خانه / مقالات / نقش امپریالیسم انگلیس در جدا شدن سرزمین‌های قفقاز از ایران

نقش امپریالیسم انگلیس در جدا شدن سرزمین‌های قفقاز از ایران

نجم‌آزاد (فقاهتی)

گروهی بر این باورند که علت شکست سپاهیان ایران از قوای روسیه، خسّت فتحعلی‌شاه در رساندن آذوقه و مهمات به نیروهای نظامی ایران بوده است. صحت و اهمیت این مسئله هر چه باشد، سزاوار است که به چند نکته‌ی دیگر نیز در ارتباط با این شکست توجه شود.

نخستین مسئله طولانی شدن دشمنی ها (در حدود ۲۶ سال) و تهی شدن خزانه‌ی شاهی و مشکلات تدارک هزینه‌ی جنگ‌ها بود.

دومین مسئله فراگیر شدن فقر عمومی و رکود اقتصادی بر اثر تداوم منازعات داخلی و جنگ‌هایی بود که از زمان سقوط دولت صفوی با بعضی از همسایگان صورت گرفته بود.

سومین نکته و مهم تر از همه، فقدان آگاهی فتحعلی‌شاه و اکثر درباریان او از اصول مملکت‌داری و ناتوانی از درک اهداف سیاسی و مطامع استعماری بیگانگان و اعتماد و خوش‌بینی بیش از اندازه به یاری و وعده‌های پوچ آنان و نیز نبود یک سیاست خارجی قاطع و مدبرانه بود. در این باره یکی از مورخان چنین می‌نویسد:

«باید این حقیقت برای ملت ایران روشن شود که یکی از علل شکست ایران در جنگ‌های قفقازیه و تسلیم دربار ایران در برابر مطامع روسیه، سیاست شوم استعماری انگلستان بود که همواره مصالح و منافع ملت ایران را فدای مطامع خویش کرده است. در زمینه‌ی جنگ‌های ایران و روس نیز سیاست خائنانه‌ی انگلیس، که در خفا با دولت تزاری روس برای تسلط بر ایران هم‌داستان شده بود، شاه و درباریان ساده‌لوح ایران را فریب داد و با وجود آنکه طبق پیمان با ایران متعهد و ملزم بود که ایران را در برابر حملات دولت ثالث حمایت کند، هنگام ضرورت، از کمک و یاری چشم پوشید و ایران را در برابر رقیب زورمندی مانند روسیه‌ی تزاری تنها گذاشت».[۱]

امّا برای اینکه معلوم شود که دولت انگلستان سیاست شوم استعماری خود را چگونه و با استفاده از چه اوضاع و احوالی به مرحله‌ی اجرا در آورده است، باید اندکی به عقب برگردیم و موجبات شروع جنگ‌ها و شرایط سیاسی ایران و تا حدودی منطقه را در رابطه با تحولات اروپا بررسی کنیم.

وصیت‌نامه­ ی پطرکبیر و اشغال گرجستان

اغلب تاریخ‌نویسان تصرف گرجستان را توسط روس‌ها در سال ۱۱۹۷ ﻫ.ق (۱۷۸۳ م) که ظاهراً به تقاضای اریکلی (هراکلیوس)، حکمران آن سرزمین صورت گرفته بود، به منظور وصیت پطر کبیر برای دست یافتن به دریای آزاد دانسته‌اند. اگرچه در اصالت این وصیت‌نامه، که نزدیک به صد سال پس از مرگ وی و در جریان رقابت‌های توسعه‌طلبانه‌ی دولت‌های اروپایی در اوایل قرن نوزدهم میلادی انتشار یافته است، تردید وجود دارد، امّا این موضوع چیزی از اهمیت آن نمی‌کاهد؛ زیرا مندرجات آن نه‌فقط بازتاب دقیقی از نقشه‌های توسعه‌طلبانه‌ی امپراتوران روسیه در حدّ یک آرزو است، بلکه تا حدی نیز بازگوکننده‌ی موقعیت و اوضاع سیاسی و اجتماعی کشورهای مجاور آن، مانند ایران و عثمانی، و رقابت‌ها و تمایلات دولت های دیگر اروپایی، مانند انگلیس و فرانسه در تسلط بر هندوستان است. همچنین تأکید بر دوستی انگلستان و روسیه در ماده‌ی ۷ آن وصیت‌نامه،[۲] القاکننده‌ی این فکر است که شاید دیپلمات‌های انگلیسی در تهیه آن دست داشته‌اند. از طرف دیگر، گذشته از آنکه دستیابی به دریای آزاد از طریق تنگه‌ی داردانل و دریای مدیترانه به مراتب آسان‌تر بود، از ماده‌ی ۹ وصیت‌نامه چنین بر می‌آید که نویسنده به اهمیت سوق‌الجیشی و اقتصادی قفقاز وقوف داشته و توجه خاصی به آن نشان داده است:

«کشور گرجستان و سرزمین قفقاز رگ حساس ایران است، همین که نوک نیشتر استیلای روسیه به آن رگ برسد، فوراً چندان خون از بدن ایران بیرون خواهد رفت و چنان ناتوان خواهد شد که هیچ پزشک حاذقی نتواند آن را بهبود بخشد…»[۳] صرف‌نظر از مبالغه‌ای که در این نظر به کار رفته، بی‌گمان چنین تصوری از آنجا سرچشمه گرفته است که این منطقه، رابط تجاری مستقیم ایران از راه دریای سیاه با اروپا بود و می‌توان پنداشت که انگلیسی‌ها که با داشتن کشتیرانی منظم در اقیانوس هند، تجارت خود را از طریق خلیج‌فارس با ایران برقرار کرده بودند، در این استیلا بیشترین نفع را می‌بردند.

در سال ۱۲۱۰ ﻫ.ق( ۱۷۹۶ م) آقامحمّدخان قاجار، بار دیگر گرجستان را که از دیرباز بخشی از قلمرو ایران به شمار می‌رفت تسخیر کرد، ولی اغتشاشات داخلی ایران و بازگشت اجباری وی سبب شد که در غیاب او روس‌ها از دربند بگذرند و این بار، باکو، شماخی، گنجه، لنکران و قسمتی از طالش را به دست آورند و آذربایجان ، بندر انزلی و حتی شهر رشت را تهدید کنند. با این همه، این هجوم که خود به خوبی نشان‌دهنده‌ی آشفتگی اوضاع داخلی ایران و ضعف نیروهای دولتی و محلی بود، با مرگ کاترین، امپراتریس روسیه، پایان یافت و به دستور پل اول، جانشین کاترین، سپاهیان آن کشور به روسیه بازگشتند. در این میان، آقامحمّدخان نیز که پس از تاج‌گذاری در تهران حمله مجدد خود را به قفقاز شروع کرده و تا شهر شوشی پیش رفته بود، در توطئه‌ای به قتل رسید و عملیات نظامی از دو طرف، تا مدتی متوقف ماند.

با هجوم مجدد روس‌ها به گرجستان، برای بار سوم در سال ۱۲۱۶ ﻫ.ق( ۱۸۰۲ م) الکساندر، تزار روسیه( بعد از پل اول)، به منظور توجیه عمل توسعه‌طلبانه‌ی خود و جلوگیری از صف‌آرائی دولت‌های اروپایی در مقابل آن کشور اعلام کرد که: «الحاق آن ایالت به قلمرو روسیه یک نوع تعهد سنگین برای دولت روسیه، و بر اثر احساسات بشردوستی و [اجرای] وصیت جرج سوم (گرگین‌خان) پادشاه گرجستان بوده است».[۴] برخی از نویسندگان روس، به ظاهر با توجه به اشاره‌ای که در این اعلامیه به حملات ویران‌گرانه‌ی آقامحمّدخان شده است و بی‌توجه به یکپارچگی گرجستان که به طور معمول به دست امرای گرجی اداره می‌شد، به الحاق آن ایالت به روسیه «مفهوم پیشرفته‌ای» دادند و آن را وسیله‌ی «رهایی آن کشور از هجوم‌های ویران‌کننده و فشارهای غارتگرانه‌ی کارگزاران شاه ایران و سلاطین ترک، از بین رفتن پراکندگی و تجزیه، و امکان‌پذیر شدن پیشرفت نیروهای تولیدی و فرهنگی آن سرزمین» دانسته‌اند؛ به رغم اعتراف به «استقرار رژیم استعماری تزاریسم و تحمیل سنگینی بار این رژیم بر شانه‌های توده‌ی مردم» در آن سرزمین، چنین پنداشته‌اند که: «این کیفیت در مقایسه با بیدادگری فئودال‌های ایرانی و ترک بارها تحمل‌پذیرتر خواهد بود».[۵] امّا برخی از گزارش‌های فرانسوی در همان زمان حاکی است که مردم آن سرزمین، حتی پس از شش سال حکومت روس‌ها، حاضر به قبول حاکمیت آن ها نبوده اند و به طور مداوم در جنگ به سر می‌بردند. آنان در حالی‌ که زیر فشار باج و خراج اضافی حکمرانان روسی درماندگی بیشتری احساس می‌کردند، متوجه شده بودند که در ایام تابعیت ایران بدبختی کمتری داشته‌اند.[۶] حتی اصلاحات ارضی و لغو برده‌داری و بیگاری رعیت (سرواژ) هم در مسائل دهقانان آن سرزمین که اکثریت مردم را تشکیل می‌دادند بهبودی ایجاد نکرده بود. می‌توان تصور کرد که قطع روابط تجاری ایران با اروپا از طریق بنادر گرجستان نیز که چندی بعد توسط روس‌ها تحمیل شد، ضربه‌ی شدیدی بر اقتصاد آن سرزمین وارد کرده است. به همین لحاظ، در اعلامیه‌ی استقلال گرجستان که در سال ۱۹۱۸ م صادر و سپس به وسیله‌ی لنین لغو و دولت آن کشور نیز برکنار شد، آمده است: «گرجستان از امپراتوری تزار، این زندان ملت‌ها آزاد شده است».[۷]

روس‌ها تفلیس را محل انحرافات اخلاقی و بی‌بندوباری قرار داده و مردم را از خود بیزار کرده بودند. از آن گذشته، در ابتدا برای جلب حمایت مردم، امتیازات و وعده‌هایی را به آنان داده بودند که پس از تسلط از انجام آن سر باز زدند. این‌چنین رفتارهایی اوضاع را چنان به سود ایران تغییر داده بود که بعضی از ناظران فرانسوی تصور می‌کردند که «با اندک کوششی سراسر قفقاز به دست صاحب اصلی آن باز خواهد گشت».[۸] روس‌ها حتی با خانواده‌ی گرگین‌خان هم رفتار شایسته‌ای نکردند؛ همسر او، پس از مرگ شوهرش از رفتن به پطرزبورگ سر باز زد و همراه پسرش تهمورث، به دربار ایران پناهنده شد و سایر فرزندان او هم به دست روس‌ها کشته و یا اسیر شدند. برادر گرگین‌خان نیز پیش از آن به دربار ایران پناهنده شده بود. از این رو معلوم می‌شود که بین امیرزادگان گرجی بر سر پیوستن آن ایالت به روسیه اتفاق‌نظر وجود نداشته است و صرف‌نظر از وابستگی دیرینه‌ی آن سرزمین با ایران، آنان خود بزرگترین محرّک فتحعلی‌شاه در حمله به گرجستان بوده‌اند.

بنابراین، در توجیه تهاجم روس‌ها به قفقاز به جرأت می‌توان گفت که این بار نیز، روحیه‌ی توسعه‌طلبی آنان- مانند سال ۱۱۳۵ ه‍.ق (۱۷۳۳ م) به هنگام تسلط غلجائی‌ها، که ولایات شمالی ایران شامل شروان، داغستان، گیلان، مازندران و استراباد (گرگان) را اشغال کرده و سپس با قدرت گرفتن نادر‌شاه، آن ها را به ایران بازگردانده بودند- سبب شده بود که با استفاده از اغتشاشات داخلی ایران نه‌تنها گرجستان، بلکه سراسر منطقه‌ی قفقاز را که از نظر کشاورزی و بازرگانی برای آنان اهمیت داشت، به تصرف خود در آورند. مرگ آقامحمّدخان راه را برای پیشرفت روس‌ها هموار ساخت. جانشین او، فتحعلی‌شاه، فاقد شجاعت و درایت او بود و در نتیجه، روس‌ها در زمان او، با هم‌دستی و هم‌داستانی دیپلماسی انگلستان و با استفاده از ضعف حکومت و بی‌خبری دستگاه سلطنت ایران از مسائل سیاست خارجی، توانستند تا رود ارس که آن را مرز طبیعی ایران و روسیه می‌پنداشتند پیشروی کنند. شاید اگر هجوم روس‌ها به قفقاز صورت نمی‌گرفت و احساسات دینی و میهنی ایرانیان برای اتحاد در مقابل دشمن خارجی بیدار نمی‌شد، سلسله‌ی قاجار که از همان ابتدا نفرت و عداوت مردم را با حملات ویران‌گرانه و کشتارهای بی‌رحمانه برانگیخته بود، در برابر قیام مردانی به مراتب لایق‌تر و مردمی‌تر از خان قاجار، محکوم به شکست می‌گردید.

ورود امپریالیسم انگلیس به صحنه‌ی سیاست ایران

در اواخر قرن هجده و اوایل قرن نوزده میلادی، متصرفات انگلیس در هندوستان از چند سوی مورد تهدید قرار گرفته بود و چنانکه خواهیم دید، انگلیسی‌ها با اعمال سیاست ماهرانه و بسیار مکّارانه‌ای که مبتنی بر ایجاد اختلاف میان سلاطین و امرای منطقه و تضعیف و تهدید و تطمیع آن ها بود، توانستند مستملکات خود را در هندوستان حفظ کنند و در ضمن دولت تزاری روس را، که چشم طمع به مستعمرات آنان در هند دوخته بود، در تصرف سهمی ارزنده از خاک ایران یاری دهند.

نخستین خطر از جانب زمان‌شاه، از امرای افغانستان بود که گروهی از مردم هند او را برای تسخیر متصرفات انگلیس در آن کشور دعوت کرده بودند و تیپوصاحب، سلطان میسور هم در این مورد با او پیمان اتحاد بسته بود.[۹] دولت انگلیس که از این لشکرکشی هراسان شده بود، تصمیم گرفت که از طریق تحریک فتحعلی‌شاه و به عنوان اعاده‌ی حاکمیت ایران بر آن سرزمین، دشمن را دفع کند. به همین جهت مهدی‌علی‌خان نامی را که در اصالت ایرانی و نماینده‌ی شرکت هند شرقی در بوشهر بود[۱۰] با هدایایی به دربار ایران فرستاد. وی با بیان شرح مفصلی از فجایع و غارت افغان‌ها در لاهور و پناهنده شدن سکنه‌ی شیعه‌ی آن نواحی به اراضی تحت حکومت انگلیس در هند، توانست فتحعلی‌شاه را که مدعی حمایت از تشیع بود، به لشکرکشی به افغانستان وادار سازد؛ به ویژه اینکه زمان‌شاه به تهدید دربار ایران نیز پرداخته بود. زمان‌شاه در پشت دروازه‌های هند بود که خبر لشکرکشی فتحعلی‌شاه به او رسید و او ناچار، از پشت دروازه‌ی هند عقب نشینی کرد و به افغانستان بازگشت و سرانجام به دست برادرش محمود‌شاه، که از طرف دربار ایران حمایت می‌شد، شکست خورد و از دو چشم نابینا گردید. و حکومت افغانستان به محمود‌شاه سپرده شد. به این ترتیب، حکومت انگلیسی هند که مدت‌ها نگران زمان‌شاه بود، آسوده‌خاطر شد.

