خانه / مقالات / قیام شیخ محمّد خیابانی در تبریز

قیام شیخ محمّد خیابانی در تبریز

قیام شیخ محمّد خیابانی در تبریز

ابراهیم ناصحی*

شیخ محمّد خیابانی فرزند حاج عبدالحمید خامنه‌ای، در سال ۱۲۹۷ قمری در خامنه از توابع تبریز متولد شد، در کودکی در همان محل به مکتب رفت و پس از پایان دروس آن زمان پیش پدرش که پطروفسکی پایتخت داغستان به تجارت مشغول بود رفت و مدّت‌ها در تجارتخانه‌ی پدرش مشغول به کار شد، تا آن که بار دیگر به خامنه برگشت، این بار به تحصیل علوم دینی پرداخت، فقه، اصول، علم هیئت، نجوم و حساب را در حد معمول زمان یاد گرفت و در حکمت و کلام و ادبیات مهارت کامل به دست آورد، زبانش به زبان فارسی و مادری بسیار رسا و در عین حال نافذ و بُرّان بود و در زهد و تقوی و پرهیزکاری به همگان برتری داشت، به همین علت یکی دو سال ظهرها در مسجد جامع و صبح و شب در مسجد کریم‌خان تبریز امام جماعت بود، آزادی و اخذ حق با سرشت وی ممزوج بود، به همین سبب از دیدن فساد و ناملایمات دستگاه دولتی و اداره‌ی کشور رنج می‌برد و همیشه می‌گفت: حق گرفتنی است باید برای به دست آوردن آن اقدام کرد. او معتقد بود که در ایران آن روز که فساد و تباهی در تمام ارکان حکومتی رخنه پیدا کرده بود، نخست باید یک انقلاب فکری در مردم به وجود آورد و آنان را به حقوق مسلم خود آشنا ساخت، سپس در پی به دست آوردن آن به پا خاست، این بود که در انقلاب مشروطیت و ایستادگی دلیرانه‌ی مردم تبریز مانند هزاران افراد دیگر به صف مجاهدین پیوست، تفنگ انقلاب را زیب پیکر خویش ساخت، چنان شد که حزب اجتماعیون که علی مسیو بر حسب کاردانی و لیاقت و ایمان در صدر آن قرار داشت، چون به مقام ارجمند علمی و سیاسی وی پی برد او را به عضویت انجمن ایالتی فرا خواند و در این مقام بود که دو بار به ملاقات عین‌الدّوله رفت، بار اول که وی در باسمنج بود و شهر را از هر طرف در محاصره گرفته و راه آذوقه را بسته بود، او در رأس هیأتی مرکب از چند نفر از سرشناسان تبریز به اتفاق نماینده‌ی سیاسی کنسول انگلیس پیش وی رفت تا بلکه او را راضی نماید که راه ورود آذوقه را به شهر باز کند، ولی عین‌الدّوله نه تنها به باز کردن راه اقدام نکرد، بلکه به سخت‌گیری بیش از پیش افزود. بار دوم موقعی که نمایندگان دو دولت روس و انگلیس به انجمن ایالتی اخطار کردند که اگر آذوقه به شهر نرسد و بستگان ما در مضیقه قرار گیرند ما ناچار خواهیم شد برای باز کردن راه آذوقه به شهر، قشون به ایران وارد سازیم. انجمن ایالتی برای جلوگیری از این بهانه، خیابانی را به اتفّاق چند نفر از معتبرین شهر، از جمله: آقایان محمّد‌تقی طباطبایی، سیّد حسین عدالت، میرزا حسین واعظ به محل سکونت وی که این بار در باغ صاحب دیوان (محل کنونی زندان تبریز) بود فرستاد، چنان‌که می‌دانیم این بار عین‌الدّوله بر سماجت خود افزود و اجازه‌ی ورود آذوقه به شهر را نداد، در نتیجه روس‌ها به بهانه‌ی باز کردن راه ورود آذوقه به شهر به ایران آمدند، با این که قبل از ورود قشون به ایران به انجمن نامه نوشته و اظهار داشتند محض باز شدن راه آذوقه به شهر ایران را ترک خواهند کرد قریب به ده سال طول کشید تا آنان ایران را ترک نمایند، در این مدّت چه آزارها و مصیبت‌ها که بر سر مردم و مملکت نیاوردند.

در همین زمان بود که خیابانی بعد از تعطیل مجلس شورای ملی دوم و سخنرانی در سبزه میدان تهران به مشهد رفت و پس از چهار ماه اقامت در آن شهر از راه عشق‌آباد و دریای خزر به باکو و سپس به جلفا آمد، چون در این موقع شجاع‌الدّوله در تبریز به کشتار مشغول بود و آمدن خیابانی به تبریز مصلحت نبود، لذا با صلاحدید فامیل خود که تا جلفا به پیشواز رفته بودند دوباره به پطروفسکی برگشت سرانجام چون نتوانست خود را راضی به اقامت در آنجا نماید، تصمیم گرفت تسلیم سرنوشت شده بدون کسب اطلاع بی‌سر و صدا عازم تبریز شود، وقتی غفلتاً و سرزده به خانه‌ی خود وارد شد، خانواده‌اش او را پنهان کردند و فقط یکی دو نفر از نزدیکان و مجاهدان آقایان بادامچی، سرتیپ‌زاده از آمدنش آگاه شدند و گاه‌گاهی خیلی محرمانه از وی دیدن می‌کردند. سرانجام پس از یک ماه چنین مصلحت دیدند که آمدن او را به تبریز به شجاع‌الدّوله اطّلاع دهند در نتیجه حکمی از وی مبنی بر مصونیتش مشروط بر این‌که صرفاً به کار امامت و تجارت خود بپردازد، به دست‌ آورند.

