يلدا رنجبر خراساني*
يكي از بزرگترين ويژگيهاي شهريار كه موجب شده آثارش در ميان شاعران معاصر از جايگاه ويژهاي برخوردار باشد، استقرار او در جايگاه «بزرگترين شاعران دو زبانه تاريخ ادبيات ايران» است. شهريار كه از سلسله شاعران فارسيگوي آذربايجان است، به دليل تسلط ماهرانه به زبان فارسي و پيوند آن با ظرايف آذري، شايسته دريافت عنوان فوق گرديده است. در اين ميان ديوان شهريار منبع مهم و قابل توجهي براي بازتاب عاطفههاي ميهني اوست. شهريار در جاي جاي آثارش از مام ميهن ياد ميكند و مقام ايران را گرامي ميدارد.
بخش قابل توجهي از سرودههاي شهريار، مربوط به آن دسته اشعاري است كه در آنها، عواطف ميهني و دلدادگي شاعر به ساحت مام ميهن متجلي شده است. وطن شاعر (= ايران) در شعر او از جايگاه والايي برخوردار ميباشد و اگر چه گستره ارادت سلطان غزل معاصر به آستانه اين وطن به ساليان دوره حاكميت هخامنشيان و كوروش باز ميگردد، منتها به خوبي پيداست كه علاقه و شيفتگي شهريار به ايران پس از اسلام، بسيار مشعوفانه ميباشد. به عبارتي گاهي گذشتههاي بسيار دور توجه شاعر را به خويش ميخواند و او را مفتون عظمت و شكوه دوران باستان ميسازد، ليكن با يادآوري اينكه ايران با آغوش باز و سويداي دل، دين اسلام را پذيرفت، بر ايراني و مسلمان بودن خويش ميبالد و نيش دوري از آن عظمت ظاهري با مشاهده نوش صبغه اسلامي ايران فراموش ميكند.
يك نكته بسيار مهم پيرامون اشعار ميهني شهريار، توجه او به اسلاميت ايران است. به جرأت ميتوان گفت وطن در انديشه شهريار و در وادي شعرهاي او، رنگ و بوي كاملاً شيعي دارد. در نظام فكري و ادبي شهريار، مذهب ايراني (= اسلام) و ايران مذهبي (= امالقراي اسلام) از جايگاه ويژهاي برخوردار است. پر واضح است كه قالب قصيده و مثنوي بيش از ظرف غزل، مجال انعكاس چنين ايدههاي اجتماعي را دارد. در شعر شهريار هم، اگر غزل بيش از همه، در خدمت اشعار عاشقانه و گاهي عارفانه او قرار گرفته، اين قصيدهها و مثنويهاي اوست كه منعكس كننده ديدگاههاي اجتماعي و گاهي سياسي او گرديده است.
در اين مقاله با نگاهي به اشعار شهريار، جايگاه ايران در شعر او كاويده شده است. در كنار آن به افكار اجتماعي به ويژه بيگانهستيزي و موضعگيري او در برابر بيگانهگرايان پرداخته ميشود. در پايان مطلب نيز يادداشتي پيرامون اشعار تركي شهريار درج ميشود.
