به خودش به ایران و به سایر نقاط هم نظر دارد باید نپاییده کاری نکند که به وطن بزرگ ما ایران لطمه وارد شود» (گذشته چراغ راه آینده، پیشین: ص۲۷۵).

در تاریخ بیست‌وششم دی ۱۳۲۴ در روزنامه کیهان هم مقاله‌ای با عنوان پیام به پیشه‌وری چاپ شد که در بخشی از آن چنین‌امده است: «این پیامی را که من به شما می‌دهم پیامی است که یک فرد ایرانی … می‌دهد. آقای پیشه‌وری! باور کنید که قلب آزادی‌خواهان ایران با شماست. ولی به دو جهت نمی‌توانند از شما طرفداری کنند:

  1. نهضت شما رنگ استقلال و جدایی از ایران دارد و از ترس اینکه متهم به خیانت به وطن گردند، جرئت طرفداری از شما ندارند.
  2. مانع دیگر آزادی‌خواهان از طرفداری شما این است که خودشان هم می‌ترسند این سنگی را که شما کار گذاشته‌اید پایه‌ای برای جدایی آذربایجان از ایران باشد» (همان: ۳۱۰).

سپس تحلیلی تاریخی کرده و به نهضت‌های ضداستبدادی و ضداستعماری در طی قرن اخیر اشاره نموده و با تکیه به نهضت‌های مذهبی ضدظلم و بیگانه، خیابانی، محمدتقی پسیان، میرزا کوچک‌خان، حاجی سید عبدالحسین لاری … شوید …» (همان). لذا متذکر می‌شود: «شما اول باید حرفی بزنید و چیزی بخواهید که تمام ملت ایران با آن موافق و همراه باشد» (همان).

اگرچه پیشه‌وری در پاسخ نوشت: «… کسانی که می‌خواهند رنگ و خاصیت ملی جنبش ما را تغییر دهند به خلع سلاح مردم ما می‌کوشند و ماسک آزادیخواهی آنها نمی‌تواند ما را اغفال کند … ما سوگند خورده‌ایم که مبارزه‌ ملی را تا پایان ادامه دهیم» (همان: ۳۱۱).

اما افسوس که وابستگی از رهبران فرقه دمکرات انسان‌های بی‌هویت و چشم و گوش‌بسته برای شوروی‌ها ساخته بود. بزرگ علوی که خود از اعضای گروه ۵۳ نفره و از مؤسسان حزب توده ایران بوده، در پاسخ به پیشه‌وری می‌نویسد: «آقای پیشه‌وری ما در زیر سرنیزه‌های حکومت نظامی مبارزه می‌کنیم ولی پشت شما به استالینگراد است» (همان).

  1. رهبران حزب توده در این باره چه می‌گویند؟ هدف فرقه تجزیه بود یا خودمختاری؟ از بررسی خاطرات منتشرشده بسیاری از رهبران حزب توده چنین استنباط می‌شود که حزب توده تقریباً با تشکیل فرقه دمکرات، در مقابل عمل انجام‌شده قرار گرفت. یعنی از ابتدا به دلیل منافع تشکیلاتی، مخالف این ‌امر بود و به نوعی، تشکیل فرقه دمکرات را که با ادغام تشکیلات حزب توده در آذربایجان توأم شد، به نوعی برنتافت و نارضایتی خود را هم ابراز کرد و فرقه دمکرات را رقیب تشکیلاتی خود می‌دانست. این چشم و هم‌چشمی تشکیلاتی در آغاز وجود داشت، ولی نکته مهمی که باید در نظر گرفته شود این است که بعدها با فرامان‌های صریحی که اتحاد شوروی به خصوص از طریق کامبخش منتقل کرد، این نارضایتی اولیه کاملاً از بین رفت و در مراحل بعدی، به‌عنوان بازو و همراه فرقه دمکرات در تمام مراحل پیش رفت (احمدی، ۱۳۸۳: شماره ۳۷۲).

مسئله وابستگی جریان چپ به شوروی و ماهیت و هویت حکومت شوروی به‌عنوان برادر بزرگ‌تر جهان مارکسیسم و کمونیسم باعث شده بود تا احزابی چون حزب توده به‌عنوان ابزار و اهرم سیاست‌ها و اعمال قدرت این کشور درآیند.

احزاب و گروه‌های چپ ایرانی چه آن دسته‌ای که شیفته و شیدای مارکسیسم بودند و چه آن دسته‌ای که رهبرانشان به «کا. گ. ب» متصل بودند، در مسیر اهداف استعماری حکومت شوروی و از میان بردن استقلال و تمامیت ارضی کشور حرکت کردند.

توجیهات حزب توده پس از شکست فرقه دمکرات آذربایجان، تجلیل نادرست از پیشه‌وری و رهبران فرقه، مهر تأییدی بر وابستگی فرقه دمکرات می‌باشد. این شیوه توجیه را برخی از توده‌ای‌ها که به نوعی زندگی و سرگذشتشان با شوروی و حزب و فرقه گره خورده بود، حتی در تاریخ‌نگاری نیز اعمال کرده‌اند. اگرچه‌امثال فریدون کشاورز، ایرج اسکندری، احسان طبری، جهان‌شاه‌لو و حسن نظری تا حدی با صداقت به روایت حوادث و مسائل پشت پرده پرداخته‌اند و افراد مرموزی چون کیانوری هم با جواب‌های «آری» و «نه» نخواسته‌اند پرده از نقش شوروی‌ها به‌عنوان حامی خود بردارند.

جالب این که دکتر فریدون کشاورز عضو کمیته مرکزی حزب توده، وقتی که مواضع ضدملی پیشه‌وری آشکار می‌گردد در مصاحبه‌ای که با خبرنگاران خارجی به تاریخ ۱۸/۹/۱۳۲۴ داشته، چنین می‌گوید: «حزب توده‌ی ایران با حزب دمکرات آذربایجان رابطه‌ای ندارد و کمیته‌ ایالتی حزب توده در آذربایجان در حدود دو ماه قبل اعلامیه‌ای صادر کرد و انفصال خود را از حزب توده اعلام و به حزب دمکرات آذربایجان پیوست و البته یک فرد مطابق نظامنامه حزبی نمی‌تواند در دو حزب عضو باشد (گذشته چراغ راه آینده، ۱۳۷۷: ۲۷۴).

علاوه بر صحیح نبودن این ادعا، همین دکتر کشاورز وقتی که در اوایل دهه ۱۳۴۰ از حزب توده کنار رفت یا کنار گذاشته شد، در مورد فرقه دمکرات آذربایجان و حزب توده و وابستگی این دو به شوروی‌ها تحلیل‌ها داد! «شوروی‌ها بالاخره نهضت آذربایجان ایران را تنها گذاشتند و رفتند. . این باید برای همه نهضت‌های آزادی‌بخش و برای همه احزاب و میهن‌پرستان و انسان‌دوستان درس عبرتی باشد که «با طناب دیگران به چاه نروند» (کشاورز، ۱۳۵۷: ۶۴) و در جایی دیگر می‌گوید: «با حفظ اختلاف مکان و غیره «خطاهای» اتحاد شوروی و اشتباهات فرقه دمکرات آذربایجان و حزب ما [حزب توده] و خیانت بعضی از سران این دو حزب که دائم سازمان‌ها را در خدمت سیاست باقراوف و استالین می‌گذاشتند در سال ۱۹۴۶ منجر به شکست نهضت آزادی ایران! [فرقه دمکرات] شد» (همان: ۶۸). و باز می‌گوید: «پشتیبانی بدون قید و شرط از فرقه‌ دمکرات آذربایجان و از اتحاد شوروی برای حزب ما [حزب توده] و مردم کشور ما بسیار گران تمام شد» (همان: ۷۰).

خاطرات دکتر کشاورز در زمینه هدف فرقه، تجزیه یا خودمختاری نیز چنین جواب می‌دهد: «فرقه دمکرات آذربایجان با شور و شعفی که در مردم ایران، در آزادی‌خواهان ایران، در مخالفان رژیم استبدادی ایجاد کرده بود، می‌بایستی به طور واضح خود را از آذربایجان شوروی و شک اینکه ‌امکان جدایی آذربایجان از ایران به وجود آید به دور نگه داشته؛ و خیلی بیشتر از آنچه گفت و کرد نشان می‌داد که نهضت آذربایجان جزئی از نهضت آزادی مردم ایران است و همیشه در واحد ایران مستقل و آزاد باقی خواهد ماند…

فرقه دمکرات آذربایجان با منظور داشتن اختلاف زمان می‌بایستی راهی را بپیماید که ستارخان‌ها و خیابانی‌ها پیمودند و هر روز روی این اصل اساسی تأکید کند که آذربایجان جزء لاینفک ایران است. اگر چنین شرایطی مراعات می‌شد و اگر به خصوص اتحاد شوروی همسایه قوی و بزرگ ایران درخواست استفاده از نفت شمال را نمی‌کرد و علناً اعلام می‌کرد که او در همسایگی خود ایرانی مستقل از دخالت هر اجنبی، آزاد و دمکراتیک می‌خواهد و بس، و نظری به آذربایجان ایران و نفت ایران ندارد و حاضر است هرگونه کمکی بدون شرط به ایران برای استفاده از منابعش کند (کمکی که بعدها به شاه و نه به مردم ایران کرد و می‌کند) البته اوضاع ایران این نبود که هست» (کشاورز، ۱۳۵۷: ۶۳-۶۴).

خاطرات ایرج اسکندری نیز وابستگی فرقه دمکرات به شوروی را آشکار می‌سازد (اسکندری، ۱۳۸۱: ۱۷۲-۱۷۳)‌اما اسکندری در مورد هدف تجزیه یا خودمختاری فرقه دمکرات آذربایجان دچار تناقض‌گویی شده و به نوعی سعی کرده جداسازی آذربایجان از ایران را نه هدف شوروی‌ها بلکه از اقدامات خودسرانه میرجعفر باقراوف بدون اطلاع مقامات عالیه شوروی عنوان کند: «… در سفارت شوروی در تهران شخصی بود به نام علی‌اوف که بعد از وقایع آذربایجان من با او ملاقات کردم. به او گفتم: آقا! آخر این جریان که این‌طور نمی‌شود که جدا جدا بتوانیم انقلاب انجام بدهیم. اینکه معنی ندارد، من نمی‌فهمم، نه از لحاظ نظری و نه از لحاظ عملی. آخر این چه کاری است؟ استدلال او این بود که برای ما مسئله آذربایجان مطرح نیست بلکه مسئله تمام ایران مطرح می‌باشد. ولی، خوب، به این صورت [آذربایجان] می‌تواند یک زمینه‌ای باشد برای اقدامات انقلابی دیگر. به هر حال، آنچه من تشخیص دادم این بود که بین سفارت شوروی در تهران و مقامات آذربایجان شوروی در مورد این قضیه اختلاف نظر وجود داشت و این خود مسئله مهمی است … بعد من فهمیدم که باقراوف و مقامات کمیته حزب کمونیست آذربایجان در این قضیه مستقیماً مداخله دارند و این باقراوف شخصاً چنین سیاستی را دارد و این سیاست را از طریق بریا، به ترتیبی، به استالین حالی کرده‌اند. چطور کرده‌اند که از او بلی گرفته و راه‌انداخته‌اند. ولی سفارت شوروی، یعنی وزارت خارجه شوروی، این موضوع را هنوز اصلاً جزء سیاست شوروی تلقی نمی‌کند» (اسکندری، ۱۳۸۱: ۱۸۰-۱۸۱).

گفته‌های ایرج اسکندری آن‌چنان متناقض و ساده‌لوحانه به نظر می‌رسد که ما باید یا او را ناآشنا به سیستم حکومتی شوروی بدانیم! و یا این‌که در دانسته‌های خود در مورد سیستم حکومت‌داری استالینی و روحیه دیکتاتورمآبانه او تجدیدنظر کرده و حکومت شوروی را در زمان رهبری او یک حکومت بدون اقتدار مرکزی بدانیم که در آن رئیسان جمهور هر جمهوری تا حدی آزادی عمل داشته‌اند که علاوه بر رهبری بر مسائل داخلی جمهوری تحت مدیریت خود، حتی می‌توانسته‌اند در کشورهای خارجی نظیر کاری که باقراوف در آذربایجان ایران کرد، دخالت کنند!

اما با بحث‌هایی که در مورد خاطرات و اظهارات برخی از رهبران حزب توده در مورد فرقه دمکرات آذربایجان شد، می‌توان حدس زد که علل بیان این تناقضات در خاطرات رهبران حزب توده چه بوده است. یعنی در تحلیل نهایی، آن گروه از رهبران حزب توده که تا آخرین روزهای زندگی وابستگی به شوروی داشته‌اند، در تجزیه و تحلیل قضیه فرقه، سعی کرده‌اند به نوعی شوروی را تبرئه و افرادی چون میرجعفر باقراوف را مقصر جلوه دهند. ولی آن گروه از رهبران که به کلی از شوروی قطع رابطه کرده بوده‌اند با صراحت به هر دو جنبه وابستگی فرقه دمکرات آذربایجان، چه در تأسیس و چه در هدف‌گذاری برای تجزیه ایران اشاره کرده‌اند مثل خلیل ملکی و فریدون کشاورز.

در خاطراتِ خود رهبران فرقه دمکرات آذربایجان نیز شبیه چنین رویه‌ای دیده می‌شود. برخی از رهبران فرقه دمکرات آذربایجان مثل دکتر نصرت‌الله جهان‌شاه‌لو و حسن نظری (غازیانی) سعی داشته‌اند بی‌طرفانه، به روایت خاطرات خود از حوادث فرقه دمکرات بپردازند که تا حد زیادی هم موفق بوده‌اند. در بخشی از خاطرات دکتر جهان‌شاه‌لو که یکی از نزدیک‌ترین افراد به پیشه‌وری بوده چنین می‌خوانیم: «بسیاری از مردم میهن‌پرور ایران، گمان می‌کردند که حزب توده و فرقه‌ دمکرات آذربایجان، ساخته و پرداخته‌ خود ایرانیان‌اند، از اینرو، بدان‌ها روی آوردند و از آنها چشم‌امید داشتند. آری مردم ما نمی‌دانستند که برپادارنده و گرداننده‌ حزب توده، بی‌گانگانند و آگاه نبودند که فرقه دمکرات آذربایجان را میرجعفر باقراوف، به اغوای آقای عبدالصمد کامبخش، در باکو طرح‌ریزی کرد … در اینجا یادآور می‌شوم که جز جنگ‌افزارهای به دست آمده از خلع سلاح دو لشکر تبریز و رضاییه و پادگان‌های ژاندارمری، روس‌ها همه‌ تفنگ‌ها و خودکارهایی که به خواست آنان [در دوران جنگ] تخشایی ارتش ساخته بود و بسیاری خودکارهای دستی و سبک و سنگین و تپانچاهایی را که از ارتش آلمان نازی به غنیمت گرفته بودند و هم‌چنین خودکارهای دستی و تپانچه (کلت)هایی که بر پایه‌ قانون وام و اجاره از آمریکا دریافت کرده بودند، در اختیار ما گذاشتند (جهان‌شاه‌لوی افشار، ۱۳۸۸: ۱۸۰-۱۸۱).