پس از فرار شجاع‌الدّوله از تبریز و آمدن عثمانیان به آذربایجان، عثمانی‌ها این بار وی را به اتّفاق آقای نوبری ابتدا به ارومیه، سپس به قارص تبعید کردند. تا عثمانیان در ایران بودند آنان نیز همچنان در قارص به حال تبعید روزگار می‌گذرانیدند تا پس از شکست عثمانی در جنگ و بیرون رفتنشان از ایران، اینان دوباره به تبریز برگشته، به فعالیت خود در حزب دموکرات ادامه دادند و چون با خروج دولت‌های خارجی از کشور امکان فعالیت و راه‌اندازی کارها در مسیر آزادی مشروطیت امکان‌پذیر شده بود، به این فکر از دولت مرکزی خواستند طبق قانون اساسی نسبت به برقراری انجمن ایالتی در آذربایجان که سوابق ممتدی هم داشت، اقدام گردد تا امور ادارات و ولایات با نظر نمایندگان انتخابی اداره شود تا شاید فساد و رشوه‌خواری از بین برود و اصول آزادی و دموکراسی جانشین استبداد گردد، غافل از این‌که گردانندگان حکومت همان اشخاصی هستند که در دوره‌ی استبداد و زمان تسلّط بیگانگان مصدر کارهای مملکت بودند، اکنون نیز به همان روش سابق بدون کمترین تغییراتی در رفتار و اعمال خود زالووار در ارکان حکومت چسبیده و هر کدام به نوبه‌ی خود چند صباحی اختیار مملکت را به دست گرفته بدون این‌که کوچکترین اصلاحاتی در امور آن به عمل آورند، به دیگری تحویل می‌دهند، در واقع به مَثَل معروف «آش همان و کاسه همان» با این فرق که اگر در گذشته دو حریف خارجی در مقابل هم بودند، باز در اثر رقابت‌های آنان امکان استقلال ظاهری مملکت وجود داشت، ولی این ‌بار که یکی از آن دو از بین رفته، حریف کهنه‌کار با حیله و تزویر و راضی کردن شاه مملکت و قرار دادن یکی از طرفداران خود در مقام نخست‌وزیر‌ی توانسته است اختیار تام و تمام مملکت را به دست گرفته و کشور مستقل دو هزار ساله را تحت‌الحمایه‌ی خود در آورده، مثل گذشته مأمورانی از قبیل سپهسالار و عین‌الدوله را به حکومت آذربایجان‌، جایگاه دلاورانی که چندین سال با فدا کردن هزاران تن از جوانان دلیر خود توانستند مشروطه را بار دیگر در کشور برقرار سازند، اعزام دارد. اینان به جای این‌که در محل مأموریت خود سپاه تهیه دیده و با اسماعیل آقا که آن موقع در ارومیه، سلماس، لکستان به قتل عام و غارت و چپاول مشغول بودند به مقابله برخیزند، اولی با ارسال یک قطعه شمشیر مُرصَع به جواهرات قیمتی، و حکم اعطای لقب سردار نصرتی، به نام‌های جهانگیر میرزا و میر هدایت و دومی با قبول تحف و هدایایی از وی، یک‌جا عفو بر گناهان چندین ساله‌اش می‌کشد و سربازانی را که پس از مدّت‌ها جنگ و دادن تلفات سنگین ناحیه‌ی چهریق محل سکونت او را محاصره داشتند، دستور برگشت به تبریز را می‌دهند تا یاغی گردنکش و غارتگر در کمال راحتی و آزادی به شرارت‌های همیشگی خود ادامه دهد و موقعی که اعتراضات مردم تبریز علیه چنین جنایات بلند می‌شود، فوراً او را به تهران احضار و به جایش از همان میدان‌داران یعنی شریف‌الدّوله‌ها و امامقلی‌میرزاها اعزام کردند، این است که کار بر امثال خیابانی‌ها و آزادی‌خواهان و از جان گذشتگان که مدّت‌ها مال و جان و شرف خود را در برقراری آزادی و مشروطیت فدا کرده‌اند و اکنون شاهد تحت‌الحمایگی کشور کهنسال خود را دست احمدشاه و وثوق‌الدّوله به دیگران بودند، دیگر تاب و توان خود را به یک بار از دست داده برای نجات کشور به تلاش افتاده و مبارزات خود علیه حکومت در عقد قرارداد ۱۹۱۹ شدّت عمل نشان می‌دهند، از طرف دیگر چون وثوق‌الدّوله ضمن عقد قرارداد ۱۹۱۹ موظف بود آن را به تصویب مجلس شورای ملی برساند. در اجرای چنین تعهد لازم بود، هر چه زودتر مجلس چهارم تشکیل یابد، برای این‌که اشخاص مورد اعتماد وی به نمایندگی انتخاب شوند، می‌بایست ابتدا موقعیتی پیش آورند تا مخالفان قرارداد نتوانند زبان به اعتراض گشایند، بر این نظر قبل از شروع انتخابات اقدامات شدیدی از قبیل توقیف و تبعید مخالفان قرارداد و آزادی‌خواهان و نویسندگان به عمل آید، تا با ایجاد رعب و وحشت همه را ساکت نموده و قلم مخالفان را بشکنند. به همین نظر ابتدا آقایان: محتشم‌السلطنه اسفندیاری، ممتازالدّوله، مستشارالدّوله، ممتازالملک و معین‌الرعایا بازداشت شده و به کاشان تبعید و حدود پانزده نفر دیگر در تهران دستگیر و زندانی شدند. و از نویسندگان معروف که در روزنامه و شب‌نامه اسرار فاش می‌کرد، شیخ ‌علی دشتی بازداشت و برای تبعید به بین‌النهرین تا کرمانشاه پیاده بردند، تا به این ترتیب با انتخاب طرفداران خود در تهران اقدام نمایند. ولی در تبریز و آذربایجان که دموکرات‌ها به رهبری خیابانی و نوبری و دیگر آزادی‌خواهان کاملاً فعال و از قصد و نیّت وثوق‌الدّوله برای تشکیل مجلس آگاه بودند و با این‌که طرفداران وثوق‌الدّوله بیش از حد تلاش و فعالیّت کردند تا نگذارند از دموکرات‌ها کسانی انتخاب شوند. با وصف این شش نفر از نه نماینده‌ی مجلس از دموکرات‌ها انتخاب شدند که در رأس آن شیخ محمّد خیابانی قرار داشت و چون وثوق‌الدّوله او را از دیرباز به خوبی می‌شناخت و مبارزات او را در رد التیماتوم دو دولت روس و انگلیس در مجلس دوم و همین‌طور در سبزه‌میدان تهران دیده بود یقین داشت تا پای این مرد به مجلس برسد، با تشکیل فراکسیون اقلیت مانع تصویب قرارداد خواهد بود. پس باید از هم‌اکنون کلک او را از سرش بکند. برای این کار ابتدا در روزنامه‌های تهران آگهی گردید که جناب ماژور لئوپولد بیورلینک یکی از افسران سوئدی به ریاست شهربانی تبریز برگزیده شده به اتفاق یک معاون و چهل و سه نفر از افسران ایرانی و سوئدی به زودی به محل مأموریت خود رهسپار خواهند شد. باز چند روز بعد آگهی دیگری مبنی بر این‌که ترجمان‌الدّوله به پیشکاری مالیه‌ی آذربایجان تعیین شده، به زودی به اتفّاق پنجاه، شصت نفر جهت راه‌اندازی مالیه‌ی آذربایجان به آن ایالت خواهند رفت.