شهريار در پاسخ به دعوت يكي از دوستانش كه او را براي اقامت در اروپا دعوت ميكند، ضمن رد دعوت او، زبان به نصيحت گشوده، ميگويد:
جان من بازآ به جاي خود كه جانان پيش ماسـت
مدعـي آرايش تن ميكنــد، جــان پيش ماسـت
بــا چــراغ علـم راه بتپرسـتـــان ميرونـــد
كعبــه چشـمانداز ما و راه ايمــان پيش ماسـت
آفتاب حكــمت از مشــرق به مغــرب ميرود
چشمـه زاينـده اشــراق و عرفـان پيش ماسـت
(ديوان شهريار، ج1، ص 293)
شاعر شيرينسراي معاصر، در يكي ديگر از قصايد خود با عنوان اتمام حجت ضمن يادآوري لزوم حفظ وحدت ملي ايران، خاطرنشان ميسازد كه جاودانگي كشور، در طول سدههاي پيشين مديون حفظ معنويت و اتحاد بوده است:
دستي به اتحــاد برآريــد و عـدل و داد با دست اتحـــاد تــوان دادِ عـــدل داد
ايـران به معنــويت جاويــد زنــده بـود اين زنده مرده است كه آن مرده زنـده باد
(ديوان، ج 2، ص 981)
وي در جايي ديگر با تأكيد بر تلاش جوانان و لزوم «غريدن» آنها، آبادي و عمران وطن را در گرو ايجاد «يك جنبش اساسي» در اين كشور ميداند:
پيــام من به گــردان و دليــران جوانـان و جوانمــردان ايـــران
يكي غريدنم بايد كه چون رعـد كند آشفتــه خواب نره شيــران
يك جنبش پديــد آيـد اساسي در اين كشور مدارش با مديران
(ديوان، ج1، ص 344)
سپس ضمن پافشاري بر اينكه پيكار و جانبازي در راه ميهن، به آغوش كشيدن عروس فتح را- ولو در حال شهادت- به دنبال دارد، اظهار ميكند كه اگر دشمن خون شاعر را بر زمين بريزد، كلمه ايران نقش خواهد بست:
خوشــا پيــكار جانبــازان ميهــن در آغـوش عروس فتــح، ميـــران
گرم خون ريخت دشمن، شهريـارا به خون داني چه بندم نقش، ايـران
(همان- 347)
بسياري از اشارات شهريار به ايران مربوط به آن بخش از شعرهاي اوست كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم، سخن در تكريم و اعزاز آذربايجان- كه به نظر شاعر عضو لاينفك ايران است- ميباشد.
آذربايجان در انديشه شهريار، سر ايران است، به همين دليل، هر موقع هجومي از جانب دشمن كشور را تهديد كند، اين آذربايجان (= سر پيكر) است كه بايد بيش و پيش از همه خود را آماده دفاع و فداكاري كند.
روز جانبــازيست اي بيچــاره آذربايجــان سر تو باشي در ميان هر جا كه آيد پاي جان
هر زيـاني كو قضـا باشــد به ايران عزيــز چونتو ايران را سري، بيشت رسد سهمزيان
(ديوان، ج1، ص 351)
شهريار آذربايجان را اگرچه بلاگردان ايران و حافظ و پاسدار كاخ استقلال اين مرز و بوم ميداند، در عين حال اگر انتقادي نيز دارد، آن را به صراحت باز ميگويد:
اي بلاگردان ايران سينه زخمي به پيش تيـر باران بلاباز از تو ميجويـد نشـان
كاخ استقلال ايـران را بلا بارد به ســر پايدار اي روز بـاران حـواث نــاودان
ديگرانرا مژده راحت رسد از هر طرف با تو عرضتسليت همكسنيارد در ميان
(ديوان، ج1، ص 352)
شاعر با اشاره به اينكه آذربايجان خاستگاه زرتشت پيامبر است، مردم اين ديار را از نژاد آريا ميداند و نسبت به اشاعه سخنان تفرقهانگيز كه بوي تهديد و تجزيه از آنها به مشام ميآيد، هشدار ميدهد و خطاب به آذربايجان ميگويد:
تو همــايون مهـد زرتشتي و فرزندان تو پــور ايـراننـد و پاكآئيـن نـژاد آريــان
اختلاف لهجــه مليـت نزايــد بهـر كس ملتـي با يك زبان كمتـر به يـاد آرد زمان
گر بدين منطق تو را گفتنـد ايراني نـهاي صبح را خوانند شام و آسمان را ريسمان
(همان)
شهريار قطعه شعر فوق را «جوش خون ايرانيت» خويش ميداند و ميگويد:
اين قصيدت را كه جوش خون ايرانيت است گوهرافشـان خواستم در پاي ايــران جــوان
شهريــارا تا بـود از آب، آتــش را گزنـــد بــاد خـاك پـاك ايــران جـوان مهــد امـان
(ديوان- ج1، ص 365)
شهريار در قطعه شعر بلند «فردوسي» كه در بخش «مكتب شهريار» ديوانش درج شده، با بيان اينكه ايران «كشور يادهاي يك قوم اصيل» ميباشد، عظمت تاريخي سرزميننمان را يادآور شده ميگويد:
در قعر هزار ساله غار قرون
از كشور يادهاي يك قوم اصيل
كانجا غرق غرور قوميت اوست
يك منظره شكوهمندي خفته است
يك دورنماي دلفروز تاريخ
ايران قديم!
