شهيد ثقةالاسلام گذشته از مراتب علمي، سياستمداري برجسته بود. از يادداشتهاي روزانه ایشان كه در«مجمل حوادث» به يادگار مانده است معلوم ميشود كه وي در حوادث دشوار دوران مشروطهخواهي در تبريز از خود رشادت و درايت بسيار نشان ميداد و با حوصله و تدبير سعي ميكرد اختلافات را برطرف نمايد و حتي براي اينكه ميان سران نهضت تفرقهاي نيفتد كارهاي آنها را حمل بر صحت ميكرد و مانند يك تئوريسن ماهر، مشروطه را براي مردمي كه از مشروطه جز لفظ آن را نميدانستند تفسير ميكرد، تا مردم بدانند كه مشروطه چيست و براي چه قيام كردهاند.
در مقطع اوليه جنبش بسياري از علما هنوز مشروطه و آزادي را برخلاف شرع اسلام ميدانستند اما شهيد ثقةالاسلام با بينش خاصي كه داشت به مزاياي آن واقف بود و در راه آن تلاش ميكرد.
بسياري از مردم و سخنرانان هنوز مشروطهخواهي را نپذيرفته بودند و به سران جنبش اعتماد نداشتند و ميگفتند: «اين مملكت شيعه را صاحبي هست او خودش نگه ميدارد» و يا «قلب شاه در دست خداست دعا ميكنيم خدا او را به مملكت مهربان گرداند». (كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ج 1، ص 151) در تبريز تنها كسي كه چنين نميبود شادروان ثقةالاسلام بود (همان، ص 134) با وجود شرايطي چنين آشفته و هزاررنگ، ثقةالاسلام شخصاً مردي ميانهرو بود و سعي ميكرد با تمام اقشار مردم حشر و نشر كند و نه با افراط و تفريط بلكه با صلحجويي و مدارا، افكار مردم را آرامآرام به سوي آگاهي و بيداري سوق بدهد، به خاطر همين صلحجويياش گاه گروههاي افراطي با او دشمني ميكردند. (ايرج افشار، ص 24)