از آن سوی، در تبریز سردار انتصار بعد از رفتن سردار معتضد که به جای وی به نائب‌الایالتی رسیده و امیدوار بود به تدریج به مقام ایالتی خواهد رسید، معلوم گردید امین‌الملک نامی از طرف عین‌الدّوله والی آذربایجان که در این موقع در زنجان مقام داشت به جانشینی سردار معتضد تعیین شده است. از این اخبار تحریک کننده که به فاصله‌ی چند روز پشت هم اعلام شده بود، وضع کارکنان ادارات مزبور و سایر مردم شهر به هم خورد، به طوری‌ که کارکنان ادارات مزبور مجبور شدند تلگرافاتی به تهران مخابره کرده، خواستار تحکیم موقعیت خود شوند، که البته نتیجه‌ای حاصل نگردید. سرانجام در تاریخ بیست و چهارم بهمن ماه ۱۲۹۸ ماژور بیورلنیک به اتفّاق معاون خود فوکل کلو و یک عدّه از افسران ایرانی و سوئدی به تبریز آمدند و با به دست گرفتن امور شهربانی به کار پرداختند. همین‌طور چند روز دیگر در اواخر اسفند ماه، امین‌الملک نایب‌الایالت نیز وارد گردیده، مشغول به کار شد. به این ترتیب، اساس کارهای آذربایجان به دست کارمندان جدیدالورود افتاد. این عدّه فوراً به تنظیم نقشه‌های خود پرداخته، به بهانه‌های مختلف عدّه‌ای را بازداشت و زندانی نمودند.

تعرض پی‌درپی مأموران شهربانی نسبت به مردم به حدّی بالا گرفت که هر گونه امید امنیّت و آسایش از آنان سلب گردید، به خصوص دستگیری اشخاص محترم به ویژه آزادی‌خواهان در بین اهالی شهر تولید وحشت و نگرانی نمود و کار به جایی رسید که مردم و آزادی‌خواهان در مقام دفاع بر آمده و به مقابله با مأمورین شهربانی برخاستند، در نتیجه معاون شهربانی، وفکل کلو شمشیر به دست بر آنان حمله‌ور شد. آزادی‌خواهان برای اعتراض به عملیات مأمورین و فوکل کلو به انجمن ایالتی روی آوردند. چون رفته‌رفته بر تعداد جمعیّت افزوده می‌شد، مأمورین شهربانی جهت دستگیری آنان ساختمان انجمن را محاصره نمودند. به این ترتیب موضوع حالت جدّی پیدا کرد، سران انجمن مجبور به چاره‌جویی شدند تا خیابانی، آقایان نوبری و گنجه‌ای را پیش امین‌الملک‌، معاون عین‌الدوله فرستاد. اینان پس از چند بار رفت‌وآمد و مذاکرات مفصل سرانجام اشخاصی را که در توقیف بودند مرخص کردند و از طرف جمعیّت و بازاریان که بازارها را تعطیل کرده به آزادی‌خواهان پیوسته بودند، از آنان استقبال کرده و نسبت به اظهارات و تقاضای آنان مبنی بر تأمین امنیّت شهر از طرف شهربانی به انجمن ایالتی آمدند و به این ترتیب اجتماع در انجمن آن‌چنان افزایش یافته، اهمیّت پیدا کرد تا قیام را به وجود آورد و خیابانی در اعلامیه‌ای که در همان روزهای اولیه‌ی قیام رسماً انتشار داد، آذربایجان را جزو لاینفک ایران می‌داند و می‌گوید: «وقتی که دموکرات‌های آذربایجان یعنی نخبه‌ی آزادی‌خواهان این ایالت کنفرانس ایالتی خود را منعقد نموده و به اوضاع مملکت نظر می‌انداختند با یک صدای رسایی اعلان نمودند که آذربایجان جزو لاینفک تمامیت ارضی ایران است».