(ديوان- ج3، ص 1115)
شهريار، فردوسي را پيكره غرور مليت ايراني و خلاق غرور قوميت ما ميداند و او را فرمانده جنگهاي فرهنگي ايرانزمين معرفي ميكند:
توفنده از او حميت و احساسات
داننده راز انفجار كلمات
افتاده به روي نقشههاي جنگي
فرمانده جنگهاي فرهنگي ماست
خلاق غرور قوميت ما
او شاعر ايدهآل ما فردوسي است
(ديوان، ج2، 1116)
قلم فردوسي در نظر شهريار، كار هزاران جنگجو ميكند و بدينسان از كاخ بلند فارسي مراقبت مينمايد:
او شاعر قهرمان ما فردوسي است
او را قلم آن كرد كه شمشير نكرد…
او كاخ زبان پارسي كرد بلند…
او شاعر ايدهآل ما فردوسي است
تصوير كند عشق و فداكاريها
والامنشيها و فداكاريها
تصوير كند مفاخر ايران را…
(همان، ص 1118)
و در پايان، چنين عظمت فردوسي و شاهنامه- اين تاريخ منظوم ايران- را يادآور ميشود:
دنيا همه يك دهن به پهناي فلك
بگشوده به اعجاب و به تحسين تمام
با هر چه زبان و ترجمان دل و جان
در گوش تو با دهان پر ميگويند:
فردوسي و شاهنامه جاويدانند…
(همان، 1121)
شهريار همچنين در قطعهاي به نام «تهران و ياران» به ياد كرد دوران حضورش در پايخت چنين ميگويد:
من نـه آنــم كه فراموش كنــم تهــران را شب تهــران و شعـاع و شفق شمــران را
پور كردستان كه جوانانه به جنگش خيزنـد هرگــز ايــران نفروشــد طمـع تـوران را
بخش مهمي از اشعار ميهني و به اصطلاح «ايرانيات شهريار» مربوط به آن شعرهايي است كه در رديف «ادبيات حسرت» ميگنجد. شهريار هر كجا از قفقاز و سرزمينهاي ايراني آن سوي ارس كه بر اثر بيلياقتي شاهان ناتوان و در پي انعقاد عهدنامههاي سياه گلستان و تركمانچاي به اشغال روسيه درآمد، سخن به ميان ميآيد، بياختيار عنان اختيار از دست ميدهد و زبان اشك و دريغا گويي به تكلم وا ميدارد.
اوج «قفقازيه»هاي شهريار در اشعار تركي آذري اوست، منتها در شعرهاي فارسي نيز به ويژه در مثنوي «افسانه شب» بخش «شبيخون»، شاعر با تصويرآفريني فوقالعاده قوي، هجوم لشكر روس و دفاع مردم آران را از خاك ايران به نمايش ميگذارد، به گونهاي كه آدمي خيال مي كند شهريار درست در شب حمله روس به ايران در صحنه حاضر بوده، و آن نبردها را به چشم ديده است.
