به دنبال دگرگونی های سیاسی ـ اجتماعی رخداده در دهههای پایانی سدۀ نوزدهم در عثمانی و قفقاز، و رشد ناسیونالیسم در میان روشنفکران هر دو منطقه، نوعی حس همدلی میان روشنفکران و نخبگان قفقاز و عثمانی به وجود آمده بود که رفته رفته نیرومندتر میشد. آنگاه که اندیشۀ پانتورانیسم و پانترکیسم توسط ایدئولوگها و روشنفکران عثمانی مطرح شد و مقبولیت یافت، اهمیت منطقۀ قفقاز برای ترکان دوچندان شد. پانتورانیسم جنبشی بود که روسیه را هدف قرار داده بود چرا که بیشترین سرزمینهای متشکلۀ توران بزرگ در روسیه واقع شده بودند (زاره واند، ۱۳۶۹، ص ۱۲۰).
وجود ارمنستان در قفقاز نیز یکی دیگر از موانع ترکان در رسیدن و دستیابی آنان به هدف نهایی بود و از میان برداشتن ارمنیان و ازبینبردن این مانع یکی از اهداف ترکان در لشکرکشی به قفقاز محسوب میشد (همان، ص ۱۲۳). پس از اجرای همۀ این برنامه ها، اجرای مرحلۀ دوم برنامۀ آنان آزادسازی و اتحاد همۀ اقوام و ملتهای مسلمان بود (همانجا).
آغاز جنگ جهانی اول و سپس فرا رسیدن سال ۱۹۱۷ که انقلاب روسیه و سرنگونی خاندان رومانف را در پی داشت، برای ترکان بسیار خوشایند بود (همان، ص ۱۳۰).
«پس از انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷، شرایط سیاسی بسیار پیچیدهای در قفقاز جنوبی ایجاد شده بود، مجادله کشورهای در حال جنگ بر سرِ این منطقه آشکار انجام میشد و تلاش بلوکهای نظامی رقیب برای نظارت بر منطقۀ قفقاز شدت گرفته بود. در شرایطی که کشمکشهای نظامی، سیاسی و دیپلماتیک جنگ جهانی هر روز سنگین تر میشد، تعیین رویکرد سیاست خارجی متناسب با تمایلات ملی، بزرگترین وظیفهای بود [که] برعهدۀ محافل سیاسی آذربایجان قرار داشت» (حسنلی، ۱۳۹۰، ص ۳۹).
از اواسط سال ۱۹۱۷ ترکان جریانات موجود در روسیه را با دقت زیاد تحت نظر گرفته بودند و از اوایل سال ۱۹۱۸ آنان قفقاز جنوبی را وارد حوزۀ فعالیت سیاست خارجی خود کرده بودند (حسنلی، ۱۳۹۰، ص ۳۲). از آنجایی که صلح نامۀ ارزنجان به صورت موقتی بسته شده بود، ترکان در ژانویه سال ۱۹۱۸ با حکومت قفقاز جنوبی مذاکرات صلح را آغاز نمودند و در ۱۴ ژانویه همان سال فرماندهی نظامی عثمانیها با فرستادن نامهای به ژنرال اودیشیلیدزه اعلام نمود که انور پاشا میخواهد بداند برای انعقاد معاهده صلح از چه راهی میتوان با «حکومت مستقل قفقاز» ارتباط برقرار نمود (همانجا). در همین نامه ترکان کمیساریای قفقاز جنوبی را برای شرکت در گفتگوهای صلحی که در برست لیتوفسک در جریان بود دعوت کردند و قول دادند برای به رسمیت شناخته شدن دولت جدید از همۀ امکانات و ظرفیتهای خود استفاده خواهد نمود (همان، ص ۳۳-۳۲).
میان نمایندگان قفقاز جنوبیِ شرکتکننده در کنفرانس صلح برست لیتوفسک اتفاق نظر و وحدت رویه وجود نداشت و هر نظری که مطرح میشد با منافع یکی از طرفین در تعارض بود (همان، ص ۴۵).
فتحعلی خان خویسکی به نمایندگی از فراکسیون آذربایجان در سخنرانی بلندی دربارۀ روابط با ترکیه گفت: «ما در حرکات ترکیه تدوامی منطقی را مشاهده میکنیم. حکومت ترکیه به دفعات ما را به عنوان یک ساختار مستقل دیده است و میتوان اینگونه گفت که میخواست این طرز فکر را به ما بقبولاند» (همان، ص ۴۷).
فتحعلی خان خویسکی در دنبالۀ سخنان خویش با طرح موضوعاتی دربارۀ نظرگاه عثمانیها، پیرامون روابط با قفقاز به این نتیجه میرسد که: «به همین دلیل اکنون که ترکیه ما را جزئی از جمهوری روسیه میداند و دیدگاهش نسبت به ما همانند دیدگاهش نسبت به یکی از مناطق روسیه است و به ما پیشنهاد میدهد که مواد معاهده صلحی که با روسیه منعقد کرده است عمل کنیم، نمیتوان این حرکت را غیرمنطقی تلقی کرد.» (همان، ص ۴۸). اساساً ترکان اعلام استقلال قفقاز جنوبی را ضروری میدانستند چرا که برای آنها وجود یک دولت بین ترکیه و روسیه ضروری بود (همانجا).
نمایندگانی که در باکو و در مذاکرات حضور داشتند، صرفنظر از گرایشهای سیاسی خود، مخالف جنگ با عثمانی ها بودند. آنان بیان نمودند که در صورت اعلان جنگ، آنها علیه عثمانی نخواهند جنگید. خاص محمدوف خطاب به دیگر نمایندگان شرکتکننده از قفقاز در این مذاکرات گفت: اگر شما درخواستهای ترکان را نپذیرید در این صورت جنگ اجتنابناپذیر خواهد بود، ولی ما هرگز در این جنگ علیه ترکان شرکت نخواهیم نمود. چنانچه ارمنیها و گرجیها این قدرت و نیرو را در وجود خود احساس میکنند، در این صورت خودشان این مسئولیت را بپذیرند و در جنگ شرکت نمایند، مسلمانان در این جنگ شرکت نمیکنند (همان، ص ۴۹).
در شرایطی که مذاکرات بینتیجه ماند، عثمانیها اولتیماتوم خود دربارۀ باطوم را عنوان نمودند و سئیم در اجلاس فوری خود خواهان جنگ با ترکیه شد. اما حزب مساوات و گروه بیطرف ها و حزب اتحاد در بیانیۀ مشترکی مخالفت خود با جنگ را اعلام نمودند. یکی از دلایل آنان برای شرکتننمودن در جنگ علیه ترکان، اشتراکات دینی مسلمانان با مردم مسلمان ترکیه عنوان شده بود (همان، ص ۵۶).
ترکان برای اجرای اهداف خود دست به آرایشِ نظامیِ جدیدی متناسب با موقعیت بهوجودآمده زدند و با احضار وهیب پاشا به استانبول، یعقوب شوقی پاشا را به جای او منصوب نمودند. او با ترکیب نیروهای موجود، نیروی عملیاتی به نام سپاه نهم تشکیل داد که مابین آلکساندروپل و جلفا مستقر شده بود (بیات، ۱۳۸۰، ص ۶۸). در ۲۷ رجب ۱۳۳۶/ ۱۰ مه ۱۹۱۸ گروهی از صاحبمنصبان عثمانی که با همراهان خودشان سیصد نفر بودند به سرکردگی ناظم پاشا از سوی آقدام وارد گنجه شدند (همانجا).
دولت عثمانی میخواست به گونهای رفتار نماید که اعزام ارتش به آذربایجان موجب نارضایتی آلمان را فراهم ننماید، به همین دلیل نیز تصمیم گرفت تا «اردوی اسلام» را متشکل از نیروهای عثمانی و داوطلبان محلی تشکیل دهد، به نظر انور پاشا تنها به این صورت میشد مقاومت آلمانی ها را از بین برد (حسنلی، ۱۳۹۰، ص ۹۶).
طلعت پاشا، نخستوزیر دولت عثمانی با بهدستآوردن آگاهیهایی دربارۀ وضعیت موجود، از نمایندگان اعزامی باکو به استانبول موضوع کمک به آذربایجان را برای انجام مذاکرات به کابینه ارائه کرد و از سوی آنان پاسخ مثبت داده شد و بر این اساس کمیسیونی برای گزینش افسران اعزامی به قفقاز تشکیل گردید (شیخ زامانلی، ۱۹۹۷، صص ۷۱- ۶۸). در آغاز ۲۰ نفر از افسران برگزیده شدند، و برای تشکیل هستۀ فرماندهی، نوری پاشا به سرعت به موصل رفت تا در آنجا از میان نیروهای سپاه ششم گروهی را انتخاب کند و در نتیجه ۱۴۹ افسر و ۴۸۸ سرباز را بدین منظور برگزید و این گروه کوچک در اوایل آوریل سال ۱۹۱۸ به سوی قفقاز حرکت نمود (سلیمانوف، ۱۹۹۹، ص ۱۰۴).
در پنجم آوریل همان سال، انور پاشا فرمان تشکیل «اردوی اسلام» را امضا کرد. نوری پاشا نیز که پیشتر اشاره شد به موصل رفته بود، سه روز پس از امضای فرمان تشکیل «اردوی اسلام» موصل را ترک کرد و در نهم ماه مه به تبریز رسید و پس از پانزده روز، در بیستم همان ماه با عبور از رودخانۀ ارس، به سوی گنجه به راه افتاد (همانجا).
سپاه پنجم عثمانیها که یکی از بهترین سپاهیان آنها بود، به فرماندهی مرسل پاشا در آغاز ماه ژوئن به گنجه رسید و اهالی آنجا با شور و شوقی وصفناپذیر از سپاهیان عثمانی که شامل ۲۵۷ افسر و ۵۵۷۵ تن سرباز بود، استقبال نمودند (نصیبزاده، ۱۹۹۶، ص ۶۳).
این اقدام سپاهیان ترک، روسیه و شورای کمیساریای خلق باکو را که رویای تصرف تمامی آن مناطق را داشتند به شدت نگران نمود و ولادیمیر ایلیچ لنین در تلگرامی که در اواخر ماه مه به استپان شائومیان ـ یکی از ۲۶ کمیسرهای باکو ـ فرستاد، او را تشویق نمود تا از طریق وحدت با گرجیان به مقابله با ترکان بپردازند. به درخواست لنین، در روز ۸ ژوئیه ۱۹۱۸ استالین از ستاد خود در تزار یتسین (ولگاگراد بعدی) به استپان شائومیان خبر داد که شاید در مورد گرجستان در برابر آلمانها کوتاه بیاییم اما دادن این امتیاز زمانی ممکن خواهد بود که آلمانیها بپذیرند که در موضوع ارمنستان و گرجستان دخالت ننمایند (سویتوخوسکی، ۱۳۸۱، ص ۱۴۸).
حکومت نوپای شوروی و آلمان در یک سلسله مذاکراتی در ۲۷ اوت یک معاهدۀ الحاقی به قرارداد برست لیتوفسک را امضا کردند که در بند چهارم آن، آلمانیها با موافقت روسیه استقلال گرجستان را به رسمیت شناختند و متعهد میشدند که برای انجام عملیات نظامی از سوی نیروی سومی خارج از خاک گرجستان و مرزهای ترکیه، برطبق قرارداد برستلیتوفسک، کمک نخواهند کرد. همچنین اقدامات لازم را برای جلوگیری از عبور هر نیروی سومی از نوار مرزی شماخی و باکو انجام خواهند داد (همانجا).
تحرکات انجامگرفته در منطقه توسط آلمانیها، عثمانیها و حکومت نوپای شوروی، بریتانیا را که از همان آغاز فروپاشی رژیم تزاریسم به دنبال پرکردن خلاء بهوجودآمده ناشی از نبود روسها بود، وادار به اقداماتی نمود. اگرچه در مراحل نخستین تلاش انگلیسیها در راهیابی به قفقاز به نتیجه نرسید، اما چندی پس از تشکیل «اردوی اسلام» و احتمال دستیابی عثمانیها بر باکو تلاشهای آنان شدت بیشتری به خود گرفت (بیات، ۱۳۸۰، ص ۷۰). اما سرانجام انگلیسیها توانستند نیروهای خود را تحت فرماندهی دنسترویل در اواخر اوت ۱۹۱۸ وارد باکو کنند (بیات، ص۷۳ ). گزارشهای رسیده از کنسولگری ایران در باکو حاکی از این است که با آمدن انگلیسیها به داخل شهر، اهالی غیرمسلمان باکو احساس آرامش بیشتری دارند و ترکان نیز اگرچه اندکی عقبنشینی کردهاند، اما تمام باغات و ییلاقهای باکو در دست آنهاست و روزی چند ساعت شهر را بمباران میکنند (بیات، همان، ص ۷۴).
در اوایل ماه ژوئن تحولات رخداده در باکو عثمانیها را به ضرورتِ سرعتبخشیدن به گردآوری نیروهای خود در گنجه متوجه نمود و انور پاشا در این زمینه در نامهای به وهیب پاشا فرماندۀ جبهۀ قفقاز نوشت: نیروهای لازم برای پاکسازی باکو و اطراف آن از بلشویکها را به منطقه اعزام نموده و چنانچه لازم باشد آنها را افزایش خواهد داد (حسنلی، ۱۳۹۰، ص ۹۸).
در این هنگام شورای ملی و حکومتی پس از ۱۸ روز از تفلیس به گنجه آمد و با آمدن آنان به گنجه یک سری اختلافها میان نوری پاشا که محافل اسلامگرا توانسته بودند او را به سوی خود جلب نمایند با برخی از مساواتی ها آغاز شد و او هم نشان داد که در برابر چپگراها و مساواتیها تمایل بیشتری نسبت به اتحاد اسلامگرایان محافظهکار دارد (همان، ص ۹۹). بدینترتیب بحرانی کابینه را فراگرفت و هیئتی سه نفره مرکب از محمدامین رسولزاده، فتحعلیخان خویسکی و م. ج. حاجینسکی برای مذاکره و گفتگو به دیدار نوری پاشا رفتند و نوری پاشا نیز با عنوان نمودن اینکه «وی یک سرباز است و از سیاست سر در نمیآورد» احمدآقا اوغلو را به عنوان مشاور سیاسیِ لشکر معرفی نمود تا آنان با او گفتگو نمایند (همانجا).
از مواضع ترکان نسبت به حکومت نوپای آذربایجان کاملاً روشن است که عثمانیها مقاصدی فراتر از یک کمک برادرانه به آنان را داشته و هدف اصلی و نهاییشان چیرگی بر قفقاز و چاههای نفت باکو و سپس پیشبرد برنامههای درازمدتشان بوده است.
سرانجام در طی مذاکراتی میان اعضای حکومت جدید در آذربایجان و بیان نظرگاههای موافقان و مخالفان ـ که البته پارهای از آنان نیز به سیاستهای عثمانیها بدبین شده بودند ـ تصمیماتی گرفته شد. رسولزاده گفته بود: «به ما میگویند که نمیتوان از ترکیهایها انتقاد کرد، زیرا آنان برای ادارهکردن ما نیامده بودند، بلکه مانند یک سرباز برای دفاع از ملت ما آماده بودند. این واقعیت دارد. اما این نیز یک حقیقت است که در بین خود ما بودند آقایانی که خواستار حاکمیت استانبول در اینجا بودند» (حسنلی، همان، صص ۱۰۱ – ۹۸).
در تمام مدت زمان وقوع این رویدادها، نمایندگان سیاسی قفقاز مانند محمدامین رسولزاده در ارتباط تنگاتنگ با عثمانیها بودند و همۀ تحولات و دگرگونیهای منطقه را به آنان گزارش داده و از عثمانیها کسب تکلیف مینمودند و این ترکان بودند که سرنخ کلیۀ دگرگونیهای این سالها را که منجر به رویکارآمدن مساواتیها شد در دست داشتند. حتی گزارشهایی در دست است که مساواتیها برای پیشبرد مقاصد خود و جهت دستیابی به قدرت با تشکیلات مخصوصه ارتباط برقرار نموده و به پارهای عملیات در قفقاز نیز دست زدهاند و شخص محمدامین رسولزاده گزارشهایی را به سفارتخانۀ عثمانی در تهران فرستاده و از آنها درخواست سلاح نموده است (ساری سامان، ۱۳۹۳، ص ۴۷).
پس از رویکارآمدن مساواتیها، نمایندگان آذربایجان به استانبول رفتند و از سوی سلطان محمد دوم که به تازگی در روز ۶ سپتامبر ۱۹۱۸ بر تخت سلطنت نشسته بود به گرمی پذیرفته شدند و سلطان از آنان در مراسم شمشیرآویزی دعوت به عمل آورد (حسنلی، همان، ص ۱۴۸). انور پاشا نمایندگان آذربایجان متشکل از محمدامین رسولزاده، خاص محمدوف و سفیکوردسکی را به حضور سلطان معرفی نمود و رسولزاده ضمن تبریک به سلطان عثمانی از سوی جمهوری آذربایجان گفت: ملت آذربایجان از اسارتی صد ساله خلاص شده و در راه حفظ استقلال و آزادی خود به کشور برادر ترکیه تکیه کرده است (همانجا). سلطان نیز در سخنانی تأمین استقلال و آزادی این حکومت ترک و مسلمان را که از اسارت نجات یافته به عنوان مقدسترین وظیفۀ حکومت خود دانست (همانجا).
چندی پس از این دیدار، توپچوباشف، نمایندۀ تامالاختیار آذربایجان در استانبول به دیدار سلطان شتافت و در جریان گفتگو اظهار داشت: «اعلیحضرت شما چندی پیش، در هنگام پذیرفتن نمایندگان آذربایجان، یکی از دولتهای کوچک ترک، با احترام زیادی فرمودید، آذربایجانیها فرزندان عزیز من هستند، ما آذربایجانیها همیشه با صمیمیت و حس رضایتمندی، این افتخار بزرگ را به یاد میآوریم» (همان، ص ۱۴۹). حتی هنگامی که توپچوباشف ترکان را دوست آذربایجانیها مینامد، سلطان میگوید «دوست نه، برادر» و او را مطمئن میسازد که ترکهای عثمانی هرگز کمکهای خود را از آنان دریغ نخواهند کرد (همانجا).
سرانجام در روز ۱۴ سپتامبر سال ۱۹۱۸، نیروهای عثمانی به دنبال یک سلسله بمبارانهای شدید، حملۀ نهایی خود را آغاز نمودند و با شکستن خطوط دفاعی شهر، ژنرال دنسترویل را وادار به عقبنشینی نمودند (بیات، همان، ص ۷۶- ۷۵). بدینترتیب عثمانیها باکو را به تصرف خود درآوردند و شهر در بینظمی، هرجومرج و آشوب فرو رفت. به دلیل تعلل عمدی و یا غیرعمدی ترکان در برقراری آرامش در شهر، قتل و غارت گستردهای باکو را فرا گرفت و به نوشتۀ ساعد کنسول ایران، تنها در پی تسلیم یک «پروتست کتبی» از سوی او و دیگر کنسولهای خارجی در باکو به انور پاشا، او قوای عثمانی را به داخل شهر فرستاد تا از قتل و غارت و خشونت جلوگیری کنند (بیات، همان، ص ۷۷). پس از آن در ۱۷ سپتامبر/ ۱۰ ذیحجۀ ۱۳۳۹ فتحعلی خان خویسکی با اشارۀ نوری پاشا مقر خود را از گنجه به باکو منتقل نمود. اما به گفتۀ ساعد: «ظاهراً حکومت آذربایجان برقرار شد… در باطن کار با عثمانیها بود.» (همانجا).
در روز ۱۵ سپتامبر نیروهای ارتش آذربایجان ـ سپاهیان ترک ـ وارد باکو شدند و رسولزاده دربارۀ آزادسازی باکو نوشت: صورت احوال اسلامیه که شش ماه تمام خون جگر خورده بود میخندد. باکو در روز مبارکی مانند عید قربان، دوباره به صاحبان اصلی خود بازمیگردد… همانگونه که نجات شخصی که گردنش زیر گیوتین قرار دارد، حیاتی نوین است، آزادسازی باکو نیز به همان اندازه واقعهای معجزهآساست (رسولزاده، ۱۳۸۰، ص ۵۶).
آذربایجانیها با شور و هیجان فراوانی از سپاهیان عثمانی استقبال نمودند، عثمانیها به هنگام ورود به شهر اعلام کردند که آنان برطبق خواستۀ حکومت آذربایجان در عملیات آزادسازی باکو شرکت کردهاند (حسنلی، همان، ص ۱۵۱-۱۵۲).
در آن هنگام رسولزاده جهت شرکت در کنفرانسی در استانبول به سر میبرد که انور پاشا به او تلفن نموده و میگوید: «- امین بیگ، باکو آزاد شد!» (رسولزاده، همان، ص ۵۶). رسولزاده نیز در نامهای از استانبول به فتحعلی خان خویسکی نخستوزیر و حاجینسکی وزیر امور خارجه نوشت که آزادسازی باکو حال و هوا را در اینجا تغییر داده و به مناسبت همزمانی این اتفاق با عید قربان آزادسازی باکو در ترکیه دو بار جشن گرفته شده است (حسنلی، همان، ص ۱۵۲).
بیجهت نیست که آذربایجانیها انورپاشا را کسی میدانند که در سرنوشت آذربایجان نقش بسیار مهمی ایفا کرده است (حسنلی، ۲۰۱۲، ص ۲۳۳).
بدینسان و با هدایت، یاری و پشتیانی و کمکهای همهجانبۀ عثمانیها پرچم حکومت جمهوری آذربایجان برافراشته شد و دولت جدیدی با نام عاریتی آذربایجان که بیانگر اهداف آشکارا تجاوزکارانۀ ترکان عثمانی و حزب مساوات نسبت به آذربایجان ایران بود ـ و روند رویدادهای آینده نیز کوچکترین تردیدی را در داشتن چنین هدفی از سوی آنان از بین برد ـ قدم به عرصۀ وجود نهاد.
هرگونه اندیشهای در این باره که این نامگذاری تصادفی و یا بدون مطامع ویژهای انتخاب شده، خوشخیالی محض و سادهدلی است. مروری بر اندیشههای ایدئولوگهای پانترکیست و سخنان آنان در گردهمآییها و یا نوشتههایشان در آثار منتشرشده از سوی آنها در دوران شکلگیری این حرکت، مؤید این موضوع است که این نامگذاری، حسابشده و با برنامهریزی قبلی بوده است و هیچ احتمال تصادفیبودن آن نمیرود. توضیحات خود رسولزاده هم که سعی در رفع و رجوع کردن موضوع داشت و آن را «سوءتفاهم» از سوی معترضان میدانست، نه تنها سوءتفاهمات را از میان نبرد بلکه بر ابهام آن بیش از پیش افزود (بیات، ۱۳۸۰، ص ۴۶).
جمیل حسنلی، پژوهشگر نامدار آذربایجانی مینویسد (۱۳۹۰، ص ۲۷): «ایدۀ مختاریت آذربایجان ایران و پیوستن تدریجی آن به قفقاز جنوبی، در همان سالهای ۱۹۰۹- ۱۹۰۸ در مکاتبات دیپلماتیک مطرح شده بود.» این موضوعِ بسیار مهمی است و دلیل محکم دیگری است در تأیید برنامهریزی آگاهانۀ ترکان عثمانی با همکاری عوامل خود در قفقاز در نامگذاری خانات شروان، گنجه، باکو و … به آذربایجان برای سهولت در امر پیشبرد مقاصد تجاوزکارانۀ آنان.
ترکان عثمانی که در دستیابی به آذربایجان ایران شکست خورده بودند، اینبار راه غیر مستقیم را در پیش گرفتند و درصدد برآمدند نخست با نهادن نام آذربایجان بر قفقاز آن منطقه را به سوی خود جلب نمایند و سپس زمینههای وحدت دو آذربایجان را فراهم آورند (رضا، ۱۳۶۰، ص ۲۱۵).
با این نامگذاری نادرست، ستم فاحشی بر مردم این منطقه که باید برپایۀ پیشینۀ تاریخی و فرهنگی راستین خود آیندهای مستقل و آزاد را پیریزی مینمودند، روا شد اما ترکان عثمانی با هدف ایجاد یک پایگاه به دنبال دستاندازی به شمال غرب ایران و نیز بخشهایی از آسیای میانه بودند تا «توران» موعود خویش را به وجود آورند (بیات، ۱۳۷۹، ص ۹، مقدمه).