سرگذشت اکثر ۲۵، ۳۰ هزار نفر پناهنده ایرانی به شوروی نشان میدهد، که همگی آنها قربانی شدند. از آن دهقانان فریبخورده گرفته تا آن سربازانی که بدون کمترین مشی سیاسی و بنا به دستور فرماندهانشان مجبور به عبور از مرز شدند، حکایت غمانگیزی از آوارگی مردمی دارد، که قربانی امیال رفیق استالینها و میرجعفر باقراوفها شدند. هر چند در این قربانگاه شوروی حتی برخی از خود رهبران فرقه نیز، در آتشی که به دست آنها برافروخته شده بود، خود نیز هلاک گردیدند- قتل پیشهوری یک سال بعد از سقوط حکومت فرقه، با سیاست مهره سوخته کا.گ.ب، با تصادف ساختگی و یا محمد بیریا که سی و سه سال در زندانهای شوروی به سر برد، نمونههایی از آن رهبران میباشند- امثال سیدجعفر پیشهوری و محمد بیریا، زمانی به اشتباه و بازیچه بودن خود پی بردند که دیگر کار از کار گذشته بود، ولی هزینه و تبعاتی که این اشتباه آنها روی دست مردم ایران گذاشت، علاوه بر چند هزار کشته در شهرهای آذربایجان که حکایت قتل و اعدامشان بس دردآور است- در یکی از این اعدامها فردوست تیرباران ۲۰۰۰ نفر از طرفداران فرقه را گزارش کرده است. (فردوست، پیشین، ص۱۵۲)- آوارگی نزدیک به ۳۰ هزار نفر نیز که اکثر آنها از اردوگاههای کار اجباری سیبری و کالخوز و ساوخوزهای آسیای میانه سردرآوردند ازجملهی آنها بود.
گرچه تبعات تصمیمات و وابستگی رهبران فرقه دمکرات بیش از آن است که بتوان آن را فقط در چند هزار کشته و چند هزار نفر پناهنده و آوارگی و مرگ غریبانه و رقتبار آنها در زیر پرچم داس و چکش در سیبری محدود کرد. تبعات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جریان فرقه، برای آذربایجان آنچنان ویرانگر بود، که با گذشت چند دهه هرکسی که گذرش به آذربایجان میافتاد، در شهرها و روستاهای آن میتوانست بهراحتی اثرات آن را مشاهده کند.