ظاهراً همین واقعه، که بهترین نشانه‌ی فقدان درایت و آگاهی شاه ایران و درباریانش از مسائل سیاسی آن ایام بود و نیز، دستورهایی که شاه به اغوای مهدی‌علی‌خان، در حمایت ناموجّه از اتباع انگلیس و تجارت آنان و دشمنی با فرانسویان داده بود، موجب شد که در اواخر همان سال، یک مأمور انگلیسی به نام سر جان ملکم،[۱۱] با هدایای بسیار از طرف حکومت انگلیسی هند عازم دربار ایران شود. وی در سال ۱۲۱۵ ﻫ.ق (۱۸۰۱ م ) یک قرارداد سیاسی، بر ضد افغانستان و فرانسه به همراه یک قرارداد تجاری با دولت ایران، منعقد کرد. این قرارداد که توسط حاجی ابراهیم‌خان اعتمادالدوله، صدر اعظم شاه، و سر جان ملکم مهر و امضا گردید، شاید اولین قراردادی بود که بین دولت ایران اسلامی و یک دولت مسیحی بر ضد یک کشور اسلامی و یک کشور مسیحی دیگر منعقد می‌گشت؛ بی‌آنکه خطری از جانب آن دو کشور متوجه ایران باشد. در این قرارداد به ویژه قید شده بود که در صورت حمله پادشاه افغانستان به هند، پادشاهان ایران برای اضمحلال آن کشور وارد عمل خواهند شد. در مقابل ، دولت هند انگلیس بر عهده گرفته بود که برای دولت ایران «هر اندازه مهمات و آلات و ادوات جنگی و آذوقه لازم باشد، صاحب‌منصبان دولت پادشاهی انگلیس تهیه می کنند و  به ایران تحویل خواهند داد…»[۱۲]

بدون تردید قبول چنان تعهد غیر قابل توجیهی از طرف فتحعلی‌شاه و درباریان او، بدون بخشش‌ها و هدایای گرانبها و رشوه‌های کلان مأموران انگلیس- که از آن تاریخ یکی از وسایل بسیار مؤثر اعمال نفوذ آن کشور در ایران شد- ممکن نبود. «کاپیتان ملکم مأموریت داشت که با دولت ایران از دو راه وارد اتحاد شود: یا سالی سه یا چهار لک[۱۳] روپیه برای مدت سه سال به دولت ایران بپردازد، یا مبلغی به شاه و وزرای او رشوه بدهد و آن ها را به طرف دولت انگلیس جلب کند؛ و او پس از مطالعه‌ی دقیق، راه دوم را اتخاذ کرد، در کیسه‌های پول را باز کرد و به مقصود رسید. او اعتراف کرده است که هرمشکلی، تحت تأثیر طلای دولت انگلیس، به طور معجزه‌مانندی، از پیش برداشته می‌شد».[۱۴]

چنین به نظر می‌رسد که ابراهیم‌خان صدر اعظم نیز، گوشه‌ی چشمی به انگلیسی‌ها داشته است. او که گویا نسب یهودی داشته،[۱۵] در سال ۱۲۱۰ ﻫ.ق (۱۷۹۶ م) نیز، هنگامی که آقامحمّدخان مشغول تدارک سپاه در گرگان بود، شخصاً پیشنهاد جمهوری فرانسه را برای اتحاد بر ضد روس و انگلیس و همکاری برای استرداد گرجستان، رد کرد، به طوری که فرستادگان دولت فرانسه به تهران، گمان کردند که «آقامحمّدخان نمی‌خواهد، افتخار غلبه بر روس‌ها را با دیگران تقسیم کند»[۱۶] . می‌دانیم که هم اوست که دروازه‌های شهر شیراز را به روی سپاهیان آقامحمّدخان باز کرد و با خیانت به لطفعلی‌خان زند، به حکومت زندیه که مقاصد سیاسی دولت انگلیس را از گسترش روابط تجاری دریافته و به آنان روی خوش نشان نداده بود، پایان داد.[۱۷] با این همه، در آن وقت انگلیسی‌ها توانسته بودند که در شهر شیراز یک نمایندگی بازرگانی دایر کنند. موافقت با افتتاح نمایندگی تنها در شهر شیراز و در پایتخت زندیه شاید به آن جهت بود که از نزدیک بر اعمال آنان نظارت کنند؛ نیز هم اوست که با دادن پول و رشوه به سران ایلات عرب و طوایف دشتی و تنگستانی، آن ها را از همراهی و مساعدت با لطفعلی‌خان زند باز داشت.[۱۸] می‌توان احتمال داد که این پول‌ها را نمایندگی بازرگانی انگلیس در شیراز در اختیار او گذاشته باشد. میرزا ابوالحسن شیرازی، فرستاده‌ی فتحعلی‌شاه نیز خواهرزاده، و داماد ابراهیم خان بود که به مأموریت دربارهای روس و انگلیس رفته بود و خود عامل مؤثر در عقد عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای بود. وی مورد توجه و محبت دولت انگلیس بود و از حقوق‌بگیران رسمی آن دولت به شمار می رفت.

انگلیسی‌ها چندی پس از تحکیم موقعیت خود در هندوستان، توانستند از طریق حمایت از شجاع‌الملک، برادر دیگر زمان‌شاه، به حکومت محمود‌شاه و وابستگی و اتحاد آن سرزمین با ایران خاتمه دهند. سپس در سال ۱۲۲۴ ﻫ.ق(۱۸۰۹ م) قراردادی با شجاع‌الملک منعقد کردند که در آن، این بار، کشورهای ایران و فرانسه متحدانی بر ضد «مملکت پادشاه درّانی (شجاع‌الملک)» قلمداد شده بودند. در این قرارداد، دولت جدید افغانستان تعهد کرده بود که هرگاه دو کشور مزبور بخواهند از داخل متصرفات «پادشاه کابل» عبور کنند، افغان‌ها مخالفت کنند. دولت انگلیس هم در مقابل به دولت افغانستان وعده‌ی مساعدت مالی داده بود.[۱۹]

نقشه‌های حمله به هند و اتحاد ناپایدار ایران و فرانسه

محرک نزدیکی مجدد ایران و انگلیس

خطر دومی که مستعمرات انگلیس را در هند تهدید می‌کرد، از جانب روسیه بود. پل اول، تزار روسیه که به قولی در ۱۲۱۵ ه‍.ق (۱۸۰۱ م) به دست عمال انگلیس به قتل رسید، با ناپلئون قرار گذاشته بود که از راه بخارا و کابل به هند حمله کنند.[۲۰]

خطر سوم از طرف ناپلئون، امپراتور فرانسه بود که پس از مرگ پل، با استفاده از قرارداد تیلسیت،[۲۱] در سال ۱۲۲۲ه‍.ق ( ۱۸۰۷ م) جانشین وی آلکساندر را وادار کرد که در بهار آینده، سپاهی برای تهیه‌ی مقدمات حمله به هند، تشکیل دهد.[۲۲] وی پیش از آن موفق شده بود که مقدمات اتحاد فرانسه و عثمانی و ایران را برای حمله به هندوستان فراهم کند. در این زمینه، عهدنامه‌ای هم که در صفحات بعد از آن گفتگو خواهیم کرد، به امضا رسیده بود.

خطر چهارم از سوی دولت ایران بود که آن هم دلایل چندی داشت: یکی از این دلایل فقدان مساعدت دولت انگلیس با ایران به هنگام لشکرکشی روس‌ها در سال ۱۲۱۵ ﻫ.ق (۱۸۰۱ م) بود که رجال ایران آن را بر اساس قرارداد دوستی دو کشور لازم می‌شمردند، ولی انگلیسی‌ها در آن زمان روس‌ها روابط حسنه‌ای با انگلیسی‌ها داشتند. دربار ایران که خود را فریب‌خورده می‌دید، متوجه دولت فرانسه- که کوشش‌هایش قبلاً برای نزدیکی با ایران، عقیم مانده بود- گردید؛ لذا به راهنمایی داود، کشیش کلیسای اچمیادزین[۲۳] و توسط مارشال برون ، سفیر فرانسه در دربار عثمانی نامه‌ای برای ناپلئون فرستاد که مورد استقبال وی قرار گرفت.[۲۴]

دلیل دیگر، به روایت ناسخ‌التواریخ این بود که در سال ۱۲۱۵ ﻫ.ق(۱۸۰۱ م) سلطان‌دکن[۲۵] سفیری به دربار فتحعلی‌شاه فرستاده و اعلام کرده بود که «مردم انگلیس چهار صوبه از هفت صوبه‌ی هند را متصرف گشته‌اند و هنوز چشم دارند که سه صوبه‌ی دیگر را به دست آورند، پس موقع آن است که اگر ما را با ایشان رزمی پیش آید، پادشاه ایران از یاری ما دست برندارد».[۲۶]

بالاخره دلیل دیگر این بود که فتحعلی‌شاه به سبب نزدیکی ای که بین خود و پادشاهان بابری هند احساس می‌کرد، مصمم شده بود که «چون به جنگ روس‌ها خاتمه دهد، میراث غصب‌شده‌ی فرزندان تیمور را از انگلیسی‌ها بازپس ستاند».[۲۷]

سرانجام، در سال ۱۲۲۲ ﻫ.ق (۱۸۰۷ م) عهدنامه‌ی فین‌کنشتاین[۲۸] میان دولتین ایران و فرانسه به امضا رسید که بر اساس آن دولت ایران متعهد شد که با دولت انگلیس قطع رابطه کند و برای حمله به متصرفات آن دولت در هندوستان، با فرانسه همکاری نظامی داشته باشد. در مقابل، دولت فرانسه نیز تعهد کرده بود که از طریق ارسال اسلحه و آموزش نظامی سپاه ایران، دولت ایران را در بازپس ستاندن گرجستان یاری دهد.[۲۹] لیکن هنوز دو ماهی از انعقاد عهدنامه‌ی فین‌کنشتاین نگذشته بود که ناپلئون، پس از کسب یک پیروزی در جنگ با روسیه، با آن کشور صلح کرد. سپس در هفتم ژوئیه ۱۸۰۷ م عهدنامه‌ی تیلسیت را، بدون منظور کردن منافع ایران در قفقاز، با روسیه به امضا رسانید. با این همه، دولت ایران همچنان امیدوار بود که دولت فرانسه از دوستی خود با روسیه، برای میانجی‌گری بین دو کشور و عقب راندن لشکریان روسیه از خاک ایران (گرجستان) استفاده کند. به ظاهر ناپلئون نیز قصد نداشت پیمان خود با ایران را لغو کند، بلکه امیدوار بود که روسیه را نیز به اتحادیه‌ی ایران و عثمانی و فرانسه پیوند دهد. امّا معلوم نیست به چه سبب کوششی برای حل اختلافات این دو کشور نکرد و تلاشی برای بیرون راندن روس‌ها از گرجستان به عمل نیاورد. سرانجام، پیشروی سپاهیان روسیه در قفقاز (که این بار مناطق ایروان و قره‌باغ را نیز دربر‌گرفت)، کشتار مسلمانان آن مناطق، خودداری افسران فرانسوی از شرکت در جنگ و نیز نرسیدن تجهیزات نظامی از فرانسه، دولت ایران را از ادامه‌ی همکاری با آن کشور نا امید ساخت. با این حال، افسران فرانسوی قریب یک سال دیگر، همچنان به آموزش‌های نظامی خود در ایران ادامه دادند. در بعضی منابع فرانسوی آمده است که در این وقت انگلیسی‌ها برای تداوم جنگ، پول‌هایی در گرجستان خرج می‌کردند.

احساس خطر انگلیس از اتحاد ایران و فرانسه

و اعزام سفیر برای جلب دوستی ایران

از آنجا که خصومت میان دولت‌های انگلیس و فرانسه همچنان باقی بود، انعقاد عهدنامه‌ی فین‌کنشتاین و ادامه‌ی آموزش‌های نظامی و تقویت نیروهای رزمی ایران توسط افسران فرانسوی که فتوحاتی نیز به دنبال داشت، دولت‌های انگلیس و روس را به هراس انداخت و در نتیجه، سر جان ملکم، از طرف دولت انگلیسی هند و سر هارفورد جونز،[۳۰] از طرف دولت بریتانیا، مأمور سفارت ایران شدند. دولت ایران که هنوز به قرارداد خود با فرانسه پای‌بند بود، سر جان ملکم را محترمانه نپذیرفت و از او خواست که موضوع مأموریت خود را به اطلاع حاکم شیراز برساند. وی که یک میلیون روپیه برای کسب اجازه‌ی ورود به ایران بیهوده خرج کرده بود از رفتار سرد دولت ایران سخت برآشفت و در مراجعت، دولت هند را به اشغال جزیره‌ی خارک برانگیخت. لیکن فرستاده‌ی دولت بریتانیا که چند ماه پس از سر جان ملکم وارد ایران گردید، موفق شد که با استفاده از تغییر سیاست ناپلئون و بی‌توجهی او نسبت به انتظارات دولت و ملت ایران- که بهترین فرصت را در اختیار انگلستان قرار می‌داد- و نیز با دادن پیشنهادهای فریبنده‌تری چون تحویل تجهیزات جنگی و اعزام متخصصان نظامی، مسیر جریان حوادث را به سود آن کشور تغییر دهد. امّا این نیز مسلم است که ناپلئون، به رغم مصالحه‌ی ظاهری با روس‌ها، همچنان به ادامه‌ی همکاری خود با ایران علاقمند بود و همکاری این کشو را در حمله به هندوستان لازم می‌دانست؛ لیکن فراموش کرده بود که علت اصلی اتحاد ایران و فرانسه، در درجه‌ی اول، کوشش در رفع تجاوز روس‌ها به خاک ایران بود، نه بیرون راندن انگلیسی‌ها از هندوستان. بنابراین، دولت ایران ورود سفیر جدیدی از طرف دولت انگلیس را وسیله‌ی خوبی برای تحریک فرانسویان و اجرای تعهدات خود دید؛ حتی به این خشنود بود که آنان تجهیزات نظامی برای سپاهیان ایران فراهم کنند. به همین جهت، پس از مشورت در شورای سلطنتی، موضوع به اطلاع ژنرال گاردان رسانیده شد و او طی قراردادی متعهد شد که بیست هزار قبضه تفنگ و دیگر تجهیزات جنگی از فرانسه وارد ایران کند.[۳۱] این موضوع به خوبی نشان می‌دهد که بزرگترین مشکل ایران در مقابله با روس‌ها کمبود تجهیزات نظامی بوده است. در نتیجه، دستور داده شد که جونز را که هنوز در بوشهر اقامت داشت، مدتی در همان شهر و سپس، به توالی، در شیراز و اصفهان نگه­دارند، تا چنانچه دولت فرانسه به تعهدات خود عمل نکند، آنگاه به او اجازه‌ی عزیمت به تهران داده شود. سرانجام گاردان که موفق به انجام تعهدات خود نشده بود، بر خلاف میل دولت ایران و ن  یز ناپلئون، کشور ایران را ترک کرد.

