ناصر همرنگ
به روان بلند استاد جمشیدی راد
از مزار کشتههای جنگ چالدران که اندکی پس از جنگ ایران و عثمانی و با انتقال دستهجمعی جنازهها، از آوردگاه به شهر اردبیل در محوطۀ جنوبی و جنوبخاوری بقعۀ شیخ صفیالدین ساخته شده بود، اکنون جدای از حیاطی ناچیز و جداری نوساز که گورستان و بقعه را از محیط پیرامون جدا میکند، چیز دیگری بر جای نمانده است.
آن بیبصران خاموش و آن خفتهگان با خاک و خس همآغوش، اینک دهها و صدها سال است که در فراز و نشیب روزگاران دور و دراز و در زیر گردونۀ سالیان بیشمار و فراوان، از میان رفته و به خاک سرد و سیاه تاریخ پیوستهاند. بیهوده است اگر در جهان اسرارانگیز و پر رمز و راز گورستان بقعه، بهدنبال کوچکترین نشانه از مزار کشتههای جنگ چالداران و یا گورسنگهای با ارزش آنان که گویا بهدلیل کندهکاریها و حجاریهای موجود در تنۀ آن، روزگاری در شمار نفیسترین سنگ مزارهای سرتاسر جهان اسلام بوده-اند، بگردیم. امروزه افزون بر آن که بخش فراوانی از محوطۀ گورستان به واسطۀ دیواری ساختگی از آن جدا شده و به کوچه و مدرسه و خیابان دگردیده شده و از میان رفته، بلکه ته ماندههای آن در اندرون محوطۀ کنونی نیز کم و بیش سرنوشت همسانی یافته و بهکلی نابود شده است.
از همینرو امروزه تازهواردی که اینجا در محیط گورستان به دنبال ردِّپایی از تاریخ میگردد، تا از آن برای بازگشت به خویشتن ریشهدار خویش پلی بسازد، به جای روبرو شدن با جهان اسطورهای قهرمانان و پهلوانان تاریخ و سرزمین خود ناگهان با برهوت صاف و بینشان چنین محوطهای برخورد خواهد کرد که بیشتر گاراژ کهنهای را میماند تا یک گورستان مقدّس و تاریخی را.
از روزگاری که مزار کشتههای جنگ چالدران بههمراه گروه دیگری از سنگ قبرهای درپیوند با شخصیتها و بزرگان این آب و خاک در آغازههای سدۀ کنونی، به گنگ تعصُّب و نادانی، ویرانیده شد، زمان درازی نمیگذرد. با این حال در همین هنگام نه چندان بهدراز، مجموعۀ بقعۀ شیخ صفیالدین اردبیلی گواه ماجراهای تلخ فراوانی بوده است که هرکدام از آنها در پیرفت همان داستان ویرانسازی فهمیدنی است.
در همۀ این هنگام نه چندان بهدراز، هم مهتران شهر و هم متوّلیان بقعه، هر یک به فراخور فرصتهایی که دست داده است، بهجای آن که دست به گسترش محیط پیرامون بقعه بزنند و از راه زدودن بناهای نوساز و مزاحم و ساختن و پرداختن میدان و فضاهای سبز و دیگر کارها، باری بکوشند تا محیط بقعه را به صورتی آبرومند و پسندیده همانند آنچه که در دیگر نقطههای جهان وجود دارد، در آورند، ناگهان آستینها را بالا زده و به آفریدن مزاحمتهای تازه از راه ساختن و پرداختن بناهای ناهنجار و ساختمان های بلند و کوتاه و نوساز برگرد بقعه کمر بسته و بدین وسیله از چهار سو آن را در محاصرۀ بناهای نوبنیاد فرو بردهاند و اگر هنگامی اجازه داده است، بخشی از پیکرۀ آن را تراش داده و به صورت مدرسه و خیابان درآوردهاند.
شاید هولناکترین ویرانی در مجموعهی نفیس بقعه، به نابودسازی سنگ قبرهای بیهمتای محوطهی شهیدگاه مربوط باشد که از جنس سنگ مرمر و خارای سیاه ساخته و بر روی مزار سرداران و شخصیتهای بزرگ لشکری و کشوری گذارده شده بوده اند و تا پنجاه ـ شصت سال پیش باقی بوده و نه تنها بهترین سند برای شناسایی همان شخصیتها، بهشمار میرفتند بلکه به لحاظ دارا بودن سنگکاریهای بیاندازه ارزشمند و بیهمتا از آیههای مبارکه و حدیثهای وارد شده که با بهرهگیری از گونههای دبیرۀ اسلامی بر روی آنها کندهکاری شده بود، در شمار اثرهای بسیار نفیس و تاریخی و گنجینههای جایگزینناشدنی این مرز و بوم نیز قرار داشتند.
هنگام ساختن سربازخانۀ تازۀ اردبیل بود که گورسنگهای یاد شده بدون درنظر گرفته شدن اهمیّت تاریخیشان، هر کدام با پتک و دیلم نادانی مأموران خرد شدند تا در پی بنای سربازخانه بهکار آیند. بدین سان بود که یاد همۀ آنهایی که فداکاری هر یک در راه استقلال و بزرگی ایران چه بسا که به اندازۀ یک دژ و سربازخانه ارزش داشت، برای همیشه از خاطرهها زدوده شد. بعدها حتّی به این هم بسنده نشد و جاماندههای همان گورسنگها که بهطور پراکنده در محوطهی شهیدگاه باقی بود، بهدست سودجویان و دزدان و چپاولگران فرهنگی دزدیده و در بازارهای جهانی فروخته شد و شاید امروزه که این سطرها نوشته میشود، پارهای از آنها زینت بخش موزههای گوناگون بوده باشند.
بسامد طبیعی همۀ این ویرانیها، گذشته از نابودی بخشی از تاریخ مجسّم ما، از میان رفتن تدریجی گورستان بهدلیل نبود گورسنگهای ارزشمند یادشده و دگرِشِ آن به کوچه و مدرسه و خیابان در سالهای پس از ویرانی، بوده است.
اینَک حتّی استخوانهای آن خفتگان و خاموشان نیز با خاک عجین و با مغاک و خاشاک، قرین شده است و این راهی است که همۀ رهروان از مهتران و کهتران خواهند رفت و خواهیم. اکنون از آنها جز یاد و نام نیک نمانده است. دور نیست که تاریخ و آینده و سرنوشت و گردش روزگار همین را نیز از ما دریغ نماید. مگر نه اینکه ما با پیشینیان و مهتران خود در این باره بِهی نورزیدهایم؟ اگر از گرد و خاک تاریخ آنچه میماند جدای از یادی و نمادی برای هوشیاری و زینهاری آیندگان نیست، چرا ما نسلهای پسین، یاد و خاطرۀ پیشینیان خود را ارج ننهیم و حرمت آنان را پاس نداریم و به تعبیر مولای متّقیان حضرت علی (ع) از مردههای خود به نیکی یاد ننماییم؟
همان گونه که فراهم آمدن تاریخ یک ملّت جز در سایۀ استمرار صدها بلکه هزاران سالۀ فرهنگ و تمدُّن او شدنی نیست، شناسنامه و هویّت او نیز بدون اثرهای برجای مانده از این استمرار، نمیتواند هستی داشته باشد. از همینرو گمانی نیست که همۀ بناهای تاریخی ما بیهیچ استثنایی از پلها و کاخها و سراها و میدانها و تختها تا مسجدها و حسینیهها و بقعهها و امام زادهها و سنگ یادها و سنگ نبشتهها و گورسنگ هایمان همگی با هم و یا هر یک به تنهایی بخشهایی از شناسنامه و هویّت دیرین ما را برمیسازند.
امروزه بخش بزرگی از گذشتۀ ما افزون بر میراث مشترک زبان فارسی، به مذهب شیعه و فرهنگ برخاسته از آن پیوند میخورد. مجموعۀ بقعۀ شیخ صفیالدین اردبیلی جدای از آن که از نگاه گونهشناسی دورانهای دور و دراز تاریخ کشور ما به ویژه از آغازه های سده های هفتم تا پس از آن دارای اهمیتی به سزاست، در عین حال از آنجایی که میتواند بخشهای بسیار مهمی از دوران شکلگیری دولت ملّی صفوی و برآمدن یکی از نیرومندترین شاهنشاهیهای ایران در هزارۀ اخیر تاریخ ما را به نمایش بگذارد نیز اهمینی صد چندان دارد. بیگمان بخش بزرگی از رازها و رمزهای برآمدن و فرازیافتن دولت بزرگ صفوی را در این مجموعه توان پژوهید و توان کاوید. این رازها و رمزها که عنصرهایی چون دین، آیینهای نمادین مذهب شیعه، مکتبهای طریقتی شیعی، پیوند میان شریعت و دولت، همچنین گفتارهای مهمی چون شریعت و طریقت را در خود نهفته دارد، هنوز نیز مردمان چهارسوی ایران را در گذر دگرگونیهای عقیدتی و مسألههایی از این دست بهگونهای گسستناپذیر بههم گره زده است.
گورسنگهای پراکندهای که هماکنون در مجموعۀ شیخصفی برجای مانده اند، تنها بخش ناچیزی از رشتۀ گورسنگهاییاند که به دلیل جای گرفتن در درون ساختمان بقعه از گزند روزگاران در امان مانده اند. دور نیست که در یک شرایط دیگر و در آیندهای گنگ و مبهم، آنها نیز سرنوشت همسانی بیابند. در آن صورت نادانیهای روزگار ما نه تنها دست ما و آیندهگان را از بخشهای دیگری از میراث ارجمند مربوط به روزگاران صفویان کوتاهتر خواهد کرد، بلکه بازگشت به همان گذشتههای دور و نزدیک تاریخی را نیز برای ما از این که هست، به مراتب سختتر و ناشدنیتر خواهد کرد.
یادگارهای تاریخی بیهیچ کم و کاست، از یک کوهنبشتهی پرنقش و نگار تا یک سرستون افتاده و از یک مسجد کهنۀ رو به ویرانی و متروک تا مشتی در و دیوار چاک خورده، همه و همه برای ما پُلی از جنس شناسنامه و هویّت هستند که میتوانند امروز ما را به گذشتگانمان در دوردست تاریخ بپیوندند. از این خاطر است که بههیچروی نباید هیچکدام از یادگارهای تاریخی نیایمان را از دست بگذاریم. بدین سان گورسنگها نیز همانند کاخها و سنگ یادها و آتشکدهها و کلیساها و بقعهها و امامزادهها و قبرستانها و مسجدها، سند دارندگی و مالکیّت ما هستند. یک ملّت بیسند مالکیّت، ملّت نیست.