شهريار با اشاره مستقيم به حملات روس كه طي آن ايلات آران، با سلاح سنگ و چوب و بيل و كلنگ در مقابل سپاه تا بن دندان مسلح روس دفاع ميكنند؛ تنها مورخي است كه از نقش قرمانانه زنان آراني در مبارزه با دشمنان روس سخن ميگويد. صاحب اين قلب كه اندك مطالعهاي در زمينه تاريخ هجوم روس به ايران داشته، در كتابهاي تاريخي در بيان دفاع زنان ايران در مقابل لشكر تزار سطري نديده است، جز مثنوي شبيخون شهريار:
ديــده آن سيـل شبيخـون سپاه چـون بلايـي كـه ببـارد ناگـاه
بيسـلاحي ز هنــر داشـته بـاز دسـت ايـلات رشيــد قفقــاز
فـوج قــزاق بـه فــرمان تـزار رو نهــاده اسـت بـراي تـاتـار
ايل بياسلحـه شــايـان دريــغ تنبهتن جنگد و با خنجر و تيغ
آن هجومش همه با توپوتفنگ وين دفاعش همه با بيل وكلنگ
شيـرزنها چـو گـوزن گسـتاخ كــه دل شيــر بدرد بـا شـاخ
بيـل بر دوش به پشت شوهـر سنـﺔ عـاج بــدو كـرده سپــر
دختــران زلف پريشــان از باد چون غزالان كه رمنـد از صيـاد
متــواري همـه در كوه و كمــر سنگ بارنــد عــدو را بر ســر
مادري نعــش پســر در آغوش چنگ در رخ زدهو رفته ز هوش
دختــري ســر به بـر نامـزدش همسـري كـرده به خواب ابدش
و سرانجام قفقاز به شيري خوابيده و روس به گرگي درنده شبيه ميشود كه بر اثر سهلانگاري و خواب بيموقع چوپان بيعرضه (شاهان قاجار)، شير، اسير گرگ ميشود و قفقاز اين چنين از خاك ايران جدا ميگردد:
گـله گـرگ به مكــر و تزويــر شيــر خوابيـده كنـد غافلگيــر
گـويي آنهـا كـه فـرا ميرفتنــد گـاه برگشتــه چنيـن ميگفتنـد:
الـوداع اي افــق روشــن و بـاز شهــره گهـــواره گيتــي قفقــاز
اي كـه تا بازپسين تيـر و تفنـگ بــود بـا دشمـن ايـرانت جنـگ
تـا دليــران تـو در خـون نتپيــد پـاي دشمن بـه ديـارت نرسيــد
چـونـي اي كشــور آزاده اسيــر چوني اي شيــر ژيان در زنجيــر!
شهريار همچنين در قطعه «شيون شهريور» از زبان خورشيد عالمافروز كه رخ بر خاك آذرآبادگان- خاستگاه زرتشت- سائيده است، از مام ميهن اينگونه دلجويي ميكند:
اي وطـن آمـده بـودم بـه سـلام نـوروز مگــرم كوكـب اقبـال تـو تابــد پيــروز
آمـدنـم در پـي آن كوكـب آفـاقافــروز ليكاز اينغمكدهرفتمهمهدرد و همهسوز
دگر اي مادر غمديـده به خون زيور كـن جشـن نوروز بهل، شيــون شهريور كـن
در اين قطعه شعر، در تبيين منظور شهريار از ماجراي «شهريور» هم ميتوان به مسئله اشغال ايران توسط متفقين و هم مسئله «اعلام موجوديت فرقه دموكرات آذربايجان» كه هر دو حركت اشغالگرايانه در شهريور ماه اتفاق افتاده است، اشاره كرد.[1]
او در قطعه ديگري نيز كه با عنوان «مهمان شهريور» سروده، به بيرون رفتن قواي اشغالگر شوروي از خاك ايران در سال 1325 اشاره ميكند و از خروج «مهمان ناخوانده» شادماني مينمايد:
خوانبهيغما بردهآنناخواندهمهمانميرود آن نمكنشناس بشكسته نمكدان ميرود
از حريـم بوستـان بـاد خـزاني بستـه بار يـا سپـاه اجنبـي از خاك ايــران ميرود
قحطو ناامني و بيماري و فقر آوردهاست گو بماند زخم، باز از سينه پيكان ميرود
(ديوان، ج1، ص 298)
البته احساس وطندوستي و مبارزه با استبداد و خونريزي، در انديشه شهريار جنبه جهاني دارد و محدود به ايران نيست. قطعه شعرهاي قهرمانان لينگراد، پيام به انشتين، پيام دانوب به جامعه بشر و… بازتاب ديدگاه جهاني شهريار در راستاي حس وطنپرستي و ابراز عواطف ميهني است.
در بررسي اشعار ميهني شهريار، اشعار تركي آذري او نبايد فراموش شود. اصولاً بخش مهمي از شعرهاي او كه در مضامين اجتماعي و وطن سروده شده به زبان مادري اوست. يكي از مهمترين سرودههاي شهريار اشارتي مستقيم به جدايي سرزمينهاي ايراني قفقاز و تجزيه خاك ايران دارد، قطعه شعري است كه خطاب به محمّد راحيم شاعر قفقازي سروده است:
ايگيتلر يوردو قفقازيم، سنه مندن سلام اولسون
سنيـن عشقينـدن ايراندا، هنوز صبري تالان واردير
آنام تبريـز منه گهوار ده سويلردي: ياوريم بيـل!
سنينقالميشاوتايدا خال ليتئل ليبير خالان واردير
آراز دشمن الينده بير قليچ تك اورتاني كسـدي
اونون اولادي وارسا بيل،سني ياده سالان واردير2
شهريار در بيت پاياني اين غزلواره از اينكه قفقاز اسير حاكميت كفر شده، ناراحتي خود را بيان و به شاعران آن سوي ارس توصيه ميكند كه مراقب مقاصد شوم روسها باشند:
بيزي كفر اهلي استرسه، يكون چاتماق اوچون ايستر
بيـزه بونلاردان آرتيق قالسـا بير يرتيق پالان وارديـر[2]
شاعر ايران در شعر ديگري براي سليمان رستم از شاعران معروف قفقاز سروده، از جدايي برادران ايراني و اسارت ايرانيان قفقازي در چنگال بيگانگان ناله سر ميدهد:
آغ گوير چين نه روا دير، كي ايشيقليق قوشو، سنتك
ياتـا بايقـوش يـوواسينـدا، قـالا خفـاش آر اسينــدا[3]
(ديوان تركي شهريار، ص 84)
شهريار در قطعه ديگري كه خطاب به يكي از اقوام خود به نام ميرابوالفضل حسيني متخلص به «حسرت» كه در زمان فروپاشي فرقه دموكرات آذربايجان (1325 شمسي) به همراه عدهاي ديگر، از ايران متواري شد، سروده، از خوردن فريب شيطان و افتادن در دام تجزيهطلبها و بيگانهگراها بر حذر ميدارد و ميگويد:
جاهلليقدا تو را دوشـن چـوخ اولار مظلوملارين آهي بيـر گون اوخ اولار
قيـش ياخينلار تور آتانلار يوخ اولار
ظلمـون دگـر، اورگـي نيـن باشينــا آوچـي قويـار باش يهـرين قاشينــا
يازيق جوان شيطانيگورجك چاشار يولدان چيخيب بولودلي داغلار آشار
حقي تاپان خضـر اولي مينلر ياشـار
نه ياخشي ديـر الله سوزون اينانماق بلا لـرده صبــر ائـلهيب، دايانمـاق3
(ديوان تركي شهريار- ص 57)
شهريار ضمن دعوت به بازگشت شاعران و هموطنان فراري براي آمدن به خاك وطن اينچنين در بيت ديگري ميگويد:
وطندن آيري دوشـن اولاديم قاييت وطنـه قايين كي گوز يولاتيكميش آنا قايتدي سنه1
(همان، ص 90)
شهريار همچنين در يك موضعگيري بسيار آگاهانه، در پاسخ به عدهاي بچه كمونيست كه شاعر بزرگ ايران را از سرودن شعر فارسي بر حذر ميداشتند، ميگويد:
دنين آذر ائلينين بير يار الي نيسگيلي يم من نيسگيلاولسامداگولومبير ابدي سويگلييممن
ائل مني آتسادا اوز گولشنيمين بولبولييم من ائليمين فارسيجادا در دينيسويلر ديلييم من
ابديت گولويم من2
(ديوان تركي شهريار، ص 72)
سخن در اين وادي را با بيان مؤخرهاي پيرامون اشعار تركي شهريار به پايان ميبريم:
شهريارشناسان معتقدند اين شاعر بزرگ زماني به سرودن شعر تركي آذري اقدام كرد كه به مقام والايي در شاعري دست يافته بود. او را در كشور ميشناختند و سخنانش زبان به زبان ميگشت.
به گواهي تاريخ زماني كه هنوز مجموعه كمنظير «حيدربابايه سلام» شهريار و ديگر اشعار تركي آذري او سروده نشده بود، در مراسم بزرگداشتي كه در دانشگاه تبريز براي شهريار برپا شد، دانشجويان و حتي مردم عوام براي ديدن شهريار، سر و دست ميشكستند.
دكتر علياكبر ترابي كه تحقيقات ارزندهاي در جامعهشناسي شعر شهريار دارد، معتقد است: «ديوان اشعار فارسي شهريار تأمينكننده نخستين مرحله از اشتهار شاعر به عنوان غزلسرايي بزرگ و اشعار حيدربابا فراهم آورنده بلندآوازگي او در نيمه دوم حيات است».[5]
روانشاد دكتر محمود پديده استاد فقيد دانشگاه تبريز نيز مينويسد: «شهريار بر خلاف اكثر تركان پارسيگوي كه كاملاً ترك بودنشان در شعر محسوس است، چون با اصطلاحات زبان فارسي آشنايي دارد، اگر كسي با او سابقه معرفت نداشته باشد، نسبت ترك بودن به او نخواهد داد…».[6]
ميتوان چنين نتيجه گرفت كه تلاش عدهاي در معرفي شهريار بدين صورت كه او تنها با سرودن اشعار تركي به عنوان شاعر بزرگ در كشور مطرح شد، حركت مذبوحانه و احمقانهاي بيش نيست. يكي از اين افراد ميگويد: «شهريار را منظومه حيدربابا شهريار كرد. قبل از آن اگر نامي داشت(!) در رديف چند شاعر خوب زمان بود و عدهاي(!) ادبدوستان دركش ميكردند و نامش را ميبردند. در بين عوام شهرت چنداني نداشت. ولي با انتشار اين مجموعه، آتشفشاني شروع به فوران كرد…».[7]
همين فرد در يك نتيجهگيري كودكانه ديگري ميگويد كه منظومه بلند و كمنظير حيدربابا «به تقاضاي عمه و عمهزادگان» شهريار كه زبان فارسي نميدانستند سروده شده است. اين فرد ميگويد: «منظومهاي كه براي خاطر فهم عمه و عمهزاده… به زبان محاورهاي و ساده و بدون پيرايه سروده شده بود، شاهكاري از آب درآمد…».[8]
اين در حالي است كه رويكرد استاد شهريار به شعر تركي، عليرغم برخي از شاعران چپگراي همدوره وي «به دور از اغراض سياسي» و اهداف حزبي بود و اين گونه است كه «طرح حزب كمونيست شوروي براي اعطاي جايزده ادبي لنين به شهريار با هوشياري شاعر با شكست مواجه شد».[9] توجه شهريار به عنوان يك ايراني دوستدار وطن، به شعر تركي، تنها از راه عشق به احياي زبان مادري بوده است. پس توان گفت كه چهره ادبي شهريار از دو نيمرخ شعر فارسي و شعر تركي آذري تشكيل يافته است. هر دو سوي اين نيمرخها، صورت زيبا و دلنشين «شهريار ايران» را تشكيل ميدهند.
شهريار حتي به حدي مراقب نيفتادن در دام بيگانهگرايان بود كه در مصاحبهاي ميگويد: «لهجه تركي ما با ساير لهجههاي زبان تركي متفاوت است. من سعي ميكنم به لهجه تبريز بنويسم. برخي لغات تركي هستند كه… تركهاي ايران آن را نميدانند… تا حدي كه برايم مقدور است از اين لغات استفاده نميكنم».[10]
شهريار اين مصاحبه را چنين به پايان ميبرد: «تركي، فارسي، عربي هيچيك به تنهايي نميتوانند وجود داشته باشند. زبانها همه بر يكديگر وابستهاند و هر يك به نحوي نقصي دارند… مهم اين است كه نبايد تعصب داشت».[11]
منابع:
1- ديوان شهريار (دوره سه جلدي)، انتشارات نگاه، زرين، 1373.
2- شهريار و شعر تركي، علياصغر شعردوست، انتشارات مهد آزادي، 1383.
3- گامي در راستاي شهريار شناسي، ويژهنامه روزنامه فروغ آزادي، به اهتمام قاسم تركان، 1370.
4- گفتوگو با شهريار، به اهتمام جمشيد عليزاده، انتشارات نگاه، 1379.
