توسط ترکان عثمانی و جنگ چالدران
- ابوالقاسم طاهری
خبر شکست ازبکان و کشته شدن شیبکخان توسط شاه اسماعیل صفوی دربار عثمانی را بیمناک کرد.[ ازبکها و شیبک خان اوزبک به دلیل مخالفت با شیعیان و ارتباط با حکومت عثمانی، مورد حمایت ترکهای عثمانی بودند.] شیعیان همواره از سوی امپراتوری عثمانی تحت فشار بودند که با ظهور شاه اسماعیل، آنها جرأت قیام یافتند و نخستین قیام و شورش مردم شیعی کیش آسیای صغیر به رهبری شاهقلی آغاز شد. شاهقلی، فرزند حسن خلیفه، از چهرههای بانفوذ شیعه در آسیای صغیر بود. پدر شاهقلی از مریدان وفادار شیخ حیدر(صفوی) بود که در اوج قدرت آن مرشد کامل به مقام خلیفة وی در سراسر آناتولی یا آسیای صغیر منصوب شد. حسنخلیفه از مبلغان نامدار شیعی در عرض اندکزمانی بیشتر ساکنان ناحیة تکه را به پیروی از تعالیم شیخ حیدر وادار ساخت. شاهقلی، که به واسطة شجاعت و شورشهایش، در نزد ترکان به «شیطانقلی» اشتهار یافت، درنخستین سالهای پادشاهی شاهاسماعیل جانشین پدر و پیشوای شیعیان آناتولی گردید. بیگفتوگو پیروزیهای پیاپی شاه جوان صفوی و سختگیریهای زمامداران عثمانی، شاهقلی را بیتاب کرد و انگیزة حرکتش به سوی ایران شد.در آغاز سال 917 هجری قمری خلیفه جسور و گستاخ طایفة شیعة تکه ایلی به اتفاق پانزده هزار سوار، مرکب از افراد ایل خویش و گروه بزرگی از شیعیان دو ناحیة منتشا و قرامان (قرامانیا) به قصد پیوستن به اردوی شاهاسماعیل متوجه ایران گردیدند. این شیعیان را عشق رسیدن به مرشد کامل و رستن از بند خشونتهای حکومتی که با آرای مذهبی آنان نظر خوشی نداشت، چنان از خود بیخود گردانیده بود که در مسیر این کوچ بیپروا با عوامل حکومت عثمانی نیز درگیر شدند و رشادتها نشان دادند. واکنش دربار عثمانی در برابر این تحرکات شدید و وحشیانه بود؛ چنان که سلطان بایزید وزیراعظم خود خادمعلیپاشا را با لشکریان انبوهی روانة سیواس کرد. در بین سیواس و قیصریه لشکریان عثمانی به عقبداران صوفیان تکهایلی رسیدند و در جنگ خونینی که روی داد علیپاشا و شاهقلی و گروهی از جنگجویان دو طرف کشته شدند(1) و بقیة هواخواهان شاهقلی به سوی مرز ایران گریختند.
