با علنی شدن توطئه روسها و اوضاع وخیم شهر، مردم و مجاهدان تبریز برای کسب تکلیف به خانه رهبر و روحانی محبوب خود شتافتند.
شهید ثقهالاسلام در مقابل چارهجویی و مشورتخواهی مردم هر کس را میدید دستور میداد بیدرنگ از شهر بیرون بروند و با اصرار میگفت: هر کس در این شهر بماند جانش در معرض تلف است تا میتوانید به خارج رفته و متفرق شوید. (سوانح عمری، ص ۸۲)
وحشت و اضطراب عجیبی در شهر حکمفرما شده بود. سالداتها به کوچه و بازار ریخته بودند و با زدن و کوفتن به جستن مجاهدان و مردم میپرداختند. سران قوم و مجاهدان هر کدام که توانستند برای نجات جان خود از شهر بیرون رفتند و بسیاری از خانوادهها با چشمانی اشکبار، عزیزان خود را مجبور به رفتن از تبریز کردند.
از طرف حکومت روسیه به فرماندهان نظامی و کنسولهای روس در تبریز، رشت، انزلی و مشهد اختیارات تام داده شده بود که مقصرین اغتشاش علیه روسها را دستگیر و مطابق قوانین نظامی مجازات کرده و مراکز مقاومت را ویران سازند. (اختناق ایران، ص ۲۵۹؛ تاریخ هجدهساله آذربایجان، ص ۳۱۲؛ رهبران مشروطه، ج ۲، ص ۳۲۰)
از سران آزادی کسی جزء پیشوای شجاع دینیشان ثقهالاسلام در شهر نمانده بود. بسیاری از آنها یا در خارج از شهر بودند و یا درب خانه به روی خود بسته و در مقابل اشغالگران ظاهر نمیشدند. امیرحشمت و یارانش نیز در هنگامههای واپسین ناگزیر از شهر کوچ کردند. شهر از مجاهدان خالی شده بود و ثقهالاسلام مانده بود و دل سپردن به مرگی گوارا. او با اینکه خبر یافته بود که قزاقان روس درصدد دستگیری حتمی او هستند توصیههای نزدیکانش را نادیده گرفت و حاضر به ترک شهر نشد و کوشید تا با گشودن باب گفتگو با روسها آنها را وادارد تا با مردم رفتاری انسانی داشته باشند. او خود میدانست که در این مدت چون خار، همیشه چشمان اشغالگران روس را تاریک کرده بود و از همان زمانی که با اشغالگری روسها مخالفت کرده بود پایان زندگانیاش را پیشبینی کرده و در نامهای به مشکوهالممالک نوشته بود:
منصورِ دار عشقم و دانم که عاقبت
بـرپـای دار میکشــد این پایداریم
این منصور بر دار رفته عشق و راستی، در هفتم محرم نیز به میرزاعلیخان ادیب خلوت که از او مصراً میخواهد از شهر بیرون برود میگوید: دریغ! من اگر در کالبد عیسی جای گیرم روسها دست از من برنخواهند داشت. (زندگینامه ثقـهالاسلام، ص ۶۲۶) وی برخلاف همگان و به رغم هشدار برخی اشخاص ازجمله نماینده عثمانی که پیغام داده بود روسها قصد کشتن او را دارند، حاضر به مخفی شدن و پناهندگی در کنسولگری عثمانی نشد (رحیمزاده ضمیری، ص ۷۲ ـ ۷۱) و در جواب، واقعهای عبرتانگیز و تأسفبار را یادآوری کرد و نوشت: «هنگامی که در زمان شکست عباسمیرزا، آقا میرفتاح جلو افتاده شهر را به دست روسها سپرد از آن زمان صد سال میگذرد و همیشه آقا میرفتاح به بدی یاد میشود، شما چگونه خرسندی میدهید که در این آخر زندگی، از ترس مرگ خود را به پناهگاهی بکشم و دیگران را در دست دشمن بگذارم؟! (زندگینامه ثقـهالاسلام، ص ۶۲۶ ؛ همان)
ثقـهالاسلام جان بر سر استقلال و حمیت و غیرت ایران داد در حالی که در همین روزها بسیاری از سرشناسان شهر، در این وانفسای آشفته، به دنبال نزدیک شدن به صمدخان دشمن خانگی وطن بودند و از فجایع بیگانگان چشمپوشی میکردند. رؤسای برخی هیئتها و دستجات نیز با بردن هیئتهای خود به باسمنج، تن به ذلت و پستی دادند و غافل از این بودند که مولای سر به نیزه رفتهشان، حضرت امامحسین(ع)، تنها برای غیرت و حمیت دینی به خاک و خون کشیده شد و تا واپسین لحظات عمر گرانبهایشان حتی به دشمنان خود نیز درس آزادگی و غیرت میداد و میفرمود:« اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید».
حال آنکه این گروه از مزدوران غافل، باعث شدند به هوای دینداری خون مظلومان بسیار ریخته شد و دشمن که بویی از مکتب حریتپروری اسلام نبرده بود با همراهی آنها در هشتم محرم، شادروان شیخسلیم را با برادرش آقاکریم دستگیر کردند و در پی فرصتی مناسب، تمام نقشههای خود را برای از بین بردن ثقهالاسلام آماده دیدند.
شهر خالی از مجاهدان و یاران بود و فرصت برای شکارِ اَبَرشیر انقلاب مهیّا بود.