برگرفته از کتاب “پيرامون تاريخ و زبان آذربايجان”
تالیف دکتر حیدرپیرعلیلو
اصل و منشأ اقوام قديم ساكن در آذربايجان و نام آن در كتبتاريخي راميتوان فقط به كتاب تاريخ هرودت و اشياء باستاني وخطوط بهجامانده از ايام باستاني مرتبط و منحصر داشت كه دراین میان كتيبهها بيشترنمايانگر قانون و آداب اجتماعي اقواماند و از لابهلاي اين مطالب موقعيتاقوام و تاريخ گذشته آنها بهدست ميآيد.
درمنابع خيلي قديميتر، منطقه آذربايجان ايران، كادوسيان و منطقهجمهوري آذربايجان فعلي آلبانيا ناميده شده است كه جغرافيدانان مسلمان نامارّان به آلبانيا دادهاند.[1] از اقوام ساكن در آذربايجان به طور كلي در عصر حجر ومس اطلاع دقيقي يا هيچ اطلاعي در دست نيست، اما از هزاره سوم قبل از ميلاد و آنچه از آثار سومري، اكدي و هورياني به دست ميآيد، قوم ساكن در آذربايجان،كوتي يا كوتيان نام داشته،كه شامل همه ماناها و اورارتورها و آلبانيها و لولوبيها بودند[2]و در وسعت مناطق ري، اراك، كردستان، سمنان، اصفهان و خراسانسكني گزيده بودند.[3]*
در هزاره اول قبل از ميلاد همزمان با حضور مادها در غرب و جنوب ايران، قوم پارس در شمال شرق ايران ظاهر شد كه مثل مادها از شرق ایران آمده و خود را آريا يا آريائي ميناميدند. به همين جهت سرزمين آنها آريانویج و بعداً ايران ناميده شد كه براي اولين بار در سرودههاي اوستا اين نام آمده است. درحاليكه قبلاً اقوام ساكن به منطقههاي مسكوني خود نامهاي خاصي داده بودند. مثل منطقه عيلام، كادوسيان، مانناييها و اورارتورها در آذربايجان و شهر سوخته در سيستان.[4] در اين ميان بايد توجه داشت كه اورارتورها یا آراراتها اولين حاكميتي است كه توانستهاند هزار سال قبل از ميلاد در منطقه آذربايجان يعني از دره رود ارس تا درياچه وان حكومتي تشكيل دهند كه از اتحاد اقوام و طوايف هوري به وجود آمده بود و پايتخت آنها شهر ارزشكون نام داشت كه احتمالاً شهر ورزقان فعلي باشد.آنها بعداز سيصد سال حاكميت در محدوده جغرافيايي از سراب تا غرب اروميه در حدود 700 سال قبل از ميلاد توسط مادها از بين رفتند كه قبلاً خود اين قوم بخشي از اقوام تابع اورارتورها بودند.[5] البته لازم به توضیح است که اورارتورها از بستگان نژادی مادها و ارمنیها نبودند چون سند تاریخی در این باره نداریم و نوشتارهای باقیمانده از آنها در روستاهای سغندل ورزقان، رازلیق (میرکوه علیمیرزا)سراب و اشتبین جلفا همبستگی آنها را تأیید نمیکند.اما مهاجرت مادها و پارسها از شمال غرب و شرق به سرزمين ايران امروزي هم به تأسيس حكومت مركزي واحد كمك كرد و هم فرهنگ مادي ـ فارسي را در ايران با پشت سر هم آمدن مادها و هخامنشيها و اشكانيها و ساسانيها كه همه آريايي بودند و به مدت نزديك به سه هزار سال بر ايران حكومت كردند،تثبيت نمود.در واقع اقوام مهاجر بعدي به سرزميني كه آنها تعريف كرده بودند، وارد شدهاند کهانسجامو پيوستگي قوميت واحداقوام آریایی (مادی و پارسی)مشخص بود.[6]بهعلاوه يكپارچگي و پيوستگي زبان اين دو قوم آنان را به همربط ميداد.[7]مثل شباهت زبان كردي كه يادگاري از زبان مادي قديم است با فارسي هخامنشيان و ساسانيان.دين زردشتي نیز دين غالب ايندوقومشمرده ميشدكه درشرقوغرب ايران زندگي ميكردند.[8]