کشتار شیعیان آناتولی
دشوار است باور کنیم که شاهاسماعیل از قصد پسر حسن خلیفه آگاهی نداشته است. شاید اگر شاهاسماعیل هنگام شورش شیعیان تکهایلی و سایر هواخواهان شاهقلی در مشرق ایران سرگرم نمیبود، این قیام بزرگ نافرجام نمیماند. به هر صورت شاهاسماعیل برای آن که ظاهراً سلطان صلحدوست عثمانی بایزید دوم را به عدم دخالت خویش در این توطئه متقاعد سازد، و برای آنکه یا خشم او را فرو نشاند و از قتل عام شیعیان جلوگیری کند، گروهی از افراد تکهایلی را به علت تاراج و غارت دارایی بعضی از کاروانیان ایرانی در تبریز مجازات کرد.(2) و به سایرین رخصت داد تا به سپاهیان سرخکلاه (قزلباش) بپیوندند. قیام هواخواهان شاهقلی به زیان تمامی مردم شیعی مذهب آسیای صغیر انجامید؛ زیراکمتر از سه سال پس از این رویداد، یونس پاشا وزیر اعظم سلطان سلیم (فرزند بایزید دوم) مأمور کندن ریشة شیعیان شد. به اشارة یونسپاشا در سراسر ناحیة آناتولی هرکس را که به هر نحوی با گروه تکهایلی و قیام شاهقلی ربط داشت، به شدیدترین طرزی شکنجه کرده کشتند و پیشانی کسانی را که گناهشان ثابت نشده بود، اما گرایشی به شیعیگری داشتند داغ کردند(3) تا از آن پس تمیز میان امامیان و غیرامامیان آسان باشد!!؟
کشتار شیعیان آناتولی، که به گفتة مولا ادریس بدلیسی منجر به کشتن بیش از چهل هزار تن گردید(4)، یکی از فجیعترین رویدادهای عهد سلطان سلیم اول و شاید هولناکترین قتلعام تاریخ دیانت است که توسط ترکهای عثمانی انجام گرفت. در تاریکترین دورة سدههای میانه که دستگاه تفتیش عقاید کلیسا مردم بیگناه را به بهانة دین زجر میداد و در سراسر دورهای که ماجراجویان عیسوی به بهانة جنگهای صلیبی دست تجاوز و خشونت به مال و جان یهودیان اروپا دراز کرده بودند، جز قتلعام سنبارتلمی هرگز سراغ نداریم که چهل هزار تن را به جرم پیروی از عقاید مذهبی ویژهای به هلاکت رسانده باشند. بدبختانه اغلب مورخان خودی به علل سیاسی یا ابداً اشارهای به این قتلعام نکردهاند یا آن را ناچیز شمردهاند. معتبرترین سند در این مورد نوشتههای سفیر ونیزی نیکولو ژوستینیانی1 است که در هفتم اکتبر سال 1514 میلادی (920 هـ .ق) به چشم خویش شاهد پارهای از این صحنههای خونین بوده است و یوزففنهامر2 درتاریخش به تفصیل از سخنان آن ونیزی یاد میکند.(5)
این قتلعام وحشتناک نخستین هشداری بود که سلطان سلیم اول در آغاز سلطنتش به شاهاسماعیل داد. سلطان سلیم از نظر ویژگیهای اخلاقی درست نقطة مقابل پدرش بایزید دوم بود (6). وی برخلاف پدر، نشستن میان فلاسفه و بحث با عالمان دین و دانشمندان عهد(7) را تلف کردن عمر میدانست و به خیال خود میخواست در تداوم به سنت نیای خویش، سلطانمحمدفاتح، اسلام را تا دورترین نقاط خاک اروپا پیش برد. اسلامی که نسلکشی شیعیان یکی از دستاوردهای آن بود! وی برای دنبال کردن سیاست خود، میخواست از طرف دنیای اسلامی و به ویژه از جبهة عقب عثمانی آسودهخاطر باشد. اما وجود شاهاسماعیل و رواج آیین شیعی و تشکیل حکومتی مقتدر در ایران را برای مصالح خویش زیانآور میدید. شورش شیعیان آناتولی و قیام شاهقلی که در بازپسین سال سلطنت پدرش رخ داده بود، سلیم را به غایت خشمگین گردانید. طبع آشتیناپذیر سلیم از نخستین گام با شاهاسماعیل سازش نداشت و میخواست به زعم خود، هر چه زودتر شر مردی را که ناگهان امپراتوری دویست سالة پسران عثمان را تهدید میکرد از سر خود رفع کند، و برای نیل به این مقصود از هر وسیلهای که در دسترس داشت استفاده کرد. در حالی که شاه اسماعیل با حکومت ترکها وارد جنگ نشد، بلکه این ترکها بودند که با حکومت شاه اسماعیل سرناسازگاری داشتند و قدرت گرفتن تشیع و ایران را تحمل نمیکردند.
