فتح این سرزمینها توسط روسها گرچه آسان بود، اما نگهداری آنها در حوزه متصرفات امپراتوری روسیه چندان سهل و ساده به نظر نمیرسید. چرا که بیشترین ساکنان این مناطق را مسلمانان تشکیل میدادند که حاضر به پذیرش سلطه و برتری روسها نبودند. نمونه بارزی از این نارضایتیها را میتوان در داغستان دید که با خیزش قهرمانانه شیخ شامل از سال۱۸۳۰م علیه روسها شکل گرفت و به مدت ۳۴ سال تمام ادامه داشت (کاظم زاده، ۱۳۹۴، ص ۲۲ ـ ۲۳).
چیرگی و سلطه روسها بر ماورای قفقاز اگر چه توانست تغییراتی در اوضاع آنجا ایجاد نماید، اما درعمل گروه زیادی از مردم این منطقه – نه تنها مسلمانان که حتی گروهی از مسیحیان – نیز هرگز نتوانستند سلطه روسها را بپذیرند (همان، ص ۲۳). همین خود موجب بروز شورشهایی در این مناطق میشد که روسها با خشونتی بیحد و اندازه آنها را سرکوب مینمودند. وجود سنتهای قدیم استقلالطلبی، اختلافهای دینی و باورها و گرایشهای شرقی از عواملی بود که ماورای قفقاز را به صورت سرزمینی بیگانه و خارجی در پهنه متصرفات روسیه درآورده بود (همانجا).
پس از جدایی بخشهایی از قفقاز از خاک ایران، ژنرالهای تزاری و حاکمان منتخب روسها که به این نواحی فرستاده میشدند، با نادیدهگرفتن فرهنگ، آداب و رسوم و بهویژه دین مردم آنجا که به اسلام و مذهب شیعه تعلق خاطر داشتند، دست به اقداماتی میزدند که زمینههای نارضایتیِ بیشترِ مردم را باعث میشد.
اگرچه بهظاهر مناطقی از سرزمینهای ایرانی از پیکرۀ اصلی خویش جدا و ضمیمۀ امپراتوری روسیه شده بود، اما گرایش مردمان آن سوی ارس به سرزمین آبا و اجدادی خود چیزی نبود که بهسرعت به فراموشی سپرده شود. آتشِ اشتیاقِ پیوستن دوباره به ایران در دلهای بسیاری از ساکنان آن سوی ارس همواره مشتعل بود.
نمونههایی در دست است که نشان میدهد مردم آن سامان از همان روزهای آغازِ دور دوم جنگهای ایران و روسیه و سپس پس از جدایی از ایران و پیوستن به روسیه هیچگاه رضایت خاطر نداشته و همواره درصدد پیوستن به پیکره اصلیِ خود یعنی ایران بودهاند. آنان علیه بیعدالتیهایی که از سوی حکام روس و سربازان و گماشتگان آنها نسبت ایشان روا میشد از پای ننشسته و دست به شورش میزدند و دامنه این شورشها نیز محدود به یک یا دو منطقه نبود. بهویژه زمانی که ایرانیان در دور دوم جنگهای ایران و روسیه وارد اراضی قفقاز شدند، مردم در برابر روسها شوریده و با سپاهیان ایران همراه شدند (ممدوف/ شکوروف، ۱۹۹۹، ص ۱۴۰). اگرچه نویسندگان کتاب که به این موضوع اشاره نمودهاند، بلافاصله افزودهاند که: «اما این بههیچوجه بیانگر این خواستِ اهالی در جایگزینساختن ستم ایرانیان به جای ستم روسها نبود (همانجا) با همه این اوصاف آنان ناگزیر از این اعتراف هستند که «خانهای فراری که به همراه نیروهای ایرانی به آذربایجان آمده بودند با کمک اهالی گنجه، شکی، شماخی و… دیگر شهرها را به دست آورده و حکومت خودشان را برپا نمودند» (بنیادوف/ یوسفاف، ۱۹۹۴، ص۵۷۸). این موضوع بیانگر این است که حتماً این خانها طرفدارانی داشتهاند که حاضر بودهاند به رهبری آنها و پشتیبانی دولت ایران علیه روسها بجنگند.
همانگونه که اشاره گردید این شورشها بسیار گسترده بود و میتوان گفت که به تقریب تمام اراضی اشغالشده توسط روسها را شامل میشد. اما تاریخ نگاران آذربایجانی که اهداف ویژهای را دنبال میکنند، دراین باره مینویسند: «صرفنظر از اینکه همه اقشار در این شورش شرکت داشتند، آنان برای استقلال و آزادی آذربایجان مبارزه مینمودند. به همین دلیل نیز شورشها تمام خاک کشور را دربر گرفته بود» (همان، ص ۱۵۵).
همگان میدانند که در آن تاریخ واحد سیاسی ـ جغرافیایی به نام آذربایجان در آن سوی ارس وجود نداشته تا مردمانش برای حفظ استقلال و آزادی آنجا مبارزه کنند و اگر مبارزهای وجود داشته آن نیز برای رهایی از دژخویی، ستم و بیدادگری روسیان علیه مردم این نواحی و پیوستن آنها به سرزمین آبا و اجدادیشان ایران بوده است.
با فروپاشی امپراتوری روسیه و افول تزاریسم، در کنار تحرکاتی که در میان اقوام گوناگون قفقاز برای ایجاد واحدهای مملکتی در حال شکلگیری بود، در میان گروهی از مجامع مسلمان ساکن در جنوب قفقاز، تمایلات آشکاری نسبت به بازگشت به وضعیت پیشین، یعنی پیش از تسلط روسها بر آن سامان و اعادۀ حاکمیت ایران بر آن مناطق، به وجود آمده بود (بیات، ۱۳۸۰، ص ۱۷۱).
شاهزاده نادرمیرزا، نایب کنسول ایران در گنجه در گزارش خود از جشنی که در اواخر شعبان ۱۳۳۵/ میانههای ژوئن ۱۹۱۷ با حضور گروهی از ایرانیان و مقامات محلی به مناسبت زادروز احمدشاه برپا شده بود از گفتگوهای خود با خلیلبیگ خاصمحمدوف، حاکم گنجه سخن گفته که به نادر میرزا بیان داشته «… اهالی قفقاز روابط تاریخی خودشان را با مملکت ایران هیچگاه فراموش نکرده، امیدوار هستند که مِن بعد، برخلاف سابق، با کمال آزادی علاقۀ قلبی خودشان را ظاهر ساخته، با یک صمیمیت و یگانگی و اتحاد مستحکمی با خود ایرانیان دست به دست داده، برای ترقی و سعادت ایران خدمات شایانی خواهند کرد…» (همانجا).
اینها دلایل محکمی است بر پیوند ناگسستنی مردمان آن سوی ارس با ایران که آن هنگام با وجود گذشتِ نزدیک به یک سده جدایی از ایران، هنوز آتشِ شوقِ پیوستن به پیکرۀ اصلی در دلهای آنان خاموش نشده است.
حتی اسناد غیرقابل انکاری در دست است که در سال ۱۲۹۸ ش/ ۱۹۱۹ گروه زیادی از مردم نخجوان قصد پیوستن به ایران را داشتهاند. ماجرا از این قرار بود که در جریان کشمکشهایی که میان جریانات و گروههای سیاسی در قفقاز و کشورهای پشتیبان آنان در بحبوحه پس از انقلاب اکتبر به وجود آمده بود، میان ارمنیان و مسلمانان نخجوان درگیری شدیدی ایجاد شد که منجر به وارد آمدن لطمات جبرانناپذیری به مردم نخجوان گردید. همین موضوع باعث شد تا گروه زیادی از مردم نخجوان در برابر کنسولگری ایران دست به تظاهرات باشکوهی زدند و ضمن آن خواستار پیوستن سرزمینشان به ایران شدند (ورجاوند، ۱۳۷۸، ص ۱۸۲).
گروهی از اعضای دولت محلی و موقت نخجوان به همراه عدهای از متنفذین آنجا و اعضای شورای ملی طی قطعنامهای که امضا نموده بودند خود را ایرانی و تابع ایران معرفی نموده و با فرستادن یک هیئت نمایندگی مرکب از آقایان شیخ عبدالجبار بکتاش، مهدیقلیخان دیاربکری، حاج سید باقر حیدرزاده و حسین آقا نوروز آزاده به شهر تبریز در نامهای پرشور با عنواننمودن اینکه به زور و عنف از ایران جدا شدهاند خواهان پیوستن دوباره خود به ایران شدند (منشور گرکانی، ۱۳۲۶، ص ۳۷ – ۳۸).
در این زمینه ۱۱ سند وجود دارد که در آنها مردم نخجوان به صراحت و روشنی خواست خود بر الحاق دوباره به ایران را بیان نموده و به نارضایتی خویش از وضعیت حاکم بر آنان اشاره نمودهاند (ورجاوند، همان، ص ۱۸۶- ۱۹۸).
این درحالی است که در تمامی تاریخنگاریهایی که در طول حاکمیت کمونیستها بر شوروی و پس از فروپاشی اتحاد شوروی در آن کشور و بهویژه در جمهوری آذریجان نوشته شده نه تنها به اینگونه رویدادها اشاره نشده و نمیشود، که به عکس از بار و محتوای اصلی آنها کاسته و یا تحریف شده و تصرف بخشهایی از خاک ایران و الحاق آنها به روسیه به شکلی توضیح داده شده که گویا با رضایت کامل مردم اران بوده و اصلاً گویا روسیه ناجی این خلقهای ستمکشیده بوده است.
یکی از همین تاریخنگاران نوشته است: «یگانه دولتی که به خلقهای قفقاز در مقابل ایران و عثمانی کمک کرد روسیه بود» (عبداللهیف، ۲۵۳۶ (۱۳۵۶)، ص ۴۴). او در ادامه مینویسد: «توده مردم قفقاز، صرفنظر از تعلقات مذهبی خودش، به این امید که روسیه سرزمین آنان را از بلاهای بیپایان فئودالهای ایران و عثمانی نجات داده و به هرجومرج فئودالیته و بیدادگری خوانین و بیگها خاتمه دهد، طرفدار الحاق به روسیه بودند» (همان، ص ۴۵).
همین نویسنده به نقل از یک «تاریخ آذربایجان» نوشته است:
«تمایل پیوستن به روسیه، در آذربایجان نیز فزونی میگرفت. هنوز در همان دهه هشتم قرن هیجدهم بود که یک دیپلمات روسی، از آذربایجان گزارش داد که تجّار و کشاورزان (به غیر از آنانی که خود دارای فلان حکومت هستند) همگی… میگویند که با شادمانی بسیار، بیتابانه در انتظار قشون روسیه میباشند، و همین که سپاهیان به حدود آن نواحی رسیدند، کلیه محلات فوقالذکر، بدون هیچگونه مقاومتی، تسلیم خواهند شد» (همان، ص ۴۶).
نیازی به این توضیح نیست که نویسنده مذکور در دوره شوروی به این نتایج درخشان!! رسیده تا مبادا برادران روس که حکم برادر بزرگتر او را داشتهاند رنجیدهخاطر شوند و به آنان بربخورد که چرا دیگر خلقهای اتحاد شوروی نسبت به خلق روس بدبین هستند و در چارچوب تحلیلهای مارکسیستی ـ لنینیستی آنان را استعمارگر، غارتگر، چپاولگر و… ارزیابی نمودهاند.