خانه / مقالات / تجاوز عثمانی به آذربایجان و قتل عام مردم تبریز

تجاوز عثمانی به آذربایجان و قتل عام مردم تبریز

تجاوز عثمانی به آذربایجان و قتل عام مردم تبریز

(993-986 ق.)

نصرالله صالحی[*]

مقدمه

در طول دورة صفویه، بخش های غربی قلمرو ایران، به ویژه منطقة قفقاز و آذربایجان، بارها مورد حمله و هجوم همه جانبة سپاهیان عثمانی قرار گرفت. در این تجاوزات، بسیاری از شهرها و روستاهای مناطق یاد شده تصرف و تخریب شد و مردمان بی­شماری نیز قتل عام شدند. بنا به آگاهی­های موجود در بیشتر منابع تاریخی ایران و عثمانی، تقریباً در تمام تهاجمات سپاه عثمانی، این مردم غیور خطة آذربایجان بودند که در صف مقدم جنگ و ستیز با عثمانی قرار داشتند. اوج ستیزه­گری مردم آذربایجان در مقاومت مردم تبریز در برابر تصرف این شهر از سوی قوای عثمان پاشا، تجلی کرد؛ مقاومتی که سرانجام منجر به قتل­عام هولناک مردم این شهر توسط سپاه عثمانی شد. مقالة حاضر می­کوشد تا به صورت موردی، کم و کیف تجاوز عثمانی به قفقاز و آذربایجان و کشتار مردم تبریز را در دورة شاه محمد خدابنده روشن سازد.

درگذشت شاه طهماسب و بروز بحران در دولت صفويان

شاه طهماسب بعد از نزديك به 54 سال سلطنت، در 15 صفر 984 درگذشت. وي در دوران سلطنت خود از چنان قدرت و اقتداري برخوردار بود كه به تعبير اوروج بيگ بيات «بر دل تركان ]عثماني[ لرزه مي انداخت.»[1] مرگ اين پادشاه مقتدر و فقدان يك جانشين مشخص كه بلافاصله بعد از او زمام امور كشور را به دست گيرد، دولت صفويان را با بحران جانشيني كه عواقب نامطلوب بسياري در پي داشت مواجه ساخت. بر سر تعيين جانشين شاه، ميان امراء، علما و طوايف قزلباش اختلاف و دو دستگي شديدي بروز كرد. با اين كه شانس و اقبال حيدر ميرزا كه مورد توجه شاه طهماسب بود براي رسيدن به سلطنت بيشتر بود، اما افشارها در رقابت با طايفه استاجلو، براي به سلطنت رساندن اسماعيل ميرزا كه نزديك به بيست سال در قلعة قهقهه محبوس بود، دست به تلاش همه جانبه زدند. تلاش­هاي آنها در نهايت با حمايت پريخان خانم، دختر شاه طهماسب، به ثمر رسيد و با قتل حيدر ميرزا، اسماعيل ميرزا در قزوين با عنوان شاه اسماعيل دوم بر تخت سلطنت نشست. اعمال و رفتاري كه اين پادشاه در طول دوران كوتاه 15 ماهة سلطنت (985 – 984ق.) انجام داد، به خوبي نشان داد كه بدترين گزينه ممكن براي در دست گرفتن زمام سلطنت صفويان بوده است.

شاه اسماعيل دوم در طول دوران 15 ماهة سلطنت خود، در اثر اقدامات و اعمال سوء و نسنجيده از اقتدار دولت صفوي تا حد زيادي كاست و موجب طمع ورزي بيش از پيش دشمنان خارجي به ويژه دولت عثماني شد. نصرالله فلسفي در يك ارزيابي دقيق از دوران سلطنت او مي­نويسد: «مرگ شاه طهماسب اول و اختلافاتي كه بعد از آن پادشاه ميان سرداران قزلباش بر سر سلطنت ايران ظهور كرد، مايه ضعف دولت و سركشي حكام و طوائف و اقوامي كه در اطاعت دولت صفوي به سر مي­بردند گرديد. در اين اختلافات بسياري از سرداران مجرب و با كفايت ايران نيز كشته شدند و كارها در زمان شاه اسماعيل دوم به دست جوانان بي تجربه و نورسيده و خود رأي افتاد. امور لشكري مختل و اتحاد و اتفاقي كه در عهد شاه اسماعيل اول و شاه طهماسب ميان طوائف قزلباش مخصوصاً در برابر دشمنان خارجي، وجود داشت به نفاق و دشمني و رقابت مبدل گشت…»[2]

شاه اسماعيل دوم در اثر سوء اعمالي كه در پيش گرفته بود، نفرت و انزجار بسياري را موجب شده بود. به همين جهت توطئه قتل او چيده شد و وي در 13 رمضان 985 در اثر مصرف مواد افيوني آلوده درگذشت. به گفته اسكندر بيگ «اكثر مردم ]كه[ به جهت سوء اعمال اسمعيل ميرزا آزرده بودند» از مرگ او «آزرده خاطر و پريشان احوال نشدند.»[3] بعد از مرگ شاه اسماعيل دوم، از ميان معدود شاهزادگان باقي مانده، سلطان محمد ميرزا مشهور به خدابنده كه نابينا، ناتوان و ضعيف احوال بود به سلطنت انتخاب شد. انتخاب او نيز همچون انتخاب اسماعيل ميرزا بدترين گزينه ممكن براي پادشاهي ايران بود. به سلطنت رسيدن او حتي براي توده عوام نيز جاي سوال داشت و قابل پذيرش نبود. اسكندر بيگ، كه انتخاب او را «تقدير ازلي» مي­داند در توجيه سلطنت او و اثبات ناداني مردم مي­نويسد: «همانا از ديوان رفيع الاركان تؤتي الملك من تشاء منشور سلطنت و پادشاهي باسم او مرقوم گرديده جمعي از مردم كوتاه انديش كه ديده بصيرتشان از مشاهده تقديرات ازلي پوشيده بود، اظهار نمودند كه او را ضعف باصره هست چگونه از عهده امر خطير سلطنت كه در انتظام امور لشكر و مملكت از ديدن چاره نيست بيرون ميتواند آمد. يكي پسر نامدار به پادشاهي بايد گزيد…»[4]

انتخاب نادرست خدابنده به مقام سلطنت و در حدود يك دهه زمامداري او (996 – 985 ق)، دولت صفويان را با بحران­هاي عديده داخلي و خارجي مواجه ساخت. در هفده ماهة نخست سلطنت، همسر خدابنده، مهد عليا، به جهت برخورداري از قدرت و اقتدار كامل، به رتق و فتق امور مي­پرداخت.  سركشي­هاي او، سران قزلباش را وادار به حذف او از صحنه قدرت كرد. بعد از قتل مهد عليا، اختيار امور كشور به دست كشندگان او و ميرزا سلمان وزير افتاد.[5] اگرچه آنها پيمان دوستي بسته بودند، اما ديري نگذشت كه نفاق و شقاق مابين طوايف قزلباش، قدرت و اقتدار صفويان را با ضعف و زوال مواجه ساخت. نصرالله فلسفي در يك ارزيابي اجمالي از دوران سلطنت شاه محمد خدابنده مي­نويسد: «به علت بي كفايتي و سست رأيي و سياست ترديد آميز و ملايم اين پادشاه كه در آغاز كار كاملاً مطيع احكام زن خود و پس از قتل وي بازيچه دست ميرزا سلمان وزير و جمعي از رؤساي قزلباش بود، كار اختلال و بي­نظمي اموركشور و طغيان و سركشي طوائف و اقوام تابع ايران، بالا گرفت و طولي نكشيد كه دولت مركزي با جنگ­هاي داخلي و تجاوزات دشمنان خارجي روبرو گرديد.»[6] وي در جاي ديگر راجع به تأثير اختلاف و دو دستگي سران قزلباش و سركشي و نافرماني حكام ولايات در تضعيف قدرت نظامي كشور كه به تجاوز دشمنان خارجي منجر گشت مي نويسد: «حكام معزول ولايات كه نمي­خواستند دست از حكمروائي خود بردارند، به مخالفت و طغيان برخاستند و در هر گوشه لواي سركشي برافراشته شد. در اندك زمان كار عصيان و اختلاف سران قزلباش به آنجا رسيد كه دست تسلط حكومت مركزي از ولايات كوتاه گشت و چون خبر ضعف و اختلال سلطنت صفوي انتشار يافت، دشمنان بيگانه ايران هم كه در زمان شاه طهماسب از بيم قدرت وي ياراي خودنمايي نداشتند، موقع را براي انجام مقاصد ديرينة خويش مناسب يافتند و از مغرب و مشرق به خاك ايران تجاوز كردند.»[7]

بنابراين، استقرار خدابنده بر تخت سلطنت، نه تنها منجر به پايان يافتن «اختلال احوال» ايران كه از زمان درگذشت شاه طهماسب شروع شده بود، نشد كه موجب تشديد هر چه بيشتر آن نيز گرديد. برخي از عشاير و طوايف كرد مرزنشين و نيز شماري از سركشان ولايات قفقاز نظير شروان با سوء استفاده از اغتشاش و هرج و مرج داخلي ايران از اوامر و دستورات دولت مركزي سر پيچيده و دولت عثماني را در حمله به قلمرو ايران ترغيب و تشويق كردند. اسكندر بيگ در اثر خود به خوبی به توصیف نحوة تمرد طوايف كرد پرداخته است.[8]

اسكندر بيگ اشاره مي­كند كه چون «غازيان قزلباش» هيچگاه گمان نمي­كردند كه سلطان روم درصدد نقض پيمان صلح و دوستي برآيد، از طريق حزم و احتياط فارغ البال نشسته بودند، اما چون دانستند كه طوايف اكراد جمعياً طريق عصيان و طغيان پيش گرفته به اتفاق روميه به قصد استيصال قزلباش آمده­اند، دست از جان شيرين شسته به مدافعه مشغول گشتند.[9]

اسكندر بيگ، اختلال اوضاع داخلي ایران[10]  در عهد شاه اسماعيل و شاه محمد خدابنده را مسبب عصيان و طغيان سركشان آذربايجان و قفقاز كه خود محرك و مشوق دولتمردان عثماني براي حمله به ايران بودند، دانسته و دولت عثماني را نقض كننده پيمان صلح فيمابين و آغازگر جنگ عليه ايران مي­داند. اسكندر بيگ در بيان نوع واكنش دولت ايران نسبت به لشكركشي عثماني به دو نكته اشاره مي­كند: يكي آن كه قزلباشان خطة آذربايجان در برابر تعديات خسرو پاشا دست به مدافعه زدند و ديگر آن كه «امراء و اركان دولت» بعد از آگاهي از تدارك حمله و هجوم همه جانبه دولت عثماني «صلاح در آن ديدند به جهت رفع حجت مكتوب محبت اسلوب به خدمت خواندگار فرستاده از سبب نقض عهد و پيمان و جرأت و دليري حكام سرحد كه در اين مواد نمودند استفسار نمايند. حسب الصلاح امراء كتابت دوستانه مشعر بر استحكام بنان مصالحه كه از اين طرف مرعي و مسلوك است به حضرت خواندگار روم نوشته مصحوب ولي بيك استاجلو ملازم محمدي خان تخماق فرستادند ]البته[ حكام و پاشايان سرحد او را توقف فرموده نگذاشتند كه باستنبول رود.»[11]

قاضي احمد قمي نيز در شرح وقوع جنگ ميان ايران و عثماني در سال 986 با بيان اين كه «خواندگار ]روم[ را آرزوي تسخير مملكت آذربايجان و شيروان و گرجستان در دماغ او جاي گرفته» بود، سلطان مراد خان را نقض كننده عهد و پيمان فيمابين دو دولت دانسته است.[12] او نيز همچون اسكندر بيگ معتقد است كه بروز اختلال و اغتشاش داخلي در ايران كه اركان قدرت دولت صفويان را با تزلزل مواجه ساخت، موجب شد كه سركشان مناطق سرحدي به ويژه در شروان فرصت عرض اندام يافته و چون خود قادر به مقابله با قزلباشان نبودند، دست كمك به سوي همكيشان سني مذهب عثماني دراز كنند. وي مي­نويسد: در هنگامي كه قشون عثماني تا قارص پيشروي كرده بودند، ابوبكر ميرزا ولد برهان كه خود را «وارث ملك شيروان» مي­دانست و از «بيم تيغ آبدار غازيان خونخوار فرار نموده، در كوهستان  قمق و قيتاق بسر مي­برد» از فرصت استفاده كرده به «اغواي بعضي از اجامره شيروان طغيان نموده، دم از مخالفت و عصيان زده، سيصد و چهارصد نفر از اوباش بر سر او جمع آمده، هواي حكومت ملك شيروان در دماغ او جاي گرفت و صفحه­اي مشتمل بر خلوص عقيدت و صفاي طويت نزد پاشايان ارسال داشت.»[13]

تا اينجا، به ارائه شواهدی پرداختيم كه همگي دال بر نقض پيمان صلح از جانب دولت عثماني و حملة آن كشور به قلمرو ايران داشت. افزون بر مواردي كه گفتيم مي­توان به نقش اساسي و تعيين كننده وزيران و فرماندهان جاه طلب عثماني نيز در به راه انداختن جنگ عليه ايران اشاره كرد. شماري از پاشايان و فرماندهان برجسته و صاحب نام عثماني نظير مصطفي پاشا، سنان پاشا و عثمان پاشا[14] كه هر يك در لشكركشي­هاي عصر سلطان سليمان مصدر فتوحات بزرگي نظير فتح قبرس و يمن شده بودند، بنا به روحيه جاه طلبي و جنگ طلبي كه داشتند، صلح و آرامش سال­هاي نخست حكومت سلطان مراد سوم را بر نمي­تافتند و لذا در كمين فرصتي بودند تا بار ديگر مصدر فتوحات تازه اي شوند. اين فرصت با درگذشت شاه طهماسب و بروز اختلال و اغتشاش در ايران براي آن­ها فراهم شد. به اعتقاد اوروج بيگ بيات «چون ديگر نام شاه طهماسب بزرگ كه به دل تركان لرزه مي انداخت بر سر زبان­ها نبود، سلطان مراد از فرصت بهرمند شد و در حالي كه ايران در جنگ خانگي مي­سوخت، پس از مشاورات بسيار، مصطفي پاشا را به سركردگي سپاه خويش مأمور اجراي اين تهاجم كرد.»[15]

سلطان مراد و پاشايان او هر دو بر خلاف صدراعظم صوقللي محمد پاشا كه در جناح مخالف و مقابل آنان قرار داشت، هدف مشتركي را دنبال مي­كردند. سلطان مراد كه تنها چهار سال از آغاز سلطنت­اش مي­گذشت به پيروي از سياست كشورگشايي اسلاف خود، شخصاً از انگيزه­هاي كافي براي گام گذاردن در راه سلاطين قبلي عثماني، برخوردار بود. به تعبير روضه­الصفا «از آن­جا كه در دولت عليه عثمانيه سلطاني كه بلدي نگشايد و چيزي بر روم نيفزايد معتبر نبود لهذا از اختلال احوال امراي ايران مستحضر شده به ملاحظه ارتفاع نام از مصالحه نامچه آباي عظام چشم پوشيده مصطفي پاشا را كه اميري محيل و جسور و متهور بود مأمور به تسخير شيروان و ايروان و تمامت آذربايجان بلكه تخليص كل ايران فرمود.»[16]

 سلطان مراد علاوه بر انگيزه كشورگشايي، هدف سياسي داخلي مهم ديگري را نيز دنبال مي­كرد و آن تضعيف موقعيت صدراعظم قدرتمند خود و حذف او از صحنه سياست عثماني، كاري كه در نهايت با قتل اين صدراعظم كه از زمان سلطان سليمان و سلطان سليم دوم سكان اداره امپراتوري عثماني را بر عهده داشت، عملي شد.

صدراعظم 72 ساله عثماني، صوقللي محمد پاشا،[17] كه بهتر از سلطان تازه به سلطنت رسيده و پاشايان جاه طلب نسبت به مصالح و منافع امپراتوري عثماني آگاه و به مخاطرات جنگ با ايران به خوبي واقف بود، درست از زماني كه پاشايان شروع به نواختن طبل جنگ عليه ايران كردند ضمن مخالفت جدي با آنان، سلطان عثماني را از عواقب شوم بروز چنين جنگي مطلع ساخت. اوزون چارشلي به نقل از تاريخ پَچوي اظهار مي­كند كه صوقللي محمد پاشا مشكلات جنگ با ايران را بارها به عرض شاه  رسانيد. استدلال­هاي او در مخالفت با جنگ عليه ايران از اين قرار بود: «نخست اين كه غلامان ( منظور سربازان) جري مي­شوند و به حقوق و مخارج آنان افزوده مي­گردد. رعايا ( يعني مردم دهات) هم از سنگيني بار ماليات­ها و هم از تجاوز سربازان پايمال مي­شوند. حتي اگر ايران تصرف شود مردمش نخواهند پذيرفت كه جزء رعاياي ما شوند. عايدات جامعه از شهر­ها كفاف مصارف جنگ را نخواهد داد. جد اعلايمان حضرت سلطان سليمان چه مرارت­هايي كشيد و تا زماني كه فيمابين صلح برقرار شد، چه زهرها چشيد و چه مرارت­ها به جان خريد. كساني كه چنين جنگي را تلقين و تكليف مي­كنند، كساني­اند كه معني جنگ با عجم را نمي دانند.»[18]

چارشلي در جاي ديگر، استدلال ديگري از صوقللي پاشا آورده كه در آن وي به معلوم و مشخص بودن حد و حدود مرزي دو كشور تأكيد دارد. وي مي­نويسد: «صوقللي محمد پاشا با عنوان كردن اينكه دولت عثماني مرز طبيعي خود را با ايران به دست آورده است و صلاح نيست خود را بيهوده با ماجرايي تازه درگير سازد و اگر چنانكه در اين جنگ موقعيت­هايي نيز به دست آورد موقتي و گذرا خواهد بود، درصدد جلوگيري از بروز اين فاجعه بر آمد ولي به سبب از دست دادن نفوذ و قدرت پيشين، موفق نشد.»[19]

هامر پورگشتال و اوزون چارشلي هر دو بر اين نظرند كه پاشايان و وزيران عثماني، بنا به روحيه و اميال جاه طلبانه­اي كه داشتند به مخالفت­هاي صريح و سخت صدراعظم صوقللي محمد پاشا وقعي نگذاشته و در نهايت با آغاز جنگ عليه ايران، خود سرداري و سرعسكري لشكريان عثماني را برعهده گرفتند. پورگشتال مي­نويسد: «صدر اعظم صوقللي از اقدام به اين جنگ مانند يورش به جزيره قبرس اكراه داشت، ليكن سنان پاشا فاتح يمن و خراب كننده گولت و مصطفي پاشا فاتح جزيره قبرس، سلطان را در اقدام به اين كار محرك بودند و اين هر دو وزير از براي سرداري و سرعسكري اين يورش طمع مي­داشتند. موافق صلاح و صوابديد صدراعظم و به جهت اين كه معادله و همبستگي در ميان هردو وزير واقع باشد، مصطفي پاشا به سرداري سرحد بغداد و سنان پاشا به سرعسكري حدود ارزنةالروم معين و مقرر گرديدند …»[20] اوزون چارشلي نيز در اشاره به اميال و اهداف پاشايان مهم عثماني نظري كم و بيش مشابه پورگشتال دارد. وي مي­نويسد: «بيگلربيگي وان مي­دانست كه بايد از اين آشفتگي­هاي( ايران) استفاده كرد. وزيراعظم صوقللي محمد پاشا با اين جنگ موافق نبود، اما با از دست دادن نفوذ پيشين، بودند كساني كه قصد كسب شهرت در اين جنگ را داشتند، به ويژه لالامصطفي پاشا و سنان پاشا كه با يكديگر دشمني داشتند. هر يك مي­خواست سرداري جنگي كه عليه ايران آغاز خواهد شد به عهده او محول شود. براي رضايت خاطر هر دو سردار، سپاه ارض روم و اطراف آن به لالامصطفي پاشا و سرداري سپاه بغداد به سنان پاشا محول شد.»[21]

چنان كه از دو فقره پيشگفته پورگشتال و چارشلي بر مي­آيد، اين پاشايان و وزيران جاه طلب عثماني بودند كه با وجود مخالفت­هاي صدراعظم صوقللي محمد پاشا سلطان مراد را به صدور فرمان جنگ عليه ايران ترغيب و خود، سرداري و سر عسكري اردوي عثماني را بر عهده گرفتند، بنا به اظهار نويسنده تاريخ عثمان پاشا، سلطان مراد با انتخاب مصطفي پاشا به عنوان سرعسكر، او را مأمور تهيه و تدارك مقدمات جنگ عليه ايران كرد. مقدمات حركت اردوي عثماني از استانبول به سوي قلمرو ايران درست از اوائل محرم 986 با انتقال خيمه و خرگاه اردو به اسكدار (اسكودار) آغاز شد.[22] اما پيش از حركت اردو، از آنجا كه بنا بود با يك كشور اسلامي و ملت مسلمان جنگ صورت گيرد، شيخ الاسلام شمس­الدين احمد قاضي زاده طبق سنت اسلاف خويش با صدور فتوي، ضمن مشروع دانستن جنگ عليه صفويان، «حكم كشندگان و كشته شدگان و نيز اسرا و اموال به غنيمت گرفته شده» را نيز روشن ساخت. به ادعاي يونس زيرك «در اين فتوي راجع به جايز بودن جنگ با صفويان دلايل معقولي مطرح شده بود. در فرمان پادشاه نيز اموري كه رعايت آنها الزامي  است، بر شمرده شده بود.»[23]

با توضيحي كه تا اينجا از انگيزه­ها و هدف­هاي جاه­طلبانه و كشورگشايانه سلطان روم و پاشايان او آورديم، ترديدي در نامعقول و ناموجه  بودن فتواي شيخ الاسلام عثماني در مشروع دانستن جنگ عليه ايران نمي­ماند، فتواي او در واقع چيزي جز دستاويز شرعي براي نقض پيمان صلح و سرپوش مذهبي براي عوام فريبي در بين اتباع عثماني براي تحريك و تشويق آنها به منظور جنگ با يك كشور مسلمان نبود. جنگي كه به مدت دوازده سال به طول انجاميد. در اين سال­ها (998ـ986)، بخش­هاي وسيعي از غرب و شمال غرب ايران از قفقاز تا آذربايجان در معرض تهاجمات مكرر قواي عثماني قرار گرفت و به تصرف آن دولت در آمد. قواي عثماني در اكثر حملات خود به شهر­ها و روستاهاي ايران با نهايت قساوت و بي­رحمي به كشتار و قتل عام مردم ايران پرداختند. اوج قتل عام­هاي آن­ها در سال 993 و در هنگام تصرف تبريز، در همين شهر صورت گرفت. قاضي احمد قمي از قتل­عام هفت و هشت هزار نفر از مــردم بي­گناه تبريز سخن گفته است. وي مي­نويسد: «تمامي ينكچريان خود را به كوچه­ها و محل­ها انداخته، هر كس را به نظر درآوردند به درجه شهادت رسانيده و از ديوار باغچه به خانه­ها در آمده هركس را كه در نقب­ها و زيرزمين­ها پنهان شده بود، بيرون آورده به قتل رسانيدند(…) قريب هفت هشت هزار نفر به قتل درآورده، صد نفر از پير زنان طعمه شمشير ساختند و چند تن از سادات صحيح النسب و  علما و صلحا در اين قتل عام شربت شهادت چشيدند و اطفال شير خواره را پاي به شكم نهاده به عالم آخرت رسانيدند و موازي هفت هشت هزار نفر از ساده رخان مه لقا و دختران سمن سيما و زنان حور لقا و اطفال مسلمانان از تبريزيان اسير نموده در ميانه خريد و فروخت نمودند.(…) مجملاً از ظهور اسلام تا غايت، اين نوع قتل­عامي بر زمره مؤمنين سمت ظهور نيافته بود و هيچ يك از سلاطين كفر جرأت به اين امر شنيع نكرده بودند كه از اين عثمانِ ]عثمان پاشا[ بي ايمان نسبت به مسلمانان صادر شد…»[24]

قاضی احمد قمی در ادامة این فقره، به نقل چند بیت شعر از میر جعفر تبریزی در بارة کشتار مزبور پرداخته که در آنها، شاعر از کشتار مردم در ماه مبارک رمضان، ناله و فغان سر داده است:

تبریز چو کربلا شد از شیون و شین            فرقی که بود همین بود در ما بین

کان بهر حسین در محرم بوده است             این در رمضان بهر محبان حسین

در آخر مــاه روزه تبـریـــز الحق                            گردیــد چو کربلا ز خون نـاحق

اسکندر بیگ ترکمان نیز در عالم آرای عباسی در بارة قتل عام مردم تبریز سخنی کم و بیش مشابه قاضی احمد قمی گفته است. وی می نویسید: «در اثناء تعمیر قلعه، عثمان پاشا در تبریز تجویز قتل عام نمود…رومیان به مجرد شنیدن آن کلمه، با تیغ های کشیده به شهر ریخته آغاز سرافشانی نمودند…رومیه در بیرون هر کس را دیدند به قتل رسانیدند و شروع در خانه­ها کرده به هر خانه راه یافتند مردان را طعمة شمشیر بلا ساخته اموال و اسباب را نهب و غارت نمودند و بسیاری از نساء و صبیان را اسیر کردند. فریاد و فغان اطفال و عورات به فلک اثیر رسیده…» بود.[25]

علاوه بر مورخان ایرانی، برخی از مورخان عثمانی که بعضاً خود نیز در در هنگام تصرف تبریز حضور داشته اند به صراحت به قتل عام مردم تبریز اشاره کرده اند. از جمله حریمی که رساله­ای به نام «فتح تبریز» نوشته در دو جا از اثر خود به رفتار ددمنشانة قوای عثمانی با مردم تبریز این گونه سخن گفته است: عساکر «از سحرگاه دست به هجوم همه جانبه زده، اموال و اسباب و دارایی اهالی شهر را چنان مورد غارت و چپاول قرار دادند که صد مرتبه بدتر از عملی که تیمور در حمله به سیواس مرتکب شده بود را مرتکب شدند.»[26]

حریمی در فقره ای دیگر ضمن اشاره به علت خشم سپاهیان عثمانی به صراحت از قتل عام مردم تبریز این گونه سخن گفته است. «پیروزی ناچیزی که نصیب دشمن دین و گروه ضالین شد، موجب شادی و سرور مردم شهر تبریز گشت. آنها پس از آن، هر گاه عساکر روم را تنها می یافتند آنها را لخت می کردند و یا می کشتند. عساکر روم از این عمل به ستوه آمدند و لیکن از سوی حضرت سردار اجازه غارت و قتل عام مردم را نداشتند. اما ندایی در میان آنان پیدا شد که می گفت: عساکر روم از جانب رب العالمین مجاز به غارت و قتل عام مردم اند. از این رو عساکر از یک طرف هجوم همه جانبه آورده، زن و مرد بی شماری را که در شهر و در ارودیشان بود را قتل عام کرده و مال و منال شان را به غارت و یغما بردند.»[27]

از جمله دیگر مورخان معروف عثمانی که به واقعة تبریز به صراحت اشاره کرده­اند یکی مصطفی سلانیکی افندی و دیگری ابراهیم پَچوی افندی است. سلانیکی می نویسد: «مردم [تبریز] هر گاه عساکر را تنها می دیدند، درصدد انتقام بر می­آمدند. مردم در دل عقده داشتند و به دنبال بهانه بودند تا داد خود را بستانند. از این رو به خواست خدا، بر زبان عساکر چنین جاری شد که این مردمان ستیزه جو را باید قتل عام کرد و الّا اینها نه مطیع می شوند و نه تن به قبول حق می دهند […] ناگهان یک روز آشوب و واویلایی به پا خواست، عامة عساکر اسلام سلاح بر گرفته و گفتند قتل عامی به پا خواسته است […] نخست شهر غارت و یغما شد و همراه با نهب و غارت، قتل عام مردم نیز عملی شد.»[28]

پَچوی نیز در تاریخ خود به واقعة تبریز به صراحت اشاره کرده است. البته وی گروه هایی از مردم که از دم تیغ سپاه خون­ریز عثمانی گذشتند را به طور مشخص نام برده است. وی می نویسد: «عساکر، شهر را مورد هجوم همه جانبه قرار داده و به مدت سه روز و سه شب عموم مردم را قتل عام» کردند. پَچوی می­گوید: عساکر هر که را از «سادات»، «بزرگان»، «تجّار»، و «اهل صنعت و حرف»، یافتند «بی­رحمانه» به قتل رساندند.[29]

 مورخان عثمانی، غالباً بعد از ذکر حادثة کشتار مردم تلاش کرده­اند تا سردار عثمانی، عثمان پاشا، را بی تقصیر جلوه داده و قتل عام را ناشی از اقدام خودسرانة عساکر قلمداد کنند، اما برای این نظر خود هیچ دلیل قابل قبولی ارائه نداده­اند، بنابراین می­توان گفت که قتل عام فوق نمی­تواسته بدون نظر موافق عثمان پاشا اتفاق افتاده باشد.

جنگ­هاي دوازده ساله ايران و عثماني كه از دومين سال سلطنت شاه محمد خدابنده (986) شروع شده بود، با قتل عام مردم تبریز(993) به نقطة اوج رسید و در سومين سال سلطنت شاه عباس، با اعزام هيأتي به بابعالي و انجام مذاكراتي كه منجر به عقد معاهده صلح استانبول شد(988)، پايان يافت. به موجب اين معاهده، قلمرو وسيعي از خاك ايران در قفقاز و غرب كشور كه در طول سال­هاي جنگ به تصرف قواي عثمان در آمده بود، به آن كشور واگذار شد. به تعبير اسكندر بيگ منشي ‌«شرط مصالحه روميان و فرستادن شاهزاده، مناقشه نكردن ]بر سر[محالي بود كه به تصرف آل عثمان درآمده» بود.[30] شرط مزبور حاكي از نهايت اميال و اهداف توسعه طلبانه عثماني در قلمرو خاك ايران بود. اهدافي كه با جنگ­هاي دوازده ساله و انعقاد «معاهده استانبول» هر چند مقطعي، به آنها دست يافتند.

یادداشت ها

 

[*]  دکترای تاریخ از دانشگاه تهران

[1] –  اوروج بيگ بيات: دون ژوان ايراني، ترجمه مسعود رجب نيا، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1338، ص166.

[2] – نصرالله فلسفي: زندگاني شاه عباس، چاپ كيهان، تهران، 1334، ج1، ص47.

[3] – اسكندر بيگ تركمان: تاريخ عالم آراي عباسي، انتشارات اميركبير، چ2، تهران، 1350، ج1، ص221.

[4] – همان:، ج1، ص220.

[5] – نصرالله فلسفي: همان، ج1، ص58.

[6] – همان، ج1، ص48.

[7] – همان، ج1، ص41 – 40.

[8] – اسكندر بيگ: همان، ج1، ص231.

[9] – همان،ص131.

[10] – اوزون چارشلي مي­نويسد: «در پي وفات شاه طهماسب، نخستين بار خان كريمه خبر آشفتگي اوضاع را در سال 985/1577 به دولت عثماني داد. در پي اين خبر، دولت، بيگلربيگي ارض­روم را در جريان امر قرار داد و از او خواست تا در باره اوضاع ايران كسب خبر كند، در بين اخباري كه خان كريمه در شروان كسب كرده بود، در اثناي درگيري جنگ قدرت بين شاهزاده ها مسأله قيام سني ها نيز به چشم مي خورد…» ر.ك: اوزون چارشلي: تاريخ عثماني، ترجمه نوبخت، انتشارات كيهان، ج3، ص66.

[11] – اسكندر بيگ: همان، ج1، ص232.

[12] – قاضي احمد قمي: خلاصة­التواريخ، تصحيح احسان اشراقي، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1363، ج2، ص676.

[13] – همان، ص677.

[14] – برای آشنایی اجمالی با زندگی و فتوحات نظامی فرماندهان معروف و برجسته عثمانی، نگاه کنید به: احمد رفیق: مشهور عثمانلی قوماندانلری، استانبول، کتابخانة اسلام عسکری، 1318ق.

[15] – اوروج بيگ بيات: همان، ص166.

[16] – میرخواند: روضه­الصفا، ج 8، ص182.

[17] – براي آگاهي از زندگي، اقدامات و به ويژه مقام و جايگاه صوقللي محمد پاشا در دوران سلطان سليمان و سلطان سليم دوم نگاه كنيد به: اوزون چارشلي، تاريخ عثماني، ترجمه ايرج نوبخت، انتشارات كيهان، تهران، 1369. ج2، ص79 – 578  و  ج3، ص65 – 57.

[18] – اوزون چارشلي: همان ، ج 3، ص 68.

[19] – همان ص 61.

[20] – هامر پورگشتال: تاريخ امپراتوري عثماني، ترجمه ميرزا زكي علي آبادي، به اهتمام جمشيد كيانفر، نشر زرين، 1367، ج2، ص1487

[21] – چارشلي، همان، ج3، ص68، ترجمه نوبخت.

[22]TÂRÎH-İ OSMAN PAŞA, Özdemiroğlu Osman Paşanın Kafkasya Fetihleri (H. 986- 988/ M.1578/1580) Ve Tebrizin Fethi  (H.993/M.1585), Yunus Zeyrek, T.C. KÜLTÜR BAKANLIGI. 2001, ANKARA. S.14 (3b)

اين كتاب به اهتمام يونس زيرك (شاملِ مقدمه، متن دست نوشته­ها و آوانگاري لاتين) در سال 2001 ميلادي در آنكارا منتشر شده است. ترجمة فارسی این اثر که توسط نگارنده صورت گرفته است، در آینده نزدیک منتشر خواهد شد.

[23] – مقدمه زيرك بر تاريخ عثمان پاشا.

[24] – خلاصة التواريخ، ج1، ص89-788، و نيز اسكندر بيك تركمان، ج1، ص310، و نيز دون ژوان ايراني، ص216.

[25] – اسکندر بیگ: همان، ج1، ص310.

[26]TÂRÎH-İ OSMAN PAŞA, s.81-82 (65a)

[27]– همان کتاب، ص88 .

[28] – Selaniki Mustafa Efandi: TÂRÎH-İ SELÂNİKI , Hazirlayan:  Prof. Dr. Mehmet Ipşirli, Turk Tarih Kurumu, Ankara,1999. cilt,1, s.162-163.

[29] – Peçevi Ibraim Efendi: PECEVI TARIHİ, Hazirlayan: Bekir Sitki Baykal, Kultur Bakanligi, Ankara, 1999. Cilt,2 s.96-97.

[30] – عالم آراي عباسي، ج1،ص409، خلاصة التواريخ، ج 1، ص2-891.. و نيز نامه سلطان مراد به شاه عباس، در قسمت پيوست.

درباره‌ی abbasi

همچنین ببینید

تلگراف شهيد ثق‍ة‌الاسلام به محمدعلي‌شاه

تلگراف توبيخي علماي نجف وقتي به محمدعلي‌شاه رسيد او بر عناد و لجاجت خود افزود. …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *