خانه / مقالات / علمای آذربایجان و فرقۀ دمکرات

علمای آذربایجان و فرقۀ دمکرات

اصغر حیدری

چکیده

با هجوم کشور شوروی به ایران، ازجمله آذربایجان شرایط سختی برای مردم و طوایف و قشرهای مختلف به وجود آمد. ازجمله ثمره‌های تهاجم ارتش سرخ به آذربایجان ظهور فرقه‌ای وابسته و خودفروخته‌ی آذربایجان به رهبری پیشه‌وری است. البته فرقه‌ی دموکرات محدود در آذربایجان نبود و زنجان و اردبیل و جاهای مختلف کشور ایران را درگیر خودساخته بود. از جمله کارهایی که فرقه‌ی دموکرات به آن توجه داشتند، این بود که از نفوذ علما و روحانیت به نفع خود جهت تثبیت پایه‌های فرقه استفاده کنند، که با دست رد علما مواجه شدند. علما در اقصا نقاط مختلف درگیر فرقه به پا خواستند و در برابر خواسته‌های این فرقه با توسل بر ارزش‌های اسلامی ایستادگی کردند که نتیجه‌ی نهایی آن اضمحلال و شکست حکومت یک‌ساله فرقه بود. سؤال پژوهشی این‌که علمای آذربایجان در قبال فرقه‌ی دموکرات آذربایجان چه کنش‌ها و واکنش‌هایی را از خود بروز دادند و درروند اضمحلال فرقه دموکرات چه نقشی داشتند؟

 کلیدواژه‌ها: فرقه دموکرات، شوروی، علمای آذربایجان، مردم.

مقدمه

با تهاجم گسترده و خونین ارتش سرخ به آذربایجان و اشغال آن، قشرهای مختلف مردم ازجمله روحانیون با شرایط و اوضاع جدید و خشنی مواجه شدند. به‌یقین روسها اجازۀ کوچک‌ترین مخالفت و حتی انتقاد از خود را به هیچ‌کس نمی‌دادند و هیچ نیروی ایرانی مدافعِ مخالفانِ حضور روسها در آذربایجان وجود نداشت. اما از سال دوم اشغال و به‌ویژه از سال سوم که تبلیغات و فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی روسها و حزب توده در آذربایجان شدت گرفت و دین و ایمان مردم را نشانه رفتند و تکاپوهای تجزیه و پیوستن به آذربایجان شوروی قوام گرفت، روحانیت به‌عنوان حافظان دین وایمان مردم و سربازان مذهب اسلام به مقابله با آنان پرداختند. به نوشتۀ لوئیس فاوست، دریکی از حوادثی که در ماه رمضان رخ داد، یکی از اعضای فرقۀ دمکرات به علت سخنانی که در یکی از مساجد برضد مراسم دینی ایراد کرد کشته شد. چندی بعد یکی از زعمای دینی محل اظهار داشت، که او و دیگر آذربایجانیهای متنفذ که حاضر نشده بودند به عضویت فرقه در آیند تصفیه خواهند شد. کنسول آمریکا در تبریز به تاریخ ۲۷ اوت/۵ شهریور و ۹سپتامبر ۱۹۴۶/۱۸ شهریور ۱۳۲۵ گزارش داد،  که رهبران دینی آذربایجان معتقدند که« آذربایجان در حال دور شدن از ایران است» و «فقط برای اتحاد شوروی کار می‌شود و اسلام زایل می‌گردد.»[۱]

مطالعه و تحلیل محتوایی روزنامۀ آذربایجان ارگان رسمی فرقۀ دمکرات که یکی از اصلی‌ترین اسناد افکار و اعمال فرقه محسوب می‌گردد، آشکار می‌سازد که فرقه (و حزب توده و روسها) هیچ تعاملی با دین و مذهب چهارتا پنج میلیون مردم مسلمان آذربایجان نداشتند، هیچ برنامۀ مذهبی یا شبه‌مذهبی حداقل در ظاهر توسط فرقه اجرا نمی‌گشت و حتی مردم نیز مجاز به آن نبودند. در روزنامۀ آذربایجان هیچ مطلب دینی و شرعی چاپ و تفسیرنشده است، هیچ روحانی در آن قلم نزده است، به تولد و شهادت هیچ امامی اشاره هم نگردیده است، به ابعاد متعدد زندگی اجتماعی مانند بهداشت، امنیت، تجارت و…با دید مذهبی نگریسته نشده است و در یک‌کلام سعی بسیاری صورت گرفته تا مذهب و نمودهای آن مورد بی‌اعتنایی و فراموشی واقع گردد. در روزنامه‌ای که روزانه پیرامون بهداشت، سیاست، دفاع از وطن، امنیت، قوانین تجارت، کشاورزی، ادبیات، رمان، فیلم‌ها و تئاترهای روسی و… قلم‌زده می‌شد- البته در حد توان و بهرۀ اندک – بزرگ‌ترین نماد مذهبی مردم شیعۀ آذربایجان یعنی مراسم عزاداری ماه محرم که جلال و شکوه گسترده‌ای در آذربایجان داشته (و دارد) به‌عمد و از روی دستور مورد بی‌اعتنایی و سانسور کامل قرار گرفت. ۱۶ آذر ۱۳۲۴ اولین روز محرم۱۳۶۵ قمری بود و مجالس روضۀ زنانه و مردانه در تبریز شروع‌شده بود.[۲] مردم به عزاداری تاسوعا و عاشورا(۲۴ و ۲۵ آذر) اهمیت زیادی می‌دادند.[۳] این روزها مصادف با تهاجم مسلحانۀ فرقۀ دمکرات به مراکز اداری و نظامی در تمام آذربایجان با هدف تسخیر آنها و تشکیل حکومت مستقل بود. روز جمعه ۲۳ آذر/۸ محرم شمارۀ ۷۹ روزنامۀ آذربایجان با مطالب معمولی چاپ گردید و شمارۀ ۸۰ آن روز سه‌شنبه ۲۷ آذر منتشر شد، بدون هیچ اشاره یا خبری از تاسوعا، عاشورا و دستجات عزاداری مردم! فقط سه روز عدم انتشار! همۀ این موارد ژرفای اهداف سران و گردانندگان فرقه را برای روحانیون عیان می‌ساخت و آنان را به مخالفت و در صورت امکان به مبارزه سوق می‌داد. تنها استثنا در روزنامۀ آذربایجان چاپ خبر چندخطی دفتر  نخست‌وزیری در مورد دیدار به مناسبت تولد حضرت رسول در پایان صفحۀ چهارم شمارۀ ۱۳۱ چهارشنبه اول اسفند ۱۳۲۴ هست، که ترجمۀ آن چنین است: «امروز به مناسبت تولد حضرت رسول از ساعت ۹ صبح تا یک ساعت پس از ظهر در نخست‌وزیری دیدار به عمل خواهد آمد. اشخاصی که مایل باشند به‌صورت آزاد می‌توانند شرکت کنند.»[۴]

با توجه به شرایط مکان و زمان نباید اندیشید که همۀ روحانیون چنان قوه و اراده‌ای داشتند که در میدان مبارزه با فرقۀ دمکرات قدم گذارند. اما با عنایت به نفوذ مردمی و حمایت مسلمین از آن‌ها به‌یقین در هرجایی که یکی از علما به مخالفت با روسها، حزب توده و فرقۀ دمکرات می‌پرداخت، جمع زیادی از مردم پیرامون او گرد می‌آمدند. مردم شهری و روستایی آذربایجان مردمی دین‌دار و به حرام و حلال شرع مقدس اسلام پایبند بودند و از علمای راستین خود اطاعت می‌کردند. شاهد اینکه در بعضی از روستاها مردمی که دچار قحطی و گرسنگی شده بودند، وقتی انبار گندم اربابها توسط مأموران فرقه گشوده شد و گندمها بین مردم گرسنه تقسیم گشت، آنها را به‌عنوان مال حرام و ترس از عذاب جهنم دوباره به مأموران فرقه برگرداندند.[۵]

مطلب قابل دقت دیگر اینکه، مردم روستاها زمینهای تقسیم‌شده را بر اساس گفته‌ها و توجیهات کمونیستی مبلغان فرقۀ دمکرات نمی‌پذیرفتند و سران حکومت مجبور شدند از برخی روحانیون برای توجیه روستاییان یاری گیرند. حسن نظری از سران فرقۀ دمکرات که دچار چنین مشکلی در روستاهای زنجان شده بود، پیش پیشه‌وری رفت و گفت «با تبلیغات کمونیستی نمی‌توان روستاییان را متقاعد ساخت تا زمین را به‌رایگان بگیرند و باید یک روحانی آنان را متقاعد سازد که دریافت زمین خانها گناه نیست. پیشه‌وری پرسید کدام ملا با ما موافق است؟ پادگان گفت هستند ملایانی که با دادن زمین رایگان به کشاورزان موافقند [با دادن زمین به کشاورزان موافقند نه با فرقه! دقت فرمایید] پیشه‌وری پرسید مثلاً کدام ملا؟ او پاسخ داد مثلاً قاضی عسکر ما ملا فتحعلی. پیشه‌وری پاسخ داد پس خودت ترتیبش را بده و ببین حاضر به رفتن به زنجان هست یا نه؟ پادگان ملا فتحعلی را خواست و جریان را برایش توضیح داد و او هم پذیرفت. وی در زنجان در جمع ریش‌سفیدان شروع به سخن کرد و گفت خداوند در قرآن مجید می‌فرماید: الارض لزارع و لو کان غاصباً.[آیۀ قرآن نیست] زمین از آن کشاورز است اگر چه غصبی باشد! و سپس به آیه‌های فراوانی استناد کرد. دهقانان به‌دقت به سخنان ملا گوش می‌دادند و در آخر پرسش‌هایی از او نمودند و او هم با تکیه به آیه‌های قرآن و روایات و احادیث پاسخ می‌داد و کشاورزان را از شک و تردید بیرون می‌آورد.»[۶]

سران فرقه می‌کوشیدند بر اساس دستور مولوتف وزیر خارجۀ شوروی «جهت جلب هر چه بیشتر اهالی آذربایجان به‌سوی روسها در درجۀ نخست به دین و خدمتگزاران دین(روحانیون) توجه کافی نمایند؛ چون با دست روحانیون کارهای زیادی می‌توانند انجام دهند»[۷] خود را به روحانیون سرشناس آذربایجان نزدیک کنند و با همین هدف معدود دیدارهایی با روحانیون صورت می‌گرفت: مانند دیدار آقایان میرزا محمد ثقهالاسلام، میرزا محمود آقا صدر و میرزا رفیع ثقۀالاسلامی با هیئت رئیسۀ مجلس ملی آذربایجان برای تبریک افتتاح مجلس ملی [۸]  و دیدار پیشه‌وری با آقایان علمای معروف تبریز چون: میرزا خلیل آقا مجتهد، میرزا باقر قاضی، میرزا علی‌اصغر طباطبایی شیخ‌الاسلام، حاجی میرزاعلی آقا، آقا میرزا باقر مجتهدی  و میرزا عبدالله مجتهدی در منزل آقا میرزا خلیل مجتهد که در آن جلسه آقایان سؤال‌هایی از اوضاع آذربایجان کردند و پیشه‌وری پاسخ داد.[۹] به نظر آیت‌الله عبدالله مجتهدی، هدف پیشه‌وری از این دیدار رسمیت دادن به دولت جدید توسط روحانیت بود.[۱۰]

دیدار روحانیون مذکور با صدر فرقۀ دمکرات بر اساس ضرورت زمان و نیز تذکر رسیدگی صحیح به امور و زندگی مردم صورت می‌گرفت و شخص پیشه‌وری در مورد موضوع‌هایی چون جمع‌آوری سلاح از روستائیان، اصلاح قانون روابط مالک و رعیت، اصلاح ادارات دولتی و رواج پول دولتی توضیحاتی ارائه می‌نمود.[۱۱] هیچ سند و خاطره‌ای در مورد همکاری این روحانیون با حکومت پیشه‌وری در دست نیست. اما اخبار زیاد و قابل‌توجهی راجع به مخالفت علما با فرقۀ دمکرات موجود است. مأموران فرقه از آزار روحانیون مخالف و حتی قتل آن‌ها نیز روی‌گردان نبودند. به‌صورت خلاصه و در حد توان برخی از مخالفت‌های علما و در نتیجه مبارزۀ جمع زیادی از مردم با فرقه ذکر می‌شود.

تبریز: آیات شهیدی، دوزدوزانی، مجتهدی، ثقه‌الاسلام، خسروشاهی و دیگران

الف-  مرحوم آیت‌الله بنی فضل[۱۲] در مورد نقش علمای تبریز در مبارزه با فرقۀ دمکرات می‌نویسد:

«علما و بزرگان شهر تبریز به وظیفۀ تاریخی خویش به‌خوبی عمل کردند. در رأس علما مرحوم آیت‌الله شهیدی[۱۳] و عمویم آیت‌الله دوزدوزانی قرار داشتند و این دو بزرگوار مثل کوه استوار در مقابل قوای روسی و دمکراتها ایستادند. بدین معنا همچنان در منزل، مسجد و مدرسۀ خویش ماندند و هرگز شهر را ترک نگفتند و مایۀ امید و دلگرمی مردم شدند. علاوه بر این، تدابیری به کار بردند و جلوی بسیاری از کشت و کشتارهای محله‌ای را گرفتند. یادم هست شیخی به نام آقای خواجه‌ای از اهالی قره‌داغ قریۀ بی‌شک بود. این آقا به دستور و هماهنگی مرحوم آیت‌الله شهیدی و مرحوم آیت‌الله دوزدوزانی طی نقشه‌ای به تشکیلات حکومت دمکراتها نفوذ پیدا کرد و در آنجا ضمن اینکه اخبار مهم و دست اول را به علمای اعلام می‌رساند، مانع از بسیاری از خشونتها و آدم‌کشی‌ها توسط ایادی کمونیست‌ها می‌شد.

اینها با همۀ تبلیغات و تلاشهای سوئی که داشتند بیشتر از یکسال نتوانستند در آذربایجان حکومت کنند. مردم آذربایجان مسلمان متعصب و شیعۀ متعهد بودند. بنابراین هیچ‌وقت زیر بار افکار انحرافی و ضد خدایی اینان نرفتند. بالاخره سردمداران و ایادی حکومت دمکرات آذربایجان شب ۲۱ آذر ماه سال ۱۳۲۵ فرار را برقرار ترجیح دادند و همه به روسیۀ روسیاه پناهنده شدند و تا ابد روسیاهی را با خود همراه ساختند.»[۱۴]

 ب- حاج میرزا خلیل آقا مجتهد فرزند حاج میرزا حسن آقا مجتهد، از شاگردان میرزا آیت‌الله آخوند خراسانی که در سال ۱۳۲۴ بیش از هفتادسال داشت، مجتهد اول و بزرگ تبریز بود. وی با وجود اشغال تبریز در ۱۳۲۰ شهر را ترک نکرد و در روزهای تیره‌وتار همواره در شهر ماند. برای اینکه بین دمکراتها و مأمورین دولت را اصلاح کند، در منزل آقای ثقهالاسلامی او نیز حاضر شد و به سران دمکرات نصیحت کرد. یکی  از سران دمکرات در آن جلسه گفت ما متکی به ملت هستیم و ملت از ما پشتیبانی می‌نماید. حاج میرزا خلیل آقا مجتهد جواب داد:

« باید حقیقت را پیروی کرد و از راه راست منحرف نشد. من در عمر خود بسیار چیزها دیده‌ام، [شما که خود را متکی به ملت می‌دانید، بدانید که] همین ملت تخت پدر مرا به دوش گرفت و به شهر تبریز وارد کرد و سپس از شهر تبعید نمود. همین ملت در تهران در پای دار حاج شیخ فضل‌الله نوری دست زد و در تبریز در دنبال جنازۀ شیخ محمد خیابانی پای کوبید.»[۱۵]

 پ- آیت‌الله میرزا محمّد ثقـﺔالاسلام (برادرشهید ثقـﺔالاسلام تبریزی[۱۶]) به همراهی حاج میرزا خلیل آقا مقارن نهضت پیشه‌وری با وی و اولیای دولت مذاکره کرد، بلکه کار به قیام نکشد و قضیه حل گردد. ولی این مذاکرات به نتیجه‌ای منتهی نشد.[۱۷] آیت‌الله میرزا محمّد ثقـﺔالاسلام در خاطرات خود اطلاعات ارزشمندی ارائه می‌دهد:

«ازجمله قضایایی که در دورۀ متجاسرین (پیشه‌وری سال ۱۳۲۴( در زمان استیلای قشون روسیه شوروی در آذربایجان روی داد، بدواً مقداری اسلحه از قبیل تفنگ و فشنگ و غیره در اطراف شهر و دهات ریختند و دهاتیها را مسلح کردند و نظرشان تجزیه کردن آذربایجان و الحاق نمودن به روسیه شوروی بود و هر یک با انواع مختلفه به اهالی فشار می‌آوردند. روزی آقای حاج عظیم‌خان با مشهدی علی آقای شربت‌زاده پیش اینجانب آمدند و از من تقاضایی کردند که جمعی از علما و تجار و اعیان و احزاب اینجا دعوت نماییم و در مقابل تمنای اینها آنچه لازمه است جوابی با حضور اهالی داده شود. بنده هم حاضر شدم. از آقایان علما حضرت آقای حاج میرزا خلیل آقا مجتهدی و حاج میرزا باقر آقا قاضی و جمعی از تجار مبارز و اعیان و اشراف شهر تبریز به منزل اینجانب دعوت شدند و جمعی هم از سران فرقۀ دمکرات‌ ازجمله آقایان حاج میرزاعلی شبستری و دکتر جاوید و آقازاده ارومیه و آقای رفیعی و غیره حضور داشتند. وقتی‌که دیدم که این مجلس با سکوت می‌گذرد بدواً با دکتر جاوید صحبت می‌کردم و ایشان تمنا و تقاضایشان این بود که آذربایجان تجزیه و به روسیه شوروی ملحق گردد و آقای رفیعی مقدماتی برای تجزیه کردن مذاکره کردند و از مأمورین دولت پاره‌ای شکایات می‌کردند. در این اثنا بنده سر مجلس رفتم و اظهار کردم چنانچه شکایتی از مأمورین دولت هست این باعث نمی‌شود که ما مملکت خودمان را ترک کنیم و از ایرانیت دست بکشیم و جزو دولت روسیه بوده باشیم. در این هنگام آقای رفیعی بنای تکلم گذاشت و از حرکات ژاندارمها و سایر مأمورین شکایت کرد و بنده عرض کردم که اجحاف و تعدی مأمورین دولت موجب نمی‌شود، که ما وطن خودمان را ترک گفته و به دولت اجنبی ملحق باشیم و در ضمن پاره مطالبی که بر ضد مصالح مملکت مطرح می‌شد بنده به هر یک آنان جواب قانع‌کننده می‌دادم و پس از چند لحظه مجلس متفرق شد و قضایا کاملاً معلوم گشت .»[۱۸]

سران فرقۀ دمکرات درصدد بودند، در برخی از اقدامات مهمشان روحانیون را دخالت داده و به کارهایشان صورت مشروعیت و مقبولیت مردمی بدهند. اما روحانیون با هشیاری کامل از افتادن در دام فرقه خود را حفظ کردند. یکی از این موارد حساس، سعی سران فرقه برای یاری‌گرفتن از روحانیون جهت تسلیم بدون مقاومت لشکر ۳ آذربایجان به فرماندهی سرتیپ درخشانی بود. آیت‌الله میرزا محمّد ثقـﺔالاسلام پس از فراز ذکرشده می‌گوید:

«بعد از دو سه روز از طرف ایالت، میرزا یوسف خان و اشرفی که جزو مأمورین آنجا بودند ما را به ایالت بردند و منظور ایشان متفرق ساختن و داغون نمودن قشون آذربایجان بود و مقصودشان این بود که ما برویم با تیمسار سرتیپ درخشانی که آن موقع لشکر آذربایجان در اختیار ایشان بوده و فرماندهی لشکر تبریز را در عهده داشتند، مذاکره کنیم که این‌همه قشون آذربایجان را منحل و متفرق نمایند. در همین حال ما چند لحظه در ایالت نشستیم هنوز از خود پیشه‌وری خبری نبود. بعد معلوم شد که در خیابان شهر و یا در جای دیگر می‌باشد. بالاخره نیامد. در این هنگام آقای الهامی (فرزند مرحوم حاج ساعدالسلطنه) با چکمه وارد اطاق شد و اظهار کرد که دهاتیها در اطراف شهر ریخته و درصدد هستند که با اسلحه غفلتاً به شهر هجوم آورده و غارت کنند. بنده عرض کردم که آخر محرک اصلی کیست و از طرف کدام دست‌های مرموز این‌همه تفنگ و فشنگ و اسلحه و غیره را به دست این‌همه دهاتیها داده و آنان را مسلح و مجهز نموده‌اند؟ پس‌ازاینکه این مطالب را به پایان رسانیدم پا شدیم با همراهی حاج میرزا خلیل آقا مجتهد به خانه مراجعت کردیم. پشت سر ما آقای رفیعی و آقای صدقیانی به منزل بنده تشریف آوردند و عمده منظور فرمانده قشون آذربایجان بود تا با او ملاقات کنیم. بنده و آقای صدقیانی جواب دادیم که یک نفر هم از شما (یعنی از اتباع پیشه‌وری) همراه ما برود و هر چه صحبت می‌شود معین گردد و تکلیف کردیم خود آقای رفیعی همراه ما بیاید قبول نکرد و گفت بروم یک نفر کسی دیگر بفرستم. تا یک ساعت منتظر شدیم خبری از وی نشد، بعد آقای صدقیانی برخاست و به منزل خود رفت. فردای آن روز که قشون آذربایجان (تحت فرماندهی سرتیپ درخشانی مقیم تبریز) داغون و مرخص شدند آن‌وقت معلوم شد که این آقایان فرقۀ دمکرات‌ قبلاً خودشان با یکدیگر تماس حاصل و شبانه ملاقات و مذاکرات و صحبت‌هایی به عمل‌آورده‌اند که فردای آن روز طرف صبحی تمامی قشون (مقیم آذربایجان) را مرخص و سربازان هر یک به محل خود به طرفی داغون و رهسپار شدند.»[۱۹]

ت- میرزا ابوالحسن ثقهالاسلامی برادر دیگر شهید ثقهالاسلام چندین دوره وکیل تبریز در مجلس بود. در دورۀ ۱۴ مجلس از رفتار حزب تودۀ ایران و فرقۀ دمکرات آذربایجان در مجلس و خارج از آن انتقاد کرد و به مداخلۀ عمّال روس در امور ایران اعتراض نمود. چون برادر ثقهالاسلام شهید بود، روزنامه‌های دست چپ آن‌طور که می‌خواستند نتوانستند او را مرتجع و دشمن آزادی و کارگر خوانند.[۲۰]

ث- مرحوم حاج میرزا حسین ناطق[۲۱] از ناطقین زبردست و شیرین‌سخن صدر مشروطیت و از روحانیون موردتوجه و احترام تبریز بود. در دورۀ حکومت شجاع الدوله که اساس مشروطیت را از آذربایجان برچید، هر موقع دنبالش می‌رفتند خود را در تنور پنهان می‌ساخت. بالاخره خود را معرفی نمود و به طرز معجزه‌آسایی از دار روسها نجات یافت. در انتخابات دورۀ ۱۴ نایب‌رئیس انجمن انتخابات بود. به آقا سید جعفر پیشه‌وری پرخاش کرد. پس از فاجعۀ لیقوان [کشته شدن حاج احتشام به دست توده ایها] در مسجد دال ذال[۲۲] تبریز موعظه نمود و مردم را از عواقب سوء اقدامات غیرقانونی بر حذر ساخت. چون کار به‌جاهای سخت رسید در تبریز ماندن نتوانست و به تهران رفت و صدر جمعیت نجات آذربایجان [گروهی از آذربایجانیان در تهران جمعیت مذکور را تشکیل داده بودند] شد. پیشه‌وری با او سخت دشمن بود و او را “خلق دشمنی” یعنی دشمن خلق می‌نامید و منزل و اثاثیۀ او را مصادره کرد. او می‌گفت: «وقتی مهمانی به یک‌منزل می‌آید اطفال شرارت می‌کنند و بی‌ادبی می‌نمایند. پس از رفته مهمان، والدین اطفال آنها را تنبیه می‌نمایند. حزب توده و حزب دمکرات آذربایجان به‌منزلۀ اطفال هستند و دولت به‌منزلۀ پدر و مادر!» این حرف را در فاصلۀ قتل حاج احتشام و حکومت پیشه‌وری می‌گفت.[۲۳] آن مرحوم در آبان ۱۳۲۴ به نمایندگی از طرف آذربایجانی‌های مقیم تهران که جهت اعتراض به اقدامات فرقۀ دمکرات در مجلس شورا متحصن شده بودند نطقی ایراد کرد و گفت:

«… ما آمده‌ایم بگوییم که در سرتاسر آذربایجان یک نفر آذربایجانی پیدا نخواهد شد، علیه استقلال کشور آباء و اجدادی خود قیام نماید. این نغمه‌های شوم از حلقوم آذربایجانی نیست… آنها مشتی خیانت‌پیشه و بیگانه‌پرست هستند که قلب آذربایجانی را جریحه‌دار ساخته و به تقلّب نام آذربایجانی را به روی خود گذارده‌اند… این نغمه‌ها به خدا آذربایجانی نیست. زنده و پاینده باد ایران. محو و نابود باد دست‌های خیانت‌کاری که بخواهد کوچک‌ترین خلل به استقلال ما وارد سازد.»[۲۴]

میرزا حسین واعظ

علی زرینه باف

آقای علی زرینه باف که فعالیت روحانیون تبریزی مخالف فرقۀ دمکرات را دیده در خاطراتش می‌نویسد:

«شادروان میرزا حسین واعظ از پیشروان و ناطقین زبردست و شیرین‌سخن صدر مشروطیت و عضو انجمن ایالتی اسبق تبریز، مسجد دال ذال را در محلۀ میارمیار واقع در غرب خیابان فردوسی تبریز پایگاه خود قرار داده و با حمایت ملی‌گرایان تبریز، شب‌های رمضان بالای منبر می‌رفت و روسیان و هواخواهان آنها را مورد مذمت و نکوهش قرار می‌داد و ضمن سخن می‌گفت: «ای مهمانهای عزیز درست است که شما میهمان ما هستید، ولی بیش از سه روز حق اقامت نداشتید، اگر مهمان پرروئی کند و بخواهد بیشتر از سه روز خانۀ میزبان را اشغال کند میزبان مکلف است که گوشش را بگیرد و بیرون بیندازد.» و همچنین می‌گفت: «ای کسانی که از حضور میهمان سوء استفاده می‌کنید و شلوغ می‌نمایید، میهمان رفتنی است و آن‌وقت اگر گوشمال شدید، گله ننمایید.» ایشان در بالای منبر هنگامی‌که از ایران نام می‌برد، سخت متاثر می‌شد و اشک در چشمانش جمع می‌گشت و با آهنگی تاثرانگیز می‌خواند:

چو ایران نباشد تن ما نباد بدین بوم و بر زنده یکتا مباد

 و جوانها دسته‌جمعی پاسخ می‌دادند:

همه سربه‌سر تن بکشتن دهیم از آن به که کشور به دشمن دهیم

اوضاعی بود پر از شور و هیجان و اندوه که تا آدمی ندیده باشد، آن را نمی‌تواند تصور نماید. ما با میرزا حسین واعظ روابط بسیار نزدیک داشتیم و مسجد را نیز دوستانمان همچون شادروان حسن تقویمی و آقای رحیم زهتاب ‌فرد و اسماعیل مرآتی و شادروان سروان سعید داماد و برادرزاده سید صادق سعید، وکیل دادگستری و سروان رضازاده از افسران وطن‌پرست و همچنین حبیب داوران اداره می‌کردند. از بازاریان ازجمله شادروانان اسماعیل صلحی، حاجی میرزا علی‌اکبر شعار، حاجی ابراهیم ابوالفتحی، حسن یاسائی (وکیل دادگستری) و خیلی از محترمین و معتمدین در میان ما بودند و شادروان آیت‌الله غروی و برادرش حاجی سید جواد که مسجد متعلق به ایشان بود، در فراهم آوردن وسایل و پذیرایی و اجتماع مردم، کمک بسیاری می‌کردند که روانشان شاد باد. در میان روحانیونی که در آن تاریخ مقیم تبریز بودند، یاد آقای دینوری و حاجی میرزاعبدالله مجتهدی و میرحجت ایروانی به خیر که تا می‌توانستند در تشویق ما می‌کوشیدند. مرحوم آیت‌الله غروی، مسجد را در اختیار ما و میرزا حسین واعظ گذاشته بود. فراموش نمی‌کنم روزی حاجی میرزاعبدالله مجتهدی، جمعی از ملایان را به خانه خود دعوت کرد و از من، آقای زاخری، آقای زهتاب ‌فرد، حبیب داوران و محمد چایچی نیز خواست که در آن مجلس شرکت کنیم. در آن زمان تازه روزنامۀ پرتو اسلام را منتشر می‌کردیم. ایشان افکار و اندیشه‌های ما را به اطلاع ملایان رسانیده و ما نیز سخن خود و توقعاتی که از روحانیت داشتیم و اینکه حداقل از ما حمایت کنند، بیان کردیم. یکی از آقایان فرمودند: «شما داعیۀ دفاع از اسلام و مملکت دارید، بی‌ریش‌ها و فکلی‌ها! نخست بروید ریش بگذارید و نماز یاد بگیرید تا بگوییم که هستید و چه باید بکنید.» مقولات همه از ریش و انگشتر عقیق و تسبیح و کندن کراوات بود.

میرزا عبدالله مجتهدی می‌خندید و به من اشاره می‌کرد و به زبان حال می‌گفت: شما در بحر تفکر کجایید و این‌ها کجا هستند.»[۲۵]

ح- مبارزۀ مرحوم‌ آیت‌الله‌ حاج‌ سید مرتضی‌ خسروشاهی‌[۲۶] و دو فرزندش آیت‌الله سید ابوالفضل‌ خسروشاهی‌ و آیت‌الله‌ حاج‌ سید احمد خسروشاهی با‌ سلطۀ‌ ظالمانۀ‌ عسس [گزمه، شبگرد، پاسبان] ‌های‌ دمکراتهای‌ وابسته‌ و اعلام تجزیۀ‌ آذربایجان‌ و تشکیل‌ حکومت‌ قلابی «آذربایجانین ‌دمکرات‌ فرقه‌ سنین‌ ملی‌ حکومتی‌! » در تبریز شدت ‌یافت تا آنجا که‌ نام‌ آنان‌ در «لیست‌ سرخ‌« آقایان‌ جای‌ گرفت‌ و قرار بر آن‌ بوده‌ که‌ در روز «قان‌بایرامی‌«- عید خون‌ – ! همراه‌ دیگر علمای‌ بزرگ‌ مبارز تبریز به‌ دار آویخته‌ شوند، که‌ با قیام‌ مردم ‌آذربایجان‌ و فرار مزدوران‌ وابسته‌ به‌ اجنبی به ‌ آن‌سوی‌ مرزها، دوران‌ قلدری‌ این‌ گروه‌ ستمگر نیز به‌ پایان‌ رسید و مسجد بازار تبریز به‌عنوان‌ سنگر تسخیرناپذیر پدر و فرزندانش باقی‌ ماند و از همانجا مبارزه‌ با طاغوت‌ ادامه‌ یافت‌.[۲۷]

خ- فرقۀ دمکرات، املاک روحانیونی که با حاکمیت فرقه از تبریز به تهران کوچ کرده بودند، مانند میرزا حسین واعظ را تحت عنوان “دشمنان ملت آذربایجان” مصادره کرد. یکی دیگر از این روحانیون حاج میرزا محمدحسین مجتهدی بود. آیت‌الله عبدالله مجتهدی که شاهد مصادره بود در خاطرات ۲۱ فروردین ۱۳۲۵ می‌نویسد:

«منزل حاج میرزا محمدحسین مجتهدی را که یک سال است از تبریز خارج‌شده مصادره نموده اسباب خانه‌اش را بار اتومبیل نموده می‌برند. این عمل بد برای منفور نمودن دولت آذربایجان در نظر مردم از هر اقدام و خیانت دیگری مؤثرتر است.»[۲۸]

آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری[۲۹]

  باوجوداینکه جمع زیادی از علمای آذربایجان در مقابل اهداف ضد دینی و ضد ملی فرقۀ دمکرات ایستادند و مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و برخی به شهادت رسیدند، شوربختانه بعضی جبهۀ دفاع از دین و وطن را رها کرده حتی مخفیانه در رفتند و خود و خانواده‌شان را با پناه بردن به شهرهای دیگر حفظ نموده و مردم مسلمان را که با پرداخت وجوهات شرعی زندگی آنان را از دوران طلبگی تا حجت‌الاسلام و آیت‌الله شدنشان تأمین کرده و سپس دنیا و آخرتشان را به دست همان‌ها می‌سپردند، در برابر تندباد حوادث و هوا و هوس روسها و سران فرقه تنها گذاشتند! برخی از آنان بعدها ادعای مبارزه با فرقه را نمودند! بارزترین نمونۀ این افراد آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری مرجع معروف هست. وی در سخنرانی خود در مسجد اعظم قم در تاریخ ۳/۹/۱۳۴۳پیرامون چگونگی مخالفتش با فرقۀ دمکرات چنین گفت:

«ما در تبریز مورد تهدید فرقۀ دمکرات بودیم. مکرر کاغذهایی از طرف رئیس دولتشان و رئیس مجلسشان به ما نوشتند، دعوتهایی کردند، حرفهایی زدند. هیچ اصلاً جوابی داده نشد و به مجالسشان هیچ حضوری پیدا نکردیم، ولو من‌باب تقیه … بعضی از نمایندگانشان آمدند پیش ما گفتند چرا شما روی خوشی به ما نشان نمی‌دهید؟ گفتم به جهت اینکه شما دو عیب دارید، اول اینکه تکیه به اجنبی دارید و ما در کاری که مجری نظریات اجنبی است نیستیم. دوم اینکه شما ضدمذهب هستید، مذهب شما مذهب کمونیست است.»[۳۰]

    اما واقعیت این است که مخالفت آیت‌الله شریعتمداری با فرقۀ دمکرات از حدّ مخالفت منفی فراتر نرفت و وی در دوران شدت عمل فرقه به تهران و قم رفت و پس از هفت ماه (شاید در مذاکرۀ پنهانی با سران فرقه و التزام به عدم مخالفت با آنان) بازگشت. آیت‌الله عبدالله مجتهدی از علمای بزرگ و معمر تبریز- پیش‌تر یادی از او گردید- که از رفقای نزدیک شریعتمداری بود و بعدها پس از مرجعیت وی نمایندگی‌اش در تبریز را پذیرفت و سالها این مسئولیت را بر عهده داشت و درنتیجه از حمایت آیت‌الله شریعتمداری برخوردار بود، در خاطراتش نحوۀ رفتن و بازگشتن وی از تبریز را این‌گونه شرح می‌دهد:

«پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۳۲۴، رادیو دیشب گفته است که دولت آذربایجان [توسط فرقۀ دمکرات] تشکیل خواهد شد و ادارات را تصرف خواهد نمود. وحشت مردم زیاد شده است. آقای سید کاظم شریعتمداری که از علمای مهم تبریز هستند و با من رفیق هستند عصری منزل ما آمده بودند. ایشان هم ترسیده عزم مسافرت نموده بودند. حتی پول بلیط هم داده بودند. بعد عده‌ای آمده گفته‌اند صلاح نیست، ایشان هم منصرف شده‌اند. ۴۵ تومان ضرر خرید بلیط شده است…

دوشنبه ۳ دی: آقا سید کاظم شریعتمداری دو سه روز قبل [یک هفته پس از حاکمیت فرقۀ دمکرات!] به طهران حرکت نموده است. گویا مخفیانه رفته است. اهل‌وعیالش بنا است امروز حرکت کنند…

۲۴ تیر ۱۳۲۵: امروز آقا سید کاظم شریعتمداری که از معتبرترین علمای تبریز می‌باشد، بعد از هفت ماه مسافرت که در عتبات و قم و طهران بودند مراجعت نمودند. مردم از هر طبقه به دیدن ایشان می‌رفتند. از طبقۀ علما عدۀ زیادی به طهران نرفته‌اند[دقت کنید]، ولی مراجعت آقا سید کاظم آقا چون در نوع خود اول است و کسی از علمای طهران رفته غیر از ایشان مراجعت ننموده است، خیلی اهمیت دارد. آقا سید کاظم شریعتمداری که مقارن انقلاب ۲۱ آذر[۱۳۲۴] با خانواده از تبریز سفر نموده بودند، زمستان را در عتبات عالیات در زیارت بودند. بعد از زمستان به ایران مراجعت و در طهران اقامت داشتند.»[۳۱]

علی زرینه باف که در آن ایام شریعتمداری را در تهران دیده و با او صحبت کرده است، روحیۀ عجیب و وحشت‌زدۀ وی را چنین یادآوری کرده است:

«پس از سلطۀ پیشه‌وری، روزی در تهران شریعتمداری را در جلوی مجلس شورای ملی دیدم. پس از احوال‌پرسی سؤال کردم که چرا به تهران آمده‌اید، مگر نمی‌توانستید در شهر خود باشید و در کنار مردم حمایت و یاوری فرمایید؟ سری تکان داد و گفت: از ما کاری ساخته نیست و روحانیت توان مقابله با نیروی سهمگین شوروی را ندارد. گفتم: وجود شما در تبریز موجب تقویت روحی مردم می‌شد. پاسخ داد: ” امام زمان به داد مردم می‌رسد.” سری تکان داده و جدا شدیم.»[۳۲]

شریعتمداری از معدود روحانیون تبریز بود که پس از سفر محمدرضا پهلوی به آن شهر با وی دیدار و خوشامدگویی کرد و ارتباطات آشکار و پنهان خود با دربار پهلوی و شخص محمدرضا را آغاز نمود و عاقبت با یاری رژیم پهلوی مرجعیت یافت.

 سراب: میرزا عبدالله حقی و  میرزا حبیب صدری                                                                                                                                            آیت‌الله مسلم ملکوتی در خاطراتش می‌گوید:

«وضع مردم و منطقه به‌مراتب بدتر و ناامن‌تر شده بود. مردم اصلاً امنیت جانی و مالی نداشتند. دمکراتها هر فردی را که دلشان می‌خواست به اندک بهانه‌ای می‌گرفتند و می‌کشتند. چنانکه نام پدرم به‌عنوان فئودال در لیست سیاه آنان قرارگرفته بود. به خاطر اینکه از وضعیت مالی خوبی برخوردار بود، قرار بود در فرصت مناسب اعدام شود که به لطف خداوند فرصت پیدا نکردند و این کار عملی نشد. در زمان حاکمیت دمکراتها هیچ‌کس نمی‌توانست از جایش تکان بخورد؛ هرکسی می‌خواست از شهر به روستا یا از شهری به شهر دیگر مسافرت کند بایستی از ایادی دمکراتها جواز می‌گرفت و الا مسافرت امکان‌پذیر نبود و در بین راه دستگیر می‌شد و انواع و اقسام پیامدهای ناگوار به همراه داشت و شاید برای همیشه به سرنوشت نامعلومی گرفتار می‌شد و جزء مفقودین در می‌آمد.

در طول چهار سالی که آذربایجان در اشغال روسها قرار داشت، چه ایامی که خود روسها بودند و چه یک سال آخری که سرسپرده‌های‌شان (پیشه‌وری و غلام‌یحیی) به‌عنوان حزب دمکرات و حزب تودۀ آذربایجان حاکمیت پیدا کردند، تهاجم فرهنگی گسترده‌ای را بر ضد دین، مذهب و فرهنگ و آداب‌ورسوم مردم به راه انداختند و به نشر افکار کمونیستی اقدام کردند. در مقابل، روحانیت منطقه و مردم متدین نیز از پای ننشسته بودند. به‌ویژه روحانیون هرگز سکوت نکردند. بر منبرها و در محافل و مجالس عمومی و خصوصی به دفاع از حریم اسلام و تشیع پرداختند. در روستای ما مرحوم آمیرزا عبدالله حقی[۳۳] بر ضد اینها فعالیت داشت؛ به منبر می‌رفت و لحظه‌ای سکوت نمی‌کرد. در تبریز مرحوم آیت‌الله شهیدی و آقای شریعتمداری و آقایان خسروشاهیها و مرحوم دوزدوزانی بودند و در مقابل کمونیست‌ها واقعاً ایستادگی نمودند و به مردم ایمان و امید می‌دادند.

البته اینها یک سری کارها و فعالیتهای ناشیانه‌ای کردند و در واقع با دست خود گورشان را کندند. در یک اقدام احمقانه آمدند به‌طور مستقیم با دین و مذهب مردم در افتادند و به‌اصطلاح خواستند خداستیزی کنند. روایتی از امام صادق (ع) است که می‌فرماید: «الحمدلله الذی جعل اعدائنا من الحمقاء». شکر و سپاس خدای را که دشمنان ما را از احمقان قرارداد. اینها با همۀ قدرت و امکانات و اطلاعات سرّی، نتوانسته بودند مردم آذربایجان را درست بشناسند و اگر هم می‌شناختند خودشان را به نفهمی زده بودند. مردم آذربایجان در تعصب و غیرت دینی و عشق به ولایت و امامت اهل‌بیت (ع) سرآمد بودند و هستند. ازاین‌رو، در طول این چهار سال بااینکه تمام امکانات را در اختیار داشتند و حاکم علی‌الاطلاق هم بودند، ولی نتوانستند یک قدم با موفقیت بردارند؛ بنابراین وقتی در تاریخ ۹ ذیحجۀ ۱۳۶۵ برابر ۱۳ آبان ۱۳۲۵ خبر رحلت آیت‌الله‌العظمی سید ابوالحسن اصفهانی به گوش مردم آذربایجان رسید بی‌اختیار سرتاسر این سرزمین اعم از شهر، روستا، قصبه و هرجایی که کلبه‌ای به چشم می‌خورد، به‌طور خودجوش سیاه‌پوش گردید. مردم سراسیمه به خیابان‌ها ریختند، بدون اینکه از همدیگر خبر داشته باشند، برنامه‌ریزی کرده باشند؛ پرچم عزا از سردر خانه‌ها و مغازه‌ها آویزان شد. اینجا بود که دیگر کنترل از دست دمکراتها خارج گردید. معروف است در آذربایجان به همین خاطر چهل روز مجلس عزا برای آن مرجع بزرگ برگزار شد. به‌علاوه این ایام مصادف با ماه محرم نیز بود که به‌طور طبیعی دامنۀ قیامها، اعتراضات و درگیریهای پراکندۀ مردمی با کمونیست‌ها را نیز شدت بخشید.»[۳۴]

در محال آلان براغوش سراب نیز حجت‌الاسلام میرزا حبیب صدری به دلیل مخالفتهایش با فرقۀ دمکرات مورد آزار و اذیت و تعقیب آنها قرار گرفت.[۳۵]

اردبیل: آیت‌الله سید یونس اردبیلی و میر منصور منصوری

حضرت آیت‌الله‌العظمی حاج سید یونس اردبیلی[۳۶] در منطقۀ اردبیل با فعالیت‌های کمونیستی و حزب توده در دوران اشغال آذربایجان به‌وسیلۀ روسها به مبارزه و مخالفت برخاست. او در جریان تشکیل دفاتر حزب توده فتوای تحریم و بی‌دینی عناصر کمونیست را صادر کرد و روشنفکران را از ثبت‌نام و فعالیت در این حزب بر حذر داشت. باطل و منحل خواندن آن حزب از سوی آیت‌الله سید یونس اردبیلی چنان تأثیری در روحیۀ فرمانده قشون اشغالگر اتحاد جماهیر شوروی گذاشته بود که وی بعد از ملاقات با سید از دلایل آن روحانی بزرگ قانع و منقلب شده به مقر خویش بازگشت… با الهام از فتوای شرعی این زعیم و مرجع عالی‌قدر شیعه بود که روحانیت بیدار اردبیل و دشت مغان با فرقۀ دمکرات آذربایجان و حزب توده به مخالفت برخاستند به‌طوری‌که حتی دفاتر حزب توده در اردبیل در دورۀ اشغال آذربایجان توسط قشون اتحاد جماهیر شوروی به‌وسیلۀ سید بخاص اوجارودی و سواران عشایر مغان به آتش کشیده شد.[۳۷]

آیت الله العظمی سید یونس اردبیلی صاحب فتوا علیه فرقه دموکرات

حجت الاسلام میر منصور منصوری از مهاجرین طالش بود که در روستای اظماره گرمی سکونت داشت و در جریان قیام سید بخاص بر ضد حزب توده و فرقۀ دمکرات علاوه بر کمک مالی به وی، مردم را نیز تشویق به حمایت از او کرد. ضمن اینکه دو پسر وی به نامهای میرغلام و میر عبدالحسین به جمع مبارزان ضد فرقه پیوسته بودند. میر غلام منصوری و سید بخاص از رهبران گروه مبارز بر ضد فرقه شناخته می‌شدند، ازاین‌رو عناصر فرقه بعد از شکست جبهۀ عشایر مغان، میرغلام منصوری را دستگیر و در بازداشتگاه اردبیل زندانی کردند. سپس محکمۀ خلقی تشکیل داده او را به اعدام محکوم کردند. سنگین‌ترین جرم وی همراهی با سید بخاص در به آتش کشیدن دفاتر حزب توده در اردبیل اعلام شد. اجرای حکم اعدام میر غلام موکول به امضای حسن جودت بود، اما او با این امر مخالفت کرد و چون نتوانست محکوم کنندگان وی را در اردبیل متقاعد سازد، به تبریز رفت تا از پیشه‌وری کسب تکلیف کند. ولی کسانی که به کشتن وی پافشاری می‌کردند از غیب جودت استفاده کرده و حکم را اجرا نمودند. برادر وی میرعبدالحسین منصوری به همراه گروه تحت امر حسین آقا خان وطندوست جنگ کنان از مناطق کوهستانی خلخال وارد رشت شد و به تهران رفت.

اهر و ارسباران: آیت‌الله سید کاظم طباطبائی و میرصمد سید احمدی

حضرت آیه الله العظمی حاج سید کاظم طباطبائی کوه کمری اهری معروف به مجتهد اهری، حزبی به نام “حزب اسلامی” در اهر تأسیس کرد و با بسیج جمعی از مردم اهر و عشایر منطقه، در مقابل اهـــــــداف روسها و احزاب وابسته به آنان ایستاد و تن به سازش نداد. آخونداوف عامل روسها با انتشار شایعات و تهمت‌ها، سعی در بدنام کردن و شکست دادن مجتهد کرد، ولیکن مجتهد شجاع اهری با استقامت به مبارزاتش ادامه داد. به پشتوانۀ همان استقامت، عبدالله خان محمد خانلو رئیس ایل محمد خانلوی قراجه داغ (ارسباران) که از سالها پیش در نوار مرزی کناره‌های رود ارس با روسها می‌جنگید در سالهای اشغال (۱۳۲۵ -۱۳۲۰) با سواران مسلح خود ضربات زیادی به نیروی اشغالگر وارد آورد. اما با تشکیل فرقۀ دمکرات روسها توانستند در یکی از درگیریها با زخمی کردن عبدالله خان او را به اسارت درآورند. وی در اهر توسط عمال فرقه اعدام شد.

سید صمد خان سید احمدی  بزرگ ایل حسنبگلو در منطقۀ حسن‌آباد ارسباران، در پی اتحاد با عبدالله خان محمد خانلو به مبارزه با روسها پرداخت. میر صمدخان که مدتی در کسوت روحانیت بوده و سجع مهر وی “صمدبن صمدالحسینی” بود در سال ۱۳۲۴ توسط قشون فرقۀ دمکرات به فرماندهی ژنرالهای روسی دستگیر شده و در تبریز به همراه پسر و جمعی از بستگانش به طرز فجیعی به قتل رسیدند.[۳۸] روزنامۀ آذربایجان در مطلبی احساسی و هیجانی با عنوان «قره داغ قولدورلاری» (قلدران قره داغ) به قلم فتحی خشکنابی که مدتی مدیریت آن روزنامه را نیز برعهده داشت، چنین نوشت:

«در قره داغ دسته های قلدر از دورۀ حکومتهای گذشته تاکنون به ناموس هزاران نفر تجاوز کرده‌اند. این دسته‌ها به ریاست میر عبدالصمد خان و عبدالله خان تشکیل‌شده و تاکنون امنیت مردم را تهدید کرده‌اند. عبدالله خان یک عده قلدر مسلح به دور خود جمع کرده روستاها، تجار محل قره داغ

مولا موسی و دوستانش                   صمد خان و دوستانش

و مالکها را غارت نموده و سالها آسایش را از آنها سلب کرده است. جنایتهای او در هیچ دورۀ تاریخی دیده نشده است [!] از جنایتهای او این است که لبهای روستائیان را با سوزن لحاف دوزی دوخته، زبان چند نفر را از دهانشان بریده و شکم چند نفر را پاره کرده است. همچنین به ناموس آنها تجاوز نموده و هزاران خانواده را برای همیشه گریان کرده است. شرافت جوانان عزیز آنها و حیای دختران آنان را زیرپا گذاشته است. عبدالله خان با جنایتهای خود حاکمیت منطقۀ قره داغ را به دست آورده و بر همه تسلط یافته است. حکومت پیشین از این‌ها پول گرفته و به حال خودشان گذاشته بود. به این دلیل مردم و مالکان آنجا در واقع مالک اموال خود نبودند، بلکه در دستان عبدالله خان و نیروهایش مانند اسیری می‌زیستند. پس از تشکیل حکومت ملی آذربایجان دسته‌های قلدر عبدالله خان به نبرد با نیروهای حکومت ملی آذربایجان پرداختند و مردم را غارت نمودند. نیروهای ملی با آنان مقابله کردند. عبدالله خان با استفاده از قلعه‌های محکم خود” حیدرکانلی” و “ذومبالان” به مقاومت در برابر نیروهای حکومت ملی پرداخت. بالاخره در جنگ گلوله خورده زخمی‌شد و توسط فداییان دستگیر گردید. او را به اهر آوردند و در آنجا مرد. دادگاه صحرایی دربارۀ او حکم خواهد داد. رضاقلی خان‌دایی عبدالله خان در جنایتهای او همکاری داشت. او فرار کرده پاهایش دچار سرمازدگی شد و اکنون در بیمارستان بستری است.

از یاران دیگر عبدالله خان، طالب و عبدالله پسران یوسف و موسی معروف به “همای” پسر ابراهیم هستند که از قاچاقچیان مشهور قره داغ می‌باشند و تاکنون جنایتهای بی‌شماری انجام داده‌اند. از دیگر یاران وی طرلان خان، هاشم خان پسر عبدالله خان، همزه خان، آقاقلی، اسماعیل کرد، لطف‌الله و حسین پسر جعفر توسط دادگاه صحرایی محاکمه می‌شوند. از همکاران قدیمی عبدالله خان، میر عبدالصمد پسر صمد خان است. عبدالصمد خان از قلدرهای بزرگ محال قره داغ می‌باشد. او در آنجا شیوۀ فئودالیسم را بناکرده و بیش از نیم‌قرن است که حقوق انسانی را زیر پا گذاشته به هیچ مظلومی رحم نکرده است. صدها و شاید هزاران شخص را غارت و به ناموسشان تجاوز کرده است. پسر او حسن خان از دشمنان غدار بشریت به‌حساب می‌آید. او در قره داغ ناموس مردم را از بین برده و هزاران دختر را قربانی شهوترانی خودکرده است. صمدخان در مواقعی اعلام می‌کرد که خیرات خواهد داد. وقتی مردها به مراکز خیرات می‌رفتند نیروهای صمد خان به خانه‌ها ریخته و با زور به دختران و عروسان تجاوز می‌کردند. حسن خان چندی پیش در روستای “مردامیم” تشکیلات [فرقۀ دمکرات] را آتش زده و چند نفر از اعضای فعال آنجا را به اعتراف خودش گلوله‌باران کرده است. این شخص در روستاهای “محمودآباد” و “سوتن” و “وینه” هزاران فاجعه خلق کرده است. هستۀ مرکزی دسته‌های قلدر میرعبدالصمد خان عبارت بودند از: سام خان پسر مصطفی خان، محمود خان، بهمن خان (دامادهایش)، حسین‌خان، میرمراد خان، فرخ خان (پسران عمویش) و میر تقی‌خان، احمدخان، علی‌خان، عباس خان، حاجی خان، اسماعیل‌خان، محمدقلی خان. پس از تشکیل حکومت ملی، میرصمدخان و عبدالله خان به قیام مسلحانه برخاسته هدفشان نابودی حکومت ملی بود؛ زیرا که دیگر نمی‌توانستند به ظلمهای خود ادامه دهند. آه و نالۀ مردم، اشک مادران پیر، روستائیان لب بریده [دوخته‌شده]، کسانی که با بسته شدن به دم اسب در روی سنگها پاره‌پاره شده‌اند، دختران هتک ناموس شده و… درهرحال آن‌ها را به محاکمۀ ملی خواهد کشاند.

