مجتبی برزویی
در بخش پیشین دیدیم که پیوند و ارتباط میان ترکان و ایرانیان بسیار کهنتر و ریشه دارتر از زمان سر رسیدن اسلام و اعراب بود و به ویژه آمیزش و درهمتنیدگی زندگی سغدیان (به عنوان یکی از گروههای اصلی ایرانیان ساکن خراسان بزرگ) و ترکان بر ژرفای این پیوندها میافزود. منابع عربی و فارسیِ تاریخ اسلام نخستین زمینه های آشنایی ترکان با اعراب فاتح را به تفصیل بازگفتهاند. راست است که زمینه های ارتباط ایرانی ـ ترک در دوران پیشا اسلامی بیشتر سیاسی، نظامی و اقتصادی بود اما پس از سررسیدن اسلام و چیرگی اعرابِ شبه جزیره بر خراسان بزرگ و مشخصاً تا آغاز سده سوم هجری، نخبگان ایرانی به مشاوران و مستشاران قوم غالب تبدیل شدند ولی ترکان پس از فتوحات اعراب، به بردگان آنان بدل گردیدند. حضور این دو قوم در دربار خلفای عباسی موجب پیوند و ارتباط آنان با همدیگر گردید و دورانی از رقابت میان ایشان آغاز گشت.
گذار ترکان از بردگی به مزدوری نظامی اعراب، نزدیک سیصد سال طول کشید. آنان مدتی مدید را در جایگاه سپاهیگری به اعراب خدمت کردند و از آنجا که سپاهیگری با سیاست رابطه مستقیم داشت، نخبگان نظامی به آرامی از در سیاست درآمدند و بزرگترین پشتیبانی را از مذاهب اهل سنت به نمایش گذاشتند بیآنکه مانند ایرانیان در جستجوی حقیقت مذاهب برآیند. درست به همین دلیل باسورث علاقه غزنویان به مذهب تسنن را ذاتی نمیداند و بر آن است که خواست ایشان از تقویت تسنن، اتحاد با خلافت عباسی و بهرهبرداری از مشروعیت خلافت سنی بوده است.[۱]
باید گفت که تنشها و برخوردهای نظامی گسترده در دارالاسلام، نتیجه ناکارآمدی نهادهایی سیاسی و اداری بود که میبایست مشارکت حداکثری نخبگان و تقسیم قدرت را در جامعه معمول دارند اما چون چنین امری رخ نداد، پس از سده چهارم ه. ق بیثباتی به طور روزافزونی گسترش یافت. ناکارآمدی نهادهای اداریِ خلافت و درآمدن عنصر ترک به پهنه سیاسی تمدن اسلامی، دنیای پرتنشی را پدید آورد که نظامیگری در آن به پیشهای رایج بدل گردید. چمبرلین در این شرایط به شکلگیری مجموعهای از حکومتها در آسیای جنوب غربی توجه دارد که آنها را حکومتهای دارای رهبری نظامی(Military Patronage State) مینامد و از دید او این گونه حکومتها با اقتصاد سیاسی مرزهای این منطقه از سده یازده تا سیزده میلادی دارای تناسب کامل هستند.[۲]
در مقابل، ایرانیان ضمن تلاش برای پاسداشت هویت قومی و زبان خود، به کار سترگ نقشآفرینی در ساخت تمدن اسلامی پرداختند تا جایی که برخی پژوهشگران مانند برنارد لوئیس بر این باورند که: «ایران حقیقتاً اسلامی شد اما عربی نشد؛ پارسیان پارسی ماندند و پس از اندکی خاموشی، ایران دوباره به عنوان عنصری جداگانه، متفاوت و مجزا در اسلام هویدا شد و نهایتاً عنصر جدیدی را به خود اسلام هم افزود. [به لحاظ] فرهنگی، سیاسی و از همه مهمتر مذهبی، مشارکت ایرانیان در این تمدن تازه اسلامی بیاندازه مهم است. تأثیرات ایرانیان در تمام زمینههای فرهنگی شامل شعر عربی هم دیده میشود و مشارکت شاعران ایرانی که شعرهایشان را به تازی سرودند، مشارکت بسیار عمدهای است. از یک جهت اسلام ایرانی، دومین ظهور اسلام است. اسلامِ تازه، گاه با عنوان «اسلام عجم» شناخته میشود.»[۳]
البته نباید لوئیس را در این داوری کاملاً صادق دانست؛ زیرا ایرانیان در حقیقت اسلام تازهای نیافریدند، بلکه تنها مذهب شیعی را که پدیدهای کاملاً اسلامی و دنباله طبیعی اسلام بود، پذیرفتند ولی راست است که بیش از دیگر مردمان مسلمان، چه در خاور و چه در باختر در ساخت بخشهای گوناگون تمدن اسلامی نقش انکارناپذیر و بیمانند و بزرگتری از خود اعراب بازی کردند. به همین دلیل زندهیاد زرینکوب میفرماید: «درست است که بخش عمده فرهنگ اسلامی، چنانکه از تأمل در «خدمات متقابل ایران و اسلام» میتوان دریافت، تا حدی به مساعی ایرانیان مسلمان مدیون به نظر میرسد اما روح این فرهنگ قبل از هر چیز اسلامی صرف بود و به هیچ قوم و نژاد خاصی بستگی نیافت.»[۴]
به هر روی، درست پیش از آنکه غلامان ترک، به منظور کسب قدرت و با تظاهر به مسلمان بودن به دنبال نفوذ در ساختار سیاسی ـ نظامی در دستگاه خلافت عباسی باشند، ایرانیان سخت به تلاش در دو زمینه گوناگون پرداخته بودند:
الف) ایفای نقش اصلی در ساخت تمدن اسلامی
ب) کوشش پیوسته در راستای سرنگونی خلافتهای دوگانه اموی و عباسی
در تاریخنویسی عصر اسلامی، هدف پانترکها نفی بردگی و خدمتگزاری ترکان در دربارهای سلسلههای ایرانی مانند سامانیان، خاندان بویه، خاندان وشمگیر و نیز در دربار خلافت عباسی است. اگر جوان ترکزبان ایرانی بداند که غلامان و بردگانِ زردپوست ترک با زبانها و گویشهای گوناگون ترکی، از اوائل سده سوم هجری به بعد، چه نقش شرمآور و ننگینی در انحطاط و پسرفت اخلاقی و تمدنی ایران و اسلام بازی کردهاند، قطعاً به آن تصویر خیالی ملت یکپارچه ترک به مثابه قوم «همیشه فاتح» آسیب شدیدی وارد خواهد شد.
نکته دیگر نفی مهاجرت عشیرههای ترک به فلات ایران، قفقاز و آناتولی است. پانترکها به کلی از طرح مسأله مهاجرت ترکان به ایرانِ عصر اسلامی گریزانند؛ زیرا یا مایلند ورود عنصر ترک به تاریخ آسیای غربی و جنوب غربی را ورودی عزتمند، از طریق کشورگشایی، پیروزیهای نظامی و از سرِ اقتدار و غرور معرفی کنند و یا حضور ترکان در بخشهایی از ایران را در اغراقی تاریخی به پیش از مهاجرت آریائیان به فلات ایران در پنج تا شش هزار پیش از میلاد نسبت دهند.
ادعای حضور ترکان ـ پیش از مهاجرت آریاییان به قفقاز، آذربایجان و آناتولی ـ تحریفی تاریخی است که البته تنها متعلق به امثال هیأت، زهتابی و صدیق نیست بلکه زمینه آن رسماً در سال ۱۹۱۱م. در تصویبنامه کمیته اتحاد و ترقی و ترکان جوان عثمانی با انگیزه هایی کاملاً سیاسی فراهم آمده و اعلام گردید که:
«… ۱- ترکزبانانِ ساکن سرزمینهای آسیا و اروپا، از جای دیگری به این نواحی کوچ نکردند، بلکه خود گویا از ساکنان اصلی این سرزمینها بودند.
۲ ـ برای اثبات این اندیشه نادرست، چارهای نبود جز آن که اقوام باستانیِ سرزمینهای مذکور به عنوان اجداد و نیاکان ترکان وانمود شوند.
۳ ـ برای این منظور لازم آمد ماهیت قومی و زبان اقوام کهن شرق، به ویژه آسیای مقدم مورد انکار قرار گیرد و به اصطلاح در آنها «تجدید نظر» شود».[۵]
درک این حقیقت تاریخی که بردگانِ ترک بیشتر از راه بهره جویی از رقابت میان پیروان مذاهب اسلامی و مشارکت در توطئه های کثیف سیاسی و درباری و نه از راه زورمندی و کشورگشایی به قدرت رسیدهاند و حتی نخستین سلسله های ترک را همین بردگان با مشارکت نخبگان و سیاستمداران غیرترک برپا ساخته اند، آن عظمت پوشالی را که برای ترکان تصور میشود، ناگهان فرو میریزد و این چیزی نیست که مورد پسند و علاقه پانترکها باشد.
باسورث مینویسد که انگیزه ترکان پیش از مسلمان شدنشان از حمله به خراسان این بود که «… در زمستان هجوم کافران (ترکان) گرسنه شدت میگرفت…».[۶]
اقوامی که آن اندازه مایه و پایه و دانش نداشتند که خوراک تولید کنند و شکم خود را در زمستان سیر نمایند، در حقیقت نه برای کشورگشایی بلکه برای سد جوع به حوزههای تمدنی بزرگی مانند ایران یورش میبردند.
میدانیم که تمدن اسلامی نه در محیطی کاملاً عربی یعنی دمشق بلکه در حوزه جغرافیایی و فرهنگیِ ایرانی یعنی بغداد(در داخل اراضی ایران ساسانی) و در نزدیکی تیسفون پایتخت ساسانیان پدید آمد و این نشانه بازیگریِ سنجیده و حسابشده ایرانیان در طراحی تمدن اسلامی است. به عبارت دیگر ایرانیان سرگرم خدمت به اسلام، از راه غنیساختن آن در زمینههای فکری و علمی بودند اما همزمان با همه توان میکوشیدند اعراب را از همه زمینهها و بالاتر از هر چیز از سروری سیاسی جهان اسلامی حذف کنند. در این هنگام ترکان به پشتیبانی سیاسی ـ نظامی از خلافت بنیعباس و مذاهب چهارگانه اهل سنت پرداختند ولی ایرانیان به رغم دخالت ترکی در سرنوشت اسلام، سرانجام به هر دو هدف خویش یعنی رهبری فکری جهان اسلام و سرنگونی هر دو خلافت عربی رسیدند.
باید دانست که ترکان به دست ایرانیان اسلام آوردند و عنصر ترک در کسب شرفِ مسلمانشدنِ خود تا ابد مدیون ایرانیان است. به نوشته برنارد لوئیس: «این اسلام پارسی بود که به جای اسلام اصلیِ اعراب به مناطق دیگر و مردمان دیگر برده شد؛ به ترکان، ابتدا در آسیای مرکزی و سپس در خاورمیانه و در کشوری که امروز ترکیه نامیده می شود و البته به هند [هم برده شد.] ترکان عثمانی گونهای از تمدن ایرانی را به دیوارهای وین بردند».[۷]
همچنین به نوشته جفری لوئیس: «در اوایل سده یازدهم میلادی بیشتر نیاکان ترکان امروزیِ ساکن ترکیه مسلمان شدند. آشکار است که آشنایی آنان با اسلام، مدیون مردمان ایرانیزبان بود؛ زیرا نخستین اصطلاحات اساسیِ مذهبی در زبان ترکی نه از عربی بلکه از فارسی و دیگر زبانهای ایرانی گرفته شده بود؛ واژگانی مانند «نماز»، «اوروچ»:* روزه، «پیغامبر» و مانند آن».[۸]
اما تاریخنگاریِ پانترکی از اعتراف به نقش ایرانیان در پذیراندن اسلام به ترکان خودداری میورزد و با ذکر احادیث ساختگی از زبان پیامبر اسلام و نقل آن از زبان کاشغری در مقدمه «لغات الترک»، به دروغ نقشی بزرگ و اغراق آمیز را برای عنصر ترک در آینده اسلام قائل میشود.[۹]
پانترکها پا را از منّت گذاشتن بر سر اسلام و مسلمانان به خاطر اسلام آوردنِ ترکان فراتر گذاشته و قبیلههای ترک را در روزگار جاهلیتشان (دوران پیشا اسلامیِ مردمان ترک) یکتاپرست و دارای معرفت شناخت خداوند، به مخاطب میشناسانند و حتی مدعیند که: «نتیجهی پژوهشهایی که در قرن اخیر در باب کیشها و آئینهای باستانی ترکان انجام پذیرفته، این است که باورهای دینی ترکان بر محور یکتاپرستی دور میزده است. به آفریننده واحد «گؤی تانری» گفته میشد. گؤی در معنای بزرگ و ذوالجلال و تانری هم در معنای پگاه، آسمان و خدا است. برخیها آن را به «آسمان خدا» ترجمه کردهاند. در میان ترکان پیش از اسلام، شمنگرایی، توتمگرایی، مانویت و مسیحیت نیز کم و بیش رواج داشت. مانویت در میان ترکان اویغور* رواج داشت. دو رساله از رسالات مقدس دین مانی، به زبان ترکی اویغوری برجای مانده است. در وادی «تورفان» از آسیای مرکزی به این زبان، نزدیک چهل هزار قطعه متن کشف شده که در میان آنها متون مانوی هم وجود دارد. از شمنگرایان اویغور نیز متنهایی برجای است. اما باورهای اصلی ترکان باستان همان گؤیتانری پرستی بوده است که آن را دین «قامایی» هم گفتهاند. در کنار آنها از توتمگرایی هم باید سخن گفت که نشانهای آنها اکنون در نقشهای قالی ترکمن و قشقایی برجای مانده است. تناسخ و گردش ارواح، باورِ محوری در همهی این کیشها و آئینها بوده است که هم اکنون در میان علویان، بکتاشیها و اهل حق نیز چنین است. آداب و مراسم آئینی قامایی در بین فرقههای فوق هم اکنون رواج دارد. از منابع اصلی تحقیق در این آئینها، گذشته از کتیبهها و سنگیادهای دشت اورخون، متون خطی و چرمنبشتههای اویغوری میتوان به بیاضها و رسالات درون گروهی اهل حق، علویان و بکتاشیه اشاره کرد.»[۱۰]
اینان ترکان را در دورانهای پیش از اسلام یکتاپرست و باورمند به خدای یگانه (بیر تنگری) میدانند ولی دادههای تاریخی مستندی به زبانهای چینی، فارسی و عربی در دست است که نشاندهنده باور ترکان به چندخداپرستی (Polytheism)، پرستش نیروها و مظاهر طبیعت و حتی پرستش آلت تناسلی انسان است.
در سفرنامه جهانگرد و دولتمرد عرب ابن فُضلان (همروزگار خلیفه عباسی المقتدر بالله) که پیش از اسلام آوردنِ قبیلههای ترک و از جمله قبیله معروف غُزان از «باب الترک» گذشته و همراه با هیأتی سیاسی ـ مذهبی در سرزمین ترکان به سفر پرداخته است، میخوانیم که: «در شهر متعلق به قبیلهای از ترکها معروف به «باشگرد» توقف نمودیم. زیرا این جماعت شرورترین و کثیفترین ترکها و سختترین اینها در آدمکشی میباشند. (ناگهان میبینید) مردی مرد دیگر را بر زمین انداخته سر او را میبرد و آن را برمیدارد و بدنش را رها میکند. هر یک از ایشان تکه چوبی به شکل آلت مردی تراشیده و به گردن خویش میآویزد و چون قصد سفر یا برخورد با دشمن کند آن را میبوسد و بر آن سجده میگذارد و میگوید: «خدایا با من چنین و چنان بکن!… در میان ایشان کسانی هستند که به وجود دوازده خدا معتقدند: «خدای زمستان ـ خدای تابستان ـ خدای باران ـ خدای باد ـ خدای درخت ـ خدای مردم ـ خدای چهارپایان ـ خدای آب ـ خدای شب ـ خدای روز ـ خدای مرگ و خدای زمین» خدایی که در آسمان است (همان تنگری) بزرگترین آنها میباشد. در عین حال با سایر خدایان متفق میباشد و هر یک از آنان از کار شریک خود رضایت دارد… گروهی از ایشان را دیدم مار را میپرستیدند. طایفه دیگر آنان ماهی و جمعی هم درنا را پرستش مینمودند. به من گفتند آنان با جماعتی از دشمنان خود میجنگیدند و از ایشان شکست خوردند و درنا پشت سر ایشان صدا کرد و در اثر آن «دشمن» پس از پیروزی شکست خورد. از اینجهت درنا را میپرستند و میگویند: «این خدای ماست و اینها کار اوست. او دشمنان ما را شکست داده است.» از این رو آنها این حیوان را پرستش میکنند.»[۱۱]
نویسنده ناشناس حدودالعالم غُزان را مردمانی بددل و ستیزه جو میداند که داراییشان اسب و گاو و گوسفند بوده و با یورشهای ناگهانی، همواره به قتل و غارت مسلمانان میپرداختند.[۱۲] قزوینی نیز در آثارالبلاد خود به مذهب ترکان در ماده ترکستان پرداخته مینویسد: «و آنها را هرگز دینی پسندیده نیست. بعضی از آنان ستارهپرستانند و برخی گاوپرست و جمعی بر مذهب نصاری، و فرقه ای مانویه (اشاره به اویغورهاست که توسط سغدیان ایرانی مانوی شدند) و قومی بتپرست و جماعتی سحره».[۱۳]
لیتانگ در باره مذهب ترکان اویغور ـ که از قضا از غزان مورد نظر ابن فضلان اندکی متمدنتر بودند ـ چنین مینویسد: «اویغورها در زمانهای دور، مانند بسیاری از مردم چادرنشین آسیای مرکزی، شدیداً به شمنیسم وابسته بودند. این مذهب بدوی یا جادوی سامانیافته هنوز هم در اعتقادات و باورهای مردم آلتایی نفوذی ژرف دارد. چهره اصلی در این مذهب شمن است؛ کسی که توانایی پیوند گرفتن با نیروهای روانمند را داراست و میتواند به راهنمایی مردم یا شفای آنها بپردازد و روشهای کهن خلسه را میشناسد. «شمن» از واژه تونگوزی «سامان» ریشه میگیرد و به معنای کسی است که میداند».[۱۴]
لیتانگ در ادامه، با اشاره به این مطلب که جاندارگرایی (Animism) از مشخصههای اولیه شمنیسم است، پرستش طبیعت، جانوران و گیاهان را از پایههای شمنیسم میداند و میافزاید که این آیین، جهان را به سه بخش بهشت یا جایگاه ارواح، جهان انسانها و جهان گیاهان و جانوران تقسیم میکند و بر پایه کتاب تاریخی چینی ژو ـ شو (Zhou Shu) اویغورهای کهن گرچه زمین را از آفریدههای «تنگری» میدانستند و او را در ماه اردیبهشت ستایش میکردند ولی خورشید، ستارگان، توفان و آتش را نیز میپرستیدند و درِ چادرهایشان به سوی خورشید قرار داشت.[۱۵]
حتی برخی از ترکان به ادعای ابن فُضلان به هیچ خدایی باور نداشتند و وی درباره باورهای دینی غزان مینویسد: «… به قبیلهای از ترکها به نام غزان «الغُزیه» رسیدیم. آنان مردمی صحرانشین هستند و خانه موئی یا سیاه چادر: «بیوت شَعر» دارند و همیشه در حرکتند… این مردم زندگی صحرایی دارند و در رنج و مشقت به سر میبرند. در عین حال مانند الاغ گمراهند، به خدا ایمان ندارند و فاقد عقل و شعورند و هیچ چیز را نمیپرستند. فقط بزرگان خود را ارباب میخوانند. وقتی یکی از ایشان بخواهد با رئیس خود در کاری مشورت کند میگوید: «ای خدا(یا رب) در فلان کار…چه کنم؟» ایشان در کار خویش با یکدیگر مشورت میکنند».[۱۶]
در ادعای یکتاپرستیِ ترکان که از سوی پانترکها مطرح میشود، گذشته از اغراق و برکشیدن ترکان باستان که مذاهب بدوی جاندارگرایی (Animism) و پرستش نمودهای طبیعت را داشتند، امری که در دینشناسی در تعارض کامل با یکتاپرستی تلقی میشود، نوعی عقده و حسادت نسبت به تجارب و پیشینه مذهبی ایرانیان باستان ـ به ویژه درباره آیین زرتشت ـ نهفته است که برپایه قرآن کریم در آیه ۱۷ سوره حج در کنار یهودیت و مسیحیت در شمار آیینهای یکتاپرستی و دارای کتاب آسمانی برشمرده شده است.[۱۷]
جالب این جاست که این آیه قرآن در یکتاپرست بودن ایرانیان از سوی پیامبر گرامی اسلام نیز آشکارا تأیید شده است. در کتاب خراج قاضی ابویوسف و و در کتاب موطاء مالک از زبان امامان شیعه از زبان جعفر ابن محمد از پدرش از عمر ابن خطاب (احتمالاً پس از اشغال ایران از سوی اعراب) آمده است که خلیفه دوم خطاب به اصحاب گفت: «در باره مجوس چه کنیم؟ عبدالرحمن ابن عوف گفت شنیدم از رسول خدا که گفت: سنوّا بهم سنه اهل الکتاب یعنی با آنان مانند اهل کتاب رفتار کنید».[۱۸]
یکتاپرست بودن ایرانیانِ پیش از اسلام، بنا بر نص صریح قرآن و حدیث پیامبر بزرگوار اسلام، و اذعان قرآن و پیامبر به این واقعیت که ایرانیان همزمان با بتپرستی و جاهلیت ترکان و اعراب دارای پیامبر و کتاب آسمانی بودهاند به راستی عزتمندی و روسفیدی بزرگی را برای تمدن ایرانی به بار آورده است و طبعاً حسادت دشمنان ایران را برمیانگیزد. این معنا امروزه مورد پذیرش پژوهشگران قرار گرفته و برای نمونه اِمِت سوینی (Emmet Sweeney) امپراتوری هخامنشی را به اعتباری نخستین امپراتوری تاریخ بشر با دین توحیدی میداند که آیین زرتشت با شتاب در سراسر فلات ایران و در عصر کوروش بزرگ در آن گسترش یافت و بعدها دین رسمی شاهنشاهان ایران گردید.[۱۹]
به اعتراف تاریخنویسان عثمانی بسیاری از ترکان ساکن آسیای صغیر حتی در سده های چهاردهم و پانزدهم هنوز درک درستی از اسلام نداشتند. نشری نویسنده ترک آناتولی در سده پانزدهم میلادی (یعنی سده نهم هجری یا هشتصد و اندی سال پس از اسلام) تصریح دارد که در امپراتوری سلجوقی: «برخی از آنان(ترکان) حتی نمیدانند که دین یعنی چه؟… هستند ترکانی که مانند یهود آتش، گوساله، درختان و سنگها را تقدیس میکنند.»[۲۰]
حتی آرمینیوس وامبری نیز در اواخر سده نوزدهم به رغم ستایش ترکان باور دارد که برخی از آنان هنوز کاملاً مسلمان نشدهاند و از باورهای پوچِ پیشا اسلامی خود دست برنداشتهاند. وی در سفر خود به آسیای مرکزی درباره باورهای دینی ازبکان و ترکمنها مینویسد: «باید متوجه بود که در این مبارزهای که از هشتصد سال پیش، بین دأب (آداب و رسوم و اخلاق ترکان پیش از اسلام) و آیین محمد درگرفته دأب بسیار کم صدمه دیده است و مقدار زیادی از آداب و رسوم که اسلام آن را منع کرده و ملاها با شدت بر ضد آن قیام کردهاند، هنوز دست نخورده به جای خود باقی است و تغییراتی که مذهب جدید پیش آورده نه تنها در میان ترکمنها بلکه نزد تمام چادرنشینان آسیای مرکزی فقط در ظاهر روش قبلی آنها مؤثر واقع شده است. اثراتی را که برای آفتاب و آتش و عناصر دیگر طبیعت قائل بودند، حالا به نفوذ الله و محمد نسبت میدهند. ولی خودشان همانند که در دو هزار سال قبل بودهاند و هرگز هم تغییر نخواهند کرد مگر کسی بتواند از متحرک بودنشان جلوگیری کرده آنها را دارای مسکن ثابت نماید و به عبارۀ اخری چادرنشین اصلاح نخواهد شد مگر آنکه از چادرنشینی دست بردارد.»[۲۱]
این سخنان وامبری، ستاینده ترکان است ولی اوضاع مذهبی و اخلاقی ترکانِ آسیای مرکزی اعم از ازبکان و ترکمنها گرفته تا قرقیزها چنان مغشوش و شرمآور بوده که وی ناگزیر اعتراف میکند که اقوام ترکِ ساکن این نواحی حتی در اواخر سده نوزدهم هم هنوز مسلمانانی راستین از آب درنیامده اند و خرافات و جاندارگرایی ترکیِ پیش از اسلام در میانشان همچنان رواج داشته است.
این در حالی است که امثال صدیق* در ادعایی گزاف، ترکان باستان را یکتاپرست مینامند درحالیکه به نوشته وامبری ـ که به چشمِ سر شاهد مناسبات اجتماعی آنان بوده است ـ صدها سال پس از مسلمانشدن ظاهری ترکان، آداب جاهلیت ترکی یا دأب در میان این اقوام هنوز بر آیین محمد(ص) چیره بوده است. از این گذشته پانترکها که رسوم زیبای ایرانیِ پیش از اسلام مانند نوروز را به تمسخر میگیرند، درباره خورشیدپرستی و آیین جادویی شمنی ترکمنهای پس از اسلام سکوت اختیار میکنند.
البته وامبری در داوری خود مبنی بر اینکه ترکمنها به دلیل چادرنشینبودنشان کاملاً مسلمان نشدهاند به خطا رفته است؛ زیرا همانگونه که لی تانگ پژوهشگر چینی نشان داده است، اویغورهای تابع چین هم که سدههاست با چادرنشینی وداع کرده و شهرنشین شدهاند، هنوز چیز زیادی از اسلام نمیدانند و با مسلمانان کلاسیک فاصله بسیار دارند. بیهوده نیست که امروزه بخشی از تکفیری های عضو گروهک داعش را جوانان اویغوری تشکیل میدهند.
همانگونه که در دوران پیش از اسلام زمینه جغرافیایی آشنایی و برخورد میان ترک و ایرانی، سرزمین خراسان است، در روزگار اسلامی هم خراسان بزرگ همچنان جایگاه تداوم پیوند ترکان و ایرانیان به شمار میرود و البته در اواخر دوران عباسی و پس از آن اندک اندک شاهد حضور ترکان در دیگر نقاط جهان اسلام و به ویژه آذربایجان نیز هستیم.
ترکان بتپرست در پذیرفتن اسلام، مدیون ایرانیان مسلمان هستند و نقشآفرینی ایرانیان در تربیت ترکان و درآوردنشان به شرف اسلام مورد اتفاق نظر همه تاریخنگاران و پژوهشگران است. پیروزی اعراب مسلمان بر چینیها و مزدوران بتپرستِ ترک آنان در نبرد تالاس (پایتخت ترکان قرلق که در منابع ایرانی طراز خوانده میشود) در ۷۵۱م. از دید گروسه به سود ایرانیان آسیای مرکزی بوده و دیوار ایرانی در برابر چینیان و ترکان بتپرست را تقویت نمود.[۲۲] باسورث انگیزه سامانیان در اشغال شهرهای ترکان مانند اسفیجاب و تالاس و سرزمین فرغانه را گرفتن برده میداند زیرا «…صحرانشینان (ترکان)، شهر یا اشیاء فاخری که درخور غارت باشد، نداشتند…».[۲۳]
بیش از یک سده پس از نبرد تالاس یعنی در ۸۷۵ م. اداره بخارا و سمرقند (شهرهای اصلی سغدیان) از دست اعراب فاتح خارج شده به دست بومیانی ایرانی افتاد که از روستای «سامان» در نزدیکی بلخ برخاسته بودند و تا ۹۹۹م. سراسر ماوراءالنهر را تحت قدرت خود داشتند. تا زمانی که ترکان فرارود همچنان بت میپرستیدند، ایرانیان مسلمانی همچون اسماعیل بن احمد سامانی انگیزه بالایی برای نبرد با آنان داشتند و حتی همین امیر سامانی به طور منظم به سرزمین ترکان یورش میبرد و اسب و شتر و برده از آنان میگرفت و منابع تاریخی اتفاق نظر دارند که شهر ترکان، تالاس، به دست وی فتح شد. امیر اسماعیل سامانی کسی است که از ترکان بتپرست سالانه باج میستاند. گروسه به این نکته توجه کرده است که تا زمانی که ایرانیان مسلمان و ترکان کافر بودند تسلط ایرانی بر ترک امری آشکار و تحقق یافته بود ولی همین که ترکان به دست سامانیان به اسلام گرویدند، جایگاه ترکان تغییر یافت.
رنه گروسه در این باره مینویسد: «تسلط بزرگان ایران بر سیر دریا، اینک با بهانه ای مذهبی یعنی مبارزه اسلام ایرانی بر ضد جهانِ ترکِ کافر و ترکِ مسیحیِ نستوری تقویت میگردید. وضعیت زمانی تغییر یافت که خاندانهای ترک مرزنشین اسلام پذیرفتند. گروش به اسلام که خاندان سامانی با آن همه شور و شوق برایش کوشیده بودند اینک میبایست علیه خود آنان به کار رود. پذیرش اسلام توسط ترکان همه درهای بزرگ جامعه اسلامی را به روی آنان گشود و هدف سران قبایل ترک از گرویدن به اسلام نه پذیرفتن دین، بلکه نفوذ در جامعه اسلامی بود.»[۲۴]
گروش ترکان به اسلام در خراسان و با اهداف سیاسی زمانی آغاز شد که آنان هنوز برده بودند و در زیِ بندگان به سر میبردند. دوره گذار از شیوه زندگانی بیابانگردی (Nomadism) به شهرنشینی و دستکشیدن از کیش شمنپرستی (Shamanism) و جاندارگرایی (Animism) و چند خداباوری (Polytheism) و شرفِ اسلام یافتن دو موهبتی بود که بردگان زرد پوست با واسطگی ایرانیان و تا اندازهای اعراب به دست آوردند و درهای زندگانی عزتمندانهای را که پیش از این از آن بی بهره بودند، به رویشان گشوده شد.
روزگار بندگی ترکان در تاریخ اسلام دورهای نسبتاً طولانی است و امروزه تاریخنگاران دولتیِ کشورهای ترکزبان و به ویژه پانترکها از ذکر و بازگویی آن بیاندازه اکراه و امتناع دارند؛ زیرا ترکانِ برده به خاطر تعلق به نژاد زرد (فارغ از قوم و قبیله شان) هنگام ورود به جهان اسلام درجهت مقاصد انحرافی خلفا و در بازارهای بردهفروشی از جمله باارزشترین و گرانبهاترین بردگان بودند.
امیر عنصرالمعالی کیکاوس وشمگیر در باب بیست و سوم قابوسنامه خود آنجا که به شرایط خرید بردگان از ملیتهای گوناگون پرداخته است، شرحی از بردگان ترک به دست میدهد و مینویسد: «و ترکان به طراوت از همه جنسها سبق بردهاند. لاجرم از ترک هر چه خوب باشد، در غایت خوبی باشد. و آنچه زشت باشد، بغایت زشتی. و بیشتر عیب ایشان آن است که کُندخاطر و نادان و شغبناک و ناراضی و بیانصاف و بیبهانه آشوبگر و بدزبان باشند، و آن شجاعت که به روز نمایند، به شب نتوانند نمودن».[۲۵] آدام متز درباره ترکانِ برده مینویسد: «در ممالک اسلامیِ غیرعربی، از بردگان سفید (منظور غیر سیاهپوست است) به ترک و سقلابی اکتفا میشد که مخصوصاً جنس اخیر مدام عرضه میشد و کلمه برده در اروپا از نام اینان مشتق شده است. خوارزمی تأکید کرده: «اگر سقلابی یافت نشد ترک را به خدمت میگیرند، یعنی سقلابی بر ترک مرجح بوده است.»[۲۶]
بیبندوباری بردگان زردپوستِ ترک هم در منابع فارسی و هم در منابع عربی پیوسته مورد اشاره قرار گرفته است و به ویژه در سرودهها و اشعار بزرگترین سخنسرایان ایرانی و عرب بازتاب یافته است که در اینجا مجال پرداختن به آن نیست و تنها به شعری از شاعر عرب متنبی اکتفا میشود که غلامان زدپوست را عروسان شب و سواران روز (به لیله عروس و به یومَه فروس) نامیده بود و در ایرانِ آن روزگار هم یکی از رایجترین نامها برای پسرانِ برده این قوم، واژه «آغوش» بود؛ چنانچه خداوند سخن، سعدی، در بیتی گفته است:
ای خواجه ارسلان و آغوش دلـداده خـود مکن فراموش
این غلامان با اندیشههای متحجر و منحط خود مانع آزاداندیشی و بالندگی دانش و نیز موجب سقوط اخلاقی جامعه ایران اسلامی گردیدند و این یکی دیگر از نتایج نقش ویرانگرانه نژاد زرد در انحطاط تمدن ایرانِ اسلامی است.
ذبیح الله صفا در یک جمع بندی کلی پس از اشاره به زشتکاری های اخلاقی غلامان زرد پوست و روابطشان با بزرگان، شاهان و شاعران ایرانی و عرب و حتی با خودِ شاهان ترک مانند سلطان محمود غزنوی و سلطان سنجر سلجوقی ـ که برخی فقهای سنیِ وقت هم به جواز آن فتوی داده بودند ـ به تأثیر ویرانکننده این بندگان در جامعه ایرانِ آن روز میپردازد و مینویسد: «… ای بسا که همین بندگان که به زشتخویی عادت یافته بودند بعدها به امارت میرسیدند و بساط سلطنت میچیدند و بر گردن مردم سوار میشدند و بیدادها بر آنان روا میداشتند. بسیاری از علما و دانشمندان مورد تحقیر این افراد بودند و از آنان خفتها و خواریها میدیدند.»[۲۷]
این شرایط پس از سپری شدن دوران غلامان و تبدیل شدن ایران به میدان جنگ قدرت میان قبیلههای بدوی آسیای میانه شدت بیشتری به خود گرفت، به ویژه این که پس از سقوط ساسانیان و انحلال ارتش حرفهای وطبقاتی آن دوران، جامعه ایرانی نتوانست یک ساختار نظامی کاملا ایرانی را بازتولید کند. قبیلههای ترک در غیاب ساختار نظامی ایرانی با تودههای روستایی و شهرنشین بیدفاع ایرانی روبرو بودند و آن چه که از آن به عنوان فتوحات ترکان مطرح میشود نتیجه این معادله یکطرفه است.
این امر، به ویژه با تضعیف سلجوقیان و حملات غزان بدوی به خراسان شدت بیشتری به خود گرفت. انوریِ سخنسرا تصویری روشن از شرایطی که غُزان پس از سنجر برای خراسان و خراسانیان پیش آوردند در دیوان خود ترسیم میکند و از زبان خراسانیان از خاقان سمرقند میخواهد که از ترکان غُز یعنی دشمنان ایران انتقام بستاند. سخنسرای نامدار خراسان چنین میسراید:
«خسرو عادل خاقان معظم کزجد
|
||
پادشاهست و جهاندار بهفتاد پدر
|
||
دایمش فخر بدانست که در پیش ملوک
|
||
پسرش خواندی سلطان سلاطین سنجر
|
||
باز خواهد ز غُزان کینه، که واجب باشد
|
||
خواستن کین پدر بر پسر خوب سیر
|
||
چون شد از عدلش تا سرحد توران آباد
|
||
کی روا دارد ایران را یکسر ویران؟
|
||
ای کیومرث بقا پادشه کسری عدل
|
||
وی منوچهرلقا خسرو افریدون فر
|
||
قصه اهل خراسان بشنو از سر لطف
|
||
چون شنیدی ز سر لطف بر ایشان بنگر
|
||
این دلافگار جگر سوختگان میگویند
|
||
کای دل دولت و دین را را ز تو شادی و ظفر
|
||
خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غُزان
|
||
نیست یک پی ز خراسان که نشد زیر و زبر
|
||
خبرت هست که از هر چه درو خیری بود
|
||
در همه ایران امروز نماندست اثر؟
|
||
بر بزرگان زمانه شده خردان سالار
|
||
بر کریمان زمانه گشته لئیمان مهتر
|
||
بر در دونان احرار حزین و حیران
|
||
در کف رندان ابرار اسیر و مضطر
|
||
شاد، الا بدر مرگ، نبینی مردم
|
||
بکر، جز در شکم مام، نیابی دختر
|
||
مسجد جامع هر شهر ستورانشان را
|
||
پایگاهی شده، نه سقفش پیدا و نه در
|
||
نکند خطبه به هر خطه، بنام غُز، از آنک
|
||
در خراسان نه خطیبست کنون، نه منبر
|
||
بر مسلمانان ز آن گونه کنند استخفاف
|
||
که مسلمان نکند صد یک از آن با کافر»[۲۸]
|
||
این توحش زمانی که با تعصبات مذهبی همراه میشد فجایع گستردهتری میآفرید. منابع تاریخی از زبانِ خود سلطان محمود غزنوی آوردهاند که وی پس از فتح ری ۰۰۰/۴۰ نسخه خطی و عمدتاً کتابهای شیعیان ایرانی را به نام تعصب در سنیگری به آتش کشید. درباره او گفته شده است که: «محمودِ سبکتگین که با بینشی قبیلهای به دین مینگریست و سخت زیر تأثیر افکار دینی فقیهان عربتبارِ خراسان بود، از سرسختترین مخالفان آزادی اندیشه بود و اسلامِ خردگرا و علمگرای ایرانی را که اسلام معتزلیان و باطنیان (اخوان الصفا) بود، خطرناکترین دشمن اسلام میپنداشت. سنیّان در ایران از مذهب نسبتاً آزاداندیش ابوحنیفه پیروی میکردند. محمود از مذهب خشونتگرای کرّامی پیروی میکرد که اتفاقاً در میان ترکان رواج یافته بود. پیروان مذهب کرّامی ـ همچون حنبلیانِ خشکاندیش ـ سرسختترین دشمن آزادی اندیشه و دشمن معتزله و حنفیان بودند».[۲۹] البته جهادی که در مذهب تندروی کرّامیه که بنیانگذار آن عربی پارسیگوی به نام محمدبن کرّام از بازماندگان عربِ ساکن سیستان بود، شباهت زیادی به غارتهای عصر جاهلیت عربی و ترکی داشت و این نکته بسیار معناداری است که مشتری پروپا قرص این گونه جهادهایی که میتوان نام تاراج و غارتهای عظیم سازماندهیشده به آنها داد، تنها عشایر بدوی بودند و جای ایرانیان در چنین جنایتهایی همواره خالی بود؛ به طوری که در فقه علمای ایرانی «جهاد» مفهوم «دفاع» داشت ولی در قاموس ترکان عثمانی به معنای «تهاجم» و «غارت» بود. بیهوده نیست که چون «… آوازه جهاد محمود در خراسان پیچیده بود، دهها هزار ترک داوطلب جهاد از سراسر آسیای میانه به خراسان رفتند و خود را به محمود فروختند تا همراه او به جهاد بروند و مالِ غنیمت حاصل کنند».[۳۰]
بسیار احتمال دارد که اصطلاح «خودفروخته» پس از این اقدامات عشایر صحراگرد در زبان فارسی پدید آمده باشد، زیرا ایرانیان از مزدوری بیزار بودند و همواره خویشتن را آزادگان و آزادان میدانستند و به همین دلیل از سوی اعراب «بنوالاحرار» نامیده شدند؛ از این رو دور نیست که این اصطلاح، ریشه در رفتار ترکانِ همروزگار سلطان محمود داشته باشد. اما پژوهش دقیق و موشکافی در متون تاریخی فارسی و عربی درباره غلامان ترک ما را به سه نکته برجسته و قابل توجه میرساند که به ترتیب عبارتند از:
الف) نخست اینکه برخلاف مشهور، اکثریتِ ترکان نه برده اعراب بلکه برده ایرانیان شدند.
ب) آن دسته از غلامان ترک که وارد ساختار نظامی خلفا، سلسلههای ایرانی مانند سامانیان و دیگران شدند، سرانجام این سلسلهها را به زیر کشیدند و خود قدرت را به دست گرفتند.
پ) غلامان ترک به دلیل شمار زیاد و انتشار گستردهشان در سطح جامعه ایرانی، گروهی از ترکان را پدید آوردند که به «ترکان اعجمی» مشهور گردیدند.
درباره قدرتگرفتن ترکانِ نگهبان خلافت باید دانست که تنها آنان به این موهبت دست نیافتند و برای نمونه غلامان افریقایی در حکومتهای شمال افریقا و امویان اندلس نیز به چنین جایگاهی رسیدند. نویسندگان کتاب «اسلام و تمدن اسلامی» درباره نقش بردگان نظامی نوشتهاند: «خلافت عباسی که ابتدا در نواحی حاشیهای و سپس به طور گسترده در مناطق درونیتر و بالاخره در نواحی مرکزی امپراتوری مورد اعتراض قرار میگیرد، با تهیشدن از هرگونه قدرت واقعی به نفع سربازان گارد، به پایان حیات خویش، حتی در عراق، نزدیک میشود. این کار طی روند مشخصی انجام میشود: سامانیان بخارا، امویان قرطبه، فاطمیان قاهره، یکی پس از دیگری به دست سربازان گارد از قدرت به زیر کشیده میشوند. این جریان در بغداد از زمان تشکیل گاردی از بردگان، آغاز میشود؛ گاردی که از غلامان اروپایی، افریقایی و به ویژه ترک تشکیل میشود و افراد آنها به خصوص از زمان معتصم، به تدریج در ردههای بیش از پیش بالاتر قرار میگیرند».[۳۱]
البته بردگان نظامی ترک آن اندازه دوراندیشی داشتند که به عنوان پشتیبان خلافت سنی، خود نیز سنیمذهب شوند و زیر پوشش مشروعیت خلافت سنی به تسلطشان بر دستگاه خلافت ادامه دهند. این وضعیت به معنای تسلط قوم ترک بر خلافت عربی نبود بلکه بیشتر معنای تسلط گروهی برده یا مملوکِ ترک بر قلههای تصمیمگیری خلافت عباسی را میداد.
درست شبیه به همین حالت هم برای سلسلههای محلی ایران پیش آمد و تسلط غلامان غزنوی که خود برده و نوکر سامانیانِ ایرانینژاد بودند، به معنای چیرگی ترک بر ایرانی تعبیر نشد؛ بلکه تنها جای حاکمان تغییر یافت و مشهور است که آخرین پادشاهان غزنوی حتی قادر نبودند به ترکی سخن بگویند.
حضور بردگان ترک به مدت چندین سده در ساختار نظامی دستگاه خلافت عباسی موجب گردید که آنان با پایهها و اصول و ضرورتهای سیاست جهان اسلام آشنا شوند و به فراخور آن ضرورتها به خلفا خدمت نمایند و رفته رفته جایگاه خود را در دستگاه خلافت تثبیت نمایند. در متون تاریخی اهل سنت، برپایه احادیثی که سندیت آنها هیچ گاه اثبات نشده است، ترکان قهرمان اسلام و مدافعان پرشورِ اسلام سنی معرفی شدهاند و منابع اسلامی، این خدمات ترکان را به حساب باورهای دینی و اسلامیشان گذاشتهاند؛ درحالیکه در متون تاریخیِ غیراسلامی و بیطرف مانند رخدادنامههای سُریانی (متعلق به سُریانیهای مسیحی) که به شرح تاریخ اعراب و خلفا پرداختهاند، دلایل طبیعی و راستین خدمتگزاری ترکان به بنیعباس بیان شده است.
برای نمونه رخدادنامه سُریانی (Chronicon Syriacum) نوشته «بار عبرائو» (Bar ‘Ebroyo) معاصر خلفای عباسی از دشمنیِ سرباز ـ مزدوران ترک نسبت به خاندان شیعیمذهبِ بویه و برکشیده شدن غزنویان به عنوان خدمت به خلفای عباسی یاد کرده و روند نفوذ فزاینده مملوکان ترک در دستگاه خلافت را بازتاب میدهد؛ روندی که اوج آن در برپایی سلسله غزنوی تحت حاکمیت بردگانِ ـ ترک ـ فرمانروا شده مانند الِپ تگین و سُبکتگین به چشم میآید.[۳۲]
از دید نگارنده نیازی دوجانبه، خلفای عرب و مزدوران نظامی ترک را به همکاری با یکدیگر وامیداشت: نخست اینکه در سدههای سوم و چهارم هجری آن انگیختارِ ایدئولوژیک که در صدر اسلام اعراب را به جنگ با غیر مسلمانان تشویق میکرد دیگر وجود نداشت و دوم اینکه ترکان و خلفا دشمن مشترکی به نام ایرانیان داشتند. ایرانیان پیش از آنکه ترکانِ برده در دستگاه خلافت نقشی کلیدی و سرنوشتساز بیابند، هم بیشترِ شورشهای ضد خلافت را سازماندهی نموده بودند و هم از راه برپایی سلسلههایی کاملاً ایرانی مانند سامانیان و خاندان بویه با موفقیت در مسیر بازتولیدِ ایران، به عنوان یک واحد سیاسی مستقل، اسلامی گام برداشته بودند. گذشته از این، ایرانیان در امور مذهبی و علمی هم بر جهان اسلام تسلط داشتند و این همه بر ترکان و اعراب سخت گران میآمد؛ از این رو شرایط آن زمان ترک و عرب را به سوی همکاری و اتحاد بر ضد ایرانیان و مذهب تشیع رهنمون میگردید.
اما پرسش بنیادین در اینجا این است که چرا چنین حالتی پیش آمد و چگونه تسلط گارد ترک در سلسله سامانی یا در دستگاه خلافت معنای برتری ملت ترک بر ملت ایرانی و ملت عربی را نمیداد؟
در پاسخ باید گفت که ترکانِ عضو گارد نظامی خلافت و یا در سلسلههای ایرانی، بافت قومی یکپارچهای نداشتند و معمولاً از نواحی مختلف ترکنشین و از میان قبیلههای گوناگون به بخارا یا بغداد میآمدند و در حقیقت هنوز «ملت» ترک وجود خارجی نداشت و روند ملت شدن ترکان تا زمان رسیدنشان به آناتولیِ مرکزی به تعویق افتاد. در واقع ترکها خیلی دیرتر از ایرانیان و اعراب به موهبت ملت شدن دست یافتند.
همچنین توجه داشته باشیم آنگاه که از تسلط گارد ترک بر خلافت سخن میگوییم، مقصود تسلط سرداران ترک در بازیهای سیاسی، آن هم در عرصه بازی یعنی دربار است و منظور چیرگی ترکان بر همه شؤونات اجتماع ایرانی و عربی نیست.
از این گذشته شمار نظامیان ترک چندان زیاد نبود و آنان به عنوان سرباز و سرکرده در سرزمینها و شهرهایی مانند خراسان، عراق، سمرقند، بخارا، نیشابور، بغداد و بصره با جمعیتهای غیرترکِ پانصد هزار نفری تا یک میلیونی نمیتوانستند نقش ملتی فاتح را ایفا کنند.
نکته دیگر اینکه ترکان تنها نظامیانی مزدور بودند و چیزی از کشورداری نمیدانستند و در همه زمینهها به دولتمردان ایرانی و عرب نیاز داشتند. به همین دلایل است که این یک مشت سربازان ترک در عراق نتوانستند خلافت را از میان بردارند و در ایران نیز قادر نشدند زبان و فرهنگ ایرانی را نابود سازند. بدینسان درحالیکه سلسلههای ترکی بر ایران فرمان میراندند، بیشتر بردگانِ ایرانیان را ترکان تشکیل میدادند و این واقعیت تاریخی، احتمال تسلط ملت ترکی بر ملت ایرانی یا عربی را کاملاً از میان میبرد.
اینک آشکار شده است که ایرانیان در عصر اسلامی بسیار علاقهمند به داشتن برده ترک و اعراب دوستدار بردگان سقلابی (اسلاو) یا افریقایی بودند. صفا پس از اشاره به جایگاه غلامان زردپوست ترک در ایرانِ عصر خلافت عربی مینویسد: «مرکز مهم تجمع و خرید و فروش غلامان در این دوره ماوراءالنهر بود و عده غلامانی که از ممالک مختلف میآوردند به فراوانی غلامان ترک نمیرسید. تمام دربارها و خانههای رجال را در این دوره غلامان ترک فراگرفته بودند. در ماوراءالنهر براثر آن که همه جای آن را ترکان احاطه کرده بودند بنده به حدّی فراوان بود که علاوه بر رفع احتیاج اهالی یا امرا و رجال آن نواحی به سایر بلاد اسلام هم نقل میکردند.»[۳۳]
این امر پرسشی را پیش میکشد که پاسخ آن نشاندهنده ماهیت حکومت سلسلههای ترک بر ایرانیان است. آن پرسش این است: چگونه ممکن است که شاهان غزنوی، قراخانی، خوارزمشاهی و سلجوقی ترک باشند ولی همزمان مردم ایران در شهرهای سمرقند، بخارا، نیشابور، خجند، بلخ، قزوین، اصفهان و شیراز دهها هزار و بلکه صدها هزار برده ترک را در تملک خویش داشته باشند؟
البته اگر حکومت قبایل ترک زبان بر دریای جمعیت ایرانی به معنای تسلط ملت ترکی بر ملت ایرانی بود، آن گاه بایستی ایرانیان برده و ترکان بردهدار میشدند ولی نیک میدانیم که چنین نیست. دلایل دیگری برای اثبات این ادعا در دست است و آن تلاش سلسلههای ترک برای چسباندن خود به ساسانیان به منظور کسب مشروعیت است و مگر سبکتگین نبود که خود را به یزدگرد سوم باز میبست.[۳۴]
چگونه ممکن است ملتی که بر ملت دیگر تسلط یافته، در تکاپوی کسب مشروعیت سیاسی خود از راه انتساب خود به سلسلههای پیشینِ همان ملتِ شکستخورده باشد؟ تنها یک پاسخ خردپسندانه برای این پرسش هست و آن اینکه سلسلهای غیربومی با حضور در جامعه هدف و با بهرهبرداری از شرایط و ساز و کارِ سیاسی همان جامعه، نه با تکیه بر ملت خاص خویش و نه از راه کشورگشایی، بر مردمان بومی آن کشور تسلط یابد و ناچار شود برای به دست آوردن مشروعیت سیاسی بر ملتی که همزبان و همنژادش نیست از راه نسبسازی، خود را به اسطورهها و سیاست گذشته مردم بومی آن جامعه ربط دهد.
از همین رو نگارنده بر این باور است که تنها فاتح و کشورگشای ترک در ایرانِ روزگار اسلامی را میتوان تیمور لنگ دانست و در حقیقت بقیه سلسلههای ترکی ایران در نتیجه اتحاد با نیروهای سیاسی بومی جامعه ایران به قدرت رسیدند. بهترین و نزدیکترین نمونه آن به زمان ما قاجارها هستند که نه در میدان جنگ بلکه از راه زد و بند با بسیاری از امیران محلی و دیوانسالاران ایرانی از لر وکرد گرفته تا مازندرانی و شیرازی، که الزاماً ترک هم نبودند، سلسله زندیه را از میان برداشتند.
در حقیقت راز پشتیبانی شاهان ترک از زبان فارسی هم در همین نکته نهفته است، نه آن گونه که رضا براهنی میگوید در فرهنگدوستی ترکان؛ زیرا اگر شاهان ترک همراه با ملت خود بر ایران چیره شده بودند و اگر میفهمیدند که فرهنگ چیست و اگر فرهنگ داشتند، مطمئناً فرهنگ و زبان ملت فاتح خود را تقویت و پشتیبانی میکردند نه فرهنگ و زبان ملت شکستخورده را. باری، ورود عنصر ترک به حیات سیاسی ـ اجتماعی ایرانِ پساساسانی و عصر اسلامی را میتوان به سه مرحله تقسیم کرد:
الف) ورود غلامان ترک به خاک ایران پس از چیرگی خلافت عباسی بر سرنوشت کشور
ب) برپایی سلسلههای غلامان ترک
پ) سلسلههای ترکی که پس از غلامان ترک مستقیماً بر ایران تسلط یافتند.
در همه این مراحل ما شاهد حضور شمار اندکی از ترکان در نقش فرمانده نظامی، سرباز و یا فرمانروا هستیم و این گروه کوچک همچون قطرهای در دریای مردم ایران به شمار میآمدند. در این راستا البته رخداد مهاجرت ترکان هم پیش آمد که سرزمینهای مجاور آنان را به آرامی از ایرانیان و زبان فارسی زدود البته این به معنی نابودی فرهنگ ایرانی در این مناطق نبود.
نباید از این نکته غافل بود که مسلمانشدن ترکان برده و حضور بردگان در سپاه سامانی و خاندان بویه رفته رفته زمینه ورود عنصر ترک را به داخل خراسان فراهم میساخت و چون امیران و شاهان این دو سلسله چندان به ایرانیان اعتماد نداشتند، تکیه اصلی هر دوی این سلسلهها بر سپاهیان ترکی بود که سردارانشان نیز همگی از قبیلههای رنگارنگ ترک بودند و مسلماً سپاهیِ ساده ترک به سردار همزبانش که معمولاً به نیابت از امیر سامانی او را میخرید و برمیگزید، بیشتر اعتماد داشت تا امیری که امکان داشت هرگز وی را نبیند.[۳۵]
به هر روی، مهاجرت اساسی ترکان به درون سرزمینهای ایرانی نه در زمان غلامان ترک، نه در عصر سلسلههای غلامان و نه حتی در دوران سلسلههایی مانند سامانیان، بویگان، غزنویان و سلجوقیان هیچ کدام به شکل کامل و فراگیر انجام نگرفت و عاملی که موجب مهاجرت انبوه ترکان به ایرانشهر بزرگ گردید، بیشتر با هجوم مغول عملی گردید.
میدانیم که مغولان پیش از رسیدن به ایران، نخست کشورها و جوامع ترک را که حائلی میان ایران و مغولستان بودند، در هم کوبیدند و از ترکانِ شکستخورده برای خود نیروی مزدور سامان دادند. این نیروی مزدور نه تنها سربازان بلکه جوامع کوچنده ترک بودند که همراه با تیرههای مغول به سرزمین ما پا نهادند و چون «ایل» یا مطیع مغولان به شمار میرفتند و مانند آنان دامدار بوده و زندگانی عشیرهای داشتند، هر جا که قبیلههای مغول استقرار مییافتند (بیشتر نواحی حاصلخیز و دارای مرتع مانند آذربایجان) اینان هم در همانجا میماندند. اما تفاوت کار آنجا بود که اینان مسلمان بودند و به همین دلیل با برافتادن سلسله مغولانِ ایلخانی به دلیل مسلمانی در جامعه ایرانی پذیرفته شدند ولی مغولان شمنپرست در نهایت کشور ما را ترک نمودند. برخی ضمن اشاره به روند مهاجرت ترکان به سرزمین ایران، صرفِ پدیده مهاجرت را برای پذیرفته شدن آنان در ایران و آذربایجان کافی نمیدانند و به درستی بر این باورند که مسلمانی ترکان موجب شد تا ایرانیان آنان را تحمل نمایند. در این باره گفته شده است: «پذیرش اسلام از سوی ترکان، در تسلط آنها بر ایران و آذربایجان و دیگر نقاط جهان اسلام، نقطه عطفی بسیار مهم است. زیرا در غیر این صورت، مسلمانان، این مردم را به عنوان کافر و بیگانه به سرزمینهای اسلامی راه نمیدادند…».[۳۶]
در تأیید این داوریِ درست باید گفت که سربداران ایرانینژاد پس از درهم شکستن مغولان نامسلمان و اخراج آنان از خراسان برای همیشه، این شعر را میخواندند:
از بیــم سنــان سربـداران هرگز یک ترک دگر خیمه به ایران نزند
و معنای آن این است که از دید همان سربداران «ترک» یعنی عشایر نامسلمانی که به خاک ایران تجاوز کردهاند و در مقابل، «ترکان مسلمان» شهروند ایران و خودی تلقی میشدند وگرنه دلیلی نداشت که آنها بتوانند مغولان بتپرست را شکست دهند ولی از پس عشیرههای ترک مسلمانی که زیردست و مزدور مغولان بودند برنیایند. در حقیقت پس از اخراج مغولان، تحمل و پذیرش نظامیان ترک مسلمانِ خدمتگزار مغولان از سوی ایرانیان تنها ریشه در مسلمان بودن آنان داشت.
بدینسان در طول سدههای هفتم و هشتم هجری در برخی نواحی ایران شاهد استقرار عشیرههای ترکی هستیم که توسط مغولان از خراسان بزرگ وارد سرزمین ما میشدند.
روند ورود ترکان به ایران محدود به عصر مغول نماند و در عصر تیموری و سلسلههای قراقویونلو، آققویونلو و صفوی، همچنان شاهد ورود ترکان به داخل کشور هستیم. گاه در عصر صفوی بهانه چنین مهاجرتهایی پیوستن مریدان آناتولیایی مشایخ صفوی به مرادشان بود. همچنین حفظ مرزها در برابر دشمنان موجب جابهجاییها و استقرار گسترده قبیلههای ترک در ایران میگردید. شور ایدئولوژیک قزلباشان و علاقه مریدان ترکمن در آناتولی به خاندان صفوی چنان چشمگیر و جدی بود که پس از شکست چالدران، ترکمنهای بسیاری از غربِ دیاربکر مانند تَکهها (در آنتالیا) و مَنتشهها (در موغولا) تحت تأثیر تبلیغات شاه اسماعیل به ایران و به ویژه به ایالت آذربایجان مهاجرت کردند. در نتیجه، به قول سلیم کوجا تاریخنگار ترک، شمار ترکان ساکن شرق آناتولی آن چنان کم شد که زبان ترکی در آن سرزمینها به مخاطره افتاد و در عوض شمار گویندگان آن زبان در شمال غرب ایران و مشخصاً ایالت آذربایجان افزایش یافت.[۳۷]
مثلاً هنگام شورش جلالیها در عثمانی و در زمان صفوی، برخی از شورشیان با خانوادههایشان به صورت گروهی به ایران پناهنده شدند و ناگفته پیداست که همه این افراد اعضای قبیلهها و عشیرههای ترک آناتولی بودند و اسکان یافتن آنان در ولایت آذربایجان ایران به هر چه بیشتر ترک کردن جمعیت آذربایجان کمک کرد. در دوره جنگهای ایران و روس نیز شاهد مهاجرت شمار زیادی از قبیلههای ترکزبان همچون قرهپاپاقها به ولایت آذربایجان هستیم که از جنوب قفقازِ تحت اشغال روسها وارد ایران شدند زیرا نمیخواستند زیر حاکمیت روسیه بمانند و ترجیح میدادند شهروند ایران باشند.[۳۸] همواره دلائلی از این دست را میتوان ذکر کرد که اسکاندهی جزیرههای کوچک انسانیِ ترکی در ایران را موجب گردیده است.
۱ ـ باسورث، کلیفورد ادموند، پیشین، ص ۵۰
۱- Chamberlin, Michael. “Military Patronage States and the Political Economy of the Frontier, 1000–۱۲۵۰” article Quoted from: A Companion to the History of the Middle East.Edited by Youssef M. Choueiri. )Blackwell Publishing.( pp135-153
۲- www.pe.wvu.edu مقاله اسلام پارسی نوشته برنارد لوئیس
۱ ـ زرینکوب، عبدالحسین، از چیزهای دیگر، مجموعه نقد، یادداشت، بررسی و نمایشواره، سازمان انتشارات جاویدان، تهران، ۱۳۶۴، مقاله نهضتهای ملی ایران، صص ۱۶۷- ۱۵۷
۱ ـ رضا، عنایتالله، «آذربایجان از کهنترین ایام تا امروز (آذربایجان و اران)»، مرد امروز، آلمان، ۱۳۶۷ چاپ دوم، صص ۶۳- ۶۰
۱ ـ باسورث، کلیفورد ادموند، پیشین، ص ۳۰
۱- www.pe.wvu.edu مقاله اسلام پارسی برنارد لوئیس
۲- LEWIS, GEOFFREY “The Turkish Language Reform, A Catastrophic Success” (OXFORD
UNIVERSITY, first published 1999) p5
* واژه «اوروچ» واژهای ایرانی و سغدی است که بخش دوم آن «روچ» برابر با روز پارسی است و با ترکیب «او» معنی روزه را میدهد.
۱ ـ کاشغری، محمودبن حسینبن محمد، دیوان لغات الترک، ترجمه: دکتر سید محمد دبیرسیاقی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۵، ص ۲
* اویغور در ترکی به معنای متمدن و شهرنشین است.
«کیشهای باستانی ترکان» از صدیق، حسین محمدزاده جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
۱ ـ احمد ابن فضلان ابن العباس بن راشد ابن حماد، سفرنامه ابن فضلان، ترجمه ابوالفضل طباطبائی، تهران، انتشارات شرق، ۲۵۳۵، صص ۸۰- ۷۹
* CAHUN, LÉON ‘‘INTRODUCTION A L’HISTOIRE DE L’ASIE Turcs et Mongols Des Origines à ۱۴۰۵’’ (Libraires de la Société des Gens de lettres, 1896) p92
۲ ـ مؤلف ناشناخته، حدود العالم من المشرق الی المغرب، به کوشش: دکتر منوچهر ستوده، تهران، طهوری، ۱۳۶۲، صص ۸۷- ۸۶
۱ ـ قزوینی، زکریا ابن محمد ابن محمود، آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه: محمد مراد ابن عبدالرحمان، مترجم و ادیب قرن یازدهم هجری، تصحیح: دکتر سید محمد شاهمرادی، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۷۱، ۲جلد، جلد ۱، صص ۳۳۸- ۳۳۷
۲- TANG, Li “A History of Uighur Religious Conversions (5th – 16th Centuries)” Asia Research Institute National University of Singapore, June 2005. pp11-12
۱ ـ احمد ابن فضلان، ابن العباس بن راشد ابن حماد، پیشین، ص ۶۹
۲ ـ واعظی، سجاد، یادکردهای دین زرتشت در تفاسیر اهل سنت [با تأکید بر تفاسیر متقدم]، استاد راهنما: دکتر بابک عالیخانی، استاد مشاور: سید مجتبی آقایی (دانشگاه ادیان و مذاهب، ،www.IrPDF.com مرداد ۱۳۸۸، ص۲
۱ ـ حسینی طباطبایی، مصطفی، بینالنهرین در روزگار خلفای راشدین (تهران، بی نا، دی ماه ۱۳۷۷ه.ش) ص ۱۵ . حسینی طباطبایی این حدیث پیامبر را با ارجاع به کتاب الخراج قاضی ابویوسف (چاپ قاهره) ص ۱۴۰ و کتاب الموطاء مالک (چاپ قاهره، جزء ۱) ص ۲۰۷ نقل کرده است.
۲- Sweeney, Emmet. Op.cit. p104
۱- www.repairfuture.net. Du «Turc barbar» au «Turc musulman», Aîché Hur
۲ ـ وامبری، آرمینیوس، پیشین، صص ۳۹۶- ۳۹۵
* حسین محمدزاده صدیق در اوائل انقلاب مجلهای به نام یولداش را در تبریز انتشار داد و از جمله بنیانگذاران تشکیلاتی به نام «فرقه آزادیخواهان آذربایجان» بود که ادامهدهنده راه فرقه دموکرات آذربایجان در سالهای ۱۳۲۵-۱۳۲۴ ه.ش و تشکیلاتی چپگرا و هوادار اتحاد شوروی به شمار میآمد. [نقل از: آذری، کاظم “نقدی بر «فرضیههای زبان آذری کسروی» و «لغات لهجههای تبریز»” (هفتهنامه طرح نو ـ ۵خرداد/ ۲۲و۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۰)]از جمله اقدامات این گروه تلاش برای اخراج دانشمندان و استادان بزرگ دانشگاه آذرآبادگان همچون زنده یادان یحیی ذکاء و منوچهر مرتضوی و دیگران، بزرگداشت پیشهوری، حمله به دستاوردهای تمدنی ایران باستان، جا انداختن توهم ترکی ستیزی و دشمنی شدید با زبان فارسی است. این شخص که روزگاری در مجله یولداش امام خمینی را عامل امپریالیسم معرفی کرده بود، پس از سقوط کمونیسم یک شبه مسلمان شد و اینک در تحلیلهای خود از چاشنی آیات قرآن و احادیث بهره میبرد. امروزه وی سرگرم تولید نسخههای خطیِ جعلی به زبان ترکی و انتساب آنها به بزرگان ادب و هنر این سرزمین در سدههای میانه است و هر دو یا سه سال یکبار چند مجلد از این نسخههای ترکی مندرآوردی را از جایی که تنها خود به آن آشناست برای پانترکها کشف و تهیه مینماید. از نکات طنز روزگار این که وی زمانی استاد دانشگاه بود و خود و شاگردانش برای جا انداختن مسأله آموزش به زبان مادری بر پایه اصل ۱۵ قانون اساسی به اقلیتها تلاش میکنند، در حالی که همان اصل ۱۵ قانون اساسی اقلیتهای ساکن ایران را اتباع مذاهب غیراسلامی و نه گروههای زبانی ـ مذهبی متفاوت با فارسیزبانان کشور دانسته است.
۱- GROUSSET, René. Op.cit. p 191
۲ ـ باسورث، کلیفورد ادموند، پیشین، ص ۲۹
۱- GROUSSET, René. Op.cit. p 192
۱ ـ عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر، قابوسنامه، تصحیح و مقدمه و حواشی دکتر امین عبدالمجید بدوی، تهران، ابن سینا، ۱۳۳۵ه.ش، ص ۹۸
۱ ـ متز، آدام، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۴، ۲جلد، جلد اول، ص ۱۸
۱ ـ صفا، ذبیحالله، «تسلط غلامان و قبایل زردپوست و آثار اجتماعی آن در ایران از میانه قرن پنجم تا آغاز قرن هفتم هجری» (مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، سال چهارم، مهر ۱۳۳۵، شماره ۱، ص ۲۷
۱ ـ انوری، اوحدالدین محمد، دیوان انوری، به کوشش سعید نفیسی، تهران، انتشارت سکه ـ پیروز، ۱۳۶۴، چاپ سوم ـ صص ۱۰۶-۱۰۵
۲ ـ خنجی، امیرحسین، «راهگشایان حاکمیت ترک بر ایران» (نشر الکترونیک: وبگاه تاریخ ایران www.irantarikh.com) ـ ص ۴۰
۱ ـ خنجی، امیرحسین، پیشین، ص۳۲
۱ ـ میکل، آندره و لوران، هانری، پیشین، ص ۱۷۲
۱- Dickens, Mark & Hall, Clare “Medieval Syriac Historians’ Perceptions of the Turks” (MPhil Dissertation in Aramaic and Syriac Studies Faculty of Oriental Studies University of Cambridge Supervisor: Dr. Erica Hunter August 2004) p 25
۱ ـ صفا، ذبیحالله، پیشین، ص ۲۵
۲ ـ باسورث، کلیفوردادموند، پیشین، ص ۳۸
۱ ـ خنجی، امیرحسین، پیشین، صص ۱۰- ۵
۱ ـ طالعی قرهقشلاقی، عزیز، « تأثیر مهاجرت ترکان در تغییر و تحول زبان مردم آذربایجان» (فصلنامه علمی ـ پژوهشی علوم انسانی دانشگاه الزهرا(س) سال هفدهم، شماره ۶۵، تابستان ۱۳۸۶)
۱- Koca, Salim “Sultan Melikşâh’ın Güney-Doğu Anadolu Politikası: Diyâr-ı Bekr Bölgesinin Fethi ve Türkleştirilmesi Türkiyat Araştirmaları” Hacetepe ünıversitesi Türkiyat Araştirmaları Enstitüsü. Sayi 9, Güz 2008. / The Southeastern Anatolian Policy of Sultân Melikshâh: The Conquest and Turkification of the Diyâr-i Bakr Region,. s. 409-410
۲ ـ رضوی، مهدی(مسعود)، ایل قراپاپاق تاریخ، آداب، رسوم، فولکلور و مونوگرافی، بیجا، ناشر مؤلف، ۱۳۷۰