5- دو شاعر بزرگ؛ مولانا و شهريار، مهدي روشنضمير، نشر مستوفي، 1374.
6- شهريار و انقلاب اسلامي، اصغر فردي، انتشارات الهدي، 1372.
7- ديوان تركي شهريار.
*. يلدا رنجبر خراساني در بجنورد تولد يافت. وي از دوران نوجواني با راهيابي به محافل ادبي حوزه خراسان، در مكتب نويسندگان و شاعران بزرگي چون استاد صاحبكار و… به آموزش پرداخت و در تحكيم پايههاي شعر و نثر خويش كوشيد. رنجبر در سال 1379 خورشيدي در دانشگاه تربيت معلم آذربايجان پذيرفته شد و درجه كارشناسي زبان و ادبيات فارسي را اخذ كرد. او در تبريز ماندگار شد و با تأليف مقالات و يادداشتهاي ادبي- تحقيقي در مطبوعات محلي آذربايجان درخشيد. اين روزنامهنگار ادبي- ديني با حضور در مكتب تبريز، جريان فرهنگ خراسان بزرگ را در آذربايجان پويايي بخشيده و در حال حاضر سرمقالههاي ديني قديميترين روزنامه آذربايجان «مهد آزادي» را مينويسد.
[1]. فرقه دموكرات آذربايجان به دستور استالين و به طور مشترك توسط ميرجعفر باقراف و ميرجعفر پيشهوري در دوازدهم شهريور ماه 1324 به طور علني و با انتشار بيانيهاي اعلام موجوديت و در 21 آذر ماه همان سال به طور رسمي با افتتاح مجلس به اصطلاح ملي! آغاز به كار كرد.
- 2. اي سرزمين قهرمانان، قفقاز سلام بر تو! در عشق تو هنوز بسياري در ايران سرگردان و پريشانحالند. مادرم تبريز زماني كه من در گهواره بودم، ميگفت: فرزندم، بدان كه تو در آن سوي ارس خالهاي زيبارو داري… ارس چون شمشيري به دست دشمن، ميانه ما را بريد و از هم جدا كرد. اگر او نيز فرزنداني دارد، بداند كه تو نيز در ياد مايي و فراموش نشدهاي.
[2]. اگر اهل كفر به ما اظهار تمايل كنند، بدان كه براي بهرهگيري و نيل به مقاصد شوم خود اين كار را ميكنند. بدانيد كه براي ما از اينها بيش از يك پالان كهنه و پاره نخواهد ماند.
[3]. اي كبوتر سپيد، تو كه مرغ روشناييها هستي، چه رواست كه در لانه جغد منزل كني و در ميان خفاشان (= زمامداران كمونيست) زندگي نمايي؟
- 3. در جواني خيليها به دام ميافتند. زمستان از راه ميرسد و اثري از گسترنده دام و صيادها نميماند. يك روز آه و ناله مظلومان به تيري تبديل ميشود و قلب ظالم را نشانه ميرود و صياد سر بر زين مينهد. جوان با ديدن شيطان از راه به در ميرود. راه را گم كرده و سر به كوههاي مهآلود مينهد. (اشاره به فرار از ايران) هر كس مؤمن به حق شد، عمر جاويد يابد. پس چه بهتر است سخن حق را قبول كنيم و در برابر بلايا صبر نماييم.
- 1. اي فرزندي كه از دامان مام ميهن دور افتادهاي، به زادگاهت بازگرد. بازگرد كه مادر چشم به راهت نيز بازگشته است.
- 2. گفتي كه من حسرت زخمديده مردم آذربايجانم. اگر حسرت هم باشم اي عزيز، معشوق و عزيز هم هستم. اگر حتي مردم مرا از خود برانند، من بلبل داستانسراي ايرانم. من شاعري هستم كه به زبان فارسي نيز دردهاي جامعهام را بازگو ميكنم. من گل ابدي هستم.
[5]. گامي در راستاي شهريارشناسي، ص 16.
[6]. همان، ص 78
[7]. همان، ص 151
[8]. همان، ص 150
[9]. شهريار و شعر تركي، علياصغر شعردوست، ص 10
[10]. گفتوگو با شهريار، جمشيد عليزاده، ص 194
[11]. همان، ص 196