تدبیر سلطان سلیم
نخستین اقدام به نظر سلطانسلیم قطع ریشههای شیعه بود که در خاک عثمانی روییده بود. کوچنشینهای شیعی آناتولی هر کدام به منزلة کشور مستقل کوچکی بودکه منافع عثمانی را تهدید میکرد. برای قطع این ریشهها فقط حکم سلطان خودکامهای کافی نبود. به اشارة سلطانسلیم علمای درباری سنی در استانبول گرد آمدند و پس از کنکاشی کوتاه فتوا دادندکه آنچه عالمان شیعی مذهب میگویند کفر است و جهاد با کافران ضرورت دارد(8)؛ و ثواب کشتن یک نفر شیعه به مراتب بیش از ثواب کشتن هفتاد نفر عیسوی است(9). پرواضح است که در سایة قدرت مطلق سلطان و فتوای عالمان سنی عثمانی، دیگر قتلعام اقلیت شیعی نه تنها مانعی نداشت، بلکه موجه قلمداد میشد.
دومین اقدام مهم سلطان سلیم، بریدن رابطة قلمرو صفوی از دو سمت غرب و شرق بود. در سمت مغرب وی برای ایجاد سد نیرومندی میان خاک عثمانی و ایران به تقویت کردها پرداخت. سران کردهای متعصب سنی که وابسته به دربار عثمانی بودند، از نهضت نوپای شیعی دل خوشی نداشتند و پشتیبانی امپراتوری عثمانی را بر جلب دوستی دولت صفوی رجحان مینهادند. (اگرچه از کردها نیز در جنگ چالدران در سپاه شاه اسماعیل بودند) به اشارة سلطانسلیم مولا ابوالفضل پسر ادریس بدلیسی به نمایندگی همة سنیان کردستان تعیین گردید و ابوالفضل پسر ادریس در اجرای خواستههای سلطانسلیم چنان موفق بودکه تا ده سال پس از نشستن تهماسب فرزند شاهاسماعیل برسریر سلطنت صفوی ناحیة کردستان به شکل دژ محکمی میان ایران و عثمانی حائل شده بود(10). در سمت مشرق، سیاست سلطانسلیم تحریک و تقویت عبیداللهخان ازبک پسر شیبکخان بود و میخواست که ازبکان با هجومهای برقآسا و پیاپی مرزهای شرقی ایران را تهدید و شاهاسماعیل را پیوسته ناراحت کنند. نفرت وکینة سلطانسلیم از خلالنامهای که خطاب به عبیداللهخان ازبک نوشته است به خوبی هویداست؛ زیرا حریف خود را صوفی بچهای لئیم، بدسرشت و خونخوار میخواند و مدعی است که مردم بلاد شرق از ستمگریهای چنین موجود ناپاکی به ستوه آمدهاند.(11)
دوران جنگ سرد
نامههایی که سلطانسلیم مستقیماً به خود شاهاسماعیل نوشته است چنان زننده و پرتهدید است که قطعاً درتاریخ مناسبات دیپلماتیک ملتهای جهان مانند ندارد. در نخستیننامه که با عبارت «این خطاب مستطاب از جناب خلافت مآب ما» آغاز میگردد سلطان سلیم پادشاه صفوی را « ضحاک روزگار و داراب گیرودار و افراسیاب عهد» میخواند(12). در نامة بدون تاریخ دیگری، که ظاهراً پس از کنکاش علمای سنی استانبول نوشته شده است، سلطان عثمانی رسماً شاهاسماعیل را تهدید میکندکه اگر دست از تعدی برندارد و روی نیاز « به قبلة اقبال و کعبة آمال ما» نیاورد و راه و رسم امامیان را ترک نگوید، روزگارش سیاه و سرتاجدارش «تاج داری» خواهد شد. به بیان دیگر، امپراتور ترک از شاه اسماعیل دو چیز میخواست: تغییر مذهب از تشیع به تسنن و تسلیم در مقابل حکومت عثمانی. در مقابل این تهدیدها ظاهراً شاهاسماعیل دندان بر جگر نهاده و با عبارتهای نرمی به سلطانسلیم یادآور شده است که نسبت به «آن حضرت … در آن وقت که والی ترابوزان بودند، اظهار یکجهتی میکردیم.» و اگر تاکنون نسبت به سلطان عثمانی ارادت ورزیده و به قلمرو دستدرازی نکرده است دو علت داشت: « یکی آن که اکثر سکنة آن دیار مریدان اجداد مایند… دوم آن که محبت ما به آن خاندان غزا عنوان قدیم است و نمیخواستیم که شورشی چون عهد تیمور به آن سرزمین طاری شود و هنوز نیز نمیخواهیم و به این قدرها نمیرنجیم(13)…»