این حرف دلالت داشت بر این‌که حق استقلال و تمامیت ارضی ایران در دل و جان هر فرزند آذربایجانی یک عزم ثابت و یک اراده‌ی قطعی است.

از این بیانات کاملاً روشن است نظر خیابانی از این قیام استقلال و عظمت و سربلندی تمام ایران بود چنان‌که همزمان با به دست گرفتن قدرت در تبریز همواره با دولت ارتباط داشت، به طوری که چند روز بعد از قیام‌ وی عین‌الدّوله، والی آذربایجان که تا آن موقع در زنجان نشسته بود، به دستور وثوق‌الدّوله عازم تبریز گردید. همین‌طور اختیاز قشور تبریز به فرماندهی سرهنگ مشتیچ در اختیار دولت بود و نیز انتخاب مخبرالسلطنه هدایت، والی بعد از عین‌الدّوله در زمان نخست‌وزیر‌ی مشیرالدّوله با مشورت خود خیابانی انجام یافت. با این همه در نظر بازیگران اصلی، در رأس آنها وثوق‌الدّوله منظور از این قیام از بین بردن خیابانی بود که موفق هم شدند.

حال سؤال این است: این قیام را چه عواملی به وجود آوردند؟

با توجّه به اوضاع گذشته، پاسخ روشن است و باید خاطرنشان کرد که انتصاب مأمورین جدید به شهربانی، مالیه و ایالت، آتش این قیام را بیشتر مشتعل ساخت. آزادی‌خواهان ناچار بیانیه‌ای انتشار دادند: رؤسای غیرقانونی که موجب اغتشاش شده‌اند باید شهر را ترک کنند. این بود که ماژور بیورلینک و فوکل کلو کلیه‌ی مأمورین و آنهایی که برای آشوب و بلوا و بی‌احترامی به آزادی‌خواهان برآمده بودند، همان شب عاجلاً به طرف تهران عزیمت کردند و کارهای اداری شهربانی موقتاً به سردار مکرم یکی از افسران سابق محول گردید، ولی آنان که به قصد عزیمت به تهران شهر را ترک کرده بودند، به جای رفتن به تهران در باسمنج، دو فرسنگی شهر سکونت نموده؛ آنجا را مرکز عملیات تخریب خود قرار دادند. ضمناً همان روز آن عدّه از افسران و پاسبانانی که در تبریز مانده بودند به منظور تسلیم شدن به قیامیون، به انجمن ایالتی آمده، اسلحه‌های خود را تحویل داده، خود را در اختیار انجمن قرار دادند. در مقابل هیأت مدیر‌ه‌ نیز از گناهانشان صرف‌نظر کرده، با پرداخت حقوق‌ عقب‌افتاده آنان را به سر پست‌های خود گماشتند و چون این خبر به سربازان قزاق‌خانه رسید آنان نیز همچنان به انجمن آمده، حقوق‌های ایّام گذشته‌ی خود را دریافت داشتند.

در اینجا سؤال دیگری پیش می‌آید: اولاً چرا پس از قیام سردار مکرم افسر سابق به ریاست شهربانی انتخاب شد؟ دوم: چگونه افسران و پاسبانان سابق فوراً‌ مورد عفو قرار گرفته، بار دیگر در پست‌های خود قرار گرفتند، از همه مهم‌تر این مبلغ پول چطوری و از کجا پیدا شد تا حقوق عقب‌افتاده‌ی کلیه‌ی مأمورین شهربانی و افسران و سربازان قزاقخانه پرداخت گردید؟ نکاتی است که تاکنون بی‌پاسخ مانده‌اند.

خیابانی و همکارانش در این هنگام آن نیروی توانایی که بتوانند با شهربانی جنگ کنند نداشتند و اگر همکاری‌های سردار انتصار رئیس نظام نبود کاری از پیش نمی‌رفت ولی چون این عمل به آسانی به پیروزی رسید، مایه‌ی امیدواری آنان گردید، همان شب خیابانی به اتفّاق همراهان خود در عمارت تجدد محل انجمن ایالتی به سر بردند و سردار انتصار نیز به دستاویز میانجیگری به آنان پیوست تا با هم به تنظیم نقشه‌ی کارهای بعد بپردازند. همان شب یک عدّه از مجاهدین قدیمی که غیر از دموکرات‌ها بودند به خیابانی پیوستند و همین‌طور روز بعد عدّه‌ی دیگری که برخی به همدستی و برخی دیگر برای تماشا بر تعداد قیام‌کننده‌ها افزوده شد، همین روز شاگردان مدارس به دستور رئیس معارف به بازارها آمده و بازاریان را به بستن دکان‌ها واداشته، سپس به قویون میدانی (میدان گوسفند فروشان) رفته، چوبه‌ی داری که از زبان نایب‌الایالتی مکرم‌الملک باز مانده بود، آتش زده سوخته‌ی آن را به عمارت انجمن آوردند، به این ترتیب در روز سوم شورش امور تمام شهر به دست قیامی‌ها افتاد. در اولین اعلامیه‌ای که در همین روز به وسیله‌ی خیابانی منتشر شد، صراحتاً آذربایجان را جزو لاینفک تمامیت ایران به شمار آورد.