در این میان به ترتیب تاریخ، ابتدا مادها بر پارسها تسلط سیاسی داشتند،چنانكه كمبوجيهپدر كوروش هخامنشي فرماندار منصوب مادها و دستنشانده آنها سرپرست قوم پارس بود.[9]سپس پارسها يعني هخامنشيان موفق شدند در سال (550 ق. م) سرزمين مادها را به رهبري كوروشنوة دختري آستياگ از آستياگ آخرین شاه مادي متصرف شده و سلسلههخامنشي را بر كل ايران آن زمانحاکم کنند.[10]
سرزمين كادوسيان قديم (آذربايجان ايران) و آلباني (اران يا جمهوريآذربايجان كنوني) پس از اين دوره تحت استيلاي هخامنشيان بود كه پارس ناميده ميشدند و پس از مهاجرت خود در ايام اورارتورها و آشوريها در 850 قبل از ميلاد از شمال شرق ايران به جنوب شرق درياچه اورميه، در منطقه پارسوماش ساكن شده بودند. هخامنش رئيس اين طايفه ابتدا خدمتگزار حكومت عيلام بود، چنانکه در جنگ عيلاميها با آشوريها به آنها كمك رسانيد و سپس تحت تسلط مادها قرار گرفت.[11] بالاخره بعداز دويست سال يعني در (330 ق.م) با كشتهشدن داريوش سوم و حملهاسكندر، آذربایجان به سلطه او درآمد و آتروپات نامي از سرداران ايراني از سوي اسكندر درسرزمين ماد قديم كه در عهد هخامنشي «مديا» ناميده ميشد و تا سمنان و همدانو فارس و البرز گسترده بود، به فرمانداري منصوب شد.[12] معلوم نيست آتروپاتسردار هخامنشي و ايرانيالاصل با چه ترفندي رضايت اسكندر را جلب ميكند. شايد قدرت نظامي او و صعبالعبوري منطقه، اسكندر را از حمله به ويبازداشته است. برخي معتقدند كه وي به ظاهر با اسكندر طريق سازش در پيشگرفت و بعد از مرگ اسكندر در سال (321 ق.م) اين ايالت را قبضه كرد و از چنگ سپاه اسكندر به در آورد. اين منطقه به نام او آتروپاتكان و بعداً با جريان تكوين علم تاريخ «آذرباذگان» ناميده شده است.[13] همو بود كه با كمك و مدد اقوام ساكن در ماد غربي سلوکیها را شكست داد و هسته مقاومت و اخراج عليه يونانيها را از ايرانفراهم آورد.[14]
آنچه منابع تاريخي از اين عهد گزارش ميدهد، زبان مادي زبان رسميمناطق مادنشين است[15]كه تبديل به زبان ايراني ميشود. از گويش اقوام قبليِ ساكن در آذربايجان گزارش تاريخي نداريم و اينكه بعضي زبانهاي امروزي را به قبل از مادها نسبت ميدهند و آنها را از گروه زبانهاي ايراني ميدانند اشتباه است، چرا كه در آن دوران اين كشور ايران ناميده نميشد تا زباني نيز بدان نسبت داد. چنانکه عیلامیها خود را عیلامی و شهرسوختهایها، زرنگی و قزوینیها،کاسپینی و لولوبیها و ماننائیها اسمهای مخصوص خود را داشتند.مطمئناً آنچه بوده غير از زبان آريايي (مادي و پارتي) بوده است. فقط چند نمونه خط نوشتاري از آن دوران يعني از اورارتورها به صورت خط ميخي، كه در رازليق(میرکوه علیمیرزا) سراب، سغندل ورزقان و اشتبين جلفا به صورت كتيبهها موجود است[16]و غیر از آنها هيچ آثاري نمانده است.
بعد از اسكندر، سلسله اشكاني با شكست قوم اسكندر مقدوني بر ايران مسلّط شدو سپس ساسانيان روي كارآمدند.در اين مدت پيوسته منطقه ماد شمالي كه ديگر «آذرباذگان«ناميده ميشد، جزئي از ايالات ايران بزرگ بود.[17]
در دوره اشكانيان ارتباط بسيار تنگاتنگي ميان ناحيه آذرباذگان وحكومت اشكاني به مركزيت ري و صد دروازه برقرار بود.درحاليكهارمنيها قوم جداگانهاي حساب شده و حاكم مخصوصي داشتند. تمام حاكمانآذربايجان در اين دوره لفظ عام «اشكان» را در ابتداي نامشان داشتندايننشانگرتابعیتآنان ازاشكانيها بود.[18]چنانكهمأمور خراج اشكاني اين منطقه،آذرباذگان آمارگرنام داشت.اين ناحيه آنچنان اهميتي داشت كه مركز روحانيون ممتاز زردشتي «مُغان» در اين منطقه واقع بود[19] که بعدهااردشير بابكان – مؤسس حکومت ساسانيها – آنجا را از سلطه اشكانيها به در آورد.[20]
در دوره ساسانيان، علاوه بر اينكه آذرباذگان قسمتي از امپراتوري آنان بود،در روزهاي سخت پناهگاه آنها محسوب ميشد؛چنانكه اردشير بابكانساساني، وقتي از استخر پايتخت خود لشكر كشيد و ارمنستان و آذربايجان را ازتصرف اشكانيها به درآورد، آنجا را به مركزي براي دفع خطر حمله خزرها تبديلكرد.[21] از همين پايگاه مهم بود كه هرمز فرزند انوشيروان، در قرن پنجم ميلاديبا خزران درگير شدو بهرام چوبين استاندار آذربايجان وي را مدد رساند.[22]
خسرو پرويز فرزند هرمز نيز چون با پدر اختلاف پيدا كرد، فراري شده به آذربايجان پناه برد، و با كمك سپاه آذربايجان، پدرش را خلع كرد و خود بهسلطنت رسيد. بزرگان آن ناحيه با وي به عنوان شاه ايران بيعت كردند[23] و «بهكمك آذرباذگانيها، شورشگر عهد خود با بهرام چوبين را بشكست»[24] كه فرماندارآذرباذگان بود (فرماندار ساساني اسپهبد ناميده ميشد).[25] آتشكده مهمتخت سليمان (شيز) ساساني در اين منطقه قرار داشت[26] كه قبلاً پايتختتابستاني اشكانيها بود.این آتشكده معروف «آذرخش« و یا «آذرگشنسب» نام داشت، كه به معني «آتشنيكو» است و مردم از تمام ايران به زيارت آنجا ميرفتند.[27]* فهم عمومي مردمجهان نيز در این عصر آذرباذگان را قسمت مهمي از ايران ميدانست.چنانكه وقتي عمر بن خطاب، خليفه دوم، از هرمزان درباره فتح ايران سؤال كرد، او پاسخ داد:«اصفهانسر ايران است و فارس و آذرباذگان هر كدام دو بال آن» و با فتح اين سه نقطه ايرانفتح خواهد شد.[28] اين نكته در جريان استمداد يزدگرد سوم، آخرين شاه ساساني، درحمله مسلمين به ايران، از مهران مرزبان ساساني مشهود است.چون يزدگردبراي مقابله با مسلمين از وي كمك خواست، مهران با هشتادهزار سپاهي و پيلانجنگي يزدگرد را ياري داد.[29] او داماد يزدگرد سوم هم بود.[30] مهران، چنانكه ذكر شد، در پاسخ به استمداد يزدگرد در جنگ با مسلمين كشته شد.[31] بعد از او رستم فرخزاد كه آذربايجانيالاصل بود، فرماندار آذربايجان گرديد[32] و چهار ماهتمام فرمانده كل سپاه ايران در برابر حملات مسلمين بود. چرا كه پدر رستمفرمانده (سپهبد) خراسان و از اركان دولت ساساني به حساب ميآمد.[33]در اين ميان بسياري ازشهرهاي مهم منطقه بالاي ارس يعني منطقهی اران (جمهوري آذربايجان فعلي) در همین دوره ساخته شدهاند،چون آذربايجان باپیوستگی به اران مرزهاي بيدفاعي در برابر حملات خزران داشت كه بعد از مهاجرت خود از سميرچه و تصرف ناحيه غربي ولگا بر متصرفاتساسانيها ميتاختند. شاهان ساساني از جمله قباد، پسر فيروز و انوشيروان پسرقباد، به ساخت بناهاي محكم و سد و ديوار و شهرهاي بزرگ و اسكان ايرانيان دراين مناطق همت كردندتا بتوانند جلوي تهاجمات خزران را سد كنند،از جمله اين شهرها به بردع (بردهدان) ـ بيلقان (كه مردمش اهل ديلم بودند) ـ سغدبيل (كهمردمش اهل ايالت سغديانا بودند و توسط ساسانيها به آنجا مهاجرت داده شده بودند) و به شيروان (كه مخفف نام انوشيروانو به نام او ساخته شده است)و شابران و طبرسران و لتيران ميتوان اشارهكرد كه ساسانيها ميخواستند بدينوسيله خلأ جمعيتي اين مناطق مرزيِخاليِ از سكنه را تا حدودي پركنند.[34]از آنجا که اقوام قديمي، حوزه جغرافيایي محدودي داشتهاند نميتوانستند سرزميني وسيعي را تحت تسلط داشته باشند. چنانكه پارسها ابتدادر شرق و شمال شرقي ايران بودهاند و بعداً به مناطق مركزي ايران در غرب و جنوب نفوذ كردهاندو حضورشان در شمال غرب ایران با مهاجرتهای مختلف تکمیل شده است.همچنين به طور مثال تركان سلجوقي با مهاجرت خود از شمال شرق ايران (منطقه كشورهاي قرقیزستان و ازبكستان و تركمنستان و قزاقستان امروزي) توانستند باقيمانده خلأ جمعيتي اين سرزمين را به صورت مهاجرت انبوه پر كنند و چون جنگجو بودند و خلافت به حضور آنها جهت دفاعاز مرزهاي اسلامي در آذربايجان نيازمند بود، درمنطقهآذربايجاناتراقكردند چرا كه بعد از خزرها،روسها به مناطق اران حمله ميآوردند و اين مسئله به ترس مردم ايران ازحملات روسها و تخليه تدريجي آن مناطق از سكنه قبلی انجاميده بود[35] و تنها تركان جنگجو بودند كه ميتوانستند خطر آنها را دفع كنند.
اين مطالب نشان ميدهد، كه آذرباذگان به عنوان قسمت مهم ايران مورد توجهساسانيها بوده و در دفاع از مليت ايراني نقش ايفا كرده است؛ چنانكه در جنگنهاوند (آخرين جنگ مسلمين با ايرانيان) نيز آذرباذگان سيهزار سپاهي مثلاهالي خراسان و همدان و ري و اصفهان به ميدان جنگ ميفرستد.[36] هنگاميكه اين منطقه در سال (22 ه ق). به دست مسلمين و به فرماندهي هاشمبن عتبه، ملقب به «مرقال»، که از سرداران باوفاي علي (ع) در جنگ صفين وپسر برادرسعدوقاص بود، فتح و گشوده شد،[37] جزو سرزمين عجمان محسوب ميگردید.[38]*
نکته مهمی که در این رابطه باید توضیح داد این است که در ایام حاکمیت هیچ یک از سلسلههای ماد، هخامنشی، اشکانی و ساسانی، منطقه آذربایجان به خاطر مرز این دولت با امپراتور روم شرقی مرکز ثقل توجهات این دولتها نبوده است، چرا که اگر چنین بود از این دولتها آثار خطی مانند سایر نقاط ایران مرکزی در اینجا نیز یافت میشد. درحالیکه اورارتوریها توجه خاصی به این منطقه داشتند، مخصوصاً که در عهد آنها هنوز امپراتوری روم شرقی تابع ایتالیا بود و وجود مستقل نداشت تا آذربایجان منطقه مرزی تلقی شودو آنجا را بیشتر تهدید کند.به همین علت اورارتورها آثار خطی خود را در رازلیق(میرکوه علیمیرزا) سراب، بسطام خوی، اشتبین جلفا و سغندل ورزقان به یادگار گذاشتهاند. اما هزاران افسوس که از واژههای گویشی زبانهای اقوام قبل از آریاییها در آذربایجان، هیچ اثری یافت نشده است تا بتوان از آن واژهها در تثبیت استدلالهای تاریخی بهره جست. آنچه از تنها یادگار آن دوران باقی است کتیبههای باقیمانده از اورارتوریهاست که مفهوم این کتیبهها نیز در بازنوشتههای مضمون این کتیبهها در خطهای بابلی و سریانی خوانده شده است، چرا که از گویش این زبان چیزی در میان نیست تا خطوط میخی آنها نیز خوانده شود. آنها این خط را از آشوریها و عیلامیها گرفته بودهاند که نمونهای از تمدن بابلی و بینالنهرینی است.[39]مضافاً اینکه قوم آریایی یعنی مادها و پارسها خط خود را از اورارتوریها تقلید گرفتهاند.
[1]. دياکونوف، تاريخ ماد، ص 208
[2]. همان، ص 103
[3]. نوربخش، با كاروان تاريخ، ص 33 و منبع شماره يك، ص 103
*.لازم به توضیح است که هیچ اطلاعی از زمان حضور این اقوام و اینکه آنها از کدام منطقه به آذربایجان مهاجرت کردهاند در دست نیست به جز آلبانيایيها يا آلاّنيها كه انوشيروان ساساني در اين مناطق سكني داده بود، آنها از اقوام ساكن در شمال قفقاز و همسايگي خزران بودند. چنانكه شهر دربند ايراني را به نام اين قوم شهر الاّن نيز گفتهاند كه لفظ آران كه به شمال رود ارس گفته ميشود، از نام همين قوم مشتق شده است.(مسعودي، 1/295 و 191و 173 يعقوبي، 1/220)
[4]. يسنا، گزارش پورداود، جلد اول، ص 38
[5]. زرینکوب، تاريخ مردم ايران، صص 71ـ 81
[6]. جمعي از دانشمندان روسيه، تاريخ ايران، ص 389، تاريخ هرودت، ص 375
[7]. دياكونوف، تاريخ ماد، ص 143
[8]. جان ناس، تاريخ اديان، ص 449
[9]. جمعي از دانشمندان روسيه،تاريخ ايران، ص 385
[10]. دياكونوف، تاريخ ماد، صص 411-412 وزرينكوب،تاريخ مردم ايران، صص 114ـ115
[11]. زرينكوب، تاريخ ايران قبل از اسلام، صص95ـ96
[12]. دياكونوف، تاريخ ماد، ص 414 و زرینکوب،تاريخ ايران قبل از اسلام، 213ـ 214
[13]. همان
[14]. همان
[15]. تاريخ ماد، دياكونوف، ص 69
[16]. همان
[17]. تاريخ ماد، دياكونوف، ص 69 و زرینکوب، تاريخ ايران قبل از اسلام، صص317 ـ 318
[18]. مسعودي، مروجالذهب، ج 1، ص 229
[19]. پروفسور آرتور كريستين، ايران در زمان ساسانيان، ص 88
[20]. همان، 27
[21]. كريستينسن،ايران در زمان ساسانيان، ص 83
[22]. يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 194، و دينوري، اخبار الطوال، صص 96، 108، 112
[23]. همان ص 07، مسعودي، مروجالذهب، ج 1/266
[24]. همان، ص 207
[25]. مسعودي، مروجالذهب، ج 1، 229
[26]. همان، ص 609
[27]. مسعودي، تنبيه والاشراف، ص 89
* قدمت این آتشکده بیشتر از شخص آتورپاتکان است و این احتمال را تقویت می کند که نام آتورپاتکان از فرزندان این منطقه برگرفته ازنام این آتشکده باشد که به معنی نگهبان آتش است. چرا که آتش را آذر نیز گفتهاند.
[28]. مسعودي، مروجالذهب، ص 1، ص 679
[29]. ابن اعثم كوفي، الفتوح، ص 96
[30]. همان، ص 106
[31]. تاريخ يعقوبي، 2/25
[32]. مسعودي، تنبيه و الاشراف، ص 82
[33]. ابوحنيفه دینوری،اخبارالطوال، ص 153
[34]. بلاذري،فتوحالبلدان، ص 280، تاریخ يعقوبي، جلد 1 / 1-220
[35]. مسعودي، مروجالذهب، 1/123، ص 180
[36]. بلاذری، فتوحالبلدان، ص 96
[37]. تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 45
[38]. مسعودي، تنبيه و الاشراف، ص 59
*شعری از فردوسی نیز درشاهنامه نشانگر آن است که آذربایجان از خیلی زمانهای قدیم جایگاه شناختهشدهای در میان مردم ایران داشته است:
همه گرد کن خواسته هر چه هست همی تاز تا آذرآبادگان |
پرستندهّ جایهای نشست به جای بزرگان و آزادگان |
(شاهنامه ج4: بخش آگاهی خسرو از کور شدن هرمز)
[39].تاریخ ایران قبل ازاسلام،زرین کوب6-75