البته سلطانسلیم کینة شدیدی از شیعیان داشت و توجهی به نامههای دوستانة شاه اسماعیل صفوی نکرد. او فراموش نمیکرد که در آغاز سال 918 هجری قمری هنگامی که وی به پایمردی سربازان دلیر ینیچری پدر سالخوردة خویش، بایزید دوم را، مجبور به کنارهگیری کرده و سرگرم کوتاه کردن دست برادران و رقیبان خویش بود، چگونه نورعلینامی از شیعیان که به خلیفه روملو اشتهار داشت، در ناحیة قرهحصار و ملطیه قیام کرده و در مسجدها خطبه به نام پادشاه صفوی خوانده بود یا چطور سردار سرخکلاه، خان محمد استاجلو، پس از گرفتن دیاربکر و شکست سپاهیان علاءالدوله ذوالقدر نامهای تهدیدآمیز با چادر و چاقچور برای سلیم فرستاده بود. به هر صورت با آن که شاه اسماعیل مدتها نامههای پیدرپی سلطان را بیپاسخ گذاشت و به دعوت سلیم برای روبهرو شدن در میدان جنگ اعتنایی نکرد، از این فرصت برای تدارک نیرو سود جست و هنگامی که به نظر خودش کاملاً برای مقابله با سپاهیان عثمانی آماده بود، به سلطانسلیم پیام فرستادکه دشت چالدران میعادگاه آنان خواهد بود. (اول رجب 920 هـ . ق ، 22 اوت 1514 م)
جنگ چالدران
جنگ چالدران فقط یک روز از پگاه تا شامگاه طول کشید. پارهای از مورخان خودی معتقدند که در این جنگ بر روی هم صد و چهل هزار تن شرکت جستند که از این رقم چهل هزار تن از آن ایران و یکصد هزار تن از آن ترکهای عثمانی بود. خواندمیر در «حبیبالسیر» عدة لشکریان ایرانی را از بیست هزار متجاوز ندانسته است. و حال آن که ریچارد نولز3 لشکریان شاهاسماعیل را سی هزار تن و جمع کل سپاهیان سلطانسلیم را سیصد هزار تن نوشته است. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم که بیش از دویست هزار سپاهی ترک با بیست هزار شیعة ایرانی روبهرو بودند. اما عامل قاطع در جنگ چالدران توپخانه بود و غرش توپها سبب هرج و مرجی در میان صفهای مختلف سواران گردید. نولز صحنة این جنگ معروف تاریخی را چنین وصف کرده است:
براثر چکاچک سلاح و غباری که از زمین دشت و دودی که از دهانة توپهای عثمانی به هوا برمیخاست، نه کسی کسی را میدید و نه گوش کسی چیزی میشنید. غرش پیاپی توپها چنان اسبان را هراسان کرده بودکه سواران توانایی آرام ساختن آنها را نداشتند. در نتیجه، هرج و مرج کامل در میان صفوف دو طرف افتاد و در پیروزی یکی یا شکست دیگری هنوز شک بود. تاریخنویسان ترک در بیان دهشتهای این روز گفتهاند که چالدران یکی از تاریکترین روزهای تاریخ عثمانی بود و برخی آن را تنها روز فنا نامیدهاند… در آن میان شاه اسماعیل که جراحتی برداشته بود، ناگزیر از میدان جنگ بیرون رفت و رفتن او به سربازان عثمانی مجال داد تا نفسی تازه کنند.(14)
در این جنگ، شاه اسماعیل و شیعیان ایران با رشادت تا مرز شهادت جنگیدند. شاه اسماعیل شخصاً به قلب سپاه ترکها زد و با شمشیر سر از تن توپچیهای عثمانی برانداخت … اما در واقع تاکتیک سلطانسلیم مؤثر افتاده بود و با آن که شاه اسماعیل و خانمحمد استاجلو شوهر خواهرش از دو سو، جناح راست و چپ، سپاهیان عثمانی را هدف ساخته بودند چون محمدخان نتوانست با سرعت خود را به جناح راست برساند وهجوم خود را از نظر سرعت و زمان با هجوم شاه اسماعیل همآهنگ سازد، طرحی که پادشاه دلیر صفوی ریخته بود، نافرجام ماند(15). با این همه نمیتوان گفت که فشار لشکریان سرخکلاه زیر فرمان خانمحمد استاجلو بر جناح راست عثمانی زیر فرمان سنانپاشا ناچیز بوده است. انجللو جریان این جنگ را به اختصار چنین توصیف کرده است.
… نخستین لشکر صفویان که شاید مشتمل بر نیمی از تمام سپاهیان ایران بود، زیرفرمان محمدبیگ استاجلو بر حریفان خویش که همگی آنها از آناتولی بودند هجوم بردند و آنها را یا تار و مار کردند یا از دم تیغ گذراندند. اما هجوم سردارعثمانی، سنانپاشا، با سربازان رومایلی، کار را یکسره کرد. بسیاری از جنگجویان دو طرف کشته شدند و از آن جمله، خان استاجلو بود که سر از تنش جدا کردند و بعدها آن سر بیپیکر را نزد شاهاسماعیل فرستادند. چون نوبت هجوم به دومین لشکر سرخکلاه (قزلباش) رسید، پایداری و از جانگذشتگی سپاهیان ایرانی چنان بود که در اندک زمانی سربازان عثمانی هزیمت شدند و سلطان، ناگزیر عمده قوا را به قرارگاه ینیچریها و توپخانه عقب کشید. بدینسان هرج و مرج در میان عثمانیان افتاد. اما سنانپاشا به برکت نبوغ خویش بیدرنگ همگی را جمع کرد. در هجوم بعدی سپاهیان صفوی دسته دسته کشته شدند و اردو با غنایم بسیار و از آن جمله، یکی از زنان شاهاسماعیل به چنگ ترکهای عثمانی افتاد.(16)
به گفتة همین فرستادة جمهوری ونیز، که همراه سپاهیان سلطانسلیم سفر میکرده است، عامل قاطع در سرنوشت جنگ چالدران فقط سیصد عراده توپ بود. استفاده از توپ و تفنگ در ارتش ایران عهد بایندری متداول گردیده و حتی در جنگهای شیخحیدر و شیروانشاه نیز به کار رفته بود. اما دردوران فترت و آغاز تأسیس سلسلة صفویان این گونه وسیلة جنگی متروک افتاد. این امر شاید تا حدودی معلول قطع رابطه با جمهوری ونیز بود. به هر حال مادام که برای از بین بردن دشمنان داخلی و متجاوزان خارجی شمشیر و نیزه، گرز و زوبین کفایت میکرد، طبعاً سرداران دلیر سرخکلاه به سلاحهای آتشین اعتنایی نداشتند؛ به ویژه که استفاده از توپ و تفنگ را خلاف آیین جوانمردی و رسم دلیری میدانستند. جنگ چالدران نشان داد که با پیشرفت و تکامل سلاحهای جنگی، اتکای صرف به شجاعت و جانبازی سرباز ضامن پیروزی نیست. شکست سپاهیان ایران در چالدران به شاه اسماعیل ضربة بزرگی وارد ساخت؛ اما پیروزی سلطانسلیم نیز در واقع پیروزی نبود. سلطان سلیم یک هفته بعد از اشغال تبریز به دلیل اینکه سپاهیان خسته و فرسودة خود را آماده شورش دید و از سوی دیگر، نشانههای قیام مردم تبریز را مشاهده کرد، از ترس جان و برباد رفتن حکومتش، مجبور شد با عجله از تبریز فرار کند. فقط در این جنگ اروپای عیسوی سود برد؛ زیرا به گفتة اوژیربوزبک4 ، سفیر فردیناند در دربار عثمانی، اگر ایران میان اروپا و ورطة هلاک حائل نمیشد، بیگفتوگو تسلط عثمانیان بر پادشاهان عیسوی مغرب زمین کاری آسان بود.(17) جنگ چالدران، نتیجة زیادهطلبی ترکهای عثمانی و مخالفت شدید آنان با شیعیان بخصوص خاندان صفوی بود. و گرنه، شاه اسماعیل جوان که هنوز حکومت خود را تثبیت نکرده بود، هرگز در خیال جنگ با امپراتوری عثمانی نبود. نتیجه دراز مدت این جنگ، هرگز به نفع ترکهای عثمانی نشد. زیرا آنها عملاً نتوانستند، حکومت صفوی را از بین ببرند و موجب تقویت روابط ایران و اروپا نیز شدند.
پینوشتها: ـــــــــــــــــــــــــــ
- Nicolo Giustiniani
- Josef Von Hammer
- Richard Knolles
- Augir Busbeque
منابع و توضیحات: ـــــــــــــــــــــ
1ـ نک: عبدالرحمن شرف، تاریخ امپراتوری عثمانی، استانبول 1315 هـ . صص 196 تا 198.
2ـ همان کتاب ص 197.
3ـ نک: نولز ریچارد ، تاریخ عثمانی، لندن 1687؛ ج 1 ، صص 323 و 324، سلیمنامه، دست نبشتة موزة بریتانیا به شمارةADD 24960 در ورق 68ب ، مینویسد که سلطان دستور داد که هر کس تا سه پشت طرفدار صفویه بوده است، نامش در کشتارنامة شیعیان ضبط شود. این خود دلیل دیگری است که پیش از شیخ جنید اولاد شیخصفی رسماً دعوی شیعیگری نداشتهاند.
4ـ به گفتة ابوالفضل علی پسرادریس بدلیسی از سران کرد و نگارندة سلیمنامه:
شد اعداد این کشتههای دیار فزون از حساب قلم چل هزار
5ـ یوزف فنهامر در کتاب تاریخ عثمانی:
Des Osmanischen Reichs,
Wien, 1815. vol 2. pp. 403
6ـ برای اختلافهای میان پدر و پسر و رویکار آمدن سلیم نک: مقالة «چالدران» در کتاب چند مقالة تاریخی و ادبی از نصرالله فلسفی، ص 13 و بعد.
7ـ نک: ریچارد نولز در تاریخ عثمانی، ج 1، ص 315.
8ـ نک: سلیمنامه، ورق 68 الف.
9ـ نک: دوسون، تاریخ عثمانی، پاریس 1820 ـ 1787 ، ج 1، ص 101؛ همچنین نک: سرجان ملکم، تاریخ ایران، ج 1، ص 504.
10ـ نک: سلیمنامه، ورق 106 ب.
11ـ نک: منشآت فریدون بیگ، استانبول 1274 هـ .ق ؛ ج 1، صص 347 تا 348.
12ـ همان کتاب ، ج 1، صص 379 تا 381.
13ـ منشآت السلاطین، ج1 ، صص 384 و 385.
14ـ ریچاردنولز، تاریخ عثمانی، ج 1، صص 347 و 348. همچنین نک: سلیمنامه، ورق 86 الف.
15ـ برای آگاهی بر تاکتیک سرداران عثمانی و ایران، نک: نصرالله فلسفی، مقالة چالدران در کتاب چند مقالة تاریخ و ادبی، دانشگاه تهران، 1324.
16ـ نک: سفرنامة انجللو ، صص 120 و 121.
17ـنک: کریسی، تاریخ امپراتوری عثمانی، لندن 1877، ص 171.