تلگراف توبیخی علمای نجف وقتی به محمدعلیشاه رسید او بر عناد و لجاجت خود افزود. چون تا به حال از طرف علمای نجف این چنین تحقیر نشده بود و همیشه دلگرم به حمایت آنها بود، بنابراین نهتنها مساعدتی به اوضاع بحرانزده آذربایجان نکرد بلکه در ماه صفر ۱۳۲۷ دستور داد اردوهای اطراف تبریز شهر را به شدت محاصره نمایند و از ورود مواد غذایی به شهر ممانعت کنند.
زندهیاد ثقهالاسلام وقتی غفلت و عناد بسیار محمدعلیشاه را دید نتوانست آینده دردناک روزهای قحطی و مرگ مردمان را تحمل کند به علاوه ترس از مداخله عنقریب روسها موجب شد که وی در ۲۹ صفر ۱۳۲۷ تلگرافی اساسی به محمدعلیشاه مخابره کند و در آن اوضاع وحشتناک شهر و خطری را که از سوی بیگانگان در میان بود به شاه گوشزد کرده از او صریحاً خواست سر به مشروطه فرود آورد و کشاکش را به پایان برساند.
بیشک اگر محمدعلیشاه به مفاد این نامه سودمند و آیندهنگرانه توجه میکرد و نصیحتهای مشفقانه ثقهالاسلام شهید را میپذیرفت آذربایجان چندین سال در اشغال روسها غارت نمیشد و خودش نیز تاج و تختش را از دست نمیداد.
برای اطلاع از این نامه پراهمیت به فرازهایی مهم از آن اشاره میکنیم:
«… وظیفه اسلامپرستی و دولتخواهی و حفظ استقلال دولت و ملت مجبور میکند که آنچه به عقل قاصر میرسد معروض دارد. در این مقدمات فجیعه چیزی که موجب وحشت همه آگاهان از روش کار است همانا سرعت نفوذ و تسلط اجانب بوده و هست.
اگر فعلاً سکوتی دارند باور نمیتوان کرد که برضد منافع عامه و خاصه خود سکوت نمایند و بدیهی است که سکوت آخری بسیار وخیم خواهد بود… امروز چاره استخلاص مملکت در اعاده مشروطیت و تأسیس دارالشوری و حکم بر انتخابات در کلیه ممالک است، والا مملکت آخرین نفس خود را در آغوش اولاد خود خواهد کشید. شاهنشاها حیات ملت بسته به یک عزم ملوکانه است… که با حسن سیاست ملوکانه در حفظ اسلام و استقلال وطن صرف فرمایید، بسیار حیف است که این شمشیرهای از نیام کشیده و این خونهای پامال شده و ناموسهای برباد رفته، که قوای مادیه و معنویه مملکت است در مدافعات داخله صرف و جوی خونی که بایستی در آبادی مملکت جاری شود در خرابی آن جریان و شمشیری که باید به روی اغیار کشیده شود در فرق احباب بشکند… استدعا میرود امر ملوکانه بر تأسیس دارالشوری شرف صدور یابد که تفاخر و توحش که در تمام اعضای خانواده جلیله اسلامیت و ایرانیت ساری شد، مبدل به اتحاد و اتفاق گردیده تمام مشکلات به اتفاق عقلا و رجال دولت و ملت فیصل[ـه] یابد. خدا را آذربایجانی که همیشه با خطاب پیراهن تن سرفراز بود، چرا باید تار و پودش از هم بگسلد که محتاج به سوزن عیسی و رشته مریم شود..
خاک ایران از خون ابنای وطن خود سیر شده، حالا موقع باران رحمت، آنچه تکلیف دعاگو است از گوشه انزوا با دلی پرخون معروض داشت…» (زندگینامه ثقـهالاسلام، صص ۴۲۴ ـ ۴۲۶)