اینان می‌خواستند که به دولت جوان ما ضربه بزنند. اما فداییان قهرمانمان آن‌ها را دستگیر کرده و تحویل دادگاه داده‌اند. محاکمه و مجازات آن‌ها یکی از صفحات درخشان تاریخ آذربایجان خواهد بود.» [۳۹]

واضح است که این مقاله در اوج خشم و احساسات و بدون ارائۀ مصداقها از«هزاران جنایت، فاجعه و هتک ناموس» و… نوشته‌شده است. از طرفی چند بار به قیام مسلحانۀ عبدالله خان و یارانش علیه حکومت فرقۀ دمکرات و هدفشان که نابودی دولت جدید آذربایجان بود و نیز تهاجم به تشکیلات فرقه در برخی روستاهای قره داغ در آن اشاره‌شده است. همین‌ها برای محاکمه و کشتن آن‌ها کافی بود و گویا بقیۀ مطلب برای ایجاد نفرت مردم از مخالفان فرقه نگاشته شده است. یکی از فرماندهان فرقۀ دمکرات در سرکوبی عشایر قره داغ اهر علی‌اصغر احسانی فرمانده سواره‌نظام ارتش ملی بود. وی در خاطراتش به‌گونه‌ای بسیار خلاصه و بدون روشنگری می‌نویسد:

«یک روز صبح به دفتر پیشه‌وری احضار شدم. مأموریت یافتم با چند کامیون و ۳۰۰ سرباز و افسر به شهرستان اهر رفته و به درگیریهای فدائیان حکومت ملی با عشایر قره داغ رسیدگی کنم. مأموریت به نحو احسن انجام پذیرفت ولی ضدانقلاب[؟!] نه‌تنها در منطقۀ عشایری و تیول خود بلکه در شهر اهر نیز قدرتمند بود. پس از مراجعت به تبریز همان شب در باغ نخست‌وزیری جشنی برپا بود. پیشه‌وری که از برگشتن من از مأموریت باخبر شده بود اطلاع داد که با همان لباس گردوخاکی (جاده‌ها در آن زمان آسفالت نبود) در میهمانی شرکت کنم. با اصرار رفقایم با تن خسته و خاک‌آلود در رقص و پایکوبی آنها شرکت کردم. پیشه‌وری مرا صدا کرد و به افسران حاضر در آن شب‌نشینی گفت: یولداشلار! بو یولداش هم رزم و هم بزم یولداشی دور. رفقا این رفیق، رفیق رزم و بزم است.» [۴۰]

طبق نوشتۀ روزنامۀ آذربایجان در ۷ اسفند ۱۳۲۴ عبدالله خان محمد خانلو و تعدادی از یارانش که به مبارزه با فرقه برخاسته و دستگیرشده بودند در تبریز محاکمه گردیدند. این روزنامه در شمارۀ ۸ اسفند چنین نوشت:

«آنها ابتدا در تبریز توسط دادگاه محاکمه شدند و رأی دادگاه به این شرح اعلام گردید: عبدالله خان محمد خانلو که در حین جنگ در ذومبالان[۴۱] زخمی و دستگیرشده فوت کرده است به مصادرۀ تمام اموال و مرگ محکوم گردید. رضاقلی خان فرزند صفی قلی خان به مصادرۀ تمام اموال و تیرباران محکوم شد. یوسف فرزند طالب به تیرباران و عبدالله فرزند یوسف و موسی معروف به همای به مرگ با دار محکوم گردیدند. هاشم خان فرزند عبدالله خان، طرلان خان و حمزه خان به دو سال حبس و تبعید از قره داغ محکوم شدند. آقا قلی، اسماعیل فرزند کرد، لطف الله و حسین فرزند جعفر به شش ماه حبس و آقا کیشی فرزند قربانعلی، خلیل فرزند عباس، علی فرزند حاجی، حسین فرزند رحمان، نورعلی فرزند محمدعلی و ابراهیم فرزند محمد تبرئه گردیده، آزاد می‌شوند. در ساعت ۱۲ روز سه‌شنبه ۷ اسفند حکم به دار کشیدن موسی در جلوی زندان درحالی‌که مردم اجتماع کرده بودند، اجرا گردید. یکی از فداییان که چند هفته قبل دوستش با گلولۀ عبدالله فرزند یوسف در قره داغ کشته‌شده بود به انتقام دوستان کشته‌شده‌اش طناب دار را به گردن او انداخت و به دار کشیده شد. رضا قلی خان همراه با یوسف تیرباران شدند.»[۴۲]

روزنامۀ آذربایجان در همان شماره در زیر تصویر شش نفر چنین نوشته است:« صمد خان و دستۀ قلدرش» و در زیر تصویر جمع دیگری نوشته است: «یاران صمد خان و عبدالله خان که علیه حکومت ملی به قیام مسلحانه دست‌زده‌اند.»[۴۳] اما با وجود کشتن سید عبدالصمد خان و پسرش خبر آن را در روزنامه منتشر نکردند.[۴۴] سرهنگ زنگنه فرمانده تیپ رضائیه که از ۱۶ دی‌ماه در زندان لیل آباد محبوس و شاهد اعدام سید عبدالصمد خان بود، در خاطراتش می‌نویسد:

«یکی از وقایع شومی که در مدت اقامت در زندان لیل آباد رخ داد و شاهد آن بودم دستگیری و زندانی کردن عده‌ای از مالکین ارسباران بود. در مدت یک سال تسلط حکومت ترور و وحشت پیشه‌وری، ارسباران نیز صدمات فراوانی دید. بر خانواده‌های شریف و وطن‌پرست این منطقه  مصیبت‌های زیادی وارد آمد. املاک بعضی از مالکین که از اوضاع شوم آن روز تمکین نمی‌کردند مصادره گردید و عده‌ای از آنان دستگیر و زندانی و اعدام شدند که از آن جمله میرصمد خان حسن بگلو و پسرش بود که در بهمن‌ماه ۱۳۲۴ جلوی زندان لیل آباد به دار آویخته شدند. هنگام اعدام آن‌ها عدۀ کثیری جلوی زندان لیل آباد اجتماع کرده بودند. از حاضرین در محل اعدام شنیدم موقعی که میرصمدخان و پسرش را به‌پای چوبۀ دار آوردند، پسرش ترسیده و وحشت‌زده بود. میرصمدخان به پسرش گفته بود: “چرا می‌ترسی؟ مگر مرگ شرافتمندانه ترس دارد؟ ما مثل اجداد خود مردانه در مقابل این اجنبی‌پرستان و رجاله ها مقاومت کردیم، وظیفۀ ملی خودمان را انجام داده‌ایم، هیچ‌وقت از آن‌ها تمکین نکرده‌ایم. همین افتخار برای ما جاوید خواهد ماند، فقط ناراحتی من از این است که چرا به دست دشمنان در حال اسارت کشته شویم نه در میدان جنگ و مبارزه”.»[۴۵]

روزنامۀ آذربایجان در زیر تصویر پنج نفر زندانی چنین نوشته است: «ملا موسی که علیه حکومت ملی اعلان جهاد داده با دوستانش.»[۴۶] پس این ملا موسی معروف به همای که ظاهراً خبر دیگری از او در دست نیست، دارای چنان مقامی در روحانیت و نفوذ در میان یارانش (وشاید مردم منطقه‌اش) بود که با دادن فتوای جهاد علیه حکومت فرقۀ دمکرات یا انتشار حکم جهاد علما علیه فرقه، حکومت آنان را مواجه با دفاع و اقدام مسلحانه‌ای کرد که طی آن تعدادی از نیروهای فرقه نیز کشته شدند. اما پس از سرکوب شدن، او و یارانش را دستگیر و پس از محاکمه‌ای صوری به دار آویختند. به نوشتۀ آیت‌الله مجتهدی:

«کشتن مخالفین حکومت ملی که به یک ملاحظه انصار و وفاداران حکومت قانونی مرکزی محسوب می‌شوند، در نظر افکار عامه آن‌قدرها هم کار عادلانه و داخل در دایرۀ وظایف حکومت ملی تلقی نمی‌شود. مخفی نگه‌داشتن اعضای محکمۀ صحرایی هم مبتنی بر همین احتیاط یا ترس از عواقب غیرمنتظرۀ امور است.»[۴۷]

میانه: آیات ابو محمد حجتی ، میرزا حسن انصاری، محمدباقر ملکی، هادی نیّری و…                                                                                                                                       روحانیون شهر میانه متشکل از آیت‌الله آقا میرزا ابومحمد حجتی مؤسس حوزۀ علمیۀ میانه، استادان و طلاب جوان آن در خصوص فتنه‌های کمونیست‌ها به روشنگری می‌پرداختند. مرحوم حجت‌الاسلام‌والمسلمین حاج میرزا مهدی جدیدی زبان گویای آنان بود که با سخنرانی‌های خود مردم را از هدف و ماهیت کمونیست‌ها آگاه می‌نمود. در کنار وی، طلاب جوان نیز به‌طور پراکنده اقدام به فعالیت‌های ضد کمونیستی می‌کردند. یکی از این طلاب، آقا میرزاعلی احمدی میانجی بود که با سخنرانی‌هایش مردم را به وظیفه شرعی و سیاسی‌شان آشنا می‌کرد.[۴۸] وی از سال ۱۳۶۳ ﻫ. ق برای تحصیل معارف اسلامی به شهر مقدس قم عزیمت کرده بود، ولی در ماه ذیحجه ۱۳۶۵ به همراه دوستش آقا شیخ حسین ربانی نقابی به شهر میانه بازگشت. این بازگشت مقارن با زمانی بود که سردمداران حزب دمکرات شهر میانه را تصرف کرده و فعالیت‌های ضد دینی و سرکوب مردم را به اوج خود رسانده بودند. آن دو طلبه جوان به‌محض ورود به شهر، خود را به منزل آیت‌الله حاج شیخ لطفعلی زنوزی رساندند. دراین‌بین، آقا شیخ حسین ربانی، برای آگاهی از اوضاع شهر به دیدار آیت‌الله میرزا ابومحمد حجتی شتافت. پس‌ازآن نیز عازم زادگاه خود (روستای نقاب) شد تا در ایام محرم با سخنرانی‌های روشنگرانه‌ خویش ضمن آشنا ساختن مردم آن منطقه به وظایف دینی خود، آن‌ها را به مقاومت و پایداری دعوت کند. از سوی دیگر، آقا میرزاعلی احمدی نیز چند روزی در شهر میانه به منبر رفت. بعد شهر میانه را به‌جانب اوچ تپه (زادگاه خویش) ترک کرد و در آنجا به‌صف مبارزینی که پدرش ثقـﺔالاسلام ملا حسینعلی احمدی رهبری آن را بر عهده داشت، پیوست. همۀ این فعالیت‌ها زیر نظر و اشراف و موافقت مؤسس عالی‌قدر آیت‌الله آقا میرزا ابومحمد حجتی انجام می‌گرفت. از طرفی ایشان نیز کم‌وبیش با علما و بزرگان مقیم تبریز، مانند حضرت آیت‌الله حاج شیخ محمّد رضی زنوزی تبریزی و حضرات آیات عظام در قم همچون سید صدرالدین صدر، سید محمدتقی خوانساری و سید محمّد حجت کوه‌کمری در تماس بود و از رهنمودها و توصیه‌های آنان در جهت انجام وظیفه و ادای تکلیف بهره می‌گرفت. در مقابل، آنها نیز با سفارشهای شفاهی و ارسال دستخط‌هایی تحت عنوان اذن در امور حسبیه، پشتیبانیهای همه‌جانبۀ خویش را از مبارزات مؤسس محترم، استادان، طلاب و مردم غیور میانه ابراز می‌داشتند. صدور چنین اجازه‌نامه‌هایی در آن مقطع بحرانی، بسیار دلگرم‌کننده بود و در جهت انسجام و استحکام تشکیلات روحانیت، نقش اساسی ایفا می‌کرد؛ در واقع جنبه سیاسی و تشکیلاتی آن بیش از جنبه‌های دیگر خودنمایی می‌نمود.

در شهرمیانه عالم مجاهد، حاج شیخ هادی نیری نیز علیه مسلک و مرام توده‌ایها و دمکراتها مبارزه می‌کرد. آیت‌الله نیری پیش از آنکه شهر میانه به تصرف روسها و توده‌ایها در آید، همواره با ایادی و عوامل آنان به بحث و گفت‌وگو می‌نشست. این عالم مبارز در میان افراد حزب توده از شهرت فراوانی برخوردار بود، به‌گونه‌ای که از فعالیت‌های وی همواره در ترس و اضطراب به سر می‌بردند. در یکی از روزها، قبل از اشغال شهر میانه، عباسعلی پنبه‌ای از ایادی کمونیست‌ها به صورتی تمسخرآمیز گفته بود: «…کم مانده که قرآن و مفاتیح حاج شیخ هادی را زیر بغلش بگذاریم و او را از ایستگاه راه‌آهن سوار قطار کرده و به سمت شهر قم روانه‌اش سازیم، تا هم خود راحت بشود و هم مردم میانه را به حال خود واگذارد…»[۴۹] پس از تصرف شهر میانه، خانه‌ محقر این عالم مبارز به ستاد مبارزه با کمونیست‌ها تبدیل گشت و هر روز مردم با ایمان با حضور در آنجا، علاوه بر فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی، برای نابودی اشغالگران و رفع غائله، مجلس دعا برپا می‌کردند.

در محلۀ «قبه نه‌نه» شهر میانه، آیت‌الله حاج میر حسین حججی که از دوازدهم محرم‌الحرام ۱۳۵۹ ﻫ. ق از جانب آیت‌الله‌العظمی سید ابوالحسن اصفهانی مرجع تقلید وقت اجازه‌نامه داشت، هرگز حاضر نشد لحظه‌ای شهر و منزل خود را ترک کند و همچنان در خانه و سنگر محقر خود محکم و استوار باقی ماند. از طرفی سردمداران حزب دمکرات با اطلاع یافتن از حضور این عالم سلحشور در شهر، به همراه تنی چند و با راهنمایی عباسعلی پنبه‌ای به منزلش آمده و از وی درخواست ملاقات کردند. وی پیش از شروع بحث، به یکی از نزدیکان سفارش کرد تا برای حضور در این جلسه، ریش‌سفیدان و معتمدین محل را هم خبر کنند. به‌هرحال بحث و گفت‌وگو با حضور آنها به‌عنوان ناظر آغاز گردید. یکی از اعضا ابتدا با طرح مقدمه‌ای از وی خواست با آنها همکاری داشته باشد که این پیشنهاد بلافاصله از جانب ایشان رد شد. درخواست بی‌طرفی و عدم موضع‌گیری در این ماجرا نیز موردقبول واقع نگشت. آنگاه این عالم نستوه رشته سخن را به دست گرفته و از باب نصیحت و خیرخواهی در بخشی از سخنان خود به آنها چنین گفت: «… مردم این خطه مسلمان هستند و هرگز گول تبلیغات فریبنده شما را نخواهند خورد. پس بهتر است هر چه زودتر مردم این دیار را به حال خود واگذارید و منطقه را ترک کنید…»

در زمان رحلت آیت‌الله حاج سید ابوالحسن اصفهانی (۱۳ آبان ۱۳۲۵)، این عالم نستوه با وجود کهولت سن (هفتاد سال) با پای پیاده خود را به بازار شهر رسانده، خبر رحلت مرجع تقلید شیعیان جهان را به مردم اعلام کرد. بعد از اعلام خبر، از تجار خواست که محل کسب‌وکار خود را تعطیل کرده و با تجمع در مسجد جامع، مجلس بزرگداشتی به همین مناسبت برگزار کنند. به‌هرحال، این مجلس که با همت آیت‌الله حججی و با حضور سایر روحانیون و طبقات مختلف مردم، با شکوه خاصی انجام پذیرفت، به پیشنهاد این روحانی فداکار تا چهلم ادامه پیدا کرد. این ابتکار بیش‌ازپیش، سردمداران حکومت به‌اصطلاح خودمختار آذربایجان را خشمگین و دیوانه ساخت. معروف است در جلسه‌ای، یکی از آنها خطاب به حاضران گفته بود “فعالیت‌های اخیر وی در برگزاری مجالس ختم، همۀ زحمات یک‌ساله ما را تحت‌الشعاع قرار داده، به‌کلی اثرات آن‌ها را خنثی کرده است”. به همین خاطر، نام وی در لیست سیاه قرار گرفت.

علاوه بر شهر میانه در برخی از روستاهای آن نیز روحانیون با تشکیلات فرقۀ دمکرات مخالفت می‌کردند. آیت‌الله حاج میرزا حسن انصاری در زادگاهش روستای اشلق و قریه‌های اطراف به روشنگری علیه افکار و عقاید انحرافی کمونیست‌ها را بر عهده داشت. برخورد جدی اهالی روستای اشلق با غلام‌یحیی دانشیان و عباسعلی پنبه‌ای نتیجۀ رهبری‌ قاطعانۀ وی در این منطقه بود. در روستای «تِرک» واقع در ۲۹ کیلومتری شمال میانه، آیت‌الله حاج شیخ محمدباقر ملکی[۵۰] در یک جبهه با کمونیست‌ها درگیر بود و همزمان در جبهۀ دیگر، فرصت سوءاستفاده را از دست خانهای ظالم می گرفت. به همین سبب از سوی جمعیت خیریه[۵۱] دعوت به همکاری شد. وی که همکاری با جمعیت خیریه را به نوعی در جهت تقویت خانهای منطقه تشخیص می‌داد، به آن نپیوست؛ بلکه خود به‌صورت مستقل و یک‌تنه با سردمداران حکومت خودمختار به ستیز پرداخت.[۵۲] مردم با ایمان منطقه به خاطر اعتماد قلبی که به ایشان داشتند، پشت سر وی جان‌برکف آماده فداکاری می‌شدند. او با الهام از رهنمودهای استاد بزرگوارش مرحوم آیت‌الله میرزا مهدی غروی اصفهانی[۵۳] که طی نامه‌ای وی را به صبر و پایداری و نشر فرهنگ اهل بیت و ترویج یاد و نام امام زمان (عج) در میان مردم دعوت کرده بود، به رهبری و هدایت مردم این منطقه همت گماشت. در منطقۀ اوچ‌تپه نیز با درایت و مدیریت آخوند ملا حسینعلی احمدی و پشتیبانی مردم از او افکار و عقاید انحرافی توده‌ایها نفوذ قابل توجهی نیافت؛ چنانکه در جریان غائله، از این ناحیه فقط عده‌ای معدود لباس فدایی به تن کرده، به عضویت فرقۀ دمکرات در آمده بودند.[۵۴]

مرند: ترور شیخ محمدحسن رفیعیان

با اشغال آذربایجان توسط روسها حوزه‌های حزبی تشکیل گردید، تبلیغات به نفع مرام کمونیزم و اتحاد جماهیر شوروی و کمینترن آغاز شد، در مراسم هنری که توسط هنرمندان اعزامی از باکو برپا می‌شد، استالین به‌عنوان رهبر داهی عالم بشریت مدح و ستایش می‌شد، پرچمهای سرخ و سرود انترناسیونال در مراسم فرقه و هوادارانش برافراخته و نواخته می‌شد و خبری از سرودهای ایرانی و پرچم ایران نبود. تنها راه رهایی و آزادی آذربایجان و ملل جهان، تشکیل جمهوری به سبک جمهوریهای شوروی و اتحاد و همسویی با جماهیر شوروی عنوان و تبلیغ می‌گشت. همزمان با جلب نیروهای هوادار محلی و برخی از عناصر صدیق و درستکار که با انگیزه‌های انسان‌دوستانه شیفتۀ شعارهای زیبا و فریبندۀ آنان شده بودند، سازماندهی سیاسی و نظامی و بالاخره آموزش و تسلیح این افراد نیز آغاز شد. در این میان برخی از افراد فرصت‌طلب از موقعیت پیش‌آمده سوءاستفاده کرده و با سرسپردگی به عوامل بیگانه به آزار و اذیت مردم ‌پرداختند. اما میهن‌دوستان صاحب‌مرامی تن به ذلت همکاری با بیگانه و عوامل بیگانه ندادند و با وجود تهدید آنان، به مبارزه علیه اشغالگران و سرسپردگانش پرداختند و شهادت را به جان خریدند. شهید شیخ محمدحسن رفیعیان[۵۵] که در سال ۱۳۲۴در شهرستان مرند به شهادت رسید، یکی از این آزادمردان محسوب می‌شود.

وعظ و خطابۀ او جاذبه داشت و موجب شده بود تا تحصیل‌کردگان علوم جدید نیز به‌پای منبر او نشینند. وی سعی داشت دین را عاری از خرافات و با توجه به مقتضیات زمان تبلیغ نماید و در تلاش معاش به بازوان خود تکیه کرده از طریق کشت و زرع و کشاورزی معیشت خود و خانواده‌اش را تأمین می‌کرد.

مصطفی احمدوف افسر ارشد پلیس مخفی شوروی در مرند انجمن روابط فرهنگی شوروی و ایران را تأسیس کرد. مراسم این انجمن محدود به افراشتن پرچم شوروی، تبلیغات سیاسی و القای حضور مستمر و دائمی آنان در ایران، تمجید و ستایش از استالین و سیاست‌های او می‌شد. در مقابل افراد “کانون مقاومت” در مرند با عوامل محلی روسها به بحث و گفت‌وگو می‌نشینند و در تلگرافی به استالین ضمن شرح اوضاع وخیم اجتماعی منطقه به او می‌نویسند: «شما در تبلیغاتتان حق تعیین سرنوشت را برای کلیۀ ملل، حق قطعی و محفوظ آنان می‌دانید و اعلام کرده‌اید که قوای اتحاد جماهیر شوروی به‌عنوان نیروی آزادی‌بخش به آنجا واردشده‌اند و هدف فقط مقابله با هیتلریسم است و در امور داخلی ملل دخالت نخواهند داشت؛ اما اکنون در آذربایجان اشخاصی که خود را منتسب به شوروی معرفی می‌کنند و از کمک‌های شما برخوردارند، در تمامی شئون داخلی و ملی دخالت کرده و آذوقه و محصولات کشاورزی و ثروت مردم را به بهانۀ ارسال به جبهۀ جنگ و کمک و مساعدت به ارتش سرخ علیه آلمان هیتلری از اختیار آنان خارج کرده و ظلم و اجحاف به مردم از حد تصور فراتر رفته است.» اعضای کانون حبیب‌الله خان هوجقانی، سید نصیر سیدی صاحباری، مجید ناصری، مهدی مرسلی، شیخ اسماعیل رفیعیان و تعدادی دیگر بودند.

شیخ محمدحسن رفیعیان تحت تأثیر تربیت پدر از بیگانه و بیگانه‌پرستی نفرت عمیق داشت و به مبارزۀ علنی با اشغالگران و سرسپردگان آنان که این بار با پوشش جدید درصدد رسیدن به آرزوهای دیرین خود بودند، می‌پرداخت. او مردم را به مبارزه علیه تجزیه‌طلبان دعوت می‌کرد. در خطابات و مواضع خود ایذاء و اذیت و سلب آرامش و امنیت مردم را از اوصاف نامردان و نامسلمانان دانسته و به کسانی که در خدمت اجانب بودند، حمله می‌کرد. در آخرین خطبه‌اش ضمن قرائت حدیث «المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه» و تفسیر آن، اعمال عمّال بیگانه را که مزاحم مردم می‌شدند از مصادیق متضاد با این حدیث دانسته و از موارد نامسلمانی برشمرده بود. عوامل بیگانه پیش از شهادت ضمن تهدید، پیشنهاد همکاری به او دادند، که از جانب ایشان قاطعانه رد گردید. مصطفی احمدوف شیخ را به دفتر خود دعوت و می‌گوید او و همفکرانش را خواهد کشت و ادامه می‌دهد: «می‌دانم چه می‌کنید، شب‌نامه‌ها توسط شما پخش می‌شود و در آن‌ها مردم برای مقابله با ما توسط شما تشجیع می‌شوند و جزئیات را می‌دانیم.» خلیل مهاجر از عوامل فرقه به شیخ محمدحسن می‌گوید: «ما مسلح شده‌ایم و به‌زودی حکومت ملی مستقر خواهد شد و قبل از همه عده‌ای ازجمله شما، حبیب‌الله هوجقانی، صاحباری و مجید ناصری اعدام خواهید شد.»

قبل از اعلام خودمختاری بنا به تصمیم مرکزیت فرقه، عده‌ای از آذربایجانیان غیور که حتی در زیر چکمه‌های اشغالگران ارتش سرخ تن به ذلت همکاری با عوامل بیگانه نداده بودند و به مبارزه علیه سرسپردگان اشتهار داشتند بدون محاکمه ‌باید ترور می‌شدند[۵۶] تا در زمان اعلام حکومت خودمختار هیچ‌کس جرأت مبارزه و معارضه نداشته باشد. در اجرای این تصمیم غیرانسانی ‌باید صدها تن در شهرهای مختلف آذربایجان قبل از ۲۱ آذر سال ۱۳۲۴ ترور می‌شدند. در شب سیزدهم آذر ماه سال ۱۳۲۴ شیخ محمدحسن رفیعیان را حین ورود به منزلش از پشت و با شلیک گلوله ترور کردند. وی تا اذان صبح زنده بود و با بانگ اذان و پس از تحمل زجر و درد فراوان و غیرقابل‌تحمل ناشی از جراحت گلولۀ تفنگ که سینه‌اش را شکافته بود، به فیض شهادت نائل آمد. در شهر مرند که در آن موقع حداکثر دوازده هزار نفر جمعیت داشت، علاوه بر شهید شیخ محمدحسن رفیعیان، حبیب‌الله هوجقانی و برادرش اللهوردی و دو پسرش یوسف و داریوش، ابوالخیر میرزا مسئول تلگراف به استالین، سید محمد محیط رئیس دادگاه مرند، اسماعیل‌خان محمودآبادی، مصطفی خان اسفندیاری، حمید حمیدی، شیرعلی خان ضرغام و عدۀ دیگری توسط فداییان فرقۀ دمکرات به شهادت می‌رسند.[۵۷]

خلخال: آیات سید محمد امامی رضوی و سید المحققین

آنچه از مخالفت و مبارزه با فرقۀ دمکرات در خلخال می‌دانیم مربوط به خاطرات محمدتقی صدقدار رئیس دادگستری آن شهر است. وی در شهریورماه ۱۳۲۲ در ۲۶ سالگی به لحاظ اینکه جوانی مبارز و مخالف «حزب تودۀ ایران‌» بود، از معاونت دادسرای رشت به معاونت دادسرای شهرستان زنجان انتخاب شد. صدقدار در نخستین اقدام خود در زنجان در روز جهانی کارگر (۱۱/۲/۱۳۲۳ اول ماه می‌) دستور بازداشت علی جاهد رئیس اتحادیۀ کارگران زنجان را صادر کرد و بدین سان اجتماع پنجاه هزار نفری اعضای حزب توده و اتحادیه کارگری زنجان برهم‌خورد. در فروردین‌ماه ۱۳۲۳ سید حمدالله ذکائی نمایندۀ شهرستان خلخال در مجلس شورای ملی با توجه به روحیات صدقدار و فعالیت‌های مفید او در زنجان‌، وی را به‌عنوان ریاست دادگستری بخش مستقل شهرستان خلخال پیشنهاد می‌کند که این پیشنهاد از سوی دادگستری پذیرفته و وی با این حکم روانه خلخال می‌شود. وی چگونگی دستگیری خود را چنین می‌نویسد:

«شب ۲۳ آذرماه ۱۳۲۴ بایریش فولادی با عده‌ای مسلح از طریق میانه وارد خلخال و مردآباد شده و هنگامی‌که جهت اقامۀ نماز صبح از خواب بیدار شده بودم‌، درب منزلم کوبیده شد و در حال وضو گرفتن ‌[بودم‌] که درب منزل را اسدالله پیشخدمتم باز کرد. سه نفر مسلح مرا محاصره نموده و درحالی‌که لباس‌خواب در تن داشتم مرا به‌زندان بردند… هنگام ورود به زندان مشاهده کردم که قریب شصت‌، هفتاد نفر از خوانین امثال کریم‌خان صولتی و امیرپور و عده‌ای ‌از محترمین و معتمدین و سرمایه‌داران و تجار امثال آقایان سراج روائی و ارشد صباحی و نجم‌الدین صالحی و کلیۀ رؤسای ادارات ‌و عدۀ دیگری که اسامی آنان را فراموش کرده‌ام زندانی‌شده‌اند.»[۵۸]

صدقدار و دیگر زندانیان در زندان تصمیم می‌گیرند افراد طرفدار خود را جمع‌آوری نموده و با توجه به مسلح بودن آقایان ‌کریم‌خان صولتی و امیرپور و چند نفر از شاهسونهای وطن‌دوست و عده‌ای از رعایا که ذاتاً مخالف با مرام «حزب توده‌» بودند، بتوانند علیه قوای بایریش فولادی و قزلباش جنگ‌وگریز نمایند تا شاید بتوانند شهرستان خلخال را از وجود این اشرار نجات‌ دهند.‌ آنان همگی پس از سه روز آزاد شدند و به فکر عملی کردن نقشه و تهیۀ سلاح برآمدند. جلسه‌ای با شرکت صدقدار، سراج روائی، کریم‌خان صولتی، امیرپور، ارشد صباحی و سه نفر از تجار مردآباد  و سه نفر از شاهسونها تشکیل دادند و تصمیم گرفتند که در شب قیام، آقای حاج علی بابا از پشت‌بام تیر هوایی خالی کند و روستاهای مجاور در یک‌زمان معین پاسگاه‌های فرقه و ادارۀ بایریش فولادی و قزلباش را تصرف و قتل‌عام نمایند. اما ناگهان فداییان مسلح بایریش فولادی آنها را محاصره کردند و با دستبند و پیاده به‌سوی زندان بردند. کریم‌خان صولتی و امیرپور و سه نفر شاهسون که همگی مسلح بودند از تاریکی شب استفاده کرده با تیراندازی گریختند و بر اثر تیراندازی هشت نفر از فداییان کشته شدند. سپس آنها مرتب درکوهها و تپه‌ها با قوای فدایی زدوخورد می‌نمودند و اسلحه‌های کشته‌شدگان را همراه خود می‌بردند. این‌ جنگ‌وگریز ادامه داشت. [۵۹]

صدقدار و نجم‌الدین ‌صالحی را به فرمانداری بردند. از جیب نجم‌الدین صالحی یک جلد قرآن کریم و تعدادی کاغذ که ادعیۀ مختلفه‌ ازجمله زیارت عاشورا بر روی آن نوشته‌شده بود بیرون آوردند. به نوشتۀ صدقدار: «بلال آزاد فرماندار، قرآن کریم و آیۀ متبرکۀ قرآن مجید خوش‌نویسی و قاب شده را که از اطاق من در دادگستری برداشته بودند به زمین پرتاب کرد و لگدمال نمود و ادعیه و اسماء الحسنی و زیارت عاشورا و غیره راکه از جیب نجم‌الدین صالحی درآورده بودند آتش زد و مطالب ناهنجاری بر زبان راند که من شرم دارم آن مطالب که مربوط به حضرت ختمی‌مرتبت و خاتم ‌الرسل صلوات‌الله‌علیه بیان کرد به رشته تحریر درآوردم.»‌[۶۰]

صدقدار توسط دادگاه فرقۀ دمکرات در خلخال محاکمه گردید. سه مورد از کیفرخواست صدقدار قابل دقت است:

۱- همراه داشتن کتابی به زبان خارجی که نامش را «قرآن‌» گذاشته‌اند.

۲- نصب تابلوی مُذهّب‌کاری به زبان عربی‌.
۳ـ رفت‌وآمد به منزل افرادی که خود را روحانی دانسته و مخالف با رژیم ما می‌باشند به‌ویژه با آیت‌الله سید محمد امامی رضوی خلخالی و آیت‌الله سید المحققین[۶۱] و چند نفر دیگر.

صدقدار را به اعدام محکوم می‌کنند. لیکن چون ساعت ۶ بعدازظهر همان روز، غلام یحیی برای تقویت قوای مسلح مقیم زنجان به‌سوی آنجا حرکت ‌کرد تا در مرز همدان و زنجان به قوای مسلح سلطان محمود ذوالفقاری و محمدحسن خان امیر افشار حمله نماید، اجرای حکم اعدام به تأخیر می‌افتد و او از فرصت استفاده کرده دو نامه یکی به اوحدی دادستان زنجان و دیگری به دکتر نصرت‌الله جهانشاهلو فرماندار زنجان می‌نویسد و تقاضای تجدیدنظر در رأی دادگاه و تبرئه خویش را می‌نماید. پروندۀ صدقدار برای رسیدگی و تجدیدنظر به شهرستان اردبیل انتقال داده می‌شود که این امر منجر به آزادی و مدتی بعد به تبرئه او می‌انجامد.[۶۲]

مراغه: میرزا حبیب آقا مجتهد

در مراغه حاج میرزا حبیب آقا مجتهد حائری[۶۳] مخالفت گسترده‌ای با فرقۀ دمکرات داشت، چنان‌که وقتی رعیتی از ایشان اجازۀ عضویت در فرقه را کرد، میرزا حبیب آقا در حضور اهالی مراغه پاسخ داد: «اگر وارد فرقه شوی مثل این است که با دختر خودت در کعبه زنا کرده باشی».[۶۴] وی پس از فروپاشی فرقۀ دمکرات در مصاحبه با اسماعیل رائین خبرنگار روزنامۀ آتش، نظرات خود دربارۀ آنان را چنین بیان داشت:

آقا میر حبیب مجتهد حائری

«این‌ها از یک‌مشت اراذل‌واوباش و جمعی گرسنه و بیکاره تشکیل می‌شدند و عده‌ای هم شرور و تماشاچی به دورشان جمع شده بودند و در تمام اوقات عمر منحوسشان کوچک‌ترین عمل مفیدی از آن‌ها سر نزده بود. یگانه نظر و هدف آن‌ها مبارزه با دین اسلام بود. منتها چون نمی‌خواستند یک‌باره علنی نظر خود را ابراز کنند تصمیم گرفته بودند به‌تدریج علیه خداپرستی و دین مقدس اسلام مبارزه نمایند. آن‌ها منکر وجود خدا بوده و جملۀ” الله نَه دَمَک” [خدا چه بگویم! نوعی انکار است.] هدف عالی آنها بود. این‌ها همیشه سعی می‌کردند طبقۀ روشنفکران را از خود دور نموده و نسبت به من که یکی از علمای مذهبی بودم دشمنی خاصی داشتند.»[۶۵]

حضرت آیت‌الله‌العظمی سید حسین طباطبایی بروجردی

حضرت آیت‌الله‌العظمی سید حسین طباطبایی بروجردی[۶۶] نیز از مخالفان فرقۀ دمکرات و اهداف و اعمال آن‌ها بود. ایشان با تحریم انتخابات مجلس دورۀ پانزدهم به دلیل حضور قوای نظامی خارجی در کشور و نیز عدم شرکت آذربایجان در انتخابات با حاکمیت فرقۀ دمکرات در آنجا، فرصت لازم را برای احمد قوام نخست‌وزیر وقت ایجاد کرد که به روسها تفهیم نماید تا ارتش سرخ از ایران و آذربایجان بیرون نرفته است، تحریم انتخابات از سوی مرجع تقلید مردم ادامه دارد و لذا نمی‌توان مجلس را گشود و قرارداد نفت با شوروی را در آن مطرح ساخت. آیت‌الله سید محمدجواد علوی بروجردی نوۀ مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی در این مورد چنین گفته است:

«در دوران حیات آیت‌الله‌العظمی بروجردی، قوام‌السلطنه سفری به مسکو و ملاقاتی با استالین ترتیب می‌دهد، در این ملاقات قراردادی بسته می‌شود که طی آن قشون شوروی از خاک آذربایجان غربی و شرقی بیرون رفته و در قبال آن امتیاز نفت شمال به روسها واگذار ‌گردد. گرچه ظاهر این قرارداد کاملاً به ضرر ایران بود، ولی قوام‌السلطنه تنها کسی است که به‌واسطۀ همین قرارداد توانست برای اولین بار در طول تاریخ حیات استالین او را فریب دهد، البته نقشه و تدبیر این فریب از قوام‌السلطنه نبود. قوام‌السلطنه قبل از سفر به شوروی با آیت‌الله‌العظمی بروجردی در قم دیدار می‌کند، هیچ‌کسی از محتوای این ملاقات با خبر نمی‌گردد. در یکی از مفاد قرارداد ایران با روس تصریح‌شده بود”ضامن اجرایی این قرارداد، تصویب آن توسط مجلس ایران است.” در آن زمان مجلس ایران تعطیل و به‌نوعی مُنحَل بود. وقتی قوام از مسکو برمی‌گردد، چند ملاقات با سفیر روس داشته و طی این ملاقاتها مقرر می‌گردد انتخابات مجلس هرچه سریع‌تر برپا و این قرارداد تصویب و اجرایی گردد.
مرحوم آیت‌الله بروجردی در واکنش به این ملاقاتها به قوام پیغام می‌دهد: «‌تا زمانی که قشون خارجی در کشور هستند، حق برگزاری هیچ انتخاباتی را ندارید.» به فاصلۀ چند روز بعد از این ملاقاتها، نامه‌های فراوانی از گوشه و کنار کشور به دفتر آیت‌الله‌العظمی بروجردی می‌رسد که در آن‌ها تصریح شد بود: «در کشوری که قسمتی از آن در اشغال بیگانه است، انتخابات چه معنا دارد؟» قوام که قبلاً در ملاقات با آیت‌الله بروجردی در جریان تدبیر ایشان قرار داشت، بر اساس نقشه عمل کرده و سفیر روس را فرامی خواند و اعلام می‌کند: « کلام مرجعیت در ایران نافذ است و قدرت او بالاتر از قدرت ما است، بنابراین تا شما بیرون نروید برگزاری انتخابات امکان ندارد.» روسها که از این تدبیر هوشمندانه بی‌اطلاع بودند، قشون خود را از آذربایجان و خاک ایران بیرون می‌برند تا با خیال واهی خود انتخابات برگزار و مجلس تشکیل گردد و قرارداد قوام در مسکو را تصویب کنند. ولی با درایت و سیاست مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی، با بیرون رفتن قشون شوروی و برگزاری انتخابات مجلس، قرارداد قوام‌السلطنه توسط مجلس تصویب نمی‌شود و بدین ترتیب روسها با تدبیر سیاسی این مرجع عالیقدر به اهداف شوم خود نرسیدند.»[۶۷]

آیت‌الله دکتر مهدی حائری یزدی (متولد فروردین ۱۳۰۲ در قم – درگذشت ۱۸ تیر ۱۳۷۸ در تهران) فرزند آیت‌الله‌العظمی حائری مؤسس حوزۀ علمیۀ قم نیز در خاطراتش گفته است:

«یادم هست که آیت‌الله بروجردی مداخلۀ عمومی‌ کرد که بسیار خوب بود و آن قضیۀ آذربایجان بود. در مسئلۀ آذربایجان، قوام‌السلطنه به ایشان پیغام داد که الآن چون در کار انتخابات آذربایجان مسئله هست و به‌علاوه ما با روسیه راجع به نفت شمال قرارداد بستیم که آن قرارداد را به مجلس پانزده ببریم و الآن قضیۀ آذربایجان است و بدون[شرکت] آذربایجان در انتخابات، نباید [در سایر استانهای ایران] انتخابات بشود، احتیاج [هست] به اینکه آیت‌الله بروجردی انتخابات همۀ کشور را تحریم بکنند به همین دلیلی که آذربایجان مسئله دارد و او نمی‌تواند بدون حل مسئله اقدام به انتخابات نماید. [یعنی آذربایجان] در اشغال است. آقای بروجردی این کار را کرد. آقای بروجردی افراد را فرستاد به تمام شهرستان‌های ایران. از علمای آنجا خواست که به ایشان تلگراف بکنند که تا آذربایجان آزاد نشده، انتخابات را دولت شروع نکند. این تلگرافات از همدان، از کرمانشاه، از مشهد، از جاهای دیگر، همه‌جا غیر از آذربایجان این تلگرافات شد و لذا ایشان هم همین کار را کرد. انتخابات را تحریم کرد و با دولت همکاری کرد تا مسئلۀ آذربایجان حل شد. آن‌وقت انتخابات را شروع کردند.»[۶۸]

 فرمان جهاد مقدس در مقابل فرقه دمکرات

پیشه‌وری و یارانش از حرکت هماهنگ روحانیت علیه فرقۀ دمکرات و اعلام و انتشار حکم جهاد علیه حکومت آنان همواره در وحشت به سر می‌بردند. هنوز مردم عزادار رحلت آیت‌الله‌العظمی ابوالحسن اصفهانی[۶۹] مرجع تقلید بزرگ شیعیان بودند که ماه محرم و عزای حسینی(ع) رسید و وعاظ در منبرها گریزی به حکومت فرقه و کمونیسم و مهاجرین می‌زدند. ازجمله در یکی از مجالس ترحیم آیت‌الله‌العظمی اصفهانی که پیشه‌وری و محافظانش شرکت داشتند، واعظ بدون اعتنا به آن‌ها سخن را به اینجا کشاند که:

«آنچه ما را سربلند نگاه می‌دارد و آنچه ما به طنابش آویزانیم و آنچه به درگاهش پناهیده‌ایم و آنچه ما همۀ خواسته‌های خود را از او می‌طلبیم اسلام است نه ایدئولوژیهای رایج روز، شما باید بدانید و دنیا باید بداند کارگر ما، زارع ما، فرهنگی[۷۰] ما، زحمتکش ما، مردم مرفه و ستمدیدۀ ما همگی به اسلام متکی هستند و نه به وعده‌های پوچ و دهن پرکن فلان فیلسوف آلمانی الاصل انگلیسی پرور و روسی پسند:

برو این دام بر مرغ دگر نه          که عنقا را بلند است آشیانه»[۷۱]

پیشه‌وری به‌ویژه در ایام سوگواری محرم نگران آن بود که روحانیت آذربایجان فتوای جهاد علیه فرقۀ دمکرات بدهند. بنابراین می‌کوشید بیشتر به آنان نزدیک شود و آن‌ها را از مخالفت با حکومتش بر حذر دارد. به همین دلیل بود که در ۲۹ آبان ۱۳۲۵ در سالن تئاتر تبریز گفت:

«…روزهای عزاداری است. ما مخالف احساسات معنوی مردم نیستیم. اما خواهیم کوشید دشمنان خلق از این امر سوءاستفاده نکنند. سال پیش ۲۱ آذر برابر با شب تاسوعا بود. در آن روز نهضت ما با موفقیت به انجام رسید. مردم هم مشغول عزاداری بودند. در آن زمان من می‌شنیدم اشخاصی که به فرقه منسوب نبودند از نهضت ملی خلق طرفداری می‌کنند. در منبرها و مسجدها برای پیشرفت نهضت ملی‌مان دعا می‌کردند. مردم احساس می‌نمودند که ما مخالف احساسات مذهبی آن‌ها نیستیم. ولی این تعزیه هرچقدر عاقلانه‌تر باشد به همان اندازه ابهتش بیشتر خواهد بود. ما خواهیم کوشید دشمنان مردم از این عزاداریها استفادۀ سیاسی نکنند. مرتجعان درصدد سوءاستفاده هستند. اشخاص بدی که روستائیان را غارت و کشته‌اند و از آذربایجان بیرون رانده‌شده‌اند اکنون در فکر تظاهر به مذهب هستند. من اطمینان دارم که روحانیون مدیر و عاقلمان به چنین امری امکان نخواهند داد. روحانیون آذربایجان این را به‌خوبی می‌دانند که رضاخان در شروع کارش برای اغفال مردم ابتدا خودش در اول دسته‌های عزاداری حضور می‌یافت، اما بعد مساجد را بست و علما را تحقیر کرد. روحانیون این را به‌خوبی می‌دانند که دیکتاتوری به سود آن‌ها نیست. دیکتاتورها ابتدا برای اغفال مردم خودشان را علاقه‌مند به مذهب نشان می‌دهند و بعد علیه مذهب فعالیت می‌کنند. روحانیون خوب می‌دانند که برای هدایت مردم به راه شایسته، آزادی لازم است. با بودن آزادی آن‌ها می‌توانند مردم را به راه حق دعوت کنند. سیاست ما سیاستی برخلاف احساسات مردم نیست. عزاداری مسئلۀ مهمی است. اکنون مرتجعان در تهران می‌کوشند از این امر استفاده کنند. اما از این راه نتیجه‌ای به دست نمی‌آورند. من فکر می‌کنم روحانیون ما انسان‌های فوق‌العاده متین و خوبی هستند و تجربه نشان داده که آنان ضد نهضت ملی‌مان نیستند. به همین خاطر نیز فرقۀ ما برای آن‌ها احترام و عزت بیشتری قائل هست. مردم ما چون مردمی روشن، درست و باایمان هستند آلت دست مرتجعین نخواهند شد و به‌ویژه روحانیونمان اشخاصی به‌دوراز ارتجاع هستند.»[۷۲]

بااین‌همه زبان ریزی و احترام ظاهری برای روحانیت، برخی مراجع حکم جهاد علیه فرقۀ دمکرات و حکومت آن داده بودند، بر همین اساس این اعلامیه با حروف درشت چاپ و منتشرشده بود:

« فرمان جهاد مقدس

این اشخاص کثیف دیوسیرت که به نام فرقۀ دمکرات از پشت کوه قاف دستور می‌گیرند و اکنون بر آذربایجان عزیز حکومت می‌کنند و عربده می‌کشند، غارتگران و آدم کشان رذل و کلاش و اوباش و قلاش بی‌سروپا و بی‌دینی هستند که منکر وجود خداوند بزرگ عزوجل هستند و دین نمی‌شناسند و ناموس نمی‌فهمند.

تمام علمای بزرگ شیعه و مراجع تقلید فرمان جهاد علیه آنان داده‌اند. این فرمان خداوند بزرگ است، جهاد است و جانشینان پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم شما مردم شرافتمند مسلمان را بدان امر می‌دهند که وطن خود را از بی‌دینی و کفر نجات دهید.»[۷۳]

 علمایی که در مخالفت با فرقۀ دمکرات به جد می‌ایستادند، به دستور مقامات حکومت، توسط فداییان ترور یا دستگیر و به دار آویخته می‌شدند مانند مرحوم رفیعیان و ملا موسی. جمعی نیز که مورد کینه و تعقیب واقع می‌شدند به‌اجبار از آذربایجان خارج و به تهران می‌رفتند مانند مرحوم میرزا حسین واعظ. معدود روحانیونی که با فرقۀ دمکرات همکاری می‌کردند عاقبت خوب و شایسته‌ای نیافتند؛ مانند آل اسحاق که در زنجان کشته شد (گویا توسط افراد ذوالفقاری که وی با آنان مخالفت داشت). مورد دوم طبق نوشتۀ سلام‌الله جاوید انتشار خبر قتل ملا فتحعلی قاضی عسکر فرقۀ دمکرات همراه پسرش در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ در تبریز بود، اما اندکی بعد خبر اصلاح گشت که ملا فتحعلی کشته نشده و به‌جای او یک ملای دیگری را کشته‌اند.[۷۴] ملا فتحعلی با فروپاشی فرقۀ دمکرات به آن‌سوی ارس پناه برد. کار او به خودکشی نیز کشید. سرگرد ابراهیم نوروزاوف از نظامیان بلندپایۀ جمهوری آذربایجان که مدتی در تشکیلات فرقۀ دمکرات در تبریز  و زنجان فعالیت می‌کرد در خاطراتش می‌نویسد:

«در بخش ژودانف به دیدار گروهی از پناه جویان ایرانی رفتم. مردی سراسیمه به دیدنم آمد و گفت ملا فتحعلی خود را از درخت حلق‌آویز کرده  و می‌گوید “من خودم را دار می‌زنم از زندگی سیرشده‌ام”، هر چه التماس می‌کنیم قانع نمی‌شود. با آن مرد راه افتادیم، وقتی به محل رسیدیم دیدم عده‌ای مردی را وسط گرفته بودند و آن مرد معمم دستار خود را به شاخۀ درخت چنار بسته و خودش روی چهارپایه‌ای نشسته و نامه‌ای به دست داشت. او ملا فتحعلی بود که از تبریز آشنا شده بودیم. تا چشمش به من افتاد از جا برخاست. با تکان دادن دست‌هایش فریاد زد “با من کاری نداشته باشید بگذارید خودم را راحت کنم.” آرام نمی‌گرفت. ملا فتحعلی در تبریز چهرۀ آشنا و مشهوری بود، در همۀ میتینگ‌ها و تظاهرات خیابانی جلودار بود و همیشه شعار می‌داد”واویلا”. نامه‌ای را به میر جعفر باقروف[رئیس حزب کمونیست جمهوری آذربایجان] نوشته بود، از دستش گرفتم و گفتم رفیق باقروف از من خواسته است تو را به باکو ببرم، اگر چنانچه حاضر نیستی با من بیایی برو خودت را دار بزن و من نامه‌ات را به رفیق باقروف می‌دهم و می‌گویم ملا فتحعلی به دستور شما اعتنا نکرد و خودش را دار زد. او را به حال خود گذاشتیم. نمی‌دانم سخنان من در او چه اثری داشته که چند روز بعد در مسجد باکو دیدمش که در حجره‌ای نشسته و خود را مشغول کرده بود و مدتی بعد سراغش را از گنجه دادند.»[۷۵]

[۱]– لوئیس فاوست: ایران و جنگ سرد، بحران آذربایجان، ص ۱۳۲

[۲]– عبدالله مجتهدی: بحران آذربایجان، ص ۳۱

[۳]– همان، ص ۴۳٫

[۴]روزنامۀ آذربایجان، شمارۀ ۱۳۱، چهارشنبه ۱ اسفند ۱۳۲۴٫

[۵] – حسن نظری: گماشتگی های بدقرجام، صص ۱۶۶-۱۶۵٫

[۶] – همان، صص ۱۷۸-۱۷۷٫ از تنها عبارت عربی که حسن نظری به نقل از ملافتحعلی توشته می توان به توان علمی و تقوای مذهبی  وی و نیز به میزان درستی استنادهای او به آیات قرآن مجید و احادیث پی برد! ملا فتحعلی نیز با فروپاشی فرقۀ دمکرات به آن سوی ارس پناه برد. در ادامه توضیح بیشتری راجع به او داده می شود.

[۷]فراز و فرود فرقۀ دمکرات آذربایجان، ص ۳۹٫

[۸]روزنامۀ آذربایجان، شمارۀ ۹۳، جمعه ۱۴ دی ۱۳۲۴٫

[۹] روزنامۀ آذربایجان، شمارۀ ۱۱۳، چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۲۴، ص ۱٫

[۱۰]بحران آذربایجان، ص ۶۰٫

[۱۱]– همان، صص ۱۰۴-۱۰۳٫

[۱۲]آیت الله مرتضی بنی فضل فرزند حاج سیفعلی در سال ۱۳۱۲ شمسی در تبریز دیده به جهان گشود. تحصیلات حوزوی را در تبریز آغاز و در قم ادامه داد و از محضر حضرات آیات بروجردی، امام خمینی، مشکینی، گلپایگانی و… استفاده کرد. وی  سالیان درازی به تبلیغ و ارشاد مردم   به ویژه جوانان پرداخت. در دورۀ اول مجلس خبرگان به نمایندگی از مردم آذربایجان غربی و در دورۀ دوم و سوم به نمایندگی از مردم آذربایجان شرقی انتخاب شد. در ۹ شهریور ۱۳۸۶ درگذشت.

[۱۳]. آیت‌الله حاج میرزا فتاح شهیدی، در سال ۱۲۹۶ ق برابر ۱۲۵۷ ش در روستای «داش آتان» از توابع قره‌چمن در یک خانواده‌ روحانی به دنیا آمد. خواندن و نوشتن را در زادگاهش آموخت، سپس به تبریز آمد. سطح متوسط را از محضر پدر و سایر اساتید بهره برد. رسائل و مکاسب را از محضر حضرات آیات سید احمد خسروشاهی انگجی استفاده کرد. در سال ۱۳۲۴ ق به نجف اشرف هجرت کرد و در آنجا از محضر درس آیات سید محمدکاظم یزدی، سید ابوالحسن اصفهانی و آخوند خراسانی بهره برد. سپس در سال ۱۳۶۰ بنا به دعوت مردم تبریز به این شهر بازگشت و نماینده‌ تام‌الاختیار آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی در آذربایجان شد و در آنجا به تعلیم و تربیت طلاب و فضلا پرداخت. این عالم بزرگ در ماجرای اشغال آذربایجان توسط ایادی فرقه دمکرات و حزب توده در شهر تبریز ماند و از حریم اسلام و تشیع دفاع نمود و مایه‌ امید و دلگرمی مردم شد. او پس از سالها تلاش در پانزدهم ربیع‌الاول ۱۳۷۲/۱۳۳۱شمسی به رحمت ایزدی پیوست و پیکر پاکش در قبرستان طوبائیۀ تبریز در کنار مقبرۀ پدرش به خاک سپرده شد. به نوشتۀ مهدی مجتهدی در سال ۱۳۲۶ آقای شهیدی از علمای طراز اول تبریز و مورد توجه طبقات مختلف این شهر است. رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص ۱۸۰٫

[۱۴]–  خاطرات آیت‌الله شیخ مرتضی بنی‌فضل، صص ۵۹- ۵۵٫

[۱۵] – مهدی مجتهدی: رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، صص ۱۳۳-۱۳۲٫

[۱۶]میرزا علی‌آقا ثقه‌‌الاسلام فرزند حاج میرزاموسی ثقه‌‌الاسلام، در ماه رجب سال ۱۲۷۷ ق در تبریز دیده به جهان گشود و زیر نظر و مراقبت پدر به تحصیل علوم شرعی کوشید. به سال ۱۳۰۰ ق به عتبات عالیات رهسپار شد و در حوزه درس شیخ محمد‌حسین فاضل اردکانی و شیخ زین‌العابدین مازندرانی به تکمیل معارف اسلامی پرداخت تا به مقام اجتهاد نایل گشت و پس از هشت سال، در سال ۱۳۰۸ ق به تبریز بازگشت. ثقه‌‌الاسلام روحانی روشنفکری بود و در مساجد تبریز با نطق و موعظه در هدایت افکار می‌کوشید و در صف حامیان مشروطه درآمد. در دوران استبداد صغیر محمد‌علیشاهی، عین‌الدوله به عنوان والی آذربایجان تبریز را در محاصره گرفت و شهر دچار قحطی شد. جنگهای خونین میان قوای دولتی و آزادیخواهان تبریزی روی داد. عاقبت، دو کنسول روسیه و انگلستان به بهانه حفظ جان اتباع خارجی و نیز رفع محاصره و قحطی، متفق گشتند که ارتش روس درسال ۱۳۲۷ ق به تبری وارد گردد. ژنرال استارسلسکی (فرمانده ارتش روس) از مجاهدان خواست اسلحه را به زمین گذارند. در این ایام پرمحنت ثقه‌‌الاسلام مرجع رفع مشکلات و تیره‌روزیهای مردم بود. سربازان تزار شروع به آزار و اذیت مردم نمودند، به نوامیس مردم دست‌درازی کرده و حتی از کشتن زن و بچه دریغ ن‌کردند. امیر حشمت( مسئول نظمیه شهر) از ثقه‌‌الاسلام اجازه و فتوای شرعی مبنی بر مقابله با قوای متجاوز روس گرفته، به کمک قوای خود و مجاهدین به مقابله برخاست. از صبح اول محرم ۱۳۳۰ جنگ شروع و چهار روز طول کشید. روسها با بر جای گذاشتن هشتصد و پنجاه نفر کشته از شهر بیرون رانده شدند. مجاهدین نیز تلفات زیادی دادند. روسها قوای تازه‌نفسی را وارد شهر کرده و شهر را به توپ بستند! عصر روز نهم محرم، ثقه‌‌الاسلام به کنسولگری روسیه برده شد. میللر (کنسول روس)  او را به تحریک مجاهدین علیه روسها متهم نمود. روز عاشورا وی را در دادگاه نظامی متشکل از افسران روسی به اتهام تحریک مردم بر ضد قشون تزاری و فتوای جهاد محکوم به اعدام کردند. در همان روز مردم گرفتار و وحشتزدۀ تبریز مشغول انجام مراسم عزاداری حضرت سید‌الشهداء (ع) بودند و گروهی کوشیدند به سربازخانه حمله نموده ثقه‌‌الاسلام و دیگر آزادیخواهان را آزاد نمایند. اما به همین احتمال، روسها از نیمه شب ششصد سالدات مسلح در اطراف سربازخانه متمرکز ساخته بودند. بعد‌از ظهر عاشورا نه نفر دستگیرشدگان را به دار کشیدند. چند سال نگذشت که آه‌سوزان و خون به ناحق ریخته شده مظلومان، سراسر روسیه را آتش زد و آن آتش، حتی خانواده تزار را سوزاند و امپراتوری بزرگ روسیه را درنوردید. جنازه مطهر آن روحانی وارسته در گورستان مقبره‌الشعرای تبریز به خاک سپرده شد. هم‌اکنون وسایل شخصی ثقه‌‌الاسلام در موزه مشروطیت تبریز نگهداری می‌شود.

[۱۷] – مهدی مجتهدی: رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص ۱۱۲٫

[۱۸]– آیت‌الله میرزا محمّد ثقـﺔالاسلام تبریزی: سوانح عمر یا آثار تاریخی، تبریز، چاپخانۀ رضایی، ۱۳۴۰، صص۱۴۱-۱۴۰٫

[۱۹]– همان، صص ۱۴۴-۱۴۳٫

[۲۰] – مهدی مجتهدی: رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص ۱۱۳٫

[۲۱]حاج میرزا حسین واعظ فرزند مرحوم حاج آقا )که در روستای آرباتان شبلی نزدیک تبریز به شغل فلاحت اشتغال داشت) در سال ۱۲۹۰ قمری در تبریز به دنیا آمد. اولین پایه تحصیلاتش در مدرسه مرحوم حاج آخوند برادر بزرگ شادروان حاج میرزا حسن رشدیه خاله زاده اش گذاشته شد. پس از تحصیلات مقدماتی، علوم دینی را در مدرسه طلاب صادقیه فرا گرفت. در بیست و پنج سالگی از راه روسیه عازم مشهد شد. عمران و آبادی، صنعت و زارعت و آزادی و ترقیات آنجا را دید و ویرانی کشور خود را هم از نظر حسرت گذراند و تاثرها خورد. در انقلاب مشروطه یکی از واعظان آتشین تبریز بود. او تنها به وعظ و خطابه بسنده نکرد. عضویت انجمن های ایالتی و خیریه و اجتماعی و سیاسی و مدرسه و محلی را نیز پذیرا شد. بعد از مشروطه مدتی در اسلامبول و طرابوزان و کاظمین و بغداد به سر برد و سرانجام در سال ۱۳۳۷ قمری به تبریز بازگشت و در سرای حاج سید حسین حجره ای گرفت و به کسب و عبادت مشغول گردید و به منبر هم می رفت. مسجد او از پیر و جوان و با سواد و بی سواد پر می شد و با جان و دل گفته هایش را می شنیدند و با چشمان پرشور به تحولات کشور چشم می دوختند.عاقبت در ششم اسفند  ۱۳۳۴/۱۳ رجب ۱۳۷۵ بدرود زندگانی گفت و در گورستان «امامیه» تبریز به خاک سپرده شد. برای آشنایی بیشتر با او ر.ک: نصرت الله فتحی؛ سخنگویان سه گانۀ آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، شیخ سلیم خطیب، میرزا حسین واعظ، میرزا جواد ناطق، ناشر مؤلف، چاپخانۀ خرمی، بی جا، ۲۵۳۶(۱۳۵۶).

[۲۲]مسجد دال ذال را پیشینیان ” مسجد الوار” ذکر کرده اند. محل دقیق آن واقع در کوچه ای است بین خیابان فردوسی و شریعتی شمالی نرسیده به میار میار. چهار ستون سنگی و نه گنبد ضربی آجری دارد. هر ضلع مسجد ۱۵ متر طول دارد. امروز از مساجد متروک و غیرقابل استفادۀ تبریز است. مهدی مجتهدی: رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، قسمت ملحقات، ص ۵۲۵٫

[۲۳] – مهدی مجتهدی: رجال آـذربایجان در عصر مشروطیت، صص ۲۷۹-۲۷۸٫

[۲۴] – خانبابا بیانی: غائلۀ آذربایجان، صص ۳۳۰-۳۲۹٫

[۲۵]–  بخشی از خاطرات علی زرینه باف ( از اعضای حزب پان ایرانیست که مدتی مسئول بخش آذربایجان آن حزب بود) www.azarpadegan.com سه شنبه۱۳ دی ۱۳۹۰

[۲۶]–  آیت‌الله‌ حاج‌ سید مرتضی‌ خسروشاهی‌ در سال‌ ۱۲۹۹ هجری‌ در نجف‌ اشرف‌ به‌ دنیا آمده‌ و در همانجا به‌ تحصیل‌ پرداخت‌ و به‌ مراتب‌ کمال‌ در علم‌ و عمل‌ رسید و با اجازاتی‌ از مرحوم‌ سید یزدی‌ و شیخ‌ نائینی‌ در اجتهاد به‌ ایران‌ برگشت‌ و در  تبریزسکونت‌ نمود و به‌ تدریس‌ و تعلیم‌ و تألیف‌ پرداخت‌ و از جمله‌ مراجع‌ تقلیدعصر در  آذربایجان‌  بود و دارای‌ تألیفات‌ و آثار بسیاری‌ است‌ که‌ از آن جمله‌: « شرح‌ مکاسب‌ » ، « حدیث‌الغدیر »، « هدایت‌ الامۀ»، « رساله‌ عملیه‌ » و « حاشیه‌ عروه‌ » به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌. ایشان  در نجف‌ اشرف‌  به‌ خاک‌ سپرده‌ شد.

[۲۷]– سید هادی خسروشاهی، فصلنامۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، سال اول، شمارۀ سوم و چهارم، قم، ۱۳۷۱، ص ۲۸۱ و سایت اینترنتی مرکز بررسی های اسلامی: ۲۳۷www.iscq.ir/?part=menu&inc=menu&id=

[۲۸]بحران آذربایجان، ص ۲۲۵٫

[۲۹]سید محمّدکاظم شریعتمداری متولد ۱۵ دی ۱۲۸۴  تبریز. جد وی آقا سید محمد در سال ۱۲۷۰ قمری از بروجرد به تبریز مهاجرت و ازدواج کرد و سید حسن پدر سید کاظم حاصل این ازدواج بود.آقا سید حسن از علمای فاضل عصر خویش بود که در سال ۱۳۳۲ شمسی در تبریز وفات کرد. سید کاظم تحصیلاتش را در علوم دینی در تبریز آغاز کرد. پس از اتمام دروس سطح، دو

سال در درس خارج میرزا صادق تبریزی و میرزا ابوالحسن انگجی که از علمای معروف تبریز بودند، شرکت نمود و در سال ۱۳۰۳ شمسی برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم رفت و دوره خارج فقه و اصول را در نزد آیت الله عبدالکریم حائری یزدی آموخت. بعد از مدنی به نجف اشرف مشرف شد و از محضر آیات نائینی، آقا ضیاء عراقی و آقا سید ابوالحسن اصفهانی کسب معلومات نمود و سپس به تبریز بازگشت و به تدریس و تبلیغ امور شرعی پرداخت. در بین علمای تبریز مقام بلندی دارد و نماز جماعتش پرشکوه و پررونق است. مهدی مجتهدی: رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص ۱۷۲ و محمدشریف رازی: گنجینۀ دانشمندان، تهران، کتابفروشی اسلامیه، ۱۳۵۲، ج۲، ص ۱۴٫ پس از آزادی آذربایجان از سیطرۀ فرقۀ دمکرات و سفر شاه به آنجا در سال ۱۳۲۶ ارتباط  وی با رژیم پهلوی آغاز و با انتقال او به تهران و قم تحکیم یافت. با آغاز انقلاب اسلامی توسط مرحوم امام خمینی ابتدا با آن همراه گردید اما از خرداد ۱۳۴۲ در هماهنگی با رژیم پهلوی در مقابل انقلاب اسلامی ایستاد. شریعتمداری پس از پیروزی  انقلاب اسلامی ایران، با اختیارات ولی فقیه در اصل ۱۱۰ قانون اساسی مخالفت کرد و در سال ۱۳۵۸ با ایجاد و حمایت از حزب خلق مسلمان اوضاع آذربایجان را ناامن نمود. پس از شکست فتنۀ این حزب، وی به همکاری با صادق قطب‌زاده برای کودتای علیه انقلاب و بمب‌گذاری در خانه امام خمینی پرداخت و تمام آبرو و اعتبار خود را برباد داد. در هشتم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ توسظ جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم از مرجعیت عزل شد. عاقبت در غروب پنج‌شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۶۵ در بیمارستان مهراد تهران بر اثر  سرطان و نارسایی کلیه درگذشت و در گورستان ابوحسین قم دفن گردید. برای مطالعۀ بیشتر پیرامون فعالیت های او از ۱۳۲۴ تا ۱۳۵۷ ر.ک: اصغر حیدری؛ آیت الله شریعتمداری به روایت اسناد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۸٫ برای مطالعۀ نقش وی در ایجاد حزب خلق مسلمان و فتنه گریهای این حزب ر.ک: اصغر حیدری؛ حزب خلق مسلمان از ظهور تا سقوط، تهران، دفتر پژوهش های موسسۀ کیهان، ج۱، ۱۳۸۷ و ج۲، ۱۳۸۸٫

[۳۰]آیت الله شریعتمداری به روایت اسناد، ص ۱۶٫

[۳۱] بحران آذربایجان، خاطرات آیت الله مجتهدی، صص ۳۰، ۵۱ و ۳۲۸٫

[۳۲]سایت اینترنتی آذرپادگان:  www.azarpadegan.com ، سه شنبه۱۳ دی ۱۳۹۰٫

[۳۳]– مرحوم میرزا عبدالله حقی متوفی ۷ شوال ۱۳۷۶/ ۱۳۳۶ شمسی، محل دفن قبرستان امامزادۀ سراب. میرزا عبدالله حقی پدر مرحوم آیت‌الله محمّد حقی نمایندۀ سراب در مجلس شورای اسلامی دورۀ سوم (۱۳۷۱- ۱۳۶۷) بود.

[۳۴]خاطرات آیت‌الله مسلم ملکوتی، صص ۸۳- ۸۰

[۳۵] – رحیم نیکبخت و صمد اسمعیل زاده: زندگانی و مبارزات آیت الله قاضی طباطبایی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰، ص ۶۶٫

[۳۶]آیت الله حاج سید یونس اردبیلی فرزند سید محمد تقی فرزند میرفتحعلی، در سال ۱۲۹۳ قمری برابر با سال ۱۲۵۵ شمسی در خاندان علم و فضیلت در شهر اردبیل دیده به جهان گشود. اجداد ایشان همگی از روحانیون سر شناس منطقه بوده اند. وی در سال۱۳۱۰ قمری / ۱۲۷۱ شمسی عازم حوزۀ علمیه زنجان شد و به مدت دو سال از دروس معقول و منقول عالم عامل و فقیه زاهد آیت الله آخوند ملا قربانعلی زنجانی معروف به حجت الاسلام زنجانی و آیت الله آخوند ملا سبز علی زنجانی و آیت الله مجید حکمی بهره گرفت. در سال ۱۳۱۳ قمری / ۱۲۷۳ به حوزه علمیه نجف اشرف عزیمت نمود و از محضر آیات عظام فاضل شربیانی، شریعت اصفهانی، سید محمد کاظم طباطبائی یزدی و بخصوص آخوند ملا محمد کاظم خراسانی (معروف به آخوند خراسانی) بهره مند شد و به رتبه عالی اجتهاد نائل گردید. در سال ۱۳۴۶ قمری به زادگاه خود اردبیل مراجعت نمود. در ربیع الاول ۱۳۵۴ قمری / ۲۵ خرداد ۱۳۱۴ عازم مشهد مقدس گردید و در آنجا به همراه دیگر علمای بزرگ مشهد با کشف حجاب رضا خانی به مخالفت برخاست. پس از کشتار مردم در مسجد گوهر شاد، در اواسط ربیع الثانی سال ۱۳۵۴ قمری / اواخر تیر ۱۳۱۴ به همراه جمعی دیگر از علماء مشهد دستگیر و در تهران زندانی شد و پس از محاکمه، به زادگاه خود اردبیل تبعید گردید. پس از سقوط رضاخان در سال ۱۳۲۰ شمسی به مشهد مقدس بازگشت و ضمن تدریس در حوزۀ علمیه مشهد، جزء مراجع تقلید جهان تشیع قرار گرفت. در ۲۱ ذیقعده ۱۳۷۷ / ۳۰ اردیبهشت ۱۳۳۷ وفات و در پایین پای مقدس امام علی بن موسی الرضا (ع) در رواق دارالسعاده به خاک سپرده شد. رحیم نیکبخت: مبارزات آیت الله سید یونس اردبیلی به روایت اسناد و خاطرات، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۵٫

[۳۷] – میرنبی عزیززاده: تاریخ دشت مغان، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ۱۳۸۵، ص۵۴۱٫

[۳۸]–  محمد رضا حافظ زاده: ارسباران در گذر حماسه و تاریخ، تبریز، مهد آزادی، ۱۳۷۶، صص ۳۶۳ و ۳۸۳٫

[۳۹]روزنامۀ آذربایجان، شمارۀ ۱۳۵، سه شنبه ۷  اسفند ۱۳۲۴، صص ۱و۴٫

[۴۰] -علی اصغر احسانی: قیام افسران خراسان و حماسۀ خارک، ص ۱۷۴٫

[۴۱]– دهی از دهستان نازلو که در بخش حومۀ شهرستان ارومیه واقع است. لغتنامۀ دهخدا. اما قره داغ و ارومیه فاصلۀ زیادی از هم دارند. شاید جایی به این نام نیز در قره داغ وجود داشت.

[۴۲]روزنامۀ آذربایجان، شمارۀ ۱۳۶، چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۲۴، صص ۲ و ۴٫

[۴۳]– همان.

[۴۴]بحران آذربایجان، ص ۱۸۸٫

[۴۵] – احمد زنگنه: خاطراتی از مأموریتهای من در آذربایجان، صص ۱۰۹-۱۰۸٫

[۴۶]روزنامۀ آذربایجان، شمارۀ ۱۳۶، چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۲۴، صص ۲ و ۴٫

[۴۷]بحران آذربایجان، ص ۱۸۸٫

.[۴۸] آیت‌الله حاج میرزا علی احمدی میانجی روز دوشنبه، ۲۱/۶/۱۳۷۹ بر اثر ناراحتی قلبی به رحمت ایزدی پیوست، پیکر مطهرش در جوار کریمه اهل بیت حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد.

.[۴۹] به نقل از حاج محمّدولی طیبی یکی از معتمدین بازار میانه.

[۵۰]– آیت‌الله حاج شیخ محمدباقر ملکی میانجی در سال ۱۳۲۴ ﻫ. ق در روستای ترک، مرکز بخش کندوان از توابع میانه به دنیا آمد. وی که به عنوان فقیه، متلکم و مفسر قرآن در حوزه‌ی علمیه‌ی قم مطرح بود، در روز ۱۵/۳/۱۳۷۷ برابر دهم صفر ۱۴۱۹ به رحمت ایزدی پیوست و در قبرستان شیخان قم به خاک سپرده شد.

[۵۱]– برای جلوگیری از اعمال خائنانه‌ غلام‌یحیی و ایادی او جمعی از میهن‌پرستان میانه، جمعیتی به نام خیریه تشکیل دادند که در رأس آن ارشدالممالک (داود رنجیر وکیلی)، مسعودنظام علوی، انتخاب‌السلطان انصاری و سالار مظفر شقاقی قرار داشتند. شعب این جمعیت در دهات میانه و گرمرود  ازجمله در قریه‌ اشلق واقع در بیست و پنج کیلومتری میانه تشکیل و ریاست آن به آقای مهدی نثار (امیر انصاری) محول و معاونتش به مرحومین جعفر و سعید انصاری واگذار شد.

[۵۲]. محمدباقر ملکی میانجی: توحید الامامیه، چاپ اول، تهران، فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۳، مقدمه.

[۵۳]. این فقیه بزرگ از شاگردان مرحوم میرزای نائینی در نجف اشرف به شمار می‌آید. او در مشهد مقدس سکونت داشت و به تدریس فقه، اصول و مباحث معارفی و تربیت شاگردان بسیار پرداخت که آیت‌الله ملکی یکی از آنان محسوب می‌شود. او در محضر استاد یک دوره اصول فقه، یک دوره‌ کامل علوم و معارف اهل بیت و بخشی از فقه را تلمذ کرده است.

[۵۴]–  عبدالرحیم اباذری: انقلاب اسلامی در شهرستان میانه، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱، بخش فرقه دمکرات در میانه.

[۵۵]– شیخ محمدحسن رفیعیان در سال ۱۳۷۴ در خانواده‌ روحانی متعهد آخوند ملارفیع از روحانیون معروف شهرستان مرند چشم به جهان گشود. آخوند ملارفیع از روحانیون طرفدار مشروطیت بود و این در حالی بود که مرند به دلیل وجود شجاع‌نظام مرندی، یکی از مراکز استبداد بود. مشارالیه بارها توسط عوامل استبداد تهدید شد. چندین بار درصدد هجوم به خانه و کاشانه‌اش برآمدند که به دلیل زهد، تقوا و ورع خاص او که زبانزد خاص و عام بود و قداست شخصیت همچنین محبوبیت اجتماعی‌اش از تصمیم خود منصرف و به محاصرۀ خانه و تهدید اکتفا کردند. شهید شیخ محمدحسن رفیعیان در چنین کانون خانوادگی زاده شد. با پایان تحصیلات ابتدایی در مکتب‌خانه برای ادامۀ تحصیل به تبریز عزیمت کرد و از محضر علمای طراز اول تبریز دروس حوزوی را آموخت. پس از اتمام سطح و مراحل اولیه و خارج به مرند بازگشت.

[۵۶]– هشتم اکتبر ۱۹۴۵/۱۶ مهر ۱۳۲۴ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی و شورای کمیسارهای خلقی اتحاد شوروی دربارۀ تشدید عملیات نظامی در آذربایجان قراری صادر کردند: «به شورای نظامی باکو و کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست آذربایجان[شوروی] دستور داده می شود افرادی را برای از میان برداشتن کسانی که علیه جنبش جدایی خواهانه[در آذربایجان ایران] اقدام می کنند تعیین کنند.»۲۱ اکتبر ۱۹۴۵/۲۹ مهر ۱۳۲۴ ژنرال ماسلنیکوف فرمانده پادگان باکو و میرجعفر باقروف در نامه ای به بریا کمیسر امور داخلی خلق شوروی فرستادند نوشتند:« برای اجرای قرار کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی دربارۀ آذربایجان ایران این اقدامات به عمل آمده است: جهت از میان برداشتن اشخاص و تشکیلاتی که مانع توسعۀ جنبش جدایی خواهانۀ آذربایجان می شوند ۲۱ نفر از مأموران با تجربه در عملیات ویژه[ترور] وابسته به کمیساریای امور داخلی و کمیتۀ امنیت دولتی آذربایجان شوروی انتخاب شده اند. این رفقا از اهالی محل دسته های مسلح پارتیزانی تشکیل خواهند داد. برای کمک به این رفقا ۷۵ نفر دیگر معین شده اند. این گروه ابتدا به تبریز، اردبیل، میانه، رضائیه و مراغه اعزام خواهند شد. برای رعایت مخفی کاری، این مأموران ویژه تحت پوشش افراد ارتش سرخ در آذربایجان فعالیت خواهند کرد. برای هزینۀ این مأموران مبلغ صد هزار ریال اعتبار لازم است. آرشیو مرکزی دولتی احزاب سیاسی و جنبش های اجتماعی جمهوری آذربایجان، موضوع ۱، فهرست ۸۹، پروندۀ ۱۲۰، برگ۲۰۸٫ به نقل از: فراز و فرود فرقۀ دمکرات آذربایجان، ص ۶۵٫

[۵۷]بحر معرفت، ویژۀ نکوداشت یک عمر خدمات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی دکتر اسماعیل رفیعیان [فرزند شهید شیخ محمدحسن رفیعیان] ، سازمان آموزش و پرورش آذربایجان شرقی، ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۴٫ پیروز رفیعیان: حماسۀ مقاومت مرندیان در دوران اشغال ایران توسط بیگانگان(۱۳۲۵-۱۳۲۰)، مجموعه مقالات همایش بین المللی آذربایجان و اران، به کوشش حسین احمدی، تهران، موسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، ۱۳۸۹، ج۱، صص ۱۰۲-۱۰۰٫

[۵۸]خاطرات محمدتقی صدقدار، ص ۲۴، به نقل از: حسین بروجردی؛ برشی بر فرقۀ دمکرات آذربایجان،  فصلنامه مطالعات تاریخی، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، تهران، سال سوم، شماره دهم، زمستان ۱۳۸۴، صص ۱۱۷-۱۱۰٫

[۵۹]خاطرات محمدتقی صدقدار، صص۲۷-۲۵٫

[۶۰]– همان، صص ۳۲-۳۱٫

[۶۱]آیت الله سید عقیل آیاتی معروف به سید المحققین فرزند سید عبدالرزاق از علما و فضلای بزرگ منطقۀ خلخال بود. به احتمالی پس از سال ۱۲۸۰ هجری قمری /۱۲۴۲ شمسی دیده به جهان گشود .مقدمات و بخشی از علوم حوزوی را از روحانیون منطقه فراگرفت و سپس عازم حوزۀ علمیۀ اصفهان گردید و از محضر میرزا ابوالمعالی کلباسی و دیگر اساتید وقت حوزۀ علمیۀ اصفهان بهره برد. پس از آن جهت تکمیل معلومات خود رهسپار حوزۀ علمیۀ نجف اشرف گردید و در حلقۀ درس بزرگان علمی نجف از آن جمله سید محمد کاظم طباطبائی یزدی در آمد و از ایشان گواهی اجتهاد دریافت نمود. هر چند مدت اقامت سید در اصفهان و نجف و اساتید وی مشخص نیست لکن عظمت علمی و نیز تبحر ایشان در علوم مختلف اعم از فقه و اصول و فلسفه و کلام و طب و ریاضیات و حتی زبان فرانسه،‌ نشان از بهره وری آن بزرگوار از اساتید متعدد و بنام دارد .معظم له ‌پس از دستیابی به کمالات علمی و معنوی به خلخال بازگشت و به تدریس و تبلیغ و وعظ و ارشاد و اجرای حدود و احکام شرعی پرداخت. ایشان در سال ۱۳۷۰ قمری / ۱۳۲۹ شمسی در خلخال وفات یافتند و در جوار امامزاده سید دانیال به خاک سپرده شدند.

[۶۲]خاطرات محمدتقی صدقدار، ، صص ۳۹-۳۶٫

[۶۳]آقا میر حبیب مجتهد حائری عارفی وارسته وعالمی فاضل بود. در زادگاهش مراغه، به واسطۀ نبوغ وعشق وعلاقه اش به کسب علوم اسلامی به سرعت و با موفقیت توانست به مرحلۀ اجتهاد رسیده در زمرۀ مجتهدین و عالمان طراز اول شهر گردد. او فاضلی خوش محاوره بود. بیشتر فضلا و اعیان و محترمین شهر به واسطۀ فضل و استغنای طبعش به وی ارادت داشتند. مردی با شهامت و جسارت بود، صراحت لهجه و زبانی تند برای نامحرمان و متملقین داشت. در سال ۱۳۲۶شمسی به هنگام بازدید محمدرضا پهلوی از شهر مراغه، مرحوم میر حبیب در حیاط داخلی مسجد جامع به تندرویها و خطاهای رضاخان اشاره کرده می گوید: «انشاْالله که سیاست و روش حکومت شما مانند پدرتان نباشد.» درسالهای ۱۳۲۴و۱۳۲۵شمسی که سالهای بحران و ناامنی برای مراغه و آذربایجان بود و قدرت هواداران حزب توده در منطقه بسیار شدت گرفته بود، عده ای به تحریک جمعی که بازیچۀ دست آنان شده بودند در اعتراض به اقلیت ارمنیان حاضر در شهر، جهت غارت منازل و اموال ارامنه به سوی آنان رهسپار می شوند. خبر حرکت مردم به گوش مرحوم میر حبیب آقا می رسد و فورا سوار درشکه شده به حمایت از ارامنه و جلوگیری از اقدام ابلهانه برمی خیزد و مانع کشتار ارامنه می شود. مرحوم میر حبیب مجتهد حائری پس از عمری مجاهدت، وعظ و ارشاد مردم، روحش به ملکوت اعلی پیوست و جنازۀ آن بزرگوار در مراسمی بی نظیر بر دوش هزاران نفر در قبرستان آقالار مراغه به خاک سپرده شد. مسعود غلامیه: تاریخ مراغه به روایت تصویر، تهران، اوحدی، ۱۳۸۷، ذیل میر حبیب مجتهد حائری.

[۶۴] – خانبابا بیانی: غائلۀ آذربایجان، ۶۷۱٫

[۶۵] – همان، ص ۶۷۲٫

[۶۶]حضرت آیت الله العظمی سید حسین طباطبایی بروجردی در سال ۱۲۵۴ خورشیدی (۱۲۹۲ هجری قمری) در بروجرد متولد شد. پدرش سید علی طباطبایی نام داشت و نسبش به حسن مثنی، فرزند حسن بن علی می‌رسید. پس از گذراندن مقدمات علوم در سن هجده سالگی وارد دار العلم اصفهان شد و پس از هشت سال تحصیل در اصفهان به حوزۀ علمیۀ نجف رفت. ایشان در نجف از آیات آخوند خراسانی، سید محمد کاظم یزدی و آقا شریعت اصفهانی کسب فیض نمود و در علوم عقلی و نقلی به مرتبۀ اجتهاد و استادی رسید و در سن سی‌سالگی در ردیف استادان حوزۀ علمیۀ نجف به تدریس پرداخت. آیت‌الله بروجردی بعد از ده سال اقامت در عتبات در سال ۱۳۲۸ از عراق وارد بروجرد شد و مدت سی سال در زادگاه خود به ترویج شرعیات، تدریس و تألیف مشغول گشت. پس از فوت آیت‌الله العظمی حائری به تدریج در رأس اساتید بزرگ حوزه قم قرار گرفت. ایشان کتابهای زیادی به رشتۀ تحریر درآوردند و شاگردان بسیاری از جمله مراجع عظام تقلید فعلی را تربیت فرمودند. عاقبت در ۱۰ فروردین ۱۳۴۰ (شوال ۱۳۸۰ قمری) در سن هشتاد و شش سالگی بر اثر بیماری قلبی درگذشتند و پیکر مطهرشان در حرم فاطمۀ معصومه(س) درقم به خاک سپرده شد. برای اطلاعات بیشتر به زندگینامۀ ایشان در پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله العظمی بروجردی: www.broujerdi.ir مراجعه شود.

[۶۷]سایت اینترنتی خبرآنلاین: www.khabaronline.ir ، شمارۀ خبر ۱۶۵۴۳۴، مورخ ۱۰/۵/ ۱۳۹۰٫

[۶۸]خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی، تهران، نشر بازتاب نگار، ۱۳۸۷، ص ۵۴٫

[۶۹] – حضرت آیت‌الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی در سال ۱۲۷۴ ه‍. ق/ ۱۲۳۶ ش در روستای مدیسه واقع در ۵۰ کیلومتری جنوب غربی اصفهان متولد شد و با ۳۲ واسطه نسب شریفشان به امام موسی کاظم (ع) می‌رسد. در ۱۴ سالگی وارد حوزۀ علمیۀ اصفهان شد و در سال ۱۳۰۸ ه‍. ق/ ۱۲۶۹ ش برای ادامه تحصیل به نجف مهاجرت کرد و از محضر آیات حبیب‌الله رشتی، محمّد‌کاظم خراسانی و سید محمّد‌کاظم یزدی بهره برد. ابتدای مرجعیت ایشان بعد از وفات مرحوم میرزای شیرازی در سال ۱۳۳۹ ه‍. ق/ ۱۲۹۹ ش بود. پس از رحلت مرحوم حائری یزدی، مرجع بلامنازع عالَم تشیع منحصر در وجود ایشان گشت. کتب چندی به نگارش در آوردند که معروف‌ترینشان کتاب جامعی در فقه به نام وسیلـه النجاﺓ است. آیات عظام بعد از ایشان چون سید محمود شاهرودی، محمّد‌تقی آملی، سید محسن حکیم، سید عبدالله شیرازی و… شاگرد ایشان بوده‌اند. از سجایای اخلاقی آیت‌الله العظمی اصفهانی می‌توان این موارد را برشمرد: عفو و گذشت، ساده‌زیستی، سخاوتمندی، ایثار، هوشیاری، برخورداری از امدادهای غیبی، شهامت و… ایشان به سن ۹۱ سالگی در کاظمین وفات و پیکر مطهرش پس از تشییع بی‌سابقه‌ای در صحن مطهر امام علی (ع) به خاک سپرده شد.

[۷۰] – در سال ۱۲۳۲ ش با تأسیس دارالفنون، وزارت علوم تشکیل گردید. در سال ۱۲۸۸ ش نام وزارت علوم به وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه (کارهای دستی ظریف مانند نقاشی، مجسمه سازی، قالی باقی و …) تغییر یافت. در سال ۱۳۱۷ ش وزارت مذکور به نام وزارت فرهنگ خوانده شد و این نام به مدت ۲۶ سال بدون تغییر ماند. به همین خاطر معلمان را فرهنگی می گفتند و اکنون نیز از این عنوان استفاده می شود. در سال ۱۳۴۳ش وزارت فرهنگ به وزارتخانه های الف- آموزش و پرورش، ب- فرهنگ و هنر، پ- سازمان اوقاف تقسیم شد و امور آموزش عمومی و عالی به وزارت آموزش و پرورش واگذار گشت. در سال ۱۳۴۶ وزارت علوم و آموزش عالی به وجود آمد و امور آموزش عالی به آن واگذار گردید.

[۷۱] – رحیم ذهتاب فرد: خاطرات در خاطرات، ص ۳۱۹٫

[۷۲]روزنامۀ آذربایجان، جمعه ۱ آذر ۱۳۲۵، شمارۀ ۳۵۵، ص ۴٫

[۷۳] – خانبابا بیانی: غائلۀ آذربایجان، ص ۶۷۱٫ سند شماره ۸۴ بخش اسناد.

[۷۴] – سلام الله جاوید: گوشه ای از خاطرات نهضت ملی آذربایجان، تهران، ۱۳۵۸، ص ۲۷٫

[۷۵] – حمید ملازاده: رازهای سر به مهر، صص ۶۵-۶۴٫

درباره‌ی روابط عمومی موسسه تاریخ و فرهنگ دیار کهن

همچنین ببینید

پیشه‌وری صدر فرقه

سید جعفر جوادزاده خلخالی (پیشه‌وری) فرزند جواد در سال ۱۲۷۲ شمسی در قریه زیوه (زاویه …