مسأله‌ی‌ تغییر نام آذربایجان به آزادستان

در همان روزهای نخست آقای حاج اسماعیل امیرخیزی یکی از آزادی‌خواهان معروف و قدیمی که از نزدیکان خیابانی بودند پیشنهاد کرد؛ نظر بر این‌که عثمانیان پس از سقوط روسیه که با آنان در جنگ بودند، نواحی قفقازیه و ارمنستان روسیه را اشغال کرده، ساکنین آن نواحی علیه رژیم جدید بلشویکی به شورش واداشته‌اند، چنان که ترکی‌زبانان قفقاز و باکو و آن اطراف جمهوری کوچکی پدید آورده و به نام آذربایجان نامگذاری کرده‌اند که تا آن موقع آن نواحی قسمتی به نام آران و قسمت دیگر به نام قره‌باغ خوانده می‌شد، و منظور از این نامگذاری جدید این بود که خیال می‌کردند خواهند توانست ناحیه‌ی مزبور را به علت ترک زبان بودن جزو خاک خود در آورند و چون دولت ایران در این وقت بیش از حد ضعیف بود و از آذربایجان نیز به علّت مبارزات دوره‌ی مشروطیت چندان دلخوشی نداشت. چنان که شنیده شد موقع مهاجرت دولت نظام‌السلطنه‌یافی به استانبول وزیر عدلیه دولت مزبور با آنان قرار گذاشته بود در قبال کمک‌های آن دولت به ایران آذربایجان را به آنان واگذار نماید. دیگر این‌که گفته می‌شد وثوق‌الدّوله موقعی آذربایجان را عضو شقاقلوس یاد کرده و به قطع آن رضایت داده بود، که بعدها آن را تکذیب کرد. در هر حال این‌گونه عوامل باعث شده بود که عثمانیان چشم طمع به آذربایجان بدوزند و به این وسیله می‌خواستند پایه‌هایا تسلّط خود را بر آن محکم بکنند. این بود که آقای امیرخیزی برای جلوگیری از این پیشامد احتمالی ساده‌دلانه و بدون نظر و غرض پیشنهاد کرد چون آذربایجان در دوره‌ی مشروطیت با فدا کردن هزاران جوان آزادی‌خواه، آزادی را برای ایران گرفته است نامش را «آزادیستان» بگذاریم.

خیابانی هم که مانند امیرخیزی از سیاست و پولتیک جهانی اطّلاعی نداشت، خواه و ناخواه آن را پذیرفته و دستور داد مارک نامه‌ها را عوض کرده مراتب را به کنسولگری‌ها اطّلاع دهند. بعدها قاتلین خیابانی این مسأله را پیراهن عثمان قرار داده و او را به تجزیه‌طلبی ایران متهم کردند.

به هر حال خیابانی پس از تسلّط ظاهری به تبریز، به دیگر شهرهای آذربایجان نیز پرداخت و به هر کدام از آنها فرمانروایانی از اطرافیان خود فرستاد و با تغییر بعضی از مأمورین سابق سرو صورتی به ادارات داد. در حالی‌ که اصل و اساس نیروی نظامی و سیاسی محل همچنان در دست دولت قرار داشت.

با این کیفیت خیابانی حدود پنج ماه در مقام شخص اول آذربایجان شناخته می‌شد و کارهای اداری و اجتماعی آن از هر باره در پیشرفت و امن و امان بود، لیکن خیابانی همواره با تهران در ارتباط بود تا بلکه برای بهبود وضع آذربایجان امتیازاتی بگیرد.

والیگری مخبرالسلطنه در آذربایجان و کودتای وی علیه خیابانی

سرانجام وثوق‌الدّوله از مقام نخست‌وزیر برکنار شد و مشیر‌الدّوله شهرتی که داشت نخست‌وزیر گردید، چون خیابانی به او نظر خوش داشت این تغییر و تحوّل او را به سود خود دانسته، همیشه با وی در تماس و مشورت بود، او کسانی را که به والیگری آذربایجان در نظر می‌گرفت با خیابانی در میان می‌گذاشت و اغلب مورد قبول خیابانی قرار نمی‌گرفت تا سرانجام به موافقت طرفین قرار شد مخبرالسلطنه هدایت که جزو هیأت وزیران بود به این مقام به آذربایجان بیاید و به او اختیار دهند هر چه صلاح بداند به کار بندد، مخبرالسلطنه که سال‌های قبل هم در آذربایجان والی بود و به هوش کاردانی خود بسیار دلگرم بود، این پیشنهاد را پذیرفت و به قول خود با یک کیف دستی و چند نوکر از تهران راهی تبریز گردید. این زمان عالی‌قاپو در دست خیابانی بود. او نیز در محله‌ی ششکلان نشیمن گرفت، و چند روزی در شهر با اشخاصی که لازم بود ملاقات کرد و از کم و کیف کارهای خیابانی به کلّی آگاه گردید، تا تاریخ بیست و یکم شهریور ماه پنهانی به قزاقخانه رفت و با رئیس قزاقخانه و سایر افسران به شور پرداخت، تا صبح روز بعد به وسیله قزاقان به شهر حمله کرد. در این وقت کسی برای جلوگیری آنان نبود، تنها در عالی‌قاپو مقر حکومت، چند نفر از گارد خیابانی و چند نفر دیگر از پیروان وی اندک ایستادگی نموده، هر کدام به جایی گریختند، به این ترتیب قزاق‌ها به سراسر شهر دست یافتند و دستگاه قیام به کلی به هم ریخت و قزاق‌ها به خانه‌های سران قیام ریخته آنها را غارت کردند.

