دکتر صمد اسمعیلزاده*
درآمد
در پژوهشهای تاریخی به ویژه تاریخ معاصر ضمن آنکه جزئیات بسیاری از چگونگی وقوع حوادثوجود دارد منابع متعددی هم مورد استفاده قرار میگیرد. علاوه بر شیوه متداول کتابخانهای تحقیقمیدانی یا انجام مصاحبه با دست اندرکاران و صحنه گردانان حوادث و تحقیق آرشیوی و مطالعه و پژوهش بر روی اسناد هم متداول گشته است. در کنار این شیوههای تحقیق برای روشن کردن جزئیاتحوادث تاریخی، انتشار برخی منابع دست اول که شاهدان مستقیم و عینی حوادث به نگارش آن پرداختهاند آن هم در فاصله اندک زمانی با وقوع آن حادثه- ضمن آنکه جزئیات و زوایای دقیقتری ازماجرا را روشن میکند، به تکمیل و اصلاح دادههای قبلی نیز میپردازد.
در مورد قیام عمومی علیه سلطنت پهلوی در اعتراض به تغییر نظام و قانون نظام وظیفه در سال ۱۳۰۷ شمسی در آذربایجان اطلاعات زیادی در دسترس نبود. بر این اساس انجام پژوهشهایی ضروری مینمود که البته فرازهایی از آن از قبیل پژوهشها بر پایه خاطرات و اسناد برای طرح جدیتر در مدخل پژوهشیِ کتابِ «زندگانی و مبارزات آیتالله شهید قاضی طباطبایی» مطرح گردیده است که در ادامه و تکمیل مطالب کتاب فوقالذکر به بازخوانی قیام سال ۱۳۰۷ شمسی میپردازیم:
الف) علمای آذربایجان و سلطنت رضاشاه
علما به ویژه علمای آذربایجان پس از تجربه تلخ شکست مشروطه حتیالامکان از مداخله در امور سیاسی کشور اجتناب میکردند. ایشان با وجود اینکه در پیدایش مراحل مختلف نهضت مشروطه نقش مهمی ایفا کرده بودند، از طرف عناصر افراطی و ماجراجوی مشروطه خواه مورد بی مهری واقع شدند، و گاه با اقدامات تروریستی بر حذف آنان میکوشیدند؛ حتی نام عالمی خیرخواه و میهندوست چون میرزاعلی آقا ثقـﺔالاسلام- که روز عاشورای سال ۱۳۳۰ هجری از سوی روسها به شهادت رسید- هم درفهرست ترور مشروطهخواهان افراطی بود.
با چنین تجربهای علمای آذربایجان با اکراه بسیار حاضر به مداخله در امور سیاسی بودند ولی شدت یافتن سرکوب دولتی و اجرای سیاستهای ضد مذهبی و حمله به حریم اسلام و مذهب توسط رضاشاه و حکومت پهلوی نمیتوانست همواره بیپاسخ بماند. با پیشروی حکومت در سیاستهای ضدمذهبی مخالفتهای شدیدی در میان علمای شهرستانها بروز کرد. شهرهای اصفهان، مشهد و تبریز کانون اصلی این اعتراضات بودند.
