چشمآذر درباره نحوه رفتار مأموران شوروی در روزهای اول ورود پناهندگان به خاک شوروی میگوید: «متأسفانه باید بگویم خوب نبود. برخوردشان خیلی زننده بود. مثلاً وقتی که این افراد پناهنده میشدند، مقامات شوروی آنها را قبول میکردند ولی بعد از هفت ـ هشت روز که کار تحقیقات و انگشتنگاری تمام میشد، به آنها میگفتند که باید به ایران برگردید، در صورتی که این افراد تمام هستی و نیستی خودشان را فروخته بودند و با هزارانامید و آرزو، به آنجا پناه آورده بودند. سه سال این وضع ادامه داشت، تا اینکه بالاخره ما متوجه شدیم که چنین کارهایی در سرحدات صورت میگیرد» (چشمآذر، خاطرات منتشر نشده: ۲۷۵).
از روز ۲۰ آذر ۱۳۲۵ که مرز شوروی به روی پناهندگان ایرانی گشوده شد، خیلی از کسانی که ازامدن ارتش احساس خطر میکردند قبل از ورود ارتش به شهر و روستاهایشان راهی مرز شوروی شدند هر آنچه میتوانستند همراه خود آورده بودند. آنهایی که فرصت بیشتر داشتند با اهل و عیال و تا حدی با متعلقات زندگی آمده بودند ولی آنهایی که فرصت نیافتند گاه به تنهایی یا اینکه در کوه و دشت پنهان شدند تا در فرصتی مناسبی خود را به مرز برسانند.
مهاجران پس از خروج از مرز ایران به اولین پاسگاه مرزی ـ که آمادگی لازم را از قبل برای پذیرش پناهندگان را داشت ـ خود را معرفی میکردند و سپس با قطار به باکو منتقل میشدند و پس از بازجوییهای طولانی و اختصاص شمارهای که نشانه هویت آنها میشد مثلاً ۳۰۴۳۸(پ۱۷۶۸) به شهرهای مختلف فرستاده میشدند که در خصوص مهاجران فرقه دمکرات آذربایجان بیشترین اسکان به ترتیب در جمهوریهای آذربایجان، قزاقستان، ترکمنستان، روسیه، تاجیکستان، ازبکستان، گرجستان، ارمنستان و اوکراین بوده است. البته اعزام مهاجران به این جمهوریها، در همان اوایل صورت نگرفته، بلکه به صورت تدریجی انجام پذیرفته است.
مقامات شوروی، در ماههای اولیه ورود مهاجران به خاک شوروی، ابتدا آنها را در شهرها و بخشهای مختلف جمهوری آذربایجان، مثل علی بایراملی، ژدانف و نخجوان، در اردوگاههای موقت اسکان دادند تا بعداً سازماندهی دائمی صورت بگیرد.
ناصر چشمآذر در این باره میگوید: «تمام پناهندگان به ۴۷ بخش تقسیم شدند و برای هر بخش مسئولان انتخاب شد که باز مسئولیت این ۴۷ بخش، به عهده نامور [رحیم نامور] بود. مسئولان هر بخش وظیفه داشتند که به وضع پناهندگان رسیدگی کنند، یعنی برای آنها وسایل زندگی، خانه، شغل، بهداشت و شرایط تحصیل فراهم کنند. سالهای اول وضع به همین ترتیبی که عرض کردم گذشت، ولی بعداً وضع فرق کرد … رهبران فرقه مدام برای اعضاء صحبت میکردند و آنها را تشویق میکردند که به زندگی اهمیت بدهند، عائله تشکیل بدهند و حرفه و صنعت یاد بگیرند. آنها به پناهندگان دلداری میدادند و در صحبتهایشان اینطور وانمود میکردند که ما در آینده به ایران بازخواهیم گشت، ولی نه با دست خالی که با دستانی پر. پس اگر میخواهید با دست پر به ایران برگردید، لازم است در اینجا تحصیل کنیم، صنعت یاد بگیریم، تا به درد جامعه بخوریم. به همین دلیل همهساله عده زیادی را بدون امتحان، به دانشگاه میفرستادند و به خیال خودشان، برای آینده کادر تربیت میکردند» (چشمآذر، خاطرات منتشر نشده: ۲۹۴-۲۹۵).