رحیم رئیس نیا[۱]
پیش از آن که مدرسه متوسطه تبریز در آذر ماه تبریز در آذر ماه ۱۲۹۵ خورشیدی/ صفر ۱۳۳۵ تأسیس گردد، مدارس متوسطه دیگری نیز در این شهر وجود داشته است. نخستین آنها مدرسه دولتی تبریز بود که در سال ۱۲۵۵/ ۱۲۹۳، حدود سی سال پیش از صدور فرمان مشروطه برپا شد و به مناسبت حمایتی که ولیعهد آن دوره، مظفرالدینمیرزا از آن میکرد، مظفری نامیده شد و به دارالفنون تبریز یا دارالفنون دوم نیز شهرت داشت. این اولین مدرسه نوع جدید تبریز، که پس از دارالفنون تهران دومین مدرسه عالی ماننده به آن در سراسر ایران بوده، در دوره حدوداً بیست سالی که دایر بود، برای نظام و ادارات نوبنیاد تبریز کادرهای فراوانی تربیت کرد. اغلب طبیبان دهههای پایانی سده سیزده و آغازین سده چهارده خودشیدی تبریز چون سیفالاطباء، ناصرالحکما، ارفعالحکما، نجمالاطباء و… تحصیل کرده آن نهاد آموزشی بودند.[۲]
دومین مدرسه متوسطه تبریز، لقمانیه بود که به همت دکتر میرزا زینالعابدین لقمانالملک، که خود تحصیلکرده دارالفنون تهران و دانشگاه پاریس بود، و با همرأیی و همکاری روشنفکرانی چون سیدحسن تقیزاده، محمدعلی تربیت، سیدحسن شریفزاده، فخرالاطباء و «عدهای از دانشپژوهان وقت» و چند نفر فرانسوی در سال ۱۲۷۸ خ/ ۱۳۱۷ ق بنیان گرفت. این مدرسه در اندک مدتی به «یکی از بهترین مدارس شرق نزدیک» تبدیل شد؛ چندان که «دولت فرانسه تصدیق آن مدرسه را مساوی با تحصیلات متوسطه کامل» میپذیرفت.[۳]
مدرسه مموریال هم که در سال ۱۸۸۴ م به وسیله میسیونرهای آمریکایی در تبریز تشکیل شد و دورههای ابتدایی و متوسطه را یکجا داشت، ازجمله دیگر مدارسی است که باید در این زمینه مورد اشاره قرار گیرد. به نوشته کسروی، که خود معلم و در عین حال محصل آن مدرسه بود، «شاگردان آن جا به چند صد تن میرسیده» است.[۴] میدانیم که گروهی از شاگردان مدرسه مموریال، از آن جمله رضازاده شفق، به همراه معلم خود، باسکرویل، که جان فدای آزادی ایران کرد، در جنبش مشروطه شرکت فعال و مسلحانه داشتهاند.
در پرتو فضای پدید آمده بر اثر انقلاب مشروطیت، مدارس نوین زیادی در تبریز و شهرهای دیگر گشایش یافت و یک دوره نهضت فرهنگی آغاز گردید که خود موضوع مقالات دیگر تواند بود. بعضی از مدارس تشکیل یافته در این دوره چون حکمت، تمدن، شمس و فیوضات به زودی رشد و توسعه یافته، به تشکیل کلاسهای متوسطه نیز اقدام کردند. ناگفته نماند که این مدارس همه غیردولتی بودند و به علت آن که هنوز اداره معارفی که بر کار آنها نظارت داشته باشد، وجود نداشت، دارای برنامه هماهنگی نبودند و هر یک به نسبت امکانات خود موادی را تدریس میکردند. زمینه تأسیس مدرسه متوسطه دولتی در تبریز فقط به دنبال افتتاح اداره معارف در سال ۱۲۹۱ و یا به عبارت صحیحتر ۱۲۹۳ خورشیدی فراهم آمد.
دکتر عباس لقمان ادهم (اعلمالمک)، پسر دکتر لقمانالممالک ـ که یک سال پس از تأسیس مدرسه لقمانیه، همراه برادرانش برای تحصیل به پاریس رفته و هر سه سال ۱۹۰۸ در رشته پزشکی فارغالتحصیل شده، به ایران بازگشته بودند ـ بنیانگذار اداره معارف و مدرسه متوسطه دولتی در آذربایجان است. وی در سال ۱۲۹۱ خ/ ۱۳۳۱ ق ـ که هنوز سایه سیاه حکومت ترور و وحشت شجاعالدوله وابسته به روسیه بر فضای آذربایجان سنگینی میکرد، به عنوان رئیس اداره معارف و صحیه (بهداری) به تبریز گسیل گردید؛ اما اگرچه ادارهای به اسم معارف در ساختمان متعلق به خودش برپاداشت، کارشکنیهای عوامل بیگانه او را وادار به ترک محل مأموریت خود کرد. بازگشت او تا سال ۱۲۹۳، که محمدحسنمیرزا به تبریز آمد، به تأخیر افتاد. آمدن ولیعهد به مثابه نماد استقلال ملی به سرزمینی که از سه سال باز دست فرسود و پایمال نیروهای اشغالگر تزاری بود، در آن برهه تاریخی دارای چنان اهمیتی بود که به رغم تمام دشواریها و دستتنگیها، استقبال روی هم رفته پرشکوهی از وی و همراهانش، که اعلمالملک هم یکی از آنها بود، به عمل آمد. ادیب خلوت که بعداً عهدهدار تدریس ادبیات در مدرسه متوسطه شد، بدان مناسبت چنین سرود:
شاد بـاش ای مـلک آذربـایجان آباد بـاش
بعـد چندیـن مدت اینک از فشار آزاد بـاش
چند سال از دست برد ظلم گر بودی خراب
زین سپس از دستیاریهـای عدل آباد باش
سـالهای چنـد بـودی مرکـز جـور و ستم
سالها زین پس نشیمنگاه مهر و داد باش[۵]
اعلمالملک، پس از ورود به تبریز به کار پرداخته، سرانجام با دستی خالی از بودجه دولتی و در پرتو علاقه و همت خود و با همیاری معارف دوستان شهر، مقارن اوجگیری جنگ جهانی اول (نوامبر ۱۹۱۶) به افتتاح مدرسه متوسطه تبریز، که به افتخار ولیعهد محمدیه نامیده شد، توفیق یافت. مدرسه محمدیه که این نوشته به بررسی چگونگی تأسیس آن میپردازد نیز همانند دیگر مدارس تبریز که در سطور فوق از آنها یاد شد ـ چنان که ملاحظه خواهد شد ـ در تحولات ساسی و فرهنگی شهر و حتی کشور در سالهای بعد نقش مهمی ایفا کرد، ولی نخست چند سطری در باب مؤسس آن اعلمالملک که در تمام دوران خدمت خود در آذربایجان، که تا سال ۱۲۹۸ ادامه یافت، دیناری از حقوق دولتی برخوردار نشده، مبلغ ۱۲۰۰ تومان حقوقی را هم که قرار بوده به او پرداخت شود، برای تشکیل کتابخانه عمومی تخصیص داد.[۶] ممتازالملک، ویر معارف وقت در پاسخ نامهای دوستانه که در سال ۱۳۳۵ ق به او نوشته شده و در آن ناچیز بودن عواید فرهنگ و نداشتن حقوق رئیس معارف سخن رفته، چنین نوشته است:
… «در خصوص آقای دکتر اعلمالملک هم آنچه مرقوم رفته بود صحیح است. الحق زحمات ایشان قابل تمجید و وزارت معارف نهایت تشکر از اقدامات ایشان دارد…» و در ادامه پس از اشاره به دشواریهای مالی وزارت معارف خاطرنشان ساخته بود که «… آقای اعلمالملک و امثال ایشان که اشتیاقی به بسط معارف دارند تقاضا میشود که نظر به وظیفه معارفخواهی، باریکی موقع را در نظر گرفته، همتی گماشته و سر و صوزنی به هر تدبیری که ممکن است به مدارس آن صفحات داده، به عبارت اخری لذت و حلاوت معارف را به کام اهالی بچشانند…»[۷]
گفتنی است که در این تاریخ بودجه کل معارف آذربایجان ماهانه ۲۰۰ تومان بوده که پیش از تأسیس معارف، به مدرسه فیوضات، تنها مدرسه دولتی این ایالت پرداخت میشد. پس از گشایش اداره، ترتیباتی داده شد که برای تأمین بودجه، درآمدهایی از طریق افزوده شدن پنج شاهی به هر تومان تذکره و بستن ۱۰۰ دینار عوارض به هر لنگه بار تجارتی و ۵۰ دینار به هر بسته امانت پستی و… به دست آید.
در دوران ریاست معارف و صحیه اعلمالملک که پس از انتقال به تهران به ریاست بیمارستان و استادی دانشگاه و وزارت بهداری رسیده، گذشته از دبیرستان مورد بحث، مدارس پسرانه و دخترانه دیگر و مدرسه صنایع مستظرفه و دارالترجمه نیز در تبریز و شهرهای دیگر ایالت تأسیس گردید.
وی ضمن آن که از جانب فرهنگدوستان و ترقیخواهان حمایت میشده، آماج بغض و نفرت محافظهکاران و مخالفان تجدد و فرهنگ نوین نیز بوده است. چنان که در سال ۱۲۹۶ از سوی این گونه عناصر تحت فشار فراوانی قرار گرفت که استعفا دهد. اگرچه محمدحسنمیرزا ولیعهد نیز به رغم آن که اعلمالملک طبیب مخصوصش بود، با ابن گروه همصدا شد اما اقدامات معارفدوستان و به ویژه تظاهرات دانشآموزان مدرسه متوسطه که از آن میتوان به عنوان سرآغاز ایفای یک نقش اجتماعی مشخص برای مدرسه مزبور یاد کرد، نقشه مخالفان را نقش بر آب کرد. گزارش این رویداد در روزنامه تبریز ـ که مدیرش حسینآقا فشنگچی از پشتیبانان اعلمالملک بود به شرح زیر مندرج است:
انتشار خبر استعفای اعلمالملک «تولید یک هیجان فوقالعاده در شاگردان مدارس نموده و احساسات معارفپرستانه ایشان به اندازهای غلیان نمود که با کمال جدیت حضور رئیس محترم را در اداره خواستار شدند. پس از آن که اصرار و ابرام شاگردان از حد گذشت، ناچار مدیران مدارس اشخاص ذیل را برای شرفیابی حضور مبارک والا حضرت اقدس [ولیعهد] و تقدیم عرایض شاگردان مدارس انتخاب نمودند. آقایان مصورالسلطلن مدیر مدرسه صنایع مستظرفه، آقامیرزاباقر مدیر مدرسه حکمت، آقای کربلاییحسینآقا مدیر روزنامه تبریز.»…
نام بردگان به عالیقاپو میروند و پس از مذاکراتی با ولیعهد، او دستور خود را پس گرفته، نمایندهای را مأمور میکند که «آقای اعلمالملک را معجلا در اداره معارف حاضر نمایند که موجب دلتنگی محصلین نشود.» هنگام بازگشت اعلمالملک به اداره، شاگردان و معلمین با دست زدنهای مشتاقانه از وی استقبال به عمل میآورند و اعلمالملک هم «در مقابل اداره معارف ایستاده، شرحی مبسوط راجع به احساسات معارفهخواهانه شاگردان نموده، از این گونه حسیات عالیه ایشان اظهار تشکر…» کرد. یکی از «شاگردان مدارس هم بالای کرسی خطابه رفته، از اشخاصی که سبب سد باب علم میشوند، اظهار انزجار» مینماید.[۸]
حیات مدرسه
به هرگونه، مدرسه محمدیه پس از تأسیس و پشت سر گذاشتن دشواریهایی از این دست، به سرعت توسعه یافت و تعداد شاگردان آن به زودی از مرز ۲۰۰ نفر گذشت و به دبیرستان شش کلاسه کامل تبدیل شد. در زمان حکومت شش ماهه آزادیستان هم با وامگذاری حیاط صندوقخانه، از عمارت حرمخانه [دربار ولیعهد] به دبیرستان، این مؤسسه نوبنیاد آموزشی که تا آن تاریخ (۱۲۹۹) از یک ساختمان اجارهای به ساختمان اجارهای دیگر نقل مکان میکرده، دارای محلی دولتی شد و بعدها دوره دوم آن پس از دو بار جا عوض کردن سرانجام پس از شهریور ۱۳۲۰ به محل سابق مدرسه دخترانه آمریکایی (پروین) انتقال یافت و هنوز هم در همان جا مستقر است.
ریاست مدرسه نخست به عهده میرزاباقر طلیعه نهاده شد. که در عین حال دروس عربی و فقه را نیز تدریس میکرد. وی تحصیلکرده نجف بود و در همان سال تأسیس دبیرستان روزنامهای ابتدا به نام کلید نجات و سپس طلیعه سعادت منتشر کرده بود. وی که در آغاز باقر نطاق خیابانی نام داشت، سپس به مناسبت انتشار طلیعه سعادت به طلیعه شهرت یافت. میرزاباقر از وابستگان حزب دموکرات بود و به شاخهای که به مناسبت انتقاد از مشی خیابانی و هوادارانش به تنقیدیون شهرت یافته، تعلق داشت و از نخستین کسانی بود که پس از به قدرت رسیدن جناح اکثریت، در ۲۰ اردیبهشت ۱۲۹۹ به تهران تبعید شد.[۹]
پس از کنارهگیری طلیعه از ریاست مدرسه متوسطه، برای مدتی محسن رفعت، برادر تقی رفعت، که به هنگام آمدن قوای عثمانی به تبریز روزنامه آذرابادگان را به طرفداری از آنها منتشر کرده بود، کفالت آن جا را به عهده گرفت و اندکی بعد جای به ابوالقاسم فیوضات سپرد. فیوضات پیشتر مدرسه فیوضات را بنیان گذاشته و در پرتو تلاش خود آن جا را به بهترین مدرسه تبریز تبدیل کرده و همزمان با تأسیس مدرسه محمدیه، شاگردان دوره متوسطه و نیز بخشی از اعانه دولتی دریافتی مدرسه خود را در اختیار این دبیرستان نوبنیاد قرار داده، خود به تدریس ریاضیات و فیزیک در آن جا پرداخت. وی در سال ۱۲۹۷ به ریاست دبیرستان و سپ ضمن حفظ سمت به معاونت ریاست اداره معارف نیز رسید و در اوایل قیام خیابانی ریاست دبیرستان را به اسماعیل امیرخیزی سپرده، خود متکفل امور اداره معارف شد و پس از سرکوبی قیام در شهریور ۱۲۹۹ جای به دیگری سپرد. فیوضات از یاران خیابانی و به قولی «مشیر و مشار وی» و نخستین سردبیر روزنامه تجدد، ارگان حزب دموکرات در آذربایجان و از فعالان آن بود. وی که مؤلف چند کتاب درسی بود، بعدها به نمایندگی مجلس و ریاست معارف آذربایجان، فارس، خراسان و معاونت وزارت معارف و… نیز رسید.
اسماعیل امیرخیزی که پس از فیوضات به ریاست دبیرستان منصوب شد، از همراهان سردار ملی بوده، به دنبال فاجعه پارک به تبریز برگشته، پس از حوادث خونین محرم ۱۳۳۰ مجبور به ترک وطن شده، بعد از هفت سال اقامت در استانبول، برن، عراق و غرب ایران در سال ۱۲۹۷ خ/ ۱۹۲۸ م به دنبال پایان جنگ اول جهانی و تسلیم عثمانی، به تبریز برگشت و یک چند با حسینآقا فشنگچی در انتشار روزنامه تبریز همکاری کرده، ضمن نوشتن مقالات، بسیاری از سرودههایش را نیز در آن انتشار داد و سرانجام به استخدام اداره معارف درآمده، در مدرسه متوسطه به کار پرداخت. خود وی در این مورد چنین نوشته است: «… پس از مدتی جناب آقای فیوضات به بنده فرمودند آیا مایل هستید که در مدرسه متوسطه (فردوسی فعلی) ادبیات فارسی تدریس کنید؟ گفتم: با کمال امتنان حاضر هستم. در تاریخ سال ۱۲۹۸ شمسی تدریس ادبیات از طرف فرهنگ به عهده بنده واگذار شد … و پس از اندک مدتی مدیریت مدرسه ضمیمه معلمی شد. با نهایت اشتیاق تا آن جا که میتوانستم در انجام وظیفه میکوشیدم و در حزب دموکرات نیز از بذل مجاهدت دریغ نمیکردم…»[۱۰]
امیرخیزی که از اعضای هیئت مدیره حزب دموکرات در آذربایجان و پیشنهادکننده نام آزادیستان برای آذربایجان در آن دوره بود، ضمن تدریس و اداره دبیرستان، مدیریت مجله ادب، ارگان انجمن ادبی محصلان آن جا را نیز از شماره ۷ تا ۱۲ آن، که در فاصله مرداد ۱۲۹۹ و تیر ۱۳۰۰ منتشر گردیده، عهدهدار شد. شش شماره نخست این مجله در فاصله آبان ۱۲۹۸ تا خرداد ۱۲۹۹ تحت مدیریت عبدالله عبداللهزاده فریور و با سردبیری یحیی دانش (آرینپور بعدی) انتشار یافته است. شمارههای ۶ تا ۸ ادب در دوره قیام و شمارههای واپسین آن در دوره اندوهبار پس از سرکوبی منتشر گردیده است.
در همین دوره عبداللهزاده فریور نظامت مدرسه را به عهده داشت. وی که در سال ۱۲۶۷ خ/ ۱۸۸۸ م در یک خانواده خوبی در تفلیس به دنیا آمده بود، پس از تحصیل در رشتههای ریاضیات و تعلیم و تربیت، در همان تفلیس و آنگاه در گنجه و باکو معلمی کرده، از سال ۱۲۸۸ خ/ ۱۹۰۹ م در مدرسه اتحاد ایرانیان باکو به تدریس ریاضیات و دفترداری و حسابداری پرداخت و در زمان مدیریت محمدعلی تربیت در آن مدرسه معاونت وی را به عهده گرفت و پس از عزیمت او از باکو، در زمستان ۱۲۹۴ خ/ ۱۹۱۵ م به مدیریت آن جا منصوب گردید. وی تا سال ۱۲۹۷ خ/ ۱۹۱۸ م که به علت درگیریهای ناشی از انقلاب و کشمکشهای بلشویکها و مساواتیها به ایران آمد، ضمن تدریس و مدیریت مدرسه مذکور در کارهایی چون نمایشنامهنویسی، کارگردانی و هنرپیشگی و سازماندهی شاخه باکوی حزب دموکرات ایران، وابسته به شاخه آذربایجان و انتشار ارگان آن، روزنامه آذربایجان جزء لاینفک ایران، تأسیس مطعبه و تشکیل قرائتخانه و دیگر امور عامالمنفعه مربوط به ایرانیان مقیم باکو فعال بوده است. او در عین حال با ترجمه و تألیف نیز سروکار داشت و کتابی به نام ناپولیئونون تاریخی (تاریخ ناپلئون)، نوشته ن. د. نوستوف را به اتفاق داداش بنیادزاده (۱۹۳۸ ـ ۱۸۸۸)، انقلابی و دولتمرد بلشویک معروف آذربایجان شوروی، از روسی به زبان ترکی آذربایجانی ترجمه کردهاند. این کتاب در سال ۱۹۱۳ در باکو منتشر شد.
عبداللهزاده فریور پس از عزیمت به ایران در همان سال ۱۲۹۷ خ به نظامت مدرسه متوسطه محمدیه منصوب گردید. وی ضمن انجام وظایف مربوط به نظامت مدرسه و تدریس زبان روسی و ریاضیات در آنجا، در امور فوق برنامه مدرسه نیز با جان و دل فعالیت میکرده است. حسین امید که در همین سالها دانشآموز مدرسه مذکور بوده، گواهی میدهد که «آقای عبداللهزاده فریور در تشکیل مجالس سخنرانی و نمایش محصلین سعی و مجاهدت مینمودند و این مجالس در مدرسه تشکیل مییافت.»[۱۱]
احتمالاً یکی از نخستین کارهای تئاتری وی در دبیرستان، نمایشی است که در روزنامه تبریز از آن به عنوان «یک تئاتر مشعشع» یاد شده است. بنا به گزارش روزنامه تبریز این نمایش که «در تماشاخانه آرامیان از طرف شاگردان مدرسه متوسطه تبریز به موقع تماشا گذاشته شد، از هر جهت دارای مزایای عالیه و در خور هرگونه تقدیر و تمجید بود [جالب توجه آن که] این تئاتر… به منفعت یک نفر محصل تبریزی بوده که در تهران تحصیل میکرده. بدبختانه در این اواخر کفیل خرج او فوت کرده، در صورتی که دو ماه دارد تا مدرسه را تمام کند، به واسطه این قضیه معطل مانده است» در این گزارش پس از تأکید بر تأثیر فوقالعاده نمایش بر تماشاگران، خاطرنشان ساخته شده است که «آقای اعلمالملک رئیس معارف، که حضور داشته، نطق مفصلی ایراد کردند دایر بر این که تئاتر برای تهذیب اخلاق و تزکیه نفس است که بدان وسیله حاضرین به تکمیل مراتب انسانیت موفق گردند.»[۱۲]
گفتنی است که پیش از اجرای نمایش مذکور، کمدی «حکایت مسیو ژوردان حکیم نباتات فرانسوی و درویش مست علیشاه جادوکن مشهور» اثر میرزافتحعلی آخوندزاده در ۱۳ صفر ۳۷/۲ آبان به کارگردانی عبداللهزاده و به نفع مدرسه صنایع مستظرفه در تبریز اجرا گردیده بود و پس از آن نیز نمایشهای دیگری، ازجمله وطن یا خود سلستره، از نامق کمال، به کارگردانی وی اجرا شده است. گزارش نمایش اخیر، که به کوشش «جمعیت جدیدالتأسیس نشر معارف» در آذرماه ۱۲۹۸ به اجرا درآمده، تحت عنوان «یک نمایش ادبی» در روزنامه تجدد انتشار یافته است. این گزارش طولانی، که احتمالاً به قلم تقی رفعت نوشته شده باشد، با این پاراگراف پایان میگیرد: «من حیثالمجموع، جمعیت نشر معارف شب جمعه حاضرین را به تماشای یک پیس ادبی و حسی نائل گردانیده، تشکرات عمومی را استحقاق نمودند. آقای عبداللهزاده، رئیس جمعیت مذکوره، موفقیاتی که در این اندک مدت از قوه به فعل آوردهاند، امیدواریهایی را که از اقدامات ایشان میرفت، دارند به موقع تحقق و ظهور میگذارند.»[۱۳]
عبداللهزاده، گذشته از فعالیتهای نمایشی، در کار نویسندگی و دادن کنفرانسهای علمی روشنگرانه نیز در این دوره فعال بوده است. سلسله مقالات او تحت عنوان «اقتصاد سیاسی» که در چند شماره (پاییز و زمستان ۱۲۹۸) روزنامه تجدد به چاپ رسیده، بیگمان برای اکثر خوانندگان ایرانی در آن زمان دربردارنده آگاهیهای جالب توجهی بوده است. مقالاتی نیز از وی تحت عناوین «تربیت ایرانیان قدیم» و «تربیت و تدریسات قرون اخری» در شمارههای ۱۰ و ۱۲ ـ ۱۱ مجله ادب، که خود تا شماره ۶ مدیر آن بوده، به چاپ رسیده است. استعفای وی از مدیریت مجله ادب در نوشتهای تحت عنوان «استعفای مأسف» چنین منعکس شده است «آقای عبداللهزاده که از اول تأسیس و نشر مجله ادب مدیریت آن را عهدهدار بودند، در این اواخر به مناسبت پاره مشاغل استعفا داده و از اداره معارف تقاضای قبول کردهاند و اداره معارف هم درخواست ایشان را پذیرفته و درج آن را در مجله ادب ابلاغ نموده. هیئت تحریریه ادب هر یک به نوبه خود از این پیش آمد غیر منتظ اظهار تأسف نموده و از قبول زحماتی که تاکنون در نشر این مجله جوان کردهاند، تشکر و تمجید مینمایند و ضمناً تمنی دارند که توجهات و مساعدت فکری و قلمی خود را از این مجله جوان دریغ نفرمایند. مجله ادب»[۱۴]
یکی از کنفرانسهای علمی عبداللهزاده در اواخر آبان ماه ۱۲۹۸ در تالار عمارت جمعیت خیریه با حضور جمعیت کثیری برگزار شده است. عنوان این کنفرانس «حفظالصحه مدرسه» بود که متن آن در سه قسمت، در شمارههای ۳۰ ـ ۲۸ (۳ و ۱۰ و ۱۸ آذر) روزنامه تجدد به چاپ رسیده است. عبداللهزاده در سالهای بعدی زندگی خود که تا مرداد ۱۳۳۸ ادامه پیدا میکند، در زمینههای مختلف فرهنگی ـ هنری فعال بوده است. پرداختن گسترده به آثار و احوال این «خدمتگزار جدی معارف آذربایجان» نیازمند فرصت دیگری است.
در اشاره به کادر آموزشی مدرسه متوسطه محمدیه جا دارد به بعضی از معلمان آن، کسانی چون سیداحمد کسروی و تقی رفعت نیز اشاره شود. کسروی، که در آن تاریخ میراحمد حکمآواری (حکمآبادی) نامیده میشده و خود سیداحمد کسرایی امضا میکرده، از سال ۱۲۹۳ خ در مدرسه آمریکایی تبریز به تدریس عربی و تحصیل انگلیسی اشتغال داشته و کتاب النجمه الدریه، که در حقیقت راهنمای آموزش عربی به شیوهای ابتکاری و نوین بوده، از تألیفات وی، و احیاناً نخستین تألیف منتشر شده او در همین دوره است. این کتاب «سالها در دبیرستانهای تبریز درس خوانده شد».[۱۵] از تألیفات دیگری وی در این دوره، کتاب پنج جلدی شریعت احمدی بوده که در سال ۱۲۹۷ برای تدریس در مدارس تألیف شده است. خود وی در مقالهای تحت عنوان «مکاتیب وارده در جواب اعتراضات» که در روزنامه تبریز به چاپ رسیده، درباره این کتاب چنین مینویسد: «بنده سال گذشته به تصویب اداره جلیجه معارف پنج جلد کتاب شریعت برای مدارس ابتدایی، مطابق مقررات وزارت جلیله تألیف نموده و شریعت احمدی نام نهادم. آقای میرزا محمدعلیخان، مؤسس و مدیر کتابخانه معرفت همه آن پنج جلد را با حروف سربی چاپ گردانید. اغلبی از آقایان مدیران مدارس شهر نیز زحمات بنده را تقدیر نموده، و شریعتهایم را برای تدریس در مدارس خود قبول و معین کردند. من به تمجید و توصیف کتابهای خود موقع نمیبینم، خود خواننده محترم یک جلد از آنها را با نظر دقت و امعان مطالعه نماید، اگر شخصی منصف و با اطلاع از اصول است، قطعاً اعتراف خواهد کرد که از مؤلفات عادی نبوده و از روی متود اصولی و با سلیقه و ترتیب مخصوص تألیف گردیده»…
این نامه در پاسخ کسانی که شمرده نشدن تولی و تبری از فروع دین را مورد انتقاد قرار میدادهاند، نوشته شده و پس از استدلالهایی با همان روحیه ستیهندگی که هرگز وی را ترک نکرد، چنین پایان گرفته است: «آقایان بیهوده به خود زحمت ندهید. عرصه سیمرغ جولانگاه شما نیست. ما از آنان نیستیم که حلال از حرام نشناخته و چیزی گفته یا بنویسیم که مدرکی برای اثبات حقانیت خود نداشته باشیم…»[۱۶]
کسروی در مورد به کار گرفته شدن خود در مدرسه متوسطه مینویسد: «از سوی اداره فرهنگ مرا برای آموزگاری عربی در دبیرستان دولتی (که یگانه دبیرستان آذربایجان بود) خواندند و ماهانه آبرومندی که به کمتر از آموزگاری دادند برایم به دیده گرفتند. در این کار دست فیوضات در میان میبود که این هنگام دستیاری فرهنگ را میداشت.»[۱۷] وی تا شهریور ۱۲۹۸ که به عدلیه منتقل شد، یعنی به مدت دو سال در مدرسه محمدیه تدریس کرده است.
درباره تقی رفعت از دیگر آموزگاران دبیرستان محمدیه، که شرح احوال و آثارش مقالهای مفصی و مستقل میطلبد، در این جا همین قدر میتوان گفت که وی از همقدمان نزدیک و از رازداران خیابانی بوده و گذشته از سردبیری تجدد و نوشتن غالب مقالات آن و به ویژه نطقهای خیابانی، نشریه آزادیستان را نیز که ارگان نهضت تجدد ادبی فورانزده از قلب جنبش دموکراتیک بوده و او رهبر بیرقیب آن به شمار آمده، مینوشت.
با توجه به این حقیقت که پژوهندگان و شاعران برجستهای چون یحیی آرینپور و حبیب ساهر و… از شاگردان مستقیم و هواداران پروپاقرص رفعت بودهاند، میتوان باور کرد که همه بذرهای افکنده شده به دست آن پویا به مزرعهای که لگدکوب گزمگان گردید، نابود نشد و سالها بعد جوانه زد و شکوفا شد.[۱۸]
مدرسه محمدیه و قیام خیابانی
اکثر کادر اداری و آموزشی دبیرستان از فعالان و وابستگان حزب دموکرات ایران و به طور کلی از هواداران دموکراسی بودند و دانشآموزان نیز غالباً در همان طیف قرار میگرفتند. کسروی در گزارشی که از آغاز خیزش خیابانی به دست داده، درباره نقش شاگردان در آن جنبش ملی چنین نوشته است: «فردا (۱۸ فروردین ۱۲۹۹) چون روز شد، خیابانی و همدستانش نخست شاگردان دبیرستانها را وا داشتند که بر بازار ریزند و با هیاهو و فشار بازاریان را به بستن دکانها برانگیزند. (چنان که گفتهایم آقای فیوضات، که یکی از نزدیکان خیابانی میبود، دستیاری اداره معارف را داشت و از این رو رشته دبیرستان در دست آنان میبود.) اینان در بازارها گردیده، دکانها را بندانیدند و سپس به قویون میدانی رفته، چوبه دار را که از زمان نایبالایالگی مکرمالملک باز مانده و خودداری میبود که چند تن از آدمکشان خیابانی بالای آن رفته بودند، کنده و آتش زدند. پس از این نمایش و کوشش شاگردان، چند بازاریان به تجدد رو آوردند، انبوهی بیشتر گردید…»[۱۹]
مجله ادب که پنج شماره از آن پیش از درگیری قیام منتشر گردیده بود، با جنبش دموکراتیک و جرین تجدد ادبی ـ فرهنگی آن پیوند تنگاتنگ داشته است. بعضی از معلمان و اولیای مدرسه چون فیوضات، عبداللهزاده، امیرخیزی، رفعت و… که از فعالان حزب و سران جنبش بودند، ضمن همکاری با روزنامه تجدد، ارگان حزب، و مجله آزادیستان، با ادب نیز همراهی داشتهاند. تقی رفعت، سردبیر تجدد و نویسنده اصلی آزادیستان، ضمن تدریس در دبیرستان، سرپرستی انجمن ادب را نیز که اغلب نویسندگان مجله ادب عضو آن بودند، به عهده داشت. دانشآموزانی چون یحی دانش (آرینپور)، غلامحسین طیبزاده و ع. ب. ترکی (عباس نیکمنش که بعدها دبیر تاریخ و جغرافی همان دبیرستان شد) و… که از نویسندگان ادب بودند، گاهی نیز مطالبی در تجدد به چاپ میرساندند. چنان که آرینپور، سردبیر ادب، پیش از انتقال به مدرسه محمدیه، یکی از نخستین سرودههای خود با مطلع «آیا فلک زاده ملت ز خواب برخیزید/ بسی نمانده که خاک سیه به سر ریزید» را با امضای «یحیی میرزا، شاگرد مدرسه تمدن» در شماره ۱۱ (۲ شعبان ۱۳۳۵/۳ خرداد ۱۲۹۶/۲۴ مه ۱۹۱۷) روزنامه تجدد به چاپ رسانده بود.
به جهاتی از این دست بود که وقتی نخستین شماره ادب انتشار یافت، تجدد از انتشار آن چنین استقبال کرد: «حادثه ادبیه این هفته در این شهر ـ که حادثات ادبی در فضای افسرده آن چندان کثیرالوقوع نیستند ـ انتشار مجله نو ادب است. این مجله جوان، که با یک ذهن آزاد، یک فکر آسوده و یک روح صاف، محصلین جوان به نگارش آنها میپردازند، با یک شکل زیبای خوشآیند، صحائف پاک، بیشائبه خود را به انظار قارئین عرض و تقدیم مینماید. همه بیست و چهار صفحه اولین شماره ادب پر از مطالب مفیده متنوع، و در میان مندرجات آن، ترجمه منظوم یک منظومه ویکتورهوگو [به ترجمه. دانش] شایسته تمجید و تقدیر میباشد… ما این پیشاهنگان قافله جوانان را که به قول خودشان با (شهامت جوانی) و (سودای پاک ترقی) قدم به عرصه مطبوعات میگذارند، با مسرت و امیدواری سلام میکنیم.»[۲۰]
و گردانندگان ادب نیز متقابلاً در شماره دوم نشریه خود از این «تقریظ تقدیرآمیز» چنین تشکر کردهاند: «… ما تقدیرات مرشدانه و ناصحانه جریده محترمه مذکور (تجدد) را با کمال افتخار و احترام تلقی نموده، امیدواریم که با مساعدت و تعلق حسن توجهات ادبا و دانشمندان معظم و ارشد خودمان، موافق انتظارات هموطنان و آمال شخصیه خود در خدمتگذاری موفقیت خواهیم یافت»…
در شماره ۶ ادب، که نخستین شماره منتشر شده آن مجله پس از آغاز قیام دموکراتهای آزادیستان است، شعری تحت عنوان «آزادی ـ آزادیستان» به چاپ رسیده است که سراینده آن ی. دانش (یحیی آرینپور) است:
ببال ای کشور ایران به زیر نور آزادی | ||
که آزادیستان آمد کنون و خشور آزادی تو | ||
تو ای دیرینه آزادیستان دستور ایرانی | ||
که بر ایرانیان آموختی دستور آزادی | ||
تو آن سامان پاکستی که بود از دیرگاهانت | ||
به دل سودای استقلال و در سر شور آزادی | ||
کنون بر دست بگرفتی درفش کاویانی را | ||
زدی فریاد استقلال! اندر صور آزادی | ||
چه شبهای سیه بردی به سر کت تا سحرگاهان | ||
پریشان داشت دل را ناله ناسور آزادی | ||
هزاران پور بیباک تو جان دادند بیپروا | ||
سمندر سان به دور شمع روی حور آزادی | ||
هلا؟ خوش باش؟ خوش زدی، کز همه اقران نامآور |
||
به نامت شد مطرز سرخ گون منشور آزادی | ||
گلوی دیو استبداد را بست سخت بفشردی | ||
تویی آری تویی سرپنجه پرزور آزادی | ||
جوانان! جمع بنماییم آزادی و (دانش) را | ||
که ما هستیم و ما باشیم ایدر پور آزادی | ||
شاهزاده یحیی میرزای جوان گذشته از همراهی معنوی، مثل بسیاری از دانشآموزان عملاً نیز با جنبش دموکراتیک همراهی داشت. چنان که در تظاهرات باشکوه روز دوم تیر ۱۲۹۹، که به مناسبت انتقال رهبری قیام به عالیقاپو، در برابر آن بنای دولتی و در پیشگاه شیخ محمد خیابانی برگزار گردیده، نطق شورانگیزی ایراد کرده است. قسمتهایی از گزارش روزنامه تجدد از این تظاهرات عیناً نقل میگردد: «… یک ارکستر نظامی که مارسیز را میزد، به ترنم آمد و نسیم خفیفی که در آن موقع باریک [؟] روز به زحمت میوزید یک جمله از سرود انقلابی فرانسویان را به گوشها ایثال نمود:
برخیز ای شیر آزادیستان!
این شاگردان مدارس بود که وارد [میدان مقابل عالیقاپو] میشدند. محصلین مدرسه متوسطه و کلاسهای ششم مدارس ابتدایی دولتی، با معلمین و مدیران خودشان میآمدند، یک دسته موزیک نظامی مارسیز را میسرود و شاگردان متوسطه همآواز میخواندند:
برخیز ای شیر آزادیستان
آزادی از نو میستان…
ما در تو آزاد زادت
بر استبداد انقیادت
از چه روی، از چه روست؟
شاگردان مدارس در ایوان جلوی تالار صف بستند. آقای یحیی میرزا دانش محصل فارغالتحصیل امساله مدرسه متوسطه تبریز، بالای کرسی رفته و نطق ذیل را ایراد نمود:
ای پدران، برادران ما، آزادیستانان آزادیستان! ما شما را این چنین دوست میداریم. ما دوست میداریم که شما را این چنین آزادیخواه و آزادیستان و بالاخره آزاد ببینیم. قیامهای آزادیخواهانه و در نتیجه آن، موفقیتهای آزادیبخش همیشه کار و بار شما باشد! میدان مبارزه و مجاهدت با صداهای بلند شما و همهمه مظفریات شما به ترنم آید. آتش شجاعت و مردانگی در چشمان شما برق زند. پای شما نلغزد و در طریق تمدن و تجدد با یک متانت و بسالت قابل به تجلیل راه پیماید. دست شما نلرزد و در پیکر مملکت عزیزمان هر عضوی را فاسد و فساد آن را دواناپذیر یافتید، بدون تردد و ملاحظه به قطع و خزع آن بپردازید و جراحات آن پیکر زخم خورده را التیام دهید. و نلرزد قلب شما، قلب نیرومند شما، قلب فدایی و قهرمان شما در کار بزرگی که پیش گرفتهاید، تا آخر، یعنی تا به مرحله پیروزی و کامیابی، با یک اطمینان و جلادت روزافزونی کوشش ورزید…
نترسید و آزادی و استقلال خود را تأمین نمایید. آزادی و استقلال خودتان و مال ما را. زیرا که ما آزادی و استقلال میخواهیم، این مملکت مال ما است و ما قبل از آن که فرزندان شما باشیم، مال این وطن بودهایم. ما علاقمندترین عنصر ایرانیم، اسم ما استقبال، آتیه، اسم ما فردا است! … ایران معبود ما است، ایران جان ما است!
همین که نطق این حرفها را تلفظ نمود، موزیک به ترنم آمد. شاگردان مدارس یک مارش ملی را بنای سرودن گذاشتند:
ایران، ایران جان ما است و…
پس از اتمام آن مجدداً آقای دانش دوام نمود:
ما در این ایران عزیز و گرامی خودمان یک رژیم آزاد و مستقل میخواهیم که آثار ملالتبار انحطاط و تدنی از این محیط رفع و دفع نموده، علایم حیات تازه و شریفی را در جای آن پدیدار سازد. ما در ایران پرستیده خودمان یک حکومت دموکراتیک میخواهیم که این مملکت و ملت را مانند سایر وطنهای سایر ملتها با مؤسسات و تشکیلات مدنیه قرن حاضر مجهز گرداند و ما جوانان ایرانی را اطمینان بخشد که مثل جوانان سایر ملل خواهیم توانست [بتوانیم] با علم و معرفت زمان خودمان مسلح گشته، خود را برای آتیه، یک آتیه سزاوار و آبرومند حاضر نماییم…
وی، ما فهمیدهایم که یک حیات ذلیلانه در اسارت بیگانگان، زندگی در یک وطن محروم از آزادی و استقلال، حیات نیست، زندگی نیست. مرگ یک مرگ آبرومند و با شرف هزار بار بهتر از این حیات و از این زندگی است، و با این حسیات، این افکار و این عقاید است که ما قیام و نهضت آزادی ستانانه شما را تبریک و تجلیل نموده، صدای خود را در این فضای آزاد بلند میکنیم: «زندهباد دموکراسی! زندهباد قیام دموکراتیک! زندهباد مجاهدین آزادیستان! زندهباد آقای خیابانی»!
وقتی نخستین و دومین شمارههای مجله آزادیستان در ۱۵ جوزا (خرداد) و پا ۱۵ سرطان (تیر) ۱۲۹۹ منتشر شد، در شماره هشتم مجله ادب ـ اسد [مرداد] ۱۲۹۹ با آن چنین همدلی نشان داده شد: «گرامینامه آزادیستان در تحت نظر و مدیریت آقای میرزاتقیخان رفعت با اسلوب تجددکارانه، که آیینه افکار و سلیقه یک عده جوان متجدد است، به تازگی منتشر میشود. قارئین محترم ادب را به مطالعه و تدقیق مقالات آن مجله یادآوری میکنیم و کارکنان ادب با کمال صمیمیت موفقیت آن نامه جوان را به تعقیب مرام خود آرزو میکنند».
میدانیم که شماره سوم آزادیستان چند روز پس از انتشار شماره مذکور ادب، یعنی در ۲۰ سرطان (تیر) همان سال منتشر گردید و شماره چهارم آن هنوز در چاپخانه بود[۲۱] که قیام خیابانی به خاک و خمن کشیده شد و نویسنده آن، یک روز پس از کشته شدن شیخ، در ۱ محرم ۱۳۳۹/ ۲۳ شهریور ۱۲۹۹، در روستای قزل دیزج، واقع در نزدیکی تبریز خودکشی کرد و به احتمالی نیز به قتل رسید. این دموکرات پرشور و تجددخواه کمنظیر در تاریخ ایران و شاعر و نویسنده مستعد و نستوه به هنگام مرگ تنها ۳۱ سال داشت.
احمد خرم، یکی از شاگردان رفعت تحت عنوان «چهره ملال» شعری در رثای استاد خود گفته، آن را تحت عنوان «اتحاف به روح آموزگارم مرحوم میرزاتقیخان رفعت» در شماره ۱۰ ادب، که به علت شرایط پیش آمده با تأخیری چند ماهه، در دلو (بهمن) ۱۲۹۹ انتشار یافته، به چاپ رساند. تاریخ سرایش شعر ۱۳۳۹ است.
پیچیده جهان یک سره در چادر ظلمت | ||
انوار صفا دار قمر با لب خندان | ||
میداد به صد عشق همی بوس فراوان | ||
بر چهره زیبا و فسون کار طبیعت | ||
آنگاه که مجذوب طبیعت شده بودم | ||
زانوزده خرگه و خدمت شده بودم | ||
روحی، شبحی، خاسته از عالم بالا | ||
با چشم سیه، چهره بیرنگ و غمافزا | ||
لبهای سفیدش همه پرلرزش محسوس | ||
با یک حرکت گفت: بر این زندگی افسوس! | ||
و آنگاه نهان گشت چو یک پرده واهی | ||
در عمق دلم ماند از آن دیده نگاهی | ||
آفاق طبیعت همگی خائف و لرزان | ||
بر چهره خود قرص قمر رنگ الم داد | ||
ناگه ز دل ظلمت شب خاسته فریاد | ||
«افسوس بر این زندگی و مردم نادان»! | ||
چهار سال پس از مرگ رفعت، ساسان کی آرش همین شعر را پایان بخش مقاله «قبر شاعر» خود که در شماره سه سال دوم (خرداد ۱۳۰۴) مجله فرهنگ، منطبعه رشت به چاپ رسیده، قرار داده است. کی آرش بر آن بود که اگر رفعت، این «نویسنده زبردست و شاعر جوان… میماند، تغییرات مهمی در ادبیات ایران میداد؛ [حتی] ممکن بود انقلاب ادبی ایران به نام او صورت بگیرد». حبیب ساهر، شاعر باریکاندیش، از این معلم خود چنین یاد کرده است: «… یک روز، صبح، معلم جوانی، بسیار خوشسیما، با لباس مشکی و کراوات رنگین و با کلاه ترکان جوان وارد کلاس ما شد. او میرزاتقیخان رفعت بود و در ممالک عثمانیه تحصیل کرده و معلم زبان و ادبیات فرانسه بود. نگو، معلم جدید ما شاعر هم بوده و به زبانهای ترکی و فارسی و فرانسه شعر میساخته. ابتدا در مجله ادب، که از طرف دانشآموزان منتشر میشد و بعدها در مجلا تیگر و روزنامه تجدد اشعار رفعت را میخواندیم… رفعت شاعر نوپرداز بود و به سبک ادبیات جدیده ترک و به شیوه شاعران ثروت فنون شعر میساخت، به زبان پارسی، بسیار جالب توجه. به زودی مکتبی به وجود آمد، مکتب رفعت. چ. ن در مدرسه مبارکه محمدیه شاعر فراوان بود، بین آنان چند نفر، از جمله احمد خرم، تقی برزگر، یحیی میرزا دانش (آرینپور) کنونی از چهرههای درخشان شعر نو گردیدند.
مدیر مدرسه، مرحوم امیرخیزی، گرچه ادبیات قدیمی و عروض و قافیه تدریس میکرد و شعرای جوان را به سرودن غزل و قصیده تشویق مینمود و به پسر میرزاجواد ناطق نسبت ناصح میداد. ما ناخلفها پیرو مکتب رفعت بودیم… ناگفته نماند که گاهی نیز برای خاطر امیرخیزی غزلی و قصیدهای میساختیم. رفعت غزل و قصیده را نمیپسندید، امیرخیزی نیز به چشم حقارت به اشعار جدیده مینگریست، نوپردازی رفعت غوغایی برانگیخت، هم در تبریز و هم در تهران و شیراز، چنان که ایرج میرزا نوشت:
در تجدیــد و تجـدد و ارشـد ادبیــات شلــم شوربــا شـد
میکنم قافیهها را پس و پیش تـا شوم نـابغه دوره خـویش
و محمود غنیزاده نیز ساکت نماند، چنان که در مجله کاوه که در برلن طبع و منتشر میشد قطعه شعری از رفعت را با غزلی مقایسه کرد و با استهزا چنین نوشت: ادبیات والده خانی!
سخن کوتاه… رفعت نخستین شاعر نوپردازی بود که اولین سنگ بنای شعر نو را گذاشت و رفت… و فراموش شد».[۲۲]
میراث مدرسه
مدرسه متوسطه تبریز، که در سال ۱۳۱۳، همزمان با برگزاری هزاره سراینده شاهنامه، فردوسی نامیده شد، هنوز هم پابرجاست.[۲۳] در این مدت هشتاد و اند سال هزاران نفر در آن تحصیل کردهاند و بعضی از آنها در زمینههای مختلف علمی و فرهنگی و اداری و سیاسی موفقیتهایی به دست آوردهاند. صدها معلم نیز در این دبیرستان، که پیش از تأسیس دانشسرا، عمدهترین کانون آموزشی ـ روشنفکری آذربایجان بوده و به عبارت دیگر نقش دانشگاه در این ایالت را داشته، تدریس کردهاند که یاد رفتگانشان گرامی باد و زندگانشان کامروا گردند. در این جا به یاد نام بعضی از سرشناسان آنها از بدو تأسیس مدرسه محمدیه تا اوایل دهه ۱۳۲۰ بسنده میشود.
ادیب خلوت آشتیانی متخلص به آشوب، زاده آشتیانو تربیت یافته تبریز و از ملازمان ثقـهالاسلام شهید و مؤلف و مصحح چند اثر ارزنده. وی مدتی در بلژیک به تدریس زبانهای شرقی اشتغال داشته است. طاهر خوشنویس، کاتب چنین کتاب و از آن جمله چند قرآن، حاجیمیرزاباقرخان حکمت، مدیر مدرسه متوسطه حکمت و مؤلف چند کتاب درسی در زمینه علوم طبیعی و اخلاق؛ حبیبالله جاوید، که مدیر دبیرستان تمدن و معلم تاریخ مدرسه محمدیه و شاعر و رودساز بوده و بعداً به بانک ملی منتقل شد و تا معاونت بانک ملی آذربایجان ارتقا یافت؛ دکتر غلامحسین پزشکی و دکتر سیدمحمدخان موسوی و دکتر علیاکبرخان پیشوا، دبیر فیزیک، هادی سینا؛ استاد مبرز زبان و ادبیات عرب که بدیعالزمان فروزانفر دربارهاش گفته، «سینا از علمای قرن پنجم هجری است.» علی هیئت، دادستان دیوان کشور و وزیر دادگستری؛ احمد بهمنیار و جلال همایی، استادان نامآور دانشگاه؛ دکتر غلامعلی آذرخشی، که خود فارغالتحصیل سال ۱۳۰۶ همان مدرسه بود؛ سیدمهدی نسودی، از شاگردان دوره اول مدرسه و از نویسندگان مجله ادب، دکتر موسی عمید، دبیر عربی و تاریخ دبیرستان و استاد و رئیس دانشکده حقوق؛ عباس نیکمنش (ترکی)، دبیر تاریخ و جغرافیا، که در دوره دانشآموزی مقالاتش در ادب و تجدد به چاپ میرسید، علیاصغر شمیم، دبیر تاریخ و جغرافیا، حسین امید؛ از شاگردان دورههای اولیه مدرسه محمدیه و دبیر فیزیک و شیمی و مؤلف نزدیک به صد جلد کتاب در زمینههای مختلف ادبی و علمی و درسی و به ویژه تاریخ فرهنگ آذربایجان در دو جلد؛ باقر امامی؛ دبیر ریاضی از سال ۱۳۱۷ و از بانیان گروه فرهنگی خوارزمی، محمدامین ادیب طوسی و سیدحسن قاضی طباطبایی و دکتر مهدی روشنضمیر؛ استادان دانشگاه تبریز، حبیب ساهر، دبیر تاریخ و جغرافیا و شاعر، محمدعلی نورقالیچی؛ ریاضیدان و استاد دانشگاه و بالاخره استاد دکتر محمدحسن لطفی، مترجم گرانمایه بیست و چند اثر مهم فلسفی جهان و از آن جمله آثار افلاطون به زبان فارسی که از دوره تحصیل خود در آن مدرسه بهنوان «بزرگترین خوشبختی» زندگیاش یاد کرده و مدیران و معلملنش را کسانی توصیف میکند که «… بقایای ایدهآل دوره مشروطیت را هنوز داشتند…»[۲۴]
۱ ـ مجله گفتگو سال ۱۳۷۶ شماره ۱۸
۲ ـ برای اطلاع بیشتر بنگرید به: رحیم رئیسنیا، ایران و عثمانی در آستانه قرن بیستم، تبریز، ۱۳۷۴، انتشارات ستوده ۳ ج، ج ۱، صص ۴۱ ـ ۳۸٫
۱ ـ حسین امید، تاریخ فرهنگ آذربایجان، تبریز، ۳۴ ـ ۱۳۳۲، ۲ ج، ج ۱، ص ۵۸٫
۲ ـ احمد کسروی، زندگانی من، تهران، ۱۳۴۸، کتابفروشی پایدار، صص ۶ ـ ۸۳٫
۱ ـ محمدعلی صفوت، تاریخ فرهنگ آذربایجان، قم، ۱۳۲۹، ص ۶۸٫
۲ ـ ایشان بعدها نیر به هنگام تأسیس کتابخانه ملی تبریز در آبان ماه ۱۳۳۵، به همت کتاب دوستان شهر، با اهدای ۵۶۸ جلد کتاب در این امر فرهنگی شرکت کرد. نشریه کتابخانه ملی، ش ۲، ص ۵۷٫
۱ ـ روزنامه تبریز، ش ۲۷ (۱۸۲) (۲ رمضان ۱۳۳۷).
۱ ـ مهدی مجتهدی نوشته است که وی پس از تبعید «در عدلیه شغلی گرفت، در تشکیلات داور با رتبه عالی به خدمت پذیرفته شد و… (رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، تهران، بیتا، ص ۱۱۶) اما از نوشته کسروی چنین برمیآید که دست کم در نیمه نخست سال ۱۲۹۸ به عدلیه منتقل شده بود است (کسروی، پیشین، ص ۱۲۵) از یک آگهی هم که «میرزاباقر طلیعه، معلم عربی مدرسه متوسطه» به مناسبه درگذشت پدرش در شماره ۱۱ قوس (آذر) ۱۲۹۸ روزنامه تبریز داده، چنین مستفاد میشود که وی پس از انتقال به عدلیه، همچنان به تدریس در مدرسه متوسطه ادامه میداده است. اگر این گمان درست باشد میتوان حدس زد که کنار رفتن از مدیریت مدرسه با انتقالش به عدلیه بیارتباط نبوده است. در عکس هم که از معلمان و دانشآموزان «مدرسه سه کلاسه متوسطه رشت» ۱۳۰۳ یا ۱۳۰۴ خ برداشته و در مجله ایران شهر (ش تیر ۱۳۰۴) چاپ و در یادگارنامه فخرایی (عکس ۱۷) تجدید چاپ شده است، «آقای میرزاباقر طلیعه (مدعی عمومی)» با عمامهای بر سر و عصایی بر دست، در کنار «آقامیرزا، ابراهیم فخرایی» حضور دارد. بنابراین وی در حدود ۵ ـ ۴ سال پس از تبعید از تبریز دادستان گیلان بوده است. او با کسروی مناسبات دوستانهای داشته و به نوشته مهدی مجتهدی «کسروی با این که از بسیاری از رفقای سابق به تلخی یاد کرده، از او به شیرینی یاد و در پرده استادی او را نسبت به خود تصدیق نموده است.» (رجال آذربایجان، ص ۱۱۶) خود کسروی نیز درباره سابقه آشنایی خویش با طلیعه مطالبی گفته است که پرتوی است بر وجهی از مناسبات روشنفکری در آن روزگار؛ برای آگاهی بیشتر (زندگانی من، ص ۶۵ ـ ۶۶).
۱ ـ کریم طاهرزادهبهزاد، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، تهران، اقبال، ۱۳۳۲، ص ۵۰۳٫ ریاست امیرخیزی بر دبیرستان فردوسی تا اواسط سال ۱۳۱۴ ادامه یافت. وی بعد از آن به ریاست مدرسه دارالفنون تهران و ریاست فرهنگ آذربایجانشرقی رسید و… در سال ۱۳۴۴ درگذشت.
۱ ـ روزنامه تبریز، ش ۱۲ (۱۷۷) (۱۳ شعبان ۱۳۳۷/ ۲۰ تیر ۱۲۹۸).
۱ ـ روزنامه تجدد، ش ۳۰ (۱۸ قوس ۱۲۹۸).
۱ ـ مجله ادب، ش ۷ (اسد ۱۲۹۹)، ص ۲۴٫
۱ ـ روزنامه تبریز، ش ۸۰ (۲۳۹) (۴ عقرب ۱۲۹۸).
۱ ـ (فروردین خرداد ۶۵)، صص ۱۶ ـ۱۵٫ کسروی، پیشین، ص ۱۰۵٫ مهدی مجتهدی توضیح داده است که یکی از فضلای آذربایجان که شنیده بود وی دستاندرکار تألیف کتابی درباره رجال آذربایجان در عصر مشروطیت است، شرححال جالبی درباره کسروی تهیه کرده، که پس از چاپ کتاب به دست او رسیده است، وی قسمتی از آن نوشته را در بخش «ملحقات و تصحیحات» کتاب خود آورده است. در آن نوشته درباره تدریس او چنین آمده است: «… در مدرسه آمریکاییها معلم عربی شده، بر اثر اسلامخواهی و تعصب در دین با شاگردان ارمنی آن مدرسه رفیت یافته. ارامنه یک روز بر وی حمله میکنند و عبای او را از دوش او ربوده، فرار مینمایند. آمریکاییها او را از مدرسه بیرون میکنند، وطنپرستان و اسلامخواهان او را معلم عربیات مدرسه متوسطه تبریز مینمایند.» ص ۲۲۳٫
۲ ـ ایرج افشار بر آن است که «تفکرات و نظریات ادبی او (یحیی آرینپور) بیشتر برخاسته بود از تاثیراتی که مرحوم تقی رفعت با نهضت ادبی آزادیستان در آذربایجان ایجاد کرد» مجله آینده، س ۱۲، ش ۳٫
۱ ـ کسروی، تاریخ هجده ساله آذربایجان، تهران، ۱۳۳۳، ص ۸۷۱٫
۱ ـ تجدد، ش ۲۸ [۱۶۴]، ۳ قوس [آذر] ۱۲۹۸٫
۱ ـ شادروان آرینپور نسخهای از این شماره و در حقیقت کل آن را نجات داده، در اختیار داشته است.
۱ ـ مجله راهنمای کتاب، س ۲۰، ش ۷ ـ ۵ (مرداد ـ مهر ۱۳۵۶)، صص ۷۴ ـ ۴۷۳٫ برای مباحثات بین رفعت و دیگران رجوع شود به یحیی آرینپور، از صبا تا نیما، تهران ۱۳۵۰، ج ۲، صص ۶۶ ـ ۴۳۶٫
۲ ـ پس از انتقال امیرخیزی به تهران از اواخر شهریور ۱۳۱۴ تا بهمن ۱۳۱۶ ریاست دبیرستان فردوسی را شادروان علیمحمد فرهوشی (مرجم همایون) مترجم چند اثر ارزنده و زندهیاد بهرام فرهوشی برعهده داشته است. سالنامه دبیرستان فردوسی، سال تحصیلی ۲۷ ـ ۱۳۲۶٫