تشکیلات فرهنگ و معارف ایران در آستانه انقلاب مشروطیّت (زمان تأسیس مدرسه رُشدیّه)
منصوره وثیق
در ایران تا اواسط سلطنت ناصرالدّین شاه (۱۲۶۴-۱۳۱۳ﻫ.ق./ ۱۸۴۸-۱۸۹۶م.) از وزیر و وزارتخانه به معنی امروزی خبری نبود. شاه بعد از سفر به فرنگستان، هوس کرد که کابینه وزیران داشته باشد، اشخاصی را بنام وزیر تعیین نمود از جمله شاهزاده علیقلی میرزا اعتضادالسّلطنه وزیر علوم، صنیع الدّوله وزیر انطباعات و عبّاسقلی خان مشیر افخم وزیر تألیفات شدند. هر کدام از این وزراء فقط عنوانی داشتند و از اداره و بودجه خبری نبود، آنان در منزل خودشان می نشستند و گاهی هم به درخانه (دربار) می رفتند فقط وزیر علوم بعضی از روزها در تالار معلّم خانه (مدرسه دارالفنون) جلوس می کرد و او هم غیر از دارالفنون قلمروی نداشت. البتّه این اسم و قلمرو هم هزار جور اشکال داشت. چه همین که بعضی از ملّانماهای آن روز تهران، اسم و عنوان وزیر علوم را شنیدند فریادشان به آسمان رفت که «آنچه فرنگی ها دارند علم نیست، صنعت است، و آنچه که علم است همین علوم ادبی و عربی و شرعی می باشد که ربطی به دولت ندارد وزیر هم نمی خواهد پس وزیر علوم شرعی نیست»، شاه هم که با دارالفنون و وزارت علوم میانه خوشی نداشت و اساس حکومتش در خفه کردن علم و دانش بود آن اسم بی مسمّی را کنار گذاشت و مدرسه مبارکه دارالفنون هم تیول ملیجک[۱] شد. [۲]
اداره پست و تلگراف به عهده علیقلی خان مخبرالدّوله[۳] ( پدر حاج مخبرالسّلطنه) بود. وی در سال۱۲۹۸ﻫ.ق./۱۸۸۱م. پس از درگذشت اعتضادالسّلطنه وزیر علوم و رئیس دارالفنون، با داشتن سمت وزارت پست و تلگراف، وزیر علوم نیز شد و این دو وزارت سال ها در این خانواده دوام پیدا کرد. [۴]
وزارت علوم در حیات ناصرالدّین شاه به هر نحوی اداره می شد و از دارالفنون هم جز صورت ظاهر چیزی نمانده بود. پس از کشته شدن ناصرالدّین شاه، در زمان سلطنت مظفرالدّین شاه (۱۳۱۳-۱۳۲۴ﻫ.ق./۱۸۹۶-۱۹۰۶م.)، حاج میرزا علیخان امین الدّوله[۵] به مقام صدارت عظمی نائل شد (۱۳۱۵ﻫ.ق.). به همّت او و رجال معارف خواهی مثل میرزا نصراله خان مشیرالدّوله، حاج میرزا حسن رشدیّه، صنیع الدّوله، ذکاءالملک و حاج میرزا یحیی دولت آبادی و … مدارسی در تهران تأسیس شد و نیز بعضی از پیشوایان مذهبی از جمله آیت الله حاج شیخ هادی نجم آبادی که از سران علمای ترقّی خواه قرن اخیر ایران محسوب می گردد در انتشار معارف نوین کمک و یاری نمودند و بدین ترتیب یک نهضت فرهنگی در ایران آغاز شد و مردم دل و جرأت پیدا کردند که بچه های خود را به مدارس جدید خارجی و یا مدارس دیگر بگذارند.
در دوره صدارت اتابک میرزا علی اصغرخان امین السّلطان[۶] (۱۳۱۶-۱۳۲۱ﻫ.ق./۱۸۹۸-۱۹۰۳م.)، تمام کارهای مملکت در دست صدراعظم بود و چون اداره معارف بودجه و مکانی نداشت طبیعتاً هم اسم و رسمی پیدا نکرد و چند مدرسه ای هم که موجود بود از مختصر اعانه دولت و ماهانه شاگردانش گردش کُندی داشت. بعدها به موجب قانون اساسی عنوان وزیر منحصر به وزیران دولتی شده عدّه وزیران وزارتخانه ها هم معیّن گشت، از جمله یکی هم وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه نام یافت. وزارت معارف بودجه نداشت و محلّش در دالان مدرسه دارالفنون بود و وزیر در بالاخانه سردر دارالفنون می نشست اعضا هم در توی همان دالان جا داشتند و از آبدار خانه وزیر چایی مجانی می خوردند و قلیان می کشیدند و دلشان خوش بود که شغل دولتی دارند.[۷]
مکتب خانه ها
قبل از آنکه معارف جدید ایجاد شود در آذربایجان نیز مانند سایر نقاط ایران، تعلیم و تربیت عمومی و همگانی نبود فقط عدّه محدودی از اشراف و اعیان و متمکنین می توانستند به تعلیم و تعلّم فرزندان خود اقدام کنند و برای انجام این منظور معلّم سرخانه که معمولاً از طبقه روحانیون بود استخدام می شد.
این روش مخصوص خانواده های اعیان و اشراف بود. در بعضی خانه ها یا مساجد، مکتب خانه هایی دایر نیز بود و یک نفر معلّم بنام «آخوند» عهده دار تعلیم و تربیت اطفال می شد. در این مکتب خانه ها تحصیل اطفال، انفرادی بود و گاهی دوسه نفر با هم همدرس می شدند و شاگردان بزرگ «خلیفه»، مأمور حاضر کردن دروس اطفال کوچک می شدند.
در مکتب خانه ها تعلیم شاگردان انفرادی بود هر شاگرد از کتاب مخصوصی درس می گرفت و به نوبه جلو آخوند جلوس می کرد و هر چه آخوند می گفت تکرار می نمود و پس از درس گرفتن به جای خود برمی گشت و شاگرد دیگری جای او را می گرفت. شاگرد اوّلی نیز در جای خود مجبور بود که همان درس را تکرار کند و عصر آن را پس بدهد. تمام شاگردان ناگزیر بودند از صبح تا غروب در مکتب باشند و اغلب ناهار را هم در آنجا صرف می نمودند.[۸]
صلاحیت آخوند یا معلّم برای تدریس هرگز مورد اعتنا نبود. افراد بیسواد در میانشان زیاد بود ولی اغلب در میان آنان اشخاص با سواد هم پیدا می شد.
دایر کردن مکتب بسیار آسان بود و مخارجی نداشت. محل مکتب ها اغلب مسجد یا یک اطاق پست بود که تعلّق به خود آخوند داشت یا اینکه صاحب آن اجاره نمی گرفت. اثاثیه مکتب هم منحصر بود به یک تشکچه برای آخوند و یک جعبه یا پیش تخته کوچک که به منزله میز آخوند بود و چند ترکه چوب سنجد یا بِه و یک دستگاه فلک که برای کتک زدن بکار می خورد.
شاگردان مکتب هم مجبور بودند یک تشکچه با خود بیاورند تا روی آن بنشیند. در زمستان هم هیچگونه وسیله گرمایشی نبود جز اینکه اطفال خود منقال های سفالی که توی آن خاکه ذغال ریخته بودند با خود می آوردند.
تعلیم و تدریس در این مکتب خانه ها برنامه مخصوصی نداشت ابتدا از تهجی حروف شروع می شد و سپس جزوعم و قرآن و بعضی کتاب های مشهور، بسته به میل معلّم تدریس می گردید. پس از ختم قرآن کتابهای تنبیه الغافلین، گلستان، جامع عبّاسی، نصاب، ترّسل را می خواندند. شاگردانی که این کتاب ها را خوانده بودند شروع می کردند به قرائت کتب مشکل مانند: تاریخ معجم، ابواب الجنان، درّه نادری، تاریخ وصّاف.
معمولاً پس از ختم قرآن اکثر شاگردان فارغ التّحصیل می شدند و بعضی ها گلستان، نصاب و جامع عبّاسی می خواندند. بطور نادر کتاب هایی چون تاریخ معجم و درّه نادری و … در مکتب خانه ها تدریس می شد و تدریس آنها منحصر به بعضی از معلّمین بود. از درس حساب و ریاضی تنها سیاق یاد داده می شد.
در بعضی مکتب خانه ها، کتاب های صرف و نحو تدریس می شد و به منزله تحصیلات مقدّماتی برای اشخاصی بود که می خواستند به مدارس طلّاب دینی بروند.
خطّ و حسن خطّ اهمیّت بیشتری داشت. شاگرد ضمن یادگیری کتب مقدّماتی در مکتب هایی که در محلّه ها تشکیل می شد قرآن و یکی دو کتاب فارسی و فقه و مشق خطّ می آموخت. مدّت تحصیل نیز مشخّص نبود بستگی داشت به اینکه شاگرد کی و در چه مدّت کتب معیّن و مقرّر را تمام کند. تحصیل در زمستان و تابستان (تمام فصول) بر قرار بود و هیچ تعطیلی در میان نداشت.
در مکتب خانه ها، هفته ای چهار روز مخصوص درس خواندن بود و دو روز مخصوص دور کردن بدین ترتیب: دو روز شنبه و یکشنبه درس می خواندند و روز دوشنبه همان درس را تمرین می نمودند و باز دو روز سه شنبه و چهارشنبه درس می خواندند و روز پنجشنبه مخصوص تمرین و دورکردن بود.
امتحان کردن معمول نبود شاگرد هر روز صبح درس را تحویل می گرفت و عصر پس می داد و تا خوب حاضر نکرده بود مرخّص نمی شد.
تفریح و بازی به کلّی برای شاگردان ممنوع بود فقط هنگام ناهار یکساعت اجازه داده می شد که ناهار بخورند یا بیرون روند و جز روزهای جمعه و عزاداری حقّ تعطیل نداشتند.[۹]
مکتب خانه های معدودی نیز برای دختران دایر بود در این مکتب خانه ها زن با سوادی « ملّاباجی» که قرآن خواندن می دانست تعلیم می داد. این مکتب خانه ها در منازل شخصی ملّاباجی ها تشکیل می شد و فقط قرآن یاد می دادند و طرز تدریس و تعلیم قرآن مثل مکتب خانه های پسران بود و گاهی پسران کم سن نیز به این مکاتب می رفتند به اصطلاح این مکتب خانه ها مختلط بود. [۱۰]
کسروی در کتاب تاریخ مشروطه ایران در مورد تعلیم و تربیت اطفال در «مکتب ها» چنین می نویسد:
«امّا دبستان می باید بنیانگذار آن میرزا حسن رُشدیّه را شماریم و برای آنکه داستان نیک دانسته بشود می باید نخست چگونگی «مکتب ها» را بنویسم، باید دانست پیش از مشروطه درس خواندن دو گونه بودی، یکی از آن مدرسه ها که کسانی که ملّا شدن خواستندی در آنها درس خواندندی، و دیگری از آن مکتبها که بچگان در آنها خواندن و نوشتن یاد گرفتنی، مدرسه ها در ایران فراوان می بود در هر شهری چند مدرسه شمرده می شد و «طلبه ها» که در آن نشیمن گزندیدی، از صرف و نحو عربی، منطق، اصول، فقه و حکمت و مانند اینها درس خواندندی.
امّا مکتب ها، نخست باید دانست که جز از «اعیان» ها و توانگران و بازرگانان فرزند خود را به درس خواندن نفرستادندی، و اینان جز خواندن و نوشتن که در دربار و بازار به کارشان آید نخواستندی، دانش هایی که امروز هست نبودی و توده انبوه به درس نیاز ندیدی، از آن سوی در مکتب ها یاد دادن الفباء یک شیوه نارسا و نادرستی در میان می بود و یک سال کما بیش می خواست تا شاگردان الفباء را نیک شناسند و کلمه هایی را خواندن و نوشتن توانند، بچه چون به مکتب رسیدی نخست درس الفباء خواندی و پس از آن (جزو عم) (جزو بازپسین قرآن) را از سوره (قل اعوذ) آغاز کردی و پس از آن بازمانده قرآن را (آن نیز به وارونه از آغاز به انجام) خواندی و پس از کتابهای گلستان، جامع عبّاسی و نصاب و ترسّل و ابواب الجنان و تاریخ نادر و تاریخ معجم را یکی پس از دیگری درس خواندی و بدینسان زبان یاد گرفتی و پس از چند سال به این نتیجه رسیدی که فارسی را خواندن و نوشتن تواند، از آن سوی درنگ شاگردان در مکتب و رفتار ایشان با یکدیگر و رفتار آخوند مکتب دار با آنان ستوده نبودی شاگردان دوشکچه گسترده به روی زمین پهلوی هم نشسته و آخوند هم دم پنجره جای بلندتری گرفته نشیمن ساختی و به تنهایی به همگی شاگردان یکایک درس گفتی و درس پس گرفتی و نوشتن آموختی و کسانی از آنان به نامه نویسی برای دیگران نیز (با مزد) پرداختی، شاگردان هم به بازی و شوخیها پرداختندی و هر کدام که درس را روان پس ندادی یا خطّ را نیک ننوشتی چوب بدست ها و پاهایش زده شدی، این بود معنی مکتب و شیوه درس آموزی آنها و چون بیشتر مکتب داران مسجدها را برگزیدندی و مکتب گردانیدندی، این بود آنها را «مسجد» نیز خواندندی».[۱۱]
شرح حال حاج میرزا حسن رُشدیّه (پدر فرهنگ نوین ایران)
حاج میرزا حسن تبریزی (رُشدیّه)[۱۲] فرزند آخوند ملّا مهدی تبریزی از روحانیون و مجتهدین خوشنام و روشنفکر آذربایجان در سال ۱۲۶۷ﻫ.ق./۱۸۵۱م. در شهر تبریز در محله چرندآب تولّد یافت. مقدّمات صرف و نحو و فقه را در زادگاه خود تحصیل نموده، برای ادامه کسب علم می خواست به حوزه علمیّه نجف اشرف برود، اتفاقاً در این هنگام شماره ای از روزنامه اختر بدستش افتاد که در آن مقاله ای در باره معارف جدید و روش تدریس و تعلیم الفباء نوشته و تصریح گشته بود: در کشورهای خارج از هر هزار تن ده نفر بیسوادند ولی در ایران از هر هزار تن ده نفر با سواد می باشند.
این موضوع، تأثیر عمیقی در روحیه رشدیّه نمود و با صلاحدید پدرش در همان آغاز جوانی برای تحقیق و مطالعه در وضع معارف جدید و روش تدریس الفباء و شیوه تعلیم در خارج از ایران در سال ۱۲۹۸ﻫ.ق./۱۸۸۱م. رهسپار بیروت شد. مدّت دو سال در دارالمعلّمین بیروت که به وسیله فرانسویان تأسیس یافته بود به تحصیل علوم جدید پرداخت و به خوبی به اشکالات روش تدریس آشنایی پیدا کرد. سپس برای تکمیل مطالعات خود در این رشته به استانبول و مصر مسافرت نمود. در استانبول به طرح نقشه هایی برای تعلیم و تربیت اطفال و نوآموزان پرداخته و اقدام به رفع اشکالات تدریس در زبان فارسی و اختراع (الفباء صوتی) در این زبان پرداخت و پس از آشنایی کامل به اسلوب و روش تعلیم الفباء به شیوه نو، راهی ایروان شد و با کمک حاج آخوند برادر ناتنی خود در سال ۱۳۰۱ ﻫ.ق./۱۸۸۴م. نخستین مدرسه (دبستان) ایرانی را به سبک جدید برای فرزندان ایرانیان مقیم قفقاز تأسیس کرد و با اصول (الفباء صوتی) که از ابتکارات خودش بود شروع به تدریس نمود و کتاب (وطن دیلی)[۱۳] را به ترکی با اصول خود طبع و با اجرای این روش موفّق شد در ظرف ۶۰ ساعت نوآموزان را خواندن و نوشتن بیاموزد. این مدرسه مدّت چهار سال تحت نظر و مدیریّت خودش در ایروان دائر بود.
هنگامی که ناصرالدّین شاه از سفر دوّم فرنگستان به ایران مراجعت می نمود از ایروان می گذشت و رشدیّه در مسیر حرکت شاه طاق نصرتی از طرف مدرسه بر پا نمود و شاگردان را با لباس متحدالشّکل در صف منظمی در دو طرف طاق نصرت قرار داد تا به محض رسیدن شاه، برای وی ابراز احساسات کنند. توجّه شاه به این رویداد جلب شد و ابراز تمایل کرد که تشکیلات مدرسه را ببیند. در اطاق مدیر، شاه با رشدیّه صحبت کرد و رُشدیّه از موقعیت استفاده کرده از شاه استدعا نمود که اجازه دهد در ایران نیز اینگونه مدرسه ها دایر و کودکان ایرانی از نعمت سواد بهره مند گردند، شاه در آنجا خطاب به رُشدیّه گفت: «با ما بیائید» رُشدیّه مدرسه را به حاج آخوند برادرش سپرد و خود جزو ملتزمین شاه عازم ایران شد.
اطرافیان از اینکه رُشدیّه مورد توجّه شاه قرار گرفته بود وحشت زده شده و با دسایس و نیرنگ های مختلف خدمات صادقانه او را طور دیگری جلوه داده و به شاه تفهیم کردند که او می خواهد با تأسیس دبستان جدید قانون اروپایی را در ایران رواج دهد که برای سلطنت اعلیحضرت خطرناک می باشد و با این حیل شاه را وادار می کنند که از حمایت رُشدیّه چشم بپوشد. بنابر این شاه در نخجوان به رئیس چاپارخانه دستور می دهد که به بهانه ای مانع حرکت رُشدیّه به تهران گردد.
رئیس چاپارخانه نیز به بهانه اینکه کالسکه حامل او اسب ندارد و باید تا آوردن اسب از چاپارخانه دیگر در آنجا بماند او را تا رسیدن شاه به تهران توقیف می کند. رُشدیّه پس از آزاد شدن ناچار به ایروان باز می گردد امّا در آنجا نیز مواجه با تحریکات کارگزار سفارت علیه مدرسه می شود. تا اینکه پس از چندی با وساطت دوستان و طرفداران خود اجازه می یابد به ایران بیاید. مدرسه را به برادرش حاج آخوند واگذار می نماید و به زادگاه خود تبریز بازمی گردد.[۱۴]
در تبریز، قبل از ایجاد مدارس جدید متجاوز از ۱۰۰مکتب خانه دایر بوده که بعضی از آنها بسیار مشهور بود و شاگردان آن به ۱۰۰ و گاهی به بیش از آن می رسید ولی اغلب مکتب خانه ها در حدود ۴۰ یا ۵۰ نفر شاگرد داشت و بعضی نیز عدّه شاگردانشان از این رقم کمتر بوده است. بطور تخمین و رویهم رفته می توان گفت که قریب پنج شش هزار شاگرد در آن تاریخ در مکتب خانه های تبریز تحصیل می کردند و با سواد می شدند.[۱۵]
رُشدیّه پس از ورود به تبریز، عدّه ای از اقوام باسواد خود را گرد آورد و روش تدریس و اسلوب جدید خود را به آنان آموخت و بنام خدا اوّلین مدرسه (دبستان) را در سال ۱۳۰۵ﻫ.ق./۱۸۸۸م. در محله ششگلان در مسجد مصباح الملک تأسیس کرد و با تدریس الفباء جدید به شاگردان، آنان را در مدّت ۶۰ ساعت خواندن و نوشتن آموخت، امتحانات اوّلین مدرسه در آخر سال با حضور علما و اعیان و بزرگان شهر تبریز برگذار گردید و موجب تعجّب و امتنان آنان شد. اشتیاق مردم به با سواد شدن کودکان خود آن هم به این سهولت باعث گرمی بازار مدرسه شد و روشنفکران و فرهنگ دوستان به دور رشدیّه جمع شدند، امّا مکتب داران که دکان خود را کساد دیدند و پیشرفت مدرسه جدید را مخالف مصالح خود دانستند؛ رئیس السادات یکی از علماء بی علم را وادار نمودند رشدیّه را تکفیر[۱۶] و فتوای انهدام مدرسه جدید را صادر نماید. اجامر و اوباش با چوب و چماق به خدمت شاگردان و معلّمین دبستان رسیدند و آنان را از خانه خدا راندند، رشدیّه نیز شبانه به مشهد فرار کرد.
رشدیّه پس از شش ماه (در این مدّت رئیس السادات هم مرده بود) به تبریز برگشت و برای بار دوّم مدرسه را در منطقه بازار تأسیس نمود و توانست بار دیگر علاقمندان فرهنگ و معارف جدید را به سوی خود جلب کند تا با او همکاری کنند ولی مخالفین نیز لحظه ای آرام نبودند. علی رغم تمام کارشکنی ها رشدیّه برای پیشرفت مقاصد خود و خدمت به معارف عمومی استقامت و پافشاری عجیبی از خود نشان می داد و با کمک سایر معارف دوستان و روشنفکران برای ایجاد یک نهضت دایمی فرهنگی و بوجود آوردن انقلاب عظیم فکری برای نجات ملّت ایران از جهل و بدبختی از پای نمی نشست. پس از چندی دوّمین مدرسه نیز مورد هجوم قرار گرفت و رشدیّه شبانه به مشهد فرار کرد.
رشدیّه پس از چندی به تبریز بازگشته برای سوّمین بار مدرسه را در محله چرنداب دایر نمود باز هم پیشرفت و ترقّی شاگردان مایه تحسین و تمجید عموم قرار گرفت و شهرت او در تبریز زبانزد مردم شد. متأسفانه این بار، طلبه های علوم دینی مدرسه صادقیّه به تحریک مکتب داران، به مدرسه ریخته به غارت آن پرداختند و رشدیّه را در صورت ادامه کارش تهدید به قتل نمودند، باز هم رشدیّه طبق معمول از راه روسیّه عازم مشهد شد.
رشدیّه پس از چند ماه به تبریز مراجعت و برای چهارمین بار مدرسه را در محله نوبر برای اطفال فقرا و ایتام تأسیس نمود و شمار شاگردان را به ۳۵۷ و تعداد معلّمان را به ۱۲نفر رسانید. مکتب داران از سرسختی رشدیّه به جان آمدند و ناچار به ملّا مهدی پدر رشدیّه متوسّل شده و او را تهدید نموده و اولتیماتوم دادند، پدر رشدیّه نیز صلاح فرزند خود را چنین دید که فعلاً مدرسه را منحل و برای آن که سر و صداها بخوابد به مشهد برود رشدیّه، نصیحت پدر را شنید و به مشهد رفت.
رشدیّه پس از چند ماه که آبها از آسیاب افتاد به تبریز بازگشت و برای پنجمین بار در منطقه بازار مدرسه را دایر نمود. مردم نیز که روز بروز بیشتر به منافع تحصیل پی برده و به علّت تحریکات آگاه شده بودند این بود که به محض اعلام استقرار مدرسه بدون توجّه به تهدیدات عوام فوراً فرزندان خود را به آنجا سپردند و بیش از دفعات قبل استقبال نمودند این بار مکتب داران و سنّت گرایان سخت عصبانی شده و تصمیم به نابودی او و مدرسه اش گرفتند بطوری که به مدرسه هجوم برده کودکان را مجروح و یکی از آنان را شهید نمودند. این موضوع چنان وحشتی در مردم ایجاد کرد که رشدیّه ناچار به مشهد گریخت.
رشدیّه در مشهد بیکار ننشست و اقدام به تأسیس مدرسه ای نمود امّا چند ماهی از دایر کردن مدرسه نگذشته بود که به تحریک مکتب داران مشهد، اجامر و اوباش مزدور به مدرسه ریخته و با چماق به جان او افتاده و دستش را شکستند و مدرسه را غارت کردند.
رشدیّه پس از معالجه دستش، به تبریز بازگشت و برای ششمین بار در محله لیل آوا (لیل آباد) مدرسه ای تأسیس نمود. این بار چون مردم به صداقت، نیّت پاک و پایمردی رشدیّه معتقد شده بودند و نیز پیشرفت کودکان خود را می دیدند، تحریکات و بداندیشی های مخالفین معارف جدید به جایی نرسید و مدرسه مدّت سه سال دوام یافت. رشدیّه در این مدرسه کلاسی برای سالمندان (اکابر) دایر کرد و در مدّت اندکی (۹۰ ساعت) تدریس، نوشتن و خواندن را به آنان آموخت. این عمل او باعث شد که اکثریت مردم تبریز هوادار او و معارف جدید گردیدند و مکتب داران در اقلیّت قرار گرفتند، رشدیّه برای تعلیم مدرّسین هم کلاسی دایر نمود چون نظر وی بسط و توسعه فرهنگ جدید بود از مکتب داران خواست که برای تعلیم روش جدید تدریس نام نویسی کرده پس از اتمام تحصیل اقدام به تأسیس مدرسه نمایند.
مخالفین چون نتوانستند به تحریک عوام بپردازند این بار قصد جانش را نمودند و شبی در گذرگاهش چند تیر به طرف او شلیک کرده و یکی از گلوله ها به پایش اصابت کرد و مجروح شد. رشدیّه در آن موقع با توجّه به این که دستش در مشهد شکسته بود و پایش نیز در این واقعه مجروح شده بود شعری بدین مضمون می خواند:
مرا دوست بی دست و پا خواسته است پسندم همان را که او خواسته است
رشدیّه پس از بهبودی هر چه کوشید مدرسه ای تأسیس کند هیچکس جرأت نداشت خانه خود را به او اجاره دهد. بنابر این با پول فروش مزرعه ای که داشت با اجازه علما نجف مسجد شیخ الاسلام را که روبروی دارالفنون بود تعمیر کرد و آنجا را برای هفتمین بار مدرسه نموده و مبادرت به تهیّه میز و نیمکت و تخته سیاه که تا آن موقع اصلاً معمول نبود نمود و در فواصل ساعات درس مدّتی را برای تفریح شاگردان «زنگ تفریح» در نظر گرفت. دو باره فرهنگ دوستان و روشنفکران به او روی آوردند رشدیّه نیز اطمینان داشت که این بار موفق خواهد شد. اتّفاقاً روزی مظفرالدّین میرزا ولیعهد در مراجعت از شکار برای ادای نماز، گذارش به آن مسجد افتاد در شبستان مخروبه مسجد، بساط تازه ای دید و از این آموزش خوشش آمد و مدیر را تشویق فرمود، این اوّلین حمایتی بود که از رشدیّه به عمل می آمد. نیز در همان سال که حسن علیخان امیرنظام[۱۷] به سمت پیشکاری ولیعهد و کارگزاری آذربایجان منصوب و به تبریز آمده بود رشدیّه را به اعطای سه طاقه شال مفتخر ساخت.
این بار محاسدان و مخالفان معارف جدید به فتوا و تحریک یکی از عالم نمایان برای غارت و تخریب مدرسه اقدام نمودند، غارتگران با بیل و کلنگ که با خود آورده بودند درب اطاق ها را کنده برای تبرّک می بردند و با نارنجکی که از باروت و زرنیخ ساخته بودند اقدام به منفجر نمودن ساختمان که مسجد هم بود نمودند، رشدیّه که ناظر جریانات بود می گفت: «این جاهلان نمی دانند که با این اعمال نمی توانند جلوی سیل بنیان کن علم را بگیرند. یقین دارم که از هر آجر این مدرسه خود مدرسه دیگری بنا خواهد شد، من آن روز را اگر زنده باشم خواهم دید».
رشدیّه که پس از نُه سال بارها مدرسه اش مورد هجوم قرار گرفته بود با وضعی که این بار مشاهده کرد، چنان مستاصل شد که تصمیم گرفت تا مساعد شدن اوضاع از ایران خارج شود و به قفقاز رفت. [۱۸]
پس از چندی میرزا علیخان امین الدّوله[۱۹] که به نیک نامی و وطن پرستی شهرت داشت به والیگری آذربایجان منصوب شد. وی مردی خیرخواه و وطن دوست بود، داستان مدرسه رشدیّه را شنید با تلگراف رشدیّه را به تبریز خواست و با حمایت از وی دبستان با شکوهی در محلّه ششگلان در ساختمان حاج آقا بزرگ شیرازی تأسیس نمود و چون نسبت به رشدیّه احترام می گذاشت و از مدرسه اش پشتیبانی و حمایت می کرد مخالفین و معاندین دیگر نتوانستند کاری از پیش ببرند. مخارج این مدرسه از طرف امین الدّوله پرداخت می شد و صد نفر محصّل بی بضاعت در مدرسه به خرج وی قبول شدند که به آنان لباس و غذا و وسائل تحصیل نیز داده می شد و شبانه روزی بود. مدرسه در اندک مدّتی به پیشرفت های مهمی نایل شد و از طرف مردم حسن استقبالی از آن به عمل آمد. امّا مخالفین و افراد مغرض که نمی توانستند پیشرفت مدرسه را ببینند شایع ساختند که رشدیّه شخصی بابی و بی دین است ولی چون امین الدّوله از آن حمایت می کرد نتیجه ای نگرفتند تا این که امین الدّوله به تهران رفت (اواخر سال ۱۳۱۴ ﻫ.ق./ ۱۸۹۷م.)، در اثر همین تبلیغات سوء از عدّه شاگردان مدرسه کاسته شد و بعداً که رشدیّه به دعوت امین الدّوله برای تأسیس دبستان در تهران به آنجا رفت و مدرسه را به برادرش سپرد در اثر عدم دخل و خرج منحل گردید.[۲۰]
یکی از نتایج عمده ایجاد مدرسه رشدیّه در تبریز این است که پس از انحلال مدرسه، عدّه ای از معلّمین آن مدرسه که زیر نظر رشدیّه به تدریس مشغول بوده و تدریس الفبای صوتی را یاد گرفته و اصول اداره مدرسه را به سبک جدید آموخته بودند، پس از انحلال مدرسه رشدیّه هرکدام در تبریز مدرسه و مکتبی دایر و در ترویج معارف کوشیدند. در حقیقت می توان گفت که انحلال مدرسه رشدیّه ظاهری بود و شاگردان مکتب رشدیّه همان فکر را تعقیب و پس از مسافرت او به تهران یا به خارجه مدارس جدیدی ایجاد نمودند که هریک در نوبه خود خدمات ذیقیمتی انجام دادند.
آقایان: حسین واعظ، صحاف زاده (پرورش)، حاج میرزا احمد مدرّس، میرزا حسین کمال از معلّمین مدرسه رشدیّه بودند.[۲۱]
امین الدّوله پس از تصدّی مقام صدارت، رشدیّه را برای تأسیس دبستان به تهران فرا خواند و اوّلین دبستان به سبک جدید در رمضان سال ۱۳۱۵ﻫ.ق./۱۸۹۸م. در پایتخت ایران در باغ کربلائی عبّاسعلی و سپس در جنب باغ امین الدّوله تأسیس شد و تا اواخر سال ۱۳۲۱ﻫ.ق./۱۹۰۴م. تحت سرپرستی رشدیّه اداره می شد.[۲۲]
امین الدّوله برای ترویج معارف جدید، روزنامه تربیت را که محمّدحسین فروغی(ذکاءالملک) [۲۳] هفته ای یکبار منتشر می نمود روزانه نمود. در همین زمان به تشویق انجمن معارف شرکت طبع کتاب تأسیس و اقدام به ترجمه و انتشار کتب علمی و تاریخی و اخلاقی که در آن زمان مورد احتیاج مردم بود کرد، همچنین کتب درسی نیز چاپ و منتشر گردید، این کارها به نوبه خود کمک بزرگی در راه پیشرفت علم و دانش و بیداری ایرانیان که در آن زمان از نان روزانه نیز واجب تر بود نمود. اصلاحات و اقدامات امین الدّوله موجب شد که عدّه ای از روحانیون و علمای قشری و خلوتیان و درباریان برای مبارزه با وی به سرکردگی امین السّلطان گرد هم آیند.[۲۴]
رشدیّه اهل سیاست نبود تمام فکر و هدفش، بسط و توسعه معارف جدید بود و همه همّ و تلاش خود را مصروف پیشبرد این نظر می کرد. امّا چون مدرسه رشدیّه به حکم طبیعت کانونی برای تجمع معارف دوستان و ترقّی خواهان شده بود این بود که او نیز به کام سیاست رفت. وی مردی بی باک و زباندار بود و مقاومت و اراده او در مقابل مشکلات معروف بود و چون دستگاه حاکمه را مخالف معارف جدید می دید، برای رسیدن به اهدافش به مبارزه برخاست و با آزادیخواهان همگام شد و چون مردی وطن پرست بود و قدرت دیدن نابودی وطن و هموطنانش را نداشت، بی پروا به جنگ دشمنان میهن و مستبدین رفت و در این راه رنج بسیاری را متحمّل شد و در هسته مرکزی مشروطه خواهان قرار گرفت و مبادرت به شبنامه نویسی و بیداری هموطنان خود نمود.[۲۵] رشدیّه عضو انجمن سری تنویر افکار بود که اعضای آن برای برانداختن اتابک و برقراری مشروطیّت هم قسم شده بودند و برای اوّلین بار اسم مشروطیّت در این انجمن بر زبان رانده شد، ارگان این انجمن روزنامه غیرت بود که با چاپ ژلاتینی در منزل رشدیّه در تهران چاپ و منتشر می گردید.
پس از مدّتی نام اعضای انجمن لو رفت و رشدیّه چندی در پناه و خانه حاج شیخ هادی نجم آبادی ماند و شیخ هادی نجم آبادی به شدّت در مقابل دسیسه های اتابک که می خواست او را از منزل بیرون آورده دستگیر نماید حمایت کرد ولی چندی بعد شاه پیغام داد که رشدیّه در تهران نماند بنابر این وسایل سفر رشدیّه را به حجّ تهیّه و او را به نیابت به زیارت خانه خدا به مکّه فرستاد تا از دست مأمورین در امان بماند و در غیاب او نظارت و مدیریّت مدرسه را به شیخ جعفر خواهرزاده خود واگذار نمود (اواخر سال ۱۳۱۹ ﻫ.ق./ ۱۹۰۱م.).
پس از مدّتی که اوضاع آرام شد رشدیّه به تهران بازگشت و دوباره شروع به فعالیّت نمود بلافاصله مخالفین اتابک دور او جمع شده و شبنامه نویسی بار دیگر شروع شد در این شبنامه ها علاوه بر تقاضای برکناری اتابک، برقراری مجلس شورای ملّی نیز اضافه گردید و توسّط نزدیکان شاه که با رشدیّه همکاری می کردند روی میز شاه گذارده می شد. اتابک که از افکار رشدیّه با اطّلاع بود تصمیم گرفت که او را تبعید کند. بنابر این روزی اتابک حکمی به مختار السّلطنه حاکم تهران صادر کرد تا مدرسه را منحل کند و مدیر بابی آن را به اردبیل تبعید نماید. رشدیّه به وسیله دوستان شبانه از قضایا با خبر شده خود را به قم رسانید و متحصّن شد. مأمورین حکومت هم به مدرسه رفته معلّمین را کتک زده و از مدرسه بیرون کردند و دو نفر از آنها را دستگیر و به اردبیل تبعید کردند و درب مدرسه را بستند ولی به رشدیّه دسترسی نیافتند. رشدیّه حدود چهار ماه در قم ماند.[۲۶] بعد مظفرالدّین شاه وقتی از موضوع اطّلاع پیدا کرد او را به تهران خواسته و به اتابک دستور می دهد که از او حمایت نماید. «مظفرالدّین شاه که از تبریز رشدیّه را می شناخت و اصولاً هم مرد ملایمی بود وقتی اطّلاع یافت که رشدیّه در قم متحصّن شده است او را به تهران خواست و به اتابک دستور داد که از او حمایت و نگهداری کند».[۲۷]
در سال ۱۳۲۲ ﻫ.ق./ ۱۹۰۴م. عدّه ای از آزادیخواهان و روشنفکران، به جهت مبارزه با استبداد و آگاهی و بیداری مردم، با تشکیل انجمن سری در تهران (۱۲ربیع الاوّل همان سال)، رهبری وقایع مشروطیّت را به دست گرفتند و هسته مرکزی انقلاب مشروطیّت ایران را بنا نهادند.[۲۸]
پس از مرگ امین الدّوله، رشدیّه از مدیریّت مدرسه رشدّیه کناره گیری نمود و تصمیم به تأسیس مدرسه ای با نام «مکتب» گرفت، پس از چندی مدرسه مملو از شاگرد شد به طوری که در ماه اوّل تعداد شاگردان از صد نفر گذشت.
رشدیّه برای تبلیغ اندیشه هایش به سال ۱۳۲۳ﻫ.ق./۶-۱۹۰۵م. اقدام به تأسیس روزنامه مصوّری به نام «مکتب» در تهران نمود. این روزنامه از مظالم عین الدّوله و عمّال او انتقاد می کرد. نیز بجهت بیداری مردم کتاب های تنبیه الغافلین و ارشاد الطالبین و کفایته التعلیم را تألیف نمود و در آنها آشکارا از حکومت قانون سخن گفت و کماکان به کار انتشار شبنامه ادامه داد. [۲۹]بالاخره عین الدّوله به نیّرالدّوله حاکم تهران دستور داد رشدیّه و دو تن دیگر را به نام های مجدالاسلام کرمانی و میرزا آقا اسپهانی که با او دشمنی داشتند برای مرعوب کردن آزادیخواهان و مخالفینش به کلات نادری تبعید کند (۲۴ربیع الثانی۱۳۲۴ﻫ.ق./۱۹۰۶م.).[۳۰] رشدیّه و همراهانش مدّت هفت ماه در دارالحکومه آنجا زندانی بودند تا فرمان مشروطیّت صادر شد و تلگرافی از وزیر داخله رسید که ضمن عرض تبریک مشروطیّت چنین نوشت: «اراتمند و تهرانیان مشتاق زیارتند».[۳۱]
رشدیّه پس از آزادی، بنا به خواست آزادیخواهان گیلان برای کمک آنان به رشت عزیمت نمود و مورد استقبال آزادیخواهان و معارف دوستان گیلان واقع شد. نخست در رشت و بندر انزلی با کمک معارف دوستان اقدام به تأسیس دبستان نمود آنگاه با کمک مشروطه خواهان از جمله آقای افصح مدیر روزنامه خیرالکلام به تشکیل انجمن سرّی برای مقاومت در مقابل دشمنان مشروطیّت مانند حاجی خمامی و سردار افخم و سایر طرفداران محمّدعلی شاه اقدام نمود. که موجب دستگیری او و افصح شد. رشدیّه پس از آزادی از زندان رشت، مدرسه انزلی و رشت را به فرهنگیان آنجا سپرد و خود عازم تهران گردید. [۳۲]
رشدیّه مدّتی بدون مدرسه ماند و عذابی برای او بالاتر از این نبود. در همین هنگام عدّه ای از شاگردان مسلمان در مدرسه آمریکایی که تحت نظر کشیشان اداره می شد تحصیل می کردند و در آنجا به آنان کتابهای مذهبی مسیحی تدریس می شد و به جای روز جمعه، یکشنبه ها تعطیل بود این موضوع برای شاگردان و والدین آنها از لحاظ روحی ناراحت کننده و رنج آور بود. نامه ای به وزارت معارف نوشته تقاضا نمودند که مشکل آنان را حل کند در نتیجه وزارت معارف تصمیم گرفت برای آنان در حدود معلوماتشان مدرسه ای دایر کند. پس به پیشنهاد و خواست حاج مخبرالسّلطنه وزیر علوم قرار شد رشدیّه به کمک وزارت علوم اقدام به تأسیس مدرسه ای در حدود برنامه مدرسه امریکایی بدون تدریس کتب مذهبی مسیحی تأسیس کند و برنامه آن را طوری تنظیم کند که لطمه به تحصیل شاگردهای مدرسه نخورد. بنابر این در ماه شعبان سال ۱۳۲۵ﻫ.ق./۱۹۰۷م. باغ و عمارت حاجیه میمنت الملوک خانم واقع در جلو خان مروی را اجاره کرد و با استفاده از میز و نیمکت های مدرسه دارالفنون و مدرسه نظام، مدرسه ای را با ۱۲۳شاگرد مدرسه امریکایی افتتاح نمود و معلّمین مدرسه از بین تحصیل کردگان مدارس خارجی در ایران و انگلیس و فرانسه انتخاب شدند و نام مدرسه را «حیات جاوید» گذاشتند برنامه تحصیلی عالی آن مدرسه چنان شهرت یافت که همان سال اوّل تعداد شاگردان به چهارصد و چندی رسید و اعیان و اشراف و اهالی روشنفکر تهران، فرزندان خود را به آن مدرسه سپردند. پس از چندی پیشرفت و شهرت این مدرسه، مدرسه دارالفنون را تحت الشعاع خود قرار داد و باعث حسادت خان رئیس دارالفنون گردید و دسیسه چینی آغاز شد… حاج مخبرالسّلطنه وزیر علوم از این موضوع بسیار ناراحت و از دست مدیر دارالفنون که با او نسبتی هم داشت عصبانی شده از استخدام اعضاء اخلال گر مدرسه حیات جاوید در دستگاه دولتی خودداری کرد.
رشدیّه در سال ۱۳۲۶ﻫ.ق./۱۹۰۸م. در مدرسه حیات جاوید روزنامه تهران را منتشر نمود. [۳۳]
رشدیّه در سال ۱۳۳۰ﻫ.ق./۱۹۱۲م. با سمت بازرس مدارس به استخدام وزارت معارف درآمد و در سال ۱۳۳۲ﻫ.ق./۱۹۱۴م. به ریاست اداره معارف و اوقاف قزوین، و در سال ۱۳۳۶ﻫ.ق./۱۹۱۸م. به ریاست معارف گیلان منصوب شد. متأسفانه در آن سال ها در گیلان اغتشاشاتی از قبیل انقلاب جنگل، اشغال قشون روس و انقلاب بلشویکی روسیّه و تخلیه گیلان از قشون تزاری و هجوم ارتش انگلیس و اشغال مجدّد گیلان به وسیله قشون بلشویکی و تشکیل جمهوری کمونیستی در گیلان به وقوع پیوست که باعث شد که دولت مرکزی از پرداخت اعتبار معارف گیلان خودداری نماید و وضع فرهنگیان بسیار تأسف آور گردید رشدیّه نیز مورد ایذاء و آزار رژیم کمونیستی قرار گرفت و او را وادار نمودند به رفتگری شهر مبادرت نماید و به جانش سوء قصد نمودند ولی خوشبختانه جان به سلامت برد. رشدیّه پس از کودتای سوّم حوت ۱۲۹۹/۱۹۲۱م. در سال ۱۳۰۲/۱۹۲۳م. در گیلان بازنشسته شد و در همانجا تقاضای تأسیس دبستان شش کلاسه را در رشت نمود، و با کمک شهرداری آن را مبدّل به دارالایتام کرد امّا پس از چندی آن را به شهرداری رشت واگذار و به تهران عزیمت نمود. سپس در تهران و اردبیل به تأسیس مدرسه اقدام نمود، پس از آن در شهرستان قم که از لحاظ معیشت ارزانتر از تهران بود سکونت اختیار کرد و در سال ۱۳۱۵/ ۱۹۳۶م. مدرسه ای شش کلاسه در تکیه ملّامحمود دایر نمود و در مدرسه اش کلاسی برای تعلیم نابینایان نیز تشکیل داد و با اصولی که برای تعلیم نابینایان اختراع کرده بود تدریس می نمود و در پایان سال نتیجه امتحان را با نظارت فرمانداری و معارف قم به وزارت معارف ارسال می داشت.
رشدیّه تا آخر عمر با وجود کبر سن در مدرسه تدریس می کرد و وصیّتش این بود: «مرا در محلّی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و از این بابت روحم شاد شود».[۳۴]
رشدیّه اوّل کسی است که در ایران دبستان به سبک جدید تأسیس نمود و روزنه ای از دانش نوین را به روی فرزندان این کشور گشود به همین علّت او را «پدر معارف» می نامیدند امّا او خود را «پیر معارف» می خواند.[۳۵]
رشدیّه در تاریخ ۱۹آذر ماه ۱۳۲۳/۱۳۶۳ﻫ.ق./۱۹۴۴م. در اثر تصادف با ماشین متّفقین در سن ۹۷ سالگی درگذشت و روی دوش شاگردان دبیرستان های قم در قبرستان نو به خاک سپرده شد و روی سنگ قبرش نوشته شد «آرامگاه حاج میرزا حسن رشدیّه اوّل مؤسس مدارس جدیده در ایران» ۱۹ آذر ماه ۱۳۲۳ روانش شاد باد. [۳۶]
رشدیّه دارای ۱۵ فرزند از سه همسر بود هشت پسر و هفت دختر که آنان نیز اکثراً مدارسی را تأسیس و اداره می نمودند و یا در خدمت فرهنگ بودند.
پسران عبارت بودند از:
۱- میرزا محمّد ۲- میرزا کریم ۳- شمس الدّین ۴- نظام الدّین ۵- جلال الدّین ۶- جمال الدّین ۷- علاءالدّین ۸- ضیاءالدّین
و دختران:
۱- بانو شهناز ۲- بانو مهین بانو ۳- بانو جمیله ۴- بانو خانم خانمها ۵- بانو قدرت ۶- بانو عفت ۷- بانو نرگس[۳۷]
تألیفات رشدیّه
رشدیّه نه تنها اوّلین مؤسس فرهنگ و معارف نو بوده و در پیشرفت معارف و نشر علم و معرفت کوشش می کرد بلکه نویسنده ای توانا و ارزشمند نیز بوده است، نوشته هایش ساده و بی تکلّف و خالی از تصنّع بود و کلامش جذابیّت خاص داشت. رشدیّه ۲۷ کتاب تألیف نمود که اغلب آنها در مدارس آن زمان تدریس می شد.
– اخلاق: ۶جلد برای شش کلاس دبستان.
– اصول عقاید: برای دبیرستان.
– اصول عقاید، یا اتّحاد بشر: برای دبیرستان.
– بدایته التعلیم: برای سال اوّل ابتدایی ۳جلد (جلد اوّل برای ۲ماه اوّل و جلد دوّم و سوّم برای ۵ماه آخر.
– تأدیب البنات.
– تاریخ شفاهی: برای سال اوّل.
– تبصره الصبیان: حساب ذهنی کودکان دبستان کلاس چهارم.
– تربیت البنات: کلمات قصار.
– تنبیه الغافلین یا ارشاد الطالبین: رساله ایست در حاکمیّت ملّی و حکومت قانون.
– جغرافی شفاهی: برای سال اوّل (کتاب معلّم).
– شرعیات ابتدایی: برای سال اوّل و دوّم.
– صد درس: برای کلاس دوّم (کلمات قصار).
– کفایته التعلیم: صد و بیست درس کلمات قصار (تعلیم املاء) جلد اوّل؛ جلد دوّم برای سال ۵و ۶ دبیرستان؛ جلد سوّم برای سال ۵و ۶ دبیرستان.
– مرآت الحقّ.
– المشتقات.
– نهایته التعلیم: (نحو فارسی) جلد اوّل.
– نهایته التعلیم: جلد دوّم (علمی). مجلّه راهنمای کتاب این کتاب را قدیمترین تألیف دستور زبان معرّفی کرده بود.
– هدایته التعلیم: اصول تعلیم بدایته التعلیم (برای تربیت معلم).
– وطن دیلی: (زبان مادری) کتاب درسی سال اوّل برای مسلمانان قفقاز.[۳۸]
خاتمه
در سراسر ایران تا سال ۱۲۹۸ﻫ.ق./ قرن ۱۹م. از هر هزار تن ده نفر با سواد بودند درست برخلاف کشور های غربی. بنابر این لازم بود که شیوه تدریس و روش تعلیم تغییر یابد و مکتب خانه ها جای خود را به مدارس جدید بدهند. میرزا حسن رشدیّه «پدر معارف» یا به قول خودش «پیر معارف»، با درک این موضوع، در آغاز جوانی رهسپار بیروت شد و به تحصیل علوم جدید پرداخته، به روش تدریس در مدارس آشنایی پیدا کرد و از همان آغاز جوانی تا آخرین روزی که یارای کار کردن داشت خود را وقف معرفت و دانش نمود. او برای تسهیل خواندن و نوشتن زبان فارسی قواعدی وضع کرد و در زمانی که اسمی از فرهنگ و معارف نوین در ایران نبود برای اوّلین بار دبستان به سبک جدید در تبریز تأسیس کرد و برای تربیت اطفال این دیار سعی و تلاش نمود و رنج بسیار برد و از طعن و لعن و نسبت ارتداد مخالفین رشد و افکار آزادیخواهی و معارف نوین نهراسید و مبارزه نمود. او برای خدمت به معارف جدید، بدون داشتن کوچکترین توقّع و انتظار مزد و پاداشی، رنج سفر بر خود هموار می ساخت و به شهرهای ایران می رفت تا کانون هایی ایجاد کند و بتواند دریچه ای از دانش نوین و آگاهی را به روی هم وطنانش بگشاید از این رو حقّی بزرگ به گردن جامعه ایرانی بخصوص مردم تبریز دارد.
یکی از نتایج عمده ایجاد مدرسه رشدیّه در تبریز این است که عدّه ای از معلّمین که زیر نظر رشدیّه به تدریس مشغول بوده و تدریس الفبای صوتی را یاد گرفته و اصول اداره مدرسه را به سبک جدید آموخته بودند، پس از انحلال مدرسه یا مسافرت او به تهران یا به خارجه، مدارس جدیدی ایجاد نمودند و در ترویج معارف کوشیدند که هر یک به نوبه خود خدمات ذیقیمتی انجام دادند.
رشدیّه نویسنده ای توانا و ارزشمند نیز بود و با تألیف کتاب هایی، خدمات فرهنگی گرانبهایی انجام داده است.
رُشدیّه همچنین برای کسانی که با تاریخ مشروطیّت ایران آشنایی دارند، چهره ناآشنایی نیست. او در عصر استبداد و پادشاهان نالایق و نیز تسلّط و نفوذ دول بیگانه و همسایگان زورگو بپاخواست و با اشاعه معارف نوین نقش بسزایی در بیداری مردم ایران و تحقّق انقلاب مشروطیّت ایران ایفا نمود و در این راه سختی ها و مشکلات بسیاری را متحمّل شد و بالاخره موفّق گردید.
منابع:
۱- امید، حسین. تاریخ فرهنگ آذربایجان. تبریز: چاپخانه فرهنگ،۱۳۳۲٫
۲- بامداد، مهدی. شرح حال رجال ایران: در قرن ۱۲و ۱۳و ۱۴هجری. تهران: زوّار، ۱۳۷۱٫
۳- دهخدا، علی اکبر. لغت نامه.
۴- رشدّیه، فخرالدّین. زندگینامه پیر معارف رشدّیه بنیانگذار فرهنگ نوین ایران. تهران: هیرمند، ۱۳۷۰٫
۵- کسروی، سیّد احمد. تاریخ مشروطه ایران. تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۰٫
۶- محبوبی اردکانی، حسین. تاریخ مؤسسات تمدّنی جدید در ایران. تهران: دانشگاه تهران۰ مؤسسه انتشارات و چاپ،۱۳۷۰-۱۳۷۶٫ ۳جلد در یک مجلّد.
۷- مشار. خانبابا. مؤلفین کتب چاپی «فارسی و عربی». ۱۳۴۰٫
۸- ملک زاده، مهدی. تاریخ انقلاب مشروطیّت ایران. تهران: انتشارات علمی، ۱۳۷۱٫ ۷جلد در سه مجلّد.
۹- ناظم الاسلام کرمانی، محمّد بن علی. تاریخ بیداری ایرانیان یا تاریخ مشروح و حقیقی مشروطیّت ایران با ۴۲ گراور. تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۱٫ ۳جلد در یک مجلّد.
۱۰- ووستنفلد، فردیناندو؛ ماهلر، ادوارد. تقویم تطبیقی هزار و پانصد ساله هجری قمری و میلادی: با راهنمای تبدیل تاریخ هجری شمسی به میلادی و بالعکس. مقدّمه و تجدید نظر حکیم الدّین قریشی. تهران: فرهنگسرای نیاوران، ۱۳۶۰ ﻫ.ش./۱۴۰۲ ﻫ.ق./۱۹۸۲م.
[۱] – غلامعلی خان معروف به ملیجک و ملّقب به عزیز السّلطان و بعد سردار محترم و دارای منصب امیرتومانی با شمشیر مرصّع در کودکی، برادر زاده امینه اقدس گروسی یکی از زنان سوگلی ناصرالدّین شاه بود. وی از اوان کودکی یعنی در سن یکی دو سالگی مورد محبّت و توجّه ناصرالدّین شاه بوده است. (برای اطّلاعات بیشتر رک: مهدی بامداد. شرح حال رجال ایران: در قرن ۱۲و ۱۳و ۱۴هجری. تهران: زوّار، ۱۳۷۱، ج۳، ذیل «غلامعلی»، صص۲۰-۵۰).
[۲] – – فخرالدّین رشدیّه. زندگینامه پیر معارف رشدیّه بنیانگذار فرهنگ نوین ایران. تهران: هیرمند، ۱۳۷۰، صص۸۰-۸۱٫٫
[۳] – علیقلی خان مخبرالدّوله (۱۲۴۵-۱۳۱۵ ﻫ.ق.) پسر بزرگ رضاقلی خان ملّقب به امیرالشّعراء و متخلّص به هدایت و معروف به لله باشی می باشد. (برای اطّلاعات بیشتر رک: مهدی بامداد. پیشین. ج۲، ذیل «علیقلی»، صص۴۵۵-۴۵۹).
[۴] – مهدی بامداد. پیشین. ج۲، ذیل «علیقلی»، ص۴۵۷٫
[۵] – محمّد بن علی ناظم الاسلام کرمانی. تاریخ بیداری ایرانیان. تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۱، ص۱۲۴؛ برای اطّلاع از سرگذشت وی رک: مهدی بامداد. پیشین. ج۲، ذیل «علی»، صص۳۵۴- ۳۶۶٫
[۶] – میرزا علی اصغرخان دارای القاب صاحب جمع، امین الملک، امین السّلطان و اتابک اعظم پسر دوّم آفا ابراهیم امین السّلطان و صدراعظم ناصرالدّینشاه و مظفرالدّینشاه و محمّدعلی شاه قاجار که در سال۱۲۷۵ﻫ.ق. متولّد و در روز شنبه ۲۱ رجب سال ۱۳۲۵ ﻫ.ق. شب هنگام (دو ساعت و نیم از شب گذشته) موقعی که از مجلس شورای ملّی خارج می شد به دست شخصی از اهالی آذربایجان بنام عبّاس آقا در سن ۵۰ سالگی به قتل رسید. (برای اطّلاعات بیشتر رک: مهدی بامداد. پیشین. ج۲، ذیل «علی اصغر»، صص۳۸۷-۴۵۹).
[۷] – فخرالدّین رشدیّه. پیشین. صص۸۱-۸۲٫٫
[۸] – حسین امید. تاریخ فرهنگ آذربایجان. تبریز: چاپخانه فرهنگ،۱۳۳۲، ج۱، ص۷٫
[۹] – همان. ج۱، صص۸-۱۱٫
[۱۰] – همان، ج۱، ص۱۲٫
[۱۱] – سیّد احمد کسروی. تاریخ مشروطه ایران. تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۰، ص۱۹٫
[۱۲] – کلمه «رشدیّه» در اصطلاح عثمانیان آنوقت به معنی مدرسه ابتدایی بوده است از این رو به این اسم معروف شد. (علی اکبر دهخدا. لغت نامه. ج۷، ذیل «رشدیّه»).
[۱۳] – یعنی زبان مادری. این کتاب تا سال ۱۹۱۷ یا ۱۸م. تقریباً در تمام مدارس مسلمانان قفقاز و ترکستان به نام کتاب اوّل تدریس می گردید.
[۱۴] – فخرالدّین رشدیّه. پیشین. صص۱۹-۲۲٫
[۱۵] – حسین امید. پیشین، ج۱، ص۱۳٫
[۱۶] – حربه بزرگ جاهلان در آن زمان تکفیر بود.
[۱۷]– حسن علی خان گروسی متولّد ۱۲۳۷ﻫ.ق. ملقّب به سالار عسکر، سالار لشکر و امیرنظام یکی از رجال جلیل القدر دوره قاجار که هم مردی با کفایت بوده و هم در فضل و کمال و حسن خطّ و انشاء از مبرزین آن عصر بشمار می رفته و از حدود سال ۱۲۵۳ تا پنجم رمضان ۱۳۱۷ﻫ.ق. که فوت نموده یعنی در طی ۶۴ سال دائماً در خدمت بوده و مشاغل نظامی و سیاسی و اداری مهم را در داخل و خارج ایران در عهده داشته است. (برای اطّلاعات بیشتر رک: مهدی بامداد. پیشین. ج۱، ذیل «حسنعلی»، صص۳۵۹-۳۶۷).
[۱۸] – فخرالدّین رشدیّه. پیشین. صص۲۸-۳۳٫
[۱۹]– میرزا علیخان امین الدّوله (۱۲۶۰-۱۳۲۲ﻫ.ق.) پسر مجدالملک در تهران متولّد شد و دارای معلومات قدیم و جدید بود، خوش خطّ و در انشای زبان فارسی مقامی ارجمند داشت زبان فرانسه را خوب می دانست و به تاریخ ملل آشنایی داشت و از فلسفه بی نصیب نبود، مرد خوش ذوق و خوش مشربی بود، و طبعی متین و ملایم داشت، از سیاست دنیا مطلع بود، با افکار نوین آشنایی داشت و معارف پرور بود. (مهدی ملک زاده. تاریخ انقلاب مشروطیّت ایران. تهران: انتشارات علمی، ۱۳۷۱، ص۱۱۴).
[۲۰] – احمد کسروی. پیشین. ص۲۱؛ حسین امید. پیشین، ج۱، صص۴۷-۴۸؛ فخرالدّین رشدیّه. پیشین. صص۳۳-۳۴ .
[۲۱]– حسین امید. پیشین، ج۱، صص۴۸-۴۹٫
[۲۲] – فخرالدّین رشدیّه. پیشین. صص۳۹، ۱۰۴؛ محمّد بن علی ناظم الاسلام کرمانی. پیشین. ج۲، ص۳۶۲٫
[۲۳] – میرزا محمّدحسین متخلّص به ادیب و ملّقب به فروغی و ذکاءالملک و معروف به میرزا فروغی (۱۲۵۵-۱۳۲۵ﻫ.ق.) از نویسندگان و شاعران نامور و روشنفکران عصر خود بوده است. در سال ۱۳۱۴ ﻫ.ق. سال اوّل سلطنت مظفرالدّین شاه امتیاز روزنامه تربیت را گرفت و مؤسس و نویسنده آن شد هر چند که تمام مخارج آن با دولت بود معذلک روزنامه مزبور یکی از بهترین روزنامه های آن دوره بوده است و به مدّت ده سال (تا سال ۱۳۲۵ﻫ.ق.) در تهران انتشار می یافت. (برای اطّلاعات بیشتر رک: مهدی بامداد. پیشین. ج۳، ذیل «محمّدحسین»، صص۳۸۴-۳۸۸).
[۲۴] – فخرالدّین رشدیّه. پیشین. صص۴۶-۴۷٫
[۲۵] – همان. ص۸۵؛ نیز محمّد بن علی ناظم الاسلام کرمانی. پیشین. ج۲، ص۳۶۳٫
[۲۶]– فخرالدّین رشدیّه. پیشین. صص۸۷، ۹۰٫
[۲۷] – حسین محبوبی اردکانی. تاریخ مؤسسات تمدّنی جدید در ایران. تهران: دانشگاه تهران۰ مؤسسه انتشارات و چاپ،۱۳۷۰-۱۳۷۶، ج۱، ص۳۷۹٫
[۲۸] – فخرالدّین رشدّیه. پیشین. ص۱۰۵؛ نیز محمّد بن علی ناظم الاسلام کرمانی. پیشین. ج۲، ص۳۹۶٫
[۲۹] – همان. صص۱۱۳-۱۱۴؛ همان. ج۲، ص۳۶۳٫
[۳۰]– سیّد احمد کسروی. پیشین. صص۸۸-۸۹؛ محمّد بن علی ناظم الاسلام کرمانی. پیشین. ج۲، ص۳۶۳٫
[۳۱] – فخرالدّین رشدّیه. پیشین. ص۱۷۲٫
[۳۲] – همان. صص۱۷۵-۱۷۶٫
[۳۳] – همان. صص۱۸۱- ۱۸۴٫
[۳۴] – همان. صص۲۲۹،۲۳۶٫
[۳۵]– همان. ص۱۲۱؛ مهدی ملک زاده. پیشین. ص۱۱۷٫
[۳۶] – فخرالدّین رشدّیه. پیشین. صص۲۳۶،۲۴۰؛ حسین امید. پیشین، ج۱، ص۵۰٫
[۳۷] – فخرالدّین رشدیّه. پیشین. صص۲۴۳، ۲۵۱٫
[۳۸] – همان. صص۲۱۷-۲۲۱؛ مشار، خانبابا. مؤلّفین کتب چاپی «فارسی و عربی». ۱۳۴۰، ج۲، ستون ۵۵۶٫