این نحوه‌ی برخورد رجال ایران با سفرای فرانسه و انگلیس به خوبی می‌رساند که، بر خلاف نظر بعضی از تاریخ‌نویسان، صرفاً هدایا و طلاهای دولت انگلیس سبب روگردان‌شدن دربار ایران از دولت فرانسه و روی آوردن به دولت انگلیس نبوده است. در واقع دولت ایران از نظر روانی در شرایطی قرار داشت که مجبور بود پیشنهادهای فریبنده انگلیسی‌ها را، که با کمک نظامی و مالی فوری و هم‌آوازی با ایرانیان در ادامه‌ی پیکار با متجاوزان همراه بود، بپذیرد. چنانکه ژوانن،[۳۲] دبیر هیأت نظامی فرانسه در ایران هم در گزارش‌های خود، شاه را در قبول پیشنهادهای جونز ذیحق دانسته و تصریح کرده است که: «او چاره‌ای جز این نداشت که به وعده‌های طلایی جونز، که مرتباً او را به جنگ تشویق می‌کرد و پیشنهاد اعزام سپاه، توپ و اسلحه می‌داد، تسلیم گردد».[۳۳] باید اضافه کرد که در این وقت دولت‌های انگلیس و روس نیز در اختلاف و خصومت با یکدیگر بودند. شگفت آنکه ناپلئون نیز پیکی پیش فتحعلی‌شاه فرستاد و به او خبر داد که دولت فرانسه دولت ایران را در افتتاح روابط ظاهری با دولت انگلیس ذیحق می‌داند.[۳۴]

در چنین شرایطی بود که سفیر بریتانیا، بی‌آنکه تقاضایش مبنی بر قطع روابط ایران با فرانسه پذیرفته شود، در ذیقعده‌ی ۱۲۲۴ ( فوریه‌ی ۱۸۰۹) وارد تهران شد. جونز نامه‌ و هدیه‌ای شامل یک قطعه الماس به ارزش بیست و پنج هزار تومان طلای آن روز، از جورج سوم پادشاه انگلیس برای فتحعلی‌شاه و هدایای گرانبهای دیگری برای درباریان به منظور نشان دادن یک دوستی محکم، به همراه داشت. ملکم اعتراف کرده است که «موفقیت‌های جونز تماماً به وسیله‌ی رشوه بوده است، چنانکه در آن اوقات بدون رشوه موفقیت غیر ممکن بود» و نیز گفته است که «تمام قضایای سیاسی در ایران به وسیله‌ی طلا حلّ و فصل می‌شود. هرگاه یکی از عمّال دولت فرانسه باید اخراج شود، عزل او درست مثل تعیین قیمت یک اسب قابل خریداری است. ایران مملکتی است که در آن بدون صرف پول زیاد نمی‌توان یک قدم برداشت».[۳۵]

با وجود این پیشکش‌ها، به علت حمایت عباس‌میرزا از هیأت فرانسوی، جونز موفق به اخراج آنان از خاک ایران نشد؛ امّا انتشار خبر سوءقصد به جان ژوانن، که بی تردید یک دسیسه‌ی انگلیسی بود، سبب شد که وی را پیش عباس‌میرزا به تبریز بفرستند و شاه از او خواست که لااقل تا آمدن سفیر او که همراه گاردان پیش ناپلئون رفته بود، در ایران بماند.[۳۶] در این وقت افکار عمومی در ایران به شدت به دشمنی با فرانسوی‌ها تحریک شده بود و حتی گاه خدمتکاران ایرانی آن ها مورد ضرب و شتم جهّال و اوباش قرار می‌گرفتند. امّا چنانکه از اظهارات خود جونز و نیز گزارش ژوانن بر می‌آید، عوامل انگلیسی در این جریان ها دست داشته‌اند.[۳۷] متعاقب این اوضاع، اعلام صلح دولت‌های انگلیس و عثمانی نیز، که قطع رابطه‌ی عثمانی و فرانسه را به دنبال داشت، شاه را به کلی از فرانسویان نا امید ساخت.[۳۸] چندی نگذشت که سر جان ملکم بار دیگر در صحنه‌ی سیاست ایران حضور یافت. وی «قبل از آنکه درباره‌ی مأموریت خود سخنی به میان آورد، توپخانه و تفنگ های جدیدی را که همراه آورده بود به نظر شاه رساند و افسران انگلیسی توپخانه و پیاده‌نظام را به شاه معرفی کرد و بلافاصله آنان را برای تعلیم دسته‌های سپاه و خدمت در اردوی زیر فرمان عباس‌میرزا به آذربایجان فرستاد».[۳۹]همزمان با این اقدامات، دولت انگلیس از تهدید دولت و ملت ایران هم غافل نمانده بود، چنانکه ملکم یک نفر از خاندان زند را هم با خود از هند به سواحل ایران آورده و مدعی تاج و تخت قلمداد کرده بود[۴۰] تا در صورت شکست مذاکرات، آشوبی در جنوب کشور برپا کنند. پیش از آن هم دولت انگلیس نیروی دریایی کاملی در خلیج فارس گرد آورده بود.[۴۱] انگلیسی‌ها، که دیگر به اهمیت ایران پی برده بودند، در نظر داشتند که این بار با گرفتن امتیازات بیشتر از دولت ایران، از قبیل واگذاری جزیره‌ی قشم و خارک و هرمز به آنان و اجازه‌ی ساخت استحکامات نظامی در بوشهر و قرار دادن بنادر دریای خزر در اختیار بازرگانان انگلیسی، به عنوان شرایط کمک آنان به ایران در مقابله با روس‌ها،[۴۲] مقدمات تسلط خود را بر این کشور فراهم سازند. فتحعلی‌شاه با تمام این تقاضاها، به علاوه با تأسیس کنسولخانه در شهرهای شیراز، اصفهان، یزد، قزوین و تبریز موافقت کرد و تنها از واگذاری جزیره‌ی خارک به نیروی دریایی انگلیس خودداری ورزید و به این ترتیب، فقدان درایت کامل خود را در مسائل سیاسی و کشورداری نشان داد. پس از مدتی، انگلیسی‌ها خارک را هم گرفتند و در آن استحکامات نظامی به وجود آوردند.[۴۳]

 

عهدنامه‌های جدید ایران و انگلیس و سیاست اتلاف وقت انگلیس

به منظور برقراری روابط جدیدی که متضمن همکاری انگلیس در بیرون راندن روس‌ها از قفقاز بود، در محرم ۱۲۲۴ (مارس ۱۸۰۹) یک عهدنامه‌ی مقدماتی، به امضای میرزا شفیع صدراعظم و عبدالله‌خان امین‌الدوله، از طرف ایران و سر هارفورد جونز، از طرف دولت انگلیس تنظیم شد که دولت انگلیس را مکلف می‌کرد برای راندن مهاجم از خاک ایران، حتی در صورت وقوع صلح بین آن دو کشور، کمک‌های مالی و نظامی در اختیار دولت ایران قرار دهد. در مقابل، دولت ایران موظف می‌شد که به هر گونه قرارداد موجود بین خود و دولت‌های اروپایی خاتمه دهد و نیز، از اعزام سپاه به هندوستان خودداری ، و حتی از حمله‌ی افغان‌ها به هند نیز جلوگیری کند.

محققان روسی این عهدنامه را پیمانی ضد روسی خوانده و گفته‌اند که جونز به منظور برانگیختن ایرانیان به جنگ با روس‌ها، مانع از انجام مذاکرات صلح عباس‌میرزا با فرماندهی ارتش روس در قفقاز شد،[۴۴] امّا چنین پیداست که هدف انگلستان از بستن این پیمان با ایران، ضمن کمک به تضعیف نیروهای دو طرف و به خصوص ایران در یک جنگ فرسایشی و اتلاف وقت برای روشن شدن فرجام جاه‌طلبی‌های ناپلئون، تحریک دولت روسیه به انصراف از پیمان تیلسیت و وادار کردن آن کشور به اتحاد با انگلستان بوده است. سرانجام نیز، در اواسط سال ۱۲۲۴ ه‍.ق (۱۸۰۹ م) انگلیسی‌ها به این منظور دست یافتند. در این وقت ائتلاف جدیدی در اروپا، بین کشورهای انگستان، پروس، اتریش و روسیه به وجود آمده بود. ولی برخی نیز گفته‌اند که در سال ۱۲۲۲ ه‍.ق (۱۸۰۷ م) دولت انگلیس یک عهدنامه‌ی سری، در باب تقسیم ایران به مناطق نفوذ، با تزار روسیه بسته بود و به همین جهت، افسران انگلیسی در اردوی عباس‌میرزا، در لباس سربازان ایرانی خدمت می‌کردند.[۴۵] در این صورت شکّی باقی نمی‌ماند که این معاهده چنانکه شواهد بعدی هم آن را تأیید می‌کند، صرفاً برای فریب دادن ایرانیان بوده است.

اجرای این عهدنامه، بدون تردید می‌توانست پیروزی ایران را به دنبال داشته باشد؛ امّا مأموران انگلیس که در پی اتلاف وقت بودند، با نمایش ماهرانه‌ای مانع اجرای آن شدند؛ به این معنی که سر جان ملکم صلاحیت نمایندگی جونز را، به عنوان سفیر تام‌الاختیار مورد تردید قرار داد و از قبول تعهدات او خودداری کرد.

بی‌شک این اختلاف ساختگی بود، زیرا امکان نداشت که دولت بریتانیا اعزام سفیر خود به ایران را به اطلاع حکومت انگلیسی هند نرسانده باشد. متعاقب همین اقدام بود که ملکم، به ترتیبی که گفته شد، برای بار سوم عازم ایران شد. در واقع هدف آن بود که در حدّ امکان، دولت ایران را تا فرجام جنگ‌های ناپلئون و استقرار آرامش در اروپا منتظر نگه دارند. بنابراین دولت ایران سفیر فوق‌العاده‌ای به لندن فرستاد تا ضمن تحقیق در صحت نمایندگی جونز، عهدنامه را هم به امضای دولت انگلیس برساند. میرزا ابوالحسن شیرازی، نماینده‌ی ایران، نامه‌ای از لندن فرستاد و صلاحیت جونز را برای عقد و امضای عهدنامه تأیید کرد. چندی بعد، دولت انگلیس، میرزا ابوالحسن‌خان را همراه سفیر جدیدی به نام «سر گور اوزلی»[۴۶] روانه‌ی ایران ساخت تا عهدنامه‌ی دیگری را با ایران منعقد سازد. این مسافرت نزدیک سه سال طول کشید؛ زیرا به مدت نه ماه از سفیر ایران در لندن پذیرایی کردند و به هنگام بازگشت، به جای عبور از اروپا که نزدیک‌تر بود، او را به قاره‌ی آمریکا بردند و ادعا کردند که «باد مخالف عنان کشتی را از دست ناخدا خارج کرده است».[۴۷] سرانجام سفیر جدید بریتانیا و فرستاده‌ی دولت ایران در شوال ۱۳۲۶ (فوریه‌ی ۱۸۱۱) وارد بوشهر شدند. این مسافرت طولانی به دولت بریتانیا امکان داد که در اوضاع اروپا و منطقه، مطالعه‌ی بیشتری به عمل آورد و با توجه به تغییرات مهمی که در این تاریخ در اروپا رخ داده بود، عهدنامه‌ی جدیدی را تنظیم کند.

با امضای عهدنامه جدید، این بار دولت ایران تعهد کرد که از اعزام هر نوع سپاه از راه خانات بخارا، خوارزم، تاتارستان و سمرقند به سوی هند جلوگیری کند. این امر نشان می‌دهد که دولت انگلیس، به رغم داشتن روابط حسنه با روسیه، از طرف آن دولت آسوده‌خاطر نبوده است. در مقابل، تعهدی که دولت انگلیس بر عهده گرفت این بود که اگر ایران مورد تهاجم کشوری خارجی قرار گیرد، در صورت تقاضای ایران و «در صورت امکان» نیروهای نظامی انگلیس به یاری ایران بیایند، وگرنه دولت انگلیس سالی دویست هزار تومان به دولت ایران بپردازد؛ حتی اگر دولت انگلیس با آن کشور صلح کرده و یا کوشش‌هایش برای برقراری صلح در بین دو کشور متخاصم شکست خورده باشد؛ و خواهیم دید که بریتانیایی‌ها به این وعده ی خود نیز وفا نکردند. بر اساس این پیمان دولت بریتانیا حکمیت خود را نیز در اختلافات سرحدی و تعیین حدود مرزی با روسیه، به ایران تحمیل کرد؛ حکمیتی که خود سبب تحمیل عهدنامه‌ی ننگین گلستان شد و چنانکه خواهیم دید زمینه‌ی جنگ‌های دوره‌ی دوم را فراهم ساخت و به عقد عهدنامه‌ی ننگین‌تری منتهی شد.

جنگ یا صلح؟

تناقض در رفتار سفرای انگلیس در مورد روابط

ایران با روسیه و تسلیم اسرار نظامی ایران به روس‌ها

دولت فرانسه، پس از مصالحه با روسیه، تمایلی به همکاری با ایرانیان در جنگ با آن کشور نشان نمی‌داد و این موضوع باعث ناخشنودی دولت و ملت ایران شده بود. جونز، با توجه به غلیان احساسات ملی و دینی در ایران، سیاست خود را بر پایه‌ی همکاری با ایرانیان در ادامه‌ی جنگ، وعده‌ی کمک‌های مالی و نظامی و استرداد گرجستان قرار داد. بنابراین، توانست مورد اعتماد شاه قرار بگیرد و به همراه میرزا بزرگ قائم‌مقام، در مذاکره‌ی صلح شرکت کند. او که هر گونه ملاقات نماینده‌ی فرانسه را با فرماندهی سپاهیان روس در قفقاز ممنوع کرده بود، پس از مذاکره با وی پیشنهادهای دولت روسیه را ناپذیرفتنی اعلام کرد و پیشنهاد قطع مذاکرات را داد و ادعا کرد که جنگ را به شدت ادامه می دهد و گرجستان را بی‌هیچ زحمتی، به وسیله‌ی سربازان نیرومند ایران و کمک‌های دولت هند، پس خواهد گرفت.[۴۸] به نظر ژوانن همکاری محرمانه‌ای بین جونز و فرماندهی سپاه روسیه وجود داشته است.[۴۹] وقایع بعدی نشان می‌دهد که وعده‌ها و ادعاهای جونز کاملاً بی‌اساس بوده است و او مأموریت داشته که روابط ایران و فرانسه را که به سردی گراییده بود، قطع کند. در ضمن، با جلب دوستی دولت ایران به سمت دولت انگلیس، خطری را که برای منافع آن کشور در هند به وجود آمده بود، از میان بردارد، ولی چون نمی‌توانست به وعده‌ی خود در استرداد گرجستان عمل کند، دوران مأموریتش، با آمدن سر گور اوزلی، سفیر جدید پایان پذیرفت.

با ورود اوزلی، نامه‌ای از «دورتیشف»[۵۰]، فرمانده سپاه گرجستان مبنی بر تقاضای میانجی‌گری بین ایران و روسیه، تسلیم او شد. او بر خلاف جونز، شروع به جانبداری از صلح کرد. نزدیکی دولت انگلیس به ایران نخستین ثمره‌ی خود را بروز داده و دولت روسیه را به ترک خصومت واداشته بود. احتمال می‌رود که برنامه‌ی مأموریت اوزلی به ایران بر اساس یک توافق قبلی با روس‌ها و مقدمه‌ای برای همکاری با آن ها در تحمیل صلحی به زیان ایران بوده است. زیرا دوره‌ی جدید جنگ‌های ناپلئون در اروپا و مقدمات حمله‌ی او به روسیه شروع شده و روسیه با عثمانی وارد جنگ گردیده بود. در مناطق اشغالی قفقاز نیز قیام‌هایی بر ضد روس‌ها صورت گرفته بود. اوزلی که مانند جونز به خوبی توانسته بود اعتماد فتحعلی‌شاه را نسبت به خود جلب کند، توانست موافقت دربار ایران را برای پذیرش صلح کسب کند. ولیکن نماینده‌ی دولت روسیه خواستار الحاق تمام مناطق اشغالی به روسیه و کسب اجازه‌ی عبور سپاهیان آن کشور از خاک ایران برای حمله به کشور عثمانی شد و لذا مذاکره بدون نتیجه خاتمه یافت.

چنین به نظر می‌رسد که تحمیل مذاکره‌ی صلح به ایران، در شرایطی که اوضاع از هر حیث به سود ایران دگرگون شده بود و روسیه در تحمیل دعاوی خود اصرار می‌ورزید، به منظور اجرای یک توطئه و گزارش اسرار نظامی ایران به روس‌ها بوده باشد. زیرا جیمز موریه، منشی اوزلی، که در این مذاکره شرکت کرده بود اعتراف کرد که: «یک ملاقات بسیار محرمانه» با دورتیشف داشته است. او گفته است که: «قبل از شروع مذاکره، دورتیشف دستور داد که درها را ببندند و هیچ‌کس وارد اطاق نشود و چون مذاکره تمام شد، ژنرال دست‌ها را از خوشحالی به هم مالید و گفت اکنون شمشیرت را کنار بگذار و خودش هم چنین کرد و شمشیر و کلاهش را به کناری نهاد».[۵۱] صحنه‌ای که موریه توصیف می کند حکایت از توافق و اعتماد متقابل، بلکه همکاری کامل میان دو دولت روس و انگلیس دارد و نشان می دهد که موریه، دورتیشف را از پیش درباره اسرار نظامی ایران و توطئه‌ای که در بحبوحه‌ جنگ برای جلوگیری از پیروزی ایرانیان می‌بایست صورت گیرد، آگاه ساخته بود. جنگ معروف اصلاندوز و شکستی که در آن بر سپاه ایران تحمیل شد، پس از این واقعه و در چنان شرایطی رخ داد.

