قفقاز منطقهای کوهستانی است که از کناره شرقی دریای سیاه تا شبهجزیره آبشوران در باکو به طور مایل امتداد دارد. طول آن قریب ۱۲۰۰ کیلومتر و عرض آن در پهنترین قسمت حدود ۱۶۰ کیلومتر است. از قلههای مرتفع آن «البروز» (Elbrus) و «قازبِک» (Kasbek) میباشد، رود «تِرک» (Terek) و «کوبان» در شمال و رود «ارس» در جنوب آن قرار دارد. گذشته تاریخی ایران از این منطقه جدا نیست و بسیاری از حوادث تاریخی ایران در ارتباط با این منطقه رخ داده است. از بخشهایی از قفقاز حتی در اساطیر ایرانی نیز نام برده شده است. در شاهنامه فردوسی از دستگیری افراسیاب، در (بردعه)[۱] بهوسیله هوم یاد شده است. فردوسی در شاهنامه بیان کرده است که «افراسیاب که از جان خود بیمناک بود، از ترکستان به بردعه میآید و در آنجا به غاری پناه میبرد و در آنجا مردی زاهد از نژاد فریدون او را دستگیر و در ادامه او را به کیخسرو که به همراه گودرز به آذربایجان (آذرگشسب)[۲] آمده بود، تحویل میدهد». (شاهنامه فردوسی، ۱۳۵۴: صفحه ۱۰۶، ۹۶)
مسعودی در مروجالذهب از قلعههای مستحکمی که در زمان اسفندیار پسر گشتاسب، شاهنشاه اساطیری ایران، در منطقه «آلان» و در شرق ابخاز، یعنی در منتهیالیه شمال غربی قفقاز به امر این شاهزاده ایرانی ساخته شده سخن گفته و مینویسد: «میان مملکت آلان[۳] و کوه قبخ پلی و قلعهای روی رودی پهناور (رود تِرک) قرار دارد، این قلعه را قلعه آلان میگویند. در روزگار کهن یکی از شاهان (شاهزادگان) ایرانی به نام اسفندیار[۴]، پسر بشتاسف (ویشتاسب) (گشتاسب) آن را ساخت و قلعه بر صخرهای استوار است.»
… و در جای دیگر مینویسد: «این قلعه در میان قلعههای جهان به استواری و تسخیرناپذیری معروف است. ایرانیان از آنچه اسفندیار پسر ویشتاسب در ساختن آن قلعه کرده یاد کردهاند، اسفندیار در شرق جنگهای بسیار کرد و به دورترین کشور ترکان قدم نهاد و شهر (مس) (مدینـﺔالصغیر) در فارسی روئیندژ را که بس استوار و تسخیرناپذیر و در میان ایرانیان، استحکام قلعه آن مَثَل بود به تصرف درآورد. اعمال اسفندیار در کتاب پیکار که ابنمقفع[۵] آن را از پهلوی به عربی برگردانیده آمده است.» (مینورسکی، ۱۳۷۵: صفحه ۲۹۴، ۲۹۵)
حضور شخصیتهای اساطیری ایران مانند اسفندیار پسر گشتاسب در این منطقه، و یا رفتن زرتشت از آذربایجان به دیدار گشتاسب در بلخ در شرق ایران باستان (ایران فرهنگی)، همه حکایت از تبادلات فرهنگی و تاریخی زیاد بین نقاط مختلف ایران فرهنگی و از آن جمله در قفقاز و آذربایجان با دیگر نقاط ایران دارد؛ امری که از دوران اساطیری آغاز شده و تا پایان دوره ساسانی ادامه داشته است و امروز با بررسی آثاری که در قفقاز وجود دارد و کاوشهای جدیدی که انجام یافته، این ارتباط چند هزار ساله نماد بیشتری پیدا میکند. برای نمونه باید به آثار بهدستآمده در شمکور در نزدیک گنجه در منطقه باستانی اران اشاره کنیم که به این موضوع به تفصیل در فصل اول کتاب پرداخته شد.