خیابانی که شب را در خانه‌اش آسوده خوابیده بود بامداد هنگامی برخاست که قزاق‌ها تمام شهر را به دست گرفته بودند و چون بیم گرفتاری می‌رفت به خانه‌ی یکی از همسایگان رفته، در آنجا پنهان گردید.

از نزدیکان وی آنهایی که قبلاً با مخبرالسلطنه ساخته بود آسوده ماندند. بقیه ناگزیر پنهان گردیدند، سپس مخبرالسلطنه از قزاقخانه به شهر آمده در عالی‌قاپو نشیمن گرفت، با این که می‌توانست از کشتار و غارت جلوگیری نماید، ولی نه تنها چنان نکرد، بلکه دستور داد تا سه روز قزاق‌ها در غارت کردن منازل طرفداران خیابانی آزادی داشته باشند. خانه‌ی خیابانی همان روز اول تاراج شد، تا گوشواره‌های دختر هفت‌ ساله‌ی وی به غارت رفت، چون مخبرالسلطنه دستور داده بود باید زنده یا مرده‌ی خیابانی پیدا شود، قزاق‌ها به جستجو پرداختند. روز بعد با راهنمایی پسر بچه‌ای از اهل محل به محل اختفای وی پی برده، او را در حالی‌ که در زیرزمین خانه‌ی مذکور نشسته بود، هدف تیر قرار دادند، سپس پیکرش را بیرون آورده، روی نردبانی نهاده با هلهله و شادی به عالی‌قاپو آوردند، مخبرالسلطنه، که گوش و چشمش را حُب ریاست کور کرده بود، با بی‌اعتنایی تمام و با کمال تحقیر گفت: ببرید در جایی دفنش کنید.

اینجاست که باید گفت اگر تمام اعمال و سکنات مخبرالسلطنه قابل عفو باشد، تنها این بی‌رحمی و بی‌وجدانی وی قابل اغماض نیست که قائد یک جمعیت وطن‌پرست و آزادی‌خواهی را که بارها امتحان میهن‌پرستی خود را داده بود، دوست و دشمن از جمله خود مخبرالسلطنه به آن معترف‌اند با چنان خواری رفتار شود.

در هر حال خیابانی قربانی میهن‌پرستی خود گردید و قاتلین وی همان روز دو درجه ترفیع یافتند، ولی قاتل حقیقی در وجدان و انسانیت هزاران درجه تنزیل مقام یافته، لعنت ابدی برای خود و سرشکستگی دائمی برای بازماندگانش فراهم کرد.

از مرحوم خیابانی شش فرزند: چهار دختر و دو پسر باقی ماندند. بعدها مجلس چهارم ماهی یکصد و پنجاه تومان برای هزینه‌های زندگی آنان تصویب کرد.

نظریه‌های مختلف درباره‌ی خیابانی

تاکنون چندین اثر گرانبها در شرح حال خیابانی نوشته شده که چند نمونه از آنها را به شرح زیر می‌آوریم:

۱- استاد سعید نفیسی در مقدمه‌ی کتاب قیام شیخ محمّد خیابانی، نوشته‌ی آقای علی آذری چنین می‌نویسد:

«مرحوم شیخ محمّد خیابانی قطعاً یکی از پهلوانان جلیل‌القدر تاریخ معاصر ایران بوده است، این مرد در سراسر زندگی سیاسی خود به هیچ وجه آلوده نشد، نه تنها پیوستگی به سیاست بیگانه نداشته، جز عشق به دیار و سرزمین ایران چیزی محرک و پشتیبانی او نبوده است، بلکه جاه‌طلبی‌ها و خودخواهی‌ها و ریاست‌جویی‌هایی که در دیگران آن همه آفت برانگیخته و آن همه ماجرا و رسوایی فراهم کرده است، در وی نبود و بالاتر از همه هیچ نوع توقع مادی از ایران نداشته و هرگز زندگی خود را به پستی‌ها و کوته‌نظری‌هایی که یگانه محرک دیگران بوده نیالوده است. زندگی سراسر تقوی و پرهیزکاری، شجاعت اخلاقی و میهن‌پرستی این مرد شهره‌ی جهانی بود. وی چند سال یکی از مؤثرترین مردان سیاست بوده است، چه در تهران و چه در تبریز وجود او برای به دست آوردن هر چه می‌خواستند بهره‌مند بود. با این همه در زندگی ساده نزدیک به تهیدستی زیسته، روزی که از جهان رفته است، اندوخته‌ی محقر دیگران را نیز نداشته است».

۲- نکاتی چند از نوشته‌ی آقای مهندس ناطق، فرزند شادروان جواد ناطق، از فرزندان دوره‌ی مشروطیت از یاران مرحوم خیابانی:

«مرحوم خیابانی اگر قیام کرد و شکست خورد و زندگی خود را از دست داد شاید در انتخاب راه مبارزه و ارزیابی وسایلی که در دست داشته است اشتباه کرده، ولی مسلماً در صدد تجزیه‌ی آذربایجان و ترویج زبان ترکی نبوده است».

[داوری کلی درباره‌ی مرحوم خیابانی] از بنده ساخته نیست، ولی آنچه مسلم است این‌که مرحوم خیابانی مردی بود وطن‌پرست، آزادی‌خواه با این‌که داستان مشروطیت یک قسمت از نیروی نهانی روح مردم را به کار انداخت و در ارکان دستگاه استبداد رخنه و تزلزل به وجود آورد، ولی نژاد میرغضب‌های سرخ‌پوش و فراشباشی‌ها و میرزاهایی که با قلم‌تراش آدم می‌کشتند، هنوز در نهایت نیرومندی پا برجا بود و سلطه‌ی چند روزه‌ی چند نفر مجاهد پابرهنه و بازاری به غیرت جوش آمده، مسلماً رستاخیز ناپایدار و زودگذری بوده و نمی‌توانست پایه‌ی قیام و تغییر طرز فکر حکومت قرار گیرد.

مرحوم خیابانی زندگی سیاسی خود را هنگامی آغاز کرده بود که کشور ایران بر اثر بیدادگری‌های همسایه‌های شمالی و جنوبی هر روز با مصیبتی تازه روبرو بود، بمباران مجلس و پژمردن نهالی که مردم با هزاران امید کاشته و منتظر رشد و نمو سریعش بودند. اشغال کشور به دست سپاهیان سفّاک روسی، کشتار بی‌شرمانه‌ی گروهی از عالی‌ترین و فداکاترین مردان کشور، جنگ بزرگ جهانی، قحطی، گرانی ارزاق و غارت شهرها، قتل عام مردم، سرشکستگی، شکت و انهدام ملت و دولت در همه‌ی جنبه‌ها مناظری بود که در طول پانزده سالی که از آغاز مشروطیت گذشته و به قیام خیابانی ختم شد، خیابانی و دوستانش هر روز با آن روبرو بودند».

ملت ایران امروز باید بداند که خیابانی در دوره‌ای زندگی می‌کرد که مجلس شورای ملی ایران التیماتوم دولت روس را با همه‌ی خطراتی که در بر داشت رد کرد، همین آقای خیابانی در همان ساعت آخر مجلس که دولت وقت با نیرنگ در آن بست نطق بسیار مؤثر در لزوم رد التیماتوم ایراد کرد که از نظر سطح عالی اندیشه، قدرت، استدلال، رسایی و کمال صفات انسانی در تاریخ ایران نظیر نداشته است. مرحوم خیابانی در مکتب بدبختی درس وطن‌دوستی آموخته بود و معتقد بود که چاره‌ی کار ایران جز با تحوّل عمیق و سریع در ارکان کشور میسّر نیست و عصیان و خروج بر دستگاهی را که قرن‌ها مردم ایران را بدبخت کرده و بدبختی را غذای روح مردم ساخته بودند، از واجبات می‌دانست؛ برای خیابانی رفتن به مهمانی‌های رسمی تهیّه‌ی لباس با یراق‌های مناسب ترفیع مقام و رتبه نبود، او زندگی را برای خدمت به آب و خاک مردم تیره‌روز می‌خواست و هنگامی که امید توفیق را در خدماتی که طرح‌ریزی کرده بود از دست داد، بی‌مضایقه مرگ را استقبال کرد.

