با بياعتنايي محمدعليشاه به تلگراف شهيد ثقـةالاسلام، وي نااميد نميشود و براي فرونشاندن آتش جنگ، تلگرافهاي ديگري براي شاه مخابره ميكند. از طرفي محمدعليشاه كه از قدرت مجاهدان و پيروزيهاي پيدرپي مخالفين باخبر شده بود به ناچار حاضر به مذاكره ميشود. بنابراين به پيشنهاد ثقةالاسلام با توافق محمدعليشاه مقرر ميشود كه طرفينِ نزاع به باسمنج بروند و در آنجا مذاكره كنند. در شرايطي كه راه هر گونه همكاري ميان دولت و انقلابيهاي تبريز بسته شده بود و از رجال و بزرگان تبريزي فردي كه معتمد طرفين باشد وجود نداشت، ثقةالاسلام همراه حاجي سيدالمحققين و ميرزاحاجآقا ميلاني به باسمنج رفت.(علي ثقةالاسلام تبريزي، صص 141 ـ 450 ـ 451) ثقةالاسلام در اين ديدار يكبار ديگر ضمن نصيحت كردن شاه براي برقراري مجدد مشروطه و هشدار دادن به احتمال دخالت و نفوذ اجانب تلاش كرد تا از شاه اجازه ورود غله و آذوقه را به شهر بگيرد. (همان، 446؛ كسروي ص 316) محمدعلي شاه كه در اين مدتِ جنگ و خونريزي و قحطي ناباورانه نهال ضعيف مشروطه را درختي تناور و مقاوم يافته بود ناگزير پيشنهاد ثقةالاسلام و همراهانش را پذيرفت و سرانجام آشوبهاي پيدرپي داخلي با تلگراف شاه مبني بر اعطاي مشروطه و عفو عمومي به پايان رسيد.
محمدعلي شاه در اين تلگراف پيروزي، خطاب به ثقةالاسلام و حاجي سيدالمحققين و حاجيميرزا آقا مجتهد مخابره كرده است: «… نظر به استدعاي آن جنابان و اهالي شهر، مشروطه برقرار گرديده و… مقرر ميشود كه اين دستخط مرحمت آيت را كه مشعر به اعطاي مشروطه و عفو عمومي است به شهر برده و به تمام اهالي ابلاغ و اعلام و ارايه دهيد… كتابچه دستورالعمل انتخابات و مقدمات لازمه كه به صحه مباركه رسيده است و چاپ شده براي آذربايجان و تمام ولايات با پست فرستاده ميشود كه از آن قرار اقدام و رفتار نماييد…»
پس از يازده ماه، محمدعليميرزا خواه ناخواه ناچار شد تسليم ملت شود و پس از ريخته شدن خون هزاران نفر از فرزندان مملكت بالاخره فرمان افتتاح مجلس شوراي ملي صادر و كابينه مشيرالسلطنه منحل شد و كابينه جديدي بر سر كار آمد. با خبر اعطاي مشروطه نوري از شادماني و اميد در دل مردمان مصيبتزده تبريز روشن شد و شهيد ثقةالاسلام و سيدالمحققين از شاه طي تلگرافي تشكر کردند. محمدعلي شاه دستور باز شدن راه آذوقه به تبريز را صادر نمود. گويا رحيمخان ياغي و ديگر سلطنتطلبان از تلگراف شاه مبني بر اجازه ورد آذوقه به شهر شگفتزده و نااميد شدند و طي يك تلگراف فوري به شاه اعلام كردنند كه تبريز به دليل قحطي در آستانه تسليم است اما محمدعلي شاه تغيير عقيده نداد. (كسروي، ص 95)
اسماعيل اميرخيزي در كتاب قيام آذربايجان و ستارخان، روز اعطاي دوباره مشروطه و روز باز شدن راه آذوقه به تبريز را چنين توصيف ميكند: «روز دوشنبه پنجم ربيعالثاني 1327 در تبريز روز عجيبي بود، كه نظير آن شايد تا آن روز ديده نشده بود. غم و شادي و جشن و ماتم به هم آميخته بود، نميدانستند بگريند و يا بخندند و اشك حسرت ميريختند به جهت آنكه از عواقب وخيم دخالت نيروهاي نظامي بيگانه ايمن نبودند، مثل اينكه ميدانستند اين دو دولت معظم، هرگز در هر قول خود ثابت نمانده بر تعهدات خود وفادار نخواهند بود. با وجود اين، شادي و سرور بر غم و اندوه غلبه داشت زيرا هر كس كه نميتوانست از عواقب امور بينديشد و در واقع شدت گرسنگي اختيار از دست مردم ربوده بود و ديگر قدرت تحمل نداشتند». براي اين كه اندكي از روزهاي وحشتناك قحطي و جنگ در تبريز و صبوريهاي بسيار مردمان غيور آذربايجان شمهاي به خاطر بسپاريم به ادامه توصيف آن روزها از زبان مرحوم اميرخيزي اشاره ميكنيم: «… چون در روز مزبور راه كاروان به شهر باز شد من با چشم خود ديدم، مردم وقتي كه اين روستاييان كرايهكش را ميديدند بر گرد ايشان حلقه زده چشم و رويشان را ميبوسيدند و بدان قناعت نورزيده دست به گردن الاغها انداخته چشم و رويشان را غرق بوسه ميكردند و به يكديگر مژده ميدادند كه از طرف سردرود هم كاروان گندم رسيد و تبريك ميگفتند و ذيحق هم بودند زيرا با چشم خود ميديدند كه اگر ده روز هم راه آذوقه باز نميشد بايستي دست از جان بشويند و راه نيستي بپويند». (قيام آذربايجان و ستارخان، صص 424ـ 425)