کشف آثار بهدستآمده در منطقهای که شهرهای گنجه و شمکور در آن قرار گرفتهاند، خود نشانه حضور ایرانیان در منطقه اران[۶] است.
«هردوت نیز در کتاب خود، ضمن بیان محاوره کورش با پادشاه ارمنستان اطاعت حتی پادشاهان محلی این منطقه از آبسنیاگ(آستیاگ)[۷] پادشاه ماد یاد کرده است.» (مشیرالدوله، ۱۳۴۴: صفحه ۳۱۱)
همانطور که مشخص است، شمکور و گنجه از شهرهای تقریباً حاشیه جنوبی رود کُر میباشند که به ترتیب در فاصله ۱۵ کیلومتری و ۲۵ کیلومتری رود کُر بنا شدهاند، و این نکته نیز مهم است که نامگذاری این رود به نام شاهنشاه ایران کورش بزرگ نیز نمودی از حضور تاریخی و فرهنگی ایران در این منطقه است. استرابون در شرح مربوط به رود کورا مینویسد: «این رود در آغاز کوروس (یونانی K‘ops) لاتینی (Koros) نامیده میشد، ولی بعدها به نام کوروش، شاهنشاه هخامنشی، کورا (Kora) نام گرفت آمیانوس مارسلینوس ضمن اشاره به این مطلب چنین استدلال کرده است که چون کورش مردی پرتلاش بود، این رود سختگذر نیز به نام او نامیده شده است.» (رضا، ۱۳۸۲: صفحه ۲۷۹)
و نیز باید اشاره کنیم که «حضور هخامنشیان برای بستن معابر قفقاز بر روی مهاجمان در این منطقه احتمالاً صورت گرفته است.» (مینورسکی، ۱۳۷۵: صفحه ۲۰) «لشگرکشی داریوش بزرگ و خشایارشا به شمال دریای سیاه» (رضا، ۱۳۸۲: صفحه ۲۹۰) نیز نشانهای از حضور ایرانیان در این منطقه (اران) به مرکزیت بردعه و قرهباغ بعدی به کرسینشینی گنجه است. «در سپاه داریوش سوم آخرین شاهنشاه هخامنشی نیز به هنگام پیکار گوگمل، اهالی اران حضور داشتهاند.» (همان: صفحه ۶۶)
«از مورخین باستانی، هردوت به صورتی روشن از نفوذ ایرانیان در همین منطقهای که شهرهای امروز گنجه، شمخور و برذعه و حتی در کل منطقه قفقاز یاد کرده و مینویسد: «در دوره هخامنشی تمامی سرزمینهایی که تا کوههای بلند قفقاز امتداد داشتند، تحت تابعیت و نفوذ ایرانیان بودهاند.»
«پس از سقوط هخامنشیان قبایل اران همچنان سیاست نزدیکی با ایران را ادامه دادند.» مرگ زودرس اسکندر نیز بعد از هخامنشیان مانع از حرکت او به ماورای ارس شد و جانشینان او نیز ارتباطی با این منطقه نداشتند.» (همان: صفحه ۲۹۱، ۲۹۰، ۲۸۹، ۲۸۶)
«درهمها (دراخما)های کشفشده پارتی در منطقه اران نشانهای از ارتباط این منطقه با دولت ایران بوده است.» (همان: صفحه ۲۹۳)
از نمادهای بارز فرهنگی و مذهبی ایران در این منطقه معابد پرستش آناهیتا در شهر آناهیتا در کرانه رود کورا در دوره اشکانی میباشد.
«حضور پادشاهان اشکانی در ارمنستان در ماورای ارس نیز نشانهای از حضور ایرانیان در این منطقه است، حضور اشکانیان در اران و ارمنستان از سال ۱۴۷ قبل از میلاد تا ۴۳۰ میلادی ادامه داشت.» (مشیرالدوله، ۱۳۴۴: صفحه ۲۶۲۱)
به هر حال نکته مهمی که در مورد اشکانیان باید متذکر شد، این است که در دوره اشکانی ایالات ایران هرکدام پادشاه مستقلی داشتند که شاهنشاه اشکانی بر آنها حکم میراند.
«با آغاز شاهنشاهی ساسانی و به قدرت رسیدن اردشیر بابکان همه سرزمین اران تا مرزهای شرقی و نیز خوارزم به تابعیت ایران درآمد.» و دخالتهای امپراتوری روم در اران و ارمنستان با شکست والریانوس امپراتور روم (۲۶۰ ـ ۲۵۰) به سال ۲۶۰ میلادی و اسارت او به دست شاهپور اول در آن زمان خاتمه پذیرفت.» (گریشمن، ۱۳۷۰: صفحه ۳۵۰)
و از کتیبه شاهپور چنین برمیآید که اران در دهه هفتم سده سوم میلادی جزئی از محدوده حاکمیت و از توابع دولت ساسانی بوده است.
در زمان شاهنشاهی شاهپور دوم (۳۷۹ ـ ۳۰۹) در رابطه با اران و ارمنستان اتفاقاتی افتاد که در اینجا به آن اشاره میشود:
«پس از مرگ تیرداد شخصی به نام ساناتروک بر آلبانیا پادشاهی میکرد و شهر پاتیاکاران (بیلقان) را تختگاه خود قرار داد، و برضد ارمنیان برخاست، خسرو فرزند تیرداد پادشاه ارمنستان از امپراطور روم (کنستانس) یاری طلبید و با کمک سپاهیان رومی و یاری خواستن از مهران بیدخش[۸] گرجستان، لشکری فراهم آورده و عازم سرزمین اران (آلبانیا) شد. ساناتروک پادشاه اران به محض شنیدن حرکت قوای ارمنیها و متحدانش، سپاه بزرگی را در پاتیاکاران (بیلقان) برجای نهاد و خود با سپاهیان آلبانیائی شتابان نزد شاهپور دوم شاهنشاه ساسانی رفت… از طرف دیگر کنستانس امپراتور روم بنابه درخواست خسرو پادشاه ارمنستان، آنتیوخوس سردار رومی را به یاری ارمنیها فرستاد و او قبل از حمله به آلبانیا ابتدا منوچهر یکی از سرداران ارمنستان را با سپاهیان به منطقه جنوبی ارمنستان و مرزهای ایران در آتورپاتکان فرستاد تا در برابر حمله سپاهیان ایران از طریق آتورپاتکان مرزهای ارمنستان را حفظ کند، آنتیوخوس سپس با لشکریان خود به آلبانیا (اران) حمله کرد و پس از غارت و کشتار مردم اران به روم بازگشت.» (رضا، ۱۳۸۲: صفحه ۳۳۱، ۳۳۰، ۳۲۹)
«در این هنگام، ساناتروک پادشاه آلبانیا که از خاندان ایرانی اشکانی بود با استفاده از زمان و موقعیت مناسب و به فرمان شاهپور دوم با حدود ۲۰ تا ۳۰ هزار لشکریان خود به ارمنستان حمله کرد.» پس از «پس از حمله ساناتروک (سانسان) که با پشتیبانی شاهنشاه ایران انجام گرفت، ارمنستان تحت تابعیت دولت ایران قرار گرفت.» (همان: صفحه ۳۳۵، ۳۳۲)
خسرو شاهپور دوم شاهنشاه ساسانی پس از تثبیت قدرت ایران در ارمنستان و آلبانیا (اران) «ارتش معظمی[۹] تهیه کرد که از قبایل خیونی و آلبانی که تحت سیادت ایران قرار گرفته بودند کمک گرفته بود. شاهپور به طرف لشگریان رومی حمله برد و از طریق آدیابن وارد بینالنهرین شد. رومیها از برابر سپاه ایران فرار میکردند و سر راه همهجا را آتش میزدند و تن به محاربه نمیدادند و بالاخره شاهپور قسمت عمده قوای روم را شکست داده و بعضی دژهای کوچک اطراف دژ (آمد)[۱۰] را تسخیر نمود و این قلعه با وجود هفت لژیون پیاده و یک قسمت سوار که بر عده ساخلو شهر افزوده و برج و باروی آن را با انواع ادوات دفاعی مجهز کرده بودند به تصرف ایران درآمد. در این جنگ خیونیها و (ارانیها) (آلبانیها) سلحشوری نشان دادند و پس از ۷۰ روز محاصره قوای روم شکست خورد و مزد دخالتهای خود در ارمنستان و اران را گرفت. خلاصه، جنگ سال ۳۵۹ میلادی به این فتح بزرگ منتهی شد.» (مقتدر، ۱۳۶۲: صفحه ۸۶، ۸۵)
۱ ـ بردعه، برذعه. پرتوه، «در روزگار عثمان به صلح گرفته شد و با وجود این، امیران محلی املاک خود را حفظ کردند. بردعه کرسی اران و مزارع و باغهای وسیع و فراوان دارد.» (ن.ک به: مینورسکی، تاریخ شروان و دربند، ترجمه محسن خادم، بنیاد دایرﺓالمعارف اسلامی، تهران، سال ۱۳۷۵). بردعه در حدود ۱۰۰ کیلومتری جنوب شرقی گنجه و در ۸۴ کیلومتری شمال غربی شوشی و در ۱۱۰ کیلومتری مرز ایران در منطقه مغان قرار دارد.
«در سال ۱۹۲۹ میلادی، درهمهای سلوکی (دراخما) متعلق به سده دوم پیش از میلاد که همزمان با حکومت اشکانی است در برذعه کشف شده است.» (ن.ک به: عنایتالله رضا، آران از دوران باستان تا آغاز مغول، مرکز اسناد و خدمات پژوهشی وزارت امور خارجه، تهران، ۱۳۸۲، ص۲۹۱)
«شهر پرتوه، (برذعه) مرزنشین بوده، در دوره ساسانیان، مرزبانانی که از سوی شاهنشاه ایران برگزیده میشدند، این شهر را مرکز خود قرار داده بودند. در این شهر سکههای نقره ساسانی با ذکر محل و سال انتشار ضرب میشدند، شاید سبب این امر گسترش روابط بازرگانی ایران با روم شرقی، هند و نواحی دیگر بوده است.»، «(پرتوا) (Parthava) به نوشته جغرافینگاران اسلامی (برذعه، بردعه، بردع) شهری بود در کنار رود ترتر. به نظر میرسد این شهر اسطورهای و باستانی در زمان پیروز ساسانی به دستور او بازسازی و یا شهر جدیدی در کنار آن به نام پیروزآباد ساخته شده باشد، در روایات تاریخی چنین آمده که (واچه) حاکم اران در نیمه دوم سده پنجم میلادی به فرمان پیروز ساسانی، شاهنشاه ایران آن را ساخت (بازسازی نمود) و آن را پیروزآباد نامید (موسی کالان کاتواتسی). در شرحی که بر این مطلب آورده، چنین افزوده است که «اکنون این شهر را پرتوه نامند.»
مارکوات مینویسد: «در سده پنجم میلادی، این شهر زمستانها محل اقامت پادشاه (اران) (آلبانیا) بود، از زمانی که در شهر پرتوه، وسیله قباد اول شاهنشاه ساسانی دژ مرزی محکمی به نام پیروز قباد به منظور جلوگیری از حمله هونها بنا شد. این شهر اعتبار بیشتری یافت و جای قبله را گرفت.» «این شهر بعد از هجوم خزران در سده ششم میلادی محل استقرار مرزبانان ساسانی گردید و مرزبانان ایرانی مقرّ خود را به بردعه انتقال دادند که شهری نزدیک مرز ایران و دور از کرانههای دریای خزر بود آوردند.» (ن. ک به: پیشین، صص ۳۹۲، ۳۹۳، ۳۹۴)
۱ ـ آتشکده آذرگشسب در شهر باستانی شیز در ۱۵۰ کیلومتری جنوب شرقی دریاچه ارومیه، هماکنون تخت سلیمان نامیده میشود. آذرگشسب در تکاب آذربایجان، به همراه آذربرزین مهر در نیشابور خراسان و آذربع در فیروزآباد (کاریان فارس): سه آتشکده بزرگ ایران در عهد ساسانی بود. بنای آذرگشسب به اسطورههای ایرانی برمیگردد و کیخسرو شاهنشاه اسطورهای ایران برای نخستین بار آن را فروزان کرد).
۲ ـ آلانها، یکی از اقوام آریایی مشهورند که زبانشان از جمله زبانهای ایرانی است… سرزمین آلان در شمال قفقاز واقع و تا دره (داریال) (داری یال) کشیده شده است… مردم آلان خود و سرزمین خویش را «ایرون» (ERON) مینامند که با نام ایران مشابهت بسیار دارد. نام دیگر این سرزمین (آس)(اوس) است. اکنون در زبان روسی مردم سرزمین آلان را (اوست OSET) و (اوستیا OSETIA) مینامند… مردم کنونی سرزمین اوستیای شمالی واقع در قفقاز از بازماندگان آلانها هستند، چنانکه اشاره شد زبان مردم این سرزمین نیز از شاخههای زبانهای ایرانی است. اکنون این ناحیه به نام جمهوری خودمختار اوستیای شمالی نامیده میشود که از اجزاء و توابع جمهوری فدراتیو روسیه است. بخش دیگری از سرزمین اوستیا با عنوان ایالت خودمختار اوستیای جنوبی تابع جمهوری گرجستان است. مرکز جمهوری خودمختار اوستیای شمالی شهر ولادی قفقاز است که در روزگار حکومت شوروی (اوجونیکیدزه) نام گرفت و پس از فروپاشی شوروی نام اصلی خود را بازیافت.» ن (ن. ک به : عنایتالله رضا، آران از دوران باستان تا آغاز عهد مغول، مرکز اسناد و خدمات پژوهشی وزارت امور خارجه، تهران،۱۳۸۲، صفحه ۱۰۱ـ۱۰۲).
۱ ـ اسفندیار (سپندیات) (سپندات) پسر ویشتاسب (گشتاسب) در سلسله نسب سلاطین در نسخه ایرانی بندهش، تنها نام دو تن از فرزندان ویشتاسب آمده، یکی همین اسفندیار و دیگری پشوتن، این هر دو اسم در یشت۱۳ به صورت پسند است و پیش اتن ذکر شده است و در همین یشت از سه فرزند سپندیات نیز یاد شده است، نخست وهومن (بهمن) و دیگر (آئورترسه) و (مهر ترسه) در نسخه ایرانی بندهش «چاپ وست، فصل ۳۱، بند ۳۰، چاپ انکسا ریا، ص ۲۳۲) از بهمن پسر اسفندیار با عنوان اردشیر یاد شده است و در همین یشت (فصل ۲ بند ۱۷) این دو اسم به یکدیگر آمیخته و (وهمن اردشیر) از آن ترکیب یافته است، علت آنکه در عهد ساسانیان به بهمن داستانی که او را پسر ویشتاسب میشمردند، عنوان اردشیر دادهاند آن است که بنابر شجره نسبی که در زمان ساسانیان شاخته شده بود، اردشیر پاپکان مؤسس سلسله ساسانی از اخلاف مستقیم همین (وهمن) شمرده شده است به همین سبب یکی دانستن وهمن اردشیر و اردشیر اول هخامنشی ظاهراً در اواخر عهد ساسانی صورت گرفته است. ضمناً از دارایان و «دارا پسر دارا» یعنی داریوش سوم آخرین شاهنشاه هخامنشی نیز در فصل ۲۳ از کتاب ششم دینکرست، ذکر شده و علت ذکر نام او تنها اهمیت دینی او بوده، چه بنابر روایات دینی فرمان داده بود که دو نسخه از اوستا و زند ترتیب دهند و در خزانه نگه دارند. (ن.ک به کریستینسن، کیانیان، ترجمه ذبیحالله صفا، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، چاپ دوم، ۱۳۴۳،صفحه ۱۳۷،۱۴۵)
در روایات ملی از دو نفر از فرزندان شاه گشتاسب یاد شده است: طبری در مورد اسفندیار مینویسد: در هنگامی که ارجاسب تورانی به ایران حمله میکند وزیر برادر گشتاسب کشته میشود، اسفندیار با دلاوری خود تورانیان را مجبور به هزیمت مینماید و لیکن پس از آنکه به پیش پدر باز میگردد، گشتاسب او را در زندان میکند و خود جهت فتح کرمان وسیستان بیرون میرود و امور کشور را به لهراسب که در پرستشگاه بلخ معتکف بود میسپارد. تورانیان از این فرصت استفاده میکنند و مجدداً بر ایران میتازند و (همای) و (باذفره) دختران گشتاسب را به اسارت میبرند، آتشکده نوبهار را ویران میکنند و هیربدان را در بلخ میکشند. در این وقت گشتاسب دوباره اسفندیار را به جنگ ترکان میفرستد، اسفندیار این بار نیز موفق میشود و دژ محکم روئین دژ را فتح کرده و خواهران خود را آزاد میکند، لیکن گشتاسب بر پسرش حسد میبرد و او را به جنگ رستم میفرستد. در روایات متی «دینوری» در این مورد میگوید که گشتاسب به درد پسر درگذشت. از کارهای دیگر اسفندیار ساختن دیواری در بیست فرسنگی سمرقند در برابر ترکان میباشد، «دینوری» در مورد کشته شدن اسفندیار در جنگ با رستم میگوید: که رستم به سبب تغییر دین گشتاسب بر او عصیان کرد و به همین علت، گشتاسب اسفندیار را به جنگ او فرستاد. در مأخذ دیگر از روایات متی آمده که چون گشتاسب ملاحظه نمود که رستم در کارهای خود استقلال تام دارد، خواست قدرت او را درهم شکند، ولی در حقیقت هدف او از میان برداشتن اسفندیار بود چه حکیم جاماسب پیشبینی کرده بود که اسفندیار با رستم کشته خواهد شد، در جنگ رستم با اسفندیار دو پسر اسفندیار «به میرسد همان آئورترسه و مهرترسه که نام آنها در روایت دینی آمده» به دست زواره برادر رستم و فرامرز پسر رستم کشته میشوند، ولی اسفندیار در حال مرگ رستم را میبخشد و میگوید: این گشتاسب است که او را به دست رستم از میان برداشته است، «در غرر اخبار ملوک الفرس ثعالبی صفحه ۲۷۳ میگوید که رستم از شاخه گز تیری به ساخت و بر چشم اسفندیار زد و اسفندیار در حال نزع گناه رستم را میبخشد و حتی پسر خود بهمن را به او سپرد تا رسوم پهلوانی و سروری را بدو بیاموزد؛ مسعودی در مروج المذهب میگوید که بهمن به سیستان لشگر کشید و به انتقام پدر خاندان رستم و خود او و زراره و فرامرز برادر و پسر رستم را کشت. ثعالبی و فردوسی مرگ رستم و زوراه برادرش را با همدستی شاه کابل به وسیله برادر رستم شغاد عنوان میکند و میگویند: رستم در حال مرگ شغاد را با تیر به درخت دوخت و آنگاه فرامرز به انتقام خون پدر به کابلستان لشگر کشید و پادشاه کابل را کشت و چندی بعد بهمن به خونخواهی پدر خود اسفندیار، به سیستان تاخت و فرامرز را در جنگ بکشت، ولی زال را بنا بر روایت پشوتن امان داد( ن.ک همان، صفحه ۱۷۵ ـ ۱۸۳)
۱ ـ ابن مقفع: روزبه فرزند داذبه، در کتاب شرح حال و آثار ابن مقفع تولد او را در سال ۱۰۶ هجری قمری در گور (فیروزآباد امروزی)در جنوب شیراز میدانند. نام فارسی او روزبه فرزند داذبه بوده است. صاحب نامه دانشوران نام او را عبدالله و کنیه اش را ابوالحسن و از مردم فارس ذکر میکند، صاحب تاج العروس به نقل از کتاب (یتمیه) ابن مقفع نقل میکند که نامش داذبه و اسم پدرش (داذ جشنس)(داذگشنسب) است. ابن مقفع در سال ۱۴۲ به دستور منصور دومین خلیفه با دسیسه سفیان ابن معاویه از نوادههای مهلب ابن ابی صفره به قتل رسید./ مهلب از سرداران حجاج ابن یوسف ثقفی که بعدها بر بنیامیه خروج کرده و جزء خوارج قرار گرفت. سفیان ابن معاویه، ابن مقفع را به طرزی فجیع مثله کرد. ابن مقفع در هنگام مرگ به قاتل خود گفت: به کشتن من هزار تن را بیجان کردی و اگر چون تو را بکشند، یک تن تمام را نکشتهاند. روزبه علاقه زیادی به کتابهای ایران باستان داشت و کتابهای پهلوی را اغلب به عربی ترجمه نمود و به علت علاقمندی که به گذشته ایران داشت او را زندیق یعنی پیرو مانی و زرتشت میگفتند. از معروفترین کتابهای او کتاب کلیله و دمنه از پهلوی به عربی است./ ن.ک به عباسعلی عظیمی، مؤلف، تهران، خرداد ماه ۱۳۵۵، صفحه ۷۱، ۷۰، ۶۹ و صفحه ۸۴ تا ۸۶، هنوز هم در قریه مانستان از بخشهای شیراز خانوادهای وجود دارند که به خانواده داذبه معروفاند و ادعا میکنند که از تبار عبدالله ابن مقفع(روزبه) میباشند(ن.ک به همان، صفحه ۶۷، به نقل از روزنامه اطلاعات مورخ سوم سپتامبر ۱۹۵۸ میلادی./)
۱ ـ در مورد منطقه آران مفصلاً در کتاب اشارات لازم شده است.
۲ ـ آستیاگ، آزدیهاک، پادشاه ماد، پدربزرگ کورش بزرگ (پدر ماندانا مادر کورش بزرگ)
۱ ـ بیدخش، یکی از بزرگترین جایگاهها در عهد ساسانی و بزرگترین مقام در فهرست درباریان، خسرو اردشیر بابکان بود. عنوان پهلوی (byths) متعلق به شخصی از دودمان شاهی، نمایندهی شاه و حتی نایبالسلطنه بود، بنا به نوشته کریستنسن، مرزبان ارمنستان و گرجستان عنوان بیدخش داشتند. نمیدانم شاه آلبانیا چنین عنوانی داشته یا خیر، به هر تقدیر شاه آلبانیا در عهد شاهپور دوم، یکی از ملتزمین رکاب شاهنشاه بود.» (ن.ک به: کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، صص ۱۲۲ ـ ۱۲۱)
۱ ـ آمین مارسلن (آمیانوس مارسلنیوس) که در موقع محاصره آمِد توسط ارتش ایران خود در این قلعه مستحکم بود، شرح محاصره این شهر از طرف ارتش ایران را اینطور شروع میکند: «صبح بعد که چشم از خواب گشودیم تمام افق از تابش اسلحه، سپاه ایران میدرخشند، سواره نظام بیشماری که همه غرق آهن و پولاد بودند تمام جلگه و دشت را گرفته بودند. در پیشاپیش آنها شخص شاه به واسطه بلندی قامت و تلألؤ کلاهخُود طلائی و جواهرنشان خویش از دیگران ممتاز مینمود، بالاخره ازدحام شاهزادگان ملل مختلف در اطراف موکب او منتهای قدرت و عظمت این پادشاه را نشان میداد.» (ن.ک به: غلامحسین مقتدر، جنگهای هفتصد ساله ایران و روم، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۲، ص۸۶)
نامدارترین این شاهان و شاهزادگان گرومبد شاه خیونی در جناح چپ ایران و پادشاه آلبانی در جناح راست قرار داشتند.