اما برخی دیگر از رهبران و اعضای فرقه، در خاطرات خود سعی کرده‌اند برای تبرئه وابستگی فرقه به شوروی و قصد رهبران آن برای تجزیه آذربایجان از ایران، به نقل روایت جدیدی از اهداف حکومت فرقه دمکرات بپردازند و به نوعی خواسته‌اند تا فرقه را نهضتی آزادی‌خواه و مستقل معرفی کنند.

نمونه چنین نگاهی به فرقه دمکرات، خاطرات ‌امیرعلی لاهرودی است. او که خود در دوران حکومت فرقه حضور داشته و از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۷۰ شمسی، نیز به‌عنوان صدر فرقه در جمهوری آذربایجان شوروی بوده، سعی کرده با کتمان بسیاری از واقعیات فرقه دمکرات یا سرپوش گذاشتن بر آنها به تحریف و روایت جدیدی از حکومت فرقه بپردازد.

با بررسی خاطرات‌ امیرعلی لاهرودی به خصوص در مورد هدف فرقه ـ تجزیه یا خودمختاری ـ مدعی شده، شعار و مقاصد فرقه دمکرات آذربایجان به طور مشخص عبارت بود از حفظ استقلال و تمامیت ایران (لاهرودی، ۱۳۶۸/۱۹۸۹: ۳). در صورتی که در اساسنامه، گفته‌ها، عمل، و تحلیل‌های فرقه خلاف نظریه لاهرودی دیده می‌شود. او در ادامه نظرهای دیگری را نیز به مخاطب خود القاء می‌کند که برخلاف نظرهای سایر رهبران فرقه است. او می‌گوید: پیروزی مردم آذربایجان تحت رهبری فرقه دمکرات آذربایجان و تشکیل حکومت ملی، نه تنها نیل به خودمختاری بلکه با استفاده از حاکمیت خودمختاری سیاسی به‌عنوان بازوی سیاسی، نخست خلع قدرت از ارتجاع در آذربایجان و تبدیل این سرزمین به سنگر قدرت برای جلوگیری از اعاده‌ دیکتاتوری و حفظ و گسترش آزادی به تمام ایران، به عبارت رساتر برگرداندن مشروطیت از بین رفته» (همان: ۴).

به این ترتیب او سعی کرده هدف تجزیه‌طلبی فرقه دمکرات را از کارنامه عملکرد فرقه بزداید «اتهام تجزیه‌طلبی یکی از حربه‌ها بود. ارتجاع حاکم از این حربه زمانی به نفع خود استفاده کرد» (همان: ۱۲). همچنین لاهرودی در جایی که به صلاح نمی‌بیند! روی بدیهیات سرپوش می‌گذارد و با سکوت، چیزی نمی‌گوید، مثلاً به مذاکرات و توافق قوام ـ استالین بر سر موضوع نفت شمال اصلاً اشاره نکرده و در مورد دستور استالین نیز برای تعطیلی فرقه موضوع را بررسی نکرده است.

به شکست حکومت فرقه دمکرات اشاره کرده‌اما باز مقصر، مسبب و علت آن را نمی‌گوید و فقط به صورت گزینشی از این شاخه به آن شاخه، از این موضوع به موضوع دیگر می‌پردازد.

  1. شوروی از کدام هدف فرقه دمکرات حمایت می‌کرد؟ تجزیه یا خودمختاری؟ با توجه به نقش مهم و اساسی شوروی در مسئله فرقه دمکرات و اهداف پیدا و پنهان آنها در این موضوع به صورت جداگانه بررسی خواهد شد.

درباره‌ی روابط عمومی موسسه تاریخ و فرهنگ دیار کهن

همچنین ببینید

پیشه‌وری صدر فرقه

سید جعفر جوادزاده خلخالی (پیشه‌وری) فرزند جواد در سال ۱۲۷۲ شمسی در قریه زیوه (زاویه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *