اشاره
بعد از تخلیه زنجان از قوای فرقه دموکرات آذربایجان در سال ۱۳۲۵ هیئتی از خبرنگاران راهی زنجان گردید آیت الله سید محمود طالقانی به نمایندگی از طرف نشریه آیین اسلام همراه این گروه بود . گزارش درد ناک دیگری را روایت کرده است و آن جریان قتل شیخ موسی به دستور غلام یحیی دانشیان است که برای من تازگی داشت فکر می کنم برای ناقد محترم هم جالب باشد. چه بسا اطلاعات وی در مورد برخورد ارتش با فرقه و عوامل آن را تصحیح و تکمیل نماید.
” ………اینک من اجمالی از وضع کشته شدن یک جوان منبری روحانی را که از برادرش شنیده شده شرح می دهم.در اواخر ذی حجه ۱۳۲۴ که زنجان با کمک قوای روسیه به دست دمکراتهای آذربایجان افتاد آقای شیخ موسی که یکی از محصلین مدرسه سعید که یکی از مدارس مهمه زنجان است بود و در سوم محرم بنا به خواهش اهالی قریه دشیر برای تبلیغ احکام رفته و در منابر خود همیشه غائیتا جانب حق را از درگاه خداوند خواستار می شد و در این اثنا دموکراتها به آن ده نفوذ نموده و مقدرات آن آبادی را به دست می گیرند. خویشان شیخ موسی در خفا شیخ موسی می گویند که بهتر است شما از این ده بروید زیرا ممکن است دمکراتها با تبلیغ وی مخالف باشند و از این جهت به شما آسیبی برسانند.شیخ موسی که جوان و در دین متعصب بود در جواب گفت که من جز یک مبلغ دینی نیستم و با دمکراتها سروکاری ندارم و علاوه هوا سرد است و زمستان است و مزاج من ضعیف است و مسافرت برای من مقدور نیست. در اوایل ماه ربیع الاول سه نفر از فدایی دمکرات به عنون فرماندهی آن سامان به قریه دشیر می آید و آن سه نفر عبارت بودند از روح الله یوسف آبادی (که سالها سابقه سرقت داشته) و ماژور نظری (که یکی از افسران فراری تهران بوده) و محمدعلی رامتین (که غلام یحیی به این مرد می گفته تو از اولاد شمر بن ذی الجوشن هستی . یعنی از بس قسی القلب بوده که غلام یحیی به او چنین می گفته) پس از ورود این سه نفر، اشخاصی نسبت به شیخ موسی سعایت می کنند که او بالای منبر دعا می کند که خدا حق را یاوری کند.رامتین دو نفر به عنوان جاسوس به نزد شیخ موسی میفرستد که از او سه پرسش زیر را بنمایند: یکی آنکه آیا دمکراتها که به قرآن و اولیای دین اسلام ناسزا میگویند چگونه اشخاص هستند؟! دوم قرآن را جلو چشم ما میسوزاند آیا چنین اشخاصی مسلمانند؟ سوم آیا زنهای دموکرات بر دیگران حلال است؟ شیخ در جواب میگوید من این سوالات را نمی توانم جواب بدهم. فقط همین قدر میدانم که هر که به دین اسلام توهین کند و قرآن را بسوزاند مهدور الدم و واجب القتل است . آن دو نفر بر میگردند و به مرکز فرمانداری چنین گزارش میدهند که شیخ ماها را واجب القتل دانسته و حکم جهاد بر ضد ما داده است.
این بود که شیخ را به عنوان این که طرفدار ذوالفقاریها بوده به قریه اوزال که غلام یحیی در آنجا بوده است بردهاند و غلام یحیی شیخ موسی را طلبیده و میگوید: تو با ما مخالفت میکنی و بر ضد ما تبلیغات مینمایی؟ شیخ در جواب میگوید ما با شما مخالفتی نداشته و نداریم، هر چه گفتهاند دروغ است. غلام یحیی میگوید: تو گفته ای که زن دمکراتها بر دیگران مباح است و دمکراتها کافر و بیدیناند؟ شیخ میگوید: من همچو حرفی نزده ام، بهتان محض است. غلام یحیی در این اثنا عصبانی شده و نسبت به دین مقدس اسلام جسارتها نموده و به حضرت سیدالشهدا – ارواحنا فداه – ناسزا میگوید و دستور میدهد که شیخ را توقیف کنند.
فردای آن روز قبل از طلوع صبح دوباره شیخ موسی را میطلبد و مزخرفات دیروزی را تکرار میکند. شیخ موسی در این بار مردانه جواب می دهد و می گوید: من از مرگ نمی هراسم و سعادت من در کشته شدن است، آن هم به دست شما. بالاخره غلام یحیی فرمان قتل این محصل جوان ناکام را می دهد و محمد علی رامتین یا به قول خود غلام یحیی فرزند شمر بن ذی الجوشن شیخ همین قدر اجازه می دهد که آبی بخورد و وضو گرفته و نمازی بخواند. پس از آن با ۳۵ گلوله اعدامش مینمایند و دستور می دهد که جنازه اش را کسی دفن نکند . پس از ده روز جنازه شیخ را اهالی قریه، مجتمعا برداشته و دفن می کنند. این است معنی آزادی و حقیقت دمکراتی در قاموس ستمگران جهان.”