نام و تاریخ تولد تان را و از پدرتان می فرمایید؟
در تاریخ دوم اردیبهشت ماه سال ۱۲۹۹ هجری شمسی در شهرستان مرند در یک خانوادهی نعلبند پای به عرصهی وجود گذاردم.
پدرم شادروان کاظم جعفرلی فرد عامی، بیسواد و زحمتکش و متدین بوده او در اثر زحمات طاقتفرسای شبانهروزی در شغلی که میتوان گفت یکی از دشوارترین مشاغل قرون وسطی است؛ توانسته بود شرایط یک زندگی متوسطالحال را برای خانوادهی نُه نفرهی خود فراهم آورد.
افراد خانوادهی ما به جز والدین شش دختر و یک پسر بود به این معنی که من سه خواهر بزرگ و سه خواهر کوچک داشتم و من در بین آنها قرار گرفته بودم. نظر به اینکه من برادر شش خواهر بودم میتوان گفت که محبوبترین و عزیزترین فرد خانوار محسوب میشدم. شادروان مادرم رقیه و تمام خواهرانم کلامالله مجید را به خوبی و روان میخواندند ولی از نعمت نوشتن، ترجمه و خواندن فارسی محروم بودند.
پدرم هر دو سال یکبار به زیارت عتبات میرفت و از شهرهای مقدس نجف و کربلا دیدار میکرد و به زیارت امامان بزرگوارمان میپرداخت، نامبرده علمای دینی را خیلی دوست میداشت و به آنها احترام و ارج شایانی قایل بود. مادرم همواره میخواست که من جای پدرم را در شغل نعلبندی بگیرم و کار او را ادامه بدهم امّا پدرم مدام مرا به تحصیل فرا میخواند و میگفت: «من نمیخواهم یگانهفرزند ذکورم ابوالفضل با دشوارترین شغل یعنی نعلبندی امرار حیات و معاش بنماید» بالاخره پدرم مرا به نزد سه تن از علمای وقت مرحوم ملاآقا رفیعیان، ملایوسف نجفی و ملاجبار ناطق جهت تحصیل دروس ابتدایی گماشت.
مدت سه سال در حضور نامبردگان کتب قدیمی نصاب ترسل، مواصلات، مراسلات، گلستان سعدی و وظیفه را فرا گرفته و میتوانستم تا حدودی بخوانم و بنویسم.
یکی از دامادهای ما شادروان ابراهیم معادی مرند همیشه به پدرم میگفت که ابوالفضل باید در مدرسهی معاصر بخواند و به علوم جدید و مترقی دست یابد. بالاخره نامبرده مرا به دبستان برده و پس از آن آزمون مختصری به کلاس سوم پذیرفته شدم.
چه شد از فرقه دموکرات سر در آوردید؟
دورهی اول متوسطه را در شهرهای مرند و تبریز به اتمام رسانیده و به امور باغداری و کشاورزی پرداختم. در آن ایام در اثر تبعیض علنی، وفور بیعدالتی و فساد، اکثریت مطلق جوانان بیکار و از به این در و آن در زدنهای ممتد و بینتیجه، خسته و مأیوس گشته بودند. در سال ۱۳۲۴ هجری شمسی به اصطلاح پس از انقلاب پیشهوری که واقعاً ساخته و پرداختهی بیگانگان با کمک و همکاری عدهای از خائنین محلی بود من نیز به عضویت فرقهی دموکرات آذربایجان درآمدم. سپس به مدت سه ماه در شهر تبریز آموزشگاه شهربانی را به پایان آوردم
شما در خوی در فرقه چه مسئولیتی داشتید رفتارتان با مردم چگونه بود؟
و با درجهی ستوانی به شهرستان خوی اعزام شدم و در آنجا به سمت رئیس زندان به انجام وظیفه پرداختم. مدت شش ماهی که در شهرستان خوی بودم با عامهی مردم به ویژه با زندانیان با کمال احترام و فروتنی برخوردی انسانی داشتم در حالی که بعضی از افسران از موقعیت خود سوءاستفاده نموده به اعمال زشت و ناپسند و ظالمانه دست میزدند و هرگز فکر نمیکردند که بعد امروز فردایی نیز هست، آذر ماه ۱۳۲۵ که حکومت پیشهوری فروپاشید آنهایی که در ایام مأموریتشان در شهر خوی مرتکب اعمال بد و نامشروع شده بودند توسط خود مردم بپاخاسته به سزای اعمال غیر عادلانهشان رسیدند.
یعنی توسط مردم به سزای اعمال خود رسیدند؟
بله .
رفتار مردم خوی با شما چگونه بود ؟
امّا مردم خوی به ویژه دو برادر از اهالی آنجا با نامهای عبدالله و اسدآقا تنومند با نهایت احترام ضمن نگارش طوماری بزرگ از عملکرد شش ماههی من و رضایت مردم مرا به شهر مرند زادگاهم بدرقه کردند. آنها سماور کوچک مرا که در گاراژ مانده بود بعد از دو هفته به آدرسم در مرند فرستادند و پدرم از شدت احساسات اشک شادی سرازیر کرد و بسیار خرسند شد و گفت پسرم با آن همه کشت و کشتار حتی یک سماور تو را هم فرستادهاند من از تو راضی هستم خداوند از تو راضی باشد.
پس به نظر شما اراده جمعی مردم فقظ کسانی که به مردم ظلم و ستم کرده بودند را مجازات کردند واز افراد مثل شما رد اتهام شد و به قول شما حتی سماورتان را هم پس فرستادند؟
بله . کاملا چنین بود.
شما به شوروی هم رفته اید در مورد آن و تجربیات آن توضیح می دهید ؟
بالاخره اواخر خرداد ماه سال ۱۳۲۹ هجری شمسی پس از بوسیدن خاک پاک وطن از طریق دره گز به چهچه که شهرک مرزی ترکمنستان بود به طور قاچاقی و بدون مجوز قانونی و یا حزبی داخل شدیم. بعد از ورود ما را محاکمه و به سه سال زندان محکوم کردند، پس از کشیدن زحمات طاقتفرسای پانزده ماههی زندان شامل عفو شده و حدود چهارصد تن از مهاجران ایرانی را به شهر استالینآباد آن زمان (دوشنبهی حاضره) اعزام کردند.
من در مهاجرت در رشتههای گوناگون ده سال تمام به تحصیل پرداخته و تجارب تلخ و شیرین فراوانی به دست آوردم. حدود چهل و یک سالی که در غربت بودم، لحظهای میهن محبوب و اصالت خویش و بستگانم را فراموش نکرده و شناسنامهام را مثل مردمک چشم نگاه داشتم و همانند برخی از مهاجرین انتحار و خودکشی را چارهی درد نشمرده و تصمیم قاطع گرفتم که با ارادهی آهنین و عزمی راسخ تمام دشواریها، نشیب و فرازها، محرومیتها و غم و اندوه دوری از میهن و بستگانم، همه و همه را پشت سر نهاده و از این طوفان روزگار موفق و سربلند بیرون آمده و به میهن محبوبم بازگردم.
رسم و ره آزادی یـا پـیشه نـباید کرد یا آنکه ز جان و سر اندیشه نباید کرد
البته سیاحت و جهانگردی در صورتی که بازگشتی در پیش باشد، خیلی مثبت و برای انسانها مفید و منبع غنای فراوانی از حیث دانش، جهانبینی و هنر و تجربه میباشد امّا مهاجرت ما تقریباً لایتناهی و در اثر بیدادگریهای حکّام مرتجع رژیم پادشاهی از یک سو و سیاستهای خشن و انعطافناپذیری زمامداران شوروی که پس از استالینزدایی هنوز هم ماهیتاً تغییر نیافته بود از سوی دیگر بیپایان مینمود.
به عنوان مردی نود ساله با جوانان این مرز و بوم چه حرفی دارید ؟
این وضع اسفانگیز و دردناک و متمادی در روحیهی من تأثیر منفی و یأس فراوانی به جا گذاشته است و من سینهی سوزان خود را که دهها سال است میسوزد و احدی جز پرودگار جهانیان از آن مطلع نیست با قلم در میان نهاده و خامه را مصاحب قرار داده و خواستم نالههای آرام و بیسروصدای درونی را با تنظیم و نگارش اشعاری بیرون بدهم تا بدین وسیله هم از سوزش سینهام بکاهم و هم دورهی مهاجرت طولانی را تنها با آه و ناله و یا با عیش و نوش به پایان نبرده بلکه به مثابه برگ سبزی نوشتههایم در آتیه مثمر ثمر قرار بگیرد و خوانندگان و مطالعهکنندگان، در زندگی همانند من بسیار سادهدل و زودباور نباشند و گول بیگانگان و دایههای مهربانتر از مادر را نخورند و وطن خودشان را بیشتر از مردمک چشم دوست بدارند. همچنین با مسایل جاری و روزمرهشان نیز خیلی دقیقتر و جدیتر برخورد نمایند تا حاصل کار و اقدام آنها پشیمانی و ندامت نباشد.
پـشیمانی بـعد فــرد غــافل نیآرد کمترین سودی به عامل
من خودم قربانی فریب و دروغ گرگهای درنده و ریاکاری گشتهام که در لباس میش رفته بودند من سودای نجات ملت و میهن را داشتم و آنها به قصد بلعیدن کشور ما آمده بودند. غرامت این فریب تلخ و نیز سادهدلی خود را با چهل و یک سال زندگی مرارتبار به مثابه یک تبعیدی خودخواسته در دوران مهاجرت دادهام. اینک برای انتقال تجربیات تلخ و شیرین زندگی و ایام طولانی مهاجرت به جوانان نیرومند این مرز و بوم که خود را مدیون آنها میدانم، زیرا اینان کاری را انجام دادهاند که من و هزاران چون من آرزویش را داشتیم؛ قلم به دست گرفتهام و تا آنجا که یادداشتها و حافظهام یاری کنند خاطرات خود را مینویسم. بسیار خوشحال و مسرور خواهم شد اگر این دردنامه چون پرتوی از حقیقت چراغی باشد برای آن دسته از جوانان کشور عزیزماان ایران که در آستانه فریب گرگ دغلکار دیگری قرار گرفتهاند و چشم امید به آن سوی ایران دوختهاند. برادران و فرزندان عزیزم نه در شرق و نه در غرب کسی دل به حال ما نمیسوزاند هر چه هست همینجاست فریب نخورید.