رویارویی علما و سلطنت رضاشاه
اولین حرکت اعتراضآمیز علما به حکومت پهلوی از سوی شیخ محمدتقی بافقی در سال ۱۳۰۶ درحرم حضرت معصومه (س) صورت گرفت. عدم رعایت موازین شرعی از سوی همسر رضاشاه موجباعتراض وی شد که با عکسالعمل شدید رضاخان مواجه گردید. علاوه بر ضرب و شتم، شیخ به اداره نظمیه تهران تحویل و زندانی شد.[۱] انعکاس این قضیه در آذربایجان علما را به تحرک واداشت. آیتالله میرزا صادق آقا مجتهد از علمای مشروعهخواه تبریز پس از اطلاع به همراه سایر علمای شهر تلاشگستردهای برای آزادی وی به عمل آوردند.[۲]
زمستان ۱۳۰۶ حرکتی دیگر در اعتراض به سیاستهای ضدمذهبی رضاشاه به رهبری حاج آقا نورالله اصفهانی شکل گرفت. وی به دنبال مخالفت با حکومت، اصفهان را به قصد قم ترک کرد تا نهضتی را با گرد آمدن سایر علمای شهرستانها ایجاد نماید. از شیراز سید عبدالباقی و سید عبدالله شیرازی، ازهمدان شیخالاسلام همدانی، از خراسان مرحوم حاج میرزا عبدالله، از کاشان میرزا شهابالدین کاشانی، از خمین میرزا محمدمهدی احمدی «و از تبریز نیز که به خصوص در آن زمان از اهمیت ویژهای برخوردار بود. و علما و بزرگان بسیاری در آن دیار وجود داشتهاند، بزرگان روحانی تصمیم گرفتند جهت هرچه باشکوهتر برگزار نمودن امر مهاجرت [با] مهاجرین… همراه شوند. این موضوع به اضافه عامل بعد مسافت سبب شد که رسیدن علمای آذربایجان به تعویق افتد و مرحوم آیتالله سید صادق تبریزی روحانی مجاهد آذربایجان موقعی با سایر علما و بزرگان آن دیار به قم رسیدند که دیر شده بود.»[۳]
خبر امیدوارکننده ملحق شدن علمای مبارز آذربایجان ضمن آنکه مقاومت حاج آقا نورالله را افزایش داد، حکومت را هم برای رهایی از این خطر بالقوه به تکاپو واداشت و در نتیجه آقا نورالله اصفهانی توسط عمال حکومت به شهادت رسید.[۴] میرزا صادق آقا پس از شهادت رهبر علمای مهاجر، به قم رسید و پس از شرکت در مراسم ترحیم وی به تبریز بازگشت. گرچه وی عملاً در این نهضت نتوانست شرکت کند، ولی او را برای حضور در قیامی دیگر در تبریز آماده ساخت.[۵]
نهضت عمومی علمای آذربایجان
قبل از قیام عمومی سال ۱۳۰۷ برخی از عوامل حکومتی با اعمال شنیع و خلاف عفت عمومی درتبریز زمینههای مساعدی را برای تحریک احساسات عمومی علیه حکومت، به وجود آوردند. آیرم، امیر لشکر تبریز در ایام ماه محرم به ویژه روز عاشورا در استخر شاهگلی با زنان معروفه به شرابخواری پرداخته بود. انتشار این خبر در میان علما و مردم مذهبی و معتقد تبریز آن هم در ایام سوگواری امام حسین (ع) بسیار گران بود. سپهبد امیر احمدی در خاطرات خود چنین مینویسد:
«مرحوم انگجی یکی از علمای مورد احترام مردم بود که در نتیجه رفتار آیرم به کلی از حکومت مرکزی روگردان بود. من ایشان را ملاقات کردم. در اولین ملاقات از او خواستم که در رفع اختلافات مساعدت کند. او گفت: کار از اینها گذشته… من نمیتوانم ببینم که یک فرمانده لشکر و یک حاکم کهحافظ ناموس و حیثیت عمومی هستند، شرابخواری کنند و شیشههای خالی مشروب را در استخر بیندازند و برای تفریح هدف گلوله قرار دهند.
من حاضرم که این خانهام بر سرم فرود آید و آناً بمیرم به شرطی که پای رضاشاه از ایران کنده شود.»[۶]
واکنش یکی از علمای برجسته تبریز به این شدت که در خاطرات یکی از رجال مهم نظامی آن دوره منعکس شده است، نشان از تنفر و انزجار شدید از حکومت در سطح جامعه و میان توده مردم داشت. درمنابع تاریخی در مورد نهضت عمومی علمای آذربایجان و علل و عوامل ایجاد کننده آن، دلایل زیر عنوان شده است:
– تغییر لباس و اعزام طلبهها به خدمت وظیفه.