توطئه­ ی جنگ اصلاندوز و کارشکنی افسران انگلیسی

با شکست مذاکره­ی‌ صلح، شروع جنگ اجتناب‌ناپذیر بود. به همین جهت فرماندهی سپاه ایران آماده‌ی جنگ شد. در این وقت توطئه آشکار شد و اوزلی اعلام کرد که دولت‌های روس و انگلیس با هم صلح کرده‌اند و به افسران انگلیسی دستور داد که اردوی عباس‌میرزا را ترک کنند و موضوع را نیز به اطلاع فرمانده­ قوای روسیه برسانند. پیداست که صلح، یک شبه انجام نگرفته بود، ولی اعلام آن در چنان موقعیتی کافی بود که روحیه‌ی سربازان ایرانی را تضعیف کند. دو افسر و سیزده سرجوخه به اصرار عباس‌میرزا در میدان جنگ باقی مانده بودند که سرجوخه‌ها در میان‍ه­ی جنگ از میدان خارج شدند و یکی از افسران نیز که فرماندهی توپخانه را بر عهده داشت، در جریان یک حمله‌­ی غافلگیرانه و در حساس‌ترین لحظات جنگ، توپخانه را رها کرد. تنها کریستی،[۵۲] افسر انگلیسی بود که در این توطئه­ی ناجوانمردانه شرکت نکرد و آنقدر ایستادگی کرد که کشته شد. در چنین وضعیتی، سرنوشت ارتش جوانی که به تازگی عملیات نظامی اروپایی را آموخته است و ناگهان در میدان جنگ فرماندهان و مربیان خود را از دست می‌دهد، معلوم است. اکنون به خوبی می‌توان حدس زد که راز خوشحال شدن دورتیشف در ملاقات «بسیار محرمانه‌« خود با موریه چه بوده است. گویا موریه تصمیم داشت که با اعزام ماژوردارسی به گرجستان، اطلاعات بیشتری از وضعیت نظامی ایران در اختیار روس‌ها قرار دهد. ولی عباس‌میرزا که اعتماد خود را نسبت به انگلیسی‌ها از دست داده بود، با تهدید به اینکه در صورت عبور وی از طریق گرجستان دستور خواهد داد او را با تیر بزنند، مانع عزیمت دارسی شد. لازم به گفتن است که تعداد سربازان روسی در این جنگ دو هزار و سیصد نفر و تعداد توپ‌هایشان فقط شش عراده و به مراتب از تعداد سربازان و توپ‌های ایران کمتر بوده است. در واقع روس‌ها به سبب درگیری با عثمانی‌ها و احساس خطر از جانب ناپلئون، امکان اعزام نیروی بیشتری را به جبهه‌ قفقاز نداشتند.[۵۳]

 

دعوت روسیه از اوزلی برای میانجی‌گری و تحمیل

عهدنامه­ ی‌گلستان به ایران

شکست اصلاندوز، از آنجا که معلول کارشکنی‌های علنی مأموران انگلیس بود، نتوانست ایرانیان را از فکر ادامه­ی‌ جنگ و بازستاندن ایالات از دست رفته منصرف کند. در نتیجه مقامات ایران و در رأس آن ها عباس‌میرزا، تصمیم به تربیت سربازان و تقویت سپاه گرفتند و به مدت یک سال این کار را ادامه دادند. در این هنگام خبر حمله­ی‌ نظامی ناپلئون به روسیه منتشر شده بود و روسیه که نمی‌توانست در چند جبهه به جنگ بپردازد توسط سردار نظامی خود در قفقاز از سر گور اوزلی تقاضای میانجی‌گری کرد.[۵۴] این بار هم اوزلی موفق شد که «با تهدید به قطع کمک‌های مالی انگلستان»،[۵۵] شاه را به قبول صلح وادار سازد، و تحت تأثیر شرایط سیاسی و نظامی اروپا، به جنگی که خود آتش‌افروز آن بود، به طور موقت، پایان دهد و استرداد سرزمین‌ها را به مذاکرات طرفین با حضور خود او موکول کند.

اوزلی، همراه حاجی‌میرزا ابوالحسن شیرازی در مذاکرات صلح شرکت کرد. مذاکرات شش ماه طول کشید؛ و این وقفه حاکی از ناخشنودی مقامات ایرانی از نتیجه‌ مذاکرات است. سرانجام، بر اثر فشار و وعده‌های اوزلی، در تاریخ ۲۹ شوال ۱۲۲۸ (۲۵ اکتبر ۱۸۱۳) در گلستان از توابع قره‌باغ، عهدنامه‌ای در یازده فصل و یک مقدمه، با حضور سفیر انگلیس به وسیله‌ حاجی‌میرزا ابوالحسن نماینده‌ی شاه و نیکولا دورتیشف، نماینده‌ ویژه­ی‌ تزار، به امضا رسید. بر اساس این عهدنامه دولت ایران نه‌ فقط از ادعای خود نسبت به گرجستان چشم پوشید، بلکه منطقه‌ داغستان و شهرهای واقع در میان آن دو، شامل دربند، باکو، لنکران، شیروان و قره‌باغ را نیز، ظاهراً به طور موقت به روس‌ها واگذار کرد. افزون براین،  به موجب عهدنامه­ی گلستان ایران از داشتن ناوگان جنگی در دریای مازندران محروم می­شد. در این قرارداد به دولت روسیه حق داده شد که پس از مرگ پادشاه از ولیعهد او حمایت کند و به این ترتیب زمینه‌ دخالت بیگانگان در امور داخلی کشور به طور رسمی فراهم گردید.

سر پرسی سایکس اعتراف می‌کند که شرایط این معاهده که برای ایران شوم و مصیبت‌بار بوده، به درخواست فرمانفرمای روسی گرجستان و تلاش های فراوان‌ اوزلی تهیه شده است، امّا شاه بازهم ناجوانمردانه عباس‌میرزا را متهم می‌کند که برای به دست آوردن تاج و تخت، سرزمین‌های مورد بحث را به روسیه واگذار کرده است.[۵۶] در حالی‌ که عهدنامه توسط حاجی‌میرزا ابوالحسن به امضا رسیده و درج ماده‌ اخیر که به ظاهر برای جلب رضایت عباس‌میرزا صورت گرفته­است، چنانچه ناشی از بیم وقوع کشمکش بین فرزندان بی‌شمار فتحعلی‌شاه نبوده باشد، جز نوعی نیرنگ سیاسی نبوده است؛ زیرا، صرف‌نظر از محبوبیت نسبی عباس میرزا در نزد مردم ایران ( در مقایسه با شاهزادگان دیگر) و حمایت کامل شاه از او، نامی از وی در عهدنامه برده نشده و تنها از ولیعهد رسمی مملکت یاد شده است؛ بنابراین، ماده اخیر نمی‌تواند وسیله‌ای برای جلب موافقت وی با چنان عهدنامه­ی‌ ننگینی باشد. همچنان که فراهم کردن وسایل عزل وی و نابود کردنش غیر ممکن نبوده است و همان‌طور که نوشته‌اند سرانجام نیز به طور مشکوکی درگذشت. امّا نکته آن است که این ماده از معاهده در واقع به زیان عباس‌میرزا تمام شد و بهانه‌ای به دست مخالفان داد تا وی و وزیر وطن‌پرست و کاردان اش، قائم‌مقام را مسبب شکست و عامل قرارداد و هم‌دست روس‌ها معرفی کنند؛ در حالی‌ که عوامل روس و انگلیس هر دو مخالف او و طرفدار محمّدعلی‌میرزا، فرزند بزرگتر شاه بودند.[۵۷] امّا سؤالی که باید مطرح شود این است که اوزلی سمت میانجی‌گری دولت‌های روس و ایران را داشته و نماینده­ی‌ دولت انگلیس بوده که بر اساس قرارداد دوستی، به حمایت از منافع ایران در مقابل مهاجم خارجی تعهد داشته است اما حکمیت خود را در اختلافات سرحدی ایران با روسیه به ایران تحمیل کرده است و چرا در وضعیتی که روسیه به علت تهدیدات ناپلئون و دولت عثمانی در اروپا، توانایی پیکار در جبهه‌ قفقاز را نداشت، و حاضر به دادن امتیازاتی به ایران بود، نه‌تنها هیچ کوششی، حداقل برای استرداد بعضی از ولایات نکرده بلکه قدم به زیان این مملکت برداشته است و پس از امیدوار کردن دربار ایران به وعده‌های پوچ خود، و گرفتن نشان خدمت از تزار روس، راه لندن را در پیش گرفته است؟ این سؤالی است که سر پرسی سایکس[۵۸] علاقه‌ای برای پاسخ‌گویی به آن نداشته است! سایکس حتی چشم‌پوشی از داشتن نیروی دریایی در دریاچه‌ی خزر را، به کنایه، به نادانی ایرانیان نسبت داده است.[۵۹] تردیدی نیست که در میان درباریان ایران افراد ناآگاه و ساده‌اندیش وجود داشته اند، امّا نکته آن است که همین افراد معمولاً مورد حمایت مأموران انگلیس بودند و به توصیه و دسیسه های آنان امور را انجام می دادند؛ چنانکه میرزا ابوالحسن شیرازی بر اثر تحسین و توصیه‌ اوزلی مورد توجه فتحعلی‌شاه قرار گرفت و به وزارت امور خارجه رسید.[۶۰] و نیز بر اثر دخالت اوزلی بود که وی به جای قائم‌مقام، که مورد نظر ولیعهد بود، به نمایندگی ایران در مذاکرات صلح برگزیده شد و به امضای چنان قرارداد ننگینی دست زد. از آن تاریخ، کوشش برای روی کار آوردن افراد نالایق و ساده‌لوح و خودفروخته، یکی از اصول مسلم سیاست استعماری انگلیس در ایران بوده است. شگفت آنکه نویسندگان روسی هم تعهد دولت انگلیس را در مورد ایجاد ناوگان جنگی در دریای خزر، به سود آن دولت قلمداد کرده و پیمان صلح گلستان را «ضربه‌ی نیرومندی به نقشه‌های تجاوزکارانه‌ انگلیسی به حساب آورده‌اند» که «کوشش داشتند ایران را زیر نفوذ خود گرفته و قسمت جنوبی دریای خزر را زیر نظارت خود قرار دهند».[۶۱] گویا محققان شوروی نیز، که هیچ‌ اشاره‌ای به جلسه‌ سری دورتیشف با موریه و کناره‌گیری افسران انگلیسی از اردوی ایران نکرده‌اند، به راستی باور کرده‌اند که امپریالیسم انگلیس نقشی در شکست ایران نداشته است و این روس‌ها بوده‌اند که قفقاز را به زور شمشیر سربازان خود گرفته‌اند؛ افزون براین، آنان مدعی شده‌اند که ارتش روسیه در آن زمان از نیرومندترین ارتش‌های اروپا بوده است. امّا انگلیسی‌ها بازنده‌ این جنگ نبودند، بلکه پایه‌های تسلط خود را از همان تاریخ در روسیه استوار کردند. شکست‌های مکرر روس‌ها از سپاهیان ایران در طول بیست و شش سال، که کتاب‌های تاریخ دوره‌ قاجار و نامه‌های فتحعلی‌شاه به ناپلئون- حتی اگر اندکی هم مبالغه‌آمیز باشد- به خوبی بیانگر این واقعیت است، ثابت می‌کند که ارتش روسیه در آن زمان، چندان نیرومند نبوده است. گزارش فرانسویان نیز مؤید آن است که: « روس‌ها نیز به نوبه‌ خود، جنگ عالمانه‌ای با ایرانی‌ها نمی‌کنند، و شمار سپاهیانشان نیز بسیار کمتر از ایرانی‌هاست».[۶۲]

پیروزی عباس‌میرزا بر سپاه هفتاد هزار نفری عثمانی ، که تصمیم به تصرف قسمتی از آذربایجان و کرمانشاهان را داشتند، و تعقیب آن ها تا دریاچه‌ وان و تصرف بسیاری از تجهیزات نظامی آنان در سال ۱۲۳۷ ﻫ.ق ( ۱۸۲۲م ) دلیل دیگری بر توانایی رزمی ایران در آن سال‌هاست. برادرعباس میرزا، محمّدعلی‌میرزا، نیز توانست پاشای بغداد را که وارد کرمانشاهان شده بود شکست دهد و تا منطقه­ی‌ بغداد پیشروی کند؛ امّا مرگ ناگهانی وی و شیوع بیماری وبا در بغداد، مانع ادامه‌ پیشروی او شد. دولت عثمانی نیز تقاضای صلح کرد که پذیرفته شد.

از این ها گذشته، چگونه می‌توان تصور کرد که فرمانده­ی ارتشی پیروزمند، نماینده‌­ی امپریالیسم شکست‌خورده را به میانجی‌گری دعوت کند و آن نماینده نیز پس از تأمین مطامع تجاوزکارانه‌ این رقیب پیروزمند در حدی فراتر از انتظار آنان، از راه نیرنگ و دادن وعده‌های فریبنده به دولت ایران، از تزار روسیه نشان افتخار بگیرد. شایان ذکر است که اوزلی پس از پایان کارِ عهدنامه و به هنگام عزیمت به انگلستان از مسیر روسیه، همه‌جا مورد استقبال گرم روس‌ها قرار گرفت. امپراتور روسیه به صورت رسمی او را به حضور پذیرفت و از خدمات وی در انجام مذاکرات و استقرار صلح سپاسگذاری کرد و به وی نشان افتخار داد. اوزلی اعتراف کرد که «خدمات کوچکی که او افتخار انجام آن را داشته، بخشی از وظایف او و همه بر اساس دستورات دولت پادشاهی انگلیس بوده است».[۶۳] سرانجام این گفته‌­ی جان ویلیام‌کی که «ایران را دولت انگلیس دست‌بسته تسلیم دولت روس نمود».[۶۴] خود بهترین دلیل درباره نقش فعال آن دولت در شکست نظامی ایران و تحمیل عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای است.

اوزلی، پس از مراجعت به انگلستان، در گزارش خود نوشت: «اکنون که خطر ناپلئون منتفی شده و مرزهای هند از تجاوز مصون مانده است، باید ملت ایران را رها کرد که در توحش خود باقی بماند».[۶۵] وی با این گفته، رابطه­ی‌ این جنگ‌ها و دیپلماسی انگلیس و شکست ایران را با صیانت مرزهای هند به صراحت بیان کرده است، افزون برآن، به ساده‌اندیشی و خیانت رجالی اشاره دارد که فریب وعده‌های دروغین وی را خورده و در چنان شرایطی به قبول چنان عهدنامه­ی‌ ننگینی تن داده‌اند.

ورود سفیر جدید انگلیس و امضای قرارداد به زیان

ایران، برای قطعیت یافتن عهدنامه ی‌گلستان

هدف دیگر دولت انگلیس از تحمیل عهدنامه­ی‌ گلستان، شانه خالی کردن از تعهد پرداخت کمک‌های مالی و نظامی به ایران در زمان جنگ بود. اوزلی، بر خلاف وعده‌های خود، هیچ‌ اقدامی نزد امپراتور روسیه، برای استرداد حتی بعضی از ولایات نکرده بود و دیگر نمی‌توانست به ایران بازگردد. بنابراین، در سال ۱۲۲۹ ﻫ.ق (۱۸۱۴ م) سفیر دیگری به نام هنری الیس[۶۶] از طرف آن دولت وارد ایران گردید و موفق شد که قرارداد جدیدی را به امضا برساند. در این قرارداد، پرداخت کمک مالی مشروط به آن شده بود که نخست، این کمک با نظارت نماینده‌ انگلیس فقط صرف نگهداری سپاه دفاعی در سرحدات شمالی ایران شود. دوم، ایران به هیچ‌وجه در صدد تهاجم و جنگ تهاجمی برنیاید. به این ترتیب دولت انگلیس توانست راه ادعای ایرانیان را درباره ایالات از دست رفته، برای همیشه مسدود کند.

مسئله­ی‌ دیگر مربوط به امکان استفاده دولت ایران از معلمان نظامی کشورهای دوست بود؛ زیرا معلمان انگلیسی از ایران عزیمت کرده بودند و اینک روس‌ها به اعزام معلمان خود ابراز تمایل می‌کردند. این موضوع نیز حکایت از روابط نزدیک آن دو دولت و همکاری آن ها در تسلط بر ایران دارد.

با این همه، وعده‌های اوزلی به وساطت در پیش تزار روسیه، این گمان را در دربار ایران به وجود آورده بود که عهدنامه­ی‌ گلستان جنبه‌ موقتی و حکم آتش‌بس را دارد و ایران می‌تواند لااقل بخشی از سرزمین‌های از دست رفته را از راه‌ مسالمت‌آمیز و اعزام سفیر به دربار روسیه پس بگیرد، این بار نیز، متأسفانه میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام، که مردی آگاه، صالح، لایق و مورد نظر عباس‌میرزا بود برای سفارت در نظر گرفته نشد. به اشاره سفیر بریتانیا و بر اساس مصالح دولت استعماری انگلیس که ایجاب می‌کرد که نمایندگی ایران را شخصی سرسپرده و بی‌اطلاع از مسائل سیاسی بر عهده داشته باشد، حاجی‌میرزا ابوالحسن شیرازی، به سفارت پطرزبورگ برگزیده شد و با هدایایی عازم آن دیار شد و به ظاهر در همه‌جا مورد استقبال قرار گرفت؛ امّا به رغم تمایل قبلی تزار نسبت به استرداد بخشی از سرزمین‌های اشغالی،[۶۷] میرزا ابوالحسن هیچ‌گونه موفقیتی به دست نیاورد. مذاکرات بعدی یرملوف،[۶۸] حکمران روسی قفقاز و فرستاده‌­ی تزار به تهران نیز، به دلیل آنکه متضمن پیشنهادهای ناپذیرفتنی چون اجازه­ی‌ حمله به خاک عثمانی از راه ایران بود، به هیچ نتیجه‌ مثبتی نرسید. از گفته­ی عباس‌میرزا چنین بر می‌آید که فتحعلی‌شاه و درباریان بلندپایه او، در این باره اصراری به یرملوف نکرده‌اند. در این هنگام، نفوذ عوامل خارجی در دربار ایران به حدی بوده است که حتی میرزا بزرگ قائم‌مقام را که در این مورد پافشاری کرده بود، به جنگ‌جویی متهم و برکنار کردند.[۶۹]

دوره‌­ی دوم جنگ‌های ایران و روس، و علل آن

از مشخصات بارز دیپلماسی انگلیسی‌ها همواره این بوده است که هر جا عهده‌دار میانجی‌گری شده‌اند، زمینه‌ای برای اختلاف و برخورد در آینده باقی گذاشته‌اند، تا در صورت لزوم، آتش‌افروزی و بهره‌برداری کنند. نظیر آن امروز در جامو و کشمیر، تقسیم ایالات پشتونستان، بلوچستان، کردستان و اروندرود به خوبی مشاهده می شود. در عهدنامه­ی‌ گلستان نیز چنین مواردی پیش‌بینی شده بود؛ به طوری که سایکس هم بر ابهام زیاد مواد مربوط به آن عهدنامه اعتراف می کند.[۷۰]

در ۱۲۴۱ ﻫ.ق (۱۸۲۵ م) یرملوف، فرمانروای کل قفقاز، ناحیه­ی کوچک بین ایروان و دریاچه‌­­ی گوگچه را که از نظر استراتژی و تسلط بر منطقه­ی ایروان برای ایران مهم بود، پس از یک مذاکره­ی مقدماتی با نماینده­ی ایران و بی‌آنکه منتظر پاسخ قطعی دولت ایران شود، تصرف کرد. این امر سبب شد که احساسات مردم ایران برانگیخته شود. به ویژه آنکه پی در پی اخبار نامطلوب به آن ها می­رسید مانند تجاوز روس‌ها به برخی زنان مسلمان منطقه و ضبط اموال مردم، شکایات اهالی قفقاز مبنی بر بدرفتاری و ظلم کارگزاران روسی به فتحعلی‌شاه، نایب‌السلطنه و علما. به دنبال اعلام جهاد علمای بزرگ، این احساسات به سرعت به صورت یک قیام عمومی در سراسر کشور در آمد. امّا محققان روسی، بی‌توجه به تجاوز آشکار نظامیان تزار به خاک ایران، دیپلمات‌های انگلیس را در ایجاد دوره‌ دوم جنگ‌ها، به منظور تضعیف موقعیت روس‌ها در خاور نزدیک و خاورمیانه، مؤثر شمرده و گفته‌اند که «در آن هنگام مک دونالد[۷۱]، سفیر انگلستان، در ایران با شیوه‌های نیرنگ‌بازانه، از راه تطمیع و وعده، عملاً سمت رایزنی شاه را به دست گرفته بود. و دربار شاه، انگلیسی‌ها و روحانیان بلندپایه­ی‌ ایران، تبلیغات گسترده‌ای را به منظور جنگ علیه روس‌ها آغاز کردند».[۷۲] لیکن شواهد نشان می‌دهد که رفتار مأموران انگلیس در این باره با مقامات ایرانی مانند گذشته مشکوک و دوپهلو بوده است. چنانکه هنری ویُلک،[۷۳]کاردار سفارت بریتانیا در تهران، در جلسات متعدد، شاه را به مسالمت در برابر روسیه دعوت می‌کرد؛ و در همان وقت میجر هارت[۷۴] و دکتر کورمک[۷۵]دیگر نمایندگان سیاسی آن کشور، عباس‌میرزا و سران سپاه او را به جنگ با روسیه فرا می‌خواندند. پس از شروع جنگ نیز، مک دونالد و چند تن از افسران انگلیسی که به عنوان مستشاران نظامی ایران، همه‌جا در میدان‌های جنگ همراه شاه و ولیعهد بودند، آنان را به ادامه‌ جنگ و نپذیرفتن صلح تحریک می‌کردند.[۷۶] با این همه، مک دونالد در یک گفتگوی خصوصی نزد گریبایدوف[۷۷]اقرار کرده بود که دولت او روس ها را در دعاوی خود کاملاً محق می‌داند و به او دستور اکید داده‌اند که تنها با اشاره‌ روس‌ها در کار آن ها دخالت کند.[۷۸] بنابراین پیداست که این بار نیز، میان سفیر انگلستان و فرماندهی سپاه روسیه روابط محرمانه‌ای وجود داشته و هر دو برای هدف واحدی، که عبارت از سرگرم کردن دولت ایران و شکست نظامی آن و تسلط بر قفقاز بود، همکاری داشته‌اند. چنانکه فرمانروای روسی قفقاز نیز، رود ارس را سرحد طبیعی ایران تشخیص داده بود و تزار را به اشغال سرزمین‌های آن سوی رود، دعوت می‌کرد.

دولت انگلستان در این آتش‌افروزی مقاصد گوناگونی داشت از جمله مشغول کردن روس‌ها در جنگ دیگری با ایران در قفقاز؛ زیرا پیشروی تدریجی روس‌ها در شرق ایران، خطری برای متصرفات انگلستان در هندوستان به شمار می‌رفت. افزون بر این، تصمیم روس‌ها به اشغال قسطنطنیه و تسلط بر تنگه‌ داردانل، به دنبال شکست عثمانی از ایران و علنی شدن ضعف نظامی آن، بر خلاف مصالح دولت‌های غربی و به ویژه انگلستان بود.[۷۹]

کوشش‌های عباس‌میرزا برای اصلاحات و تقویت بنیه­ی‌ نظامی ایران، بدون تردید خطر بزرگی برای نفوذ سیاسی و نظامی دولت‌های انگلیس و روس در ایران به شمار می‌رفت. چنانکه یرملوف در مأموریت خود به ایران و دیدن بخشی از ارتش جدید ایران مرکب از ۲۵۰۰۰ نفر سواره و ۲۵۰۰۰ نفر پیاده و ۱۵۰۰۰ نفر توپچی و چهل عراده توپ که مأمور استقبال از او بودند، طی نامه‌ای، امپراتور روسیه را از «اصلاحات مهم عباس میرزا و تشکیل لشکریان منظم ، توپخانه‌ کامل و روزافزون، کارخانه‌ توپ‌ریزی قوی ، و یک کارخانه‌ اسلحه‌سازی که زرّادخانه‌ها را پر کند، بنای دژهایی به روش اروپایی، بهره‌برداری از معادن و استخراج مقدار بسیاری مس و سرب و آهن».[۸۰] آگاه کرد و در حقیقت به او هشدار داد. برکنار کردن عباس‌میرزا که از مخالفین سرسخت نفوذ سیاسی بریتانیا در ایران بود، و در صورت رسیدن به سلطنت می‌توانست به اصلاح امور مملکت و قطع نفوذ بیگانگان بپردازد، نه‌تنها از مقاصد دیگر انگلیسی‌ها و روس‌ها بود، بلکه متأسفانه با مطامع بعضی از شاهزادگان و رجال مخالف، مانند اللهیارخان آصف‌الدوله مطابقت داشت. آصف‌الدوله، که در صفحات بعد، تصویر روشن‌تری را از او ارائه خواهیم داد، در برافروختن آتش جنگ و شکست ایران نقش اساسی بر عهده داشته است. پیتر آوری معتقد است که منظور آصف‌الدوله از تحریک شاه به جنگ، آن بود که موقعیت نظامی و پایه‌های ولیعهدی عباس‌میرزا را با کشانیدن وی به جنگ با دولت روسیه متزلزل کند.[۸۱] گویا انگلیسی‌ها به آصف‌الدوله وعده داده بودند که اگر به شعله‌ور کردن آتش جنگ موفق شود، او را در بخشی از خراسان به پادشاهی بر می گزینند. به همین جهت، به دنبال شلیک بدون اجازه­ی سربازان وی به مواضع روس‌ها، تعرض نیروهای روسیه آغازگردید. او پس از شعله‌ور کردن جنگ، با آنکه سربازان کافی و صد و ده عراده توپ در اختیار داشت، از میدان جنگ در شمال ارس، به تبریز گریخت و میدان را برای پیشروی دشمن خالی گذاشت.[۸۲] شگفت آنکه با این همه در حساس‌ترین لحظات، اداره­ی‌ امور شهر تبریز از طرف فتحعلی‌شاه به او سپرده شد. همین امر، چنانکه خواهد آمد، گویا یکی از اسباب نارضایتی مردم تبریز و از علل تسلیم آن شهر به روس‌ها بوده است.[۸۳]

با وجود این، پیشرفت سپاهیان ایران در آغاز جنگ چنان بود که در اندک مدتی بیشتر مناطق از نو تسخیر شد. سایکس نیز اقرار کرد که در این هنگام ، مسلمانان گنجه، پادگان روسی آنجا را قتل‌عام کردند و ایرانیان در ظرف یک ماه، شهرهای شیروان، شماخی، طالش و گنجه را به تصرف در آوردند و به دروازه‌های تفلیس رسیدند.[۸۴] امّا رسیدن زمستان و کمی آذوقه، عباس‌میرزا را واداشت که به طور موقت به تبریز مراجعت کند؛ که این امر سبب تضعیف موقعیت نظامی شهرهای قفقاز شد.

ناکامی‌های یرملوف در این جنگ‌ها سبب برکناری وی شد و سردار دیگری به نام ژنرال پاسکیوچ[۸۵] که در جبهه‌های مشرق اروپا و عثمانی آزموده شده بود به فرماندهی سپاه قفقاز منصوب شد. وی در سال ۱۲۴۳ ﻫ.ق (۱۸۲۸ م) حملات خود را آغاز کرد. عباس‌میرزا که موقعیت را برای مذاکره مناسب می‌دید نماینده‌ای نزد وی فرستاد که نتیجه‌ای از آن به دست نیامد.[۸۶] با این همه، به نظر می‌رسد که روس‌ها از پیشرفت خود در منطقه اطمینان نداشتند و به همین جهت کوشیدند که با تحریک ترکمانان و ایلات یموت گرگان به شورش، به مشکلات داخلی ایران دامن بزنند.[۸۷] به هر حال، حملات پاسکیویچ، به علت غیبت سپاهیان ایران از بعضی مناطق مهم و نیز ترس یا خیانت بعضی از حکام و خان های محلی، به موفقیت‌هایی رسیده بود. از سوی دیگر نرسیدن آذوقه و جیره، روحیه­ی سربازان ایرانی را متزلزل ساخته بود. عباس‌میرزا و وزیرش میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام، در وضع بسیار بدی قرار گرفته بودند. از طرف شاه پول نمی‌رسید و عباس‌میرزا مجبور بود هزینه‌ جنگ را از منطقه‌ حکمرانی خود تهیه کند؛[۸۸] در حالی‌ که «گرانی ولایت را خراب کرده بود و مالیات از مملکت وصول نمی‌شد».[۸۹] در چنین وضعی، بخشی از قوای تازه‌نفس پاسکیویچ توانست پس از تصرف قره‌باغ، راهی به سوی تبریز باز کند. وخامت اوضاع، بار دیگر نایب‌السلطنه را، که سپاهیانش را در خوی قرار داده بود، واداشت که به فرماندهی سپاه روس پیشنهاد صلح دهد. امّا پیش از آنکه این اقدام به نتیجه برسد و در حالی‌ که پاسکیویچ هنوز به تسخیر نخجوان مشغول بود، یکی از دروازه‌های شهر تبریز، به خواست میر فتاح از روحانیان جوان و بانفوذ تبریز، به روی سپاهیان روس گشوده شد.

معمای تسلیم تبریز به سپاهیان روس یا توطئه ­ی دیگر انگلیس؟

تسلیم شدن شهر تبریز و ورود گروهی از سربازان روسی به سرکردگی ژنرال آریستوف[۹۰] به این شهر، به قدری برای پاسکیویچ غیر منتظره بود که بی‌درنگ دستور برکناری آریستوف را داد؛ زیرا تصور می‌کرد، خدعه‌ای در کار بوده باشد. بدون شک توطئه‌ای صورت گرفته بود؛ زیرا خبر تسلیم شهر موقعی به آریستوف رسید که او با ۴۰۰۰ نفر سرباز و تنها ده عراده توپ در دو فرسنگی شهر در آجی‌چای قرار داشت و غیر ممکن بود که بتواند آن شهر را که ظاهراً با ۸۰۰۰ نفر سرباز و ۱۲۰ عراده توپ محافظت می‌شد، به آسانی تسخیر کند. به ویژه آنکه پس از ورود پاسکیویچ معلوم شد که تعداد سپاهیان همراه وی نیز از ۶۰۰۰ نفر بیشتر نبوده است که خیلی از آنان نیز در جریان جنگ و به خصوص بر اثر گرمازدگی از بین رفته بودند.[۹۱]

چه کسی مسئول توطئه بود؟

نویسندگان روس مغرضانه این به اصطلاح پیروزی را ناشی از هم‌زبانی مردم آذربایجان با مردم آران (جمهوری کنونی آذربایجان) دانسته‌اند. این به آن معناست که مردم غیرتمند و مسلمان آذربایجان و به ویژه مردم تبریز، در شرایطی که علمای بلندپایه­ی‌ کشور، اعلام جهاد کرده و مردم از همه‌سو برای دفاع از مملکت به پاخاسته و آماده­ی فداکاری بوده اند، تعصبات دینی و میهنی خود را فدای هم‌زبانی با مردم آران کرده‌اند؛ افزون براین، با تسخیر مجدد قفقاز که بخش مهمی از آن نیز بازگردانده شده بود، این خواست خود به خود تحقق می‌یافت. پیداست که چنین استدلالی از آرزوی جدا کردن آذربایجان از ایران و پیوستن آن به «آذربایجان شوروی سابق» نشأت می‌گرفت؛ صرف‌نظر از آنکه در آن عصر مسئله‌ای به نام جانبداری از زبان ترکی در آذربایجان وجود نداشت. از آن گذشته، رفتار روس‌ها نیز در مناطق اشغالی چنان نبود که دیگران را هم به آن علاقمند سازد؛ وگرنه در شروع دوره‌ دوم جنگ‌ها آن فتوحات نصیب ایران نمی‌گردید و مردم شهرهای قفقاز به قتل‌عام سربازان روسی نمی‌پرداختند. چند سال بعد فریزر،[۹۲] بازرگان دیپلماتیک (و در واقع جاسوس) انگلیسی، در سال ۱۲۵۰ ﻫ.ق (۱۸۳۲ م) احساسات مردم تبریز را نسبت به روس‌ها چنین گزارش می‌کند : «۱۰ آوریل- گزارش‌های نادلپسندی از تبریز رسیده است و حاکی از آشوبی است که در آنجا برپا شده و مردم به مقرّ نمایندگی روسیه حمله برده‌اند و پس از آنکه به عقب رانده شده‌اند، خانه‌ شخصی به نام میرزا اسحاق را، که از بستگان قائم‌مقام است، غارت و سوگند یاد کرده‌اند که او در باطن با روس‌ها است و در دسیسه‌چینی برای فروختن مملکت به روس‌ها، پای او در میان است. به مقرّ نمایندگی انگلستان نیز خسارتی رسیده است… در این محل وحشت و نفرت از قدرت روسیه خود را به رنگ‌های گوناگون نشان می‌دهد و کمتر روزی می‌گذرد که شاهدی برای این مدّعا به دست نیاید».[۹۳] بنابراین غیر ممکن بود که در چنین حال و هوایی مردم تن به حاکمیت روس‌ها بدهند.

نویسنده­ی‌ روضـﺔالصفا، تسلیم شدن شهر را ناشی از اختلافات اهالی آذربایجان در حمایت یا فقدان حمایت نایب‌السلطنه، ناخشنودی آن ها از انتصاب آصف‌الدوله به اداره‌ امور تبریز و خستگی از جنگ‌های چندساله می‌داند و میر فتاح روحانی را مسبب تسلیم شهر معرفی می‌کند. امّا از سوی دیگر آشکارا می گوید که پس از تسلیم شدن شهر، مردم سربازان روسی را مخفیانه می­گرفتند و می‌کشتند.[۹۴] در منشآت قائم‌مقام نیز، از زبان نایب‌السلطنه، به «فتاح غیر علیم» که «مصدر حرکاتی» از نوع «ایجاد آشوب و فتنه» و «بستن دکان و بازار» شده، اشاره رفته است و می‌رساند که عناصر خرابکار در میان مردم شهر نفوذ کرده و آن ها را رو در روی عباس‌میرزا قرار داده بودند.[۹۵] شواهد نشان می‌دهد که تسلیم شهر تبریز، نه به سبب هم‌دستی با روس‌ها، بلکه بر اثر اغوای بعضی از وعاظ شهر، چون میر فتاح، و نیز تحریک گروهی از عوام و اوباش توسط عناصری خودفروخته و دشمنی با عباس‌میرزا به بهانه­ی‌ جلوگیری از کشتار و غارت اموال مردم در صورت تسلط قهرآمیز روس‌ها صورت گرفته است؛ و جمعی از مردم تاجر پیشه‌ی تبریز[۹۶] بدون ارزیابی درست از توانایی دشمن و به این تصور که تسلط روس‌ها بر آن شهر قطعی است، چاره را در تسلیم دیده اند و در گشودن دروازه‌ شهر و استقبال از نظامیان روسی با میر فتاح که جوانی مغرور و جاه‌طلب بوده است، همکاری کرده‌اند. شاید نسبت غیر علیم به میر فتاح از طرف عباس‌میرزا، اشاره به همین اغواشدگی و ناآگاهی او از واقعیت‌ها و توطئه‌های پشت صحنه باشد. همچنان که کشتاری که سربازان روسی به هنگام تسخیر بعضی از شهرها، مانند گنجه، به راه انداختند، سبب شد که برخی شهرها و مناطق دیگر نیز، مانند قره‌باغ و ایروان، از ترس ویرانی و کشتار، به روس‌ها اعلام اطاعت کنند. همچنین، قائم‌مقام تصریح می‌کند که بعضی از اهالی داغستان را روس‌ها یا انگلیسی‌ها رشوه داده و متمایل به خود کرده بودند.[۹۷] این اعمال چنانکه انتظار می‌رفت وسیله‌ای برای سعایت بدخواهان از ولیعهد، در پیش فتحعلی‌شاه شد و شاه، به خیال اینکه وی در انجام وظایف خود کوتاهی کرده است و خدمتکارانش به رعیت ظلم کرده و باعث آن حرکات شده‌اند، طی نامه‌ای وی را سرزنش کرد و دستور داد که به سرعت مصالحه را بگذراند.[۹۸] به نظر می‌رسد که عامل اصلی توطئه، گذشته از بیگانگان، همان آصف‌الدوله، رقیب سرسخت و کینه‌توز میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام و دشمن سرسخت نایب‌السلطنه بوده باشد، که در این وقت عهده‌دار اداره‌ امور تبریز و فرمانده تیپ آن شهر بود. و گویا وی به شخصه به توپخانه دستور داده است که به سوی دروازه‌ شهر شلیک کنند و راه ورود سربازان روسی را عملاً باز کنند. از سویی اسارت آصف الدوله در گوشه‌ای از شهر به دست روس‌ها و از سوی دیگر به وسیله­ی همین آصف الدوله تقاضای صلح از طرف روس ها‌ با شاه ایران (که ابتدا در قبول آن تردید داشت) یک نوع خدعه سیاسی به نظر می‌رسد که بیگانگان به دست آصف الدوله برای تحمیل صلحی غیر شرافتمندانه به کشور و نیز تضعیف و بدنام کردن عباس‌میرزا، مرتکب شده‌اند. به هر حال، شخصیت حقیر و جاه‌طلبانه­ی آصف الدوله، هر گونه خیانتی را ممکن می‌ساخت. بعضی او را مردی عامی و از سیاست تهیدست، امّا فتنه‌جوی و آشوب‌طلب، ترسو و دسیسه‌گر توصیف کرده‌اند که با خارجیان در ارتباط بود.[۹۹] فریزر تصویر روشن‌تری را از این درباری خودفروخته ارائه می‌دهد:

«اللهیارخان آصف‌الدوله… که از نظر مرتبه و مقام، بعد از شاهزادگان خاندان سلطنتی، رعیت شماره یک محسوب می‌شود، رئیس یکی از شعبه‌های مهم ایل قاجار و برادرزن مرحوم عباس‌میرزاست… همه برآنند که این مرد از نظر دروغ‌گویی، تقلب و خیانت در ایران نظیر ندارد و این حرف مهمی است. هدف او قدرت است، شاه هر کس باشد گوباش، و برای حفظ قدرت هر کاری از دستش بر آید، می‌کند. و امّا در مورد انگلیسی‌ها یا روس‌ها؛ هر که بیشتر پول داد برنده است. بدین جهت دست او هر چه بیشتر در عمق توطئه فرو می‌رود. یا این را به آن، یا خود را به بزرگترین دشمن می‌فروشد؛ برای اینکه بتواند یک تومان پول نقد یا یک ذره قدرت به دست آورد… بی‌شرمی او نیز با دیگر صفاتش برابر است…»[۱۰۰] وجود چنین مرد خیانت‌پیشه‌ای در رأس امور شهر تبریز، در وضعی چنان وخیم و حساس، که هیچ‌ مقاومتی نیز در مقابل اوباش و طرفداران تسلیم شهر نکرده است و برخلاف گذشته، فرار نیز نکرده و تن به اسارت روس‌ها داده و در آخر میانجی صلح شده است، به نظر می رسد که برای حل معمای تسلیم آن شهر کافی باشد. از سوی دیگر، شواهدی چون برکنار شدن آریستوف از فرماندهی سپاه، پس از ورود به تبریز، و اصرار وزیر مختار انگلیس به قبول صلح از طرف ایران در آن شرایط، نشان می‌دهد که طرح این توطئه نیز از طرف انگلیسی‌ها بوده است.

چنین پیداست که شهر تبریز تنها راه پیروز شدن روس‌ها و شکست ایران بوده است که از پیش طرح‌ریزی شده بود. تأثیر روانی این امر سبب شد که نخست، عده‌ای از سربازان عباس‌میرزا و به ویژه آن هایی که خانواده و خویشانی در تبریز داشتند پراکنده و عازم آن شهر شوند و دوم، شهرهایی چون ایروان، که تا آن زمان در مقابل روس‌ها پایداری کرده بودند، دست از مقاومت بردارند.

اصرار وزیرمختار بریتانیا برای پذیرش صلح

 و تحمیل عهدنامه­ ی‌ ترکمانچای به ایران

تسلیم شدن شهر تبریز، که اهمیت جنبه­ی‌ روانی آن از نظامی‌اش بیشتر بود، به معنای شکست قطعی ارتش ایران نبود؛ زیرا شاه دستور داده بود که سپاهیانی از خراسان، تهران، کرمان عراق (اراک)، خمسه (زنجان)، همدان، کرمانشاهان و کردستان عازم جبهه‌های جنگ شوند و مصمم بود که جنگ را ادامه دهد.[۱۰۱] امّا پاسکیویچ و مک دونالد، هر دو، اصرار داشتند که شاه هر چه زودتر به مصالحه رضایت دهد. پاسکیویچ تهدید می‌کرد که در صورت ردّ پیشنهاد صلح، وی عازم برای فتح تهران خواهد شد و گفته‌اند که مک دونالد، سفیر بریتانیا، بیش از فتحعلی‌شاه از پیشرفت روس‌ها به هراس افتاده بود و با بیان خطرات آن، به حدی در عقیده خود پافشاری کرد که شاه را به قبول شرایط صلح و تعیین نماینده برای عقد پیمان جدید واداشت.[۱۰۲] لیکن این نیز، یک نیرنگ سیاسی بود؛ زیرا افزون بر آنکه پاسکیویچ از ورود به مرکز ایران منع شده بود، ضعف قدرت نظامی و گرمای شدید که اکثر سربازان او را تلف کرده بود و تلفاتشان نیز روز به روز بیشتر می‌شد، امکان پیشروی بیشتر را به او نمی‌داد. علاوه بر این، سپاهیان تازه‌نفسی که از ولایات خواسته شده بودند، قبل از اینکه او بتواند این راه دراز را پیموده وارد تهران شود، سربازانش را از پای در می‌آوردند. از سوی دیگر مک دونالد، بیش از هر کس دیگری، به این موضوع واقف بود. مضاف به آنکه به اعتراف سایکس، این مصالحه در وضعی صورت گرفت که فاتحان به دلیل تدارک جنگ با عثمانی و دشمنی با آن دولت، دچار تشویش و اضطراب شده بودند.[۱۰۳] بنابراین، به جرأت می‌توان گفت که هراس وزیرمختار انگلیس نه به دلیل پیشروی روس‌ها و فتح تهران، بلکه به سبب علنی شدن ضعف نظامی روس‌ها و تار و مار شدن سپاه روسیه و استرداد ولایات واگذار شده و از دست رفتن اثرات تحمیل عهدنامه های‌ گلستان و ترکمانچای در آینده بوده است. ظاهراً سایکس برای توجیه اعمال سفیر انگلستان مدعی است که رؤسای خائن آذربایجان به پاسکیویچ وعده داده بودند که پانزده هزار قشون سواره‌نظام به کمک او روانه­ی تهران سازند.[۱۰۴] این ادعا هم بدون تردید، واهی است؛ زیرا حتی در صورت قیام خان های آذربایجان بر ضد حکومت قاجار، عشایر و مردم مسلمان و متعصب آذربایجان، در شرایطی که مردم ایران یکپارچه برای جهاد در برابر تجاوز بیگانگان به پاخاسته بودند، تن به چنان خیانتی نمی‌دادند. نکته اینجاست که وقوع همین جنگ‌ها و سیاست مذهبی قاجاریه، وسیله‌ای برای تحکیم پایه‌های حکومت آن سلسله شد.

شرایطی که پاسکیویچ برای عقد مصالحه‌ جدید پیشنهاد کرد و مک دونالد نیز با اصرار زیاد، رضایت شاه را برای قبول آن جلب کرد،[۱۰۵] بسیار سنگین بود. از جمله یکی از شرایط این مصالحه، پرداخت ده کرور تومان (پنج میلیون تومان) غرامت جنگ بود. شاه شش کرور تومان برای عباس‌میرزا فرستاد و نوشت که: «… مبلغ پنج کرور از آن بابت، به صیغه‌ انعام است و یک کرور به رسم مساعده و وام… به زودی مصالحه را بگذران و زیاده بر این طول مده، حکم همان است که کرده‌ایم و پول همان است که داده‌ایم. اگر صلح جویند حاضر و آماده‌ایم و اگر جنگ می‌خواهند تا همه‌جا ایستاده‌ایم…»[۱۰۶] قسمت اعظم باقی غرامت را، عباس‌میرزا از راه فروش اموال خود فراهم ساخت.

بنابراین، در شعبان ۱۲۴۳ ( فوریه‌ ۱۸۲۸) در مذاکره و صلحی که با حضور سفیر انگلیس، کلنل مک دونالد و عباس‌میرزا نایب‌السلطنه، حاجی‌میرزا ابوالحسن شیرازی، وزیر امور خارجه، میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام و اللهیارخان آصف‌الدوله و نمایندگان دولت ایران با هیأت نمایندگی روسیه انجام گرفت، عهدنامه­ی‌ جدیدی در محل ترکمانچای به امضا رسید که بر اساس آن، علاوه بر تعهد پرداخت پنج میلیون تومان، ایران تمام سرزمین‌های آن سوی ارس را به روسیه واگذار کرد. این عهدنامه با پذیرفتن تنفیذ قوانین قضایی روسیه در مورد اتباع آن کشور در خاک ایران که به «کاپیتولاسیون» معروف شد، به حاکمیت کشور لطمه زد و ایران را در سال‌های بعد، میدان رقابت قدرت‌های خارجی گردانید. این عهدنامه، با اعطای حق رفت و آمد آزاد کشتی‌های جنگی روسی در سراسر دریای مازندران، قسمت اعظم مناطق شمالی ایران را نیز در معرض تهدید نظامی آن کشور قرار داد. دولت انگلیس که متعهد به میانجی‌گری و حمایت از منافع ایران بود، نه‌تنها حمایتی از این کشور نکرد، بلکه با داوری به زیان ایران و سازش با روسیه و تحمیل چنین قراردادی، عملاً دولت ایران را وادار کرد که چندین برابر کمک‌هایی را که در طی چند سال این دولت به شاه پرداخته بود، به دولت روسیه مسترد کند و غنائمی از غرامت و تسلیحات و قلعه های نظامی را بهروسیه آن دولت تحویل دهد که در هیچ جنگی نصیب روسیه نشده بود. دولت‌های بریتانیا و روسیه در تحمیل عهدنامه‌­ی ترکمانچای مقاصد استعماری خود را کاملاً نشان دادند. نخست روسیه، و به تبع آن انگلستان، امتیازاتی از قبیل تخفیف در گمرک کالاهای وارداتی آن دو کشور و معافیت اثاث و لوازم اتباع و خدمتگذاران ایرانی آن ها از پرداخت هر نوع عوارض، به دست آوردند که ایران را در عمل، زیر نفوذ آن ها در آورد. امّا حمایتی که در این عهدنامه از ولیعهدی عباس‌میرزا شده، همچنان که دیگران نیز یادآور شده‌اند،[۱۰۷]چیزی جز کوشش در راه تحت‌الحمایگی ایران نبود. قائم‌مقام از انعقاد چنان عهدنامه­‌­ی ننگینی که به مراتب بیش از انتظار روس‌ها بود، ناخشنود بود و می‌کوشید که امضای آن را با طولانی کردن مباحثات، به بهانه‌ پرهیز از ابهام در متن عهدنامه، تا رسیدن سپاهیان اعزامی و تغییر شرایط به سود ایران به تأخیر بیاندازد و روس‌ها را به قبول شرایط مناسب‌تری وادار سازد.[۱۰۸] لیکن، ظاهراً اصرار سفیر انگلستان، به همراه دو درباری عامی و خودفروخته و وصول نامه‌ ای پر از سرزنش از سوی شاه به عباس‌میرزا که آثار سعایت دشمنان از همه جای آن پیدا است، و فرمان صریحی که درباره‌ شتاب در عقد مصالحه به وی داده شده بود و نیز اوضاع آشفته شهر تبریز، مجالی برای درنگ باقی نگذاشته بود.

حذف مواد مربوط به کمک‌های مالی و

نظامی از قرارداد ایران و انگلیس

مک دونالد، با آنکه خود ابتدا محرک ایران برای جنگ بود و دولت ایران را در دفاع از خاک خود به حق می‌دانست، این بار نیز، پس از قبول صلح که به اصرار وی صورت گرفته بود، از پرداخت کمک مالی دولت متبوع خود به ایران، به بهانه‌­ی اینکه آغاز جنگ بر اثر اعلام جهاد و از طرف ایران بوده است، امتناع ورزید. سرانجام، به شرطی با پرداخت کمک به ایران، برای آخرین بار، موافقت کرد که دولت ایران با تغییر آن مواد در قرارداد موافقت کند؛ و به این ترتیب، یکبار دیگر نیز از فرصتی که برای اعمال فشار به دولت ایران پیش آمده بود، به منظور منافع کشور خود استفاده کرد. و اگرچه این کمک (دویست هزار تومان) در مقابل خسارات مالی و جانی فراوانی که بر کشور وارد شده بود، رقم قابل توجهی نبود، لیکن دولت ایران، به دلیل مشکلات مالی فراوان و خودداری شاه از پرداخت باقی غرامت، به ناچار آن را پذیرفت. شگفت آنکه سایکس، به رغم تأیید تجاوز روس‌ها بر ناحیه‌ گوگچه، عباس‌میرزا را مدیون دولت انگلیس می‌داند که در چنان شرایطی، با پرداخت دویست هزار تومان برای آخرین بار، آن هم به شرط حذف مواد مربوط به آن در قرارداد، به نجات وی آمده است.[۱۰۹] زیرا به گفته‌ او حمله‌ روس‌ها ثابت نشده بود. سایکس اعتراف می‌کند که مک دونالد با این عمل خدمت درخشانی به بریتانیای بزرگ کرد؛ چراکه آن قرارداد، با موقعیت جدید، غیر قابل اجرا و در واقع بیهوده، و مستلزم تهیه‌ مخارج قشون ایران بود. این سخن او اقرار به این است که دولت انگلیس در انجام تعهدات خود ثابت‌قدم نبوده و منافع دولت و ملت ایران را فدای مصالح خود کرده است.

نتیجه

در اواخر قرن هیجدهم میلادی رقابت‌های اقتصادی که بر اثر انقلاب صنعتی در قاره‌ اروپا به وجود آمده بود، دولت‌های فرانسه و روسیه را بر آن داشت که مستعمرات انگلیس را در هندوستان مورد تهدید قرار دهند. دولت ایران نیز، که در رأس آن پادشاهانی خوش‌گذران و ناآگاه و در عین حال، جاه‌طلب و خودکامه قرار داشت، بر اثر ناآگاهی از اصول سیاست و کشورداری و خیانت و خودفروختگی و یا ساده‌اندیشی بعضی از رجال نوخاسته، به ورطه‌ یک بازی خطرناک سیاسی کشانیده شد. انگلیسی‌ها نخست کوشیدند که با ایجاد اختلاف در بین کشورهای منطقه، خطر حمله به هند را رفع کنند. سپس توسعه‌طلبی روس‌ها آن ها را واداشت که با تحمیل عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای به ایران، سرزمین‌های قفقاز را به عنوان هدیه‌ای برای جلب رضایت و دوستی روس‌ها تسلیم آن ها کنند.

در واقع حوادث اروپا موقعی ایران را تحت‌تأثیر قرار داد که حکومت نوپایی از خاستگاه عشایری، با رجالی نه‌چندان آشنا به مسائل سیاسی و غالباً ناآگاه از تحولات سیاسی و اقتصادی جهان و به خصوص مغرب‌زمین و اهداف استعماری اروپاییان، در این کشور تشکیل یافته و بر آن بود که با بینش ایلاتی و سنتی خود معضلات سیاسی و اجتماعی کشور را در صحنه بین‌المللی حل و فصل کند. کریم‌خان زند این هوشیاری را داشت که از توسعه‌ تجاری انگلیسی‌ها در ایران بیمناک باشد و دستور اخراج آن ها را بدهد؛ امّا فتحعلی‌شاه، با وجود اقرار به فریب‌کاری انگلیسی‌ها، هرگز ندانست که تا چه اندازه بازیچه‌ سیاست آنان بوده است. غرور و خودکامگی او کمتر مجالی برای رجال آگاه و صالح مملکت باقی می‌گذاشت تا سیاست هوشمندانه‌تری در قبال بیگانگان در پیش بگیرند. سفیران بریتانیا، بر اساس سیاست امپریالیستی خود، حداکثر سوءاستفاده را از ویژگی‌های اخلاقی او کردند و با آوردن هدایای گرانبها و بذل و بخشش‌های بی‌دریغ که در آن روزگار نشانه کمال احترام بود، خود را مورد اعتماد کامل شاه قرار داده، سمت رایزنی او را بر عهده گرفتند؛ و با اعمال توطئه‌های مختلف رجال آگاه و وطن‌پرست را خاموش، یا از صحنه‌­ی سیاست دور و در صورت لزوم نابود کردند. افزون براین، وسایل ترقی و روی کار آمدن افراد خودفروخته و عامی، چون آصف‌الدوله‌ قاجار و حاجی‌میرزا ابوالحسن شیرازی را، که به عقیده‌ صاحبنظران، جیمز موریه کتاب حاجی بابای اصفهانی را در توصیف اعمال و حرکات او نگاشته است، برای پیشبرد مقاصد استعماری خود فراهم ساختند. گفتنی است که جامعه­ی‌ ایرانی در آن روزگار بر اثر جنگ‌ها، کشتارها و تخریب‌هایی که از زمان سقوط دولت صفوی به مدت بیش از یک قرن ادامه داشت، دچار مشکلات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی فراوانی شده بود. ناامنی و فقر و نابرابری‌های ناشی از آن، فسادی را در بطن جامعه به وجود آورده بود که بیگانگان آن را به «حرص مال و پول‌پرستی» تعبیر کرده‌اند. فریزر که کمتر زمانی سخنش از نیش زدن به ایران و ایرانی خالی است، گاه توصیف و توجیه منصفانه‌ای از اوضاع اجتماعی ایران کرده است. او پس از بیان این مطلب که چگونه فتحعلی‌شاه با سپردن حکومت ایالات و شهرها و حتی روستاهای عمده به افراد خاندان خود و پسرها و نوادگان بی‌شمارش، نظام فاسدی به وجود آورده که با دربار و حرم‌سراهای خود خزانه‌ کشور را از درآمد ملی تهی می‌کنند و نوکران بی‌بندوبار این خاندان روستاییان را برای اخاذی بیشتر تحت شکنجه قرار می‌دهند؛ فریزر از وضع کشاورزی خراب، بازرگانی آشفته و راکد، راه‌های پر از راهزن و نبود امنیت مالی و جانی یاد کرده، نتیجه می‌گیرد که: «چنین شرایطی اخلاق مردم را نیز تابع نظام زور و تعدی کرده، تمایل به دروغ و فریب و نیرنگ را پرورش داده و تقریباً همه را فاسد کرده است. این همه برای این است که شرارت و خودپرستی طایفه‌ بیکاران و تن‌پروران خاندان سلطنتی ارضاء شود؛ کسانی که هرزه‌ترین و ولخرج‌ترین و فاسدترین و مضرترین اشخاص برای کشورشانند؛ افرادی که شاید مانند آن ها در هیچ سرزمین و در هیچ عهدی به بار نیامده است…»[۱۱۰] این توصیف، که از اواخر سلطنت فتحعلی‌شاه بوده و نشانه­ی‌ ریشه‌دار شدن انحطاط اجتماعی است، همچنین می‌تواند تصویری گویا از حقایق دوران سلطنت این پادشاه و سال‌های دراز جنگ باشد. در این میان تنها شاهزاده‌ای که به اعتراف دشمن و دوست، به سادگی می‌زیست و بیشتر درآمد حوزه‌ حکمرانی خود را صرف نگهداری لشکریان و تهیه‌ تجهیزات نظامی کرده و به اصلاحات مهمی دست زده بود، عباس‌میرزای نایب‌السلطنه بود که متأسفانه بیش از هر کس دیگری مورد رشک و کینه و سعایت درباریان قرار داشت. وی بدون تردید، تنها شاهزاده‌ای بود که می‌توانست به اوضاع نابسامان کشور خاتمه داده، استقلال و ترقی برای ایران به ارمغان آورد. عباس‌میرزا کوشش بسیار کرد که سیاست هوشمندانه‌ای در قبال وقایع و مسائل در پیش بگیرد، لیکن استبداد شاه و فساد درباریان و نفوذ فوق‌العاده‌ سفیران بریتانیا در شاه، مانع موفقیت وی شد.

تردیدی نیست که اقتباس اصول و صنایع نظامی غرب، با توجه به پیشرفت علوم نظامی در آن منطقه، اجتناب‌ناپذیر بود، لیکن این موضوع نمی‌بایست استقلال و سیاست ملی را در معرض خطر قرار دهد. قوای نظامی ایران چه پیش از آموزش‌های فرانسویان، چه بعد از آن به پیشرفت‌های قابل توجهی نائل شده بود، لیکن سیاستی که پشتوانه‌­ی عملیات نظامی سپاهیان ایران باشد، از حداقل انسجام و استقلال هم برخوردار نبود؛ زیرا سررشته‌­ی مصالح مملکت را به دست بیگانگانی سپرده بودند که از همان ابتدا هدفی جز استعمار و تسلط بر منطقه نداشتند. بنابراین، اگر همکاری افسران فرانسوی در آموزش و ایجاد صنایع نظامی ادامه می یافت، نظامیان ایران چنانکه بارها نشان داده بودند، می‌توانستند از عهده­ی‌ قلع و قمع قوای روسیه که غالباً مجبور به نبرد در جبهه‌های اروپا و عثمانی بود بر آیند. چنانکه فریزر، پس از ستایش از سخت‌کوشی ، خوش‌رویی، شجاعت و بردباری سربازان ایرانی، تأکید می‌کند که : « به آن ها مزد خوب بپردازید، و خوب فرمان بدهید و دیگر شاه لازم نیست که از روس‌ها بترسد».[۱۱۱] در واقع اشاره‌ او به خودداری از پرداخت حقوق سپاهیان است که تا حدی نیز از بخل و فرومایگی شاه سرچشمه می‌گرفت و گاه باعث پراکندگی آنان در لشکرکشی‌ها می‌شد. با تمام این احوال، سربازان ایرانی در شدیدترین سرماها با کمترین خوراک و پوشاک دلیرانه می‌جنگیدند و فاتح می‌شدند؛ امّا ضعف پشتوانه­ی‌ نظامی و مالی که غالباً ناشی از دشمنی با نایب‌السلطنه و کارشکنی در جنگ بود، آنان را وامی‌داشت که اراضی متصرفی خود را رها و به مناطق مناسب‌تر عقب‌نشینی کنند. سایکس که همه‌جا در پی کتمان علل واقعی شکست ایران بوده، مدعی است که: «تعلیم، جنبه‌ ظاهری داشت، یعنی سربازان ایرانی فقط در مراسمِ رژه مانند سربازان اروپایی شده بودند…»[۱۱۲] ولی او روشن نکرده است که آیا سربازان ایرانی که سخت‌کوشی و شجاعت و بردباری آنان را نویسنده‌ هم‌وطن او ستایش کرده است، فاقد استعداد بوده‌اند، یا معلمان انگلیسی ایشان در آموزش کوتاهی کرده‌اند. او خود اقرار می‌کند که: «به سال ۱۸۲۷ م عباس‌میرزا در نزدیکی اچمیادزین بر نیروی روس تحت فرماندهی ژنرال کراسوفسکی که دارای پنج هزار پیاده، و یک هزار سواره نظام و دوازده عراده توپ بود ظفر یافت. ایرانیان در پیاده‌نظام با روس‌ها برابر ولی در قسمت توپخانه وسواره‌نظام بر آن ها برتری داشتند؛ توپخانه‌ ایران به خوبی انجام‌وظیفه نمود…»[۱۱۳]

به این ترتیب این حقیقت باید به صراحت اعلام شود که دولت ایران در جریان جنگ‌های ایران و روس، نه در میدان جنگ، بلکه در میدان سیاست شکست خورده است.

چنین پیداست که دولت انگلستان در تسلیم کردن قفقاز و به ویژه گرجستان به روسیه‌ی تزاری، نتیجه‌ی اقتصادی مهمی را هم در نظر داشته است؛ و آن اینکه نزدیکترین راه بازرگانی مستقیم ایران را از راه دریای سیاه با اروپا قطع کند و تجارت ایران را به انحصار خود در آورد. در واقع، جدایی گرجستان از ایران- که روس‌ها پس از چندی واردات کالاهای اروپایی را نیز از آن راه به ایران ممنوع ساختند- سبب شد که بازرگانان از راه عثمانی (ترکیه)، سوریه و عراق کنونی با اروپا رابطه داشته باشند و در نتیجه هزینه‌ حمل و نقل افزایش بیابد. این تغییر مسیر ضمن اینکه صادرات و در نتیجه تولیدات کشور را با رکود قابل توجهی مواجه ساخت باعث تشدید فقر و بیکاری شد و از رقابت با واردات روسیه و انگلستان، که کشتی‌هایشان به طور منظم به اقیانوس هند و خلیج فارس رفت و آمد می‌کرد، به دور افتاد. از آنجا که روسیه کالای زیادی برای صدور نداشت و بیشتر واردکننده کالا از ایران بود، انگلستان با پرداخت حق گمرکی پنج درصد که ناچیز بود، یکّه‌تاز بازار تجارت ایران شد. ورود بی‌وقفه‌ی منسوجات انگلیس به بازار ایران که بخش اعظم صادرات آن کشور را تشکیل می‌داد و در ابتدا با بهایی کم و ناچیز به فروش می‌رسید، سبب شد که صنایع پارچه‌بافی کشور ما که در سراسر ماوراءالنهر و قفقاز و حتی اروپا شهرت داشت، از بین برود. از طرف دیگر، ناتوانی کشورهای دیگر اروپایی در رقابت با تجارت انگلیس، به تدریج، باعث افزایش قیمت کالاهای وارداتی شد. ایران به ویژه پس از نابودی تولیدات داخلی دچار گرانی و تورم و کاهش نقدینگی شد. این عوامل در اواخر دوران حکومت قاجار و پیش از انقلاب مشروطیت، از مشخصات بارز اقتصاد ایران است.

سرانجام آنکه ایران در تمام قرن نوزدهم میلادی و تا وقوع انقلاب روسیه، میدان رقابت‌های سیاسی کشورهای غربی، به ویژه دو دولت روس و انگلیس شد. و همین امر مانع پیشرفت کشور و جبران عقب‌ماندگی‌هایی شد که ماده‌ی آخر قرارداد ایران و فرانسه برای خرید تفنگ، آغازی نافرجام به منظور برطرف کردن آن بود.

*  این مقاله بر گرفته است از مجموعه ایران و قفقاز (آران و شروان) ، ۱۳۷۸، پرویز ورجاوند، تهران، قطره.

[۱]. علی‌اصغر شمیم،۱۳۴۴، ایران در دوره‌ی سلطنت قاجار، چاپ اول، کتابخانه ابن‌سینا، ص ۷۸٫

[۲]. سعید نفیسی،۱۳۴۴، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره‌ی معاصر، جلد اول، چاپ دوم، بنیاد، ص ۲۶۴، متن کامل وصیت‌نامه.

[۳]. نفیسی،همان، صص ۲۶۶- ۲۶۵٫

[۴]. محمود محمود، ۱۳۴۴، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزده میلادی، تهران، اقبال، ج اول، ص ۴۷٫

[۵]. تاریخ ایران از زمان باستان تا به امروز، ۱۳۵۹، تألیف شش تن از تاریخ‌نگاران شوروی، برگردان کیخسرو کشاورز، یونس، صص ۳۱۷- ۳۱۶٫

[۶]. در مورد وضع گرجستان و سرزمین‌های اشغالی، شش سال پس از تصرف آن ها توسط روس‌ها، مراجعه شود به گزارش فرانسوی زیر:

۱- AF IV 1686; dossier 2; no 1; Projet d’instruction; le …? mars 1807.

۲- AF IV 1686; dossier 2; Rapport Sur la mission du Mr. Jaubert en Perse; 6 mars 1807.

۳- AF IV 1705; dossier 1; Constantinople le … mai 1807.

          آرشیو ملی فرانسه است که نگارنده مستقیماً از گزارش‌های آن استفاده کرده است. AFتوضیح:

[۷]. بحران مارکسیسم،۱۳۷۰، برگردان مصطفی رحیمی، تهران، سروش، ص ۲۱۲٫

[۸]. همچنین گزارش‌های:

۱- AF IV 1686; dossier 2; no 1; Projet d’instruction; le …? mars 1807.

۲- AF IV 1686; dossier 2; Rapport Sur la mission du Mr. Jaubert en Perse; 6 mars 1807.

۳- AF IV 1705; dossier 1; Constantinople le … mai 1807.

[۹]. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ۱۳۳۵، تاریخ روابط خارجی ایران، چاپ دوم،امیرکبیر، کتاب‌های سیمرغ، ص ۱۹۳٫

[۱۰]. سر پرسی سایکس،۱۳۳۵، تاریخ ایران، برگردان سید محمّدتقی فخرداعی گیلانی، جلد دوم، چاپ ۲، مؤسسه‌ی مطبوعاتی علی‌اکبر علمی، ص ۴۶۹٫

[۱۱] . Sir John Malcom

[۱۲]. محمود محمود، همان ص ۳۶٫

[۱۳]. لغت هندی است به معنی صد هزار (فرهنگ معین).

[۱۴]. همان، ص ۴۵٫

[۱۵]. رابرت گرنت واتسن، ۱۳۵۶، تاریخ ایران در دوره‌ی قاجاریه، برگردان ع. وحید مازندرانی، چاپ چهارم، کتاب‌های سیمرغ، ص ۶۸٫

[۱۶] . AF III 75; Extrait development la letter development Brugnère et Olivier development Téhéran; 3 Vendémiaire; année 5 de République Française à Verniac

[۱۷]. در مورد مخالفت زندیه با انگلیسی‌ها مراجعه شود به: تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر زند،۱۳۶۶، غلامرضا ورهرام، چاپ اول، تهران،معین، صص ۲۰۷- ۲۰۱٫ همچنین : تاریخ روابط خارجی ایران، هوشنگ مهدوی،پیشین، ص ۱۷۹٫

[۱۸]. شمیم، پیشین، ص ۲۱٫

[۱۹]. محمود محمود، پیشین، صص ۱۲۱- ۲۴۳- ۲۴۶٫

[۲۰]. مهدوی، پیشین، ص ۱۹۶ و نیز: سایکس، پیشین، ص ۴۸۶٫

[۲۱]. Tilsit، شهری در پروس.

[۲۲]. سایکس، پیشین، ص ۴۶۸٫

[۲۳]. Echmiadzin، نام کلیسایی معروف و تاریخی در غرب ایروان و دره‌ی رود ارس.

[۲۴]. محمود محمود، پیشین، ص ۲۹٫

[۲۵]. نام این سلطان در متن بیتوشاه آمده­است و ظاهراً همان تیپوصاحب پادشاه میسور است که ذکرش قبلاً گذشت.

[۲۶]. لسان‌الملک سپهر، ناسخ‌التواریخ (دوره‌ی کامل قاجاریه)، ۱۳۳۷، به اهتمام جهانگیر قائم‌مقامی، امیرکبیر، ذیل وقایع سال دوم سلطنت فتحعلی شاه در ۱۲۱۳ ﻫ.ق.

[۲۷] . AF IV 1686; dos. 2; Rapport Sur mission development M. Jaubert en Perse; 6 mars 1807

[۲۸]. Finckenstein، محلی در لهستان.

[۲۹] AF IV 1702; Traité Finckenstein; 10 Mai 1807.

[۳۰] . AF IV 1686; dos. 2; Rapport Sur mission development M. Jaubert en Perse; 6 mars 1807.

[۳۱] . AF IV 1705; dos. 4; Convention avec la Perse; Téhéran; le 21 Janvier 1808.

[۳۲] . Jouannin

[۳۳] . AF IV 1686; dos. 4; Jouannin à Capitain general development l’yle de France; le 12 September 1809.

[۳۴]. یادداشت‌های ژنرال تره‌زل در سفر به ایران، ۱۳۱۶، برگردان عباس اقبال،فرهنگ‌سرا ، ص ۱۰۹٫

[۳۵]. محمود محمود، پیشین، ص ۱۰۵، پاورقی.

[۳۶] . AF IV 1686; dos. 2; Extrait des letters development Jouannin; 7 Juin 1809.

[۳۷]. درباره‌ی تحریکات انگلیسی‌ها بر ضد فرانسوی‌ها، مراجعه شود به:

 AF IV 1686; dos. 4; Jouannin à Capitain general development l’yle de France; le 12 September 1809.

[۳۹] . AF IV 1686; dos. 2; Extrait des letters development Jouannin; 7 Juin 1809.

[۴۰]. مهدوی، پیشین، ص ۲۰۷٫

[۴۱]. علی‌اصغر شمیم، پیشین، ص ۴۹٫

[۴۲]. هوشنگ مهدوی، پیشین، ص ۱۹۸٫

[۴۳]. شمیم، پیشین، ص ۵۱٫

[۴۴]. تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، پیشین، صص ۳۲۰- ۳۱۹٫

[۴۵]. شمیم، پیشین، ص ۵۴٫

[۴۶] . Sir Gore Ouseley Barownet

[۴۷]. در مورد تفصیل این مسافرت مراجعه شود به: ناسخ‌التواریخ، پیشین، ذیل وقایع سال ۱۲۲۶ ﻫ.ق، عین عبارت کتاب چنین است: «کشتی ایشان در قبّه‌ی باد مخالف عنان از دست ناخدا بستند.»

[۴۸]. در مورد چگونگی جریان مذاکره‌ی صلح رجوع شود به:

AF IV 1686; dos. 4; development Y. M. Jouannin a M. le Cap. Gl de l’yle de France; Tauris le 12 Sept. 1809 (Copie).

[۴۹]. همان.

[۵۰] . De Rtischeff

[۵۱]. محمود محمود، پیشین، ص ۱۶۴٫

[۵۲] . Christy

[۵۳]. برای اطلاع بیشتر از جریان جنگ اصلاندوز مراجعه شود به: تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، صص ۱۶۸- ۱۶۷؛ و نیز: روضـهالصفای ناصری، رضاقلی‌خان هدایت، جلد دوم، انتشارات مرکزی، صص ۴۸۴- ۴۸۳٫

[۵۴]. همان، ص ۴۹۳٫

[۵۵]. هوشنگ مهدوی، پیشین، ص ۲۱۲ به تلخیص.

[۵۶]. سایکس، پیشین، صص ۴۹۳- ۴۹۲٫

[۵۷]. در این باره رجوع شود به:

AF IV 1686; dos. 4; development Y. M. Jouannin a M. le Cap. Gl de l’yle de France; Tauris le 12 Sept. 1809 (Copie).

و نیز: سعید نفیسی، ج ۲، پیشین، ص ۸۹٫

[۵۸] . Sir Percy Sykes

[۵۹]. سایکس، پیشین، ص ۴۹۳٫

[۶۰]. محمود محمود، پیشین، ص ۱۳۴٫

[۶۱]. تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، پیشین، ص ۳۲۱٫

[۶۲]. رجوع شود به:

 AF IV 1686; dos. 2; Rapport Sur mission development M. Jaubert en Perse; 6 mars 1807.

[۶۳]. در این مورد و درباره‌ی روابط محرمانه‌ی سفیر انگلیس با روس‌ها و چگونگی تحمیل قرارداد گلستان رجوع شود به: تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، ج ۱، صص ۲۵۳- ۱۹۲٫

[۶۴]. همان، ص ۲۷۱٫

[۶۵]. همان، ص ۲۷۱٫

[۶۶]. Henry Ellis

[۶۷]. همان، ص ۱۹۳٫

[۶۸] . Alexis Petrovitch Yermelov

[۶۹]. در این مورد مراجعه شود به: منشآت قائم‌مقام،۱۳۳۷، به اهتمام جهانگیر قائم‌مقامی، کتابفروشی ابن‌سینا، نامه‌ی شماره‌ی ۴۴، رقم عباس میرزا نایب‌السلطنه به میرزا محمّدعلی آشتیانی، شوال ۱۲۳۸ ﻫ.ق.

[۷۰]. سایکس، پیشین، ص ۴۱۶٫

[۷۱] . Sir Jehn Macdonald

[۷۲]. تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، پیشین، ص ۳۲۴٫

[۷۳] . Henry Willock

[۷۴] . Major Hart

[۷۵] . Dr. Cormak

[۷۶]. سعید نفیسی، پیشین، ج ۲، ص ۱۴۱٫

[۷۷] . Alexander Seryievitch Griboidov

[۷۸]. همان، ص ۱۴۸٫

[۷۹]. شمیم، پیشین، ص ۷۰٫

[۸۰]. سعید نفیسی، پیشین، صص ۸۹- ۸۸٫

[۸۱]. رجوع شود به:

AF IV 1686; dos. 4; development Y. M. Jouannin a M. le Cap. Gl de l’yle de France; Tauris le 12 Sept. 1809 (Copie).

[۸۲]. پیتر آوری، تاریخ معاصر ایران از تأسیس تا انقراض قاجاریه، ۱۳۶۳، برگردان محمّد رفیعی مهرآبادی، چاپ اول، مؤسسه مطبوعاتی عطایی، ص ۹۸٫

[۸۳]. ابوالقاسم قائم‌مقام در قصیده‌ای به مطلع: بگریز به هنگام که هنگام گریز است، به موضوع شروع جنگ توسط آصف­الدوله و سپس فرار از میدان به رغم صد و ده توپ صراحت دارد، دیوان اشعار، ضمیمه‌ی سال دهم مجله‌ی ارمغان، بدون تاریخ، ص ۹۰٫

[۸۴]. سایکس، پیشین، ص ۴۹۷٫

[۸۵] . Gl. Paskievitch

[۸۶]. شمیم، پیشین، ص ۷۱ حاشیه.

[۸۷]. در مورد تحریک ترکمانان توسط روس‌ها، ایضاً همان، ص ۷۲٫

[۸۸]. سعید نفیسی، پیشین، ص ۹٫

[۸۹]. منشآت قائم‌مقام، پیشین، نامه‌ی قائم‌مقام به منوچهرخان ایچ آقاسی‌باشی به شماره‌ی ۵۳ مورخ ذیحجّه ۱۲۴۲ ﻫ.ق.

[۹۰] . Aristov

[۹۱]. سعید نفیسی، پیشین، صص ۱۴۰- ۱۳۹٫

[۹۲] . James Bailie Fraser

[۹۳]. سفرنامه‌ی فریزر (معروف به سفر زمستانی)، ۱۳۶۴، جیمز بیلی فریزر، برگردان دکتر منوچهر امیری، توس، ص ۱۵۱٫

[۹۴]. روضـﺔالصفای ناصری، هدایت،پیشین، ص ۶۷۶٫

[۹۵]. رجوع شود به منشآت قائم‌مقام، پیشین، نامه‌ی شماره‌ی ۴۰، مورخ ۱۲۳۷ ﻫ.ق.

[۹۶]. تبریز به علت نزدیکی با اروپا در تمام قرن ۱۹ م مرکز تجاری ایران شد؛ رجوع شود به: تاریخ اقتصادی ایران ( قاجاریه ۱۳۳۲- ۱۲۱۵ ﻫ.ق) ،۱۳۶۲، چارلز عیسوی، برگردان یعقوب آژند،گستره، صص ۱۷۶- ۱۶۴٫

[۹۷]. منشآت قائم‌مقام،پیشین، نامه‌ی شماره‌ی ۵۱، خطاب به ؟، مورخ محرّم ۱۲۴۲ ﻫ.ق.

[۹۸]. همان، نامه‌ی شماره‌ی ۵۵، سواد فرمان فتحعلی شاه به ولیعهد عباس میرزا در سال مصالحه‌ی روسیه، مورخ نیمه‌ی دوم جمادی‌الآخر ۱۲۴۳ ﻫ.ق.

[۹۹]. سعید نفیسی، پیشین، ص ۸، و نیز تاریخ عضدی، پیشین، توضیحات، ص ۲۵۳٫

[۱۰۰]. سفرنامه‌ی فریزر (معروف به سفر زمستانی)، پیشین ، نامه‌ی اول، ص ۱۱۰٫

[۱۰۱]. منشآت قائم‌مقام، پیشین، نامه‌ی ۵۵، مورخ نیمه‌ی دوم جمادی‌الآخر ۱۲۴۳ ﻫ.ق.

[۱۰۲]. شمیم، پیشین، ص ۷۲٫

[۱۰۳]. سایکس، پیشین، ص ۵۰۰٫

[۱۰۴]. همان، ص ۵۰۲٫

[۱۰۵]. قائم‌مقام به پاسکیویچ گفته بود که بی‌دخالت سفیر انگلستان ممکن نیست که شاه به پرداخت میلیون‌هایی که از او در این مدت کوتاه تقاضا می‌شود، تن بدهد، سعید نفیسی، پیشین، ص ۱۴۷٫

[۱۰۶]. منشآت قائم‌مقام، پیشین، نامه‌ی شماره‌ی ۵۵، جمادی‌الآخر ۱۲۴۳ ﻫ.ق.

[۱۰۷]. شمیم، پیشیم، ص ۷۵٫

[۱۰۸]. پاسکیویچ به عباس میرزا گفته بود که قائم‌مقام درباره‌ هر کلمه‌ی عهدنامه‌ی آینده بحث می‌کند و این گفتگوهای پایان‌ناپذیر نشاندهنده­ی نقشه‌ای است که پیش از وقت کشیده که کار طولانی شود و سپاهیان روسی را از پیشرفت مانع شود، سعید نفیسی، پیشین، ص ۱۵۶٫

[۱۰۹]. سایکس، پیشین، ص ۴۹۶٫

[۱۱۰]. سفرنامه‌ی فریزر، پیشین، نامه‌ی هشتم، صص ۸۶- ۸۵ به تلخیص.

[۱۱۱]. همان، نامه‌ی یازدهم، صص ۳۸۵- ۳۸۲٫

[۱۱۲]. سایکس، پیشین، ص ۴۸۹٫

[۱۱۳]. همان.

درباره‌ی abbasi

همچنین ببینید

ایران در شعر شاعران آذربایجان و آران قسمت نهم

خاقانی (۵۹۵ ـ ۵۲۰ ه‍ . ق)   خاقانی شاعر بزرگ قرن ششم، بزرگ‌ترین شاعر …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *