خانه / مقالات / غائله فرقه دموکرات آذربایجان

غائله فرقه دموکرات آذربایجان

 به روایت مرحوم آیت‌الله مرتضی بنی‌فضل*

در جنگ جهانی دوم، سال ۱۳۲۰ ش که دولت‌های متفق آمریکا، انگلیس و روس از شمال و جنوب وارد کشور ایران شدند، به طور کلی آذربایجان در سیطره‌ی قوای اشغالگر روس قرار گرفت و مرکز فرماندهی آنها هم شهر تبریز بود. من در آن وقت حدود ۸- ۹ سال سن داشتم با اینکه بچه بودم، ولی از نزدیک می‌توانستم شاهد جنایت‌های قوای روس باشم. آن ایام رعب و وحشت و خفقان عجیبی در شهر تبریز حاکم بود. مردم در روز روشن امنیت نداشتند. فقط کسانی که مجبور بودند و کار واجبی داشتند از منزل بیرون می‌آمدند. پیش از اذان مغرب بایستی همه به داخل خانه‌هایشان می‌رفتند. در شهر بزرگی مثل تبریز، بدون مبالغه یک نفر جرأت نداشت در شب بیرون از خانه بماند. سربازان روسی از شدت فقر و گرسنگی چون فرصت به دست‌شان می‌افتاد مردم را غارت می‌کردند، آنها را در کوچه‌های بن‌بست و خلوت گیر می‌آوردند و جیب‌هایشان را خالی می‌کردند و حتی لباس‌های آنها را از تن می‌کندند و لخت‌شان می‌کردند. آنها شب‌ها از تیرهای چراغ برق بالا می‌رفتند، لامپ‌های آنها را باز می‌نمودند و روزها لامپ‌ها را به نصف قیمت می‌فروختند و بدین وسیله پول در می‌آوردند. خودم بارها دیدم سربازان روسی از مدفوع حیوانات اهلی که ما در اصطلاح محلی به آن «پِهِن» می‌گوییم، سیگار درست می‌کردند و می‌کشیدند. پِهِن را لای کاغذ روزنامه می‌ریختند، بعد آن را می‌پیچیدند و به صورت سیگار در می‌آوردند. بعضی مردم بومی هم این کار را از آنها یاد گرفته و تقلید می‌کردند.

در سال ۱۳۲۴ ش، پس از چهار سال اشغالگری، نیروهای متفقین برابر قراردادی که بین خود داشتند، مجبور شدند کشور ایران را ترک کنند. امّا قوای اشغالگر روسی که به قصد ماندن آمده بودند، اگر چه در ظاهر نیروهای نظامی خود را از ایران خارج کردند ولی به جای آن نیروهای فکری و فرهنگی خود را جایگزین نمودند و حکومت خودمختار کمونیستی موسوم به دموکرات آذربایجان را در این منطقه تشکیل دادند که به ریاست شخصی به نام جعفر پیشه‌وری[۱] اداره می‌شد و نخست‌وزیری آن را هم فردی به نام بی‌ریا بر عهده داشت. او طبع شعر خوبی هم داشت. ادعای مسلمانی هم می‌کرد. یادم هست آقای بی‌ریا در قالب چند بیت شعر به مسلمان بودن خودش اعتراف و تأکید کرده بود. از جمله در یکی از مصرع‌ها گفته بود علامت مسلمانی‌ام این است که آفتابه به دست دارم، «آی‌کیشی من مسلمانم دوشمز المیدن آفتابه»، کنایه از این بود که مسائل شرعی و احکام طهارت و نجاست را رعایت می‌کنم. آن وقت‌ها در عرف مردم چنین معمول بود هر کسی را می‌خواستند تعریف و تمجید کنند و بگویند آدم مسلمان و شریفی است می‌گفتند: «فلانی آفتابه به دست دارد». ایادی حکومت کمونیستی این اشعار را در میان مردم رواج داده بودند. بدین وسیله می‌خواستند موقعیت خود را در میان مردم بهبود بخشند و حفظ کنند. وقتی روس‌ها رفتند و حکومت خودمختار پیشه‌وری آمد، یک مقدار در ظاهر از شدت فضای اختناق و رعب و وحشت کاسته شد و البته این هم در ظاهر یک ترفند و سیاست بود و می‌خواستند دل مردم را به دست بیاورند و چند صباحی بیشتر بر آنان حکومت برانند. یعنی به یک معنا، مجبور شدند حداقل ظاهرشان را کنترل کنند و با مردم کنار بیایند. سرمداران دموکرات‌ها با اینکه در ظاهر با توده‌ی مردم کاری نداشتند ولی وقتی از فردی بویی می‌بردند که در میان مردم نفوذ دارد و بر ضد آنها تلاش می‌کند فوری او را سر به نیست می‌کردند. به طور مرتب خوانین و مالکان بزرگ را از شهرها و روستاهای اطراف و مناطق دستگیر می‌نمودند، گاهی آنها را به تبریز می‌آوردند و در مرکز حکومت‌شان اعدام می‌کردند و گاهی هم در منطقه مقابل چشم مردم آنها را تیرباران می‌کردند. بنابراین، باز از این نظر فضای ترس و وحشت و اضطراب همچنان ادامه داشت. به خصوص یادم هست یک روز از منطقه‌ی قره‌داغ و از توابع شهر سراب چند نفر از خوانین را آوردند در تبریز اعدام کردند. تا همین اواخر اسامی آنها را به یاد داشتم و متأسفانه الآن فراموشم شده است.

در این میان، علما و بزرگان شهر تبریز به وظیفه‌ی تاریخی خویش به خوبی عمل کردند. در رأس علما مرحوم آیت‌الله شهیدی[۲] و عمویم آیت‌الله دوزدوزانی قرار داشتند و این دو بزرگوار مثل کوه استوار در مقابل قوای روسی و دموکرات‌ها ایستادند. بدین معنا همچنان در منزل، مسجد و مدرسه‌ی خویش ماندند و هرگز شهر را ترک نگفتند و مایه‌ی امید و دلگرمی مردم شدند. علاوه بر این، تدابیری به کار بردند و جلوی بسیاری از کشت و کشتارهای محله‌ای را گرفتند. یادم هست شیخی به نام آقای خواجه‌ای از اهالی قره‌داغ قریه‌ی بی‌شک بود. این آقا به دستور و هماهنگی مرحوم آیت‌الله شهیدی و مرحوم آیت‌الله دوزدوزانی طی نقشه‌ای به تشکیلات حکومت دموکرات‌ها نفوذ پیدا کرد و در آنجا ضمن اینکه اخبار مهم و دست اول را به علمای اعلام می‌رساند، مانع از بسیاری از خشونت‌ها و آدم‌کشی‌ها توسط ایادی کمونیست‌ها می‌شد.

اینها با همه‌ی تبلیغات و تلاش‌های سوئی که داشتند بیشتر از یک سال نتوانستند در آذربایجان حکومت کنند. مردم آذربایجان مسلمان متعصب و شیعه‌ی متعهد بودند. بنابراین، هیچ‌وقت زیر بار افکار انحرافی و ضد خدایی اینان نرفتند. بالاخره سردمداران و ایادی حکومت دموکرات آذربایجان شب ۲۱ آذر ماه سال ۱۳۲۵ فرار را برقرار ترجیح دادند و همه به روسیه‌ی روسیاه پناهنده شدند و تا ابد روسیاهی را با خود همراه ساختند.

مرحوم پدرم نقل می‌کرد: بعد از ظهر همان شبی که کمونیست‌ها فرار کردند جلسه‌ی بسیار مهمی تشکیل شده و از افراد سرشناس شهر از طبقات مختلف به آن دعوت شده بود. این جلسه در یکی از ساختمان‌های بزرگ شهرداری برگزار بود و من هم جزء دعوت‌شدگان بودم. مرحوم پدرم می‌گفت در آغاز جلسه یکی از سران حزب دموکرات در حال صحبت بود، دیدم یک نفر از خارج وارد سالن شد. او به طرف جایگاه سخنرانی رفت و به گوش سخن‌ران چیزی گفت. در این حال، آن شخص حرف‌های خود را قطع کرد و ضمن عذرخواهی گفت: چند لحظه‌ای لازم شد بیرون بروم، فوری باز می‌گردم. او از جلسه خارج شد و حاضران هر چه منتظر ماندند، ولی از او و سایر برگزارکنندگان جلسه خبری نشد. لحظاتی بعد معلوم گردید سرمداران دموکرات‌ها تصمیم به فرار گرفتند. پدرم می‌گفت: اگر آنها یکی دو روز بیشتر می‌ماندند، تعدادی از اشخاص سرشناس در تبریز را به اعدام می‌سپردند و این جلسه هم مقدمه‌ای برای این کار و برای شناسایی این افراد تشکیل شده بود. شاید هم از همان جلسه تعدادی را جدا می‌کردند و برای تیرباران می‌بردند، ولی خداوند فرصت را از آنان گرفت.

فردای آن شبی که اینها فرار کردند، مردم ریختند به خیابان‌ها و مراکز دولتی و نظامی را به تصرف خود درآوردند تعدادی از افرادی را که از ایادی دموکرات‌ها به شمار می‌آمدند شناسایی، دستگیر و زندانی کردند و شاید عده‌ای را هم کشتند. حتی عده‌ای از اهالی محله‌ی ما به رهبری دایی‌ام مرحوم آقای حاج حیدر دوزدوزانی، می‌روند کلانتری محله را در اختیار می‌گیرند و امنیت محله را برقرار می‌کنند. چنانکه در سایر محله‌های تبریز هم این‌چنین افراد مورد اعتماد نظم و امنیت در محله‌ها را بر عهده می‌گیرند.

آن روزها در اطراف شهر میانه، در دامنه‌ی کوه قافلانکوه، درگیری‌های پراکنده‌ای بین نیروهای پیشه‌وری و ارتش ایران انجام گرفته و یک مقداری هم از سوی متجاسران مقاومت‌هایی دیده شده بود، امّا در نهایت تنها راه ارتباطی- یعنی پل دختر میانه- را شکسته و پا به فرار گذاشته بودند. البته نیروهای دولتی و ارتش ایران، پس از سه روز آزادسازی توسط مردم به منطقه‌ی آذربایجان و شهر تبریز وارد شدند. علتش هم این بود که پل دختر میانه (تنها پل ارتباطی) توسط نیروهای پیشه‌وری منفجر و تخریب شده بود و آب رودخانه‌ی قزل‌اوزن هم زیاد بود و اجازه‌ی عبور نمی‌داد. چند روز بعد، از جانب دولت، دو طرف پل به طور موقت به هم متصل گردید و نیروهای نظامی از آن گذشتند و آمدند مراکز آزاد شده را از مردم تحویل گرفتند.

* خاطرات آیت‌الله شیخ مرتضی بنی‌فضل، تدوین عبدالرحیم اباذری، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۶، صص ۵۹- ۵۵٫

[۱]. سید جعفر پیشه‌وری، مؤسس فرقه‌ی دموکرات آذربایجان، در زمان رضاخان حدود ده سال در زندان بود. بعد از شهریور ۱۳۲۰، روزنامه‌ی آژیر را منتشر ساخت و در دوره‌ی چهاردهم از تبریز به نمایندگی مجلس انتخاب شد، ولی اعتبارنامه‌اش به تصویب نرسید. در تاریخ ۱۲/۶/۱۳۲۴ فرقه‌ی دموکرات را تأسیس کرد که اساس کار آن اختلاف بین فارس و ترک بود و بر این اساس دولت ملی آذربایجان را تأسیس نموده و خود را نخست‌وزیر آن نامید. فرقه‌ی دموکرات در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ با سقوط تبریز متلاشی شد.

[۲]. آیت‌الله حاج میرزا فتاح شهیدی، در سال ۱۲۹۶ ق برابر ۱۲۵۷ ش در روستای «داش آتان» از توابع قره‌چمن در یک خانواده‌ی روحانی به دنیا آمد. خواندن و نوشتن را در زادگاهش آموخت، سپس به تبریز آمد. سطح متوسط را از محضر پدر و سایر اساتید بهره برد. رسائل و مکاسب را از محضر حضرات آیات سید احمد خسروشاهی انگجی استفاده کرد. در سال ۱۳۲۴ ق به نجف اشرف هجرت کرد و در آنجا از محضر درس آیات سید محمدکاظم یزدی، سید ابوالحسن اصفهانی و آخوند خراسانی بهره برد. سپس در سال ۱۳۶۰ بنا به دعوت مردم تبریز به این شهر بازگشت و نماینده‌ی تام‌الاختیار آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی در خطه آذربایجان شد و در آنجا به تعلیم و تربیت طلاب و فضلا پرداخت. این عالم بزرگ در ماجرای اشغال آذربایجان توسط ایادی دموکرات و حزب توده در شهر تبریز ماند و از حریم اسلام و تشیع دفاع نمود و مایه‌ی امید و دلگرمی مردم شد. او پس از سال‌ها تلاش در پانزدهم ربیع‌الاول ۱۳۷۲ به رحمت ایزدی پیوست و پیکر پاکش در قبرستان طوبائیه‌ی تبریز در کنار مقبره‌ی پدرش به خاک سپرده شد.

درباره‌ی روابط عمومی موسسه تاریخ و فرهنگ دیار کهن

همچنین ببینید

پیشه‌وری صدر فرقه

سید جعفر جوادزاده خلخالی (پیشه‌وری) فرزند جواد در سال ۱۲۷۲ شمسی در قریه زیوه (زاویه …