حال با توجه به این‌که میهن‌پرستی و آزادی‌خواهی شیخ هیچ‌گونه شکست و تردید نیست و همین‌طور وی که کمترین امید و اعتمادی بر اصلاح کشور به دست گردانندگان آن روز نداشت و از طرفی بر این عقیده بود که باید ابتدا مردم را به مسائل مملکتی و اجتماعی آشنا نموده، سپس آنان را برای به دست گرفتن حقوق خود وادار به قیام کرد، آیا به نظر وی مردم به چنین قیامی آماده بودند و یا وسایل لازم آن فراهم بود و یا این‌که وثوق‌الدّوله به نفع خود چنین بازی را پیش آورد تا او را به بهانه‌ی جداسازی آذربایجان از ایران و برای همیشه از صحنه‌ی سیاست دور سازد. با در نظر گرفتن بحث فوق از قبیل به تصویب رساندن قرارداد ۱۹۱۹ و این‌که اگر خیابانی در مجلس باشد قطعاً این کار انجام نخواهد یافت و اعزام مأمورینی به شهربانی و مالیه و فرمانداری تبریز به فاصله‌ی ۱۵ الی ۵۰ روز قبل از قیام و رفتار تحریک‌کننده‌ی آنان در بازداشت و زندانی کردن آزادی‌خواهان آن هم به محض رسیدن به تبریز، همین‌طور ماندن سردار مکرم و سردار انتصار در ریاست شهربانی و نظام و پرداخت حقوق‌های عقب‌افتاده‌ی مأمورین شهربانی و قزاق بلافاصله بعد از قیام، شقّ دوم قضیه صحیح‌تر به نظر نمی‌رسد؟! و نیز وضعیت و موقعیت خود خیابانی بعد از قیام که کمترین نشانه‌ای حاکی از به دست گرفتنم قدرت دیده نمی‌شود، چنان‌که تشکیلات نظام که در واقع اساس و استحکام هر حکومت و رژیم باشد در اختیار فرماندهانی که از مرکز اطاعت می‌نمایند می‌باشد و همچنین آمدن عین‌الدّوله به عنوان والی به تبریز که ۲۰ روز بعد از قیام بوده است و نیز روابط حسنه‌ی خود خیابانی با دولت در تعیین و اعزام والی جهت آذربایجان که به مشورت و صلاحدید وی مخبرالسلطنه به عنوان والی به آذربایجان می‌آید و نیز آمدن رئیس اداره‌ی سیاسی انگلیس به نام «میچر ادموند» از زنجان به تبریز و ملاقات وی با معتمدین محل و رجال سیاسی آن روز تبریز و خود خیابانی و برگشت وی با اطمینان خاطر و نظر نسبت به خیابانی که «نه تجزیه‌طلب و نه بلشویک کمونیست» نمی‌باشد و در نتیجه برگشت دادن عدّه‌ای از سپاهیان هندی انگلیس که از زمان جنگ در تبریز بودند به زنجان. تمام اینها نشانگر این حقیقت است که از سادگی خیابانی استفاده کرده و بدون این‌که خود وی و همکاران نزدیکش بدانند که چه کاری می‌خواهند انجام دهند و نتیجه‌ی آن برای خود و مردم آذربایجان و مملکت چه خواهد شد به چنین کاری واداشته و آنچه مورد نظر گردانندگان مملکت و مخصوصاً وثوق‌الدّوله بوده است انجام دهند.

نظر وثوق‌الدّوله نسبت به خیابانی

وثوق‌الدّوله طبق تعهدی که با انگلیس‌ها داشت لازم می‌آمد قرارداد را به تصویب نمایندگان مجلس برساند و چون می‌دانست با وجود خیابانی در مجلس چنین کاری انجام‌پذیر نیست این بازی را پیش آورد تا برای همیشه دست خیابانی را از سیاست دور سازد و به خر مراد سوار گردد ولو این‌که خیابانی همه‌کاره و مستقل باشد و یا اصلاً آن قسمت از ایران نباشد.

همین‌طور انگلیس‌ها مانند وثوق‌الدّوله در فکر تحت‌الحمایگی ایران بودند و هر چند هر ناحیه‌ای از آن در دست یک نفر قرار گیرد، چنان‌که شخص «لرد کُرزُن» وزیر امور خارجه انگلستان در نطق معروف خود در مجلس عوام آن کشور می‌گوید:

«حفظ و استقلال کشور ایران به علت همجواری با هند همیشه مورد نظر ما بوده و اکنون که از سوی عراق همسایه‌اش شده‌ایم اهمیتی مضاعف پیدا کرده است، راه حلی که من شخصاً پیشنهاد می‌کنم این است که به آنها بگوییم ما حاضریم استقلال و تمامیت ارضی کشورشان را که بارها تصدیق کرده‌ایم دوباره تأیید کنیم و بر قراردادهای ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ که می‌دانیم این همه مورد نفرت آنها است به کلّی خط بطلان بکشیم و نیز حاضریم درباره‌ی ایجاد ارتش یکپارچه‌ی ایران که جزو آرزوهای ملی آنان است و ما تشکیل آن را از مدّت‌ها پیش به دولت توصیه کرده‌ایم صمیمانه با حکومت کنونی یعنی حکومت وثوق‌الدّوله همکاری کنیم. یکی دیگر از کارهایی که پس از تسلّط کامل بر شئون مالی و نظامی و سیاسی ایران در نظر است از بین بردن مرکزیت سیاسی آن و تقسیم خاک کشور به مناطق خودمختاری به سبک و الگوی سرزمین‌های راجه نشین‌های هندی می‌باشد. با اجرای این نقشه خوزستان به صورت یک سرزمین مستقل تحت حکومت شیخ خزعل و اولاد و احفار او در می‌آمد، همین‌طور استان‌های مهم دیگر نظیر لرستان، فارس، سیستان و بلوچستان هر کدام به وسیله‌ی افراد محلی اداره می‌شوند ولی از خاک ایران جدا نمی‌گردند همچنین استقلال فرهنگی و آموزش کشور نیز همان‌گونه که انگلستان مایل باشد خواهد بود.*

*. از فرهنگیان خوشنام و کهن‌سال تبریز، پژوهشگر و مؤلف چند کتاب تاریخی در مورد تاریخ معاصر آذربایجان از جمله مشروطیت و تبریز؛ غائله‌ی آذربایجان در رهگذر تاریخ و چهره‌ پیشه‌وری در آئینه‌ فرقه دموکرات.

*. این مطلب برگرفته از کتاب پرارج مشروطیت و تبریز، اثر استاد ابراهیم ناصحی، تبریز، چاپ دوم، نشریه شایسته، ۱۳۸۲، صص ۲۶۵- ۲۵۳ می‌باشد.

درباره‌ی روابط عمومی موسسه تاریخ و فرهنگ دیار کهن

همچنین ببینید

انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و فروپاشی سلطنت خاندان رومانف

انقلاب ۱۹۰۵ روسیه اگرچه شکست خورد و در ظاهر تزار و رژیم سلطنتی او با …