– داستان کلاه پهلوی و متحدالشکل کردن لباس مردم.
– تصویب و اجرای قانون نظام وظیفه عمومی.
آن دسته از علمای آذربایجان که به مطبوعات عصر، دسترسی داشتند هدف از متحدالشکل کردن لباس مردم را ایجاد بازار برای فروش فاستونیهای اضافی کارخانجات منچستر انگلستان عنوان میکردند. مهدی مجتهدی در شرح احوال رهبران نهضت علما مینویسد: «باری وی [میرزا صادق آقا مجتهد] در ذروه نفوذ و وجهه بود. تا هنگام تصویب قانون نظام وظیفه مردم تبریز بر ضد آن قانون تظاهرات کرده وعلما را به مداخله در آن مجبور نمودند، رضا شاه دستور داد میرزا صادق آقا و برادرانش را گرفتند و به سردشت روانه ساختند.» «از وقایع زندگی او [میرزا ابوالحسن آقا انگجی] اینکه به علت همداستان شدن باملت درباره قانون نظام اجباری به همراهی چند تن از علما تبعید شد.»[۷]
با این وجود حاج عباس چاروقچی از معمرین تبریزی و انقلابیون و خیّرین ساکن تهران یکی از شاهدان عینیدر مورد چگونگی آغاز قیام میگوید:
«سال ۱۳۰۷ بود. همان موقع که کلاهها را عوض میکردند در محله ما «محله دوهچی- شتربان» مردم به همراه شیخ غلامحسین ترک تبریزی که در محله ما بود؛ از حیاط سید ابراهیم حرکت کردند،آمدند مدخل بازار دوهچی. شیخ غلامحسین بالای سکوی مسجد سیدعلی آقا (مسجد پدر آیتالله سید محمد حجت کوه کمرهای) سخنرانی کرد. مردم آن روز این نوحه را میخواندند:
هانی عصرین امامی داده گلسین الهـی اذن وِیر فریاده گلسین
از آنجا راهی مسجد جامع شدند. حتی من یادم است- هفت سال داشتم- تا آنجا همراه مردم بودم. از آنجا هم رفتیم منزل میرزا ابوالحسن آقا انگجی. در میدان انجم هم درگیری شد. یک نفر مفتش که آمده بود مردم را متفرق کند، گویا گفتند مرحوم مشهدی نقی پهلوان با مشت یا با چیزدیگری او را زده و کشته بود. من و پسر داییام، مرحوم حاجی نقی، دو نفری تا پاسی از شب که مردم از منزل میرزا ابوالحسن آقا انگجی رفتند آنجا بودیم.»[۸]
پس از دستگیریِ آیتالله انگجی، در بازجویی از وی پرسیده بودند: چرا در خانهات را به روی مردم باز کردهای، گفته بود: «اگر من در به روی مردم باز نمیکردم درب سفارتخانههای خارجی به روی مردم بازمیشد.»[۹]
آقای محمد مهدی عبد خدایی به نقل از پدرش- شیخ غلامحسین ترک تبریزی، میگوید:
«وقتی داستان کلاه پهلوی و متحدالشکل شدن مطرح شد، مردم تبریز بازارها را بستند و ما هم هماهنگ با مرحوم آیتالله انگجی و آقا میرزا صادق آقا با این مسئله مخالفت کردیم… مردم تبریز تعطیل کردند و دولت شروع کرد به گرفتن مخالفین. پدرم یک فانوسکشی داشت به اسم حسن آقاقمهساز. او هم عمامه و شال میبست. تصادفاً در این گیر و دار کسی که مأمور شده بود پدر مرا بازداشت کند توی جمعیت حسن آقا قمهساز را فکر میکند که او خود شیخ است. وقتی به خیالخودش میرود که شیخ را دستگیر کند مردم میریزند این مأمور را به قصد کشت میزنند… اتفاقاًهمان شب پدر من عازم منزل مرحوم آیتالله انگجی بود. وقتی که ایشان وارد میشوند، مأمورین،منزل آیتالله انگجی را محاصره میکنند. داماد آیتالله انگجی از پدرم خواهش میکند، برای دور ماندن از چشم مأموران توی کتابخانه مرحوم آیتالله انگجی برود. بعد داماد آیتالله انگجی کتابخانه را قفل میکند. مأمورین میریزند و آیتالله انگجی را دستگیر میکنند. او را به شهربانیمیبرند. بعد برمیگردند خانه آیتالله انگجی را تفتیش کنند. وقتی به کتابخانه میرسند داماد ایشانکه پدرم را در کتابخانه مخفی کرده بود به مأموران میگوید اینجا ممکن است نامههای آقا باشد، مردم پیش آقا اسراری داشته باشند، آقا به همین زودی بر میگردد و شما که مأمور محلی هستیدشایسته نیست که بگویند شما اتاق خصوصی آقا را تفتیش کردهاید. مأموران وقتی میبینند در این اتاق قفل است، منصرف میشوند. پدر من در آن خانه میماند. به این ترتیب هشت ماه تمام پدرم درتبریز تحت پیگرد بود. علی منصور- پدر حسنعلی منصور- در آن زمان استاندار و سرلشکر امیرطهماسبی فرمانده لشکر آذربایجان بوده است. سرلشکر امیر طهماسبی در یک جلسهای گفته بود من اول شیخ را اعدام میکنم بعد به تهران خبر میدهم.»[۱۰]
شیخ غلامحسین ترک تبریزی قبل از قیام هم در تبریز فعالیتهایی علیه حکومت پهلوی داشت. دربخشی از گزارش حکومت آذربایجان در تاریخ ۱۱ مهر ۱۳۰۶ آمده است:
«به شیخ غلامحسین هم که از سابق یک جمعیت دیانتی دارد و گاهی به واسطه سادهلوحی آلت تحریکات میشود، به طور نصیحت و اخطار تذکرات جدی دادم و کاملاً متعهد گردید که دخالت درامور سیاسی نکند. گوش به حرف منحرفین ندهد و از قراری که خودش اظهار داشته اخیراً از ناحیهپارهای اشخاص که هویت آنها را بعد عرض خواهم کرد مشغول القای شبهه و تحریک او بودهاند که وادارند در منبر حرفهایی بزند، ولی حالا ملتفت قضیه شده؛ دیگر البته محرکین را رد خواهد کرد.»[۱۱]
پس از سرکوب قیام عمومی علمای تبریز، شیخ غلامحسین، مخفیانه به نجف اشرف عزیمت نمود؛ ولی همواره تحت مراقبت و کنترل کنسولگری ایران بود. پس از چند سال مجدداً مخفیانه به ایران بازگشت و در شهر مشهد اقامت گزید. در قیام مسجد گوهرشاد حضور داشت، پس از سرکوبی قیام متواری شد و به دهات اطراف مشهد رفت.[۱۲] وی تا اوایل انقلاب هم در قید حیات بود.
با اجتماع مردم در منازل علما خصوصاً منزل آیتالله انگجی، بازار شهر بسته شد. این اقدام در روز عادی به شهر حالت غیرطبیعی داد. پس از متفرق شدن مردم از منزل وی لشکر مجهزی که به تبریز اعزام شده بود، با اعلان حکومت نظامی، کنترل شهر را در دست گرفت. بلافاصله منزل رهبران مذهبی به محاصره نیروهای نظامی درآمد، دستور دستگیری آیتالله میرزا صادق آقا، آیتالله انگجی و تعدادی دیگر از مرکز صادر شد. روز ۶ دی ماه سال ۱۳۰۷ علمای معترض تبریز دستگیر و به کردستان و تهران تبعید شدند. به رغم جستجوی فراوان، متأسفانه از چگونگی تبعید آیتالله انگجی و میرزا صادق آقا، تاکنون مطلبی دریافت نشده است؛ با این حال یکی دیگر از علمایی که در این نهضت به دستور حکومت تبعید شد حاج میرزا باقر آقا قاضی طباطبایی است. فرزند وی آیتالله شهید سید محمدعلی قاضی طباطبایی که در آن دوره نوجوان شانزده سالهای بود، پدر را همراهی میکرد که در «سفرنامه بافت» شرح آن را نوشته است. قسمتهایی از آن به این شرح است:
«… غریب سه ساعت به غروب در ماه جمادیالاولی (روز شنبه ۱۲ جمادیالاولی) سال ۱۳۴۷ هجری قمری چند نفر که از جمله مشکات و قلعهبیگی که از رؤسای نظامی و شهربانی بیعقیده بودند، خدمت آقای والد ماجد آمدند و معلوم شد که به اطراف خانههای ما که آن موقع در دالان بیگلربیگی و نزدیک بازار بود تماماً افراد نظامی گذاشتهاند و آنها که آمده بودند در حیاط بیرونی به مرحوم آقای والد اظهار کرده بودند که شما باید حرکت به طرف تهران و مشهد نمایید. نظامیها ابداً نمیگذاشتند کسی وارد خانه بشود و از مردم از طرف بازار نجارها که هنوز آن موقع خیابان فردوسینبود و از طرف بازار صفی شدیداً مانع بودند که کسی به طرف منزل ما بیاید و یا وارد شود و ماشینسواری حاضر کرده بودند و جلوی در کوچه در دالان بیگلربیگی نگاه داشته بودند. مرحوم عمم اکرم امجد، حاج میرزا اسدالله آقا قاضی (قدس سره) من و همشیره که کوچک بودیم و به اخوی که کوچکتر از ما بود، یواش اشاره کرد که شما دستبردار نباشید که باید با هم با آقای والد ماجد هر جا میرود در حضور ایشان باشیم و از ایشان جدا نخواهیم شد. ما هم فرمایش ایشان را عملی کردیم و گریه و داد به راه انداختیم و… در آن موقع تدبیری کرد که مرحوم آقای والد تنها به آن مسافرت اجباری تشریف نبرد و در مقابل دژخیمان و جلادان پهلوی کاری کرد که مرحوم آقای والد با اهل و عیال حرکت به تهران کرد و کسی جرأت ملاقات با مرحوم والد نداشت… در خدمت آقای والد بار مسافرت بستیم و تا آخر شهر و از دروازه به آن طرف مأمورین نظامی در چند ماشین سواری بودند… و قضایا را به طور مخفی بعضی از آنها که از آدمهای نمایندگان آذربایجان بودند به مرحوم آقای والد رسانیده بودند که در نزدیکی خیابان امیریه، خانه نوساختی [نوساختهای] که اتاقها[ی آن] فرش کرده است، تهیه شده و در آنجا وارد خواهند کرد و همان طور شد و وارد آن خانه شدیم… و به فاصله چند دقیقه دیدیم که چند پاسبان و دو سه نفر در لباس عادی دم درب کوچه ایستادند ومشهدی قاسم خادم را خواستند و قدغن کردند که هر موقع بخواهید برای خرید لوازم به خارج از خانه بروید باید با پاسبان رفته و ابداً با کسی نباید تماس گرفته و صحبت نمایید. بعداً همهشان رفتند ولی یک نفر پاسبان و یک نفر مأمور در لباس عادی در دم در ایستادند و هر کس احیاناً متوجه نمیشد و میآمد ابداً نمیگذاشتند. تا دو ماه بر این منوال گذشت…»[۱۳]
پس از اتمام مدت تبعید علمای مبارز آذربایجان آیتالله انگچی به تبریز بازگشت و مشغول درس وبحث شد، ولی آقا میرزا صادق آقا به تبریز بازنگشت. از راه همدان عازم قم شده و در این شهر رحل اقامت افکند. از جمله موارد قابل توجه در این اقامت سه- چهار ساله ارتباط طلبهای جوان به نام روحالله الموسوی خمینی با وی است. امام خمینی در سخنان خود به نهضت علما- در دوره رضاشاه- به ویژه علمای آذربایجان و خاصه میرزا صادق آقا اشاراتی دارند که از آن جمله است:
«… یک نهضت هم از آذربایجان شده مرحوم آمیز صادق آقا، مرحوم انگجی، اینها هم نهضتکردند. آنها را گرفتند، بردند، مدتها در تبعید بودند که مرحوم آمیز صادق آقا بعد از آن هم که گفتند که شما آزادید دیگر نرفت به آذربایجان، در صورتی که آذربایجان او را خیلی گرامی میداشتند. هیچ دیگر نرفت. در قم آمدند تا آخر عمرشان در قم بودند ما هم خدمتشان میرسیدیم.»[۱۴]
حاج میرزا صادق آقا روز ششم ذیالقعده سال ۱۳۵۱/ ۱۳۱۱ ش در شهر قم درگذشت. خبر درگذشت وی ایران را در ماتم فرو برد. روز بعد در مسجد خود آیتالله میرزا صادق آقا در تبریز ختمی برگزار شد که حاج میرزا علیاکبر واعظ در آن مجلس به سخنرانی پرداخت، علاوه بر این به همین مناسبت آیتالله میرزا قاسم آقا گرگری از شاگردان برجسته وی مقدمات برگزاری مجلس ترحیمی را در مسجد حسن پادشاه فراهم آورد که قبل از شروع مراسم نیروهای شهربانی از برگزاری آن ممانعت کردند. نظر به نفوذی که وی در تبریز داشت و اینکه بیم انقلاب و نهضت میرفت، انعقاد مجالس عدیده [ترحیم را] به واسطه ازدحام مردم و انقلاب احوال و تشتت امور و خوف حدوث فتنه» ممنوع اعلام کردند.[۱۵]
بعد از سرکوب قیام عمومی علما، رضاشاه سفری به تبریز داشت. مقامات محلی، علمای شهر را مجبور به حضور در مراسم استقبال کردند، علمایی چون آیتالله انگجی، حاج میرزا خلیل مجتهد، حاجمیرزا باقر قاضی طباطبایی. رضاشاه نگاهی حقارتآمیز به آنها انداخت و از سر شماتت خطاب به آنان گفت: «دیگر آقایان از نظام وظیفه شکایتی ندارند.»[۱۶]
چنانکه مهدی مجتهدی نویسنده کتاب رجال آذربایجان در عصر مشروطیت نوشته و در منابع دیگر هم اشارهای شده است، اجرای قانون نظام وظیفه یکی از عوامل ایجاد کننده این حرکت در تبریز بوده است:
«چهار سال بعد، جنبشی به رهبری علما در اعتراض به خدمت اجباری نظام در تبریز برپا شد. هنگامی که هیئت سربازگیری از تهران وارد شد، تجار بازار، دکانهای خود را بستند و فقط [وقتی] دکانها را باز کردند که سه مسلسل تازه وارد شده در آستانه بازار نصب شد. دو مجتهد برجسته شهر به نامهای [سید] ابوالحسن انگجی و میرزا صادق آقا که جنبش را هماهنگ میکردند نفی بلد شدند. نخست به کردستان و سپس به قم تبعید گردیدند.»[۱۷]
تا پیش از این دوره، عمده نیروهای ارتش ایران را نیروهای ایلیاتی تشکیل میدادند، اما با سیاستهایی که رضاشاه برای سرکوب ایلات و عشایر در پیش گرفت، درگیریهای خونینی بین نیروهای ایلی و قوای ارتش در نواحی مختلف رخ داد. در تحولات به ظاهر اصلاحگرایانه برای دایر کردن ارتش مجهز و مدرن قانون نظام وظیفه در ۱۶ خرداد ۱۳۰۴ توسط رضاشاه به تصویب مجلس شورای ملی رسید.
در مرحله اجرای این قانون مخالفتهایی صورت میگرفت. رفتن به سربازی همیشه توأم با اکراه و سختی بوده هر چه به دوران قبل باز میگردیم این سختی بیشتر خود را نشان میدهد. بسیاری از کسانی که به خدمت میرفتند به واسطه بیماری از بین میرفتند. سربازگیری در روستاها و شهرها به راحتی صورت نمیگرفت. خانوادهایکه مشمول داشت، یا فراری بود یا آنکه اجباراً به خدمت رفته بود و در هر دو حالت گویی خانوادهای ماتمزده بود. در روستاهای آذربایجان مأموران سربازگیری با قوای مسلح ژاندارمری که «امنیه» نام داشتند وارد روستاها میشدند. سرپرست خانوادههایی را که فرزند مشمول داشتند محبوس و مضروب میکردند تا فرزند خود را برای نظام اجباری معرفی کند. آنها با ضرب و شتم، پدران را مجبور به گفتن محل اختفای فرزندان مشمول خود میکردند. در آن دوران و با فقدان وسایل ارتباط، طبیعی است اجرای این قانون که جوانان زیر ۲۰ سال را به نظام سربازی فرا میخواند در خانوادهها تولید نگرانی و اضطراب نماید به ویژه آنکه نه حکومت پهلوی مشروعیت ملی و مذهبی داشت و نه آنکه بستر مناسب فرهنگی و آمادگی ذهنی انجام این قانون فراهم آمده بود.
*. متولد ارومیه پزشک، پژوهشگر و محقق رجال علمای آذربایجان، از مؤلفان کتاب زندگی و مبارزات شهید آیتالله قاضی طباطبایی و مقالات متعدد در دانشنامهها و دایرﺓالمعارفها.
[۱]. علی موسوی گرمارودی، شرح زندگانی حاج شیخ محمدتقی بافقی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۸، صص ۴۶- ۴۸٫
[۲]. حسن مرسلوند، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، ج ۲، تهران، انتشارات الهام، ۱۳۶۹، ص ۲۵۰٫
[۳]. موسی نجفی، اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت حاج آقا نورالله اصفهانی، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ۱۳۷۸، ص ۲۴۱٫
[۴]. همان، ص ۲۸۹٫
[۵]. مرسلوند، پیشین، ج ۱، صص ۳۰۱- ۳۰۲٫
[۶]. خاطرات نخستین سپهبد ایران، احمد امیر احمدی، به کوشش غلامحسین زرگری نژاد، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ۱۳۷۳، صص ۲۶۶- ۲۶۲٫
[۷]. مهدی مجتهدی، رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، تهران، چاپخانه نقش جهان، ۱۳۲۷، صص ۱۰۳ و ۱۸۱٫
[۸]. مصاحبه با حاج عباس چاروقچی، مصاحبهگر رحیم نیکبخت، تهران، جلسه اول، ۶/۸/۱۳۷۸٫
[۹]. مصاحبه با دکتر سید محمّد میلانی، جلسه دوم.
[۱۰]. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با محمدمهدی عبدخدایی، جلسه اول، ۲/۸/۱۳۷۳٫
[۱۱]. آرشیو سازمان اسناد ملی ایران، منشأ سند ۲۹۳۰، شماره حلقه ۲۰، شماره پرونده ۳۳٫
[۱۲]. حمید بصیرتمنش، علما و رژیم رضاشاه، تهران، نشر عروج، ۱۳۷۶، ص ۴۰۱٫
[۱۳]. آیتالله شهید سید محمدعلی قاضی طباطبایی، سفرنامه بافت (خطی)، صص ۶۲۶- ۶۳۳٫
[۱۴]. صحیفه نور، ج ۱، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، ۱۳۶۱، ص ۲۶۱٫
[۱۵]. ملا علی خیابانی، علمای معاصرین، صص ۱۵۶- ۱۵۵٫
[۱۶]. میرزا محمّد ثقـﺔالاسلام، سوانح عمری یا آثار تاریخی، تبریز، چاپخانه رضایی، ۱۳۴۰، ص ۱۳۸٫
[۱۷]. سلسلهی پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، ۱۳۷۱، ص ۲۸۴٫